داستان زنان

151
ها ان ت س دا ی ان ن ز مد ح ل ا ل ا لا ج ج ن گ ه ن ن« ه ون خ ه ود ن به سال ه دو س از و ن ن م. دش. ا0 ت م ن ون ب اد0 کدوم ن5 ج6 ن ه . ما ش ون خوز و. ش»... ودم ب ن ست ب ه زو ا0 ن قدم و ز و ب هA ن ق ر گ ر0 ي. س ه از از و ن مر صغ ا اج . ج ودن ب اده ت س ر ف اله ج ک0 ن رد. ک روع. ش وز ط ن0 ي ا ی ها س از ی مده ا ل ما ر مي ه د که او ن و ب ون مض ماه ز ود ب0 کدوي ان0 ت ل ق، طان سل ومه عض م طاز ، اف س ازc ب و ی0 ردوي گ ی ها س که- زا ما دزاز ردن گ ی ه زوض و ب، ی0 اي. ماس ن از0 تس ب س ل ج م یرا ب- ب س ا یو دز جالد ؛ و ا و ب رده ک. س ب او ا ی که ي یه م ه ادام ون گ ن0 ي ، ا س دا ب لر0 ب زا ز ان0 ت ل ق ی داد :« دول0 ت س هc وچ ک ن0 مت ه و ب... ی ن مد و و ب ده. دا س0 تs ن. رش ي ق وج ل ا ت ق و که اون- ودم خ ز ه ز0 ر ن م ر م گ ت س ه0 زو ن- ! رم ب. س ب و ب ر ف ا ،. وس م ن م0 ي ت ق م ز0 ي ن ا ن ی، ده ري ع ط ده خ ر ب وc ب ی ه چ . ا س. م ن و خ ب م ي س ب و ن ن ردم ک هc رچ ه ن مما . ا ودن ب ه ن. س و ب اون ي ر از هي ب و ب را ف ود ، ب ده. س ب و ش م ک ام. سc چ وز ن ه ا که ت ق و ی م م0 ي ن ی ط اون ما خ دم . ا ون خ

Upload: api-3741779

Post on 07-Jun-2015

4.443 views

Category:

Documents


4 download

TRANSCRIPT

Page 1: داستان زنان

ها زنان یداستان

احمد آل جالل

گنج

خونه . ننه» به بود سال سه دو تازه منو نميآدش يادتون کدوم هيچ شما جون

. ...« شوور بودم آبستن رو رقيه و بودم گرفته شير از تازه اصغرمو حاج بودن فرستاده

. خاله يک کرد شروع طور ها یاين شب آمده یاز ما منزل به او که بود رمضون ماه

کدوي بود قليان ، سلطان معصومه ، افطار از پس شب - یگردوي یو که را ما دراز گردن

یها

تو روضه تماشاي ی، بسيار برا - یمجلس حال یاست در او و ؛ بود کرده آتش که یاو

م ین ادامه گونه اين ، داشت لب زير را داد :یقليان

سيدول... » کوچه همين من - یتو و بود شده پيدا قبرش لوح وقتا اون که

زر ! - خودم يه مرمر سنگ يه رو برم قربونش ، تموشا رفتيم بيم ، یبا

عرب ده خط آخه . . یپونزده بخونمش نتونستم کردم هرچه من اما بودن نوشته

ب اون از بهتر قرآنو ، بود نشده سو کم چشام هنوز که م یوقتا اون . یبيم خط اما خوندم

م . ... لوح اينو آره که نداش که زبر و زير ننه آخه بخونم نتونستم همون . یرو تو گفتم

کارامسراي کوچه يه خيل ی، پيرمردک یبودش يه مال ، ه یخرابه که خدا یبود خدا

خداي یم بنده يه ، کنه ...«یکرد راحتش و بخره ازش اونو و بشه پيدا

طوالن خاله پک يک که آن از قليان یپس دادن نفس از که بود معلوم و زد قليان به

گفت :یراض یخيل ، کرد تازه را خود نفس اينکه از پس و ، است

ا... » ترشيده دختر يه ما محل تو وقتا م یاون بتول بهش ، ما . یبود راستش گفتن

روزا . آخر يادمه خوب من بود شده پيداش کجا از م ینفهميديم که فطر با یعيد ، شد

م یصنار یييشا جمع ور اون و ور اين از متقال یکه ، چيت یکرد چيز ی، م ی، کرد یتهيه

وقت » « و و دردار کوچه مسجد تو م یميومد تموم م ینماز بخيه مراد پيرهن .یشد، زد

ب . یول نداشت فايده م . یهيچ خودش بود کور کور بختش نم : »یچاره ، یگفت دونم

جنبل ! خدا جادو برام شايد چيز یعالمه کار . ی، من باشن نميآدش .یکرده بر دستم از

راض .« خدا آخرسرا بدبخت يتيمچه خالصه بده جزاشونو بود یخودش شده

کنه !««به شوور سوپر يه

ديگر يک بعد : یپک و قليان به

Page 2: داستان زنان

گرد »» دوره يه م یعاقبت موش تله و الک ما کوچه سر هميشه که پيدا ی، ، فروخت

سامون . شدو و سر بتوله اقال که شديم حال خوش مام اون . یگرفتش از بعد گرفته

يه - - یدمپختک سال روز يه ميومدن حال سر داشتن کم کم تازه ، مردم که عيد شب

راست - یپز یشيرين بتول شوور با نديما قديم از با - یکه بگم اسمشو رفت يادم

م یمشهدد کوچه سر بود رفيق عيد :» ! یحسن شب رفيق ميگه و بتون یبيندش اگه ی،

بنداز یمول یپول شيرين ... یراه نون جور سه دو ، بلدم من باقالي ی، برنج یو نون یو

مشهد ... « یم بگيره بارمون و کار شايد ، بزرگه خدا ، و یپزيم ميشه حاضر حسنم

نم . یپز یشيرين اما کنن علم مشهد ! یرو بيارن گير کجا دکون و جا به یدونن حسنه

کنن .یم فکر راه به رو بساطشونو و پاتيل ش گوشه يه و کارمسراهه همون تو برن افته

حال با رو قضيه بهش و پيرمرده يارو پيش ميرن م یم یهم قرار و ماه یکنن دو یذارن

نم . : » قرون پول اصلن من ميگه پيرمرده اما بدن بهش کارتونو . یکرايه بيآين خام

بزرگه !«بکنين مام برا خدا ،

نم خاله ک ی، از برا یدونم مجبوريم ما و شده کر هايش گوش دو هر از حال به یتا

ب اين ، نشويم پرسيدن دوباره محتاج و بفهميم را حرفهايش درست گوش یکه صدا

قدر . کنيم به م یاو صحبت حالت با و حت یگيرا که ساعت یکند نيم تا که هم ها بچه

م » « پيش دعوا هم با شان ها پنجره خاتون گوش یسر همه ، شده ساکت اکنون ، کردند

صدا . نشسته گاه گاه تنها ميان اين در م یبودند بلند که بود خاله قليان در یغرغر و شد

م همان در چره شب سر بر ها بچه قال و قيل باز ، کوتاه را . یفاصله پکش خاله گرفت

:که کرد دنبال ، زد قليان به

مشهد ... »» ، بگه شما واسه و یجونم کارامسراهه تو رفتن ، شريکش و حسن

نوک . خواستن که ، دوم و اول کلنگ بذارن کار پاتيلشونو و بکنن اجاق رو گوشه يه

نظام کلنگ يه م یبه گير يواشک ! یگنده م یکنه وا و یالشو گل دخمه يک و کنن

م ...! گشاد چيزو همه تازه وقت مشهد . یاون حال یفهمن رفيقش به زود یحسن

در . یم ؛ بخونه عصرشو نماز مسجد بود رفته پيرمردک باشن مواظب بايد که کنه

م کارامسرا گودال یرو سراغ ميرن و م یبندن ور درشو ؛ بودن کنده يه یکه ؛ دارن

م . سرداب شونو سوز پيه ميشه پيدا دراز و . یدور ،با سرداب تادور دور تو ميرن و گيرن

چيده ماسه رديف که بوده ها خمره طبقه هر تو و بودن کرده درس طبقه طبقه آهک و

. بودن مشهد بودن کرده دمر مجمعه يه کدومم هر در تو یو ديگه رفيقش و حسن

م دلشون آب . یقند نم يک ! دونستنیکردن ، بوده ها ليره بکنن کار !ینعلبک یچه

ک خدا مال پوال اين ب . یعلمه بودن کرده قايم سلطون کدوم زمون از و بيم یبوده

ول یم سيد وقف اينا ممکنه اما . یگفت بود شده نما خواب تازه لوحش که باشه

Page 3: داستان زنان

ديگر یهرچ قسمت ، جون ...««یبود ننه بود

ها خاله ا یچشم دقيقه چند در و بود کرده ريزتر رو گمان یريزش که

ها یم ليره آن به م یدرشت یکنم ها - یکه ليره درشت یگفت نعلبک یبه فکر - یيک

: - یم . آر را ها آن از دانه ي او که بود خوب قدر چه را -یکرد ها آن از دانه يک فقط

ال یم ، سوران ختنه روز و م یداشت ، بود آمده دنيا به تازه که ، پنجمش نوه یقنداق

گذاشت !

« چه م » او و بود هم ها برهنه کله آن از تا دوسه که بود خوب توانست یقدر

« يک برا » و کند درست ها آن با سنگين گوشواره جفت يک يا يکاد ون يآ و ريز یسينه

!... ! عروس خيل شايد بود خوب چقدر بفرستد اصغرش هم یفکرها یحاج ديگر

...یم کرد

«! نم... جون ننه ! یآره چيز اگر چيه قسمت س یدونين باشه، آدم از یقسمت مرغم

نم سر . یکوه مشهد ، ش خالصه ببردش بياد عيد، یتونه هفته ، رفيقش و حسه

جور . یشيرين درآوردن کم کم پوالرم ، کردن چار یپزيشونو سه ، نفهمه پيرمرده يارو که

، یماه بوده خوب دخلشون و گرفته باال کارشون که اين بونه به ، گذشت قضايا از که

م . کارامسراهه خدا از که اونم خريدن پيرمردک زا گفت یرو و گرفت پولشو خاس

. خيرشو م ما کم کم رفت و گلوبند یببينين ؛ ميشه بهتر وضعش سرو بتوله ديديم

النگوا یم سنگين ؛ ها یبنده پيرهن ؛ الماس انگلشتر دست؛ هردو به یرديف

...! یدوز مليله و اومد خانم شازده يه مث خير و ململ؛ ؛خاص چارقت ؛ اطلس و

راس . یم رفت شده یکنه خوب تازه بارشون و کار که اوالم همون ، بگم رفت يادم

مشهد بود برا دختر يه بتول .«ی، نشد اوالدشون ديگه بعدش و بود زاييده حسنه

بعد :يک و قليان به ديگر پک

هارو یمشهد» برهنه کله و ها ليره جا اين از و کرد کربال روونه رفيقشو حسن

تو یال و قاطرا م یپالون ها کجاوه م یدوشک و . یکرد جا اون اونم براش فرستاد

برم یم پوالشو و . یفروخت . ته تا سر از گرفت باال کارشون خالصه گردوند

هرچ . محله خريدن ا یرو خونه يه بهش ، ديگرون و قوم و خويش از ، بود مقير یفقير

هيشک . دادن برده باال رو کارشون و بوده يار باهاشون خدا کردن خيال همم از یو سر هم

. کارشون مشهد خود نيآورد .یدر کربال رفتن بستن زيارتو بار سال يه بتول با حسنم

داشا من يادمه چووش یخوب براشون محل یم یمحل اهل قدر چه و خوندن

نم . براشون کردن کندردود و اول ! یاسفند که بتول و مکه رفتن جام اون از ننه دونين

حاج معلوم زن حاال ، ميشه نيست سربه کجا آخرش و چيه کارش و کس محل ینبود

اله ! ما بکنه هاش بنده قسمت خدا بود خيل!... یشده که شده .یمن تنگ دلم

Page 4: داستان زنان

زندگ ... یا بون لب پامون ،يه قبره لب پامون که. یيه هنوز اما ؛ بريم فردا ، بريم امروز

ا ...هنوزه بگيرم بغل رو گوشه شيش قبر اون منم اقال که مونده دلم تو آرزو !یاين خدا

...از ا نميشه کم !...«یدستگاتکه زهرا عزيز

. خاله نم . بود مانده باز دهانشان همه شنوندگان بود گرفته اش گريه یگريه دانستند

م . کنند حس من نه م یيا خيال همه که باال یکردم ، خوان روضه روضه یکنند ، منبر

. یم ول ب یخواند که فهميد زود . یخاله گوشه با است ساخته متاثر را ديگران خود

ادامه چارقد و زد قليان به ديگر محکم پک يک و کرد پاک را هايش چشم ، ململش

:داد

حاج... » يعن یزن ... ی، سالگ چهارده به حاال که ، اوليش دختر اون از بعد ، یبتول

آرزو رسيده و بودمش ديده حموم تو خودم من و بود شده ملوس و شيرين و بود

م یم بغلش تنگ و داشتم ديگه جوون پسر يه ... یکردم اون از بعد آره ، انداختم

ا بتول ديگه زن خيال حسن حاج که بود فهميده . یانگار بخوا خداييشو آخه داره یرو

نم مردک خدا و یبنده تخم باشهو کور اجاقش ، مکنت و مال همه اين با خاس

که . ترکش فرموده خودش پيغمبر که بود شنيده آقا از حتمن هم بتول خود بشه قطع

عقد تا چ یچارتا هر عالمه خدا که ام صيغه و . یجايزه بود اين واسه خواست دلش

حاج که و بشه بچش شايد ف افتاد پا و دس ا یبه ديگه شماها . یزن ننه آخه نگيره

ميآد ! . ینم دلش چطو آدم راستش اما بيآد سرم نخاس خدا که من چيه هوو دونين

هرچ شوورش ديگه بخوابه؟ ديگه پتياره يه . یبغل هرچ ،ديد بود یدعانويس

؛ یول سيد پخت البدين زن آش کرد؛ نذر ، بود شده نما خواب تازه لوحش که ؛

هرکار یشبا خالصه ؛ وايساد گوش م یچهارشنبه محل یکه اهل و دونست

. یم يه ... دفعه اين و زد شد آبستن و خواست خدا و داد نتيجه آخرش تا ؛ کرد دونستن

زر پسر ...«یکاکول زاييد

يک باز و شد ساکت حال یخاله در و زد قليان به پک تنباکو یدو سر یکه

ها قليان ذغال و بود کشيده ؛ یته بود افتاده جز جز به و بود سوخته آن

باق معصومه شنيدن از که اين از ، تمام کراهت با را قليان ؛ محروم یسلطان حکايت

داد :یم ادامه و برد بيرون ؛ شود

راس... . » راس بياره بد آدم برا روزگار نکنه خدا ؛ جون ننه يه یم یآره روزه يه تونه

ها خونمونو رشته تموم و بده باد . یبه آره بشونه خاکسر آدمو و کنه پنبه آدمو

حاج جونم پسر ، آقا حسين تازه ب ی، که بود اومده دنيا به ، بدبخت یحسين چاره

نم !خودش گرفت ! یدونين،نم یسل هرچ ديگه . یدونين کرد خرج مرضش برا داشت

باش از ها یها یحکيم خيابون از ، گذشت حت یمحل و دوکتوره - یباال دربارم از

Page 5: داستان زنان

- چيه؟نم- . یموکتوره . هردفعه - نکرد فايده هيچ اما آوردن ازهمونا خالصه دونم

ها یفيزيتا نسخه و گرون گرون م یيک ی، که بود تومن ...یيه . کجا؟ اما پيچيدن

،ک یوقت نخادش خدا بده؟آدم یم یکه جون آدمو بميره یتونه ،بايس بميره بايس که

حاج! ديگه که آخر داراي یدست !یهمه کرد،مرد درمون دوا خرج امالکشو و ملک و

زود . یب و بتولم گذوشت قرض تو خرخرش تا رو بتوله .یچاره داد شوور دخترشو

زندگ یچ هر بساط از شوور یهم خونه روونه دخترش بدرقه و کرد جهاز ، بود مونده

. فرستاد - - اونم. گرفتن ازش بودن تر بارحم وختا اون اگرچه طلبکارا ، نشيمنشم خونه

! بچشو ... بعد، دوسال يه اما شد نيس سربه رفت که رفت خودشم و گذوشت راه سر

- یيک یتوعروس -دخترم که نيست رقاصا اين دسته تو که بود ديده اونو مکتبياش هم از

... تو م داره بود ديده اونا تو درميارن، تيارت .«یعروسيا رقصه

. خاله ا دقيقه چند گذاشت منتظر را همه و شد و یساکت بهت جز ميان آن در

که . :سکوت درآمد صدا به خواهرم عاقبت نبود انتظار و

«خاله» شد؟ چطور آخرش جان

:خاله داد جواب

نم . ینم» گوشش و شده پير من مثه يا اونم البد حاال ننه ديگه یدونم يا و ، شنوه

م . ینم چه من شده چطور .یدونم باشه گذشته تقصيراتش سر از خدا شايدم دونم؟

! آره ! افتاده فکرش به دخترش کنه خدا ، نمرده اگه و بيامرزدش خدا ، مرده اگه جون ننه

عمر باشه آخر !«یو باشه کرده ربطش و ضبط

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

مردم بچه

م خوب چه . یمن که بچه دارد نگه بچه با مرا نبود حاضر شوهرم ؟ بکنم توانستم

قبل . مال شوهر مال نبود بود یخودش نشده هم حاضر و بود، داده طالقم که ، بود ام

. بچه ديگر کس اگر بگيرد م یجا یرا چه ، بود م یمن هم من خوب بايست یکرد؟

. یم یزندگ م طالقم هم شوهرم اين اگر م یکردم چه ، را کردم؟ناچاریداد بچه بودم

چيز . یجور يک اين از غير ، من ،مثل بسته گوش و چشم زن يک کنم نيست به سر

نم یديگر فکرش . یبه جاي نه ا یرسيد چاره و راه نه ، بودم بلد دانستم .یم یرا

م یم ديگر یدانستم شده خراب به يا گذاشت شيرخوارگاه به را بچه .یشود سپرد

Page 6: داستان زنان

م یول قبول مرا بچه که کجا م یاز کجا که یکردند؟از باشم داشته حتم توانستم

رو معطلم اسم هزار و نبرند را آبرويم و کجا؟ ینکنند از ؟ نگذارند ام بچه و خودم

وقت . ینم هم عصر روز همان شود تمام ها صورت اين به ها یخواستم همسايه

... تعريف نم ، يک یکردم کدام گفت :یدانم شان

م خوب» ، زن ببر یخواست ی، را ات بسپر یبچه ببريش. یشيرخوارگاه يا

...«دارااليتام و

ول . ینم گفت را ديگرکجاها که :یدانم گفت او به مادرم وقت همان

م یکن یم خيال» !«یراش هه دادن؟

مان من همسايه زن آن اما ، بودم افتاده کار اين فکر به هم خودم که اين وجود با

هر یوقت دلم باز ، گفت را :یاين گفتم خودم به و تو ريخت

رفت خوب» هيچ تو «یزن، ندن؟ رات که

:و گفتم مادرم به بعد

.«یکاشک » بودم کرده کارو اين

.یول بدهند . راهم نداشتم اطمينان که من نداشتم سررشته که من

. آن رو غصه دنيا يک اينکه مثل زن آن حرف از بود شده دير ديگر که هم یوقت

زبان . دلم شيرين همه .یها یريخت بياورم . طاقت نتوانستم ديگر آمد يادم ام بچه

شنيدم . ! یوجلو خودم بود بد قدر چه اما کردم گريه زار زار ها همسايه و در همه

م :» یيک هم گريه گفت لب زير ! یشان نم خجالت ...«یکنه کشه

.باز خيل رسيد دادم به مادرم . یدلدار یهم م هم راست خوب داد که یام من گفت،

برا یجوان اول چرا است، وقت یام هم بخورم؟آن غصه قدر اين بچه شوهرم یيک

نم مرا قبول بچه . یبا خيل حال ه یکند که دارم چهارتا یوقت و تا سه و بنشينم

نم . بزايم و بود اولم بچه که است م یدرست را کار اين ...یبايد ول خوب، یکردم

. حال . آزار که خوودم من ندارد کردن فکر ديگر که حاال است گذشته کار از کار که

. نداشتم م اصرار که بود شوهرم بکنم را کار اين و بروم شوم . یبلند هم راست کرد

.یم نم . یگفت هم من خود ببيند اش سفره سر را ديگر خر نره يک افتاده پس خواست

قاض یوقت را م یم یکالهم حق او به ، ها . یکردم بچه بودم حاضر آيا من خود یدادم

ها شوهرم بچه مثل زندگ یرا سربار را ها آن باشم؟و داشته دوست خودم یخودم

زياد ندانم؟آن شوهرم سفره سر را . یها حق هم او طور همين هم او ندانم؟خوب

-داشت - خودش قول به را ديگر خر نره يک بچه ، نه که مرا بچه ، مرا بچه نتواند که

. سر روز دو درهمان ببيند اش از یسفره صحبت اش همه ، بودم رفته اش خانه به که

. بچه آخر،خيل شب . یبود يعن کرديم خيل یصحبت که اين .ینه او باشيم زده حرف

Page 7: داستان زنان

گفتم . :باز آخرسر دادم گوش من و گفت بچه به راجع هم

«یميگ خوب» کنم؟ چه

. یچيز شوهرم قدر :ینگفت گفت بعد و کرد فکر

بکن ینم من» چه م . یدونم خودت جور . یدون یهر نم من افتاده یبکن پس خوام

ببينم .«يه خودم سفره سر رو ديگه خر نره

ا راه چاره جلو یو . یهم پهلو شب آن نگذاشت . یپايم قهر من با مثال نيامد هم من

. کرده زندگ سوم شب ول . یبود بود باهم . یما م خودم بود کرده قهر من دانستم یبا

. یم که در از که هم صبح کنم سره يک زودتر را بچه کار تا کند غضب مرا خواهد

م خانه :یبيرون گفت ، رفت

!«ظهر» ،ها ببينم رو بچه نبايس ديگه ، ميام که

م وقت همان را خودم تکليف من . یو م فکر هرچه حاال کنم، یدانستم

راض ینم دلم چطور بفهمم !یتوانم ول . یشد به را نمازم چادر نبود من ديگردست

. سرم ام بچه رفتم بيرون خانه از شوهرم سر پشت و گرفتم را بچه دست ، انداختم

. نزديک م راه قشنگ خودش بود سالش . یسه عمر سال سه که بود اين بديش رفت

خيل . صرفش اين بودم . یکرده . همه بود شده تمام دردسرهايش همه بود بد

. شب راحت اول تازه و بود گذشته هايش ماندن ول .یبيدار بود بودم یاش ناچار من

.کارم . بودم . کرده پايش هم را کفشش رفتم پايش به پا ماشين ايستگاه دم تا بکنم را

. لباس آب شلوار و کت يک بودم کرده تنش هم را هايش اواخر، یخوب همان کوچولو

وقت . یقبل شوهر بود خريده برايش م یام تنش را ه یلباسش بهم هم فکر یکردم،اين

که :زد

م! زن» تنش نوهاشو رخت چرا ؟«یکن یديگه

راض یول . یدلم م هم ینشد باز اگر کور، شوهرم بکنم؟چشم چه خواستم

.بچه . . زدم شانه را سرش کردم تنش را لباسش بخرد لباس برايش و برود شدم، دار

. یخيل دور را نمازم چادر ديگرم دست با و بودم گرفته را دستش بود شده خوشگل

برم کمرم قدم آهسته آهسته و بودم داشته . ینگه ه نبود الزم ديگر فحشش یداشتم

. بدهم ا دفعه آخرين بيآيد تندتر کوچه یکه به خودم با و بودم گرفته را دستش که

. :یم گفتم . بخرم قاقا برايش خواست جا دوسه بردم

م اول» قاقا برات بعد بشيم، ماشين !«یسوار خرم

روزها يادم مثل ، هم ز رو آن ه یاست ، م یديگر سوال من ز . یا اسب يک کرد

جو یتو پايش .یچاله خيل بودند شده جمع دورش مردم و بود رفته اصرار یآب

. . کرد دستش که را اسب و کردم بلندش است خبر چه ببيند تا کنم بلندش که

Page 8: داستان زنان

وقت . خراش ديد بود، آمده خون و بود گفت :یبرداشته گذاشتم زمينش

«مادل» بود؟! سده اوخ دسس

شده : .گفتم اوخ ، نشنيده مادرشو حرف ، جونم آره

م تا آهسته آهسته ، ماشين ايستگاه . یدم ها . ماشين و بود وقت اول هنوز رفتم

. شلوغ تو ساعت نيم تا شايد من و . یبود ام بچه اومد گيرم ماشين تا ماندم ايستگاه

. یم یناراحت یه م خسته داشتم من و . یکرد م سوال بس از ام یشدم حوصله ، کرد

:را . گفت بار دوسه بود برده سر

.«پس» . بخليم قاقا بليم پس نيومدس که ماسين سدس؟ چطول مادل

. و وقت گفتم و آمد خواهد االن که گفتم برايش هم باز شديم یمن سوار ماشين

. قاقا پياده که شاه ميدان تا و گرفتم را هفت خط عاقبت خريد خواهم برايش هم

م شديم حرف هم باز ام بچه ه ی، و :یم یزد . پرسيد يکبار که است يادم پرسيد

«مادل» ميليم؟ ! تجا

ب ینم من ، مرتبه يک چرا گفتم :یدانم ، بفهمم که آن

.ميريم بابا پيش

کم بچه پرسيد :یام بعد کرد نگاه من صورت به

«مادل» بابا؟! تدوم

:من گفتم . نداشتم حوصله ديگر

م جونم حرف بزن ؟یزن یچقدر حرف نم یاگه قاقا !یبرات ها خرم

م حال دلم . یچقدر م را آدم دل تر بيش چيزها جور اين .یسوزد چرا سوزاند

عهد دل خود با آمديم، بيرون که خانه ؟از شکستم طور اين آخر دم آن در را ام بچه

عصبان کرده کار آخر تا که . یبودم . باهاش . و ندهم فحشش نزنم را ام بچه نشوم

ول .یرفتار خوش م یکنم دلم حاال ! یچقدر کردم؟ ساکتش اينطور چرا سوزد

. بچهکم م در شکلک برايش شوفرکه شاگرد با و شد ساکت م یديگر حرف زد یآورد

. گرم م محل او به من اما بود شده خنده و که یاختالط ام بچه به نه ، گذاشتم

م یه من به را . یرويش . وقت و داشت نگه گفتم شاه ميدان م یکرد ، یپياده شديم

م بچه هنوز . . یام خيل ها اتوبوس و بود شلوغ ميدان . یخنديد هنوز من و بودند

کار وحشت که مدت .یداشتم . یبکنم . تر کم ها اتوبوس شد ساعت نيم شايد زدم قدم

شاه. . شدند ده ميدان کنار واج . یآمدم و هاج ام بچه دادم ام بچه به و درآوردم جيبم از

