jashn mabas

20
راﻳﺰﻧﻲ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﺟﻤﻬﻮري اﺳﻼﻣﻲ اﻳﺮان اﺗﺎوا ﺟﺸﻦ ﺑﻌﺜﺖ وﻳﮋه ﻧﺎﻣﻪ آﻏﺎز رﺳﺎﻟﺖ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ اﺳﻼم) ص( ﺗﻴﺮ ﻣﺎه1389

Upload: iran-culture

Post on 14-Mar-2016

235 views

Category:

Documents


3 download

DESCRIPTION

ويژه نامه آغاز رسالت پيامبر اسلام حضرت محمد ص

TRANSCRIPT

Page 1: Jashn Mabas

رايزني فرهنگي جمهوري اسالمي ايران

اتاوا

جشن بعثت ويژه نامه

)ص( پيامبر اسالمآغاز رسالت

1389تير ماه

Page 2: Jashn Mabas

2

فهرست مطالب 4 پيام آور عدالت و كرامت انساني "مبعث

7 ه اهل البيت عليهم السالمدگايبعثت از د تيواقع

10 يا نابغه ، پيامبر درس نخوانده )ص(رسول اكرم

10 پيامبر امي

11 پيامبر و شاعران

11 آيين ها و ديگر اديان و ) ص(رسول اكرم

12 پيامبر و يهوديان

13 پيامبر و مسيحيان

15 بعثت از ديدگاه شيعه واقعيت

17 )ره(خميني انگيزه و آثار بعثت از ديدگاه امام

Page 3: Jashn Mabas

3

پديـــــد آمـــــد رحـــــيم و رحمـــــن آيـــــات حـــــرا از

پديــــد آمــــد كــــريم حرف،قــــرآن نخســــتين بــــا

جـان گـوش بـر رسـد مـي "ربـك باسم ء اقرا"صوت

ــه يـــا ــار از كـ ــيم خلـــق"حـــرا" غـ ــد آمـــد عظـ پديـ

ــه ــا" نغمـــ ــا يـــ ــدثر ايهـــ ــل از"المـــ ــين جبرئيـــ بـــ

پديـــد آمـــد كلـــيم آن از مـــا بـــه رحمـــت جهـــان يـــك

گــوش بــه افكــن طنــين هرجــا از اســت توحيــد بانــگ

ــاني ــحاب فـــ ــيطان اصـــ ــيم شـــ ــد رجـــ ــد آمـــ پديـــ

ــيد ــي ســ ــب امــ ــر لقــ ــت بــ ــرآن دســ ــي قــ ــد مــ رســ

ــا ــه يــ ــان بــ ــراط گمراهــ ــتقيم صــ ــد مســ ــد آمــ پديــ

ــه ــد لــــــوالك قصــــ ــاهد باشــــ ــار شــــ ــن گفتــــ مــــ

پديـــــد آمـــــد قـــــديم راز عـــــالم امشـــــب يعنـــــي

گـر جلوه حق از شد امشب) ص(مصطفي بر حرا در

ــه ــدر آنچـ ــور انـ ــينا طـ ــر سـ ــ بـ ــد يمكلـ ــد آمـ پديـ

ــه ــر اهللا نغمــــ ــرا از اكبــــ ــا حــــ ــد تــــ ــد شــــ بلنــــ

ــتان بـــت ــن بـــه را پرسـ ــيم لـــرزش تـ ــد زبـ ــد آمـ پديـ

جهــــان در امــــا خوانــــد يتيمــــي اورا قــــريش گــــر

ــس ــگفتيها بـــ ــن از شـــ ــيم در ايـــ ــد يتـــ ــد آمـــ پديـــ

ــوع منجـــــــي ــر نـــــ ــات داراي بشـــــ ــين آيـــــ مبـــــ

پديـــد آمـــد عمـــيم لطـــف و خـــوش خلـــق صـــاحب

اســـت روشـــن معـــال بـــه"مثلـــي اوذي مـــا" گفتـــه

ــق پيشـــــواي ــا خلـــ ــب بـــ ــليم قلـــ ــد ســـ ــد آمـــ پديـــ

ــود ــر بـ ــاغ اگـ ــان بـ ــرده جهـ ــان از پژمـ ــل طوفـ جهـ

پديـــد آمـــد نســـيم خـــرم بوســـتان ايـــن بـــر حـــال

او كـــيش از شـــد زنـــده عـــالم آنكـــه مبعـــوث گشــت

ــاش ــويم فــ ــم محــــي گــ ــد رمــــيم عظــ پديــــد آمــ

ــب ــض و حـ ــاني او بغـ ــت از نشـ اســـت دوزخ و بهشـ

پديــــد آمــــد نعــــيم و رنــــا كوته،صــــاحب قصــــه

ــأل زد ــت"تفـ ــرآن از"ثابـ ــه قـ ــام بـ ــطفي نـ )ص(مصـ

ــرف ــم" حـ ــرحمن اهللا بسـ ــرحيم الـ ــد" الـ ــد آمـ پديـ

ثابت خراساني

Page 4: Jashn Mabas

4

پيام آور عدالت و كرامت انسان "مبعث

ت بـه سـوي نـور سان از ظلمات و حركآمد كه بخوان ؛ رسالت نبوي با پيام خروج ان)ص(آن روز كه در غار حرا ندا بر پيامبر

سـرآغاز راهـي شـد تـا انسـان از )ص(بعثت پيامبر اكـرم .غاز شد آ

شرك؛ بي عدالتي؛ تبعيض ؛ جهل و فساد بيرون آمده و بـه سـوي

.توحيد؛ معنويت؛ عدالت و كرامت حركت كند

مبعث نبوي با نهضت معنوي شروع شد و انقالبي در عـالم بشـري

اين تحـول روحـي ؛ مـردم .ايجاد كرد كه هنوز دامنه آن ادامه دارد

به مبدا آفرينش راهنمايي كرد و از كردار زشـت مادي بت پرست را

پيروان خود را ) ص(پيامبر . برحذر ساخت و به نيكويي دعوت نمود

بهترين امت من هستيد و مـي توانيـد به اين منقبت ستود كه شما

دنياي بشريت را با اجراي قانون متين قـرآن بـه سـعادت مطلـوب

.انيدبرس

حكومت اسـالمي را تشـكيل رجب در مكه مكرمه دعوت به خدا را آغاز كرد و سالها بعد در مدينه27در روز ) ص(رسول خدا

.داد

دعـوت او چنـان دين مبين اسالم را به مردمي عرضه كرد كه جملگـي در آتـش جهـل مـي سـوختند و )ص(حضرت محمد

.اسالم گرويدند ا فرو ريخت و مردم موج موج بهدلنشين بود كه به سرعت ديوارهاي جهل و خرافات ر

) ص(حضـرت محمـد . رسول خدا در مدينه منشور حكومتي اسالم را پايه ريزي و همه مردم را در اداره حكومت شريك كـرد

سالها به صورت پنهاني مردم مكه را به سوي خدا دعوت كرد و آن زمان ندا آمد كه دعوت آشكار كن؛ دشمنان چنان عرصـه

و اذيـت سال توقف در مكه در اثر فشار13بر او تنگ كردند كه به دستور خدا هجرت آغاز كرد پيامبرگرامي اسالم پس از را

اي در هجـرت پيـامبر و مسـلمانان بـه مدينـه؛ فصـل تـازه . كنـد شد به مدينـه هجـرت و آزار قريش از طرف خداوند مامور

.آزاد و سـالم پنـاه بـرد كه از محيط آلوده و خفقـان آور بـه هـواي و اسالم گشود؛ همچون كسي )ص(پيغمبر اكرم زندگي

و مسلمانان از مكه به مدينه براي پي ريزي زندگي اجتماعي اسـالم؛ نخسـتين گـام بلنـد در پيـروزي و )ص(هجرت پيامبر

.گسترش اسالم و جهاني شدن آن بود

ار در سوخته خـود را، انگـ صحرا، تن آفتاب. انديشيد خود ميچشمان را به افقهاي دور دوخته بود و با . در غار حرأ نشسته بود

.شست رنگ غروب، مي خنكاي بي

پدر را هرگز نديده بود، اما از مادر چيزهايي به يـاد داشـت كـه از . دانست چرا به فكر كودكي خويش افتاده است محمد نمي

تـرين دايـه امـا، مهربـان . و نيز جد خود عبدالمطلب را آورد بيشتر حليمه، دايه خود را به ياد مي. رفت شش سالگي فراتر نمي

روزهاي چوپاني، با دسـتهايي كـه هنـوز بـوي كـودكي ،روزهاي تنهايي. را، پيش از هر كس در خاطر داشت خويش، صحرا

هاي طوالني در آفرينش آسـمان و صـحراي گسـترده و كوههـاي برافراشـته و شـنهاي روان و روزهايي كه انديشه ،داد مي

