زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی...

614
خانه مجازی کتاب ساز کتابWWW.KETABSAZ.INFO Www.Ketabsaz.info ایرانلود رمان دریت دانگترین سا بزر کـــتاب ســــــاز1 صفحهW w w . Ketabsaz . info* * این کتاب در سایت کتاب سازیه ته و منتشر شده، وامی تموق حق آن نزد این سایت محفوظ است.

Upload: others

Post on 06-Sep-2019

25 views

Category:

Documents


0 download

TRANSCRIPT

Page 1: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 1 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

W w w . Ketabsaz . info** .است محفوظ سایت این نزد آن حقوق تمامی و ، شده منتشر و تهیه ساز کتاب سایت در کتاب این

Page 2: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 2 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

( استراتژی تلخ ) جلد دوم رمان ملکه مافیا : نام رمان

دهنویسن : DENIRA ( DELSA -98)

۴۰۵: تعداد صفحات

: ژانر .پلیسی..معماییعاشقانه.اجتماعی

: خالصه

دانلود رمان استراتژی تلخ ) جلد دوم رمان ملکه مافیا ( دانلود رمان استراتژی

تلخ ) جلد دوم رمان ملکه مافیا ( دلسا مسئولیتی سنگین بر دوش دارد؛

سال در استراتژی به های نحیفش. او باید یکتر از حد تحمل شانهسنگین

ای که سرتاسر وجودش را کینه اش بازی کند. با ارکیدهندگیتلخی ز

اش معناست و دایانی که زندگیتمامای بهگرفته است، مهرادی که ساحرهدربر

گردد تا بفهمد تاس این شود. روزی به عقب بازمیرا از او گرفت، همکار می

... بازی به

***

:چند نکته

.دلسا و بانو یک نفر هستند۱-

Page 3: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 3 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.در تاپیک رمان پستی ارسال نکنید۲-

!(است! در غیر این صورت با برخورد شدید مواجه خواهید شد! )کامال جدی

برای نوشتن این رمان وقت زیادی گذاشته شده و من برای هرقسمت رمان 4-

بهطور وسیعی

.ان بود، حتما به من اطالع داده بشهتحقیق کردم. اگر موردی در متن رم

این رمان برای من ارزش زیادی داره و برای هر خطش هزار فکر کردم؛ 5-

اما رمان

بیعیبونقصی نیست. برای نقد یا به پروفایلم یا به تاپیک نقد برید و در نظر

داشته باشید که

!بتخرییک نقد با لحن مالیم و آرام تأثیر بیشتری دارد تا یک نقد پر از

این رمان به هیچوجه قصد توهین به قشر، دین و...ندارد! تمام موضوعات 6-

.رمان با تحقیقات زیاد نوشته شدهاند مورد بحث در

این رمان دارای معما، شخصیت و اتفاقهای زیاد است؛ اگر با سلیقه شما 7-

.لزومی بر خواندنش نیست جور نیست،

.ژانر عاشقانه در این رمان کم است8-

***

:مقدمه

دانی که چرا دار مکافات شدیم؟

ناکرده گنه چنین مجازات شدیم؟

کشتیم خرد،

دار زدیم دانش را،

Page 4: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 4 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.در بند و اسیر صد خرافات شدیم

***

:فصل اول

«بازیچه یا بازیکن؟»

به تعظیم مردم این زمانه اعتماد نکن. تعظیم آنان همانند خمشدن دو سر

کمان است که هرچه

!تر شوند، تیرش کشندهتر استبه هم نزدیک

جالل آل احمد#

هوای سرد گاراژ تنگ و تاریک به تن نحیفش نفوذ کرده بود. بوی نم دیوارها

حالش را بد

میکرد. زمین سرد بود و تنها یک مانتوی ساده بر تن داشت. گاراژ کوچک

بود و حس خفگی

گاراژ نحس، در آن جریان داشت. شک نداشت که اگر تا دقایقی دیگر از این

سرد، تاریک و

خفهکننده بیرون نرود، خفه میشود! تابهحال، حتی یک لحظه هم در همچین

صحنهی نحسی

قرار نگرفته بود. تابهحال، حتی به این فکر نکرده بود که در یک گاراژ

کوچک بیستمتری، به

صندلی چوبی قهوهایرنگ بسته شود و حتی نداند که چهکار کرده است که

عذاب الیم باید این

:را بکشد. سکوت تلخ گاراژ خالی را شکست و با صدای خشدارش گفت

Page 5: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 5 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

داری چیکار میکنی؟ -

:صدای خشن مرد را از پشت سرش شنید

این رو از من نپرس، از خودت بپرس. فکر میکنی چیکار کردی؟ -

اخمی روی صورت زیبایش نشاند و پیشانی سپیدش کمی چروک شد. کارهای

؛زیادی کرده بود

.آنقدر زیاد بودند که برای شمردنش باید از شنهای بیابان استفاده میکردند

:صدای مرد گوشش را آزرد

بذار من بهت کمک کنم. این چاقو رو تا حاال دیدی؟ -

چاقویی جلوی پاهای بستهشدهاش افتاد. با تفکر به آن نگاه کرد. آشنا بود؛

اما به یاد نمیآورد

شد. شاید در گذشتهای نهچندان دور؛ اما حال نه. که همچین چیزی را دیده با

خواست سرش را

به عالمت منفی تکان دهد که مرد موهای مشکیرنگش را از ریشه با شدت

:کشید و گفت

...عجیبه! یعنی یادت نمیاد؟ این همون چاقویی بود که -

بقیه حرفهای مرد را نشنید. ذهنش حول اتفاقات گذشته میچرخید؛ اتفاقاتی

او را از یککه

دختر ساده تبدیل کرد به یک دیو که حال روی صندلی با دستوپای بسته

.نشسته است

اتفاقاتی که مانند هوای اینجا نفسگیر بود، قلبش را چند ثانیه از تپش

Page 6: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 6 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

میانداخت و بعد از چند

ثانیه دوباره به کار میافتاد. رنگش پریده و پوستش سپیدتر شده بود. زیر لب

:گفت

یکار کردم؟من چ -

و حال کارهای گذشتهاش یادش آمد؛ تکتک کارهایش، خاطرههایش.

لحظههای زندگیاش

درست مانند یک فیلم از جلوی چشمانش گذشت. اشکهایش مانند مرواریدی

درخشان،

آرامآرام بر روی گونههایش غلت خوردند و روی مانتوی سبز و سادهای که از

آن دخترک

غرورش را شکست؛ همان غرور که بهخاطرش چشمسبز گرفته بود، ریختند.

خیلیها را فدا

کرد. غروری که تنها باعث نابودی خودش نبود، باعث نابودی هزاران نفر بود

که در دامی که او

پهن کرده بود افتادند و برای نجات خود به هر ریسمانی چنگ زدند؛ اما

بیشتر فرومیرفتند و راه

.نجات را باید در خواب میدیدند

:بخندی زد و زمزمه کردل

.میتونی من رو بکشی، من سزاوار مرگم -

مرد پوزخندی زد. روبهروی او، به دیوار خاکستریرنگ تکیه داده بود.

چندسال از آن اتفاق

Page 7: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 7 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

میگذشت؛ اما هنوز هم لباسهای سیاهش را از تنش درنیاورده بود. تهریشی

که نهتنها

اد، روی صورتش جاخوش کرده جذابش نمیکرد، بلکه او را پیرتر نشان مید

بود و زیر

چشمهای سیاهرنگش به اندازه دو بند انگشت گود رفته بود. پوست صورتش

تیره و چروک

شده بود. ابروهایش نامرتب بودند و موهایش... آه موهایش! موهای سیاه

لـخت که آشفتگی را

ویش گلفریاد میزدند و دختر را به یاد گذشته میانداختند. با بغضی که در

:نشسته بود گفت

برادرم رو بردی گوشه قبرستون، مادرم از شدت غم و غصه دق کرد لعنتی! -

تو چهجور آدمی

هستی؟ چه آدم عوضی هستی؟ چهجوری تونستی؟ چرا برادر من؟ تو رو حتی

مرگ هم قبول

.نداره

و باالخره بغض چندماههی مرد با تلنگری ساده شکست. اسلحه را به گوشهای

کرد وپرت

زانوهایش خم شدند. روی زمین خاکی افتاد و با دستهایش سعی کرد خود را

نیمخیز روی

زمین نگه دارد؛ اما دستهایش جان نگهداشتن او را نداشتند و در آخر روی

Page 8: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 8 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.زمین نشست

اشکهایش راه خود را پیدا کردند و از گونهاش به پایین حرکت کردند.