م مانده نگاه مرا و . . یبود نم بود نشده بلد را گرفتن پول هنوز طور یکرد چه دانستم

. حاليش کدوي تخمه يک ، ميدان طرف آن م یکنم . یداد و دادم نشانش انگشتم با زد

:گفتم

Page 9: داستان زنان

. بگير بلد ببينم بخر قاقا بر یبرو .یبخر یخودت

نگاه بچه :یام گفت من به رو بعد و کرد پول به

.«مادل» بليم بيا هم تو

گفتم :من

م نه رو تو وايسادم جا اين بلد . یمن خودت ببينم برو .یبخر یپام

. بچه نم . و بود دول دو اينکه مثل کرد نگاه پول به هم باز بايد یام طور چه دانست

. چيز کار همچه حال به تا . یخريد م نگاهم بربر بودم نداده .یيادش عجب کرد

. ینگاه ! خيل حالم شد بد حالم و گرفت دلم دقيقه همان فقط اينکه مثل .یبود شد بد

حت . نزديک هم حاال تا و کردم فرار من و رفت ام بچه که بعد شوم منصرف یبود

جلو آن که عصر طور - یروز اين هيچ کردم گريه غصه زور از ها همسايه درو

. دلم نگاه . عجب شود تمام طاقتم بود نزديک نشده بد حالم و . ینگرفته ام بچه بود

م سرگردان هنوز که اين مثل و بود چيز یمانده . یخواست چه نفهميدم بپرسد من از

کدوي . طور تخمه ديگر بار يک داشتم نگه را گفتم :یخود و دادم نشانش را

.«برو» باريکال ! . برو همين ، بده تخمه بگو ، بده بهش را پول اين جونم

کدوي بچهکم وقت یتخمه مثل بعد و کرد نگاه م یرا گريه یکه و بگيرد بهانه خواست

:کند،گفت

نم مادل» تخمه م . یمن تيسميس خوام . «یخوام

ب من م یداشتم : یچاره اگر . ، بود کرده معطل ديگر خرده ي ام بچه اگر شدم

ول . يک بودم شده منصرف حتما ، بود کرده گريه نکرد . یخرده گريه ام بچه

زدم . . :یعصبان داد سرش بود رفته سر ام حوصله بودم شده

. کيشميش» چ هر برو داره .«یخوایم یهم . ديگه برو بخر

رو و رو یجو یاز و کردم بلندش رو پياده .یکنار گذاشتم خيابان وسط اسفالت

:دستم گفتم و دادم هولش جلو به يواش و گذاشتم پشتش به را

.«ده» ميشه دير ديگه برو

. خيابان اتوبوس ها ته آن تا خيابان وسط از بود ا یخلوت درشکه که یو نبود پيدا

. :بچه گفت و برگشت ، رفت که قدم سه دو ام بچه بگيرد زير را ام

«مادل» داله؟ هم تيسميس

گفتم :من

شاه . آره» ده بگو بده .«یجونم کشمش

: و من . و زد بوق ماشين يک مرتبه ي که بود رسيأه خيابان وسط ام بچه رفت او

ب . از و لرزيدم م یترس چه بفهمم که و یاين کردم پرتاب خيابان وسط را خود ، کنم

Page 10: داستان زنان

تو بچه و زدم بغل را ال یام و دويدم رو . یپياده راه رويم و سر عرق شدم قايم مردم

م افتاده نفس نفس و گفت . :یبود بچهکم زدم

«مادل» سدس؟ ! چطول

:گفتم

م . . یهيچ يواش تو ميشن رد تند خيابان وسط از بر یرفت یجونم بود نزديک ی،

.زير هوتول

. اين تو که همانطور ام بچه بيفتد ام گريه بود نزديک ، گفتم که ، یرا بود بغلم

:گفت

«». . ميلم تند ايندفه زيمين بزال منو مادل خوب

نم شايد را حرف اين بچهکم برا یاگر که بود رفته يادم من کار یزد، ام .یچه آمده

. یول نکرده پاک را هايم چشم اشک هنوز انداخت صرافت به نو از مرا حرفش اين

کار بودم ياد به دوباره . یکه غضب مرا که شوهرم يآد به افتادم ، بکنم بودم آمده که

. . . خواهد ماچ آخرين کردم ماچ را بچهکم افتادم صورتش یکرد از که بود

:یبرم گفتم . گوشش در هم باز و زمين گذاشتمش دوباره و کردم ماچش داشتم

.«تند» ميآدش ماشين جونم، برو

ها . باز قدم رفت تر تند ام بچه بار اين و بود خلوت عجله یخيابان به را کوچکش

تو یبرم پاهايش مبادا که ترسيدم بار سه دو من و .یداشت بخورد زمين و بپيچد هم

نگاه آن و برگشت ، رسيد که خيابان ها . یطرف دامن من انداخت من را یبه چادرم

م زير راه داشتم و بودم کرده جمع طرف . یبغلم به و چرخيد ام بچه که همچه افتادم

گرفته . من را مچش بزنگاه سر که دزد يک مثل زد خشکم جايم سر من ، کرد نگاه

دستها . باشند و بود زده خشکم بودم شده . ی، ماند هايم بغل زير طور همان يم

کو - - درست کندو و سابقم شوهر همان بودم شوهرم سرجيب که دفعه آن مثل

. . یم از دوباره بود زده خشکم طور همان درست رسيد در از شوهرم و کردم

. عرق وقت و انداختم پايين را سرم شدم ، یخيس کردم بلند را سرم زحمت هزار به

چيز بچه و بود افتاده راه دوباره کدوي یام تخمه به بود . ینمانده تمام من کار برسد

. شده اصال . انگار که بود وقت همان از بود رسيده خيابان طرف آن به سالم ام بچه بود

بار . بچه آخرين نگاه . ینداشتم را مردم بچه که بود اين مثل درست کردم نگاه را ام بچه که

م . یم نگاه او به مردم شيرين و پا تازه بچه يک مثل درست . یکردم درست کردم

م همان مردم بچه به کردن نگاه از که م یطور حظ او ديدن از کرد، حظ . یشود به و کردم

ول . یال عجله پيچيدم رو پياده قدمم . یجمعيت بود نزديک افتادم وحشت به دفعه يک

Page 11: داستان زنان

کس . خشک مبادا که بود گرفته وحشتم بشوم ميخکوب سرجايم و مرا یبشود سياه زاغ

چوب

. زده موها ، خيال اين از . یباشد تر پايين کوچه تا دو کردم تر تند من و ايستاد راست تنم

تو خيال . یداشتم رسانده کوچه دم به را خودم زحمت به کنم فرار و بيندازم ها کوچه پس

بودم،

تاکس که يک ، تو یيکهو سرم خواهند . یپشت مرا مچ حاال که اين مثل کرد ترمز خيابان

گرفت.

. تا م خيال لرزيد هايم م یاستخوان مرا که چهارراه سر پاسبان تو یکردم ، یتاکس یپاييد

نم . پريده بگيرد را دستم مچ که است حاال و شده پياده سرم پشت طور یحاال چه دانم

.برگشتم . مسافرها وارفتم و کردم نگاه را سرم عقب بودند یتاکس یو داده هم را پولشان

و

. یم داشتند راحت نفس من ديگر یرفتند فکر و . یکشيدم ب زد سرم ، یبه بفهمم که اين

جاي و چشمم تو یيا پريدم ببيند، . یتاکس یرا شوفر بستم سروصدا با را در و

. غرغر ال من چادر و افتاد راه و تاکس یکرد وقت .یدر بود دور یتاکس یمانده

. شد ال از را چادرم کردم باز آهسته را در ، کردم پيدا اطمينان من بيرون یو در

. کشيدم پشت به بستم را در نو از راحت یصندل یو نفس و دادم .یتکيه و کشيدم

تاکس شب پول نتوانستم باالخره .ی، دربيآورم شوهرم از را

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

صورت یالک

. بمانند قاسم زاده امام نتوانستند روز سه از بيش

نو گيوه و بست، را خود بغچه دوباره ، چهارم روز صبح وقت یهاجر که یرا

بود، یم خريده بازار از نيم و تومان چهار به ، بيآيند روزه سه ييالق اين به خواستند

.ور افتادند راه به الله عنايت شوهرش با و کشيد

. م فرو کوه پشت آفتاب بود هفته وسط روز يک گرم یعصر و هوا یرفت

.یم نشست

. شهر اتوبوس از هاجر جا آن در زدند قدم تجريش تا ، سالنه سالنه ، شوهر و زن

.باال م . گرفت پيش در را نياوران راه ، گردن به آينه جعبه شوهرش، و خواست یرفت

Page 12: داستان زنان

. یروز چند روز سه اين در بزند گشت جا آن در بودند، یهم مانده قاسم زاده امام که

نتوانسته

.یحت بود بفروشد موش تله يک

. چنگ داشت سال پنج و بيست شايد نم یهاجر دل .یبه ول او یزد به شوهرش

کاسب . یراض الله عنايت م . یبود او خود بود گرد .یدوره است سال دوازده گفت

. یم یفروش دست کوچک آينه جعبه توانست که بود جنگ اواخر در وفقط فراهم یکند

م. کند آن در را خود بساط پس آن چرم یاز بند ، م یريخت گردن به را و یاش انداخت

جور به و جمع دکان خودش . یقول بزرگترين اين بود راحت دادن کرايه از و داشت

برا یبخت خوش م یرا فراهم . یاو کاسب کارو به وقت هيچ نداشت یساخت را اميد اين خود

ديگر که ماهانه کرايه ، شان خانه کرايه تومان پنج و بيست از غير راه یبتواند آن از

.بيندازد

عروس بود سال ول . یهفت بودند لطف یکرده خدا اجاقشان یهنوز و بود نکرده

. . کور نم نيز را خود شوهر بود مطمئن خودش هاجر بود کار یمانده گناه توانست

نم. بداند فکرش به .یهرگز حاضر باشد تقصيرکار شوهرش است ممکن که رسيد

تهمت یحت نبود او به نيز خود دل افتراي یدر يا . یو م فکر اين به هروقت و -یببندد

م افتاد خود گفت :یپيش

بيخود » خدا یچرا که بشورم؟من . یگناهشو م خودش که نيستم و یاون دونه

...«یخدا خودش

و نذر ياد به آمد هاجر تا و گذاشت پا زير را شميران جاده برق مثل اتوبوس

بود، نيازهايي کرده قاسم زاده امام در ، روزه دوسه همين ، شدنشان دار بچه خاطر به که

. بيفتد، . به... هم هاجر شدند پياده نفر چند آباد شاه ايستگاه در بودند رسيده شهر به

. دنبال هم خودش شد پياده ماشين از و پيچيد کمر دور به را خود نماز چادر آنان

:نفهميد ايستاد بود شده پياده جا همان دقيقه چند چرا

» شدم؟ » ! پياده چرا اوا

کار آباد شاه وقت . یهيچ ول . ینداشت رفت هم ماشين بود شده پياده بود، هرچه

جا و بخت . یديگر خوش نبود م یبرگشتن و داشت خرد پول که بود در یاين توانست

خان توپخانه و بنشيند .یاتوبوس شود پياده آباد

. م را زار الله افتاد راه و زد دريا به . یدل تفريح خواست .یشناخت باشد کرده

رو دست تر محکم را خود چادر ، گرفت بغل زير را و یبغچه پيچيد کمر دور به ، آن

. سرازير . مزاحم او زيربغل بغچه خورد تنه دفعه اول؛هفته قدم چند همان در شد

م . گذرندگان کج غرولند، با همه و پهلو یبود از و م یشدند غره چشم ، و یاو رفتند

Page 13: داستان زنان

گذشتند .یم

.سر ول . بود شلوغ نيز جا آن بود شده گيج ، رسيد که مهران عبور یکس یکوچه تند

. ینم م چانه و بودند جمع ها فروش خرده بساط دور همه . یکرد کج راه هم او زدند

.کرد ايستاد پابرهنه پسرک بساط کنار و

. پسرک ها شيشه پرداخت خود کار به دوباره و کرد ورانداز نظر يک به را او یهيکل

م الک جا جابه را خال یناخن سرشان که را ها آن و م یکرد پر ، . یبود ، پسرک کرد

ها یحت انگشت قرمز یپا یناخن و بود زده ک ال هم را خود زير یبرهنه از آن زننده

خاک گل .یو بود پيدا هنوز ، بود پوشانده را پايش که

نم آسان یهاجر اين به را ناخن الک . یم یدانست خريد ها فروش دست از توان

خود یآه آهسته بساط به هم ناخن الک شوهرش کاش که کرد آرزو ، دل در و کشيد

م یم او و ا یافزود هفته که طور همان ، قفل یتوانست سنجاق دوجين يک ، بار یچند

م از کش او ...یبساط ماه .یرود، بياورد چنگ به ناخن الک هم بار يک

ها ناخن به ناخن الک ، حال به .یتا ول بود نماليده پهلو یخود از خانم یهروقت

م یپوش شيک - یرد برا اگر يا و گزار یشد عروس یخدمت به خودشان یها ی، محل

.یم نم ول یرفت ، چرا ها یدانست الک ها خانم که بود م یديده کار به .یرنگارنگ برند

صورت او الک . . ی، سنگنين زياد هم بنفش نداشت دوست را قرمز رنگ بود پسنديده را

م بود ها پيرزن درد به .یو خورد

قوط يک و موچين يک و جوش وسمه يک جز او ، آرايش لوازم تمام سرخاب یاز

. یديگر چيز قوط و جوش وسمه باق ینداشت ، و یسرخاب بود او جهيز بساط مانده

اندازها موچين پس از .یرا . کول نبود مشکل زياد هم سفيداب کردن تهيه بود خريده یخود

م قرشمال داد خانه در هميشه .زدندیها

ول یيک ، بود کرده هم ماتيک هوس ، او یدوبار ، آن از گذشته و ، بود گران ماتيک

ل یم ، سرخاب با ، هم را خود لب گونه چه کم . یداسنت وازلين یکند با را یسرخاب

ها یبرا که دست پشت کردن م یخشک یچرب دايم که اش، ، یشده بود خريده ترکيد،

م یم مخلوط خود لب به و . یکرد . مزه بود کرده را کار اين بار سه حال به تا ماليد

ول . اين نبود آيند خوش زياد جديد .یبرا یماتيک خون نداشت اهميت احساس یاو از که

ها یزيباي م یلب او صورت به اش شده م یرنگ گرمش قدر آن به یدويد، چنان و کرد

وجد

وام و م یشعفش فراموش را چيز همه که ...یداشت کرد

کس یطور کم یکه ، ها ینفهمد ناخن . یبه ريخت از دستش گرچه نگريست خود

ول افتاده ، ها یبود . یبدترکيب یناخن ب و سفيد،کشيده همه .ینداشت بودند نقص

Page 14: داستان زنان

م چه اگر بود ! یخوب ب جا، اين کند مانيکور را ها آن ياد یتوانست به ، اختيار

آقا همسايه عباس زن ، محترم ، .یشان پزها افتاد برا یناشتا یشوفر که را تمام یاو

م اهل . یمحل ته ، درد و گرفت را گلويش راه ، بغض و حسادت آورد نظر در آمد،

...دلش پيچيد

. چيزهاي او بساط در داشت را آرايش وسايل تمام هيچ یپسرک هاجر که بود

م ینم وقت درد چه به بداند . یتوانست برا اين . یخورند جهان در نداشت تعجب او

نم یخيل او فکر به که بود .یچيزها برا کوچک یرسيد پسر که بود آور تعجب اين ،یاو

مفصل بساط اين ! یبه است؟ آورده کجا از را پول همه اين است کرده فراهم کجا از را

نم را او بساط اجناس .یقيمت ول ريز یدانست خرده از پر آينه جعبه تمام داشت حتم

ها شوهرش شيشه از تا ده اندازه به .ی، نداشت ارزش پسرک اين الک

. شد پسرک متوجه و بود فروش الک هم شوهرش کاش که کرد آرزو ديگر بار يک

زياد سن سال رودرواس یو او از بتوان که .ینداشت کم بغچه . یکرد رفت جلوتر

. زيربغل ها دندان با که را خود چادر گوشه کرد جا جابه را رهاکرد یخود ، بود گرفته خود

يک و را ها الک .یيک یقيمت پرسيد

نم هيچ فکر پول یوقت همچو صاحب م یکرد تکرار دايم ، برسد خانه به تا و کرد :یبشود

« ...! ...! کم قرونشم يق بزنم چونه اگه البد چارزار و بيسد زار؟ چار و بيس

م ... ... ... یم ؟چه ميشه چقدر و بيس ؟تازه نيس کجا یکنه از ؟همونشم دونم

...«گير بيارم؟

*

يک مانده غروب به روزها یدوساعت . یاز بشقاب کاسه بود تابستان ريزان یداغ عرق ،

به و ، خلوت و تنگ کوچه يک خم و پيچ در ، را خود بشقاب کاسه خورجين ، کنان هن هن

. زحمت م فرياد گاه گاه و کشيد دوش به :ی، زد

! یآ» ... ها کاسه قاب بش ها یکاسه کوزه ، خور یهمدان ...«یآب

. یخيل م فرياد عصبانيت با بود . یخسته خورجين ، بار يک قدم ده هر در کرد

م سنگين زمين به را پيشان یخود عرق ، اش پاره کت آستين با و را ینهاد خود

.یم نفس م یگرفت م یتازه دوش به را سنگين خورجين دوباره و . یکرد هر در کشيد

وقت دو ، هم بار م یسه را کوچه يک کنار یطول در فرصت یم یپيمود، سر و نشست

م یچپق م یچاق فرو فکر به و .یکرد رفت

ا کوچه ا یاز کوچه وارد و گذاشت سر پشت هم را ديگر پيچ يک ، گذشت یباريک

.پهن شد تر

Page 15: داستان زنان

.اين جو بود عام شارع دو یجا چين سنگ هزاره و نوارتر نو ، کوچه وسط سرباز

فضا طرف و تر وسيع ، گذرگاه و تر، مرتب .یآن بود بازتر دل کوچه

برا اين بشقاب ی، بزرگ یکاسه . ینعمت م جا اين آسودگ یبود کمال با ، ، یتوانست

م هر دلش که دوشش یطور به را بشقابش کاسه خورجين و ، برود راه ، خواهد

جو یخراب. بکشد تنگ یلبه ، ها یها کلوخ ، همه از بدتر و ها، نتراشيده یکوچه

ديوارها یبزرگ و شکم در ، انسان کمر ارتفاع به ، پيچ هر سر گل یکه معلوم یکاه ،

.یبرا نبود بود ... دردسر بزرگترين ها کوچه پس اين در ، بودند گذاشته کار ، چه

آسودگ و به ، سنگينش خورجين اين با .ینم یاو بگذرد ها آن ميان از توانست

کنار به را خود خورجين ، جديد نعمت اين پاس فرياد . یبه ديگر بار يک نهاد

:کرد

! یآ » ... ها کاسه قاب بش ها یمهدان یکاسه کوزه !«یجاترش ی،

درآورد . جيب از را خود چپق کيسه و داد تکيه ديوار به و

- یپهلو سگ - دو تر آنطرف قدم چند م یاو ها روبه خاک ميان ، یکه لوليدند

کم یوقت ديدند را . یاو خود کار سراغ به ، شدند مطمئن چون و کردند خر خر

رو یباال.رفتند ، او گل یسر که کلمات یزمينه ، عابران دسترس از باالتر ، ديوار

ها يک باران ، دراز و دور نامه ، یبهار یلعنت جا چند از ، ديوار گل کاه شستن با

م نزديک داده تشخيص هنوز ، بود ساخته شدنش محو . یبه بام لب ، آن از باالتر و شد

طناب - ديوار به اش دسته از ، شکسته کوزه يک صاحب ی، کن پهن رخت بند دنبال حتما که

.خانه بود - آويزان بود ها

حال یبشقاب کاسه در و بود زده آتش را خود باز یچپق کبريت با هنوز کرد، یم یکه

.غم فرستاد آسمان به چپق دود با را خود دل اندوه و

فروم یداغ ول یعصر ، م ینشست دم کم کم . یهوا هواي در نفس انباشته یکرد که

ها یبو از خاکروبه و ، کوچه زمين خورده آفتاب تنگ یخاک به ، بود شده رو و یزير

. یم م تک تک گذرندگان گاه یافتاد ها سگ و م یگذشتند هم کول سرو و یبه پريدند

م یغوغاي .یبرپا کردند

رو - در روبه کوچه مقابل در -یسمت روبه خاک . یتل دوتا با هاجر و شد باز

پاي کت دم کفش بغل يک و . یکهنه بشقاب کاسه آمد بيرون مرتب یپاره به و زد صدا را

.کردن پرداخت خود متاع

م ! داداش» دردت به اينا ... یببين نم بشقاب کاسه ! یخوره؟ شوورم ها خوام

خريده ...«تازه بازار از

نم کاسه» ها یخا یبشقاب کوچه تو من ميآد خوش رو خدا ، بگو ؟خودت

Page 16: داستان زنان

«سگ کنين؟ آجر منو نون بخرين بازار از بشقابتونو کاسه شماها و بزنم دو

! خوب» امروز تو بدونيم که بوديم نکرده بو دستمونو کف که ما داداش؟ کنم چه

...«از ميش رد جا اين

بشقاب کاسه و مرد یهاجر که بود شده باز سردلشان و یگون یتازه دوش به

.پابرهنه نگاه رسيد راه از ها ی، روبه خاک سراغ به راست يک و انداخت آنان طرف به

جو یلگد.رفت و جست به و بريد را ها آن زوزه کرد؛ حواله ها سگ شکم به

.پرداخت

:هاجر . گفت خود با شناخت گويا و ديد را او

...«نکنه» باشه همون

طور یکم به ، بلند بعد و کرد بشقاب یفکر کاسه هم و مرد آن هم اين یکه ، بشنوند

:طور کرد شروع

. . . آره» نون خورده من دو پريروز کنه مرگت خداجونم ، واخ شده ذليل خودشه

! براش عطار به اگه نميگه مرده ذليل داد من به غاز شندر کرد دست ؛ بودم کرده جمع

. سرگذرمون اين تو کمش يااقل بود داده بهم چوبه زرد فلفل دوسير ، بودم داده

شکر هيرو و قند ، روز یم یچيز یوير دوسه و م یچاي یداد راه .یصبحمونو انداخت

!...«سکينه کنن ... گدات توسر خاک کن نگاش واه مون همساده خانم

ا . يک«ینون خورده» کله باچاقو بود کرده پيدا خيار در ینصفه پشتش جيب از که

... آورد . به را آن و و زد آن به محکم گاز يک گرفت را آن کثيف و خورده دم قسمت ،

بود . .دور تلخ خيار گويا انداخت

م هاجر را او .یکه ول شد باز ،نيشش .یپاييد نکشيد طول زياد اش خنده

بشقاب لک کاسه متوجه و پيچيد کمر دور به را چادر کرد، جمع را خود لوچه .یو شد

.معلوم نزد قهقه که افتاد فکر چه به نبود

چ آره» ، ... یم یداداش ... مرغاش برا ، همسادمون ، خانم سکينه آره گفتم؟

م یچ هر چز و م یاز در اون و در اين و م یکنه مگه ، بياره گير نون خورده ، تونه؟ یزنه

ک آخه روزا حساب یاين باق ینون نونش خورده که ديده ش خونه ؟تا یسرسفره بمونه

ريگا الحاف همون با م یکرسياشم راس . یپشتش ديگه آخرالزمونه،به یراس یخورن

کس سوسک شم ... یموسکا م خانومو سکينه آره نميده ب ...یاهميت هر یگفتم چاره

م سيرشم سيا مرغ تخم ب دهیدوتا درد هزار باهاش آخه !یکه ميشه دوا آدم دردمون

... .دون . ه کنه خرج پول نمياد دلش دور به خدا که اونم که نميادش گير قلمبه یکه

.«یم ميذاره سنگ زير و کنه

بررس یبشقاب کاسه از دمپاي یکه کفش سراغ به ، بود شده فارغ ها رفت :یکت ها

Page 17: داستان زنان

! خوب» !... م اتراق اردو مگه شما خونه تو جفته چند ؟اوه چيه اينا !«یخواهر، کنه؟

. داداش» . . قدر چه مردا شما که نميآد کم ازش ماشااله بگو باشه خير هميشه زبونت

!...«یب اعتقادين

. یب یهرچ بر» ! نم آدم ياد خوب نيستم بخيل که من لعنت !یاعتقاده خواهر مونه

ک ینم آدم م یفهمه ک یآفتاب و م یزنه توقعات . یغروب چه شاماهام آدم یکنه از

...«دارين

. نيگاش» ... مرده، برسر خاک بامعرفته آدم هرچه قربون و برسر خاک کن

س ینم کرد دست نکشيد خجالت هيکلش او از طور چه ءیش یس -ءیش یدونم

. یب - االه که پوالشو، گذاشت من دست تو تو یقابليت انداختم بخوره، سرشو

! کوچه سر بمال بگير ماست اينم برو کنن جهودت سر تو خاک گفتم ، سرش تو زدم ،

! کچل م خيال مرده ذليل س یننت محتاج . یکنه شده تلخ اوقاتم انقدر بودم شيئش

. بود ب بگيرم ازش خشکامو نون نکردم !یعرضگ یکه يک سياحت آخه یرو بگه نبود

چ فالن واسه ، شده داد یفالن نونتو خورده من دو مسلم و مرتيکه یمفت اين به

... الدنگ کنم؟هرچ چه ؟ رفتگان . یببره خدام نيستم تر بيش که اسير زن يه باشه

ب مارو طور اين که سواد . ینيامرزه نه اووردن بارمون پا و معرفت یدست نه هيچ ی، ،نه

ا! یچ مرده توسر خاک .یهر نميشه حاليمون و ميذاره سرمون کاله گوشامون دم تا

موش - یب من مال اين آرخولوقيه قبا اين به چيمو هيچ که بگو رو رو یعرضه جوهوده

هرچ- ميگم باز ميگم ؛ مسلمونو ینميدم يه نونن نمياد خوش رو خدا مسلمونن، اينا ، باشه

!تو تالفيشه . اينم ، کن سياحت خدا به تورو وخت اون بريزم کافر يه جيب

. ميام راس راس ميشم کباب ، کنم تو یثواب بکنه ، کنه عسل تو شم پاچه همه آدم اگه

ب دهن م یاين گازشم آخرش ، چيزا .«یهمه گيرن

:یبشقاب کاسه دويد او تو اينطور و کند صبر نتوانست ديگر

نم خوب» من درد به که هات کهنه کفش اين . یخواهر، همون باشه بزا خوره

.«یمالموش بخره خوب قيمت به ازت بياد جهوده

تکان هاجر بود، شده پاچه دست . یکه ا شانه سرو درحال یخورد و داد که یقر

صدا یم و م یخنديد تر نازک را :یخود گفت کرد

! واه» ! بود مرده ذليل اون ،به داداش که نبود تو به مقصودم من دماغ گنده چقدر واه

.«که چزونده حاال تا ديروز از منو

م آخه» کله سرو آدم جور هزار با شوم تا صبح که درسته خر یخواهر کله اما زنيم،

ميگ ! که در به تو که ندادن ما خورد آخه . ...یبه آخه ديگه کنه گوش ديوار که

...«تخم افتاده پس ها کوچه پس کوچه همين تو مام

Page 18: داستان زنان

. نه» . . اين همه خدام اصال پره دلم منم ، کنم چه آخه نشه تلخ اوقاتت داداش

! الم لباس . کجا اعيانا اين دور به خدا واه واه آورده فقرا فقير براما همين رو ها شنگه

م و در دم کهنه م یکفش م یفروشن؟يا عوض بازار نوکراشون یبرن کلفت ميدن يا ، کنن

،پا و ماه م یسر کم . یمواجبشون نم دور بادنجوناشونم پوست تا اصال .یذارن ريزن

نم . بلدن دارا که نبود طور اين اگر ! یديگه نوناشونو خوردده مگه ، بودن اونا اگه که شدن