. گرفـت آن روزها گاه دل كوچكش بهانه مادر مي. يگانه دستاورد تنهايي او بود ،هاي مغيالن و انديشيدن در آفريننده آنهاخار

كرد كـه تـن او آورد كه سخت محتشم بود و بسيار زيبا، در لباسي كه وقار او را همان قدر آشكار مي از مادر، شبحي به ياد مي

بعدها دانست كه مـادر، شـوي خـود را زود از دسـت . ديد اي از غم مي ، چهره مادر را در هالهآورد تا به خاطر مي. پوشيد را مي

Page 5: Jashn Mabas

5

.داده بود

آن نخستين سفر او بـا عمـوي بزرگـوارش ابوطالـب بـه شـام بـود و آن ،آمد ترين دوران كودكي آنچه به ياد او مي از شيرين

ارد كمتـر از آن نبـود ذگـ ورد كه احترامي كه آن پيرمرد بدو ميآ به خاطر مي. مالقات ديدني و در ياد ماندني با قديس نجران

.گذاردند جد پدري به او مي وكه مادر

پاكي و بي نيـازي . آورد كه به اندوختن تجربه در كاروان تجارت عمو بين مكه و شام گذشت نيز نوجواني خود را به خاطر مي

بطحـأ او را ستودند و در سراسر ت و امانت ميكهمگنان، او را به نزانان بود كه و استغناي طبع و صداقت و امانت او در كار چ

سبب عالقه خديجه به او شد، كه خود جاني پاك داشت و با واگذاري تجارت خـويش گيهم ها و اين خواندند محمد امين مي

خديجـه، در . پـي بـرده بـود به او، از سالها پيشتر به نيكي و پاكي و درستي و عصمت و حيا و وفا و مردانگي و هوشمندي او

.در حالي كه خود حدود چهل سال داشت . بيست و پنج سالگي محمد، با او ازدواج كرد

نگريست و خاطرات كودكي و نوجواني و جواني خـويش را مـرور محمد همچنان كه بر دهانه غار حرأ نشسته بود به افق مي

و بت پرستي مردم و مفاسد اخالقـي و فقـر و فاقـه مسـتمندان و آورد كه هميشه از وضع اجتماعي مكه به خاطر مي. كرد مي

آيـا راهـي نيسـت؟ بـا : او همـواره از خـود پرسـيده بـود . برده است رنج مي، آمد محرومان كه با خرد و ايمان او سازگار نمي

بـراي نجـات جهـان هايي كه از سفر شام داشت دريافته بود كه به هر كجا رود آسمان همين رنگ است و بايد راهـي تجربه

.تنها خداست كه راهنماست : گفت با خود مي. بجويد

:محمد غرق در انديشه بود كه ناگاه صدايي گيرا و گرم در غار پيچيد. آن شب، شب بيست و هفتم رجب بود

!بخوان

.محمد، در هراسي و هم آلود به اطراف نگريست

!بخوان: صدا دوباره گفت

.دانم من خواندن نمي: د گفتاين بار محمد با بيم و تردي

بخوان و پروردگـار تـو ارجمنـدترين اسـت، . بخوان به نام پروردگارت كه بيافريد، آدمي را از لخته خوني آفريد: صدا پاسخ داد

..دانست بياموخت همو كه با قلم آموخت، و به آدمي آنچه را كه نمي

.و او هر چه را كه فرشته وحي فرو خوانده بود باز خواند

از ايـن رو وقتـي بـه . لرزيـد برخود مـي عشق الهي آمد، زير بار عظيم نبوت و خاتميت، به جذبه هنگامي كه از غار پايين مي

:خانه رسيد به خديجه كه از دير آمدن او سخت دلواپس شده بود گفت

!كنم مرا بپوشان، احساس خستگي و سرما مي

:و چون خديجه علت را جويا شد، گفت

!ر من گذشت بيش از طاقت من بود، امشب من به پيامبري خدا برگزيده شدمآنچه امشب ب

شــــد مجلــــس مــــاه و بدرخشــــيد اي ســــتاره

ــده دل ــا رميــــــ ــيس را مــــــ ــونس و انــــــ ــد مــــــ شــــــ

ننوشـت خـط و نرفـت مكتـب بـه كـه مـن نگار

شــــــد مــــــدرس صــــــد آمــــــوز مســــــئله بغمــــــزه

Page 6: Jashn Mabas

6

ــه ــوي بـ ــار دل او بـ ــقان بيمـ ــو عاشـ ــبا چـ صـ

ــداي ــارض فـــ ــرين عـــ ــ و نســـ ــرگس مچشـــ ــد نـــ شـــ

دوسـت اكنـون نشـاند مـي ام مصـطبه صـدر به

ــداي ــهر گــ ــه شــ ــن نگــ ــه كــ ــر كــ ــس ميــ ــد مجلــ شــ

معمــــور شــــود كنـــون محبــــت طربســـراي

ــه ــاق كـــ ــروي طـــ ــار ابـــ ــنش يـــ ــدس مـــ ــد مهنـــ شـــ

ــب ــح از لـ ــي ترشـ ــاك مـ ــن پـ ــراي كـ ــدا بـ خـ

ــه ــاطرم كــ ــه خــ ــزاران بــ ــه هــ ــوس گنــ ــد موســ شــ

ــمه ــو كرشـ ــرابي تـ ــه شـ ــان بـ ــود عارفـ پيمـ

شـــد حـــس بـــي عقـــل و افتـــاد رخبـــ بـــي علـــم كـــه

ــو ــز زر چـ ــت عزيـ ــعر وجودسـ ــن شـ آري مـ

شـــــــد مـــــــس ايـــــــن كيميـــــــاي دولتيـــــــان قبـــــــول

ــال ــر آب خيـ ــت خضـ ــام و بسـ ــرو جـ كيخسـ

ــه ــه بـــ ــي جرعـــ ــلطان نوشـــ ــوارس ســـ ــد ابوالفـــ شـــ

بگردانيــــــد عنــــــان يــــــاران ميكـــــده راه ز

ــه چـــــرا ــافظ كـــ ــت راه ايـــــن از حـــ ــد و برفـــ مفلشـــ

مـن از مـدتها : پوشـانيد گفـت شناخت، در حالي كه روپوشي پشمي و بلند بر قامت او مي نميخديجه كه از شادماني سر از پا

دهم كـه تـو دانستم كه تو با ديگران بسيار فرق داري، اينك در پيشگاه خدا شهادت مي پيش در انتظار چنين روزي بودم، مي

.آورم آخرين رسول خدايي و به تو ايمان مي

اي بيعت با او پيش آورده بود به مهرباني فشـرد و گلخنـد زيبـايي كـه بـر چهـره همسـر زد، پيامبر دست همسرش را كه بر

.امضاي ابديت و شگون ايمان او شد و اين نخستين ايمان بود

او با آنكه هنوز به بلوغ نرسيده بـود دسـت پـيش آورد و همچـون . پس از آن، علي كه در خانه محمد بود با پيامبر بيعت كرد

.ر عموي خود كه اينك پيامبر خدا شده بود به پيامبري بيعت كردخديجه، با پس

السالم عليهم البيت اهل هدگايد از بعثت تيواقع

اسـالم درخشـان خيتـار فـراز نيتر حساس ت،يخاتم و نبوت عالى مقام به حضرت آن شدن ختهيبرانگ اي اسالم غمبريپ بعثت

قـرار القـدس روح مراقبـت تحـت زمـان آن تـا غمبريپ. گرفت نجاما حضرت سالگى چهل سن در درست غمبريپ بعثت. است

آن كـه نبـود مامور ولى داشت، مى افتيدر بيغ ازعالم عالئمى القب البته. بود نشده نازل وى بر وحى كيپ هنوز ولى داشت،

.برساند هم خلق آگاهى به را

خلـوتى نقطـه در انـزوا و رىيـ گ گوشـه حالت به ار ماه كي سالى كه بود رسم مكه ساكنان و شيقر مردم انيم زمان آن در

ـ در رسـم نيا كه است مسلم اما است، بوده چه رىيگ گوشه نيا از آنها زهيانگ كه ستين روشن درست) 1.(دنديگذران مى نيب

.بود معمول و داشت انيجر آنها

فـرا رمضـان مـاه چـون كه بود كرمغمبرايپ جد عبدالمطلب داشت معمول را آن و ديبرگز را رسم نيا كه شيقر فرد نينخست

)2(. داد مى طعام رفتند، مى آنجا به اي گذشتند مى آنجا از كه را مستمندان و رفت، مى حرا كوه پاى به د،يرس مى

Page 7: Jashn Mabas

7

. داد يمـ انجـام را رسم نيا بارها ش،يقر مردان عادت به بعثت از شيپ زين غمبريپ دهد، مى گواهى اسالم خيتار كه طورى به

.پرداخت مى تامل و تفكر به و رفت مى خلوتى نقطه به و گرفت مى فاصله اجتماع غوغاى و شهر از