دستهایش میلرزیدند

ی یک مرد سیوچهارساله کمی عجیب بود. او مقصر این و این لرزش برا

لرزش دستها بود! او

مقصر آن بغض در گلوی او بود. او مقصر همهی اتفاقات تلخ این خانواده بود

و حال ثمره

:خودخواهیهایش روبهرویش بود و فریاد میکشید

لعنت به تو یلدا، لعنت بهت! زندگی همه رو با خودخواهیات نابود کردی -

عنتی! چطوریل

تونستی؟

یلدا با چشمهای پر از اشکش به او خیره شد و هقهق کرد. اشکهایش با ریمل

مشکیرنگش

درهم آمیخته و سرش را بهسمت آسمان که سقف گاراژ بود گرفت. او یلدا

بود؛ اما نه آن یلدایی

این دختر من »که پدرش دست روی سرش میکشید و با افتخار میگفت:

دیگر آن« است!

یلدای افتخارآفرین نبود. حال یلدایی بود که کـ*ـمر پدر و برادرش را خم

کرده بود. مادرش را

شکسته و خواهرش را از خود متنفر ساخته بود. دیگر آن یلدایی نبود که با

خجالت کاسهای آش

Page 9: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 9 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

را برای همسایهشان می برد و بعد باسرعت بهسمت خانهشان برمیگشت. او

عوض شده بود و

!به قول او... عوضی شده بود شاید هم

از روی زمین بلند شد و بهسمت یلدا حرکت کرد. یلدا به چشمهای قرمزش

خیره شد و سعی

کرد تا غرور ازدسترفتهاش را پیدا کند. موهای مرد بههمریخته بود؛ اما باز

هم دل یلدا را

میسوزاند. چرا باید تنها وجه شباهت این دو برادر، موهایشان باشد؟

....ا: خودکشی برادرت به من هیچ ربـیلد

با سیلی محکمی که به صورتش خورد، حرف در دهانش ماسید. حس کرد

فک محکمش جابهجا

شده، طعم خون را در دهانش احساس کرد. چشمهایش را بست. او سزاوار

این سیلی بود. او

سزاوار هزاران سیلی سنگین بود؛ آنقدر سنگین که باعث شود تمام

ش خرد و وارددندانهای

معدهاش بشوند. سرش را که بهسمت چپ متمایل شده بود صاف کرد و با

جدیت به چشمهای

:مشکی روبهرویش خیره شد. پوزخندی زد و بیرحم گفت

.برادر تو یه کنهی به تمام معنا بود -

صدای فریادش در کل گاراژ بیستمتری پیچید. یلدا احساس کرد که هر چهار

دیوار گاراژ

Page 10: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 10 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

ند و بعد روی سر آن دو آوار میشوند. آب دهانش را قورت داد. حتی میلرز

گفتن حقیقت هم به

.این مرد روبهرویش یک حماقت محض بود

!حرف دهنت رو بفهم -

پوزخندی زد، به چهرهی عصبانی او نگاه کرد. باید وقت میخرید؛ هرچند که

نمیدانست

ا ندارد؟ دلش میخواست وقتخریدن به چه کارش میآید. اصال فایدهای دارد ی

کمی، فقط کمی

اکسیژن حرام کند تا اگر زنده ماند، بتواند به این افتخار کند که ششساعت و

بیستویک

دقیقه در مقابل یک مرد روانی، عصبی و زخمخورده از گذشتهای که یلدا

نحسش کرد، نفس

.کشید

فهمید کهیلدا: چرا نمیخوای بفهمی؟ برادرت یه احمق بهتماممعنا بود. نمی

.دوستش ندارم

نمیفهمید که ازش متنفرم. بارها و بارها بهش گفتم برو، ازم دور شو؛ اما گوش

نکرد. تنها راه

.چارهم این بود که برم با کسی که دوستش دارم

با صدای آژیر پلیس لبخندی زد. این حس ششم همیشه به دردش میخورد.

زیر لب زمزمه

:کرد

Page 11: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 11 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.تموم شد -

!هنه تموم نشد -

اسلحه را جلوی چشمهایش دید. با ترس به بدنه مشکیرنگش نگاه کرد و تا

خواست سخنی

بگوید، صدای شلیک گلوله در هوا پیچید. در گاراژ با صدای بدی باز شد و

مأموری که لباس

:فرم پلیس در تن داشت، با صدای بلند گفت

!اسلحهت رو بنداز زمین، زود باش -

9

رد. وسط پیشانیاش شکافته شده بود و خون همهجا پخش به جسد یلدا نگاه ک

.شده بود

:چشمهای مشکیرنگش باز بودند. زیر لب زمزمه کرد

.حاال تموم شد -

***

سروان همانطور که با عجله ورقهها را جابهجا میکرد، با چشم جلوی پایش را

میپایید تا

نطور که یک نقش بر زمین نشود. قدمهایش را بلند و تند برمیداشت و هما

چشمش رو به

:زمین و چشم دیگرش خطهای پرونده را دنبال میکرد، گفت

Page 12: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 12 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.مقتول یلدا معتمد و قاتل هم حامد سمیعی -

سرگرد دستگیرهی اتاق را در دستهایش گرفت و بهسمت او برگشت.

ابرویش را باال

انداخت و به حالت راهرفتن سروان نگاه کرد. به چشمهای درشت قهوهای

ه بهترینسروان ک

:دوستش بود خیره شد و گفت

انگیزهی قتل چی بوده؟ -

سروان دوباره به پرونده نگاهی انداخت. طرهای از موهای سیاهرنگش را که

روی پیشانی

بلندش افتاده بود با حرکت سر باال انداخت و بعد از خواندن چند سطر از

پرونده قطور

:روبهرویش، پرسید

زیاده، کدومش رو بگم؟ -

اتاق را باز کرد. هوای نسبتا گرم به پوست صورتش برخورد و سردی را در

کامال از تنش دور

کرد. اتاق نسبتا کوچکی که با وسایل چوبی چیده شده بود، کتابخانهای که

سمت چپ قرار

داشت و در آن پر بود از پروندههای کوچک و بزرگ. پروندههایی که

هرکدام رازی را در خود

و هرکدام سرنوشتی داشتند. نور از پنجره باالی اتاق به داخل نهفته بودند

میتابید و باعث

Page 13: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 13 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

گرمای اتاق شده بود. پایش را بر روی سرامیک با طرح پارکت گذاشت و

:زمزمه کرد

!...همهش رو -

10

سروان روی مبل مشکی نشست و پایش را روی آن پایش انداخت. پرونده را

باز کرد. دوباره

ش خطها را دنبال کرد. شروع جملهها آسان بود؛ اما در انتها به یک با چشمهای

معمای بزرگ

:وصل میشد. مشغول توضیحدادن شد

یلدا معتمد، بیستوسهساله. فرزند سوم خانواده معتمد. توی کرج به دنیا اومد -

و وقتی که

.دهسالش شد اومدن تهران

چرخانش نشسته سرگرد خودکار بیکش را روی میزش کوبید. روی صندلی

بود و به سروان

که پسری با موهای شکالتی و چشمهای درشت قهوهای بود، نگاه میکرد.

میخواست سروان

هم کسی مانند خودش باشد؛ کسی که همه رویش حسابی دیگر باز میکردند

و این پتانسیل

:پیشرفت را در سروان جوان به خوبی میدید. خیره به سروان پرسید

Page 14: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 14 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

چرا اومدن؟ -

وان چشمغرهای رفت. متنفر بود از اینکه کسی وسط حرفش بپرد. به مبل سر

مشکیرنگ

.تکیه داد و صفحه دیگری از پرونده را باز کرد

پدرش ورشکسته شد و اونا برای فرار از طلبکارا اومدن تهران و با همون -

مقدار پولی که

ه ه داشتن کباقی مونده بود، یه خونه توی پایین شهر خریدن. اونجا یه همسای

از قضا دوست

یکی از اون طلبکارا بوده. مرده به پدر یلدا معتمد میگه که حاضره کمکشون

کنه؛ اما فقط به یه

.شرط

سروان پوفی کشید و دوباره به صفحه نگاهی انداخت. از این همه معما در یک

پرونده بدش

متمیآمد. ای کاش همهی پروندهها سریع جمع میشدند و بعد میرفتند قس

بایگانی و خاک

میخوردند. حیف که حتی آن پروندههای بایگانیشده هم هزاران راز نهفته در

خود دارند که

.هریک به دیگری وصل است

مثل اینکه اون مرده توی یه شرکت که توی کار قاچاق بودن کار میکرده. -

اونا دنبال یه

طعمه میگشتن و چهکسی بهتر از پدر یلدا؟

Page 15: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 15 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

11

ن سرگرد رسیده بود. حس میکرد که یک تشابه فامیلی در این فکری به ذه

.میان وجود دارد

یک تشابه فامیلی میان این پروندهی حلنشده و یکی از پروندههای

بایگانیشده. یک تشابه

!فامیلی و شاید هم تشابه سرنوشتی

پدر یلدا... امیر معتمد نبوده احیانا؟ -

دیگر الزم نبود کلی مقدمهچینی سروان پوشه را روی میز جلویش گذاشت.

