داستان اول.pdf

5
نگار دیگه کم کم ر ا که تو موندنیی زدم شدی از همون اول حدس م فتنیستی نی بودیم تا یه خریدهی که تو همین سیمان هایام گیر کردهما من پاه ،اتاقک بسازیم ا. ح از خواب صب کردم پستیم و چکام صندوق های وبی مقدمه تم بلند شدمول تا دم در رفتم ا، فتادمیلم ا بود یهو یاد موبا خالیام سرعت با تم و خودم پیدا شدتاقم زیرو روش کردم تا رسوندم به ا. ش تامس وش اسزده تا دوا هیچ کس و جز تو نداشتم تو نبود حوصله مالا هیچ کدومل ام میس کا همین گو واسهتاقم و بستم کف ا چشمای که بود فرستادم همون جای شو به بل دستمو بفتادم وشوم دراز به دراز ا ل ند ک میز ردم از روی یه سیگارشیدم فندک هر چی کورمال کورما دست ک گذاشتم گوشه ی لبم و گیر نیاوردم، نگار هر چی زوری کردم ااس نمم احسی تو پلکا هیج نیروییزدم باز کردن م غیر ممکن تر فندک واسه پیدا کردن چش لعنتی این سیگار فک شدم دستم و آوردم جلوی خیالشنکه بی ای میشد تا ر کردم کهنش کردمتمه پس روش فندک تو دس پوک نرسیده بودم داشتم از به دومینز جادم افتایلم اد ایمیشدم که یا کیفور م لذت سیگار خیالیم م پریدم.تی روشر تو داش میاد آخرین باوش بود یادمما خامبم ا لبتام پشت نشست هیچکسم ازفتی اگه میگکردی پر از ذوق وشوق بودیمون تایپ میستان داش نیادستان خوش این دا مگه نه؟؟ن و تو که دوسش داریم م لبرنت وصل نمیکردم به اینتما هر کاری م روشن شده بود ا تاب ی شد خونم داشت بهه شلواری کهد بلند شدم ی جوش میام گوشیه ات افتاده بود ق اراژ.شتم زدم به گاشین و بردا سوییچ ما پوشیدم

Upload: shaahin-pmn

Post on 08-Dec-2015

6 views

Category:

Documents


4 download

DESCRIPTION

داستان اول.pdf

TRANSCRIPT

Page 1: داستان اول.pdf

فتنی شدی از همون اول حدس می زدم که تو موندنی انگار دیگه کم کم ر

،اما من پاهام گیر کرده تو همین سیمان هایی که خریده بودیم تا یه نیستی

.اتاقک بسازیم

بلند شدم وبی مقدمه تمام صندوق های پستیم و چک کردم صبح از خواب

و خودم با تمام سرعت خالی بود یهو یاد موبایلم افتادم،اول تا دم در رفتم

دوازده تا اسمس وشش تا .رسوندم به اتاقم زیرو روش کردم تا پیدا شد

میس کال اما هیچ کدوم مال تو نبود حوصله هیچ کس و جز تو نداشتم

شو به همون جایی که بود فرستادم چشمام و بستم کف اتاق واسه همین گو

یه سیگار ردم از روی میزند کلوشوم دراز به دراز افتادم دستمو ب بل

و گیر گذاشتم گوشه ی لبم هر چی کورمال کورما دست کشیدم فندک

هیج نیرویی تو پلکام احساس نمی کردم انگار هر چی زور ،نیاوردم

این چش لعنتی واسه پیدا کردن فندک غیر ممکن تر میزدم باز کردن

کردم که رمیشد تا اینکه بی خیالش شدم دستم و آوردم جلوی سیگار فک

به دومین پوک نرسیده بودم داشتم از فندک تو دستمه پس روشنش کردم

پریدم. ملذت سیگار خیالیم کیفور میشدم که یاد ایمیلم افتادم از جا

نشستم پشت لبتابم اما خاموش بود یادم میاد آخرین بار تو داشتی روش

داستانمون تایپ میکردی پر از ذوق وشوق بودی میگفتی اگه هیچکسم از

من و تو که دوسش داریم مگه نه؟؟این داستان خوشش نیاد

ی شد تاب روشن شده بود اما هر کاری میکردم به اینترنت وصل نملب

ق افتاده بود اگوشیه ات جوش میامد بلند شدم یه شلواری که خونم داشت به

پوشیدم سوییچ ماشین و برداشتم زدم به گاراژ.