بـازى از زين داشت قرار » مهيحل« خود، هيدا مراقبت تحت اش هيدا لهيقب در و بود، خردسالى كودك كه زمانى در حتى غمبريپ

سـابقه بـى » حـرا كوه« به وى انس نيبنابرا )3(. ترف مى فرو فكر به و آمد مى حرا كوه به و ديگز مى دورى ها بچه با كردن

.نبود

و گشـت، بـازمى خانـه بـه د،يرسـ مـى اتمـام به چون و بود، تونيز و نان شيغذا برد، مى سر به» حرا« در بعدها كه مدتى در

و مختصـر شـد، مـى مصرف ها زمان آن در كه ىيغذا. فرستاد مى غذا شيبرا جهيخد همسرش هم گاهى. نمود مى قوا ديتجد

)4(. بود ساده

بـرد مـى سر به حرا در ماه كي سالى بعثت، از قبل سال چند غمبريپ

طـواف دور هفت را خدا خانه نخست گشت، مى باز آخر روز چون و

)5(. رفت مى خانه به سپس كرد، مى

بـوده غمبريپ بعثت محل كه نيا مناسبت به حجاز در امروز حرا كوه

شـمال در حـرا . شـود مـى خوانده نور وهك عنىي» النور جبل« است،

بـه جـاده كنـار در شهر آخر در باًيتقر امروز و است، واقع مكه شهر

است وستهيپ هم به اغلب مكه حومه هاى كوه. شود مى دهيد خوبى

و مكـه لومترىيك 70 در واقع» جده«بندر ودحد تا شمال سمت از و

.دارد امتداد سرخ اىيدر كنار

» نـه يمد« طـرف به گريد سوى از و» طائف« شهر و» منا« نيسرزم و» عرفات« صحراى به سو كي از كه جبال سلسله نيا

را آدمـى كه است اى نقطه نيبهتر ديشا خود فرساى طاقت آفتاب و سوزان و خشك هاى ابانيب و ها دره با است، شده دهيكش

.برد مى فرو مادى و صورى ناتيتع و جسمانى تعلقات زا دورى و خداشناسى و خودشناسى قيعم شهياند در

سـت ين محلى و كند، آنجا به رفتن ليم كس هر كه نبوده ىيجا حرا غار

ـ فقط. دياسايب آن در آسانى به بخواهد انسان كه افـراد بـراى زيـ چ كي

كتـاب مشـاهده آن و خـورد، مـى چشـم به خوبى به آنجا در شيدوراند

جـاى همـه در كه است الزو بى خداوند زاليال قدرت و نشيآفر بزرگ

محسوسـى نحـو بـه را نيزمـ و آسمان و افكنده توپر حساس نقطه آن

جـدش ماننـد غمبـر يپ شـده، انجام قاتيتحق براساس! است داده شيآرا

و بـرده مـى سـر بـه مـه يخ در المثـل فـى حـرا كوه پاى در عبدالمطلب

بـه و رفته مى كوه قله به گاهى گاه فقط و كرده مى ىيرايپذ را رهگذران

وحـى، نزول لحظه جمله از كه ستا پرداخته مى نشيآفر جمال تماشاى

.است بوده رجب ماه 27 روز در

ـ د مـى بىيغ تراوشاتى گاهى القدس روح مراقبت تحت و داشته روحانى حاالتى هم بعثت از قبل غمبريپ اما بـر اسـرارى و دهي

.ديد نمى را كسى ولى د،يشن مى ىيصدا گاهى شت،ندا شيب سال پانزده كه هنگامى. است شده مى مكشوف حضرت آن

Page 8: Jashn Mabas

8

درسـت ولـى د،يشـن مـى اى زمزمه غمبريپ كه گذشت مى سال شش باًيتقر و ديد مى مخصوصى نور كه بود متوالى سال هفت

ست؟يچ موضوع دانست نمى

ـ پ خلق از انزواى و رىيگ گوشه به ليم ديرس سالگى هفت و سى سن به كه هنگامى خـواب، عـالم در بـار نيچنـد كـرد، داي

مكـه هـاى راه انيم و حرا كوه پاى در زين بعدها ساخت، آگاه اى تازه اسرار از را او و سرود، گوشش به سخنانى بى،يغ سروش

!ديد نمى را صدا صاحب ولى ديشن مى را صدا نوبت هر در. زد بانگ او بر حق منادى بارها

ـ آرم حـرا غار در هاشم بنى درخشان چهره و مكه بوبمح مرد عبداهللا بن محمد رجب ماه وهفتم ستيب روز ماننـد و بـود دهي

جامعـه جهـان خداى كه ديشياند مى. ديشياند مى انيجهان و جهان و دوران و اميا و زمان و نيزم به بلندى آن از گريد اوقات

و ترقـى بـراى را اسـتعداد و اقتيل گونه همه و نموده خلق نشيآفر اعالى نمونه و خلقت بزرگ شاهكار عنوان به را انسانى

اش اراده و فكـر پختگـى و زندگى تجربه. بود نهاده سر پشت را حادثه پر سال چهل درست» او« نكيا. است داده او به تعالى

قلمـرو تمـام در. بود آماده يامبريپ بزرگ تيمسئول انجام براى نظر هر از و ده،يرس كمال سرحد به تعقلش قدرت استحكام و

باشد؟ داشته را خلق رهبرى ستگىيشا عالم دخداون جانب از كه بود كسى چه او جز روز آن اىيدن و عربستان

بـر آگـاهي از پـس ،امـا كردنـد مـي حكـم را او اختالفـات حـل در و دانستند مي مكه امين را محمد زمان آن تا ، قريشيان

تـوان در آنچـه هـر بـا و قـوا تمام با ديدند خطر در او شبخ رهايي پيام برابر در را خود دنياي تمام چون يكباره به رسالتش،

آينـد گـرد جهانيان تمامي اگر گرداند عزيز خداوند كه را كس آن كه ، تالشي بيهوده چه ولي ، پاخاستند به وي عليه داشتند

سـر ايـن زمـان تگذش و بودند ناآگاه بس خداوند قدرت و اسرار بر مشركان و ، بكاهند وي عزت از اندكي توانست نخواهند

آخـرين و بشـريت تـاريخ بزرگمـرد آن بعثـت از سال 1400 از بيش گذشت با اينك ولي. ساخت آشكار آنان بر را خداوندي

داعيـه خويش دينداري بر كه اديان ديگر دينداران كه ،مشركان نه سوي از تشكيك نواي هنوز ، زمين و آسمان اتصال حلقه

از بـرداري نسـخه را اكـرم رسول پيام و قرآن ، آييني و دين هر پيروان آنكه عجيب و ؛ شود مي خوانده و شنيده دارند بسيار

ديـن اسـتواري كـه بندنـد مـي مسئله براين را خود بين حقيقت ديدگان اينان ، پندارند مي خود آيين و دين و آسماني كتاب

رسـول پيـام اصالت بر حجتي تواند مي خود ، بغر پيشرفته دنياي در حتي نومسلمانان براي آن تازگي و جويي حق ، اسالم

. باشد اكرم

پنهـان گونـاگون اديـان پـس در را خـود شـرك كه نويني ازمشركان دسته آن به پاسخگويي براي است فرصتي نوشتار اين

يمـ دست چيره شاعري يا و نابغه را او و گيرند مي اشكال) ص( مصطفي محمد اكرم رسول ، حق حجت آخرين بر و ساخته

بـر كـه معانـدان ديرپاي عناد مگر نيست اين و ؛ است شده مبعوث خلق هدايت اي بر خداوند جانب از كه پيامبري نه خوانند

كـه غربـي نويسـندگان «. اسـت داشته نگاه گمراه چنين طريقي بر را آنان ، طينتشان خُـبث ولي دارند باور خود باطل سعي

را الهـي موهبـت ايـن بناي زير و پيامبران نبوت كه كوشند مي... دهند قرارمي لعهمطا مورد مادي اصول با را ها پديده همه

مـدعي فرشـته رويـت و وحـي شـنيدن از پيامبران كه را آنچه و نمايند تفسير و توجيه ماديگري اصول با باشد مي وحي كه

نتيجه را آنان توانفرساي هاي شتال و فداكاري و كرده معرفي پيامبران دوم شخصيت تجلي و تخيل مولود را همه هستند

از چنـد تنـي ميـان ايـن در)6(» . داننـد مـي خـويش قـوم نجـات يرامـون پ وانديشـه فكر و خويش در فرورفتگي عمر يك

بـه را قـرآن اعتبـار ، اسالم مكرم نبي رسالت در تشكيك با هستند صدد در آلماني، يهودي يك آنان سرسلسله و مستشرقان

بعثـت از مستشـرقان ايـن غيرالهـي تفاسـير تمـام بنياد. برند سوال زير است نشده تحريف دچار كه الهي سخن تنها عنوان