کند تا به او

:بگوید. زیر لب گفت

!زدی تو خال -

سرگرد دستهایش را به هم مالید و با اشتیاق به سروان خیره شد. تا االن

پیشرفت

چشمگیری داشتند؛ پس اگر با همین نیرو و اراده پیش میرفتند، بیشک این

پرونده را حل

.اف انداختمیکردند. سروان نگاهی به اطر

....کیان میگم ممکنه که -

:کیان اخمی کرد. نفسش را حبس و بعد با لحن بسیار آرامی زمزمه کرد

.بقیهش رو بگو اشکان تا مطمئن بشم -

Page 16: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 16 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

اشکان چشمهایش را بست و نفسش را فوت کرد. با هر دم و بازدمی که انجام

میداد، حس

.میکرد قلبش تیر میکشد

مد به جرم حمل مواد مخـ ـدر میافته زندان، اوضاع بعد از اینکه امیر معت -

خانوادهی یلدا به

هم میریزه. اون مرده فرار میکنه، از ایران خارج میشه و یه همسایهی جدید

میاد. اونموقع

یلدا پونزدهساله بوده و تنها منبع درآمدشون برادرش بوده و عموی یلدا. اون

همسایهی جدید

ستساله بوده و در کمال تعجب اون پسر به یلدا دل یه پسر داشتن که حدودا بی

.میبنده

خانوادهی یلدا هم برای اینکه بتونن بار سنگین مخارج یلدا رو از دوششون

بردارن، با ازدواج

یلدا موافقت میکنن؛ البته به این شرط که بعد از کنکور یلدا، به عقد هم

.دربیان

ش به وجود آمده بود زیر لب کیان نفسش را فوت کرد. سؤالی را که در ذهن

:زمزمه کرد

اون پسر کی بود؟ -

.حسین سمیعی -

12

Page 17: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 17 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:کیان چشمهایش را درشت کرد و با بهت گفت

!برادر... برادر حامد سمیعی؟ همین قاتل یلدا؟ -

اشکان سری به عالمت مثبت تکان داد و از جایش بلند شد. کیان شروع به

قدمزدن در اتاق

مش میخواست. آرامشی که سالها بود از او گرفته شده بود کرد. دلش کمی آرا

و خدا

میدانست کی میتوانست باز هم آن را در آغـ*ـوش خود بگیرد. اگر حدس

اشکان درست

باشد و این پرونده آغاز ماجرایی باشد که از ترسش شبها خواب نداشت،

دیگر تا ابد رنگ

!آرامش را هم نمیدید

یرفته، با یه پسری آشنا میشه و بهتره بگم عاشق یلدا توی کالسهایی که م -

همدیگه

میشن. یلدا هم نامزدیش رو بهطرز وحشتناکی با حسین به هم میزنه. جلوی

همه تحقیرش

...میکنه و بعد هم از خونه بیرون میزنه و میره پیش اون پسره؛ اما

رص ح کیان منتظر به اشکان نگاه کرد. پرونده را محکم روی میز انداخت و با

:زمزمه کرد

پسره کشته شده بود. فردای اون روز، خبر فوت حسین و اون پسره مثل -

.بمب میترکه

Page 18: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 18 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

تمام شواهد نشون میداده که ارسالن زند رو یلدا کشته. یلدا هم فرار میکنه و

تا امروز

!مفقوداالثر بود. میدونی کیان، انگار شروع شده

:داخمی محو بر روی چهرهی کیان نشست و پرسی

مطمئنی؟ -

اشکان از جایش برمیخیزد. موهای شکالتیرنگش را به آرامی نـوازش میکند و

عکس یلدا

.را با دست راستش، از داخل پرونده درمیآورد

این جمله « استراتژی با مرگ یکی از مهرههای بزرگ شروع میشه.»اشکان:

رو یادت میاد؟

***

«چند ماه پیش»

ش بست. نفسش را فوت کرد. قدمهایش را در قهوهایرنگ خانه را با آرم

آرامآرام برداشت و

بهسمت سالن راه افتاد. صدای کفشهای ورزشی آدیداسش که روی پارکتهای

قهوهای

13

کشیده میشد، در سالن میپیچید. دستهایش را داخل جیب پالتوی مخمل

.مشکیرنگش کرد

Page 19: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 19 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:ش پراندهنوز کامل وارد نشده بود که صدای فریادی او را از جای

کدوم گوری بودی؟ -

پوزخندی زد. کدام گور بود؟ خودش هم نمیدانست؛ فقط رفته بود تا آرامشی

را پیدا کند که

چهارسال از او گرفته شده بود. نگاهش را به او دوخت و همراه با افکارش در

جای دیگر سیر

ه میکرد. آب دهانش را قورت داد، چه جوابی داشت؟ برای آن همه افتضاح چ

جوابی داشت؟ به

مرد روبهرویش باید جواب پس میداد یا برای کسانی که او را کنترل

میکردند؟ صدای فریاد او

:را از فکر درآورد

کجا بودی لعنتی؟ کجا بودی؟ -

از چند پلهای که هال و راهرو را به هم وصل میکرد، با غرور پایین آمد.

سرش سنگین شده بود

امال بهسمت چپ کج شود؛ حتی تصورش هم و حس میکرد که ممکن است ک

!خندهدار بود

سرش بهسمت چپ کج شده باشد؛ اما بدنش کامال صاف باشد. سرش را با

اعتمادبهنفس باال

گرفت و به چشمهای خشمگین روبهرویش نگاه کرد. خونسردی در چشمهای

سبزرنگش موج

.میزد و در چشمان مشکی مرد خشمگین، عصبانیت

Page 20: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 20 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

!نداره به تو ربطی -

با سیلی که محکم به صورتش خورد، حرف در دهانش ماسید. صورتش از

چپ به راست

متمایل شده بود. قرار بود که صورتش بهسمت چپ کج شود؛ اما با آن سیلی

تمام فرضیهها با

شکست مواجه شد. همانجا بود که تصمیم گرفت دیگر از این ایدههای ناب

در ذهنش راه

ت کرد تا خودش را کنترل کند. سرش را باال گرفت و ندهد. دستهایش را مش

با بیپروایی به

چشمهای پر از خشم روبهرویش نگاه کرد. آرام پلک زد و قدرت زبانش را به

:رخ کشید

حیف که به معصومه قول دادم؛ وگرنه االن جنازهت رو از اینجا میبردن -

بیرون. به اونی که

که درد میخواد، درد میدم. تو الیق جواب میخواد، جواب میدم. به اونی هم

!جوابدادن نیستی

14

نتوانست نیش نزند. نتوانست زخم نزند؛ زخم نزند؟ او یک عقرب بود! اگر

زخم نمیزد که روز و

شبش نمیگذشت. طبیعت او نیشزدن بود، نه نـوازشکردن. بیتوجه به چشمهای

Page 21: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 21 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

مهبوت

:مه کردروبهرویش بهسمت پلهها عقبگرد کرد. زیر لب زمز

!حقش بود -

از پلههای مارپیچ بهآرامی باال رفت. با هر قدمی که بر روی پله سنگی

میگذاشت، حالش بدتر

از قبل میشد. صدای کفش ورزشیاش روی پارکتها حس خوبی به او میداد؛ اما

نمیتوانست

آن همه حس بد را از او دور کند. به آخرین پله رسید و در اتاق را باز کرد،

.اتاقش شدوارد

حس غم وجودش را گرفت. همه اشیاء داخل اتاق ترکیبی از رنگ مشکی و

.خاکستری بودند

خاکستر؛ مانند باقیمانده خانوادهاش؛ خانوادهای که بهخاطر او و

خودخواهیهایش خاکستر

.شدند و سیاه مانند بختش؛ بختی که روی هرچه سیاهی را کم کرده بود

شالش را از روی سرش کشید و داخل کمد آهی کشید و در را محکم بست.