م اصال خشکش ميگذاشتن؟زود م یکنار و م یکردن ، متلته؟چيه؟ یکوبيدن کتلته، به زدن

نم... که . یمن ... ا مزه چه عالمه خدا ديگه خوراک هزار يا . یم یدونم، گيره

نم . ! من رغبتم هرگز واه واه نرسيده لبم به هنوز .«یکه شينه

«خوب» چند؟ رو اينا همه خواهر

م من» دون . یچه خود خدا یدونم . .یو که ندارم سررشته که من خودت

عباس بيا حضرت من با .«یو کن معامله

م یپا چرا» ميون عباسو خواهر ؟منیکش یحضرت هم تو مسلمون، برادر يه

. یمن م معامله هم با داريم .«یديگه . نداره رو حرفا اين ديگه کنيم

چ آخه» م یمن چند بگو ....«یخر یبگم؟خودت عباس! حضرت اما

بخا من» بشقاب کاسه اگه بگم، شو جاترش یخالصه کوزه يه دوتا ی، ، ميدم

بخا یخور آب پول اگه .«،ی، نيم و چارتومن من

نم کاسه» که .«یبشقاب . کفشه همه نيم؟اين و چارتومن چرا اما خام

. کفش» م تومن چار کتتو دوتا خودت مال .«یهات خرم

. آفتاب بشقاب کاسه شد تمام معامله که بود رسيده بام شش یلب و چهارتومان

به قران ها کوچه پس خم در و کشيد دوش به را خود خورجين داد؛ هاجر به

.ره افتاد

*

به فردا و انداخت را جاها ؛ کرد جارو و آب را بام پشت هاجر ، غروب اول

م انتظار حياط کنار بيايد، امشب بود قرار که ، گاه یشوهرش به یپلکيد؛و هم

م مطبخ .یسر زد

ا در زندگ یخانه شوهرش و هاجر .یم یکه بودند هم ديگر نشين کرايه دو کردند،

گرد یيک بيابان م یشوفر سفر به دايم که ، خود یبود زن ، خود غياب در و رفت

م را آزاد فرزندش تنها ديگر یبا و ا یگذاشت؛ ساله چند و چهل دوز تنها یپينه که

.یم یزندگ نداشت اجاره در اتاق يک از بيش و کرد

ا از کرايه خانه اتاق و یهفت شوفر همه اتاق دو ، داشتند ها آن را اتاق دو آنها،

.یم زنش بود افتاده مخروبه هم ديگر اتاق دو ، نشستند

Page 19: داستان زنان

به یآقا عباس سر باز محترم، زنش و بود رفته شيراز به که بود هفته يک شوفر،

. نيست م قبال بود م یشده روز یگفت چند .یخواهد ول برود مادرش خانه یبه

م یک کرد؟ یباور

خيل یرجبعل اوستا مستاجر يک ، دوز کم یقديم یپينه کم خانه اين در شايد و بود

. حق . زحمت زياد بود کوچه سر دکانش ود کرده پيدا گل و نم یآب خود داد، یبه

دوندگ کم ا یتر هفته جز برا یداشت، که بار مغز یيک و تيماج و یخريد نوار و

م ديگر بازار به خود کار اتاق یلوازم کنج يا و ، بود دکان در يا هميشه رفت؛

چاي خود بود، م یم یافتاده حافظ و .یخورد خواند

راه یکاسب به ول یرو نم ینداشت، بد هرگز خودش رو یبه اغلب و یگذراند

م یذغال کوره غل غل کوچکش قابلمه ، اتاق درگاه کنار ، .یاش کرد

بود زنش کرده ول ، اول سال همان در ، بيايد شهر به ده از بود نشده حاضر که را

دوز و پينه بساط با که ، ها تابستان سر یفقط ، م یخود ده عهد یبه نيز او با ، یزد

.یم تازه کرد

چندان یوقت سواد ، بود آمده شهر .یبه يک رفت ینداشت اکابر کالس به سال دو

هاي و روزنامه خواندن با هم مشتر یبعد يک م یکه فروشش راه یروزنامه به ، آورد

م راست کم کم را ساله چند اين چپ مشتر . یو کمک به اول روزنامه یشناخت

ول فروشش ها ی، نوشته و بود گرفته ياد زندگ یبعدها با را تطبيق یروزنامه خود

. یم م نتيجه و - یکرد . گونه اين او خود بود دوز پينه چون ، بود چپ او خود گرفت

-یم دليل ول نم یآورد ب یدلش وقت و کند رها را حافظ به یکار یآمد را خود

. یديگر یکارها تنبل اين از هم خودش . یبزند رفيق هروقت و بود شده زده دل ،

صدا روزنامه با ، م یفروشش سرکوفت او به ، خود بم و دار م یخراش قول ، داد یزد

نويس که اسم اتحاديه در ديگر هفته تا .یحتما کند

. هوا رجبعل اوستا بود شده .یتاريک ول آمد . یهم هاجر نبود پيدايش هنوز عنايت

. رفت . . و کشيد کبريت شد اتاق وارد درآورد را کفشش کند روشن را چراغ تا

روشناي یوقت در کند، بلند را چراغ لوله صورت یخواست الک ، ها یکبريت یناخن

رو دستش به که م ی، برق چراغ .یلوله برد فرو فکر به را او مرتبه يک زد،

چ اگه» پرسيد !«یعنايت ... بيآد؟ بدش ؟نبادا بگم بهش

.چوب کرد . پاره را او افکار ورشته سوزاند را هايش انگشت نوک کشيد ته کبريت

حال يک در و کشيد ديگر م یکبريت روشن را چراغ گفت :یکه خود با ، کرد

!... ...«یا » ديگه مرده يه اش باالخره اونم خوب بابا

کس در سر پشت و کرد . یصدا صدا شد به یپا یکلون عنايت سنگين و خسته

Page 20: داستان زنان

ها . گوش دست ، هاجر به یرسيد ، اتاق در دم تا و پيچيد نماز چادر زير را خود

ب . استقبال و کرد سالم رفت :یشوهرش پرسيد مقدمه

نم یراست »... بساطت تو الک ، تو چرا ، «یذار یعنايت ؟

چ » ! ديگه الرحيم الرحمن الله م یبسم بيا یدلت که اين ؟عوض راهمو یخاد گرد

بپرس یبگير خاک یو چه نياوران تو روز چند دلت یاين سر باد ، کردم سرم به

؟«یزن یم

چيز » ! يه باز ... یاوه کرد چه نياوران خوب بپرسيم ازش ؟«یاومديم

چ » .یهيچ . ! کشيدم. هن به آينمو جعبه خوردم جيب از روز سه مرگ چمچاره

!«شبا . همين فروختم کوب گوش جفت يک و خوابيدم مسجد تو

- ر » -! یبا چ- واسه اما ال م یکل کرد؟باالخره یم یچ ؟خوبیخور یغصه شه

«خدام ديگه بزرگه

حال عنايت رو یدر را خود آينه جعبه م یبخار یکه سرد یبند آه یکرد،باخون و

:گفت

خيل » . بزرگه خدا فرمايشا ! یبله خورده مثل بزرگه ... یام کرد بايد چه اما من زن

خيل که ما .«یدرآمد کوچيکه

حساب » ميگ یمرد کفر خيل یچ ی؟چیچرا ها یخدا هوس مثل من؟باز یبزرگه

چيز ما يه کرديم م یغلط ؟باز خواستيم تو کنه .یاز مسخره و بلگه قيامت تا خاد

! آخه م دلم آدمم ...یمنم ياچشما ...«یخاد يا کن کور منو

وقت » چقدره؛اون ندارم و دار من ببين دادن؟فکر خوردت خر کله مگه آخه

.«ازين . که م ننشسته قارون سرگنج من بکن ها هوس

. ! ... برا » همه اين که ميشه چقدر پولش مگه توام اوه دين یاوهوء اصول من

؟ یشمر یم

»! بگو » ؟خودت ميشه چقدر

»! چارزار » و بيس

... بيس» شد بلد مانيکورو نرخ کجا از ؟ چارزار ؟«یو

ها هاجر خند یدست لب با و آورد بيرون بود پيچيده چادر به که را از ،یخود پر

:سرور گفت ، اميد و

!«پريروز» خريدم دونه يه

ک یچ یچ!؟یخريد» پول ؟با پا یرو ظهر تا صبح يه یماشينا ی؟هاه؟من

مجان شمرون بيآد،منو رحم به دلش شوفر يه تا . یوايسادم تو اونوقت بياره شهر به

داد یرفت چارزار و خريد یبيسد بد یمانيکور قر نامحرم چشم جلو ...؟یکه

Page 21: داستان زنان

!... بيسد اوورد کجا از پول چارزار ...«؟ازیو فاسقت؟

. عنايت کم صورتش خورد را خود حرف رسيد، که جا با یاين و شد قرمز

:یچارگ یب افزود

...«ال» الله اال اله

ب خجالت» ! یبکش نمازاي اون بزنه کمرت م یغيرت م! یخون یکه کفر یخا یباز

بيآر منو !؟خوبیباال چ ديگه بود،خريدم خود م یپول جونم ...«؟یخا یاز

نم. یخريد یکرد غلط» ! یخجالتم بود اوورده بابات سرقبر از پول مگه ؟یکشه

بود ياال اوورده کجا از پول ببينم ؟«یبگو

و . . هاجر دويد صورتش به خون انداخت کنار را چادر بود آمده باال رويش آن

:فرياد زد

!«به» چه تو

! به» ! ! ! !... م حاليت حاال لجاره بله؟زنيکه چه تو به هه هه چه؟ ...«یمن کنم

.او انداخت لگد و مشت زير به را

...یوا...آآخ» وا ...«یخدا ... مردم... برسين دادم به

کنار یرجبعل اوستا به را . یحافظ رو از برداشت یانداخت شلنگ سماور بساط

. و » « . را حاجر چادر هول هول از عنايت شد وارد و گفت بلند ياالله تا چند رساند را خود

رو از و برداشت اتاق کنار یگوشه و کشيد زنش .یسر ايستاد

! باز» ... حساب مرد آخه اهه شده؟ خبر .«یچه . نميآد خوش خدارو داره مسئوليت کارا اين

عزيز به» م یجون لوردش له نبود، تو خاطر محض اگه .یخودت، زنيکه کردم

رو پتياره تو وا یداره ...«یمنم ميسه

آه یسر یرجبعل اوستا و داد گذاشت؛دست . یتکان جلوتر قدم يک کشيد

درحال عنايت و گرفت م یرا بيرون اتاق از را او :یکه گفت کشيد

چاي... بيا» يه من، اتاق بريم ... یبيا اين ميشه معلوم بيآد جا حالت بخور

خيل چند کاسبيت و کار ، نياورون ، !«یروزه ... نيس؟ بوده کساد

چا .یرجبعل اوستا برد خود اتاق به هم ار هاجر و آمد ديگر ربع و یيک ريخت

.یجلو گذاشت هردوشان

کار یم!خوب» کتک خيال بازم يا بياين پايين شيطون خر از «یخاين دارين؟

.هاجر گذاشت گريه به دست و ترکيد بغضش

م چرا» . ؟آخهیکن یگريه زندگ از کنه؟دلش چه نداره تقصير سگيش یشوهرتم

دل. پره سرک یدق درنيآره، تو «یشو،سر بيآره؟ در

لحن یتو عنايت با و دويد او ول یحرف ، گفت :یآرام ، ايمان با و محکم

Page 22: داستان زنان

هيچ یميگ یچ» من و اومديم ول .یاوستا؟ عقل، ینگم کم زنيکه اين آخه

م چادر کمرش م ینماز وضو الکا یزنهت؛ اين با ، ، یگيره ماليده ناخوناش به که نجس

طور ! نمازش اين آخه نم یباطله بشره به آب .«یکه که رسه

. یا» . ناخونا مثقال چار هفته هر که نيسش بشره جزو که ناخون توام یبابا

م یگير یم زياديتو دور کل. یريز یو سوزنش نوک هو چيندن که بود بشره جزو یاگه

.«کفاره داشت

افزود :یرو و و کرد هاجر به را خود

«یگ یم یهان؟چ» خانم؟ هاجر

م من» . . یچه مساله کجا که نيستم تر بيش العقل ناقص زن يه که من سا اوس دونم

ميشه؟ سرم

م اين» حرفيه بذار ؟ناقصیزن یچه نبايس کدومه؟تو اين یالعقل شوهرتم

. حرفارو چيز هنوز زنا شما که ميگيش؟حيف خودت حاال سرتون یبزنه

نيست. نميشه بلد که م یبخون یروزنامه نه وگه چ یفهميد ی، . یم یمن تقصير اينم گم

شوهرته.

کن اما خيال پشت ینه م یمن رو ! یتو ب هم تو ها نيست یکنم تو . یتقصير آخه

ببر ،یپول یب اين پول همه اين نميآد خوش رو بخر یبد یخدا خوب. یمانيکور اما

زندگ چه اين تو ماها کرد؟ ه یبايد ، م یتنگمون هم به رو یپاهامون و پيچه

م سر زمين هم کول م یو خيال و که، . یخوريم اين از غافل يکيه اون تقصير کنيم

...«اين ميندازه همديگه جون به رو ماها و تنگه که زندگيمونه

ميگ آره» راست اوستا آره م! ی، خاليه،مثل یخدا جيبم ته وقت هر من دونه

. برج چيز هروقت اما ميشم خونه وارد شب مثل یزهرمار برام م خونه ، بغلمه تنگ

ول. بهشته ، کوره اجاقمون .«یگرچه نميشه حاليم هيچ شبا جور اين

هاجر یرجبعل اوستا هم سر آخر و کرد آتش ديگر بار يک را سماورش ، شب آن ف

نفر رفت سه و کشيد .یشام خوردند شام سفره يک سر ، باهم

*

ها و ناخن الک ، هاجر ، صبح قديم یفردا موچين نوک با را و یخود تراشيد خود

تو شيشه را خال یالک . یچاهک عقرب روغن خرده يک و کند را آن مارک که یکرد را

ک ینم تو یدانست ، بود کرده قرض کجا از .یو گذاشت رف دم و ريخت آن

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

Page 23: داستان زنان

گناه

هفتگ شب . یروضه و کردم جارو و آب را خانه بام پشت تا من و بود مان

.رخت . بودند آمده روضه مستعمعين و بود شده تاريک هوا ، انداختم را ها خواب

قال حياطمان با را دورش ها تابستان م یها یکه فرش مان را یکناره ها گلدان و کرديم

م مرتب حوضش پرم یدور داشت . یچيديم، م تمام که کارم من تو یشد ، یشد

م یتاريک بام م یلب تماشا را حياط و وقت .ینشستم را یکردم روضه و بود تابستان

م یتو . یحياط مدت هم شب آن بود من عادت اين ، تماشا یتو یخوانديم را حياط

تاريک یطور.کردم در بدنم و سر که بودم روشن ینشسته در من و ، یبود حياط

يک مردم که سرجا یم یيک یرا و م یهميشگ یآمدند تماشا یخودشان نشستند،

. یم . پيرمرد آن هم باز است مانده يادم خوب وقت یکردم م یکه خيال یگريه آدم ، کرد

م یم سرجا یکرد و آمد ، پا یهميشگ یخندد ، .یصندل یاش نشست خوان روضه

صدا من از هميشه خواهرم م یو پيرمرد اين . یگريه م دعوا را ما مادرم و و یخنديديم کرد