و يهوديـان درمتـون مطالعـه بـا كـه اسـت ابرمـردي و نابغه محمد كه است اين ايشان سخن ترين وريمح و اسالم پيامبر

Page 9: Jashn Mabas

9

چنـد بـر خـويش نظر اثبات براي مدعيان اين. كند ريزي پي را خود تفكر و انديشه بنياد توانسته آنان از اقتباس و مسيحيان

: دارند فراوان تاكيد مورد

پيامبر) نوشتن و خواندن وانانيت فاقد( بودن امي انكار -1

نصاري و يهود علماي با فكري بطروا داشتن -2

عربستان خارج فرهنگي – فكري مراكز با فعال روابط داشتن -3

و درمنگـام و يهـودي – آلمـاني گلـدزيهر توسـط كه است اسالم مكرم نبي بعثت منكران اهايادع از اي خالصه موارد اين

. سازيم آشكار را ادعاها اين بودن باطل ، عقلي داليل ارائه با هستيم صدد در ما و ، شود مي بيان شيفتگان غرب بعضي

نابغه يا نخوانده درس پيامبر ،)ص( اكرم رسول

و دارنـد واعتراف اذعان آن به نيز) ص( خدا رسول جديد معاندان و مستشرقان كه است امري اسالم، پيامبر نبوغ :محمد نبوغ

بسـيار هوشي بهره از حضرت آن برخورداري و نبوغ به اعتقاد همين نيز وي بعثت از ايشان لهيغيرا تفسير هاي پايه از يكي

اي مناقشـه هيچگونـه جـاي نكتـه ايـن در. دارنـد باور را نبوغ از اسالم پيامبر مندي بهره اصل طبعاً هم مسلمانان. باالست

غير تفسير براي را آن به اعتراف و اذعان و گرفته )ص( محمد نبوغ از مستشرقان كه است اي نتيجه در مناقشه بلكه نيست،

ظرفيت يافتن برفعليت تربيتي و روانشناسي علماي نه : گفت توان مي ادعا اين رد براي. اند دانسته كافي بعثت از خود الهي

محـيط و معلـم و مدرسـه و مكتب بدون كه دارد سراغ نوابغي ، تاريخ نه و دارند باور مناسب رشد محيط بدون ، نوابغ هوشي

بسيار هوش و خدايي استعداد از برخوردار فردي كه تصوركرد توان مي آيا راستي به )7(. باشند رسيده شكوفايي به... مناسب

. دارد ادامه تاكنون كه شود رگيبز نهضت آغازگر پرورش بدون و آموزش به دستيابي بدون

امي پيامبر

آيه در اميين واژه ايشان از برخي. ندارند نظر اتفاق آن معناي و امي اژهو باب در مستشرقان و محققان مفسران،

كـه اعـراب و مشركين معناي به را »...آياته عليهم يتلوا منهم سوالَر االميين في بعث الذي هو«

نوشته و دانسته آن به منسوب و القري ام از مأخوذ را امي نيز برخي. اند گرفته نبودند، كتاب اهل

. بـود مكه يعني القري ام ساكن و اهل كه است جهت آن از رسول حضرت به امي اطالق كه دان

. اند گرفته نباشد نوشتن و خواندن بر قادر كه كسي معناي به را امي هم، لغت علماي غالب

غالـب . اسـت شـده يـاد امـي عنـوان بـه محمـد حضرت از اعراف سوره در بار دو كريم قرآن در

بـه آن از صريحي معناي سرانجام و پرداخته شده ياد متعدد معاني نقل به امي ايمعن در مفسران

خـدا رسـول توانايي عدم مذكور، واژه طريق از كه رسد مي نظر به ترتيب اين به. اند نداده دست

امـي در مسلمان علماي اتفاق به قريب حال اين با ولي. كرد ثابت توان نمي كتابت و قرائت بر را

بلكـه روشن، تاريخي داليل بر مبتني نه البته ، علماء همين از تعدادي. ندارند ترديدي بعثت از قبل الهاي س در امبر،پي بودن

بـي كمال اين از بعثت از بعد بايد نمي است، كماالت تمام داراي كه پيامبري و است كمال سواد، كه عقلي استدالل براساس

. است يافته توانايي كتابت و قرائت بر و آموخته سواد بعثت از پس رسول حضرت كه معتقدند باشد، بهره

كتـابي هـيچ نـه قـرآن نزول از پيش تو( »المبطلون الرتاب اذاً بيمينك تخطّه ال و كتاب من قبله من تتلوا كنت ما و« آيه

Page 10: Jashn Mabas

10

توانـايي برعـدم راحتاًصـ ) افتادند مي شك به گرايان باطل بود چنان اگر نوشتي، مي را آن خويش دست با نه و خواندي مي

بـا را قـرآن ارائه اينكه ضمن آيه، انتهايي جمله كه....كند مي تاكيد كتابت و قرائت بر بعثت از قبل سالهاي در رسول حضرت

بيـاني تلويحـاً شـمارد، مـي بعثتش بودن الهي صدق و حضرت آن براي اعجازي خود خودي به پيامبر، سوادي بي به عنايت

حضـرت سـوادي بـا در ادعايشـان عـدم و آيـه ايـن مقابل در قريش آميز تاييد سكوت است بديهي. هست نيز آميز تحريك

)8( .است حضرت آن سوادي بي بر دليل نبارزتري آيه، انكاري بيان رغم علي رسول،

معلمـاني بعثـت از قبـل دوره در او كـه اسـت معني اين به مسيحي و يهودي مدعيان سوي از اسالم، پيامبر سوادي بي انكار

قـريش طبعـاً داشت، مي معلماني چنين پيامبر اگر كه است معلوم ناگفته. است آموخته را كتابت و قرائت ايشان نزد كه داشته

يـا قرائت كساني يا كس نزد پيامبر كه نشدند مدعي هيچگاه قريشيان اما. كردند مي معرفي را آنها و بودند آگاه آنان وجود از

. است آموخته كتابت

شاعران و يامبرپ

شـاعران، . است شده مطرح حاضر عصر مستشرقان سوي از هم و ايشان قريشي منكران سوي از هم پيامبر شاعري ادعاي

اسـت عـرب شـعردفتر كه است درستي سخن اين. شدند مي محسوب جامعه روشنفكران و مورخان عالمان، اعراب، ميان در

)9( .دارد انعكاس آن در عرب دانش و فرهنگ و حكمت و عقليات ها، انديشه تمام كه دفتري

تمـامي بودنـد مجبـور و داشتند اي ويژه فرهنگي جايگاه اعراب ميان در شاعران

خـدمت در را آنها ضرورت هنگام به تا كنند، گردآوري را الزم و ممكن اطالعات

هاسـتفاد مـورد خـويش قبيله از دفاع براي سالحي عنوان به و درآورند خود شعر

قبيلـه بـا توانسـت مـي كـه هرچيزي بر جنگ هنگام به جاهلي عرب. دهند قرار

مجهز غلو و پردازي خيال سالح به شعر كه ميان اين در و كرد مي مباهات رقيب

. آيد اعراب كار به بسيار فرازي گردن و مفاخره در توانست مي است

خـويش آگـاهي و انـش د اعتالي براي هايي دستمايه اسالم، پيامبر بود قرار اگر

مربـوط بودند، حجاز جامعه دانشمندان كه شاعران همين با بايد طبعاً كند جستجو

عـرب اينـدفتر بـا ايشـان هماننـد و كرد مي آمد و رفت ايشان جمع در و شد مي

بـا اسـالم پيـامبر رابطـه از تـاريخي سـند هـيچ تنهـا نه اما داشت، مي پيوستگي

را ادعـا اين خالف كه داريم دست در هايي شگزار بلكه نيست، دست در شاعران

نمـي دوسـت را شـعر ايشان كه كند مي نقل اكرم پيامبر از) سده در اسالم معتبر نگار تاريخ( طبري )10( سازد مي آشكار نيز

دقيقـي شـناخت هيچگاه داشتند حفظ از را اشعاري يا بودند شعرشناس كه اعراب برخالف اكرم پيامبر اين بر عالوه. داشتند

.( » لـه ينبغـي مـا و الشّـعر علّمنـاه مـا و« : فرمايد مي باره اين در حق به كريم قرآن و )11(. نداشتند شعري هاي قالب از

)69 آيه يس سوره

ها آيين و اديان ديگر و ) ص( اكرم رسول

: حـنـَفاء و پيامبر

Page 11: Jashn Mabas

11

آيـين پيـرو را خـود و تافتنـد بـر روي پرسـتي بت از اسالم، ظهور آستانه در كه بودند مكه پرستان بت) حنيف جمع( حنفاء

در وتفكـر غـور بـا كه بودند خويش جامعه آگاه و مترقي عناصر و روشنفكران اينان ديگر، عبارت به. شمردند ابراهيم حضرت

ميـان از. بودنـد يافتـه ايمـان يكتـا خالقي وجود و بتان بودن باطل به ديگر سوي از بتان ناتواني و سو يك از آفرينش نظم