پرت کرد. پالتوی

مخملش را از تن ظریفش درآورد و روی پارکتها انداخت. بهسمت

تختخوابش حرکت کرد؛

اما صدای موبایلش باعث شد که از حرکت بایستد. پوفی کشید و موبایلش را

از روی میز

ود؟ به چه گفته ب پاتختی برداشت. با دیدن شماره ضربان قلبش باالتر رفت.

Page 22: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 22 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

آنی که جواب

میخواهد، جواب میدهد. حاال وقت جوابپسدادن بود. میتوانست باز هم از آن

دروغهای

حرفهای تحویل بدهد یا باید جا میزد؟ چقدر خبرها سریع به گوشش رسید؛

هرچند اگر

:نمیرسید، جای تعجب داشت! دستش را روی قسمت سبزرنگ کشید و گفت

بله؟ -

ز ابهتش را شنید. دلش میخواست گوشی، دراور چوبی گوشه اتاق، صدای پر ا

آینه تمامقد

کنار تخت، پاتختی کنارش و تخت بزرگ دونفره مشکی را که در باالی اتاق

جاخوش کرده بود،

با تمام قوا، روی سر خودش و او خرد میکرد تا از شر این زندگی راحت

.میشد

کجا بودی؟ -

ا قورت داد. هرچقدر که میتوانست با خیرهسری پوفی کشید و آب دهانش ر

روبهروی مهراد

بایستد، جلوی او نمیتوانست. از روی تخت بلند شد و با قدمهای آهسته

بهسمت پنجرههای

15

Page 23: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 23 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

تمامقد حرکت کرد. در فکر این بود که چگونه آینه سنگین تمامقد سمت چپ

اتاق را بلند کند

نبود. توان میخواست و او بیتوانتر از و روی سر خودش خرد کند؛ هیچ راهی

هرکسی در

هستی بود. انعکاس خودش را در آینه میدید. چشمهایی رنگی که یک روز

درخشان بودند؛ اما

...حال

مگه مهمه؟ -

سکوتی پشت خط حاکم بود. انعکاس پوزخندش را در آینه دید. دستش را

روی شیشهی سرد

سرسبزی موج میزد. باغی که در شب گذاشت و به باغ پایین پایش خیره شد،

آنقدر ترسناک

میشد که قدمزدن در آن کار هرکسی نبود؛ اما حال در روز آنقدر زیبا بود که

ناخودآگاه وجود را

پر از شادی و نشاط میکرد. سبز؛ رنگی انرژیبخش و این بهترین نوع

.انرژیگرفتن بود

! تا زمانی که خالفش دلم نمیخواد برات مشکلی پیش بیاد، تو برام مهمی -

.ثابت بشه

تمام انرژی مثبتی که از رنگ سبز باغ گرفته بود پر کشید و رفت. برایش مهم

بود؟ وقتی برای

آن ضمیر غایب که معلوم نیست کجاست مهم نبود، مهمبودن برای او برود به

Page 24: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 24 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

!جهنم

پوزخندش تبدیل به قهقههای هیستریک شد. آنقدر بلند میخندید که صدایش

کل اتاقدر

پیچیده بود و حدس میزد که تا بیرون از اتاق هم برود. روی زمین نشست.

ناگهان بغض

:گلویش را فشرد. با بغض زمزمه کرد

تا کی باید پای لرز خربزه نخورده بشینم؟ -

دندانهایش روی همدیگر میلرزیدند. هجوم خاطرات به یک بغض روی

گلویش تبدیل شده

میرفت و نه میترکید تا حداقل حالش را کمی بهتر بود. بغضی که نه از بین

کند؛ مانند یک

بختک گلویش را میفشرد تا زمانی که بمیرد. چرا حتی آن بختک هم جان

نداشت که او را

بکشد؟

!تا وقتی که طعم اون خربزه از زیر زبونم بره -

تماس را بیحرف قطع کرد و به صفحه گوشی اپل نگاهی انداخت. اخمی کرد و

از جایش بلند

شد. به آینه قدی نگاهی انداخت. همان آینهای که میخواست محکم در سر

خودش خردش

کند؛ اما آینه خردشدن خودش را، نابودشدن خودش را، به ته خط رسیدن

خودش را نشان

Page 25: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 25 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

16

میداد. زیر چشمهایش به اندازه دو بند انگشت گود رفته بود؛ اما باز هم

جذابیت خود را حفظ

رده بود. پوستش از همیشه سفیدتر بود. لبهایش ترک خورده بود و رنگش ک

به سوی صورتی

کـ*ـمرنگ میرفت. دستش را روی موهایش کشید. موهایش را با دستهایش

کشید و بعد از

چند ثانیه رها کرد. قلبش تیر میکشید. او سالها بود که فراموش شده بود. او

یک ملکهی

بودند آن روزهایی که آرزو می کرد ملکه نباشد. فراموششده بود. چقدر دور

حال دیگر حتی

:نمیتوانست آرزو کند! زیر لب زمزمه کرد

.زیبای فراموششده -

***

به آینه خیره شد و پالتوی مخمل مشکیرنگش را روی تنش صاف کرد.

جذابیتش نفسگیر

ششده بود. شلوار کتان جذب مشکیاش را کمی باالتر کشید و مچ پای سفید

.نمایان شد

آستینهایش را باال داد تا ساعت سفیدش خودنمایی کند. شال مشکیاش مثل

Page 26: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 26 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

همیشه عقب

.بود و موهایش را به نمایش گذاشته بود

سعی کرد لبخندی بزند؛ اما با کجشدن لبهایش، قلبش تیر کشید. حتی

لبخندزدن هم حـرام

ی آینه برداشت و به شده بود. در اتاق با صدای بدی باز شد. نگاهش را از رو

در دوخت. با

دیدن ارکیده اخمی کرد. او اینجا چه میکرد؟ ارکیده وارد اتاق شد و کیف

سامسونت

.مشکیرنگ را روی تخت انداخت

.بیا! اینم اون پوالیی که خواسته بودی -

با اخم به کیف نگاه کرد. چقدر زودتر از آنچه که فکرش را میکرد به دستش

رسید. انتظار

ت بهخاطر رفتنش تنبیه شود؛ اما این مأموریت جدید از هر تنبیهی بدتر داش

بود. کی میشد تا

برای همیشه از دست این همه تنبیه خالص میشد؟ چهارسال بود که بهخاطر

کار نکرده تنبیه

.شده بود؛ کاری که فرهاد انجام داد و او تنبیه شد

.خیلی خب. میتونی بری -

شدت گشنگی ضعف میرفت و گلویش خشک چشمهایش را بست. دلش از

.شده بود

پلکهایش را از هم فاصله داد و دستهایش را از روی دراور مشکیرنگ

Page 27: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 27 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

برداشت. بهسمت

17

تخت حرکت کرد و دستش را آرام روی کیف سامسونت مشکی کشید.