م پشت گاز را وام یدستش مارا و . یگرفت يک کنيم استغفار ديگر یداشت

وقت هم که م یبود نم یگريه را صورتش ، . یکرد پايين هم را سرش پوشانيد

. ینم م طور اين همه ديگران . یانداخت م خجالت که اين مثل کشيدند یکردند

.یديگر کس ول ببيند را يک یاشکشان م یاين پايين را سرش را ینه دستش نه و ، انداخت

م یرو . یصورتش م خوان روضه که طور همان رو یگرفت روبه به او ، خود یخواند

ب یم نگاه و رو یکرد ، چشمش از اشک جوگندم یصدا ريش که یکوتاه یصورتش

م داشت، . یسرازير وقت سرهم آخر م یشد تمام م یروضه ، و یشد ، حوض سر رفت

م صورتش آب . یرا چاي ، بود شده خيس صورتش که همانطور بعد رام یزد خورد یاش

. یم و نم من م یرفت چه ها زمستان تو یدانستم را روضه که .یم یپنجدر یکند خوانديم

م اما را روضه بساط ، بام لب از من که شب هر ها، . یتابستان بود طور اين پاييدم،

يک من اين وقت .یخيل یبه بودم کرده پيدا صدا یعالقه شنيدن به ، بودم تنها که یهم

نم گريه م یاش ام غصه ، .یخنديدم ول بدجنسم یشد خواهر اين با هروقت

پق بودم او م یم ی، هم مرا و خنده به . یزد مادرمان که بود وقت وآن خنداند

.یم یعصبان جا شب . یمعين یشد هر م ینداشت جا خصوص . یيک به من نشست

م از خوشم اش ب یگريه که . یآمد نم تکان هم هايش شانه بود .یصدا صاف خورد

نم یم جم رو ینشست، از واشک م یخورد سرازير ريش یصورتش و شد

باال یجوگندم همان از ، . یاش هم او شب آن است شده خيس که بود پيدا هم بام

رو آمد روبه صاف ، رفت رو یو ، همه . یمن هامان کناره نشست حصير

Page 24: داستان زنان

نم دور را م یحياط حصير را طرف يک و . یپوشاند پايين طرف انداختيم

.حياط رفقا بود شده پر م یديگر داالن دم همان همه آبدارباش . یدرم ینشستند

تو یها شب ، طرف ن آ هم نماز یتاريک یروضه و بود ايستاده ها گلدان پشت ،

م یم را صدايش فقط من و م یخواند بلند بلند را نمازش که .یشنيدم خواند

م چه دلم آرزو . یقدر چه بخوانم بلند بلند را نمازم ! یعجيب یخواست از بود

طور یوقت همين آرزو اين ، است يادم درست بودم، گرفته ياد را خواندن نماز که

نم در هم خيال و بود مانده عمل یدلم آرزو اين نشد . .یکردم هم عاقبت بشود

برا یبرا ، دختر آرزو یيک اين ، بخواند بلند را نمازش نبايد وقت هيچ که زن يک

عمل یم کجا مدت .یتوانست گفتم را م یتو یبشود؟اين تماشا را و یحياط کردم

بلند یوقت بعد و کشيدم کنار بام لب از را خودم زود من ، آمد مسجد از هم پدرم که

.شدم . کرد. خواهند چه مردم و شد خواهد خبر چه ببينم تا کنم نگاه ديگر که نبود الزم

وقت پدرم هم نم یم یرا که خودم ، صدا . یآمد تو یديدم که رو ینعلينش پله یکوچه

م داالن رو یگذاشته که آن پاشنه توروق ترق بعد و ، م یشد داالن مرا یکف ، خورد

. یم متوجه صدا هم او سر پشت است آمده پدرم که رو یکرد را ديگر کفش جفت یچند

م آجر داالن . یفرش پدرم با که بودند مريدها ديگر و پدرم مسجد موذن هم ها اين شنيدم

برم از . یمسجد م ديگر وقت یگشتند که م یدانستم وارد گوشه یپدرم آن را نعلينش ، شود

رو یپا و کند خواهد ترکمن یديوار کوچک م یقاليچه پهن پا زير که ، کرد، یاش

کسان چند همه و ايستاد خواهد تو یدقيقه و حياط دور چا یکه و اند نشسته ها یاتاق

م یم قليان و خواهند یخورند هم با همه بعد و ايستاد خواهند سرپا احترامش به ، کشند

. نشست م. را همه ببينم نبود الزم ديگر را ها . یاين آخرها وقت آن تابستان یدانستم

وقت بود ، روضه شب هر که بود سومم تابستان شايد من پهن یو را ها خواب رخت

م یم بام لب تو یکردم، و م یآمدم تماشا را . یحياط مرا بار سه دو مادرم کردم

و غافلگير بود آمده باال پلکان از ، بودم تماشا مشغول من که طور همان و بود کرده

. پشت جا از زده خجالت و ترسان ومن بود کرده صدايم آهسته ، بود رسيده که سرمن

جلو .پريده . یبودم ديگر که بودم کرده عهد خود با دل در و بودم ايستاده ساکت مادرم

.لب ول نيايم م یبام برا یمگر وقت یشد؟آخر آن مثل ساله، سيزده دوازده دختر يک

. من جا از من ، آمد که پدرم گفتم را بدهد؟اين حرفها اين به گوش بود ممکن مگر ،

. پريدم نم هنوز پدرم که بود اين خوبيش ها رختخواب طرف به رفتم من یو دانست

م یها شب بام لب م یروضه تماشا را مردها و . ینشينم م اگر خيل یکنم که یدانست

. یم بد چغل مادر که داشتم حتم . یشد مهربان مادر چه کرد نخواهد پدر به یمرا

چغل! داشتيم وقت نم یهيچ را م یما را ما طرف هم هميشه ، هيچ که گرفت یکرد

Page 25: داستان زنان

م و هم دعوا پدرم با ، برايمان خريدن نماز چادر .یسر کرد

.خوب . هوا بود پهن ها خواب رخت است وقت یيادم من و بود شده خنک یسرشب

رو یرو ام ساله هفت خواهر با و نبود تنها من مال که ، خودم م یدشک ، یآن خوابيدم

خيل نشستم که ديدم ! ی، . بعض آدم ايد ديده هيچ است مانده يادم خوب چقدر بود یخنک

چيز وقت خيل یها که م یرا م یدلش فراموش زود چه بماند، يادش کند؟ یخواهد

م یبعض اما آدم ياد خوب قدر چه کوچک وقايع اين هم ها ! یوقت شب آن چيز همه ماند

! چه آمده که مان همسايه دختر به که است مانده يادم هم اين است مانده من ياد خوب

محل بود کرد صدا مرا بام لب از و کند پهن را هاشان خواب .یرخت خودم نگذاشتم

. را نم هم خودم ندادم را جوابش و زدم خواب ول یبه کردم، را اينکار چرا یدانم

نم دشکم که بود خنک مان . یآنقدر همسايه دختر که بعد بخورم تکان رويش از خواستم

رو پايين و شدم بلند من ، چيزهاي یرفت چه به ، نشستم خوابم م یرخت کردم یفکر

م ، دلم هاست مدت که افتادم اين صرافت به ، افتادم صرافت به مرتبه خواهد یيک

رو یيواشک و . یبروم که کنم آرزو نداشتم جرات هنوز بکشم دراز پدرم رختخواب

. یرو م فقط بخوابم رو یآن . یخواستم تنهاي را پدرم خواب رخت بکشم دراز یآن

م آن بام . یطرف م طرف اين ها بچه و مادرم و من خواب یانداختيم رخت و خوابيديم

خوابها برادرم رخت رديف آخر ، طرف آن بود من از بزرگتر سال دو که خودمان یرا

. یم کشيدم خجالت خودم از اول هميشه مثل باز زد، سرم به خيال اين که همچه انداختيم

. و که هست يادم خوب هم بعد برگرداندم پدرم ها خواب رخت سمت از را نگاهم

.یمدت . ول پريدند هم ستاره تا سه دو کردم نگاه آسمان . ینم یبه آهسته و پاشدم شد

برا آهسته دوال دوال ها یو چراغ نور در سرم که رفتم یاين طرف آن به ، نيفتد حياط

.و . . است يادم خوب داشت مالفه او خواب رخت تنها ايستادم پدرم رختخواب کنار

وقت هر م یشب پهن را خوابش م یرخت که را دشک ، را یکردم متکا و تکاندم

م یباال م یآن جمع پايينش را لحاف و هم یگذاشتم بزرگ و سفيد مالفه يک ، کردم

رو داشت م یکه اينها م یهمه صاف را برش دورو و .یانداختيم سفيد یکرديم

تاريک مالفه در ، پدرم خواب م یرخت چشم به خيال یهم اين هرشب و زد

م را من سر . یبه م هوس به مرا شب هر . یانداخت که هوس اين به انداخت

ا يک دقيقه ساعت یچند نيم رو ی، . ی، ها شب خصوص به بکشم دراز یآن

. چهارده اذيتم خيال اين قدر چه بود برف مثل و بود سفيدتر مهتاب که

! .یم نم بودم نکرده را کار اين جرات ، شب آن تا اما بود یکردم چه دانم

.یکس کس ببيند مرا که . ینبود م هم اگر ببيند مرا که نم ینبود ، مگر یديد دانم

بد چه .یچيز ول بود کار اين م یدر سرم به خيال اين افتاد، یهروقت

Page 26: داستان زنان

. یم ناراحت م داغ صورتم . یشدم م هايم لب عرق یشد خيس و سوخت

.یم کم بخورم زمين به بود نزديک و م یشدم خودم یدودل زود بعد و ماندم

م را جور و ها یجمع خواب رخت طرف به و م یکردم فرار کردم یخودمان

م یرو و خودم هم . یدشک گريه است، مانده يادم خوب چه ، شب يک افتادم

. یم م ام خنده کارم اين از خودم بعد حت یکردم و .یگرفت نگفتم هم خواهرم به

!اما وقت من شب آن گريه بود دار خنده قدر ، یرو یچه افتادم خودم خواب رخت

بيدار یمدت و خوب بين و کردم کرد یگريه صدايم و باال آمد خواهرم که بودم

. که وقت هم شب آن کرد يخ طور یشام همان اول افتاد، سرم به خيال اين

.ناراحت سفيد م یشدم خواب به هرشب را پدرم خواب .یرخت ديدم

نم یول شب آن شودم؟اما نزديک آن به داشتم جرات طور یمگر چه دانم

.شد مدت کردم پيدا جرات مالفه یپا یکه به و ايستادم خوابش رخت

يک سفيدش شد طور چه نفهميدم هم بعد و کردم نگاه بلندش دشک به و

رو مرتبه را خودم و زدم دريا به را .یدلم انداختم پدرم خواب رخت

هم مالفه حاال که کرد يخ آنقدر پاهايم پايين تا من پشت و بود خنک خنک

م یوقت فکرش م یبه حظ ، خجالت . یافتم و ترس از هم شايد کنم

.وحشت ول کردم يخ اينطور که م یکردم تند قلبم و بود داغ .یصورتم زد

. مثل وقت مثل باشد ديده مرا نامحرم که شانه یاين را سرم داشتم که

م یم وارد در از پدرم و وحشت یکردم خجالت و ترس از من و شد

ول یم . یکردم . آمد بند عرقم شد گرم پشتم نکشيد طول زياد خجالتم

رو . و که طور همان ومن نبود داغ صورتم پدرم یديگر خواب رخت

. طاقباز م مدرسه برادرم برد خوابم ، بودم کارها یافتاده در من تنها و یرفت

م خانه کمک مادرم .یبه خستگ را یکردم ها خواب رخت و روز کار از

نم که و بود درآورده پا از مرا ، بودم کرده اصال یپهن شب آن دانم

. چه شب آن فکر به هروقت بودم کرده پيدا ديو خواب من که بود شده طور

م یم آب خجالت از هنوز ، م یافتم راست برتنم مو و .یشوم من شود

اتفاقهاي که چه نفهميدم . یديگر لحاف ديدم و شدم بيدار وقت يک فقط افتاد

رو پدرم کس یتا که اين مثل و است شده کشيده ام خوابيده یسينه پهلويم

حال ینم!یوا.است چه ! یدانيد عجله ! با اما يواش خدايا کردم پيدا

ول .تکان بشوم پهلو يک خواستم و ول یخوردم کاره نيمه هم را تکان همان

تنم . کردم و بود شده عرق خيس سرتاپايم ماندم طور همان و زد خشکم و

م داغ ام چانه و بود . یداغ پدرم لحاف زير از يواش يواش را پاهايم لرزيد

Page 27: داستان زنان

تو درآوردم . یو يک و بود کرده من به را پشتش پدرم کردم جمع سينه

. پهلو م سبيل و بود گذاشته سرش زير را دستش بود . یافتاده من و کشيد

م که را سيگارش دود شوم، پهلو يک باال ینتوانستم از که باال یديدم سرش

. یم ها چراغ نور حياط از نم یرفت باال سروصداي . یروضه یآمد

. هم صدا فقط رو ینبود از بشقاب - یکاسه همان و دير که مان همسايه بام

م یرو شام -یبام م .یخوردند وا ! یآمد طور چه بودم خوابيده قدر چه من که

! خوابم م ام چانه هنوز بود نم یبرده و شوم؟ . یلرزيد بلند کنم کار چه دانستم

پهلو چطور بخوابم؟چطور طور ؟همان شوم بخوابم؟دلم یبلند همانطور پدرم

.یم راست ببرد پايين باخودش مرا و شود خراب بام پشت حال یخواست یچه

،حت ! داشتم ام ساله چهل عمر اين دست یدر من به حال اين هم دفعه يک

. نداده راست اما بد یاست حال ! یچه م دلم نيست یبود دفعه يک خواست

وقت بشوم پدرم برم یتا را خودش یرويش رختخواب در مرا گرداند،

م. نبيند م - یدلم آسمان به که پدرم سيگار دود مثل پدرم یخواست و رفت

توجه به - یآن م دود م ینداشت آسمان به و . یشدم نم مرا پدرم و یرفتم

ب ديد طور اين رو یکه .یحيا، وا ام خوابيده خوابش حال یرخت چه یکه

م! داشتم ، بود شده خيس عرق از که ، پيراهنم به باد کم و یکم خورد

.سردم ول بود همان یشده ؟هنوز بخورم تکان جايم از داشتم جرات مگر

. طور . جور يک پهلو يک نه و بودم طاقباز نه بودم نگه یمانده را خودم

. داشته نم هم خودم بود،ول یبودم جور چه من یدانم به پشتش هنوز پدرم

م بود دود را سيگارش و بود کشيده دراز .یو بعض به یداد که ها وقت

م فکر شب م یاين ، من یافتم ، بود نيامده حرف به عاقبت پدرم اگر بينم

م آخر ! یچه کار هيچ قدرت اصال که اين مثل حتما یکردم و نداشتم را

م تا طور همان م یصبح خشکم خجالت و ترس يا سرما از و .یماندم زد

ال اما از بود، دهنش به سبيلش که طور همان و آمد حرف به پدرم یباالخره

:دندانهايش گفت

خوند ! » نماز تو ؟«یدخترم

نرفته . من پايين ديگر بودم، آمده باال که شب سر از همان بودم نخوانده نماز

م یول .بودم بودم، خوانده نماز هم م یاگر دروغ پدرم جواب در گفتم یبايد

. یم و فرار راه خودش هم اين باالخره ام نخوانده نماز که و یگفتم بود

. یم قدر به اما کند خالص مرا ترس یتوانست و بود رفته دستم از خودم حال

قدر و به ول .یخجالت گفتم چه پدرم جواب در نفهميدم اول که بود کرده یآبم

Page 28: داستان زنان

. :بعد بودم گفته جواب در که اين مثل آمد کردم،يادم فکر که

«». م خوانده نماز بله

هم یول به چشم يک در که داد من به را اين وسيله ، جواب و سوال همين باالخره

بيندازم .زدن پايين ها پله از را خودم و بگيرم دست را هايم کفش و شوم بلند

.سوال راست کند جا از مرا که اين مثل وقت یپدرم و انداختم پايين را خود پلکان یاز

رو یتو و رنگ مادرم ، . :یمهتاب یايوان پرسيد و گرفت وحشتش ، ديد مرا

«» ؟ پريده جور اين رنگت چرا

وقت و و یمن برگرداند من از تند را رويش که است يادم خوب ، گفتم برايش

م همان پايين ايوان از که گفت :یطور ، رفت

نکرد » که کبيره گناه ، دختر !«یخوب که

وقت اما تا تو یمن ،هنوز خواندم را نمازم و خوردم را شامم و یکه بودم فکر

ديگر هنوز چيز از و خودم م یاز .یخجالت . بودم کرده گناه که اين مثل کشيدم

. گناه نامحرم مرد پدرم خواب رخت که اين مثل .یکبيره ديده مرا و است بوده

بفهم اين طور همين ها وقت آن از را م ینفهم یمطلب . یدرک حاال اما کردم

م که م یفکر ، وحشت یکنم و ترس خجالت یبينم ، داشتم وقت آن مرا یکه که

زن یم آب خجابت ، نامحرم یکرد مرد که .یبود وقت باشد خوابيده بعد یبغلش

تو از آهسته و رفتم باال دوباره ، را یهمه لحاف و خزيدم خودم خواب رخت

پهلو تا مادرم است يادم خوب ، کشيدم باال گوشم م یدم و بود نشسته :یپدرم گفت

راس » فهميد یاما معصيت یهيچ خيالش بود؟به کرده وحشت چه دخترت که

کرده !«کبيره

حرف و نه و خنديد نه ، . یپدرم صدا فقط خيل یپک یزد زد، سيگارش به یکه

.کشيده برد خوابم آن از من و بود دراز و

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

پزان سمنو

. دود ها زن بود سال همه از بيش بيابرو و جنجال و بود گرفته را حياط همه

را ناهارشان ها بچه بودند نتوانسته ، بودند کرده هرچه و بودند خورده سرپا را

سر. بخوابانند از را چادرهايشان بتوانند تا بودند کرده بيرون خانه از را مردها

تو بردارند راحت یو به و بگذارند . یبغچه ب و داد بدوند طرف آن و طرف داد یاين

Page 29: داستان زنان

نم بچه خودشان و بودند شده نحس که م یها خوابشان که -یدانستند سروصدا یآيد

م یهاي ظرف جا جابه - یکه بيا برو و ها یکردند بودند یزن آمده کمک به که همسايه

ا و تخته کفش توروق و - یترق امتياز هيچ ديگران که خانه کلفت ، او یسکينه بر

م- نداشتند باالتر هم بام لب از سروصداها اين ا یهمه دمه دود همراه و که یرفت

فضا در همه بعدازظهراز برم یآن م یحياط محل اهل تمام ياد به که یخاست، آورد

قل خانه عباس نذر یحاج . یم یآقا سمنو هم آن و بود . ینذر یپزند فاطميه ايام چون

حاج و زن خاص نذر .یسمنو بود

قل مريم عباس حاج زن ، باپاها یخانم گوشتالو، و سنگين ، ها یآقا آستين و یکوتاه

م باالزده غل م یاش و م یخورد و . یرفت تو پايش يک که یآمد بود آشپزخانه

م از پله پنج حياط تو یکف پايش يک و پا یرفت پايش يک و انبار و زاويه یاتاق

مامور . سماور را فاطمه بزرگش دختر و داشت ترتيب کارش همه که بااين

بود،پا ظرف تر کوچک راکه اش رقيه و بود کرده هم یها خودش و بود نشانده سماور

... مامور نم دلش اين همه با بود، .یآشپزخانه اين بگذارد تنها را دخترها آمد

ه بود م یم یکه و م یرفت سر جا همه به فرمان یآمد؛ کس هم به زنان نفس کشيد؛

م یم تعارف واردها تازه م یداد؛با را ها و یکرد؛بچه نکنند؛دعا شيطنت که ترساند

م یم نفرين سر سمنو پاتيل :یکرد؛به کشيد

!یآها!...رقيه» چاي برد یرقيه خانم گلين ؟«یواسه

م چشم» .«یاالن برم

م ! یآها» کبابت خورشيد دم ، برسه بهت دستم اگر شده ذليل .«یعباس کنم

!«یچ مگه» ! فيش خدايا ؟ ام کرده کار

خيل خانم» . یجون . چه حالش عروستون زهرا فاطمه با اجرتون اومديد خوش

طوره؟«

م یپا» رو عروس . یشما ايشااله خانم . یبوسه رو خدانذرتون خودتون دختر

.«قبول کنه

«یعمقز» ها؟ ؛ بکشيم پاتيلو زير آتيش که شده وقتش ديگه نظرم به

. نه» ساعت نيم يه هنوز ننه .«ی، داره کار

اومد یوا» دير قدر اين چرا ، !«؟مجلسیخواهر خواهر نبود که ختم

صدا و م یبه بش و خوش خواهرش با که خانم -یمريم فرياد ها بچه ، کرد

که :کنان ريختند

نبات یآ» نبات. یخاله .«یخاله

ها و دست . یبا تمام و نداشت بچه خاله رفتند باال هم کله سرو از دراز

Page 30: داستان زنان

م یها بچه . یخانواده چادر، زير از خاله است نبات سالمشان جواب که دانستند

يک کيف و کشيد را آن زيپ ؛ درآورد را اش تو یيک یپارچه نبات آب دست یدانه

يک . بچه ها بچه اما گذاشت . یها نداشت؛ تر بيش بچه تا پنج خانم مريم نبودند تا دو

. فاطمه تا چند دست است عالم خدا روز آن اما منصور و منير و عباس و رقيه و

. یبرا بچه نبات آب نيم و سير دو شد دراز نبات بود، یآب خريده راه سر خاله که

که :در بود بلند ها بچه فرياد هنوز و شد تمام زدن هم به چشم يک

نبات ینبات خاله» خاله .«ی،

ها یوقت گوشه همه خاله و شد تمام ها نبات آب قران یهمه پنج يک ، گشت هم را یکيف

پسر درآورد که را عباس کنار یو ، بود ساله تو . یهشت را پول مشتش یکشيد

گفت :گذاشت گوشش در و

!...بدو» . ! ها بچه بده بخر، نبات آب چارزارشم خودت مال قرونش يک باريکال

نکن اما حروم «یحالل ها؟

ها هنوز بچه و گذاشت دو به پا ، درحياط به رو عباس که بود نشده تمام آخر جمله

.همه دنبالش به

بود! الحمدالله،خواهر» اومده زودتر .«یکاش شديم. ذله دستشون از

چيز با ، رفتند ها بچه که سروصدا یاين . یاز ها گيس با ها زن نشد کاسته یخانه

ها تنگ آستين و هاي یبافته يخه چاک زده برا یباال بس از ها یکه بچه دادن شير

م پايين عجله بود، مانده ول و شل بودند شده شل بودند م یکشيده احياط ؛ .یکردند کردند

م به کمک برا یهم و ؛ هيجان یکردند و شور سمنو بساط انداختن . یراه داشتند

م همه تند و م یتند و م یرفتند تنه هم به ؛ م یآمدند سالم ؛ شوخ یزدند ؛ یکردند

م یم متلک ؛ مادرشوهرها یکردند و هووها و ها عروس به راجع يا ، همديگر یگفتند

م نيش بدل و رد کنايه کردند :یو

حيوون .یعمقز یوا» ديدم رو !یپسرت ا بود شده الغر حشريت نیچه عروس

.«بگو بچزونتش کمتر

. وا» ! بو! دهنت هنوز دختر داره قباحت ها حرف .«یچه ميده شير

ديد ! !اوا» سرم بر خاک خانم زهرا یصغرا اين بود شده ینزديک مرگ جونم

. یهوو م خبردار زره فوالد مادر اين اگر کنه خبر م یتورم هوردود همه -یشد،

م کشيديم دودها اين مثل .«یو هوا رفتيم

نم ! . یا» که مارو رزق است خدا بنده يک اونم .«یبابا خورده

ک پس» م یرزق پا یرو عفريته اين و یخوره؟اگه حال که بود ننشسته شوهرت

.«روزگار نبود همچين تو

Page 31: داستان زنان

. جمله طرف آن از بود گرفته را خواهرش چادر تازه که گفت خانم مريم را آخر

م یم و . یگذشت خواهرش به رو ، خانه صندوق در دم ببرد خانه صندوق به خواست

پا که به م یپا :یاو افزود آهسته آمد،

. یبين یم» خانباج خاله همين درخته خود از ؟کرم هستند یب یها یخواهر پپه و شعور

ميآره .«که هوو سرم بچه تا پنشش با ميره من الدنگ شوهر

«یآبج یراست» ؟ ! نزاييده هووت ورها؟هنوز آن از تازه خبر چه خانم

م . ايشاال» درد داره روزه سه ميگن بزنه ترکمون !یکه . خونه شور مرده سرتخته بره

باال یحاج االن البد منم م یقرمساق پاک رو پيشونيش عرق ، نشسته .یسرش کنه

.«یب دونسته غنيمت رو فرصت غيرت

بيشتر نکنه» گندم امسال که بوده همين کرد یواسه .«یسبز

! اوا» م سرکوفت چرا ديگه ها؟تو حرف چه ؟«یزن یخواهر

.و بود حياط طرف آن که افتادند راه مطبخ طرف به و درآمدند خانه صندوق از

.یسر بريم» ! دربرده دستم از رو کيله ، امسال گندم من يک خواهر بزنيم اجاق به

نيگاه تو ! یهم چ هر من یبکن از کدبانوتر .«یباشه

هاي و زن تمام به رو و برگشت خانم مريم ، رسيدند که مطبخ در ظرف یدم که کرد

م یم سرپا را کوچولوهاشان بچه يا ، شلوارها یشستند يا ها یگرفتند، بچه شده خيس

م را پهن ايوان تو یلبه را سرهاشان يا چيز یکردند، و بودند کرده هم گفتند یم یيخه

م و . :یکرکر گفت و خنديدند

.«یآها» . بخواهين! حاجت که وقتشه حاال بيآند دخترهاش و ها قلچماق

گفت :و خواهرش به کنان خنده

م حاال» زور زدنش هم به .«یديگه . است ها خوابيده و خورده کار ديگه بره

دختها و از تا هشت هفت دو آن دنبال و رفتند پايين ها پله ها یاز زن و بخت به یپا

.قد دار قامت و

ها مريم سال از تر بيش گندم من يک ، تن پنج نذر به امسال .یخانم بود کرده سبز پيش

. بادام سرگذر شيرفروش از هم را پاتيل داشت نذر خواهرش که هم را فندق و پسته و

وقت یم کرايه و م یکردند برم یدم سربار از ، الزم . یکشيد هم ظرف همه واين داشتند

. نبود را. بزرگ مسجد پاتيل بودند فرستاده بودند گرفته عزا کار، اول همان از امسال اما

متول آورده به و رو - یبودند را آن که از یمسجد گويان صلوات و کنان هن هن سرش

- در برايش اجاق که بودند ديده چون و بودند داده انعام دوتومان بود آورده تو اطاق چهار

تو کوچک از بودند فرستاده ، نظام یاست آجر تا پانزده ده که یزيرزمين بودند آورده کهنه

مطبخ خدا وسط و بود مانده زياد حياط فرش آجر از ، پيش سال چند است عالم

Page 32: داستان زنان

.یموقت اجاق وقت بودند گذاشته بار را پاتيل و بودند کرده گير یدرست آب را پاتيل که یهم

ول یم ، بودند شمرده سطل چهار و تابيست ، بودند یکردند کرده شلوغ ها بچه بس از

خانباج و .یخاله بود رفته در دستشان از حساب ديگر ، بودند فرستاده صلوات ها

يک بعد فرش دسته یهم دسته ، داشتند ظرف هرچه و بودند کرده جمع را ها اتاق از

تو دور و هرچه . یاتاق ، بود مس بشقاب و کاسه هرچه بودند چيده ها اطاقچه

چين یچين بدل سين یو هرچه و . یبود ته بودند آورده را همه داشتند، مجمعه و

چين صندوق و بودند گشته هم را آورده یقديم یها یمرغ یها بيرون هم را

سين بودند هفت سربساط و حمل تحويل موقع فقط ، خانواده عمر سراسر در که

عروس یم یآفتاب در يا و خدا یشود، عزاي یو .ینکرده

چوب فاطمه تخت را خانه اتاق طرف يک ، خانم مريم بخت به پا دختر ی،

ها گذاشته ظرف و رو یقيمت یبود ها یرا ظرف و بود چيده را یآن ديگر

کوچک به بزرگ یترتيب بود یو شمرده را همه و بود کرده دسته دسته ها آن

جمعا و که بود داده خبر مادرش به ، بودند خورده که ناهار پيش ساعت دو

خور هشتاد خورش و قدح و جام و باديه و کاسه تا خور یوشش ماست یو

. یسين و عمقز با که مادرش و شده جمع لگن اين یو به ، بود کرده مشورت

کرده نتيجه صدا را ها همسايه و در ناچار و است کم هم باز ظرف که بود رسيده

زياد بود ظرف چه هر هرکدامشان بود خواسته سفارش یو اين و بياورند دارند

که :را بود کرده هم

م اما» دلم ، شکلتون ... یقربون چين اگه ها بيآريد تس و مس فقط یخواد

خدا باشه نبادا روسياه ی، و کنه عيب يکيش .«ینکرده بمونه من به

ها و زن گره - یحاال و پيچيده کمرشان دور را چادرشان که همسايه

م - زده راه از هم سر پشت ها یبودند ظرف دسته دسته و مس یرسيدند

م خودشان م یرا خانم فاطمه به و . یآوردند ها ظرف فاطمه و یسپردند

م هر را م یکدام تحويل و سواد یشمرد کوره با و داشت، یگرفت که

م سنجاق در را رو یزلفش آن بانوک و م یآورد ديوار :یگچ نوشت

لعاب گلين» کاسه دست يک ، روح- یخانم دوتالگنچه سادات، -یهمدم

...«یآبج مس باديه تا سه ، بتول

: . دو خود پيش فاطمه و سطل هم نفر ي و بودند آورده پارچ هم نفر

بود :فکر کرده

!«چه» پرمدعا

م و تحويل که را ها م یظرف ، گفت :یگرفت

Page 33: داستان زنان

!«خودتون» نشه گور و گم ، بردن موقع که بکنين نشونش هم

دار! واه» سواد ماشاالله که خودت جون خانم ؟فاطمه حرفها و یچه

م صورت .«یدار یور

« . کار محکم از کار ميگم احتياط محض آخه نم ینه .«یعيب کنه

تو و کدام هر که ها را یهمسايه خودشان باديه و کاسه خانه داالن يا کوچه

حت شمرده و کارد یبودند نوک چيز یبا خط یيآ را کعبش ا یزير دايره یيا

ب کشيده را خودشان ، بودند کرده نشان و م یبودند نشان پشت یاعتنا و دادند

م چشم م ینازک و . یکردند يک هم محل ميراب زن ها یرفتند همسايه همين از

م بود باديه و کاسه يک . یکه چادرش زير از و آمد بغل به بچه آوردند

رو جام صدا سرو با را گفت :یمس و گذاشت تخت

.«روم» نميشه ! پيدا ظرف که ها گشنه گدا خونه تو خانم فاطمه سياه

ها فاطمه ظرف داشت و بود گرم حساب به سرش را یکه ها همسايه

م یرو جمع ديوار افتاد یگچ که مس جام به چشمش و برگشت زد،

نگاه برق بعد و گفت :یزد و انداخت ميراب زن صورت به

نماي اختيار» خود واسه ، جون خانم . یدارين حضرت با اجرتون نيست که

.«زهرا

عالمت یرو و برداشت یديوار را جام ، رفت که ميراب زن و گذاشت

تلنگر یرو و راست دست با و گذاشت چپش دست انگشت پنج به ینوک

. آن نزديک خود گوش به را آن بعد شنيد دقت به را آن زنگ طنين و زد

ا کرد ضربه زلفش سنجاق با بار اين صدا یو و زد آن به دار یديگر کش

خاطرات و تمام مرتبه يک و کرد گوش را آن جام یزيل اين و صدا اين با که

« همراه . زمين جام همين با بار چند که د آ يادش به شد بيدار مغزش در ، بود

م خورده آب آن با که بار هر و بود زده تلنگر آن به قدر چه و ، یبود خورد

نم از که بلوغ اوايل و بود برده لذت جام با هايش دندان گذاشتند یبرخورد

مس یتو زياد جام همين آب در قدر چه ، کند نگاه برانداز یآينه را صورتش

« کرده چهار که ده آ يادش به عاقبت و بود کرده فرو هايش زلف به دست و بود

يک سال در ، روزها یپيش همطن ، یاز گشتند چه هر و شد گم جام ، پزان سمنو

بار . گيرش اين و درآورد صدا به را آن هم ديگر بار يک نيآوردند که نيآوردند

ا بايک ضربه آن به ديگر مس و یکاسه دار طنين و آهنگ خوش چنان صدا و زد

پا بلند از رقيه خواهرش که هوا یبود به و شد بلند و یسماور آمد دو به صدا

گفت :چشمش و گرفت را آن پريد ، افتاد جام به که

Page 34: داستان زنان

!یاله» ديد خواهر .«یشکر ! بودم کرده نذر شمع يه من ميشه؟ پيدا آخرش گفتم

.«هيس» . جا ! اين بيآد بگو مادر گوش در بدو درنيار صداشو

ها دو چشم با ، زنان نفس مادر ، بعد ، یدقيقه انداخته گل صورت و کرده پف

گفت :خودش ، افتاد جام به که چشمش و رساند را

« . اله . شين ذليل ، يادمه جهازم اسباب تيکه تيکه خودشه کدوم ! یآره

«پدر آوردش؟ سوخته

يعن ! .يواش» آوردش محل ميراب زن «یمادر خودشه؟ کار

پا مادر که را دستش گفت :یپشت و کرد تر دهان آب به ، بود سوخته اجاق

بگ ؟ازیچ پس» چه هر ها پدرسوخته . یاين قربون گوسفند تا یبرميآد رو

.«ینم چاشت رسونند

م حاال» مردمو گناه «یشور یچرا مادر؟

و یدختر؟يعن یميگ یچ» خرس آورده؟خونه گيرش آب راه تو ديوثش شوهر

. باديه سمنو براش ديگه ظرف يه تو باشه يادتم نيآر در صداشو مس؟فعال

. یبابا.بکشيم کارت کنه حل رو قضيه ميراب خود با ميگم ، آمد که قرمساقت

. هم تا سه دو بيا خودتم نشه ميل و حيف مردم مال که کن قفل و در ، شد تموم

.«دسته شه واز بختت شايد بزن

! یا» تونست نياز و نذر همه اين با خودت کدومه؟مگه ها حرف اين یجلو یمادر

بگير بابام ؟«یرو

تو مادر را اخمش و کرد تر بازبان را دستش پشت گفت :یباز و کشيد هم

! خوبه» م . . خودم نزن من چشم تخم به سوزن ديگه تو دختر یخوبه و دونم

نم. پيغمبر ور دامنش از دست نگيرم، رو حاجتم . یتا ديگه که بيا پاشو دارم

.«هم برنميآد ها پاتال پير از زدنش

ها و بچه جنجال از شد پر حياط باز که بودند نبسته را خانه ظرف اتاق در هنوز

دوتا که و تو ريختند زنان فرياد و بکوب بودند یبکوب همه آخر که ها آن از

نبات گريه آب خانم خاله سراغ رفتند که :یکنان

اونا اين» به يک یعباس ما به داد، نبات آب تا دو ...«یديگه اوهوو. اوهوو

م خاله آرام را ها بچه داشت پ یتازه در و ا یکرد دنبال ینقشه را شان همه که بود

ديگر نخود صداي یسياه شلپ مرتبه يک که ، يک یبفرستند و شد ها یبلند زن از

. فرياد تو اش بچه . یکشيد م حوض دور بود افتاده بريز یحوض و سوز و دويد

. یم کس و بود گود نکنند؟حوض بکنند؟چه چه باز یکرد و ینم یآب دانست

با . مردها طور همان ، خانم فاطمه ناچار بودند سرکرده به دست که هم را

Page 35: داستان زنان

تو لباس دماغش یپريد و دهان از ساعت نيم تا که درآورد را بچه و حوض

برا یم آب و بود شده سفيد ماست مثل و درست یآمد سرد آب نبات مادرش

. کردند پيراهن ، بود آمده درحوض از که فاطمه و ماليدند را هايش شانه و

نمايان به بدنش خطوط تمام و بود شده صاف موهايش و بود چسبيده تنش

برجستگ شده و م یبود اش . یسينه دورش نماز چادر و آوردند هوله لرزيد

سرش گرفتند به قرمز کن سرخشک و کردند خشکش و کند را لباسش که

تو بستند بردندش عجله به .یو مطبخ

نفر . یچيز ديگر سه مرتب بود نمانده پاتيل کردن دم کشيک یپا یبه آن

م یم هم به را سمنو ، بلند و دار دسته بيلچه يک با و ته یدادند که زدند

اول .نگيرد نسوزد م یو خسته دوم یکه ، سوم ،یشد او از بعد .یو

آب یتو و بود کرده پف و بود شده قرمز هايشان چشم همه از یمطبخ که

م چشم راه م یهايشان را صورتشان و پيراهن یافتاد دامن با ، سوزاند

گرما یم پاکش و م یکردند حس هاشان پاچه و لنگ وسط تا را .یاجاق کردند

مس در و یبزرگ بودند ريخته خاکستر رويش و بودند کرده حاضر را پاتيل

بکند منتظر عرق و بشود گرمش و بزند را ها دسته آخرين خانم فاطمه که بودند

رو تا و بکشند را آن زير آتش و بگذارند را پاتيل ...یدر ، بريزند درش

ب که داد کس ! یاي هنوز که افتاد صرافت به خانم مريم مرتبه يک دنبال یداد را

تو . آشيخ همان از فريادش اند نفرستاده که :یعبدالله شد بلند مطبخ

!یآها» جا شده ذليل کن یعباس خبر رو عبدالله آشيخ بدو ، دادن عذاب همه اين

بلد . بياد رو ش ؟«یخونه

نبات و آب خانم قران یخاله پنج کف یيک که بيرون رفت مطبخ از و کيفش از ديگر

. دست رو سرو از عرق ديگر حاال و کند اش روانه و بگذارد دختر یعباس ، فاطمه

. پا را پاتيل بود رسيده پاتيل کردن دم موقع و بود افتاده راه ، خانم مريم بخت به

رو دم سرو و جاروي یکردند را مطبخ دور تا دور بعد و کردند خشک را یدختر

ها زدند ذغال و خاکسترها گليم یو کناره تا چند و کردند اجاق زير را سوز نيم

دخترها آوردند و کردند فرش را مطبخ چهارطرف بيرون یب یو را شوهر

صندل فرستادند يک شوهردارها یبرا یو و ها پاتال و پير و گذاشتند خوان روضه

کسا چادر حديث انتظار به مطبخ دورتادور و آمدند مرتب و کرده آشيخ یسر

.عبدالله نشستند

عرق با همه ، بود شده تمام دمه و دود و بودند کشيده را پاتيل زير آتش که اين

م یم باد بادبزن يا دستمال با را خودشان و -یريختند خانه - کلفت سکينه و زدند

Page 36: داستان زنان

م ترق باال ها پله از توروق م یو پايين و چا یرفت و م یآمد قليان و یو آورد

م بادبزن ها زن دست . یبه نفر چند و بيست لب . یداد زير قليان يک بودند

پا یعمقز خواهرش و خانم مريم ميان که بود بته و یگل بود نشسته مطبخ پله

رو یها دسته ململش يک یچارقد و بود افتاده ب یزانوهايش لب زير ؛ یب یديگر زبيده

نبات که آب خانم خاله شوهر ها یمادر چشم و بود کور و نقطه یبود يک به را ماتش

.دوخته عمقز درم یبود را قليان دود که طور همان بته نبات یگل آب خاله با یآورد؛

:یم حرف زد

! دختر» ! پهلو بيا کن ول رو مکترها دکتر اين گفتم بهت صدبار تا یجون خودم

!«سرچله کنم آبستنت

جر ! یعمقز» که گفت . یمن بر یندارم .یچله گفت ،کردم خونه یکن شور مرده تو

. یرو از . يادش هنوز نکنه نصيب خدا شد آب تنم گوشت نصف و پريدم که بپر مرده

م یم که تنم .یافتم گفت . یلرزه م خيال دادم که بده شوهرت خورد به چهل یروز یکن یدوا