. كرد اشاره غفاري ابوذر به توان مي اسالم از پيش حنيفان

. دانسـت وارد را ايرادهايي توان مي باره اين در ولي دانند مي حجاز در حنفا جريان ادامه را نبوت بر پيامبر ادعاي مستشرقان

اولـين جـزء بايـد حنيفـان يـا و ، رسـيد مي جريان اين رهبري به مشهور حنيفان از يكي بايد بود حنفا با پيوند در اسالم اگر

بـا پيونـد كمتـرين بـدون اسـالم دين و است عقيم حنفاء جريان« كه دهد مي نشان تاريخ ولي اشندب بوده آورندگان ايمان

حنفـاء از هيچكدام هم، پيامبر بعثت از پس اينكه تر شگفت شناسد؛ مي را مكه حنفاي تمام چهره تاريخ....آيد مي پديد ايشان

تيننخس بايد القاعده علي بود، خويش جامعه اجتماعي يافته تكامل اقشار نماينده او اگر آنكه با نياوردند؛ ايمان حضرت آن به

آن بـه پيـامبر بعثـت از پـس تنهـا نه حنفاء. باشند حنفاء همين كردند، مي همراهي را او و آوردند مي ايمان او به كه كساني

رثـاي در و برخاسـت حضـرت آن بـا دشـمني بـه الصـلت، ابي بن امية نظير ايشان، از بعضي بلكه نياوردند، ايمان حضرت

)12( .سرود اشعاري بدر، جنگ در مشركين هاي كشته

يهوديان و پيامبر

بعثـت بـودن واهـي بـر ) خودشـان زعـم به البته( مستشرقين ادله ترين مهم از يكي

را خـود يكتاپرسـتي در يهوديـان . اسـت يهـودي علمـاي با حضرت آن ارتباط پيامبر

و كننـد مـي مباهات زمينه دراين اديان ديگر پيروان بر و دانند مي اديان تمام پيشگام

بايسـت مي انبيا بعثت در خداوند گويي كه شوند مي منكر را اديان ساير پيامبران نچنا

تحريـف بدون كتاب البته( تورات كتاب در كه اين با اينرو از گرفت؛ مي اجازه آنان از

را انبيـا ايـن تمام ، يهود ولي بود شده ذكر موسي از پس پيامبران نشان و نام) تورات

نسـخه را) قرآن آن از پس و انجيل( الهي سخنان ننا،آ آنارانك براي و شدند منكر

عمـري كـه آنان ادعاي كه است حالي در اين ؛ خواندند عتيق عهد و تورات از برداري

حضـرت و است شده نمي محدود اسالم مكرم نبي به تنها دارد اسالم تاريخ درازاي به

مـي يهـود ادعـاي ايـن باره در. است قرارگرفته يهوديان ي ادعا اين مورد نيز مسيح

آنجـا در يهوديان و نبود يهود زندگي مركز هرگز مكه شهر، اين خالف بر. بود يثرب شهر حجاز، يهوديت مركز: گفت توان

در مكـي آيـات در آسـماني كتـاب اين مطلق سكوت و يهوديان به مدني هاي سوره در قرآن گسترده تعرض. نداشتند توطن

غيـر جريان اگر طبعاً. است نبوده آنان نفوذ يا و ، يهوديان وجود از خبري شهر اين در كه است آن از اكيح آشكارا آنان، باره

عنـاد از يا و داد مي قرار خطاب مورد مكه، مشركين همچون را آنان و شد مي ايشان متعرض مكي آيات در قرآن بود، اين از

)13(.گفت مي سخن ايشان

توجـه با درست. است كرده نمي زندگي مكه در عالمي يهودي بعثت، از قبل كه كند مي ريحتص يهودي، نويسنده ولفنسون

تـا اسـت نداشته ارتباط يهودي عالم هيچ با مكه در بعثت، از قبل اسالم پيامبر بگيريم نتيجه توانيم مي كه است نكته اين به

. نمود بشري تبيين طريق اين از را او رسالت و آيين بتواند

Page 12: Jashn Mabas

12

كه شديدي كينه به توجه با ايشان آموخت، مي چيزي آنان از و داشت يهوديان با فكري پيوند كمترين) ص( محمد اگر طبعاً

آشـكار بودنـد، محمـد بـراي آموزگـاري و معلـم يافتن دنبال به قريش كه زمان همان در را معني اين داشتند، وي به نسبت

را مبنـا و سـند بـي ادعـايي طـرح زحمـت سـال، صد چهار و هزار زا پس يهودي، مستشرقين برخي تا گذاشتند نمي ساخته،

.بكشند

و دو آن هـاي تفـاوت تـا اسـت داده انجـام تـورات و قرآن ميان اي مقايسه يهوديان ادعاي درباره غربي شناس اسالم يك

: سازد آشكار را يهوديان باطل ادعاي

اسـت توجـه جالب قرآن آيات و عتيق عهد معلومات ميان تشابه عدم آفرينش، باب در

بي و ربط بي اتهام اين پاسخگوي خصوصاً و

اسـالم آغـاز از كه است اسالم پيغمبر به پايه

به وي: كه بيان بدين. شود مي تكرار تاكنون

عتيـق عهد روايات رونويسي و برداري نسخه

عهــد از رونويســي فرضـيه .... اســت پرداختـه

بـا كنـد، مـي عرضـه آفـرينش از قرآن كه گزارشي زيرا است، دفاع قابل غير عتيق

از) ص( اسـالم پيغمبـر شود مي گفته كه است بنياد و بنا بي اندازه همان به مطلب اين....دارد كلي تفاوت عتيق عهد گزارش

)14.( است كرده استفاده مسيحي راهب يك مذهبي تعليمات

تصـويرتوراتي با كند مي ارائه) ع( داود نظير يهود امبرانپي از قرآن كه تصويري به است بهتر مطلب اين شدن تر روشن براي

بهـره ،) 79و78 انبيـا ( كرديم عطا دانش و فرمايي حكم مقام او به: كند مي معرفي چنين را داود قرآن. شود مقايسه آنان

كـه صـورتي در) . 17 ص( دكـر مي وانابه توبه ما درگاه وبه بود نيرومند ،) 10 سبا( شد كامل خداوند كرم و فضل به داود

گوشـه خـود ايـن . سازند مي وارد شوهردار زني با نامشروع رابطه نسبت ، خدا پيامبر اين به شده تحريف تورات در يهوديان

. ادعاست بسياراين نارسايي از اندكي

مسيحيان و پيامبر

تنهـا كـه نيسـت مطلبـي اسـت، داشـته عرضه نصاري علماي آموزش تاثير تحت را خويش تعاليم اسالم، پيامبر كه ادعا اين

بـه آنـان گوناگون هاي تهمت ديدند مي كه نيز قريش اشراف بلكه باشند، كرده عنوان را آن اخير قرون مستشرقان از برخي

سـرانجام دارد، فـاحش تفـاوت سـاحران و كاهنـان شاعران، با وي شخصيت و است پايه بي و سست همگان نظر در پيامبر،

نيـز او نـام در كـه را رومـي آهنگري كه بود اين تالش اين حاصل. كنند پا و دست معلمي حضرت آن براي ندگرفت تصميم

چگـونگي ديـدن براي گاهي) ص( محمد اند ديده چون كه گفتند و كردند، معرفي وي آموزگار عنوان به دارد، وجود اختالف

فـرا دانسـته، نمـي درسـت هـم را عربي زبان كه وي از ار خود تعاليم پس رفته، مي آهنگر اين كار محل به شمشير ساخت

زبـان ( مبـين عربـي لسـان هذا و اعجمي اليه يلحدون الذي لسان: گويد مي تهمت اين پاسخ در مجيد قرآن . است گرفته

)15( )103 نحل( ) است آشكار عربي زبان به قرآن اين كه صورتي در است غيرعربي كنند مي اشاره آن به كه كسي

Page 13: Jashn Mabas

13

: گفت توان مي منطقي و تاريخي داليل با باره اين در اما و

. رسـيد مـي اعلي حد به مكه شهر در محدوديت اين. بود محدود بسيار حجاز سراسر در مسيحيت نفوذ يهوديت، با مقايسه در

روز، آن مسـيحي شناسي جهان خصايص به توجه با اصوالً

دور مراكزي در تا دادند مي ترجيح اغلب مذهب اين علماي

گوشـه و عزلـت بـه را خـود عمـر و كننـد زندگي شهرها از

معلمـان معـدود كـه پرسـيد بايـد اين بنابر بگذرانند؛ گيري

مسـيحيان . بودنـد كسـاني چه) ص( محمد مسيحي فرضي

و شـده خريداري ديگر نقاط و شهرها از كه بودند بردگاني

طريـق از و كردنـد مـي زنـدگي خويش اربابان نزد مكّه در

بـراي ثروتـي و درآمـد خاص، هايي فعاليت و خدمات انجام

تـالش مستشرقين از برخي.... ديدند مي تدارك خود اربابان

را وسـطي قرون مسيحي علماي از بعضي متروك و ثمر بي

كـرده خـذ ا) بصـري راهـب و بحيـرا ( مسيحي راهب دو از را خويش آيين مباني اسالم، پيامبر كه شدند مدعي و كردند زنده