انگشتهایش را روی

قسمت قفل گذاشت و با یک حرکت بازش کرد. با دیدن چندین بسته تراول

لبخندی تلخ گوشه

لبش نشست. او هم زندگیاش را به همین تراولها باخته بود. در کیف را بست

و روی تخت

نشست. سرش را درون دستانش گرفت و به پارکتها خیره شد. بیشتر از قبل

به شکستن آینه

اتاق فکر میکرد. ای کاش میتوانست آینهای را که شکستن خودش را به

رخش میکشید،

!بشکند

***

از پلهها با غرور پایین آمد؛ انگارنهانگار که همین چنددقیقه پیش در اتاق به

حال خود افسوس

میخورد. ارکیده پایش را روی آن پایش انداخته بود و با سردی به تلویزیون

.خیره شده بود

جمیله و زهرا مشغول چیدن سفرهی صبحانه بودند؛ با شنیدن صدای

Page 28: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 28 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

پاشنههای کفش او،

ان را باال آوردند. جمیله زیر لبی صبح بهخیری نثارش کرد؛ اما سریع سرش

زهرا طبق این

چندسال حرفی نزد. نه اینکه دلش نخواهد حرفی بزند، نه! اتفاقا میخواست تا

دهان باز کند و

با تمام توان به او ناسزا بگوید؛ اما نمیتوانست. سهسال بود که زبانش را بریده

بودند؛ چون به

العات باند را داده بود. هرچند که بیشترشان غلط بود و شاید هم پلیسها اط

اینکه اطالعات

.غلط بود باعث زندهماندن او شده بود؛ وگرنه خوراک سگها شده بود

ارکیده از جایش بلند شد و بهسمت میز صبحانه حرکت کرد. او هم در این

چهارسال زیاد حرف

بود. پر از نفرتی بود که بهسوی نمیزد؛ اما چشمهایش پر از حرفهای ناگفته

دلسا پرتاب

:میشدند. دلسا صندلی چوبی را بهسمت عقب کشید و پرسید

مهراد کجاست؟ -

جمیله قوری را برداشت و داخل استکانها چای خوشعطری ریخت. سرش را

بلند کرد و به

چشمهای سبز دلسا خیره شد. مهراد مانند جن میماند؛ سریع غیب میشد و

داناگهان پی

میشد. ارکیده همیشه به او آقای جن میگفت و مهراد هم جوابش را با تلخی

Page 29: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 29 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

تمام میداد، آخر

سر هم هردو به اتاقشان میرفتند و شاید مانند دلسا به شکستن آینه فکر

میکردند. حداقل

18

ارکیده آنقدر جربزه داشت که دوبار آینهی باالی اتاقش را با حرکت مشت

شکسته بود؛ اما

...سادل

:جمیله لبخند زوری روی لبهایش نشاند و جواب داد

.آقا صبح زود رفتند -

ارکیده نان را از داخل سبد برداشت و کنارش گذاشت. سعی میکرد تا

حداالمکان به دلسا نگاه

نکند تا نفرتش بیشتر نشود. زهرا چای را جلوی دلسا ارکیده گذاشت و بعد

سینیبهدست

شرقی خانه بود حرکت کرد. دلسا نگاهی به بهسمت آشپزخانه که ضلع

.پذیرایی انداخت

مبلهای سلطنتی کرم، پردههای کرم و قهوهایرنگ، فرشهای تمامابریشم کرم

و تلویزیونی

که سمت راست هال قرار داشت. کاناپههای مخمل قهوهای، به زیبایی عمارت

.میافزود

Page 30: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 30 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:لبخندی زد و زیر لب زمزمه کرد

.وبه؛ الزم نیست برم رو بندازم به مسعودبرای امشب اینجا خ -

ارکیده فنجان را محکم روی میز کوباند؛ جوری که کمی از چای آن روی میز

ریخت. دلسا به

فنجان نگاهی کرد و ابرویش را باال انداخت. ارکیده چاقو را بهسمت دلسا

گرفت و با صدایی که

:از خشم دورگه شده بود گفت

رفته نمیشه. اجازه نمیدم پای کاراتون به این امشب، اینجا هیچ جشنی گ -

عمارت باز بشه! هر

.کـ*ـثافتکاری که میخوای بکنی بیرون از اینجا بکن

اخمی کرد. ارکیده برای او تصمیم میگرفت؟ انگار هنوز حالیاش نشده بود که

!دلسا کیست

ابرویش را باال انداخت و با نگاهی موشکافانه به چشمهای پرنفرت ارکیده

خیره شد. حدس

میزد که اگر دستوبال ارکیده باز بود، حتی یک لحظه هم او را زنده

نمیگذاشت. پوزخندی زد

.و کمکم تبدیل به خنده شد

اونوقت تو میخوای جلوی من رو بگیری؟ دست بردار بابا! کم من رو -

.بخندون

ارکیده از جایش بلند شد و با قدمهای محکم بهسمت در حرکت کرد و

:اخطارش را داد آخرین

Page 31: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 31 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

من حرفام رو زدم؛ اگر امشب جشنی اینجا برپا بشه، کاری میکنم که تبدیل -

!به عزا بشه

19

دلسا با آرامش مشغول خوردن صبحانهاش شد و اهمیتی هم به ارکیده نداد.

خوب میدانست

که تنها راه اینکه ارکیده را عصبانی کند، بیتوجهی است؛ بیتوجهی به تمام

.ای ارکیدهرفتاره

هرچند که ارکیده آنقدر پوستکلفت بود که با بیتوجهی از طرف دلسا هم

هیچکارش نشود؛ اما

.از هیچچیز که بهتر بود

با صدای جیغ و دادوفریاد پسران و دختران گوشهایش را گرفت. میتوانست

به خوبی

دختران و پسرانی که با هم میرقصیدند را تصور کند. دختر پسرانی که

های پر از آن مایعج*ام

حـرامشده را باال میگرفتند و به سالمتی هم مینوشیدند و از یاد بـرده بودند که

خدایی در آن

.باال نگاهش به آنهاست

همانطور که روی تخت چمباتمه زده بود، به آینهی روبهرویش مینگریست.

دختری در آینه با

Page 32: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 32 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

یره شده بود و دیگر نگاهی سرد به او خیره شده بود. چشمهای عسلی دختر ت

جذابیت قبل را

نداشت. لبهایش را برچید و نگاه از دخترک شکستهی داخل آینه برداشت.

میل عجیبی به

شکستن شیشهی آینه داشت. آینهای که دورش با چوب، قاب گرفته شده بود

و به حالت

نیمدایره روی دراور گذاشته شده بود. بیشتر از قبل به پیشنهاد آن مرد پیر

.ر کردفک

!باز هم دلسا موفق شده بود. چیز عجیبی نبود

از جایش بلند شد و بهسمت بطریهای داخل ظرف روی پاتختی حرکت کرد.

نیاز داشت؛ به

آرامشی که سالها بود از او سلب شده بود، نیاز داشت. در بطری را باز کرد و

داخل لیوان

ه ا پر و خالی کردریخت. با یک حرکت سر کشید. نمیدانست چندبار لیوان ر

بود. سرش گیج

میرفت. دستش را گوشه دراور چوبی گرفت تا خود را نگه دارد. همهی

صحنههای گذشته از

جلوی چشمهایش میگذشتند. گذشتهی تلخش را دوباره دید. تلخ بود یا تلختر

از تلخ؟ اصال

کلمه تلخ برای آن گذشتهی لعنتی بیمفهوم بود. باید صدها اسپرسو را روی

هم میگذاشتند تا

Page 33: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 33 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

کمی، فقط کمی از تلخی را با آن نشان میداد. حرف های مرد در سرش

میپیچید. مانند یک

خونآشام که خون میخواست، او انتقام میخواست. انتقام از کسانی که زندگیاش

را به گند

کشیده بودند. انتقام از دلسا، از دایان، از فرهاد، از همه! او امید را داشت، تازه

ساس امنیتاح

در وجودش جوانه زده بود که دلسا اسید ریخت پای آن! امید... آخرینبار که

از او خبری داشت،

20

سهسال پیش بود. هنگامی که خبر ازدواجش را شنید و حالش تا چندروز بد

بود. مطمئن بود که

امید او را پیدا میکند و نجاتش میدهد؛ اما انگار همهی آنها خیاالت ذهن

.ضش بودهمری

صدای بازشدن در اتاق را شنید، نمیدانست چه کسی وارد اتاق پر از غم او

میشود. صدای

:مبهوت مهراد را شنید

!ارکیده داری چیکار میکنی؟ -

:لیوان پر را به سوی مهراد گرفت. با لحنی کشیده جواب داد

یعنی میخوای بگی معلوم نی... نیست؟ -

Page 34: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 34 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

زیر بازوهای ارکیده را گرفت تا او را بلند سری به عالمت تأسف تکان داد و

کند. ارکیده دستش

را دور گـ*ـردن او انداخت و بلند خندید. با خندهای که در اعماقش بغض

دیده میشد، زمزمه

:کرد

میدونی مهراد... فکر کنم بزی که من باید به دهنش... شیرین میاومدم رو -

!گرگه خورده

ی گفت و «نچنچ»ش کشید. مهراد زیر لب و با خنده دستش را داخل موهای

بهسمت حمام داخل

اتاق حرکت کرد. دست ارکیده شل شد و لیوان محکم بر روی زمین افتاد و با

صدای بدی روی

پارکتهای سفیدرنگ شکست. خدا را شکر کرد که صدای آهنگ و موزیک

پایین آنقدر زیاد

.بود که صدای شکستن لیوان به گوش آنها نمیرسید

قهوهایرنگ حمام را باز کرد و ارکیده را با یک حرکت داخل وان انداخت. در

دوش آب یخ را باز

کرد و از وان فاصله گرفت تا لباسهایش خیس نشوند. دیوارهای حمام کمی

خیس بودند و

نشان از آن بود که همین یک ساعت پیش او در حمام بوده. ارکیده از شدت

شوک آب یخ

:غ خفهای کشید و گفتچشمهایش باز شدند، جی

Page 35: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 35 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