آسون تا کردن،کار فراهم مرغ تخم هيچ ینطفه که چقال تموم؟بقال هفته يک ، یبود؟اونم

مشتر ديگه .یچلوکباب یها یهمه م بودن شناخته منو هم بازارچه هيچ یبين یزير از یکه

. یکوتاه چ اما ام . ینکرده ها بچه بايس نيست قسمتم که کنم مردمو یکار جفت و طاق

ببينم

. و درمون و دوا که زده اش کله به تازه و نيست وردار دست که هم شوهرم بکشم آه

م .پيش نداره فايده دکترا .«یاين فرنگستون ببره داره ورم خواد

! ! واه» بد! رو بدنت و تن که مونده همينت کفرستون ديار تو سربرهنه اين یواه دست به

م یکافرها خيال مگه غلط یکن یخدانشناس؟تازه همشون یم یچه کار فن و کنن؟فوت

. پيش م رو گربه و سگ نطفه م یخودمه ها یگيرن زن شکم تو .«یکنن مردم

عمقز حاال» جرفه .یکه آوردم . بابام خونه از من نه ، داره رو پولش اون نه

.«یخود یداره؛ب خرج نيست که

ها یعمقز خانم یذغال مريم به رو و کرد زيرورو دستش با را سرقليان گرفته نيمه

:گفت

کرد خوب» چيکار تو ، ؟«یمادر

جور . یهيچ» . یهمين م سرکه و سير مثل دلم راهم به .یچشم جوشه

رو . با دخترکم حتما ام شده العمر نصف که هم فاطمه افتادن حوض تو اين

. چشم خبر هيچ هم عفريته اين از اند .«یزده نشد

کرد یهرچ اگه» ک . یگفتم به آخرش باشه تخت خيالت .«یداد ی، برد

نگاه مريم گپ یخانم سه به سه و دو به دو که پاييد را همه و افکند اطراف به

Page 37: داستان زنان

چا یم و عمقز یم یزدند درگوش آهسته گفت :یخوردند؛

ک تو» به زمونه .یاين نرفت بار زير که هم سليطه دختره کرد؟اين اطمينون ميشه

. پتياره هوا ! به بردم خودم کدورت یآخرش رفع و نزديکه سمنوپزون که اين

م .کرده کنم دعوتش امروز واسه مثال که خونش رفتم ، همين یباشم که دونستم

- . روزها - . حواس و هوش که من نيست يادم درست روز دوازده يا ده ماهه پابه

ورو. ندارم آشت یسر مثال و بوسيديم رو . یهمديگه زهرا فاطمه حق به کرديم هم

افع درست لب اينکه م یمثل . یرو . که خرده يک بود باهام هم فاطمه بوسيدم

هوا نشستيم، . یبه يه انبارشون آب بيرون اومديم ، رسوندن آب به دست

آهن پنجره نرده جلوش که داره حياط همچ .یتو رد یگذاشتن جلوش از که

نم . یم اما انبار آب تو انداختمش ، چه یدون ینم!یعمقز یدون یشدم

. یحال . خيال دنبالم آمد فاطمه که کردم معطل خال تو قدر آن بودم شده

. کرده سگ . پدر قلب اين بود نمانده صورتم به رنگ گرفته قلبم باز بود

م صاحاب کار از . یداشت لگور سوخته پدر حالم یخيل یافتاد به هم

.دل . کرد درست زبون گاب گل برام شد پا خيکش اون با و سوزوند

. یهيشک نم اما نبرد بو م یهم شور جور همين دلم چرا .یدونم زنه

. یدون یم خبر نه جا اون رفته حاال تا صبح ، قرمساقم شوهر .یکه

.«یاثر نه مياد . بيرون حلقم از داره دلم

م آخه» جا حالت بکش قليون پک تا دو ؟بيا چرا .«یديگه آد

قلب واه» اين با ، م ی،واه دارم؟پس من عمقز یکه !«یافتم

«هان؟چيه» جون؟ ننه

چيز اگه» «یيه نميآد؟ بدت بپرسم ازت

«چرا» جون؟ ننه بياد بدم

عمقز راستشو» ببينم چ یبگو توش بود یچ ی، ريخته ؟«یها

ن یعمقز از خانم یلب مريم چشم به را چشمش و برداشت قليان

پرسيد :دوخت و

ميره .«چه» طلسم احترام که بگم من باشه قرار اگه ننه ؟آخه مگه طور

عمقز یدون یم» ماه ؟آخهیچيه همه بعدش روز آب یها یسه

.«انبارشون مردند

. یفدا خوب» ماه . جون به بوده بال و قضا ننه خورده .یسرت ها

پيش . کاش تورو و بشه دار بچه اگه بود خورده هووت جون به

ماه شوهرت يا بهتره ، بکنه پول يه «یها یسکه ؟ بميره انبارشون آب

Page 38: داستان زنان

خال یعمقز آخه» رو انبار آب فرداش که اينه .یبديش يعن یکردن

«نکنه باشن؟ برده بو

.نه» . اله . باشه تخت خيالت شده آب روزه يه طلسم اون ننه ی،

برنگرد به نوميد که تن پنش !«یحق

ا و زمزمه لب زير و کرد طاق به رو را بيرون یسرش قليان دود با را

صدا. فرستاد که بود درنياورده صدا به را قليان دوباره هنوز یب یب یو

م زبيده ، زده مات نقطه يک به که شد بلند مطبخ طرف آن :یاز پرسيد

فکر ! مريم» بختت دم دختر واسه ؟«یکرد یخانم

ب یفکر چه» بکنم چکه . یب یدارم ما مگه نشسته بختش ؟منتظر

قرمساق کرديم؟انقدر يک تا ، نشستيم بابا خونه گرفت یتو رو دستمون آمد

. و کالس تا سه دخترمون گذاشتيم ماکه شير به رحمت باز برد و ورداشت

. هم بابا ننه بخونه کوتاه یدرس حقمون در هم اين از که .یما کردند

.«خدا ببخشه دستگاه اين صاحب به رو همه رفتگان

روزها . . یا» اين هاشم خونده درس باشه بلند پيشونيش کن دعا ننه

م یب . یشوهر راه به پا و زير به سر جوون يه اگه که اينه غرضم مونن

ها پيدا بهونه اين به مبادا ، دخترت یبشه بخت به پا پشت دراومده تازه

!«یبزن

عمقز مريم به را خودش طور یخانم به و کرد هم ینزديک خواهرش که

گفت :بشنود ،

خودشه .یدوماد» گيس اليق ، کنه پيدا دخترم واسه کورمفينه اين که

گل مگه که ...«یچه زده خواهرم سر به

نبات خاله آب برا یتبسم یخانم و برگردانده یکرد را موضوع که اين

گفت : خود شوهر مادر به رو ، باشد

هر ! خانم» به اگه زور ؟به کمه فندق و بادوم من يک گفتم ديدين بزرگ

.«یا کاسه برسد دونه يک

.ننه» . نيست که کن سير شيکم ، سمنو بادوم و فندوق حرومه اسراف

...«خدا . داره رو اجرش باشه که هم پوک هل يه کنه قبول رو نذرت

آمد یب یب حرف ها پله از کنان تق تق سکينه که بود نشده تمام زبيده

چيز پايين خانم مريم گوش در بجنبد یو خودش به آمد خانم مريم تا و گفت

موها يک با ، دراز و باريک گندم یزن کمرش - یجو دور را نمازش چادر که

ا گره سرپوشيده بزرگ لگن و بود - یرو یزده از را پايش داشت سر

Page 39: داستان زنان

بلند آخرين سالم و پايين گذاشت مطبخ جلو یپله جا همان و یکرد

م مريم رزازها دنگک مثل قلبش که ، را یخانم لگن و نشست ، کوبيد

. یرو از ب و کرد تازه نفس بعد زمين گذاشت و برداشت که یسرش اين

گفت :چادرش ، بردارد را سرلگن يا کند باز کمرش از را

اله خانم» فرمودند و رسونند .«یسالم شد قبول نذرتون که شکر

پا مريم و دست چنان چه یخانم ندانست که بود کرده گم را خودش

.جواب عمقز درحال یبدهد و برداشت لب زير از را يک یقليانش که

.چشمش ماند مردد ، دراز و باريک زن به ديگرش چشم و بود لگن به

هاي همه کسا یزن حديث انتظار به مطبخ یکه تادور دور ، عبدالله آشيخ

م نشسته ، هوو یبودند کلفت ، دراز و باريک زن که خانم یدانستند مريم

م است هم ترشان بيش هوو یو روزها همين که قرار یدانستند خانم مريم

چيز است ديگر اما ؛ بشود . ینم یفارغ م نگاه هم به ناچار کردند یدانستند

ب و و بود افتاده راه پج چيز یب یپچ که به ینم یزبيده پک تند تند ، ديد

بغل یم قليان به مرتب آرنجش با و بود کرده تيز را هايش گوش و زد

م یدست ، زهرا خاله ، م یاش و پرسيد :یزد

چ يه» «یهو ؟هان؟ ننه شد

بزرگ خاله اين به لگن بود کرده خيال که برا یزهرا ، یرا اند آورده سمنو

ب هر گوش در آهسته و خنديد م - یب یهر قليان طور همان کشيد یزبيده

- :یم یتاب یب و گفت کرد

! خدا» گندگ اين به لگن اشتها اين به کنه !«یرحم

م مريم قلبش و بود زده خشکش طور همين نداشت یخانم جرات و کوبيد

. یحت عمقز عاقبت بردارد را لگن سرپوش و کند دراز را بته یدستش گل

مدت یتکان که را قليانش و درحال یخورد و زد کنار ، بود مانده ساکت که یبود

گفت :یم

«ننه» برده؟ ! ! ماتت چرا خانم مريم

جيغ دست خانم مريم مرتبه يک که ، برداشت را لگن سرپوش و کشيد یکرد

.و . دخترها شد شلوغ دوباره مطبخ افتاد را یپس خودشان خانم مريم

نبات با خاله کمک به و رساندند بيرون یعجله کشان کشان را مادرشان ،

هاي. بردند چيز یزن و بودند نشسته پاتيل پناه در و مطبخ طرف آن یکه

م نديده سرک و بودند آورده هجوم ، چيز یبودند و که یکشيدند بود نمانده

. پاتيل عمقز اما برگردد بار سر چابک یاز به بته، گذاشته یگل را لگن در

Page 40: داستان زنان

م بود و بود کرده هم را فکرهايش .یو فرياد بکند بايد چه یدانست

هاي . کشيد آن و شدند ساکت همه زد صدا را سکينه آورده یو هجوم که

قت بودند و نشستند سرجاهايشان ، ی، آمد پايين مطبخ پلکان از سکينه که

گفت :یعمقز او به

مينداز همين» چادرتو ، ورم ! یاالنه لگنو اين خونه یبر یم یدار یسرت

م! صاحبش سالم ما قول ميگ یرسون یاز رو یو خودش مول تخم آدم

فهيمد !نميذاره بگردونه شهر دور ، طبق ؟«یتو

.«بله»

رو سکينه را لگن و گفت را باال یاين مطبخ پلکان از هنوز و گذاشت سرش

و نرفته شد سرازير پلکان از عصازنان و گويان ياالله عبدالله آشيخ که بود

. زن وقت و گرفتند را روهاشان و کردند مرتب را چادرهاشان عجله به یها

رو آشيخ کسا یصندل یعبدالله حديث روضه خواندن به کرد شروع نشست

ام یباب »که و ...« یانت بود آمده جا به خانم مريم نفس تازه عبدالله ابا يا

پا یصدا و تا حياط طرف آن از اش بريده بريده م یناله سمنو ...«یپاتيل آمد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

الدوله نزهت خانم

از خانم دوتا و زاييده بار شش و کرده شوهر تا سه حال به تا گرچه الدوله نزهت

برا دخترهايش ديگر حاال و ، اند شده فرستاده داماد خانه به مادربزرگ یهم خودش

پير شده که دارد عقيده هم باز ، جوان یاست . یو سر وگرچه است آدم خود دست

م و دوستان و خويشان و سال یهمسر پنجاه که ول یگويند ، دست یدارد دو هنوز یاو

جو یجوان به و جست در هم هنوز و چسبيده « یاش در » اين به خود آل ايده شوهر

م و در .یآن زند

م یا هفته آرايشگاه به بار ها یيک چروک چين و -یپيشان یرود زير و دهان کنار و

م چشمهايش ماساژ . یرا دخترها مثل را موهايش م یدهد عروس ؛يعن یتازه یآرايد

م با باال گيره و . یسنجاق ها پيراهن م «یاورگاند »یزند تافته با یو ، پوشد

ها یها سينه دامن و «. یباز روز » و عوض یکلوش هم سفيد دستکش جفت يک

.یم روز پا یکند را وقتش از ساعت م یسه . یآينه م ساعت ده خوابد یگذراند

م یباق و بازديدهايش و ديد صرف را اقوام یمانده و دوستان همه ديگر حاال و ، کند

Page 41: داستان زنان

م یم شان خانه به اگر که م یدانند شرکت سرورشان و گ سو در اگر و کند یآيد

ها و هديه و ها گل برا -یاگر عوض -یگران خانه و ها ازدواج و ها زايمان

م -کردن برا یهاشان اگر و ، م یبرد کشا پا ها عروس برا یتازه همه ، اين یدهد

ا است تازه آدم با ا یيعن -یکه تازه خويشان- یمرد از يک هيچ ديگر چون ؛ شود آشنا

باق و نزديک و دور يک یدوستان الاقل که است برا ینمانده الدوله یدوبار نزهت خانم

سراغ وساطت و باشد .ینکرده » « باشد نداده او به آل ايده شوهر از

بلند خانم قد ، الدوله چيز ینزهت کم خودش اين و . یدارد گرچه دماغش نيست

ول یخيل است . یميل ینفهم یبفهم...یا ...یباريک نه البته دارد راست سمت به

! خيال م . فورا که بود کج اگر ابدا است کج جراح یکنيد يک با و (یرفت ( ، پالستيک

. یم راستش کم يک فقط کم ینم یکرد يک همان بلکه ، عيب گفت سمت یشود به ميل

. راست خيل صدايش وقت .یدارد است م ینازک نم یحرف اخم و یزند،هرگز کند

وقت ابروها ، دهانش کنار نم یم یو تکان اصال ، .یخندد ماه خرج یخورد تومان پانصد

نم توالت که را ماساژ !یو بار داد هدر به گشاد و گل خنده يک با را یشود موهايش ،

م یا هفته رنگ بار . یيک وسيع بناگوش که گفت بايد الحق بهتر یکند آن از و دارد

کوچک یها گوش و ظريف يک . یبسيار است ناچار که حيف ها یاما گوش اين یاز

فدا ظريف موها یرا تاب و ( یپيچ (. مسواک از ، موهايش فر کند روز یخود هر که

م به هايش کم یدندان گردنش که است درست و است تر مرتب هم - یکشد باز البته

ول- ینفهم یبفهم ، است دستمال یدراز م یبا گردن به گردنبندها یکه يا ، یپهن یبندد

م که گردن دور ، دور کس یدوسه چه ، بفهمد؟ یم یپيچد تواند

ول یبار است، بوده مادرش و پدر فرزند ترين کوچک الدوله نزهت خانم گرچه ی،

خواهرها زودتر افتخارآميز یاز هم خودش روزها اين و ه بود کرده شوهر ديگر

حساب یم اعتراف گوشش سرو که . یم یکند يک شوهر است خواهرهايش یجنبيده از

ديگر وزير آن شوهر و خودکش یاست ، تيمارستان در ، پيش .ی،چهارسال کرد

. خانم عضو شوهرش کرد شوهر که بود نشده سالش بيست هنوز الدوله نزهت

. وزارت ها خانواده از بود .یخارجه بود دار پول آن از گذشته و بود معروف

عاشق راستش و عشق صورت هر به گرچه بخواهيد رسانده یرا هم به را دو آن

ها بود، حساب ، داماد خانواده هم و عروس خانواده هم وارس یاما خوب را یهمديگر

ب کرده و ، خارجه . یبودند وزارت ،معاون داماد برادر بودند نزده آب به گدار

هم . بود به خوب تخته و در که بود اين داخله وزير الدوله نزهت خانم پدر و

بار .جور عاشق ،تایشد و عشق مزه آمد الدوله نزهت دار یخانم بچه که بچشد را

جا شدند ، بچه بوق و عر بخندها یو و زندگ یبگو شان یاول بچه هنوز و گرفت را

Page 42: داستان زنان

وال دوساله شوهرش که بود . ینشده وزير و بود نمرده هنوز خانم پدر شد مازندران

برا داخله و ها یبود زمين کردن جور و خرده یجمع کردن کاسه يک و مازندران

امين یب یها ملک و کارآمد آدم به جا،احتياج آن . یقواره و زن داشت دامادش مثل

. شوهر کاره همه شوهر که است درست ماندند مازندران در آزگار سال شش ناچار ،

آدم بود جان تا مرغ شير از ديگر یو اما ، بود الدوله نزهت خانم دسترس در زاد

جاي کار وقت یبه که بود - یکشيده - از الدوله نزهت خانم شوهر منصورخان ميرزا

م در پا یتو نوک تا سر فرق از نداشت واليت یآمد،حوصله در و ببوسد را خانم

عاشق غربت و عشق کار جا ی، ناچار ها بچه و بود کشيده ته چيز یاصال همه

ديگر را کار خانه در که خانم و برا یگرفتند ، ، ینداشت شده هم کسالت رفع

. . تا خان منصور ميرزا پسر يک و ديگر دختر تا سه کرد درست بچه توانست

رسم کم هم خانه در رفتار یکم همان زنش با و بود م یشده با یرا که کرد

ايالت رييس م. ینظميه صدا خانم را ها یزنش کلفت نوکر وسيله به و کرد

م احوالش زنش یرا اتاق وارد اجازه با و بود کرده جدا را اتاقش و پرسيد

نم یم ديگر اينکه همه از بدتر و .یشد کند صدا تنها منصور را او زنش خواست

جا یم هر مثل هم خانه در وال ) یخواست حضرت . یديگر اين( و باشد

.یبرا ديگر برا بود ناپذير تحمل الدوله نزهت احساسات یخانم همه اين که یاو

م و عارش و بود پيشه ها یعاشق زن با و بگذارد بيرون پا خانه از که یآمد

غربت یواليت واليت در و بود مانده تنها همه اين و کند آمد و رفت روسا چلفته و

! اين از بدتر بود خوش هايش بچه به دلش فقط و داشت صميميت به احتياج همه

م همه بيرون خانه از پا وقت هر که شاک یاين هزاران ، عريضه یگذاشت با ،

م یها سبز سرراهش ، جفت و م یطاق سر را اش حوصله و بردند یشدند

کار یبرا و اصال که يک یاو اين ، نداشت کارها اين خيل یبه تحمل -یديگر

.یم ناپذير ول . ینمود که است درست کرد صبر هم باز الدوله نزهت خانم

کاغذها پدرش با را یرا شوهرش انتقال حکم شايد تا بود کرده کاس خودش

ول بگيرد مازندران ی، امالک شدن کاسه يک که بود نوشته برايش رسما پدرش

زندگ یخيل از تر . یخانوادگ یمهم . بود اين بود فهميده را اين خودش اوست

م که اشراف یصبر اجتماعات و تهران داشت تازه و و یکرد ها مشغوليت و

م رفت فراموش را آمدهايش .یو شد احضار مرکز به شوهرش که کرد

م بدتر اينکه همه . یاز نم هم ککش او گرچه شده مغضوب و یگفتند گزيد

ديگر یکار درخيال و نداشت کارها اين . یبه تنهاي سال شش از پس و یبود

م غربت همسر و سر ميان را خودش دوباره رسم ی، مجالس و با یديد ، را

Page 43: داستان زنان

دادگ وصف قورت دار یها یعصا خنده قصه تا چند و ، راجع یشوهرش که

م یمازندران به گرم ، بود شنيده هاي یها درددل از و دخترخاله یکرد با که

م ها ها عمه و عروس م یو يادش به و یکرد، ناجور چقدر شوهرش که آمد

. خشک که خصوص به است دور آلش ايده شوهر از و او از چقدر و است

نم الدوله نزهت خانم و بود شده وزير تازه هم خواهرش توانست یشوهر

م اين و بود نشسته خانه در که شوهرش به و بگيرد نديده را گفتند یرجحان

مريز منتظر و کجدار شوهرش با طور همين و نزند سرکوفت ، است خدمت

. یم تو شب يک تا - یکرد - شوهرش به رو شد تمام که کارشان خواب رخت

:گفت

«یراض!منصور» شد؟

ب و خجالت یشوهر که :یاين گفت جوابش در و برداشت نه و گذاشت نه بکشد،

راض آدم» ، ميره که هم خال .«یتو ميشه

.و . گرفت را تصميمش شب همان الدوله نزهت خانم و بود فرسا طاقت ديگر اين

زندگ و و خانه ، صبح شوهردار یفردا سال نه از پس و کرد ول سر ،یرا يک

. به خوش دل هم پدرش که است درست آمد پدر نداشت، یخانه مغضوب داماد اين از

خانم یول خرج به ، گرفت شوهر اين از بايد را ها بچه که کرد اصرار هرچه

.نزهت . گرفتند مهرش با را خانم طالق و دادند را ها بچه نرفت که نرفت الدوله

- خانم م شوهر که کار درآغاز شايد الدوله - ینزهت نم هنوز شوهر یکرد که دانست

خصوصيات ايده چه .یآلش ول باشد داشته گرفته یبايد طالق اولش شوهر از که حاال

م بود ؛ بود شده آسوده خصوصيات یو چه آلش ايده شوهر که داشته یدانست نبايد

رسم. باشد و خشک ؛ باشد پولدار ؛ باشد جوان بايد او آل ايده وقيح یشوهر ؛ نباشد

از و ، آمد تو که در از که اين همه از تر مهم و ؛ نباشد دولت چاپار ؛ نباشد پررو

پا فرق نوک تا . یسر خيل طريق اين به و ببوسد را راض یزنش برا یهم و یبود

سع اين ، برساند آل ايده به را خودش .یم یکه ماه باشد تر جوان روز به روز یکرد

م يک عوض بندها یکرست پستان ؛ سفارش یم یجورواجور یکرد که در یبست ؛

جور یها کارخانه همه و آرايشگر مو متخصص و بودند خانم سينه اندازه به ، سوييس

جا محصوالت به که آردن ... یاليزابت پا ساعت هر و روز هر ، یخود

م تلفن خبر و برا یبود و بوده چه مد تغييرات آخرين که و یگرفت صورت و سر

ها لب رنگ چه ؛ ناخن ا یو جا یتازه به ها یرا .یقديم یرنگ اند کرده جايگزين

نشين یبار شب همه به م ی، مهامان یها ؛ ؛روزها یم یخصوص یها یرفت یداد

ها تعطيل ماشين با را دوستانش م یوزارت ی، گردش به مهر یپدرش با و یبرد

Page 44: داستان زنان

بيست که فصل هر در که داشت پول قدر آن ؛ بود گرفته سابقش شوهر از

ا و هفته و بدوزد لباس دست . یيک بيست عدد به اصال و بخرد کفش جفت يک

. و يک خودش هم اين بود کرده پيدا عقيده شوهردار یيک سال نه تجربيات یاز

. او روز همچه در و بود کرده شوهر که بود ماه يکم و بيست روز طالق یبود

روز گرفته همچه در نيز و .یبود شد آشنا دومش شوهر با

آب شوهر چشم و رشيد افسر يک ، الدوله نزهت خانم نوارها یدوم که -یبود منگوله

صورت یم یفرمانده دار و بود برگشته جنوب ماموريت از تازه و آفتاب -یبست

م سوخته سرگرد ديگر سال و . یداشت خانوادگ وضع گرچه آبرومند یشد و یمرتب

- نداشت نشين شب در را او که اول شب همان از الدوله نزهت خانم باشگاه یاما

. افسران - ازدواج چنين با ، خويشان و اقوام بود گرفته را خودش تصميم بود یديده

- مخالف . آخرها که اماپدر م یبودند و بود يک یعمرش مرگ از پس که دانست

قرار - وزير و انداخت راه را عقد بساط مخفيانه پوسيد خواهند خانه در دخترهايش ،

ماه شد چند داماد و .یعروس برگردند ، خوابيد که سروصداها و بروند اهواز به

کس و چه نشد معلوم که بود مدت همين همه یدر و رساند پدر گوش به و برد بو

الدوله اقوام نزهت خانم آل ايده شوهر که شد کشف عاقبت و افتادند پا و دست به

. دو عله صاحب که بود اين در کار حسن دارد تهران همين در ديگر زن تا

حت حاضر او غياب در و مداخله ینبود رسما داخله وزير که نبود اين به احتياج

تلفن کند کس یو ها یبه زنک خاله همان و نشان یبزند ماهه يک ، دو یفاميل آن خانه

حت زن ، هيچ کردند پيدا را هاي یديگر شده یدفترخانه ثبت آنها در ازدواج که را

ب بود که داماد و عروس و کردند نشان ، ی، برگشتند عسل ماه از جا همه از خبر

آفتاب قضيه بود . یرا گذشته خوش قدر آن ماهه سه اين در الدوله نزهت به کردند

نم که باور را حرفها اين يک یاصال به و برداشتند را خودش عاقبت تا ، -یکرد

.یيک ول کردند قانعش تا بردند ها دفترخانه و ها به یخانه حاضر شوهر ، تازه

نظام . طالق هاي ینبود رشادت و بود دنده يک و خرج یبود به جنوب در که را

رو داده وارنگ و رنگ ، م یبود خيال و بود کوبيده اش و یسينه نوارها همين با کرد

م منگوله هم . یها بار اين که است درست برود جواله مملکت داخله وزير با تواند

ول یب ، گرفتند را الدوله نزهت طالق ها یسروصدا کار ینشان وارنگ و رنگ

. گرچه ، الدوله نزهت خانم شد سوخت الدله نزهت خانم مهر و کردند را خودشان

آرزو از هنوز دلش ته اما ، آمد بيرون تر آزموده هم تجربه آب یاين چشم افسر یآن

جو خوش و جست در هنوز ، گذشته اين از و داشت را بسته منگوله و شوهر یهيکل

ب ايده خود مجالس یآل همه نقل ، بود خصوصيات یاختيار ، داشت حضور او که یکه بود

Page 45: داستان زنان

. يک بزرگ خانم و شد فراموش زودتر هم واقعه اين چون و باشد داشده بايد آل ايده شوهر

ها

مادرشوهرها ب یو اين ، وبار یفاميل همه ... یبند در کم کم ، بردند زياد ا هم را اخير