از بسـياري و دارد وشبهه شك جاي نگاران تاريخ ازسوي مسيحي راهب دو اين با اكرم پيامبر مالقات اساساً ولي )16(. است

فرض بر حال. اند ساخته آشكار را باره اين در معتبر منابع فقدان اعلم اهللا قبيل از جمالتي با داستان اين نقل پايان در آنان

و عاقـل انسـان آيـا دانسـت؟ مسـيحي راهب دو آن را اسالم پيامبر آموزشهاي سرچشمه توان مي آيا ها مالقات اين وقوع

و داده روي كـاروان عبور هنگام به دقايقي شتابزده و گذرا وقوع، صحت فرض به كه را كوتاه مالقات دو تواند مي انديشمند،

تكـوين مبنـاي نيسـت، ديگـري سـخن هيچ حاوي دا،خ رسول رسالت پيشگويي جز هم آنها در شده بدل و رد سخنان متن

ردمنـدان خ خرد اما كند، ساكت ظاهر به را معاند است ممكن سست ادعاهاي اين بداند؟ پيامبر انديشه در اسالم گسترده آيين

)17( .دهد نمي آرام و قرار را

كـه كجـا اي افسـانه يا و گمنام مرد تن چند اين و كجا قرآن عاليه معارف آن :نويسد مي) باره اين در( راميار دكتر مرحوم

لشـگر از وامانده حبشي سرباز تن چند يا و سرگذر آهنگر يا و مكه نشين عزلت زاهد يا و بصري افتاده دور دير راهب حداكثر،

چنـين . اعتنـاء خور در و جدي سخني به تا ماند مي مغز سبك مردم سبك هاي شوخي به بيشتر سخنان اين. اند بوده ابرهه

: كند مي اعالن و كوبد مي را ها سفاهت اين قاطع لحني با قرآن كه است

»العـالمين رب من فيه الريب الكتاب تفصيل و يديه بين الّذي تصديق لكن و اهللا دون من يفتري ان القرآن هدا كان ما و«

كتـاب و كند مي تصديق نيز را آسماني كتب ساير ليكن و يافت، تواند خدا وحي به جز كسي كه است چنان نه قرآن اين و(

) 37/يونس). (است جهانيان پروردگار جانب از گفتگو بي كه دهد مي تفصيل را الهي

شيعه ديدگاه از بعثت واقعيت

شـام تجـارت تـرك ) آلـه و عليه اهللا صلى( محمد كه هنگامى«: فرمايد مى) السالم عليه( هادى امام حضرت ما دهم پيشواى

رحمـت آثار به آن فراز از و رفت مى حراء كوه به روز هر بخشيد، مستمندان به بود بخشيده وى به راه آن از داخ آنچه و گفت

. داد مى قرار مطالعه مورد را الهى حكمت بدايع و رحمت هاى شگفتى و نگريست، مى پروردگار

Page 14: Jashn Mabas

14

از و گذرانيـد، مـى نظـر از را هـا بيابـان و هـا دشـت ، هـا دره ، درياها و زمين هاى كرانه و دوخت، مى نظر ها آسمان اطراف به

. آموخت مى عبرت درس الهى، رحمت و قدرت آثار همه آن مشاهده

خواسـته حضـرت ازآن) آلـه و عليـه اهللا صلى( انبيا خاتم پيغمبرى لحظه اولين و وحى آغاز در جبرئيل وسيله به خداوند آنچه

خوانـد مـي وحـى پيـك كـه طور همان آيات بقيه! بود» الرحيم الرحمن هللا بسم« گفتن فقط كند قرائت و آورد زبان به بود

ايـن . كنـد حفظ از تا نداشت پيغمبر تكرار به نيازى ديگر و بست مى نقش حضرت آن مقدس سينه در دردم بعدي موارد مانند

،)السـالم عليهم( طهارت و عصمت بيت اهل ائمه زبان از بعثت واقعيت بود

. اجمال طور به ما توضيح و

روشـن بـا گـاه آن. افتـاد مـى آفريننده خداى عظمت ياد به ديد، مى ازآنچه

سـالگى چهل سن به چون. وزيد مى اشتغال خداوند عبادت به خاصى بينى

و روشـنترين و بهتـرين را او دل نمـود، وى قلـب بـه نظـر خداونـد رسيد

. يافت دلها نرمترين

محمـد . گـردد گشـوده هـا آسـمان درهاى داد فرمان خداوند لحظه آن در

بـه خـدا سـپس نگريسـت، مـى ها آسمان به آنجا از) آله و عليه اهللا صلى(

توجـه و رحمـت خداونـد . ديـد مـى را آنها) آله و عليه اهللا صلى( محمد و آمدند، فرود نيز آنها و آيند فرود ،كرد امر فرشتگان

. داشت معطوف او چهره و) آله و عليه اهللا صلى( محمد سر به ها آسمان اعماق از را خود مخصوص

و آمـد او سـوى بـه جبرئيل. دوخت نظر داشت قرار نور از اى هاله در كه جبرئيل به) آله و عليه اهللا صلى( محمد لحظه آن در

؟»اقرا ما« بخوانم؟ چه گفت. بخوان! محمد اى: گفت و داد تكان سخت و گرفت را او بازوى

كـه بخوان). نطفه( آفريد پست ماده از را انسان كه خدائى. آفريد را جهانيان و جهان كه بخوان را خدايت نام«: گفت جبرئيل

را خـود رسـالت وحى، پيك. » دانست نمى كه داد ياد چيزهائى انسان به و آموخت دانش قلم با كه خدائى. است بزرگ خدايت

جـالل و عظمـت مشـاهده از. آمـد فـرود كـوه از نيـز ) آله و عليه اهللا صلى( محمد. رفت باال ها آسمان به و رسانيد، انجام به

. گرديد تب دچار و شد، هوش بى كرد، مى حكايت حق ذات عظمت و شكوه از كه بود ديده وحى وسيله به آنچه و خداوند

. بـود هراسان نخست دهند، نسبت شيطان با تماس و جنون به و كنند، تكذيب را او نبوت مكه مردم و قريش مبادا كه اين از

را آنـان گفتـار و ديوانگـان كارهـاى و شـيطان مانند چيز هيچ. بود آنها بزرگترين و خدا بندگان خردمندترين نخست روز از او

. دانست نمى زشت

و هـا صـخره و هـا كـوه منظـور بدين. بخشد قدرت دلش به و كند، عطا بيشترى نيروى وى به كرد اراده خداوند وقت اين در

السـالم : ندگفت مى و. كردند مى احترام اداى وي به رسيد، مى كدام هر به كه طورى به. آورد در سخن به او براى را سنگالخها

همـه از را تـو خداونـد كـه باد مژده خدا حبيب اى! اهللا رسول يا عليك السالم! اهللا ولى يا عليك السالم! اهللا حبيب يا عليك

. است گردانيده تر گرامى و تر پرشكوه و زيباتر و برتر آيند مى بعدها كه آنها و اند، بوده تو از پيش كه آنها خود، مخلوقات

وى بـه جهـان خداونـد كه است كسى ،بزرگ زيرا. مده راه دل به هراسى دهند، نسبت جنون به را تو قريش مبادا كه اين از

بـه را تـو خـدايت عنقريـب كه مباش ناراحت عرب سركشان و قريش تكذيب از بنابراين! بدارد گرامى را او و بخشد، بزرگى

. داد خواهد تو به را درجه باالترين و رسانيد، خواهد مقام ترين عالى

Page 15: Jashn Mabas

15

عليـه ( ابيطالـب بـن على تو جانشين وسيله به پيروانت نيز آن از پس

شـادمان و شـد، خواهند برخوردار حق دين به وصول ازنعمت) السالم

تـو دانـش و حكمـت شـهر دروازه وسيله به تو هاى دانش. گردند مى

. گردد مى منتشر كشورها و شهرها و بندگان ميان در ابيطالب بن على

روشـن ) عليهـا اهللا سـالم ( فاطمه دخترت وجود به ديدگانت زودى به

سـروران كـه حسـين و حسـن علـى، همسـرش و وى از و شود، مى

ــتيان بهشـ

خواهند پديــد بــود،

. آيند مى

دوسـتان . يابد مى ترشسگ انجه مختلف نقاط در تو دين عنقريب

ــو تو دست به را حمد لواى. يافت خواهند بزرگى پاداش على برادرت و تــ

در كـه پرچمـى . سـپارى مـى على برادرت به را آن تو و دهيم، مى

ــراى آينـد، مى گرد آن زير در شهيدان و صديقان و پيغمبران همه ديگر س

. بود خواهد آنها فرمانده پرنعمت بهشت درون تا على و

نـدا اسـت؟ مـن عـم پسـر او آيا كيست؟ دهى مى وعده من به را او كه ابيطالب بن على اين! خدايا«: گفتم خود پيش در من