!این لعنتی رو ببند، یخ زدم -

مهراد شیر آب را بست و به موهای خیس ارکیده خیره شد. ارکیده نفسنفس

میزد و با

دستهایش به زور دیوار وان را گرفته بود تا در آب فرو نرود. کمی خودش را

باال کشید تا از

آب سرد بود. مهراد شدت سردبودن آب یخ نزند؛ اما هوای بیرون بیشتر از

با نهایت تأسف

:گفت

21

!عالوه بر اینکه آدم نیستی، آدمبشو هم نیستی -

ارکیده نفسنفسزنان از وان بلند شد. لباسهایش به تنش چسبیده بودند. مهراد

حولهی سفید

را بهسمتش پرت کرد که با شدت به صورت و موهای ارکیده برخورد کرد.

:گفت

.برات لباس بیاره. دیگه همچین خریتی نکنزهرا رو میفرستم -

و از حمام خارج شد. به اتاق نگاهی سرسری انداخت. وضع اسفباری بود. از

گوشهی دیوار

گذشت تا شیشههای لیوان به پایش برخورد نکند. دستش روی دستگیره

لغزید و با یک حرکت

Page 36: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 36 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

هردو طرف آن را باز کرد. سرکی به داخل راهرو کشید و بعد بیرون آمد. در

راهرو کسی دیده

.نمیشد و این از خوششانسیاش بود. کتش را صاف کرد و از پلهها پایین رفت

***

نگاهی به در چوبی انداخت. آب دهانش را قورت و در را بهسمت داخل هل

داد. گرمای سالن

به پوست سردش برخورد کرد. قدمهایش را آرامآرام روی سرامیکهای سفید

کشید. نگاهش

ه شومینه دوخت که روبهرویش او نشسته بود و سیگار دود میکرد. را ب

نگاهش بین او و

سیگارش دودو میزد. کاناپهای که گوشهای از سالن بود، فرش دستبافت

گرانقیمت و ساعت

قدی تنها وسایل داخل خانه بودند؛ در عوض طبقه باال دنیای دیگری بود.

آنقدر به آن طبقه باال

کامل تمام وسایلش را حفظ کرده بود. مبلهای سلطنتی رفته بود که بهطور

سفیدرنگ،

فرشهایی که دورتادور سالن چیده شده بودند و رنگشان با مبلها هماهنگ بود،

تابلوهایی با

.تصویر حیوانات مختلف و مجسمههایی از الهه و خدایان مختلف

:صدایش را شنید

!دیر کردی -

Page 37: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 37 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

فقط پنجدقیقه! یادش رفته بود که هر به ساعت قدی گوشهی دیوار خیره شد؛

یک دقیقه

میتواند یک آینده را عوض کند. در یک دقیقه هم میتوان زندگی بخشید و هم

میتوان زندگی

:را گرفت. نفسی کشید و سعی کرد لحنش را جدی کند

22

.باالخره که اومدم -

د و ابهسمت او حرکت کرد. آتش شومینه سردی را دور میکرد. کنارش ایست

به جای آنکه به

او خیره شود، به آتش قرمز نگاه کرد. سرما آرامآرام از بدنش دور شد و

گرمای لـذتبخشی

.جای آن احساس یخ را گرفت. گرما را دوست داشت؛ بهتر از سردی بود

از اون ملکهی خوشخیال چه خبر؟ -

آن پوزخند صداداری زد و روی تنها مبل سالن جا خوش کرد. پایش را روی

پایش انداخت و

قهوهی روی میز را که از قبل گذاشته شده بود برداشت. نگاهی به فنجان

.انداخت

ظریفکاریهای طالییرنگی که روی فنجان به کار گرفته شده بود، هارمونی

جالبی با رنگ

Page 38: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 38 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.سفید و سرخ فنجان داشت

خبر خاصی نیست. احمق فکر میکنه منم مثل خودشم و هیچچیزی نفهمیدم. -

هه! مثال

.زرنگه

سرش را بلند کرد و به چشمهای عسلی ارکیده خیره شد. موهای بلوند

خوشرنگش دورش

.ریخته شده بودند و چشمهایش پر از نفرت و حسی به نام انتقام بود

کامی از سیگارش گرفت و از جایش بلند شد. ارکیده بازیچهای بیش نبود؛

مانند دلسا و

هی آنها یک بازیچه بودند. مهره اصلی خودش بود. هزاران نفر مانند دلسا. هم

بقیه همه

مهرههای سوخته بودند که هنوز در بازی حضور داشتند. آنها مانعی بودند تا

.خودش نسوزد

دست ارکیده را روی شانههای پهنش حس میکرد. ارکیده با لحنی جذاب

:زمزمه کرد

لعنتی رو ببینم. اونکی وقتش میرسه؟ من دیگه تحمل ندارم که هرروز اون -

زندگیم رو

ازم گرفت، پس کی من میتونم زندگیش رو بگیرم؟ دلم میخواد حتی یه لحظه

هم رنگ

آرامش رو نبینه، مثل من توی آتیش بسوزه و کسی نتونه نجاتش بده. آرزو

دارم یه روز توی

Page 39: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 39 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

!وضعیتی ببینمش که هرشب توی رؤیاهام تصورش میکنم؛ توی قبر

د کج شدند. همین را میخواست! نفرتی را که در حرفهای لبهایش به پوزخن

ارکیده موج

میزد میخواست. بیخیالی دلسا از جانب ارکیده را میخواست. او چندینسال

برای این نقشه

زحمت کشیده بود. آن کسی که آتش را از بین بـرده بود، بهزودی به سزای

کارش میرسید و

23

کرد که آتش از همه قویتر است! آتش تا ابدیت هیچکس فراموش نخواهد

نابود نمیشود؛

.مگر این که خودش بخواهد

یادآوری گذشته برایش سخت بود؛ اینکه چه روزهای سختی را با آتش

داشت هیچگاه

فراموش نمیکند. برادر و مادرش چه راحت او و آتش را رها کردند؛ تنها

کسی که ماند،

دیگر باز نمیگردد و درست هم خواهرش بود. همه فکر میکردند که آتش

فکر کردند؛ آتش در

آتش حرص و طمع خود سوخت، بیش از حد عجولبودن کار دستش داد؛ ولی

.او فرق داشت

Page 40: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 40 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.آرامآرام کارکردن یکی از خصوصیات بارزش بود

بهزودی ارکیده، خیلی زود اون موقع هم میرسه! البته قرارمون یادت نره، -

وقتی که شیخ

.ستهای من رو قبول کنه، تو هم به خواستههات میرسیعبداهلل درخوا

ارکیده با دودلی به او نگاه کرد و از او فاصله گرفت. به پنجرهی قدی

.روبهرویش خیره شد

چشمهایش درختهای داخل باغ روبهرویش را میدیدند؛ اما فکرش هزاران جا

بود. به خوبی

بانی کند تا قدرت آتش حس میکرد که برای این نقشه باید هزاران نفر را قر

برگردد؛ اما

...قربانیهایش

با صدای قدمهای ارکیده از فکر درآمد. ارکیده کیفش را از روی کاناپههای

زرشکیرنگ

:برداشت و زمزمه کرد

میرم توی اتاق وسایلم رو بذارم، بعد میام. باهاشون هماهنگ کردی؟ -

ه برداشت. همه را، سری به عالمت تأیید تکان داد و سیگاری از داخل جعب

حتی اگر الزم بود

خودش را هم قربانی میکرد تا آتش بازگردد. هرچند که دیگر آتشی وجود

نداشت؛ اما برای

.بهدستآوردن باقیمانده قدرتش باید به هر ریسمانی چنگ میزد

***

Page 41: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 41 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

لباسش را از روی تخت چنگ و تن زد. روبهروی آینه نگاهی به خودش

انداخت. نفرتانگیز

! خودش هم این را بهتر از هرکس دیگری میدانست. چشمهای بود

سبزرنگش را باز و بسته

:کرد. با شنیدن صدای زنگ موبایلش، نفسش را فوت کرد و زیر لب گفت

.باز معلوم نیست چی شده -

24

با دیدن اسم مهراد که روی صفحه گوشی خودنمایی میکرد، نفسی کشید.