م مجالس ياد چشيده گرم و سرد و ديده تجربه زن يک عنوان به او از ها ی، عروس و کردند

چيز یدخترها و خود خواهر و مادر از آنکه از پيش ، فاميل بخت به یپابه ، بشنوند

م نصايح گوش - یاو زناشوي امور در نظر صاحب عنوان به او با و مشورت-یدادند

برا . یم الدوله نزهت خانم بخواهيد، هم را راستش عنوان یکردند چنين آوردند یبدست

. یم جان ها زن با شدن دندان هم از که او نم یداد و داشت وحشت خانواده پاتال یپير

- خواست ترک بود ها مدت را خودش فرزندان که او بشمارد ها آن رديف رادر خودش

وارث کرده و شخص یبرا یبود هاي - یتجربيات دختر همه ناچار نداشت با یخود که را

م او خواهرها یمشورت يا دخترها مثل درست ، م یکردند حساب دل یخودش ته از و کرد

صميم یم برايشان آدم با بايد شوهر که ، یگفت نباشد دولت باشد،چاپار باشد،وفادار

که وقيح اين همه از بهتر و باشد محترم خانواده از ، باشد پولدار و هيکل خوش نباشد

آب چشم . یهايش نم معلومات و سواد به البته ، الدوله نزهت خانم چندان یباشد توانست

.یا عقيده باشد داشته

چيزهاي خودش ، سرخانه معلم ، . یپيش بود شده وزير که خواهرش شوهر بود خوانده

، . چندان درآمد آب از بد آنقدر که هم خودش اول شوهر نبود معلومات و سواد با

لوي فارغ سن مدرسه دوسال یالتحصيل و بود .یبود مانده فرنگستان هم

ماه یبار سه . ی،دو و تمام جالل و شکوه با مرد پدرش که بود نگذشته دوم طالق از

و . ینظام موزيک ارث تقسيم از تازه برادرها خواهر و سپهساالر مسجد در ختم و

الدوله . ميراث نزهت خانم اول شوهر آمد پيش بيست شهوريور که بودند شده فارغ

نشين که شب و مجالس و شد خارجه وزير ، بود سابق دوره شد یمغضوب پر ها

ها از ا یآدم رسيده دوران به نم یتازه دست یکه به را کالهشان و پالتو دانستند

خدمت یکس چه پيش اولين و م یبسپارند راهشان سر که م یرا خيال ، کردند یديدند

کار . سفير اول ، الدوله نزهت خانم دنياست ا یينگه خانه که بود اين کرد یکه

ماشين مجزا و زمام یگرفت خودش و قرارداد نشست روز را ها چهارشنبه و خريد

رو . کارها از گرچه گرفت دست به ول یرا ، اجبار و وزير یاکراه پيش بار دوسه

هوا جديد به و فرستاد شوهر یخارجه خانه به مخفيانه هايش نوه و ها بچه ديدن

م یدخترا سابق آمد و رفت خودش کرده م یشوهر تور و انداخت .یکرد

م راه به رو روزه دوسه را کار وگرنه ، بود مرده پدرش که کرد . یحيف

ديگر اما زبان اصال بلکه ، بود مرده او پدر تنها نه و بود شده عوض یاوضاع

Page 46: داستان زنان

م در کار به خبر یمجالس قديم دوستان از و بودند ناشناس ها آدم و بنود .یرفت

نم الدوله نزهت ول .یخانم شده چه م یداسنت قدر کس یهمين که گوشش یديد

ها به آزاد . یحرف فکر در همه نيست بدهکار آب ايده شوهر باب در ، یاو بودند

واگذار در امالک بودند یفکر جو و گندم جواز فکر در و بودند مجلس فکر در ، بودند

درميان و ودار گير همين در و بودند روزنامه و حزب فکر در همه از تر بيش و

ها همين جشن یآدم مجلس در الدوله نزهت خام که بود رسيده دوران به تازه

.مشروطيت شد آشنا خود آل ايده شوهر سومين با ،

يک شوهر ، الدوله نزهت خانم روسا یتازه و یاز حبس از تازه که بود غرب عشاير

سروسامان تبعيد و بود شده نمايندگ یخالص آبرومند عنوان با و بود ، یيآفته مجلس

مرد .به بود آمده ها یتهران سبيل با ، چهارشانه صداي یبود ، گرچه یتابيده و کلفت

کم قدش و بود م یدهات یکوتاه نظر چندان یبه ها حرف اين و نزاکت از و آمد

کشيده خبر صف سرش پشت ايل يک و بود مجلس نماينده و بود جوان اما ، نداشت

. بود يک اين بود دار پول ناچار بود . یو الدوله نزهت آل ايده شوهر درست

سوار تابستان و رفتن ايل به و یها انداختن دوش به تفنگ مردها مثل و کردن

ها چکه نمايدنده با ، شبانه مجالس در ها زمستان و کردن پا شوهر یبه و مجلس

آخر آل گو یايده گفت در که مکان و زمان شرايسط با گوش ی، به کس همه

زناشوي . یم خانم امور باره در ديگر که الدوله نزهت خانم بود مطابق ، یخورد

ها حساب یزياد یتجربه را کار مقدمات بار اين ، بود کرد .یاندوخته فراهم

ف اغلب بود مانده وزير هنوز زمانه تغيير وجود با که خواهرش شوهر خانه در

م مالقات رسم یقرار همه نيدها و گفقت و هرچيز یگذاشتند و شده حساب و بود

جا از . یبه تازه که خواهرش با روز يک ، ايل رييس شد قرار که اين تا خود

بر بله زنش و وزير درحضور و بنشينند و بيآيند بود آمده و یايل بکنند را ها

وقت . یسرانجام و کردند هم را کار همين بدهند کارها شد یبه تمام گوها و گفت

شرم و ، مجلس در حضور از ، الدوله نزهت خانم به که نبود الزم دست یديگر

خودمان مجلس و آوردند تشريف هم ،خانم . یبدهد زن ايل، رييس خواهر یشد

چشمان بود با زيبا، موها یآب یبسيار بلند . یو قد بود یبود هم جوان و داشت

حسادت و آينده شوهر خواهر عنوان به او از آمد الدوله نزهت خانم ا یتا کينه یيا

ها محبت شيفته ، بگيرد دل چاي یبه که شد او غريب و ، یعجيب کرد شيرين را اش

از و زد حرف ، بود قشنگ قدر چه که موهايش فر به راجع و گرفت جلويش ميوه

زيباي یخياط آن به پيراهن نشان یکه ، بود دوخته برايش خانم . یرا خالصه و گرفت

بود . نزهت بهار آخر در قضيه اين ماند مبهوت و مات ، محبت همه اين از ، الدوله

Page 47: داستان زنان

آقا و تا شد تهران یقرار در و بگيرد پس دولت از را اش شده ضبط امالک ، ايل رييس

يک ... در خانم ، شود مستقر ا یکامال خانه شميران نقاط دنج یاز که کند اجاره

برا باشد و کنند سر را تابستان ، گرما از دور وقت یو آن تا که برگردند شهر به پاييز

الدوله نزهت خانم خواهر شوهر صورت هر به و شده معلوم حتما آقا امالک تکليف

م وزير و دوست یبود به مجلس در . یتوانست گرچه باشد اميدوار ايل رييس يک

آب خواهر چشم و کم یموبور ، مهر تومان صدهزار درباره گير ی، نشان یسخت

خيل یم ايل رييس اما ، .یداد حت بود دلباز و زود یدست به که داد نفر یقول هفت

برا زن را خود ايل افراد از مرد سياه یکارها یو به دست خانم نگذارد و بخواهد خانه

عروس . و روز آخر دست بزند معي یسفيد شيرين نیرا و همديگر یکردند دهان

خوب گذاشتند به خوش یو شدند .یو جدا هم از

نم - خانم پا از سر که الدوله شهر - ینزهت خانه ، هفته يک عرض در را یشناخت اش

بزرگ باغ و داد عروس یاجاره مقدمات بهتهيه و کرد اجاره شميران شوهر یدر سومين با

يک . وسيله به پرداخت خود آل برا یايده که هايش خواهرزاده رفته یاز فرنگ به تحصيل

عروس - بود کامل لباس دست چهارصد . یيک و داشت دنباله متر يک و بست که کرد وارد

تا و دو با و کرد دعوت پيش هفته دو از را نمايندگان و زورا و اعيان از نفر يک و بيست

ها از خانه برا یمهمان ، شهر .یپذيراي یبزرگ وکاميونها بست داد قرار ، شب شرکت یآن

،- - کتيرا تمام روز سه داشتند سهم شدرآن شوهرخواهر هم و الدوبله نزهت خانم هم که

سبز مرغ و گوشت م یو شميران به مشروب و ميوه خرج یو هيچ از خالصه و یبردند

م . . مضايقه همسر سرو به بود يافته را آلش ايده شوهر عاقبت گفت :ینکردند

چه » در پس ، نکند صرف آلش ايده شوهر آوردن دست به راه در را پدرش ارث آدم اگر

«یراه ؟ کند صرف

يک . یعروس مجلس بود مجلل بسيار ها یالبته شب بود یمهتاب یاز تابستان اوايل

. و ها درخت تمام ، پيش روز دو از بود مساعد بسيار ها یهوا تلمبه با را یباغ

ال بزرگ و بودند ها یشسته برگ و شاخ ها یتمام چراغ ها بودند .یآن کشيده رنگارنگ

م فواره کار « - یها تازه » که رقص پيست و بودند آمده ارکستر دسته دو و کردند

- ، نه که رقاص جفت پنجاه و صد گنجايش بود درآمده بنا و نجار دست اززير

تو . رقصنده از را شراب دشت ها یرا ها یگلسرخ یقدح مالقه با ، ، یبزرگ کوب طال

ها یتو م یليوان بلند و باريک دار جا یتراش به و ؛ بوقلمون یريختند ، چيز همه

رو سرخ چيزهاي . یکرده ، خاويار و پلو شيرين و بود کس یميز اصال که یبود

نم نگاهشان . یهم صورت به را شام ميز درازا Tکرد که بودند متر یچيده يک و بيست آن

باال داماد و عروس و رو یبود ، صندل یميز جفت ، یيک اصفهان کار خانم

Page 48: داستان زنان

شاهنشاه . نشسته سرود با را شام رييس یبودند و وزير نخست طرف از و کردند افتتاح

ها مجلس خانواده ها یو نطق داماد و بدل یغرا یعروس و رد آميز تبريک

همگ شد ها یو آن جليل خاندان و داماد و عروس به ، ملت و دولت طرف از بارها ، حضار

تبريک

ها جام و سالمت یگفتند به را خيل . یخود مجلس نوشيدند ها .یآن شد برگزار آبرومند

کس حت یمست ینه نه و گذراند حد از بزرگ . یرا ميز شکست ليوان یيک

هدايا که از بود شده انباشته ، بودهند گذاشته باغ ورود در چپ مهمانان یطرف

ها و گل دوست . یدسته ، شب درهمان ها یها یبزرگ کدورت و آمد وجود به گذشته یتازه

ها جام و ها بشقاب در حت یرا و خوردند و ريختند که یاستيضاح یهمديگر

م بايد عمل به دولت از هقفته همان واخر ماند .یدر مسکوت مجلس همان در ، آمد

ناراحت يک . یفقط زد درد را خانه شب همان که اين آن و ماند جا به

طال و و جواهر هرچه اضافه به ، هدايا تمام ديدند ، شدند بيدار خانه اهل که صبح

رو و که ترمه و بخار ینقره سر و ها جفت - یديوار یها یميز دو و است بوده پخش

ابريشم صندل یقاليچه زير است - .یکه رفته دست از بودند کرده پهن داماد و عروس

طبيع و بود کشيده طول سه ساعت تا پيش شب شب یمجلس چنان در که حت یبود ی،

خال - خدمتکاران اثر در . یهم نم - دزدها مسلما و باشند کرده مست ها گيالس ته -یکردند

فرصت اندچنين . یتوانسته زندگ ، ها اين همه با نشمارند غنيمت از یرا داماد و عروس

خوب به خوش یفردا . یو الدوله نزهت خانم خواهر شوهر که است درست شد شروع

مطلب

دوست یحت را وجود با و کرد مطرح کابينه عروس یها یدر شب شده برقرار نزديک یتازه ،

...بود کند، استيضاح مجلس در را دولت ، منيت ا عدم عنوان به ، الدوله نزهت خانم شوهر

شهربان یول رييس که يافت خاتمه اين به به یقضيه ، جديد رييس و کردند عوض را وقت

را . یها یکالنتر تعداد خانه خدمتکاران تمام هم آقا گذاشت شبانه گشت و افزود شميران

که

جا یسرجهاز به و کرد اخراج باغبان تا آشپز از ، بودند ايل یخانم افراد از نفر هفت ها آن

تلگراف را .یکه نيآورد . ابرو به خم الدوله نزهت خانم اما گذاشت ، بودند کرده احضار

بالي یدزد اين و قضا را .یکالن بزند آنها تازه سعادت جان به بود قرار که دانست

قدر و به داماد ، گذشته اين جاي یاز که بود نم یبرا یمهربان زده دزد اموال بر یتاسف

ماند .

حت ینم خانم . یگذاشت رو دندان خمير خودش بخورد تکان جايش یاز

م مسواک م . یخانم گرم و سرد خودش را وان و دوش آب . یگذاشت لقمه کرد

Page 49: داستان زنان

م . یم برايش را زيرش لباس بند از . یگرفت هفته دو که اين خالصه بست

رو یمرخص مجلس به را خانه در وو بود کارها یگرفته پياز تا سير و بود بسته یاغيار

م خانه خودش راست یرا و . ینم یرسيد خانم بخورد تکان خانم دل در آب گذاشت

جا نزهت نو از و فروخت را ديگرش خانه مدت اين در هم برده یالدوله دزد اثاث

. را قال کرد . یپر اتاق هر بودند موزه يک زينت هرکدام ، ها پرده و ها مبل و یها

» « راديوگرام» « ، خواستند چه هر شوهر و زن و داشت جداگانه کولر و يخچال و

. . کلفت به بود کاره همه آقا ، عسل ماه نيمه اين در بود دسشتان فاصله ترين نزديک در

سرکش . یم ینوکرها کار گل و ها باغبان به و م یها یکرد فصلشان به رسيد .یفصل

حت و بود کرده مرتب را خانه اجاره و آب و تلفن و هاي یبرق کمک يک یبا در که

بايگان معامله با ، کن خشک ماه یآب سه قبض ، بود کرده خانه صاحب به ، کشور کل

ب اجاره پول یرا و . یاينکه بود کرده هديه خانم به سفره سر و بود گرفته ، بدهد

مرخص چون روز م یپانزده تمام داشت که یاش بود کرده پيشنهاد سفره همان سر ، شد

! و باشند باهم و بيايد شميران به را تابستان که کند دعوت خواهرش از است چطور

نم خانم راستش که الدوله تنهاي ینزهت اين با طرف یبعد یدانست از و بکند یمهربان یچه

فردا یها از و داد رضايت ، بود نکرده فراموش را شوهر ، یمرخص یخواهر آقا

يک . یکارها همه واقعا الدوله نزهت خانم و بود شوهر خواهر عهده به خانه

. جلو را وقتش شام تا صبح بود خانم عروس پا یپارچه ،يا حمام در يا ، غذا یآينه ميز

. یم م خانه به خانم ماشين با را ماساژورها و آرايشگرها دستور یگذراند به که آوردند

روز آن فرنگ یها گوجه و خام گوشت ساعت م یرو یسه اصال یصورتش و گذاشت

نم ازخانه صدا یبيرون به گوشش و که یرفت بود کرده عادت شوهرش خواهر قشنگ

م یم و م یرفت و گفت :یآمد

پوست ! به» چه طراوت ! یبه !«یچه برادرم ! حال به خوش

راست . یروز و الدوله نزهت خانم و بار هزار ، ! یصدبار،و جوان شوهر بود شده جوان

فرنگ گوجه ، نزدن خشک و تر به ... یرو یدست م حظ اصال ، . یصورت ماه يک کرد

کم . به آقا که است درست گذشت طريق الدوله یاين نزهت خانم به اما ، بود شده الغر

هرگز

. عروس دوم ماه اول روز از بود نگذشته خوش ماه يک اين شروع یمثل شوهر و زن ، شان

م . کردند جا دوسه روز هر بازديدها دادن پس ول یبه ؛ زود یرفتند اين به تمام یمگر ها

م یم خسته الدوله نزهت خانم که بود اين همه از بدتر . یشد؟و و ديد ياسوم دوم روز شد

اصرار بازديدبود با و بود وزير شوهرش که رفتند الدوله نزهت خواهر خانه به عصر که

نم . شب صورت هر به ، وزير يک ماندند رييس یهم يک يا و مجلس نماينده يک با توانست

Page 50: داستان زنان

ها ! یکار ايل حرف چه بودند نديده را همديگر عمر يک انگار هم خواهرها و باشد نداشته

دو ! تا بزنند که -یداشتند نقشه و ها درددل و مدارها و قرار و بودند بيدار شب نيمه بعداز

نيآمده .... بيرون خواب رخت از الدوله نزهت خانم هنوز صبح و خوابيدند هم بعد و ها

پا بود را شوهرش را . یکه آقا خواهر زده دزد را خانه ديشب باز بله که خواستند تلفن

. یتو پا و دست و اند بريده را تلفن سيم اند بسته را درش و اند کرده اتاق هفت یيک هر

. خدمتکار تو و اند بسته را ، یخانه است بوده خانه در چه هر و اند کرده انبارحبس

. قال از اند ها یها یبرده چلچراغ و ها شمعدان و و یبزرگ ها مبل تا گرفته سنگين

. راديوگرام الدوله . نزهت خانم بار اين اند کرده لخت را خانه اينکه خالصه ها يخچال و ها

حت یجا که ، داشت پا یخود همان و بود نياورده تاب هم تاشده یشوهرش زانوهايش تلفن

. بود ا برگه تنها بود نشسته جا یو که بود اين ، آمد دست به دزدها از ها یکه یچرخ

رو یها کاميون شهربان . یمتعدد رييس فروا بود مانده جا به باغ در یشن ، وقت

ملت مطبوعات نماينده يک خانه ر با دو ، ماه دو عرض در که گرفت قرار حمله مورد

رو را پانزده یبه به مجلس در داشت جديد استيضاح يک طرح و گذاشته باز دزدها

م امضا خود نصاب دزد یحد شب بعداز هفته يک ، داخله وزير که مانور یرسيد يک با ،

ط ، )!(یماهرانه تقاضا واحده ماده يعن یيک تازه داماد از مصونيت ايل یسلب رييس

هاي! کرد آن تو یو سرشان نم یکه و بودند شده گيج ، نبود روس یحساب سياست دانستند

....! است م آب کجا از جنجال همه اين اصال و امريکا يآ است انگليس .یيا خورد

فردا حاال همان خدمتکارها یدزد ینگو از دوتا ، که یاخير الدوله نزهت خانم سابق

الدوله سرجهاز نزهت خانم خواهر سراغ بود، کرده بيرونشان ايل رييس و بودند خانم

تاعصر آمده و بودند کرده بيان خواهرش و ايل رييس به نسبت را خودشان وسوءظن بودند

خانباج خاله از و بودند افتاده جوش و جنب به الدوله نزهت خانم فاميل کمک یتمام ها

گرفته

آب بودند چشم و موبور شوهر خواهر سياه زاغ روز دو آخر یو دست تا بودند زنده چوب را

يک ، بعد روز و بودند آورده گير را اش خانه الدوله عين خيابان ها یدر خوانده خواهر یاز

هوا به ، خانواده رند و م » یپير قضا نمازم االن ، غروبه دم شکلت قربون ننه که یاين

شه.«

کنار ، و بود ساخته وضو و بود رسانده آب به دست و بود رفته تو و بود فريفته خانه خدمتکار

يک ینماز حوض ، ها شيشه از و بود را یيک یخوانده الدوله نزهت خانم اثاث و ها مبل

یوارس

بد کرده از و بود کرده باز خانه کلفت با را دل درد سر هم بعد و ب یبود و مردم یدين یزمانه

Page 51: داستان زنان

صاحب به خانم که کند کشف و بياورد دست به را خانه کلفت اطمينان که بود رسيده جا اين

خانه

آب چشم موبور خانم و .یيک هست هم ايل يک رييس زن که است نجيب و مهربان بسيار

همان

شهربان شبانه،وزير که بود داده دستور رييس یداخله جديد خانه به و بشورد کار به دست

ايل

پرونده . بريزند يک و کنند مجلس صورت را قضايا همه و بدهند نجات را خانم اثاث تمام و

ا ! یحساب نشانه که است درست ها یبسازند ترمه و ها نقره و جواهرها به یدزد یاز اول

ول دست ، بود شهربان ینيامده عمل اين ايل مناف یرييس پارلمان یرا م یمصونيت یخود

ديد

امضا و به را خود استيضاح طرح م یداشت آن و سلب یاين واحده ماده که رساند

مصونيت

اتکا از به ؛ شد مجلس تقديم شهربان یاو قطور پرونده از یيک نفر يک و بيست شهادت و

خدمتکاران

. بار محل اهل آبروريز یو داشت ها یم یعجيب ی، سرجنبان که کار یشد به دست مملکت

شدند

آشت و ايل رييس با را داخله هم یوزير و مصونيت سلب اليحه هم که اين شرط به ، دادند

طرح

. که خانم بار اين و بشود بخشيده هم الدوله نزهت خانم مهر و بماند مسکوت استيضاح

م طالق الدوله برا ینزهت که داشت حتم ، آبرو یگرفت دارد یحفظ ملت و دولت

یفداکار

م یم چشم خودش آل ايده شوهر سومين از و . یکند از که ؛ الدوله نزهت خانم حاال و پوشد

پير اين که دارد عقيده ؛ آمد بيرون تر آزموده هم جوان یتجربه و یو است آدم خود دست

هنوز

جو و جست م یدر در آن و در اين خود آل ايده شهر . یشوهر نه خا باز را یزند اش

تو خريده هارا فرش و ها مبل ترين گران ماه . یو کرده جمع خرج یاتاقش تومان پانصد

م ماساژسينه خود صورت ا . یو هفته را موهايش رنگ م یکند عوض بار .یيک کند

م یاورگاند یها پيراهن باز وقت . یباسينه م یپوشد نم یحرف اخم هرگز ، کند یزند

وقت نم یم یو تکان اصال دهانش کنار و ابروهايش ، اين یخنددد همه از تر مهم و خورد

ازعمر که آل یزندگ یپس ايده شوهر که است رسيده نتيجه اين به ، کردند شوهر بار سه و

. باورش دارد کم کم که اين وديگر باشد نبايد هم رسطده دوران به تازه و نوکيسه اين از او

Page 52: داستان زنان

کوچک یم ،عيب ، آل ايده شوهر به وصول راه در بزرگ مانع تنها که در یشود که است

دماغ

جراح يک با و برود که است فکر اين در روزها اين و است « یاو را » ،دماغش پالستيک

. کند درست

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

زياد یزن

م... طور چه ديگه تو یمن تو یتوانستم ديگر ؟اصال بمانم پدرم که یخانه خانه آن

رو را ديوارهايش انگار . .یبودم ول افتاد اتفاق اين پريروز همين اند گذاشته یقلبم

پدر من خانه در دقيقه يک ، دوشبه اين توانستم م یمگر ؟خيال خواب یسرکنم اصال کنيد

. ه صبح تا ؟ابدا آمد هايم چشم ه یبه و زدم غلت خوابم رخت . یتو انگار کردم فکر

هميشگ خواب رخت که انگار ! . ینه . سر به جان بود قبر مثل درست نه بود ام

. ه صبح تا بودم ه یشده و کندم جان ام . یتويش کله از بد خيال هزار کردم فرک

. گذشت خواب . رخت همان خواب رخت بد خيال تويش یهزار سالها که بود

. تو روز هر که بود خانه همان هم خانه بودم آشپز یخوابيده کرده یم یمطبخش

تو. بودم بهار عباس یهر الله هايش ظرف یباغچه قدر آن سرحوضش ؛ بودم کاشته

م ؛ بودم ک یشسته آبش راه پنجره اگر یم یدانستم را انبارش آب شير و گيرد

بپيچان راست م یطرف هرز آب . ی، . من اما بود نکرده فرق چيز هيچ رود

م داشتم . یخفه برا که اين مثل . یشدم دو اين بود کرده فرق چيز همه من

ب .روزه ام نزده آب استکان يک به ، یلب نشود افليج اگر من غصه از مادرم چاره

. . بد اتفاق وقت هر قم رفت و شد بلند ديروز همان باز پدرم است کرده ، یهنر بيفتد

م م یبلند م. رودقمیشود را خودش خون من یبرادرم با نا ، کام تا الم اصال و خورد

نم و حرف ، بامادرم نه و زنش با که . ینه نفهمد آدم است ممکن طور چه آخر زد

تو وجود را خودش آدم است ممکن طور ؟چه هاست عذاب همه اين باعث یخودش

زياد خانه م یيک ديگر نفهمم؟ بود ممکن طور چه نکند؟من .یحس کنم تحمل توانستم

چاي امروز .یصبح افتادم راه و کردم چادر هم من ، رفت برادرم و خوردند که را شان

نم م یاصال کجا . یدانستم اين از ها کوچه به سرگذاشتم طور همين بروم خواهم

Page 53: داستان زنان

جهنم دو . یروزه نم کردم م یفرار جلو . یدانستم از کنم کار چه خانه یخواهم

. خاله ول . بود راهم سر هم اسماعيل سيد شدم رد نم یام دلم .یهيچ بروم تو خواست

درد . چه اسماعيل سيد به نه و خاله خانه به م ینه . یدوا انداختم طور همين و شد

.یتو شلوغ کم یبازار و آورد سرجا را حالم کردم . یبازار فکر هرچه کردم فکر

نم ديدم آبروريز . توانمیديگر اين با برگردم پدرم خانه ! یبه اينکه ! از بعد افتضاح اين با

! یس م همينطور ام نشسته اش خانه گوشه و ام خورده را نانش سال چهار و یو رفتم

م . یم فکر ديوانه چرا آدم مگر تو یکردم را خودش م یشود؟چرا انبار اندازد؟ یآب

م يا ترياک .یچرا ول نياورد روز آن ؟خدا ها ینم یخورد چه من به پريشب و ديشب دانيد

م. گذشت خفه . یداشتم تو آمدم بار ده هرشب رو . یشدم رفتم بار ده .یحياط بام پشت

م کردم؟خدا گريه قدر .یچه ول !یداند حت شدم راحت .یمگر آدم نکرد راحتم هم گريه

برا را ها حرف برا یاين آدم اگر را ها حرف بگويد؟اين م یکس یکه دلش ، .ینگويد ترکد

م طور . یچه س از پس که کرد را تحملش ، یشود پدر خانه در ماندن سال چهار و

. سر مردم که ؟حاال ببندند بابا ريش بيخ باز و گردانند برش دوباره را آدم ، روز چهل

م اين را ها شاهد یحرف خودت خدايا هم نزنم؟آن خودم چرا ، تقصير یزنند من یکه

تقصير . چه من آخر ب یداشتم؟حت ینداشتم جوراب جفت نخواستم یيک هم قابليت

. که ب خدا از خود بخرد .یبرايم م داشت خبر چيزم همه از ، چند یخبرش دانست

. سالم . حالل ديدن بار يک بود گفته برايش پدرم بود ديده را سرورويم هم بار يک است

مو . است قضيه . یاز گل دسته چه خودش مگر تازه بود خبر با هم يک . یسرم بود

. آدم ها عينک آن با ريشو بدترکيب آهن یشل دسته و . یکلفت گنده دماغ آن با و اش

بگذر . یتو او از اگر هم تو خدايآ نم یصورتش من . ی، فدايت کاغذ که من آخر گذرم

. م خودش که راهم چيز همه بودم ننوشته سر . یشوم را بال اين چرا پس دانست

. من لعنت خود نگذر او از ؟خدايا آورد در من سر را افتضاح اين چرا پس ؟ یآورد

تو اش را پايش و بود آمده پدرم پيش بار کند . یچهار لعنت خدا بود کرده کفش يک

بان باعث لعنت . یو خود بان یرا و باعث تو .یاش برادرم یبود از مرا وصف اداره

. شنيده روزها . کرد خودش را کارها همه ديگر م یبود پدرم پيش ه و یجمع آمد

م یبر بله را . یهاشان خدايا ببيند نظر يک مرا و بيايد ديگر جمعه شد قرار تا و کردند

م ! یشاهد خودت ساعت و دقيقه آن ياد به که هم م یهنوز تنم ، . یاتفتم است يادم لرزد

م باال که ها پله صدا یاز و م یآمد که صدا یپاهايش و توروق یلنگيد ترق که عصايش

م یرو م یآجرها من قلب ،انگار سرعصايش . یخورد انگار شود کنده جا از خواست

م یرو را من وا .یقلب حال ینم یگذاشت چه تو . یدانيد رفت راست يک آمد یداشتم

.یتو . اتاق نشست . پهلويش دقيقه چند برادرم بود هم مان خانه مهمان که برادرم اتاق

Page 54: داستان زنان

هوا به خودش و بياوردم آب که کرد صدا مرا . یبعد شربت من رفت بيرون آوردن سيگار

. . رو را چاردم بودم گذاشته حاضر و بودم کرده خانه یدرست مهمان در انداختم سرم

. . . برسم کشيد طول عمر يک اما نبود تر بيش قدم چهار بودم شده عمر نصف ،

. پدرم در دم مادرم و بياورد سيگار که زنش پيش ، پايين بود رفته هم برادرم نبود خانه

ه و بود ايستاده م یاتاق گفت :یآهسته

!«برو» خدا ! اميد به برو جان ننه

پا یول م یمگر جلو .یمن سين بود شده تمام طاقتم ديگر ، رسيدم که در یرفت؟پشت

تو از خال یبس شربت ليوان نصف بود، لرزيده نم . یدستم من و بود دانستم یشده

. چه عرق موهايم ؟بيخ بروم تو طور همان ،يا کنم درست را شربت برگردم کنم کار

م . . کرده کنده جا از داشت قلبم بود کرده يخ تنم . یبود خودش اگر خدايا شد

نم در صدا م یبه کار چه من ، » یآمد م پا پابه طور صدا یکردم؟همي که یکرم

.خودش لعنت شد گفت :یبلند درامد

م! خانوم» خجالت شما «یاگه خدمتتون؟ بيآم خودم بنده ممکنه ، کشين

شاهد خدايا صدا! یخودت باز ، شد تمام که رو یپا یحرفش که شنيدم را یچالقش

م یقال تو . .یگذاشته کشيد آهسته و گرفت مرا دست و کرد باز را در و آمد و شد

م دقيقه آن يآد به که هنوز ، دستم م یمچ ، . یافتم النگو يک مچم دور انگار یسوزد

.آتشين . سين تو کشيد مرا باشند رو یگذاشته ، گرفت دستم از گذاشت . یرا ميز

. یصندل یرو مرا از هم چادرم مبادا کردم فکر من نشست روبرويم خودش و نشاند

ول سرم ب . یبردارد؟ اينقدر ديگر . ینه . را چادرم نگذرد ازش خدا نبود حيا

.جمع ول . یکردم نم و بود شده داغ صورتم بود پيدا گردنم و گل و صورتم دانم یسرو

گفت :یحال چه و کرد باز را حرف سر باز او که بودم

.«خانوم» داده ! اجازه خودش خدا

صندل و دور و شد بلند . یبعد . م را کار اين چرا فهميدم نشست دوباره و گشت کند .یمن

نم و شدم داغ تر بيش . یو م آخر بگويم چه حرف یدانستم نکند یم یبايست گمان که زدم

چيز. گنگم کردم فکر چه برا . یهر آخر نرسيد خاطرم دختر یبه يک

س که ، من تو یمثل سال چار کس یو برادرش جز ، پدر مردها یخانه همه از و یرانديده

ها زن با فقط و گرفته رو تو یديگر هم آن ، ، یغريبه زده حرف بازار يآ حمام

وقت چه است ممکن م یطور رو روبه غريبه مرد يک نکند؟ یبا گم را پايش و دست ، شود

دخترها من اين از امروز یکه قرشمال رفته غريبه یمدرسه مرد هزار تا نبودم

. ا غريبه مرد هم آن باشم کرده خشک ترو خواستگار یرا . یکه راست است الل یآمده

Page 55: داستان زنان

چيز . ، خوردم را خودم هرچه و بودم . یشده مرتبه يک اما بگويم که نداشتم

رو . چشمم که طور همان رسيد دادم به خودش ياد یخدا به ، بود شده کوب ميخ ميز

هولک . شربت هول گفتم :یافتادم

!« شربت» آقا ميشه گرم

گذاشتم . .یول تمام نيمه را حرفم و جست گلويم بيخ آب بگويم درست نتوانستم را آقا

تر یول بيش جرات من رفت شربت ليوان طرف به که دستش گفتم :یاو و کردم پيدا

«آقا» دارين؟ ميل سيگار

وا . و بيرون پريدم اتاق حال یاز چه مجبور ! یکه من باز و نبود برادرم اگر داشتم

! یم ول ؟ ببرم هم سيگار برايش جوان یشدم نازنين . یخدا برادر چه ببخشد را !یاش است

م چه ، نداشتم هم را او م یکردم؟وقت یاگر پايين ها پله از زده وحشت که ديد مرا یحال

گفت : ، روم

چ خواهر» ؟مگه نم یچته شوهر مردم همه ؟مگه «یشده کنن؟

برا و و باال رفت . یخودش . بود مرتبه اولين اين بود تمام کار ديگر و برد سيگار او

م که را م یاو مرا او و . یديدم وقت که است شاهد خودش خدا همه یتو یديد ، بودم اتاق

اش

جور یم دلم م یخواست گيس کاله سرم که بفهمد او و مگر . یبشود اما گذارم

. یم : جا به حالم که بعد آمد لبم به جانم ، گفتم که هم را کلمه ي ؟همان بزنم حرف توانستم