برهمـه تو از بعد و گردانم، مى پايدار را دين اين او وسيله به كه است من برگزيده ابيطالب بن على اين آرى،! محمد اى رسيد

. داشت خواهد برترى پيروانت

. بازگشت خانه به العاده خارق قدرتى و وسيع ديدى و شمرده هائى قدم با رسالت مقام به رسيدن از پس برپيام

پيغمبـر اسـت؟ نـورى چـه ايـن پرسيد خديجه. گرفت فرا را خانه فضاى خوش بوئى و نور از پرتوى شد خانه وارد كه همين

اتفـاق چنانكـه را بعثـت مـاجراى پيغمبر سپس. اهللا رسول محمد و اهللا اال اله ال بگو! خديجه اى. است نبوت نور اين: فرمود

. » خدائى پيغمبر تو لحظه اين از«: گفت من به جبرئيل كه افزود و داد شرح خديجه براى بود افتاده

او گفتـار و رفتـار و كـردار از و ديـده خـود محبوب همسر درخشان يسيما در نبوت نور از اى هاله پيش سالها از كه خديجه

و ام، بـرده سـر بـه روزى چنـين انتظـار در من كه است زمانى دير خدا به: گفت بود خوانده بخش شادى و نهفته راز هزاران

. شوى مردم اين پيغمبر و خلق رهبر تو روزى كه بودم اميدوار

ملكـات لحـاظ زا و روشـن طبقـات عمـوم نـزد او درخشان سوابق كه قريش مردم ترين برازنده عبداهللا بن محمد گونه بدين

رهبرى و نبوت عالى مقام به يكتا خداوند جانب از حراء كوه برفراز بود، شهر شهره روحى خصال و اخالقى سجاياى و فاضله

. گرديد انبيا خاتم و شد، برگزيده خلق

)ره(خميني امام ديدگاه از بعثت آثار و انگيزه

عالم حادثه بزرگترين

بـين مـا فرقـي هـيچ و متعين و است متحرك ساري موجود يك زمان بعضي، بر بعضي ندندار مزيتي هيچ خودشان ها زمان

. شـود مـي واقـع آنها در كه است قضايائي واسطه به ها زمان نحوست يا ها زمان شرافت. نيست ديگر اي قطعه با اي قطعه

Page 16: Jashn Mabas

16

رسـول بعثـت روز كـه كـنم ضعـر بايـد شـود، مي واقع زمان آن در كه است اي حادثه واسطه به زمان شرافت چنانچه اگر

حادثـه ايـن از بزرگتـر اي حادثـه اينكـه بـراي نيست، آن از شريفتر روزي "االبد الي االزل من " دهر سرتاسر در) ص(اكرم

افتـاده اتفـاق دنيـا در بزرگـي بسيار حوادث. است نيفتاده اتفاق

.است

بسـيار حـوادث از بسـياري و اولـوالعزم انبيـاء بـزرگ، انبيا بعثت

وجـود عـالم در اكـرم رسـول از بزرگتـر اي حادثـه لكن زرگ،ب

بعثـت از بزرگتر اي حادثه و تعالي حق مقدس ذات از غير نيست

بزرگتـرين و اسـت ختمـي رسـول بعثت كه بعثتي. نيست هم او

حادثه اين و الهي، قوانين بزرگترين و امكان عالم هاي شخصيت

كـرده بـزرگ را وزر اين و است افتاده اتفاق روزي همچو يك در

و نـداريم ابـد و ازل در ديگـر مـا روزي همچو و شريف، و است

.داشت نخواهيم

نفوس تزكيه

اولـين آيـه اين و است "ربك باسم اقرا " آيه ، است شده وارد تواريخ و روايات حسب به) ص( اكرم رسول به كه اي آيه اول

بـر جبرئيـل نقل، حسب به كه است اي آيه به و قرائت به اول از و است اندهخو اكرم رسول

باسـم اقـرا " اسـت شده دعوت تعلم اسـت سوره همين در و "خلق الذي ربك

راه ان ليطغي االنسان ان " كه وحـي مورد اولين سوره اين "استغني

وحـي نـزول دراولين و) است( است شده وارد سوره دراين آيه اين

ليطغـي االنسان ان كال " كه شـود مـي لوممع "استغني راه ان

ــوري از بـودن طاغوت و طغيان كه راس در كـــه اســـت امـ

ــت و كتـاب تعلـم تعلـيم بايـد زدائي ــراي و. اموراس ــاغوت ب ط

. كــرد تزكيــه و كــرد حكمــت روحي وضع است، اينطوري انسان

كه است اينطور ها انسان همه كنـد مـي پيدا استغنائي يك تا

.كنند مي طغيان

كنـد، مـي پيـدا طغيان مقدار همان حسب به كند مي پيدا كه مالي استغناي) آدمي(

همـان بـه كنـد مـي پيدا كه علمي استغناي كـه مقداري به كند مي پيدا كه مقام كند، مي طغيان مقدار

.كند مي طغيان است كرده پيدا مقام

و نبـود او در الهي زهانگي و بود كرده پيدا مقام كه است همين براي ، است طاغي گويد مي وتعالي تبارك خداي كه را فرعون

اينهـا كننـد، مي پيدا نفس تزكيه بدون را آنها دنياست به مربوط كه چيزهائي كه كساني. بود كشيده طغيان به را او مقام اين

چيزهـايي از مسـند ايـن و جـاه ايـن و مقام اين و منال اين و مال اين وبال و شد خواهد زيادتر طغيانشان بكنند پيدا چه هر

. آنجا در بيشتر و اينجا در است انسان هاي گرفتاري بموج كه است

Page 17: Jashn Mabas

17

و دهـيم صـفا را خودمـان نفـوس كنـيم، تزكيه را خودمان ما و دهد نجات ها طغيان اين از را ما كه است اين بعثت انگيزه

نـور يـر نظ شـود مـي نوري يك دنيا ، شد حاصل همگان براي توفيق اين اگر. بدهيم نجات ظلمات اين از را خودمان نفوس

.حق نور جلوه و قرآن

همـان اش ريشه هست قدرتمندان بين كه اختالفاتي هست، سالطين بين كه اختالفاتي هست، بشر بين كه اختالفاتي تمام

چـون و اسـت كـرده طغيـان دارد مقام يك خودش كه است ديده انسان كه است اين ريشه هست نفس در كه است طغياني

از. كنـد نمي فرق اين و شود مي حاصل اختالف شد كه تجاوز شود، مي تجاوز اسباب طغيان ناي مقام، آن به شود نمي قانع

، شـود مـي حاصـل اخـتالف افـراد بـين روستا يك در كه نازلي مرتبه از. آن عالي مرتبه آن تا است طغيان نازلش مرتبه آن

ربكـم انا "و كرد طغيان كه فرعوني. شود مي دترزيا طغيان برود باالتر چه هر و باالتر مرتبه تا است طغيان همين اش ريشه

خواهـد "االعلـي ربكـم انـا "بگذارنـد خود سر را انسان اگر . نيست فرعون در فقط است همه در انگيزه اين گفت، "االعلي

:گفت

اغيگريي آن از و طغيان آن از و سركشي آن از را ياغي و طاغي نفوس اين را سركش نفوس اين كه است اين بعثت انگيزه

.را نفوس كند تزكيه و دهد نجات

بـه تـا را مـردم كنـد تزكيه كه است اين بعثت غايت. است نشده تزكيه كه است اين براي هست بشر در كه اختالفاتي همه

كـه كسـي . آيـد نمـي پيش طغيان بشوند تزكيه چنانچه اگر و كتاب و قرآن تعلم هم و كند حكمت تعلم هم تزكيه، واسطه

و بينـد مي را خودش كه وقتي "استغني راه ان ليطغي االنسان ان " داند نمي مستغني را خودش گاه هيچ ،را خود كرد تزكيه

.است طغيان اسباب خودبيني اين است قائل عظمت خودش وبراي است قائل مقام خودش براي

در كه است طغياني اش ريشه فاتاختال اين هست بشر همه بين دنيا سر بر كه اختالفاتي هست، بشر بين كه هم اختالفاتي

انسان نفس و بشود تزكيه انسان اگر. نفسانيه هواهاي به و دارد خود به گرفتاري در انسان كه است گرفتاريي و هاست نفس

.شود مي برداشته اختالفات اين ، بشود تربيت

جهان در عرفاني تحول

زيـاد آن ابعـاد قدري به و كرد ذكري آن از ما الكن هاي زبان با بتوان كه نيست چيزي بركاتش و آن ماهيت و مبعث مساله