Page 2: داستان اول.pdf

هوا یه هوای بهاری بود دروست وسط ماه اردیبهشت طبق عادت

م بیرون و اون ضبط صاب موردرو روشن همیشگی از گاراژ که زد

کردم یادم نمیاد چی پخش شد حتی بادم نمیاد که داشتم کجا میرفتم حتما یه

جایی که اینترنت پیدا بشه اما کجا؟؟

اگه به من بود این یه سال و میگرفتم و از دو طرف میکشیدم اون وقت

ی فهمیده میشد قد ده سال ازش لذت برد اما انگار دست من نبود یا وقت

یه سر این سال تو گرفته بودی می بودم که دیگه وقتم تموم شده بود

خواستی بری کشیدن هیچ چیز از یه طرف جالب نمیشه من پاهام

سال اون توسیمان گیر کرده بود تو داشتی پشت سرت یک طرف

میکشیدی.و

م که دورش پالستیک کشیدن چشمام و که باز کردم دیدم روی یه تختی ا

هبت الهی موپرستارا اومدن باالی سرم با چنان ذوقی که انگار یه

دم که چی میگن منگ بودم ولی با سرعت فهمیمینصیبشون شده خوب ن

آوردم .خوبی آگاهیم و بدست می

درستی از )واسه ین میگم شاید که انگار درکنکشید شاید به نیم ساعت

از بوش از هکه مامانم باالی سرم بود می دونستم مادرم زمان نداشتم(

Page 3: داستان اول.pdf

گریه میکرد دائم گریه میکرد و دچشاش میفهمیدم اما خیلی پیر شده بو

بلند بلند میگفت خدایا شکرت شکرت...

آروم که شد گفتم خوبی؟چرا شلوغش میکنی؟چی شده؟؟؟بابا کجاست؟؟

باز بغض اش ترکید هرچی به خودم فشار آوردم نفهمیدم که دقیقاٌ مامانم

واسه چی گریه می کنه؟

بعد چند روز بهم گفتن که تصادف کردم چهاردهم فروردین ماه سال

تو کما رفتم وقتی جا از بدنم شکسته وازده دو هزارو سیصدو نودو یک

ازشون پرسیدم که چه مدت گفتن یه مدت طوالنی مامانم و بیرون نگه

داشته بودن بلند داد زدم مامان طوالنی یعنی چقدر؟؟

بیرون رفتن خواهرم اومد تو چشاش پر اشک بود ابعد آروم شدنم دکتر

یدم که این دختر دیگه یه بغلم کرد میفهمیدم جلوی گریش و میگیره میفهم

در گوشش گفتم چند ساله؟؟آروم بهم گفت نیست هر سالادختر بیست و چه

ده سال.

بود شایدم دق کرده بود مامانم فرتوط شده بود توی این ده سال پدرم مرده

رده بود با کسی که ازدواج ک مخواهر تر از یه زن شصت سالهخیلی بیش

من نمیشناختمش مامانم میگفت پسر خوبیه االن میدنم که پسر خوبیه

روزی که داشتم مرخص میشدم پرستارو صدا کردم هیچ کس حرفی از

پرستار ،تو نزده بود منم می ترسیدم یا شاید خجالت میکشیدم که بپرسم

ینجا تو کما اومد گفتم شما چند سال اینجایید منظورم اینکه از وقتی من ا

بودم شمام اینجا بودید؟؟

گفت نه اما کسی و میشناسم که یکی از پرستارا از همون روزی که

بستری شدید تو این بخشه میخواین باهاش صحبت کنید؟

Page 4: داستان اول.pdf

گفتم:نه

بعد ها نه خیلی بعد از خواهرم پرسیدم سراغم اومد؟ گفت :کی؟نگاش

عیت و بهم بگی؟کردم و گفتم مهم نیست دیگه اما میخوام واق

رچی فکر االن شاید خیلی پشیمونم از اینکه خواستم واقعیت و بدونم ه

کنم لزومی نداشت دونستن واقعیت خیلی وقتا لزومی نداره ولی نمی می

.دونم چرا من همیشه ول کن این داستان نبودم

اون طرف یک سرت پشت داشتی تو بود کرده گیر توسیمان پاهام من

می تونی حدس بزنی که چه صحنه ی بدی و مجبور .یمیکشید و سال

که نمی دیدیش اما هبودم که ببینم این بی قوارگی شایسته ی تو نبود.درست

همانطور که گفتم اگه چیزی و فقط از یه طرف بکشی به صورت بدی بی

واسه همین بود قواره میشه )اگه چیزه دیگه ای بهت گفتن چرت محضه(

که دیگه طاقت نیاوردم ولش کردم یک طرف اون سال و میگم ولش

کردم.

Page 5: داستان اول.pdf

یمیل دنبال یه ایمیل بودم تو یه روز میون کلی ا .ایمیلم بعد ده سال باز شد

خاص اما این یه دفعه دیگه جرئت نکردم پی داستان حقیقت و بگیرم این

خودم پیش در این صندوق پستی و واسه همیشه بستم و و واسه تو نوشتم

موم کنی اما بازم شاید خواستی ادامه داستانمون و این جوری تگفتم

تو قشنگ تر از داستان من باشه.واقعیت مختاری شاید