، آمد

حال مادرم به را . :یمطلب گفت کردم

. یچيز» م درست برادرت ننه .«ینيست کنه

م آخر حال یمن را مطلب اول همان از اگر که . یدانستم زن آخر ندارد فايده ، نکنيم اش

م . یاو م آخر دست که او دارم گيس کاله که نفهمد بود ممکن طور چه او و ، یشدم فهميد

چرا

م از نکنيم؟آخر حاليش تو یاول اگر که ، یدانستم بفهمد را مطلب اش خانه

.سر ول کند خواهد را کلکم روز شور یچهار قدر چه که بگو مرا است؟و کرده چکار حاال مگر

م را مطلب . یآن بگذر او از توهم اگر ، خدايا نم یزدم .یمن گذرم

کاله بودم؟چه کرده چه من کرد؟حاضر یآخر رفتار طور اين من با که بودم گذاشته سرش

کلفت سال يک اين در من و دارد نگه دست ديگر سال يک .یشدم بکنم را خواهرش و مادر

. یول م م ینکرد مردم که م یدانستم و فالن ینشينند خانه یگويند به دوباره روز چهل سر

م . پدرش اش خانه در سال يک اگر چيز یبرگشت خودش باز ، . یماندم کنيد گمان نه بود

. دلم ! پا آن با و اش برده شور مرده چانه و چک آن با نه خدا به بودها رفته شلش .یبرايش

Page 56: داستان زنان

تول یول بود ممکن بود . .یآخر بزرگ خدش خدا هم ديگر سال يک تا و بيندازم راه برايش

راض ها اين مه . .یبه س بودم شده خسته ديگر نخورم را پدرم خانه نان ديگر که بودم یشده

تو ها صبح چهارسال تو یو شب و شدن بيدار خانه چه ! یيک هم آن خوابيدن خانه همان

ها! یا خانه ا یسال تازه خبر هيچ که بود آمد یآزگار و رفت هيچ عروس ی، هيچ ی،

عزاي هيچ ، الل . یزبانم بروي و بيا و گرفت زن برادرم که اين از بعد بود نشده آن در ی،

ها شب جنجال ما خانه تازه خبر تنها ، شد چيز یبرپا خودش باز که بود بود .یآب

ماه و تازه هم .یهمين حت بود بار بشقاب یيک نم یتو یکاسه داد ما .یکوچه نم دانيد یزد

م من ن .یچه .یگويم ب نه ، ها ، بود بد پدرم خانه بگويم من . یخواهم اما پدرم چاره

. م چه بودم شده خسته . یديگر م ديگر بودم شده خسته من کرد؟ خواستم یشود

.مثال ! راض . بودند خانه خانم او خواهر و مادر اما خانه خانه باشم خودم خانه یخانم

کلفت . یبودم ول دارد نگه دست سال يک و بکنم را شان . یهمه م حاال من فهمم ینکرد

. . که بود کرده مهرم تومان پنجاه و هفتصد اش همه داد نقد را مهر بيشتر نصف چرا

. پانصد تکه تا چهار مادرکم و خريديم اثاثيه اسباب را اش همه ما و داد نقد را تومانش

وقت . که بود اش ذمه بر ديگر تومان پنجاه و دويست و انداخت راه به یجهاز مرا

. م حاال من داد خواهم سرآمد، که عده گفت برگرداند پدرم خر یخانه قدر چه فهمم

! م خيال دعواي ! یبودم يا شد حرفمان اصال ب یکنيد و بد من يا یراه یکرديم؟

! گفتم حت ، روز چهل اين در لاله و درآورد؟حاشا من سر را بال اين او بار یکه يک

صدا . نه نرفت بيرون اتاق در از صدا یصدامان نه و سوخته یمن پدر خود

زندگ! بدترکيبش مادرشوهر با بايد ديدم که اول همان از من .یاما لرزيد دلم ته کنم

بعض یم آدم م یدانيد؟آخر حس را .یچيزها م و یکند شد خواهد پا به جنجال که ديدم

م یخيل یناچار یرو از . . یمدارا کلفت يک با سياه سکه يک بودم شده کنيد باور کردم

نم اين س . یرفتار تو یکردند سال چهار زندگ یو احترام و عزت با پدرم کرده یخونه

. ول شوهر خواهر و شوهر مادر بيار آب کلفت بودم شده حاال و حرف یبودم هم نداشتم یباز

.

راض هم م . . یباز را خواهرش مادرو نيامدند هم عروسيمان به اصال .یبودم گويم

. خودش . . شوهرم که همين کرد خراب را کار همين و نيامدند و کرديم دعوتشان

بر همه بله و بود . یکاره خودش بودند کاره هيچ خواهرش و مادر و بود کرده را ها

کار یم خواهرم و مادر . یگفت ول ندارند من کار م یبه م . یدروغ مگر شود؟ یگفت

م مادر آدم به را جانش . یشيره م طور چه کار یدهد باشد؟دست یشود نداشته آدم کار به

.آخر . کردند پول يک سکه او پيش مرا خواهرش و مادر همين است شاهد خودش خدا هم

خيل یعروس . یمان عروس و عقد بود . یمختصر جهازم و اسباب قبال برادرکم بود هم با

Page 57: داستان زنان

. را م چه که خانه بود کرده مرتب را خانه و بود دانم .یبرده

. همه يک من جهاز با داشت اتاق تا دو شام . یاش ، شب بودند کرده مرتب را ها اتاق از

.که وا بردند و دادند دست به دست را ما ، نم! یخورديم دلم شب یهيچ آن خواهد

! را . کوتاه اين به عيش نياورد خدا بياورم يادم به وقت! یدوباره است يادم عقد یفقط

تو من و ببوسد را رويم آمد شد، م یتمام نگاه را دارش عينک صورت ، .یآينه کردم

گفت : گوشم در

!«واسه» جانم دادم، سفارش قشنگ گيس کاله يک ، لفظيت زير

نم و حال یمن چه . یدانيد م حال خوش بايد حتما . یشدم م حال خوش که یشدم شدم

رو مطلب به و فهميده . یرا مثل اما دارد قبول مرا ها اين همه وجود با و نياورده خودش

تو اين تخماق با که م . یبود دلم کوبيدند ، یمغزم عينک زير از و بکنم دست خواست

. یها چشم که بود قحط وقت ، بدترکيب پدرسوخته دربياوردم را اش شده باباقورش

بدبخت سر اين ياد به مرا م یعقد ؟اله یام ! یانداخت لقمه يک اصال نبيند عمرش از خير

م شام را خونم خون و نرفت پايين گلويم . یاز تو اگر و م یخورد که ، یکوچه رفتيم

م آن کجا به کارمان نبود معلوم ، بود نزده را . یحرف دست حالم اصال من چون کشيد

. . يعن رسيد دادش به خدا اما نبود .یخودم تو رسيد دادمان به یبه داشتيم که کوچه

م خانه گفت :یاش گوشم در ، راه وسط ، رفتيم

.ینم» م بفهمن خواهرم و مادر «یدون یخام چرا؟

ب و . یمن جلو اما ببوسم را صورتش کردم هوس . یاختيار بغض همه داشتم نگه را خودم

ا و . یکينه در حرف کلمه يک همين با محبتش که اين مثل شد آب ، بود شده عقده دلم در که

. دلم . م خجالت خودم از ديگر حاال ببرد را شورش مرده گرفت گولش یجا طور اين که کشم

.را . . شد خبردار من شست که بود هم جا همان از بودم شده حال رخوش قد چه بودم خورده

رو یول وقت .یبه نياوردم م یخودم طور چه آدم ، باشد خوش دلش آدم به یشوهر تواند

اهميت دلش بياوردد؟من ول . یبد به . یندادم شبانه همان شد شروع صبح فردا همان از

. دست عروس به چرا کنم گله که بود گفته خودش رفتم مادرش .یبوس است نيامده مان

. من خجالت . هيچ نبينيد بد روز ، واه واه، کردم را ام گله ، بوسيدم که را مادرش دست هم

تو و گفت :یرو ینکشيد پسرش و عروس تازه من

نم هيچ» رو یدلم .یعروس یخاد ببينم ، ام نبوده عقدش سر خودم که رو

نيست یم ماذون بگير یفهمين؟ديگه رو زنيکه اين من .«یبيار یدست اتاق تو

.درست اله جور . یهمين م بيفتد خانه شور مرده ، یسرتخته اول شب همان ؟از بينيد

ول . ! پيرسگ بود خراب مهربان یکارم قدر آن کشيد یخودش را نازم قدر آن و کرد

. که هرجور شب آن درآورد دلم از را ها اين هرجور . یهمه ها شب اصال گذشت ، یبود

Page 58: داستان زنان

. . یم بود تنها ارنعوت تا دو با من و نبود شوهرم که روزها بود روزها مهم گذشت

تو . یم شوهرم م یماندم کار . یمحضر برم که ظهر تا ، روزها و یکرد ، گشت

م عصرها خانه به که غروب جهنم یتا من ، . یآمد نم هم اتاقشان طرف اصال .یداشتم رفتم

م یتنها را کارم . یتنها م تا و تو یکردم از نم یتوانستم بيرون اتاق . یاتاق تا دو رفتم

م مرتب را . یخودمان م جارو را حياط همه . یکردم م را ها ظرف شستم .یزدم

. داده رضايت هم احمق من و نگذارم هم خودمان خانه به پا که بود کرده قدغن خودش

راض. بودم کردم، اصار بس از ، گذشت که هفته يک ها یاما شب يکبار هفته دو ، یشد

برا . و بخوريم شام برويم برويم پدرم خانه به . یجمعه هم بعد و برگرديم خوابيدن

ا دو هفته کردم را بار يک . یهفته خانه از پا نداشتم جرات روزها هم باز اما بار يک

. کار بگذارم ا یبيرون هفته نداشتم . یهم ها صبح بود واجب ديگر که حمام مرتبه يک

م خودش ، بود الزم م یهرچه و م یخريد و برا . .یداد بود سوا خرجمان یرفت

برا خودمان و سبز یجدا و گوشت خواهرش و م یمادر جدا خورت و خرت .یو خريد

م یم و خانه در خال . یداد دست که بود خوش اين به دلم ظهر تا من و در یرفت از

م . ینم تو که شب « یآيد سر ، د م یآ خواهرش و مادر اتاق احوالپرس یبه و یزد

گاه یم و چا یکرد چاي یاگر فنجان يک بود راه به م یم یشان من پيش بعد و .یخورد آمد

يعن یبد بود خودشان مال خانه که بود اين . یاش که بود دوم هفته و خواهرش و مادر مال

ها مرا ظرف کردند . یمجبور صدا اگر و دادم رضايت هم اين به من بشويم هم را آنها

. از ول شد بلند هم من از ، شد بلند جلو یديوار م یمگر را ؟ یزبانشان گرفت شد

م یوقت ايراد هزار ، نبود م یشوهرم روفت و کوفت هزار ، م .یگرفتند آمدند یکردند

م از اتاقم م یدر نيش و . یگذشتند و است آبله صورتم و داردم گيس کاله من که زدند

.چهل ول است گل یسالم دسته چه پسرشان آخرش یمگر گيس کاله قضيه همين و بود؟

. کار م آنها از طور چه آخر کرد خراب مخف یرا را آن مبادا یشد که ترسم کرد؟از

م بففهمند خودمان محله حمام به هم باز .ی، ول دالک یرفتم از و بود آمده مادرش روز يک

ا . حقه چه با هم آن بود پرسيده ما ناشناس ! یحمام به را برا یخودش و بود یزده

. اين کند لعنت خدا و است گرفته رو آبله و ترشيده پير زن که بود سوزانده دل شوهرم

کرده . دالک باز را دلش درد سر هم او و بود داده اضافه او به هم قران پنج گويا را ها

شان . بود از خدايا بود کرده هم مسخره و بود گفته برايش مرا گيس کاله داستان و

کار. نگذر چه من بخت یمگر خوش اين ؟مگر داشتم ها اين اين یبا و من گرفته نکبت

کجا کهیريخت یب شوهر ، بود شده حسود یزندگ ینصيبم ؟چرا بود کرده تنگ را ها یآن

م یم ؟خدا حمام . یکردند آبگير را ها اين همه ديگر روز بود گفته چيزها چه داند

.یبرا حت کرد نقل برم یادا یمن را گيسم کاله طور چه که بود درآورده هم دارم یمرا

Page 59: داستان زنان

م و م یسرزانويم صابون و م یگذارم شانه و .یزنم . نرفتم حمان آن به ديگر البته من کشم

. یول طور . چه آخر نگذاشتم پا جا آن به ديگر و شستم خودم را وتنم سر نزدم هم نطق

تو یم بود یرو یشود گذشته کار از کار ديگر صورت هر به کرد؟ نگاه ها آدم جور اين

. و . شب، سه دو ، شوهرم شد سياه من روز ديگر بودند فهميده ، بفهمند نبايد که را چه آن

تو یبرم یوقت ، م یگشت زيادتر ها آن . یاتاق و خورد شام جا همان هم شب يک ماند

برگشت،

.و راست درنيآمد صدايم هم باز .یمن ! مثل بودم کرده گناه که اين مثل اصال بودم خر قدر چه

! . اصال بودم زده گول را او ، گيس کاله سرقضيه که اين مثل بودم من کار گناه اينکه

درنيامدم

. يک چيز ها اين همه تازه بزنم او به حرف . یکلمه يک را خرجمان کرد مجبورم هم بعد ینبود

تو. کنيم شام و صبح . یو » از غذا ديگر و بخوريم ناهار و شام و بروي ها آن اتاق

نم یگلو پايين ! یمن آوردند . من سر را بالها اين همه بودم خر قدر چه من خدايا رفت

! یصدا و خواهرش و مادر از نکردم وادار را شوهرم نکردم؟چرا فکر چرا آخر درنيآمد من

تو بودم شود؟حاضر زندگ یجدا ول یطويله ، ! یکنم . همين که کنند سرم بر خاک باشم تنها

رو دست .یطور . بود خودم تقصير اش همه کشيدم کردند بار هرچه و گذاشتم دست

. یس نکردم چرا آخر گرفتم ياد را حمام و مطبخ راه فقط و نشستم پدرم خانه چهارسال و

س در هنر یاين ، چهارسال سواد یو و کنم؟خط کنم؟م یپيدا ماه یپيدا یتوانستم

شندرغاز

قز پس عمه خانم بتول مثل و کنم : یانداز قسط زنگل چرخ ي برا ی، و خودم یبخرم

.یخياط کنم

م یدخترها مان باف یهمسايه جوراب باف یرفتند جوراب چرخ خودشان ، سال سريک یو

خريدند

درم که را نانشان عروس یو جهاز ، هيچ درست یآوردند خودشان هم شان

. که زد کله سرو باهام قدر چه برادرکم برد را جهازشان طبق تا ده هم آخر دست و ؛ کردند

. ول بدهد يادم ب یسواد ! یمن ! خودم تقصير اش همه برسر خاک من عرضه

م. بود . یحاال م را فکرها اين اش همه روزه دو اين به یفهمم بد خيال همه آن که کردم

.کله س بود زده عزا یام و نشستم پدرم خانه گوشه چهارسال .یو گرفتم را گيسم کاله

.یبدترکيب یعزا عزا گرفتم را . یام اند؟ آفتاب پنجه ها زن همه مگر گرفتم را نکردن شوهر

م مگر گيس کاله که مردم همه عيب یاين چه من یگذارند، تنها دارند؟مگر

. ه بود خودم تقصير اش همه ؟ بودم رو ه یآبله و و ینشستم مادر روفت و کوفت

خواهرش

Page 60: داستان زنان

.را ه ب یشنيدم و بد زبانشان از و بنشيند دلشان ور برود .یگذاشتم بشنود مرا راه

وقت . . آخر شب افتادم که افتادم نظر از ديگر افتادم نظرش از درآمد، یتا مادرش اتاق از

گفت :ديگر و ايستاد اتاق در دم همان و نکند را هايش لباس

«ینم دلت» پدرت؟ خونه بريم خاد

. و بوديم رفته پدرم خانه به هم با و بود جمعه شب ، پيش شب دو تو ريخت دلم يکهو من

:و . . گفتم شد خبردار شستم است خبر چه فهميدم يکهو من و بوديم آنجا هم شام

«»! خودتونه ميل

چيز و . یديگر م وصله را جورابش و بودم نشسته ساکت طور همين .ینگفتم کردم

:باز گفت . آخر دادم را جواب همان باز من و پرسيد

. بلند» احوال بريم پاشو جانم بريم .«یشو بپرسيم

. من را بغچه دست نباشد خبرها اين از شايد که دادم اميد خودم به باز که بگو را خر

. جمع . حرف هيچ راه تو افتادم راه و سرم انداختم را چادرم چيز یکردم من نه ، ینزديم

. گفتم . م و بود اجاق سر ديگ بوديم نخورده شام او نه م یو من تو یبايست و کشيدم

م اتاق م یمادرش شام باهم و .یبردم ول .یخورديم افتاديم راه ما که بود بار سر ديگ

شور دل . یم یمن م اينکه مثل نگو که بالي یزد چه م یدانستم سرم خواهد یبر

رو یول.بياورد به نم یباز .یخودم . وقت نبود دور زياد مان خانه - یآوردم من رسيديم

م در - یکه حال همان درست اتاق یزدم در پشت هم روز آن که داشتم را

.مهمان . بودم هم روز آن از بدتر شايد تو کشيد و گرفت را دستم آمد خودش او و داشتم

م سرتا . یپا . برادرم به چشمم که همچه من کرد باز را در و آمد برادرم لرزيدم

.افتاد . است شده خبرها چه که رفت يادم اصال کردم فراموش را دنيا غم همه اينکه مثل

رو برادرم به . یهيچ پرس احوال و سالم نياورد . یخودش از تو رفتيم و کرد

. داالن تو و گذشتيم تو یهم برادرم زن رسيديم، که پنجره یحياط از مادرم و بود حياط

م سرم پشت از و کيست ببيند که بود کشيده سر باال . یاتاق که حياط وسط آمد

نکبت رسيديم :ی، گفت همه به رو بلند بلند

.«اين» . . برگرده نگذارين ديگه سپرده دستتون خانمتون فاطمه

:و بزنم فرياد آمدم تا من

نم آخه» ؟من . یچرا جور همين نم یمونم .«یولت کنم

پا که همان تو یبا پريد .یافليجش بست خودش سر پشت را کوچه در و داالن

م و فرياد طور همان :یمن زدم

. ینم» نم ولت .«یمونم کنم

ک گريه نکن گريه حاال و سردادم . یرا ب مادرک کن را یگريه خودش ام چاره

Page 61: داستان زنان

ه یهولک و باال برد مرا و من به :یم یرساند پرسيد

«مگر» شده؟ چه

م و طور چه دعواي یمن نشده؟نه طور هيچ که بگويم برايش حرف یتوانستم نه ،

بشنو یسخن و و بگو نه . ی، خودش. به ام کرده دعوا باهاش گفتم شد، آرام که ام گريه

! و . م طور چه دروغ اش همه و ام کرده بله و اله و ام داده فحش توانستم یمادرش

خبر بگويم نکبت یهيچ سوخته پدر اين و آسان ینشده همان به داشته ی، برم ، گرفته مرا که

؟ول رفته و سپرده پدرم خانه در ، . یآورده نکبت مرکه بود گذشته کار از کار یديگر

. ، داده طالق مرا که بود کرده حاليش و برادرم اداره بود رفته هم فردا بود رفته که بود رفته

. يک بود گفته و داد خواهد را مهرم بقيه سرآمد که ام عده اسباب یو بفرستيد را

. و م ببرد و کند جمع را خانم فاطمه م یاثاثيه هم زير یبينيد؟مادرم قضايا همه که دانست

.سر ول است خواهرش و م یمادر چطور من تو یآخر هم باز پدرم یتوانستم خانه

روز یم بمانم؟چطور دو تو یتوانستم؟اين اينکه مثل درست کردم، سر جا آن در یکه

. زندان تو کاش آب . یبودم پدرش و مادر ديدن از آدم اقالا جا آن بودم زندان

. ینم تو و نم یشود فرو ها . یزمين نگاه از خجالت یرود قدر اين برادرش زن

.ینم ديوارها رو یکشد انگار ، بودم مانوس ها آن به قدر اين را مان گذاشته یخانه قلبم

. رو را اتاق طاق انگار . یبودند يک نه و زدم لب آب استکان يک نه بودند گذاشته سرم

ب .لقمه رفت پايين گلويم از ! یغذا هنر ، نشود افليج غصه از اگر مادرکم چاره

. کرده ب و م یاست رويش نه حتما که برادرم ، یچاره بياورد مرا اثاثيه و اسباب برود شود

ديگر و کار برم ینه دستش . یاز تو خودش ، بدقواره مردکه اين آخر یآيد

م محضر .یکار جاي است بلد را ها چاه و راه همه و را یکند زيرش {ب آ که بود نخوابيده

بگيرد.

. پپه پدرسوخته هيچ نه باشد؟اما نياورده را بال همين عين ، ديگر بدبخت تا سرهزار که کجا از

یا

. از ه که بگو را خواهرش و مادر و نيست تر بدبخت و تر پپه م یمن من رخ که یبه کشيدند

فالن یفالن خانه خواستگار یبرا یو !یپسرشان اند رفته

ا یول پدرسوخته م یکدام ها یحاضر ارنعوت اين با من یشود سرکند؟جز برده شور مرده

ه خاک سر؟که رو یبر زندگ یدست دست کف يک اين تا نشستم و گذاشتم را یدست ام

کردند؟ یرو خراب سرم

Page 62: داستان زنان

آمريکاي یشوهر

« . . . ويسک... اگر ندارم را ودکا تحمل متشکرم حرف یودکا؟نه يک. یباشد فقط

. ته . . . اخالق آخر داريد؟حيف سودا ندارم هم را آب تحمل نه دستتان قربان گيالس

. سگ ويسک چه بدانيد اگر کرده اثر هم من به کثافت ! یم یسوداي یآن خانه تا من خورد

. پاپام نم لب هم هنوز پاپام خود بودم نزده لب اصال ، . یبودم مشروب هيچ به .یزند نه .

.مومن . تو ديگر خوب اما نيست مقدس . یو ، کثافت آن اما نبوده رسم ما خانواده

چيز ويسک یاول ، داد يادم . یکه برم که کار از بود کردن ويسک یدرست بايد ، یگشت

تو . یسودايش . اگر و بشويد را هايش دست اينکه از قبل باشد دستش راهرو

م یم من کار چه ها دست آن با !... یدانستم گاه ، نبود که خانه م یکند؟ کردم یهوس

. یلب تنهاي . از و بود نيامده دخترم هنوز که ها وقت آن البته بزنم ويسکيش یبه

م سر ام . یحوصله نم خوشم اما .یرفت بدجور م یآمد را . یگلويم هم هرچه سوزاند

م خودش . یاصرار ، شدم که آبستن اما نداشت فايده ، بشوم پياله هم باهاش که کرد

م خوردم به جو آب اصرار . یبه برا که . یداد ويسک اما است خوب .یشيرت وقت هيچ

. تا روز آن اما نکردم عادت هم ب یآخرش ، شدم خبردار شغلش از اختيار یکه

. یويسک يک هم بعد سرکشيدم خشک يک یبرا یرا ، ريختم گرل یبرا یخودم دختره آن

. یيعن.فرندش . دوتاي و کرد خبردارم آمد که بود او همان آخر سابقش ینامزد

ويسک به ک . ینشستيم ، نکن گريه حاال و درددل و .یخوردن . بکنيد را فکرش آخر بکن گريه

م - باشد خوشگل ، باشد ديپلمه ...- یآدم نان باشد، محترم هم پاپاش که بينيد

انگليس و باشد،کالس مرتب هم - یآبش هر به نباشد مجبور هرصورت به و باشد رفته هم

- یمرد جور اين وقت آن م!... ؟یبسازد مگر همه یاصال اين کرد؟ باور شود

تو خوانده درس ... یجوان . خاک آن آخر اما دکتر و مهندس همه اين ريخته مملکت

ه برسرها ها یم یهم زن آمريکاي یم یفرنگ یروند يا پستچ. یگيرند -یدختر محله

م را ساز یشان دندان خدمتکار يا ، را سرگذرشان سوپرمارکت فروشنده يا ، یگيرند، را

تو پنبه دفعه يک . یکه ا افاده و پز چه ببين و بيا وقت آن و کرده انگار! یدندانشان

شرل خود يا است هاروارد .یسوزان . کنم تعريف برايتان بگذاريد تايلور اليزابت يا لين مک

يک پريشب ، . یها ايران پسر آقا يک زن است دوماه که ديدم را دخترها همين یاز

تلگراف . را شوهرش آمده که است روز پانزده و ا یشده شده بيا که اند کرده یاحضار

نماينده

خارج. مجلس مهمان مثال که بود کرده خبر مرا خانه .یصاحب نماند تنها اش

. و . تا دو آن با دختره بود پيش هفته درست کند درددل باهاش که باشد داشته همزبان يک

کلمه

Page 63: داستان زنان

.یتگزاس شوخ ... . نخنديد نه زدنش . ینم یحرف را دهنش چنان کنم

م . . یگشاد روز که بود معلوم بود کلفت هاش ناخن هنوز نگو که خروار یکرد يک

م . یم ظروف وقت آن م یشسته چه برا یگفت؟م یدانيد تمدن آمديم ما یگفت

شوي شما رخت ماشين و داديم يادتان را گاز چراغ با کردن کار و و ... یآورديم را

. از را رخت تگزاس خود تو هنوز که بود معلوم هاش دست از ها حرف اين

م یتو چنگ . یتشت ! . آن از نه بود گاوچران يک دختر ها افاده اين وقت آن و زده

تو یهاي م یکه پيدا نفت . یملکشان هاي . آن از نه نيستند بنده را خدا ديگر و که یکنند

م گاو را . یديگران چيز بهش من البته . یچرانند که بود مجلس تو که مرد يک اما نگفتم

انگليس با م یدرآمد شما که هاست اين تمدن اگر که گفت اش شکسته پا و ، یدست گوييد

کمپان یارزان آن شوي یخود رخت ماشين دنبال هم را سرکار خود برا یم یکه یفرستد

. . . به وقت آن کردم ترجمه برايش من ناچار نفهميد دختره البته تحفه عنوان به ما

ا یجا بوده بداخالق البد که من به رو درامده ، بدهد را مردکه آن جواب که يا یاين

ا بوده .یهرزه يعن . صراحت همين به داده طالقت شوهرت برا یکه تند یمن که یاين

» حرف تنهاي از را دختره و باشم کرده جبران را مردکه سر یآ ، باشم درآورده

آمريکاي دلم شوهر و ام بوده امريکا که گفتم برايش و کردم باز گرفته یرا طالق و ام داشته