.كرد صحبتي آن حول بتوان حتي ندارم گمان كه است زياد آن مادي و معنوي جهات و است

تحقـق ها يوناني دست به كه را يوناني خشك هاي فلسفه آن كه كرد ايجاد عالم در عرفاني -علمي تحول يك بعثت مساله

...شهود ارباب براي واقعي شهود يك و عيني عرفان يك به كرد مبدل دارد، و داشت هم رزشا و بود كرده پيدا

اسـالم از قبـل عرفاي و آخر هاي قرن خصوصاً و اسالم از بعد هاي فلسفه و ازاسالم قبل هاي فلسفه در كند سير كسي اگر

امـر ايـن در اسالم ماليتع به كه اسالم از بعد عرفاي و داشتند، مسائلي همچو يك آن امثال و هندوستان در كه كساني آن و

هسـتند راجـل هـم اسالم بزرگ عرفاي كه صورتي در. است شده حاصل) آن از( بعد تحولي چه كه فهمد مي اند، شده وارد

ممتنـع و سـهل كه است لساني خداست، رسول بعثت بزرگ بركات از بعثت، بركات از كه قرآن لسان. قرآن حقايق كشف در

.است سهل نظرشان به اينكه باب از بهفمند، توانند مي را قرآن كه كنند گمان شايد بسياري .است

آنهـا بـراي كـه بعـدي آن اينكه براي بفهمند، توانند مي را قرآن كه كنند مي گمان فلسفه ارباب و معرفت ارباب از بسياري

رسـول تـا كـه است ابعادي داراي قرآن. است نشده وممعل آنها براي ، است ابعاد اين پس در كه بعدي آن و است كرده جلوه

Page 18: Jashn Mabas

18

بـا و ، آنجـا از بـود نشده نازل ، غيب مقام آن از بود نشده متنزل قرآن و بودند نشده مبعوث سلم و اله و عليه اهللا صلي اكرم

آنكـه از دبعـ نبـود ظـاهر ملكـوت و ملـك موجودات از احدي براي بود، نكرده جلوه خدا رسول قلب در اش نزولي جلوه آن

كسـب منزلتـاً و نازلتاً را قرآن بود، اتصال قبل كه اي اندازه آن به فيض مبدأ با اعظم ولي نبوي مقدس مقام كرد پيدا اتصال

.شد جاري مباركش زبان به هفتگانه مراتب به نزول با و كرد جلوه مباركش قلب در. كرد

در تحـولي آنچنـان هفـتم نازلـه همين و است بعثت بركات از ناي و است قرآن هفتم نازله ، ماست دست در االن كه قرآني

آن ابعـاد جميـع و آن ابعـاد همـه و داننـد مي را آن از اي شمه معرفت اهل كه آورد بوجود جهاني درعرفان اسالمي، عرفان

اهـل بـراي معرفـت كـه اينقـدري اسـت بعثت بركات از اين و شود معلوم نيست معلوم و است نشده معلوم) هنوز( بشر براي

.است بزرگ اسرار از هم آن كه اهللا رسول قلب بر نزول وسيله به خداست كتاب نازله از اين. است شده حاصل معرفت

گرفتـه الهام او از اينكه يا ، بودند خدا رسول با خلوت در كه كساني و خدا رسول خود از غير كه است اموري از وحي كيفيت

خـداي چنانچـه كردنـد، معرفي ها عامي ما زبان با بكنند هم معرفي خواستند وقت هر لهذا و بفهمد تواند نمي آنرا كسي اند

بـا كنـد، مي معرفي زمين با كند، مي معرفي آسمان با كند، مي معرفي شتر با را خودش عامي بشر آن زبان با تعالي و تبارك

مـي بيـان كـه حـدي آن تـا و بشـود ادا هست كه يمطالب آن اينكه از است قاصر بيان كه است اين براي اينها، امثال خلق

.كردند ادا قرآن تبع به كردند ادا كه آنهايي است، نكرده ادا معرفتي كتاب هيچ و است كرده ادا قرآن ،اداكند توانسته

بسـيار خـودش محـل در كـه اسـت ديگـري باب يك يوناني فلسفه آن و االبد، الي بود بسته اهللا معرفت باب نبود قرآن اگر

اثبـات دليل باب از تعالي و تبارك خداي وجود شود، مي حاصل معرفت نه كند، مي ثابت استدالل با اينكه براي است ارجمند

گـاهي بلكـه ،متعـارف هـاي طريقـه همان به بكند اثبات هم كه است آمده قرآن و است وجود اثبات غير معرفت و شود مي

كـه اسـالمي عرفاني كتب در حتي يابيد، نمي كتابي هيچ در... را آن كه تاس قرآن عرفان ديگرش پرده هم و آن از تر نازل

.دارند آنها كه است آني از غير قرآني تعبيرات و. دارد فرق بسيار اسالم از قبل عرفان با و است شده متحول

مقـداري نآ بعثـت بركـات و است بعثت بركات از همه اينها و هست قرآن در ديگري لطايف يك هست، ديگري نحوه يك

اسـالم از قبـل ، اسـت شـده ظـاهر ماديات در كه هم مقداري آن لكن است، نشده ظاهر ماديات در ، هست معنويات در كه

فرمـوده افاضـه كـه است قرآن خصوصيات از ماديت جهات همه در معنويت انعكاس و ماديت به معنويت اتصال. است نبوده

.است

Page 19: Jashn Mabas

19

ظلم رفع

كننـد مقابلـه بزرگ هاي قدرت با بتوانند مردم اينكه راه بفهماند، مردم به را ظلم رفع راه كه تاس اين براي خدا رسول بعثت

.بفهماند مردم به

نجـات هـا ظلمـت از را اينهـا تمـام را، مردم اجسام و را مردم ارواح را، مردم نفوس را، مردم اخالق كه است اين براي بعثت

را ظلـم ظلمت بياورد، نورعمل او جاي به و بزند كنار را جهل ظلمت بنشاند، نور او جاي به و بزند كنار بكلي را ظلمات بدهد،

كـه اسـت فهمانـده . اسـت فهمانـده ما به را او راه و بگذارد او جاي به را عدالت نور بگذارد، عدالت او جاي به و بزند كنار به

.باشند نداشته تفريق ،باشند داشته وحدت هم با بايد و هستند برادر مسلمين تمام مردم، تمام

ستين زوال و شام ره را، عشق ديخورش

ـ هـر بر ضـالل دل آن در تافـت، كـه يدل

ــمان در ســـــــــــــــــــــــــــــــــــتين ــر آس ــتان و يدلب ــق آس عش

ــور ــال ن ــر جم ــا دلب ــال را م ســتين مث

خـاطرم بـه فشـاند نـور مهر چو دم هر

سـت يتا شوق اوست، جان و دلم را مالل ن

شـود يم زنده دل كه است احمد نام با

ســتيمحــال ن يكــه كــار يازمــايدل را ب

نيمرسـل خـتم ييتو كه حق آفتاب يا

ســتين وهــالل بــدر تــو، يرو يروشــن بــا

معرفــت انــوار و حكمــت و كمــال حــد

ســتين كمــال حــد تــو ريــوغ ييتــو تنهــا

ـ در و يخلقـ عيشـف تـو تا يرحمتـ ياي

ــال نشــان و هســت عفــو ديــام ســتين وب

كائنـات طومـار بـه و اتيـ ح حنهص در

ــيآ ــاك ني ــا يمنجــ پ ســتين همــال را م

ميمحمـــد راه رويـــپ و عاشـــقان مـــا

ــر ــاز بهت ــتيطر ني ــتين روال و راه و ق س

Page 20: Jashn Mabas

20

:ها نوشت يپ

آلـه و عليـه اهللا صـلى اكـرم پيغمبـر حيـات تـاريخ قـديمترين آنـرا كه هشام ابن سيره 154 ص 1 ج - هشام ابن سيره -1

حجـر ابن كه استق ه 151 سال متوفاى مطلبى يسار بن اسحاق بن محمد تاليف» ص النبى سيره« از تلخيص ،اند دانسته

در خـود حميـرى، هشـام بـن عبـدالملك يعنى هشام، ابن. است نموده او تشيع به رمى» تقريب« كتاب در شافعى عسقالنى

.) است يافته وفات ه 218 سال

381 ص 1 ح - حلبه سيره -2

382 ص 1 ج - كتاب همان -3

382 ص 1 ج - كتاب همان -4

155 ص 1 ج هشام، ابن سيره - 1149 ص 3 ج - طبرى تاريخ -5

162 ص. رسالت بزرگ راز. جعفر. سبحاني. -6

200 ص. نبوت ،عصر اسالم صدر تاريخ. غالمحسين. نژاد زرگري -7

201 ص همان.-8

204 ص همان.-9

همان.-10

همان -11

205 ص همان -12

206 ص همان -13

207 ص همان.-14

ص سبحاني -15

208 ص. نژاد زرگري-16

209همان ص . -17