تابهحال سابقه

مهراد روی صفحه گوشی گرانقیمتش بیفتد و اتفاق خوبی در نداشت که اسم

راه باشد. مهراد

همیشه برایش نحس بود! نحسی که شاخودم نداشت؛ خودش را با کارهایش

.نشان میداد

!بگو -

مهراد با عجله، تندتند و درحالیکه بهشدت نفسنفس میزد و کالفگی در

صدایش موج

:میزد، جواب داد

.یکی به پلیسا خبر داده. بیا شرکت، همهچیز به هم ریختهمحموله لو رفته، -

با عجله داخل راهرو قدم برمیداشت. سکوتی وحشتناک شرکت را فرا گرفته

Page 42: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 42 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

بود. تلقتلق

پاشنهی کفشهایش این سکوت خوفناک را میشکست. ضربان قلبش باال رفته

بود و استرس

.در تمام وجودش رخنه کرده بود

نفسی کشید و دستگیره را بهسمت پایین گرفت و در به اتاق کنفرانس رسید.

را باز کرد. کف

دستانش عرق کرده بودند. از یک چیز میترسید؛ اگر همهچیز بر باد برود

چه؟ اگر همهی

تالشش به هدر برود چه؟

مهراد روی صندلیهای نرم قهوهایرنگ نشسته بود و سرش را در میان

دستهایش گرفته

میز روبهرویش افتاده بود. حتی دکوراسیون اتاق که بود. چندین پرونده روی

همیشه به او

آرامش میداد هم حال استرسی بینظیر به او وارد میکرد. پایش را روی پارکت

گذاشت که

صدای پاشنهی کفشش باعث شد مهراد سرش را بلند کند و نگاهی پر از

خستگی به او

.بیندازد

.فته با عجله خودم رو رسوندمچی شده مهراد؟ وقتی گفتی محموله لو ر -

صدایش پر از استرس و ترس بود. دست و قلبش مانند صدایش میلرزیدند.

پوزخندی روی

Page 43: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 43 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

لبهای مهراد خودنمایی میکرد. روبهروی دلسا ایستاد. چشمهایش روی

.صورت او میچرخید

در نظرش این مسخرهترین سؤالی بود که تابهحال شنیده بود. دستش را

میز مشت کرد و روی

.کوباند

...همونطور که گفتی محموله لو رفته. پلیسا فهمیدن و همهشون رو -

25

ادامه نداد. نفسش در سـ*ـینه حبس شد. به دلسا چه میگفت؟ میگفت

محمولهای که چندماه

برایش نقشه کشیدی به هوا رفته است؟ مهراد از کنارش گذشت و بهسمت

.در حرکت کرد

:صدایش در اتاق پخش شد

کی به پلیس خبر داده؟ اصال تو از کجا فهمیدی؟ کارکنان این شرکت از کجا -

متوجه شدن که

همه دارن پچپچ میکنن؟

چند قدم جلوتر بهسمت مهرادی که سرجایش میخکوب شده بود رفت. مهراد

برنگشت تا

چشمهای منتظر دلسا را ببیند. نمیتوانست جوابی بدهد، ذهنش کار نمیکرد.

ااگر اسمش ر

Page 44: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 44 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

میآورد، پیمان دوستیشان را شکسته بود و اگر نمیآورد، در حق دلسا ظلم

کرده بود. همانطور

:که پشتش به او بود پرسید

بهنظرت کی میتونه بگه؟ همونی که به من گفته؛ به کارکنان شرکت هم -

.گفته

چشمهایش را تنگ کرد. کیفش را روی مبل پرت کرد و بهسمت پنجره قدی

.حرکت کرد

ش را داخل موهای فرشدهاش که از شالش بیرون ریخته شده بودند دست

:کشید و زمزمه کرد

نمیخوام بهش فکر کنم که کار اون بوده. نمیخوام قبول کنم که بهم خــ -

ـیانـت میکنه؛

هرچند اون خیلیوقته که دوستیمون رو فراموش کرده و من در نظرش یه

.دشمنم؛ اما نمیتونه

بخواد این کار رو بکنه. این معامله برای خودش هم سود اونقدر بد نیست که

بیشازحدی

!داشت. امکان نداره! این غیرممکنه

:مهراد در را باز کرد و تنها گفت

مشکل ما دشمنامون نیستن، مشکل ما دوستاییه که ادای دوستی رو -

.درمیارن

رو به از چهارچوب در بیرون رفت؛ اما قبل از خروج، نگاهی کوتاه به دلسای

ویرانی انداخت و

Page 45: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 45 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.بعد در را محکم بست

پیشانیاش را به شیشهی خنک چسباند و نفسی عمیق کشید. خنکی شیشه به

اندام نحیفش

نفوذ میکرد. آب دهانش را قورت داد و به جملهی مهراد فکر کرد. هنوز که

هنوز است متوجه

دوست! نشده بود او دشمن بود یا دوست؟ شاید هم یک دشمن در نقاب یک

:زمزمه کرد

داری چیکار میکنی؟ میخوای به کجا برسی؟ مشکل منم یا تو؟ من چیکارت -

کردم آخه؟

26

مشتش را آرام روی شیشه کوبید. قلبش تیر میکشید. طاقت خنجرهای

.دوستش را نداشت

طاقت نداشت که ببیند چقدر راحت دارند زندگیاش را نابود میکنند. زمزمه

:کرد

!نـت پشت خــ ـیانـتخــ ـیا -

بهسمت کیفش حرکت کرد و گوشیاش را برداشت. شمارهای را گرفت و

سعی کرد لحن

خونسردش را حفظ کند. نباید میگذاشت بقیه از این وضع باخبر شوند. اگر

این ماجرا ادامه

Page 46: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 46 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

پیدا میکرد، باید فاتحه خودش و زحمتهایش را میخواند. حاال هم زیاد دیر

نشده بود؛

.ست جوری جبران کندمیتوان

بله؟ -

آب دهانش را قورت داد. دستش را داخل جیب پالتویش کرد. لبخند

:مضحکی زد و گفت

پرینت تمام تماسهاش رو میخوام، هر قدمی که برداشته و برمیداره. چند نفر -

رو مأمور کن

تا فعالیتهاش رو زیر نظر بگیرن. فعال خودت بهش رسیدگی کن مهراد. اگه

تفاقدیدی ا

مهمی داره میفته بهم خبر بده. باشه؟

:سکوتی حاکم شد. صدایش در گوش دلسا طنینانداز شد

باشه؛ اما نوشدارو پس از مرگ سهراب؟ -

:اخمی روی چهرهی ظریفش نشست. با همان لحن جدیاش جواب داد

!تو به کارت برس -

ی بعد تماس را قطع کرد و موبایل را داخل کیفش پرت کرد. روی صندل

چرخان نشست و به

پروندهها خیره شد. باید این مسئله را حل میکرد. نمیخواست به این فکر کند

که هرآن امکان

دارد در اتاق با شدت به دیوار برخورد کند و او وارد شود، صدای فریادش

تمام اتاق را در بر

Page 47: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 47 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

گیرد و در آخر هم همهچیز را به هم ریزد و برود؛ اما تا ساعتی بعد از او

خبری نبود جز

بهتره که اون محموله رو برگردونی؛ چون »اساماسی که از صد دعوا بدتر بود:

ارزشش از تو

«!بیشتره

***

27

قدمهایش را محکم بر روی پلههای چوبی گذاشت. تا جایی که میتوانست از

لرزش زانوهایش

فقط ود؛جلوگیری میکرد. نمیدانست چگونه و با چه نیرویی از پلهها باال میر

میدانست که

مهراد بیشک تا االن تمام حرصش را روی ارکیده خالی کرده است. به آخرین

پله که رسید،

:صدای دادوفریاد مهراد از سمت چپ سالن به گوشش رسید

بس کن ارکیده، بس کن! با این کارات به کجا میخوای برسی؟ دست از سر -

.این کینه بردار

یلی به صورتت خورد یهو عوض شدی؟به هیچجایی نمیرسی! دوتا س

آب دهانش را قورت داد و بهسمت در اتاق قهوهایرنگ حرکت کرد. مهراد

نمیدانست که

Page 48: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 48 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

ارکیده دو سیلی نه، بلکه هزاران سیلی بر روی تنش را تحمل کرده است.