، ام

. یم کار هيچ نشد عيب که اين ؟گفت گفت چه ... یدانيد خانواده البد نيست عار

. ا بوده بداخالق البد يا نرسد ات بچه به ارثش که اند کرده سرت به دست از یاش و

. . . خوب بود هم کار طلب رسيده راه از تازه که انگار نه انگار اصال ها حرف اين

. . اين نروند برسرها خاک اين اگر آخر بود مجلس نماينده شوهرش است معلوم

دختر یلگور ، که نگيرند را نم یها من بزند یمثل آتش و آب به را خودش رود

. م... . خراب را حالم ندهيد بهم زياد دستتان قربان . ینه و گرسنه شکم کند

. یويسک نيست. بد باشد، هم پنير تکه يک اگر است بس ديگر گيالس ته يک همان

! مال... ! شور چه و است؟ سفيد آنقدر چرا ؟ است پنير اين ممنون،اوا

....کجاست؟ نم... باشد؟ .یليقوان؟کجا هلند دانمارک یشناسم را یو

. یم يک اين اما . . یشناسم است ... بهتر پسته با همان نداشتم دوست اصال را

م! متشکر چه . یخوب بود . سال يک شدم آشنا باهاش ها آمريکايي کلوب تو گفتم؟آره

. یم م زبان کالس شلوغ یرفتم چه که . یدانيد برا نوشتم اسم گرفتم، که ديپلم یاست

. ول م یکنکور . یخوب س و بيست ميان ديگر م یدانيد چطور ، نفر قبول یهزار شود

. شد؟ م گرم سرت هم زبان کالس برو گفت پاپا که بود خارج یاين زبان يک هم یشود،

.یگير یم ياد . . موها. ترکيب خوش باال بلند بود کالس معلم کثافت آن وقت آن یو

Page 64: داستان زنان

آمريکاي. بور . یيک دستها چه و . یبلند یکامل م را تکليف دفترچه تمام .یداشت پوشاند

.خوب . . خيل اول همان از آمد خوشمان همديگر از . یديگر دعوتم اول بود باادب هم

نقاش نمايشگاه يک به . یکرد ب. سر که ها اين از آباد عباس تازه کلوب تن یبه

م یم هم بغل رنگ تپه تپه ،يا م یکشند متکا يا ، قدح یگذارند يک و آدم اسم به کشند

رو یم ا یگذارند قهوه لکه دوتا يا ، دعوت . یسرش هم را ماما و پاپا پارچه متر دو وسط

. کرده تو قند که م یبود آب . یدلشان گرداند برمان خودش ماشين با هم بعد کردند

آداب. خانه چه با . یو روبه . کار ، شب و کارها اين از و کردن باز را ماشين در

.راه . يک رقص مجلس به کرد دعوتم بعد (یشد گيوينگ . ) ثنک نظرم به عيدهاشان از

! بود نم . طور چه (.یاوا يعن ) گيوينگ ثنک يک و امريکاست یدانيد؟يک

. یشکرگذار روز همان امريکاي یديگر . یکه پاپا کندند را پوستها سرخ آخرين کلک ها

. البته کس من که کالس از ندهد؟بيرون چرا و داد اجازه برا یکه نداشتم تمرين یرا

نکن. زبان تمرين تا هم را . یزبان بهش من که بوديم گذاشته قرار هم بعد ندارد فايده

. یفارس . ا هفته کالس از خارج البته بدهم م یدرس روز برا یيک مان خانه یآمد

. . نم و بوديم گذاشته قرار کار جشن یهمين چه . یدانيد حلواي کدو سوراخ یبود را

جا کرده عين . یبودند رقص چه و بودند کرده روشن چراغ توش و ، دهن و دماغ و یچشم

انگليس ! کم کم ديگر حاال م یو تو یسرم و نم یشد غريبه .یمجلس گذشته ماندم

ايران که اين خيل یاز . یهم حت اما بود آبجو یزياد کرد اصرار هرچه هم شب آن

. نخوردم وقت. چون آمد خوشش هم همين از اينکه ، یمثل خانه رساند و گرداند برم

دختر به چنين داشتن از گفت م یماما تبريک شما .یبه کردم . ترجمه خودم که گويم

. آخر جور همين مترجم پا يک بودم شده ديگر . یحاال هم با بوديم هم با ماه هشت ها

قايقران سد رفتيم عبدالعظيم. . . . یکرج شاه و شميران رفتيم بازار رفتيم موزه رفتيم سينما

رفتيم.

نم یجاها یخيل و عمرم به من ، نبود او اگر که . یديگر کريسمس شب تا ديدم

« دعوتمان « . م که را کريسمس شب ديگر اش خانه . یکرد هم ماما و پاپا شناسيد

.بودند نم . بود هم . یففر . بوقلمون دوتا فريدون ديگر است برادرم شناسيد؟اسم

... پخته م چه شما اوا؟پس بودند فرستاده برايش آنجلس لوس خود جاي یاز همان یدانيد؟

. که برا فقط که اين نه ديگر هست هم .یهوليوود برا باشند فرستاده شان یاو همه

ويسک یم و سيگار و آبجو و بوقلمون ديگر ، تهران جا یفرستند که شکالت .یو دارد خود

راض باور - یکنيد جان و دزد باشد کش آدم - یبودم - نباشد کاره آن اما باشد گنگستر باشد

. ويسک... آن از ديگر گيالس ته يک دستتان آمريکاي. یقربان اينکه .یمثل نيست

« آن م » بربن . یها م خاک مزه .یخورند . خيل است اسکاچ اين آره رق یدهد و شق

Page 65: داستان زنان

. . م چه خوب ها انگليس خود عين . یاست خواستگار ازم شب همان .یگفتم؟آره کرد

. رسما . اين حاال تا کس نيست؟هيچ جالب مترجمم هم خودم من حاال شام ميز سر و

. . یجور شامپان بعد هامان بشقاب تو گذاشت و بريد را بوقلمون اول نکرده باز یشوهر

برا که .یکرد برا ريخت ماما و . .یپاپا . خورد پاپا اما نخورد ماما البته ريخت همه

. . شيرين ، پريد که تنديش اما گس و بود تند اول زدم لب هم من .یخود بعد ماند

خواستگار ازت که بگو پاپا به که . یم یامد بگويم جمله به جمله که داشت اصرار کنم

معاف . - و دادن ماليات از کرده را سربازيش خدمت که را چيز همه و شمرده

- خونش گروه -Bاست - ماه نيست مريض م 1500 یاست حقوق و یدالر گيرد

. یقسط کار و هستند آنجلس لوس هم مادرش و پدر و ندارد از یهم و ندارند او کار به

. اين راض اول شب همان از که پاپا ها . یحرف مواظب که بود گفته بهم خودش بود

يک باش هزارتا آمريکاي یدخترجان، زن .ینم یدخترها شوخ يعن .یشوند نيست یکه

. ینم تو هنوز اش گفته اين . یتوانند م خودت تو اما است بايد یتوي.یدان یگوشم که

زندگ شوهرت بکن. یکن یبا را فکرهايـ تا بخواه مهلت هفته يک ازش را . یاما کار همين

. . م فاميل تمام بود تمام کار ، اول همان از البته کرديم هم . یهم بار سه دو دانستند

مهمان دعوت .یو . . ها کشيدن رخ به دختر چه و ها حسادت چه و مراسم جور اين از و

. سر راست بابام کردند قهر ازم دخترعموهام و ها دخترخاله تمام ، قضيه همين

.یم شوخ م . یگفت را آرزوش دخترها همه نبود .یکه ول من یکردند از يارو

. یخواستگار معن اصال و بود فداکار یکرده من که را یداشت ديگر دختر يک و کنم

معرف یجا م یخودم غر مادربزرگم فقط هم ميانه .یکنم؟اين م ، یزد فاميل تو ما گفت

اصفهان یکاش ، حت یداريم . یبوشهر یداريم، م را شان همه . یداريم ديگر اما شناسيم

. یامريکاي م چه ايم .ینداشته داماد کيه نتوان یشناسيم که خانواده یبرو یرا سراغ

تو اش و ته همسايه و در از و اش خانه بيار یو در را ... یکارش حرف اين از و ،

ا یها ننه . یکلثوم . اما. نباشد که مشهد رفت شد پا نيامد هم عقدمان سر اصال

م خود آب دلم تو قند . یمن . و بودند فاميل همه بوديم کرده خبر شناس دار محضر کردند

امريکاي يک .یعده يک . عقد سفره از ها عکس چه ها یو دوست هم یاز فيلم شوهرم

امريکاي. برداشت اين از امان م !یاما .یها ه دربيارند چيز همه از سر از یخواستند

م یم پيچم سوال يعن . یآمدند . یکردند سرشان مگر اما عروسم حاال من

جور یم اين چرا را قند که چيه اين اسم رو یم یشد؟که نوشته؟که یسايند؟که چه نان

م اسفند کجا از ... یرا جور هر اما تو .یآورند؟ مجلس یبود،گذشت همان

ها کرده نم از تا دو ، برا یعقد راننده عنوان به را .یفاميل کردند استخدام شان اداره

. .صدهزار گفت عقد سفره پاس همان هم را الله اال اله ال کلمه کردند مهر تومن

Page 66: داستان زنان

زحمت و چه !... یبه ... عقد ! مثال که کرديم گفتنش اله ال به که ها خنده چه و

. یشرع انگليس معلم ؟خوب شغلش و . یباشد بودند نوشته قباله تو هم بعد ديگر بود

. اعضا از نفر دو . یحقوقدادن دروغ همين با من و بودند شاهدش هم که یسفارت

م گفته ، . یبود . م کم دست بکنم هم خسارت وطلب زندان بيندازمش توانستم یتوانستم

خرج مجبورش دالر چهارصد بر عالوه که برا یکنم حاال م یکه ششصد یدخترم ، دهد

ول . رويش بگذارد هم .یتا حاضر نداشتم را ديدنش رغبت اصال ؟ديگر فايده چه

. راض عاقبت که بود هم همين کنم سر باهاش ساعت يک ، ینبودم بدهد را بچه شد

م وگرنه خودشان قانون .یبه . بخشيدم را مهرم من که البته دارد نگه را بچه توانست

. مرده راه چه از پولش بدانيد اگر پولش با ببرد را ! یدرم یشورش م مگر شود یآمد؟

خورد؟همين یپول همچو و خريد برنج و گوشت ؟يا گردن به بست و کرد طال بند گردن را

م حرف هم دختره آن روز آن را . .یها يعن سابقش فرند گرل .یزد . نامزدش اش رفيقه

! . یم چه بود آمده آنجلس لوس از يکراست طياره با ديدمش که بود آخر و اول بار دانم

تو. واشنگتن . یو دو مان خانه در بود آمده يکراست و بود کرده کرايه ماشين يک فرودگاه

. سال م خودش نشد فاميلش از هيچکدام از خبر ، بودم واشنگتن من که راه یتمام گفت

دور

هرکس سر و .یاست . تربودم راحت هم من حرفها اين از و است گرم خودش کار به

.یب گاه باالسر م یم یکاغذ یآقا ها آن يا . یدادم برايشان هم را دخترم عکس دادند

فرستادم.

. آن سالگ يک عکس فرستادند را بچه تولد هديه هم آن یها از بعد و فرستاديم هم را اش

ديگر

. یخبر معرف را خودش و عليک و سالم آمد دختره آن تا نشد خيل یازشان و .یکرد مودب

نم یتنهاي که سر ات قشنگ یحوصله دختر چه به به . یرود؟و من و ها حرف اين از و

شوي داشتم رخت ماشين م یبا .یور ب بود شده خراب جاييش يک که واس یرفتم در یرو

. درد سر که نشستيم رفتيم و تويش ريختيم را ها رخت و کرديم درستش و کمکم آمد

. دلش م که بوده نامزدش گفت شد م . یوا تمام که جنگ و کره جنگ ديگر یبرندش شود،

. یبرنم تو همين و آنجلس لوس م یگردد کار . یواشنگتن است عالم خدا که اين و گيرد

بالهاي یتو چه ها یکره جوان م یسر . یمردم وقت که جورها یبرم یآوردند اين ، گشتند

م قبول را کار ! یکارها چه مگر پرسيدم من که هنوز یکردند من که درآورد ؟شاخ

. ینم . همين سر فاميلش همه اما نيست عار البته که درآمد است کاره چه شوهرم دانستم

کار

... . سرکه و سير مثل دلم من حاال نداشته فايده ، گفته بهشان هرچه و اند کرده ترکش

Page 67: داستان زنان

. یم صندل و گاز اتاق مامور يا باشد جالد نکند که حت. یبرق یجوشد جور یآخر اين

م کارها جور یرا يک کارها یشود . یحقوق یجزو که را او؟اسمش کار آن اما زد جا

سياه هايم چشم .یبرد، جور بطر یرفت و بوفه سراغ رفت و پاشد خودش دختره یکه

برا یويسک و من دست داد ريخت گيالس يک و درآورد همين یرا و ريخت هم خودش

جور ... جور همين که است سومش نامزد اين که او از دل دستش یدرد از ها

.یم يک تو یرود دوم . یشان شده کشته کره يک یجنگ اين و است ويتنام هم یتو

جور م . یاين درآمده آب ي یاز آنها چرا نيست معلوم اصال که یگفت هم شان

کارها یبرم جور اين يا ، م یگردند پيش را غريب و ديوانه یعجيب و خل يا ، گيرند

م قاتل و دزد ... یو شوهرم بفهمم ام نتوانسته حاال تا چرا آخر که من از و شوند

! چه راه سر دختر يا نبودم کلفت دختر که من آخر و است ا یکاره خانه يتيم ديپلمه. یو

يک ... .بوده دستتان قربان آره ها حرف جور اين از و ام داشته بابا ننه و ديگر یام

. ها مهمان نيست . یبد بدجور گلوم نيامدند که هم م یشما . یخشک بود اين بديش شود

. . م و ترتميز و بود چگورپگور کرد جا دلم تو را خودش دختره سال یکه هفت گفت

م است شوهر دنبال يا آنجلس لوس تو ستارگ یکه دنبال يا . یگردد هم با هم بعد سينما

رفتيم پاشديم و ماشين عقب گذاشتيم اش کالسکه با را دخترم و کرديم پهن را ها رخت

. سراغ نم باورم هم هنوز من آخر شوهرم کار . یمحل نم خودم چشم به تا و ، یشد ديدم

. . فايده فرمايش چه که اين و عليک و سالم اش اداره رفتيم اول چه ینداشت و داريد

هاي نم . یعکس اگر ها چمن چه و ها درخت و ها پارک چه چه یدانست یاز محل

م یکار خيال ، برا یکرد یاست م یخانه توش عسل .یماه . نقشه با چيز همه و سازند

ها و دستگيره و ها لوله و ها اندازه و چوب یابعاد چه از و رويش گل دسته و یدوطرف

. ميل ا پارچه و ک یداريد روش بايد تشريفات شکه چه و ا. یيد کالسکه را یو آدم که

م یم ماشين با بخواهد دلتان اگر يا ، باشد اسبه چند که اين و تر یبرد ارزان که بريم

ماشين است سيستم چه که اين هر . یو و داريد الزم کننده بدرقه نفر چند که اين و

تا کدام که است مزدشان قدر را چه چه خودشان هرکدام و دهند خرج به احساسات حد

يک یجا لباس یکدام چه با و بدانند اقوام تو یاز ... یو چيز يک من کليسا یکدام

چيز یم يک شما . یم یگويم تو هم گله به گله ها یشنويد دفترچه شان یتبليغات یاداره

کاغذ گذاشته دستمال و کبريت و و. یبودند شده چاپ روشان تفصيالت و عکس با

ابد » یهاي جمله خواب « » یمثال المثنا پارک فالن يا مخمل « یدر از و بهشت باغ

. اين م برمان و دور کارمندها ها چيز م یجور تک که خانوادگ یپلکيدند يا ؟یخواهيد

خانوادگ اگر شماست با صرف که اين نفره؟و چند ارزانتر یو درصد پنجاه که کنيد تهيه

قسط است اينکه م یو ... یهم راست من و م یدهيم داشت دلم . یکه باورم اصال ترکيد

Page 68: داستان زنان

. ینم ! . . آخر دست عينا الير حقوقدان بود گفته آخر باشد کاره اين شوهرم که شد

معرف خودمان بدجور . یرا نه گرفتيم را شوهرم کار نشان و .یکرديم ببرند بو که

کار که و برگردند بايد عصر و اند آمده آنجلس لوس از و اوشانند خواهر ايشان بله

نم یواجب من و م یدارند کار محل کدام تو امروز شوهرم ... یدانستم آمديم و کند

. بيرون وقت. تا من و کارش محل خود رفتيم نديدمش، یو شمشادها رديف پشت از

. باورم م متر را چمن و بود تنش کار لباس و باال بود زده را هايش دست .ینشد کرد

م عالمت اش گوشه چهار برق یو کلنگ بعد و م یگذاشت راه تا یرا دور و انداخت

م سوراخ را محل م یدور و پهلوي یکرد سراغ پوست. یرفت سياه نفر دو وقت آن

رو یم چمن اول قالب یآمدند را م یدرم یزمين و تو یآوردند کاميون یگذاشتند يک

و کوچک

برم بعد م یشوهرم سوراخ کلنگ با را زمين نو از و خاکش یگشت سياه دوتا آن و کرد

م یدرم را و م یآوردند و تو یآوردند . یريختند جور همين و ديگر م یکاميون یشوهرم

رفت

م پايين . یو يک بعد و باال .یآمد . بود همديگر عين لباسهايشان تا هرسه اما سياه دوتا آن از

دقت و چه م یبه نم !یکار رو یکردند بريزد و شود حرام خاک ذره يک چمن یگذاشتند

اطراف.

ال و از تمام ساعت نيم و بوديم نشسته جور همين تا دو تماشا یشمشادها یما خيابان کنار

م یم گريه زار زار و . یکرديم م رد کاميون جور همين ما ماشين بغل از و شد یکرديم

م که چمن و خاک صندوقها یيا يا ، بيرون م یبرد را م یتازه رديف که بيرون چيدند یآورد

گودبردار یرو که اين انتظار به ، . یزمين روزهاي همان بشود تمام بود یها

م که ويتنام از را .یسربازها روز . دسته دسته . یآوردند عجب و سيصدتا دويست

. شلوغ م کار هم ديگر دسته دوازده ده ، شوهرم دسته از غير سرشان .یبود کردند

ا هر . یدسته پارک عجب و پارک سمت .یيک . باشيد ! شنيده بايد است آرلينگتون اسمش

. يک . يک اصال است مشهور دنيا تمام در آرلينگتون يک و آمريکاست پايتخت

.آمريکاست يعن آرلينگتون يک گ یو برايم دختره روز همان را زمان. فاينها از که ت

.»یها جنگ کند شده مشهور جا اين ، . هم«یاستقالل مردم که جاست همان

. یم تشريفات چه با که دارد هم احترام گارد تماشا م یروند .یعوض سرتاسر شود

درختکار چمن ، چمن تکه هر دور تا دور و است ماهور تپه و شمشادکار یاست یو

. و ها سرهنگ و رسمش و اسم رويش و سنگ از سفيد عالمت يک نفر هر باالسر

سربازها اين و قسمت آن تو سرگردها و . یجا م دختره طرف اين گفت :یساده

نظام! ببين مراتب سلسله همان چيز . یبه يک چيز یم یمن يک شما یگويم

Page 69: داستان زنان

.یم م آمريکاي یشنويد ما کوشش تمام م یگفت ختم آرلينگتون اين به ...یها شود

پر که دل !یچه ! رفته دست از نامزد تا سه و انتظار سال هفت داشت

جا یجا و داد نشانم هم را دوتا جاي یکند یآن آن و هم احترام یرا گارد که

. یم عوض . هم ناهار نداشتم تماشا حوصله هيچ من برگشتيم بعد و شود

. بيرون ه دختره که سينما رفتيم هم بعدش .یخورديم گذشت چه نفهميديم اصال و زد عر

. و و بود گرفته تخفيف با دوسره بليت رفت و خانه در رساند مرا ظهر بعداز چهار

. مجبور م و برگردد روز همان حرف یبود آخرين بس یدانيد از بود؟گفت چه زد که

شوهرم ... تو و شده فراموششان ماها عالم ، اند داشته کار سرو عوالم اين با جنگ

. - يعن- گذاشتم ميان در باهاش را قضيه برگشت کار از که رفت یغروب که دختره

آشناها همين و دوست با يا بودم فکر تو تلفن یجور . یايرانيم آن ياد اول کردم مشورت

. یروز عروس از قبل مسگرآباد ديدن برد داشت برم اصرار به که عين .یافتادم مان

م اين . یکه نم وقت آن اصال من گلستان موزه ديدن به آب یرويم مسگر چيست ادانستم د

خيل و من نبود او اگر که نم یجاها یکجاست؟گفتم را تهران . یهمين روز وآن شناختم

. هم . . ه و بودم مترجم مثال من و بود بلد شان اداره شوفر نبودم بلد که آداب یمن از

م کفن دفن . یو نم که هم من ارمن . یپرسيد هم شوفره بلد یدانستم را ما آداب و بود

يک . نبود رفت ها یاما دربان م یاز که آورد را م یمسگرآباد ترجمه من و .یگفت کردم

سردرنم من اصال وقت . یآن است يادم اما چيست سوال همه اين از غرضش که آوردم

برا که بود کرده بهانه را قضيه همين . یمادربزرگم معن چه که دارد؟ یغرزدن

خواستگار یب مردکه آمده ، م ینماز برش وقت آن و م یدخترمردم مسگرآباد؟ یدارد برد

آمريکاي... يک ، خودش از غير ، روز آن است توضيحات یيادم و بود باهاش هم ديگر

يک دربان آن ، کردم ترجمه براشان که را م یآن گفت شوهرم به حت یبين یدرآمد یکه

نم صندوق کار . یبه گذار سرمايه که پيچيدن پارچه تکه يک ...ینم یبرند خواهد

. یم . مدار و قرار که اين مثل بود برنامه سازمان مشاور که یشناختمش گذاشتند هم

. در حرفها اين از اصال روزها آن که بگو مرا و بزنند حرف سازمان با قضيه اين

نم سر . یدر نم صندوق ما که فهميدند روز همان است يادم تعريف یآوردم برايم کنيم،

م کرد بزک داماد و عروس عين ما م یکه تو یکنيم . یگذاريم ، پير اگر و صندوق

تو یم پنبه م یگذاريم فر را موها و ها کل زنيمیلپ ها اين برم یو خرج .یخودش دارد

برا من را مطالب همين ، روز همان سرشام که یهم بودم کرده تعريف مادربزرگم

.کالفه . ول مشهد رفت و گذاشت عقد موقع هم بعد و غرزدن به کرد شروع و یشد

. مگر تو دستش حاال و ساله بيست دختر يک بگوييد خودتان شما بود؟آخر حاليم یمن

آمريکاي دست خواستگار . یيک جاي اصال ديگر محترم و پولدار و خوشگل یبرا یو

Page 70: داستان زنان

آباد؟خيل یم یباق شک مسگر کار به داشتم کار چه اصال من و تا یماند؟ داشت طول

گاه . مثل ، بودم که هم واشنگتن بيفتم جاها جور اين فکر به م یمادربزرگم افتاد یاتفاق

برم که که کار زا ها م یعصر غر ، دستمان یگشت از را کارمان دارند ها سياه که زد

. یدرم دارند؟ هم قضاوت حق ها سياه مگر پرسيدم بار يک که است يادم من و آورند

م آخر خيال آخرش تا «یمن « يعن الير جور یقاض یکردم اين از يا حقوقدان يا

دادگستر چيزها با . یکه ويسک و شد وارد که در از صورت هر به دارد اش یسروکار

يک را ، دستش برا یدادم پيش یهم را قضيه و رويش روبه نشستم و ريختم خودم

.کشيدم يک. را ها مشورت همه و ، بودم کرده را فکرهام ام یهمه ايراني دوستان از

. تو برا و اند کاره اين شان همه ها اين است معلوم که بود گفته !یتلفن بشريت همه

گيرآورد که وقت حاال تو گفتم م یبرا یبهش البته دادن؟ دل یشعار دق که یدانستم

. داشت . داشت. و ماندن حق نه و داشت برگشت حق نه بودند کرده لغو را اش تذکره

م ترک . یتابعيت بگويم بهش که نداشت جا ديگر هم من مصر تبعه بشود که کرد

ا اگر مانده آمريکا خودت چرا است جور خوشگل ی؟يکیاين جوان که یديگرشان

م هم ، بودم شده زنش کاش که م بود کرده آرزو بارها خودم من و جواب یبود در دانيد

ا چه گفت ؟ . یگفت خوش نظرم به . یبابا ! م و عينا دلت زير زده دانيد یامريکا

آمريکاي . خودش زن تا دو فقط کاره هيچ بود؟ کاره .یچه نکند بودندش نشانده

م خيال وقاحت دارم کنيد خيال يا مستم .یکنيد يک يک یکنم آن و بود معلم ها خانم یاز

. مهمان . خونه اين تو روز سه پسر آقا آن و داشتند خانه يک هم هرکدام طياره دار

يک بود آن تو روز چهار . یم یشاه.یو م درس نه درآمد یکرد نه ، داشت، یخواند

م یارز نه . یبراش ايران ، خليج شيوخ عين اما م یآمد اصرار به را برد یها

م و رخشان به را زندگيش قباحت یخانه کار اين که انگار نه انگار و .یکشيد دارد

جور. بله سالگ یم یاين سه و بيست سر من که بگيرم یشود را دخترم دست بايد

. و . م زنگ ديدم ، گذاشتم که را تلفن بيامرزد را پدرش خدا باز اما .یبرگردم زند

ايران برش جوان يک داشتم معرف یکه را خودش که است . یديگر دوست بله که کرد

م همان حقوق و است فالن یجوان و برا یخواند که گفته مشکل یبهش پيش یمن

خدمت آمده چه برم یو دستم . یاز آمد کردم خواهش ازش حرفها اين از و آيد

ساعت. سراغم باال ینيم و زير و .ینشستيم گرفتيم تصميم و رسيديم را قضيه

م اين ، آمد که شوهرم و بود راحت خيالم که م یبود چه .یدانستم نشستم خواهم

ويسک تا پايش پابه ، ده ماندن یساعت امريکا ديگر که کردم حاليش و یخوردم

چيز. نيستم ، ام فهميده کجا از که کرد اصرار .یهرچه خيال ندادم بروز

. یم گفتم ها نه هم من اند کرده شيطنت برادرها خواهر يا مادرش و پدر کرد

Page 71: داستان زنان

. و و کلوب يا سينما يا ، گردش برويم شب آن که کرد اصرار هم هرچه نه ، نه

رفتم . قضيه ، زدم بهش که را آخرم حرف نرفتم بار زير ، کنيم حل فردا را

. تو مست راستش افتادم ديو مثل و کردم چفت پشت از را در و ام بچه اتاق

. مست . قاض . مزه خوش و دادگاه رفتيم صبحش و حاال عين که یبودم بود

کار یم هم اين . یگفت ن طالق دليل که اين و کارها همه مثل ...میاست شود

آقا بهش که آدم یقاض یگفتم همچو به داشتيد دختر شما خود شوهرش یاگر

.یم . دارم گفت چطور؟ عروس گفتم ندارم دختر من متاسفانه گفت داديد؟

کاره گفتم اين حاال بود معلم اول که شوهرم بگويد و بيايد فردا عروستان اگر

... از دخالت خودش شوهرم که باشد، گفته دروغ اصال يا ، درآمده آب

.کرد نم بريد را حرفم . یو جور اين بله شود برمال دروغ قضيه یخواست

. بود خرج ورقه داد رضايت برگشتن یکه خرج و کرد امضا هم را دخترم

. را . جور اين ديگر بله گرفتم ازش جا همان آمريکاي یهم شوهر هم ما که یبود

! کرديم ويسک. آن از ديگر گيالس يک دستتان ها. یقربان مهمان که یاين هم شما

نم معلوم چرا ... ...ینيست ا اما !... یآيند دختره آن نکند غافل دل

م یجور اين را فرندش باشد؟گرل روفته را پام ....«یزير هان؟ . گويم

تمام » «