.دلسا هم نمیدانست

هدلسا و مهراد نمیدانستند که ارکیده به زندان رفت، شکنجه شد و مرگ را ب

.چشم خود دید

دستگیره را لمس کرد. اتاق ارکیده درست روبهروی اتاقش بود و بعد از آن

.اتاق مهراد

به تو هیچ ربطی نداره که من چیکار میکنم و چیکار نمیکنم، میفهمی؟ به تو -

ربطی نداره

من دوروبر کی میپلکم، با کی هستم و با کی نیستم. از من به تو نصیحت،

یهکم به گذشتهت

نگاه کن! ببین کی تو رو توی این باتالق انداخت؟ کی تو رو تبدیل کرد به اینی

که االن هستی؟

داری طرف اون دختره رو میگیری؟ داری پشت کسی وایمیستی که معصومه

!رو کشت

!چشمات رو باز کن مهراد، ببین دوروبرت رو! اون دختره دلساست

چهکار کرده بود که ارکیده صدای پر از نفرت ارکیده قلبش را لرزاند.

اینگونه شده بود؟ اصال

چه شده بود؟ چه کسی معصومه را کشته بود؟ دلسا؟ ارکیده میدانست که

دلسا آرزوی هر

لحظهاش این است که در آن انفجار خودش هم میمرد؟ میدانست؟

.نمیدانست دیگر

Page 49: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 49 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

ـینه با ـ*دستگیره را به پایین کشید و در اتاق را باز کرد. ارکیده دستبهس

خشم روبهروی

مهراد ایستاده بود. قدمی بهسمت آن دو برداشت. ضربان قلبش روی هزار

بود. مهراد

بهسمتش بازگشت. نفس عمیقی کشید و سعی کرد خودش را آرام کند؛

هرچند که در اعماق

.چشمانش میتوانست تأثیر حرفهای ارکیده را ببیند

تو اینجا چیکار میکنی دلسا؟ -

28

سمت ارکیده که با چشمانی لبریز از حس نفرت به او خیره شد بود، حرکت به

کرد. پاشنهی

:آرامی روی پارکتها ایجاد میکرد. زمزمه کرد« تلق»کفشش صدای

!ممنونم که بهم یاد دادی یه دوست، در واقع دشمنیه که هنوز حمله نکرده -

ی وضع افتضاحعقبگرد و بهسمت در اتاق حرکت کرد. زیرچشمی به اتاق که

.داشت نگاه کرد

همهچیز به هم ریخته بود؛ ملحفه و بالش روی زمین افتاده بودند و مانتو و

شال ارکیده روی

:صندلی پرت شده بودند. آب دهانش را قورت داد و زمزمه کرد

چه بخوای، چه نخوای، ما اسیریم! سرنوشت ما رو اینجوری نوشتن. اگه -

Page 50: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 50 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

تونستی راهی برای

.رنوشتت پیدا کنی، اونوقت خوشبختیدورزدن س

و در اتاق را محکم به هم کوباند. نفهمید چگونه در اتاقش را باز کرد، روی

تخت دراز کشید و

.به خواب فرو رفت تا حداقل بتواند آرامش را در خواب پیدا کند

***

دود سیگارش را به آسمان فرستاد. حوصلهی حرفهای اطرافیانش را نداشت.

باریکبه لولهی

سفیدرنگ سیگار نگاهی انداخت. از همه فاصله گرفته بود. همه از او

میترسیدند. چندسال

پیش که اینگونه نبود؛ بود؟

کجایی تو؟ هان؟ -

سرش را بلند کرد و به اندام ظریف دخترک نگاهی انداخت. دختر

.روبهرویش جا خوش کرد

یر چانهاش زد و به پاهای خوشتراشش را با ناز روی هم انداخت، دستش را ز

.او خیره شد

:لبخندی زیبا زد و با لحنی اغـ*ـواگرانه گفت

.تو فکری -

موهای مشکیرنگش که دورش ریخته شده بودند، جذابیتش را نفسگیر

میکرد. چشمهای

درشت مشکیرنگش به صورتش زیبایی میبخشید؛ اما باز هم جای او را

Page 51: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 51 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

نمیگرفت. جای آن

چشمهای درشت مانند جنگل را هرگز نمیگرفت. دخترک با موهای قهوهای و

نهتنها این دختر

روبهرویش، بلکه تمام دختران جهان جای او را نمیگرفتند. آن دختر

موقهوهای نه معصوم بود و

نه زیبایی خاصی داشت، او فقط به خوبی توانسته بود این مرد را عاشق خود

کند. برای رسیدن

29

بز رفت و وقتی که ترکش کرد، تازه فهمید به هدفش، پیش آن دختر چشمس

دنیا جلوی چشم

!سیاهشدن یعنی چه

:دخترک خود را به سوی او خم کرد. اخمی کرد و گفت

داری چیکار میکنی سحر؟ -

سحر لبخندی زد و صاف نشست. سیگار را از انگشتان او کشید و روی زمین

انداخت. کمی

:یکتر شود. با ناز گفتصندلی فانتزی را جلوتر کشید تا به او نزد

!نکش؛ سیگار نکش -

اهمیتی نداد. از جایش بلند شد و بهسمت بالکن حرکت کرد. دستش را روی

نردههای سرامیکی

Page 52: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 52 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

سفید گذاشت و به آسمان بیانتها خیره شد. آسمانی که هرشب قبل از خواب

به آن نگاه و به

، به تمام گذشتهی شومش فکر میکرد. به آیندهای که در انتظار او بود

.مشکالت سر راهش

ذهنش پر شده بود از معادله و مجهوالتی که هیچکدام را نمیتوانست حل کند.

سحر بازویش

:را گرفت و با لحنی پر از ناز و نیاز گفت

....وقتی که پیش منی، نباید به چیزی جز من فکر کنی شهریـ -

طع ر سخنش را قبازویش را از دستان سحر بیرون کشید و با لحن پر از تمسخ

:کرد

مسعود خبر داره که اینجایی؟ -

سحر سرش را پایین انداخت. با تنهای از کنار او گذشت و بهسمت در اتاق

.حرکت کرد

:زمزمهاش را به گوش سحر رساند

!سحر، تو حیفی. مثل من نشو، مثل مسعود نشو؛ مثل ماها نشو -

:آهی کشید و در دلش گفت

.مثل اون نشو -

یگارش را بر روی لبهای تیرهاش قرار داد و به بیرون خیره شد. دوباره س

مهمانیهای مسعود،

با وجود سحر غیرقابلتحمل بود. نگاهی به اطراف انداخت و سیگار را بدون

آنکه روشن کند،

Page 53: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 53 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

بهسمت بیرون پرتاب کرد. نمیتوانست... نمیتوانست حتی بدون لحظهای فکر

به گذشته،

ه بود و او، آن آدم قبلی نبود. آن کسی که تمام زندگی کند. چهارسال گذشت

اعضای خانوادهاش

30

را در آتش سوزاند نبود، عوض شده بود. نمیدانست بهتر شده یا بدتر؛ فقط

میدانست که

.عذابوجدان داشت او را خفه میکرد

دستش را آرام بر روی گلویش کشید، پوستش را لمس کرد. نبضش را

احساس کرد. به یاد

هر یکییکدانهاش، نیلوفر و همهی کسانی که از خون نیلوفر بودند؛ اما خوا

همخون او نبودند

افتاد. آنها دیگر زنده نبودند؛ اما او هنوز داشت اکسیژن حـرام میکرد. تقصیر

او بود؛ همهی

بالهایی که بر سر آن دخترک چشمجنگلی آمده بود، تقصیر او بود. و ای

کاش خدا او را از روی

!محو کندزمین

***

***

لبخندی مرموز گوشه لبش جا خوش کرده بود. دستهایش را به هم قفل کرد

Page 54: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 54 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

و با چشمش

دختری را که با عجله به اینطرف و آنطرف سالن میرفت، تعقیب میکرد. سالن

بزرگ بود و

افراد حاضر درونش بسیار زیاد بودند؛ اما دست از کار نکشید و بهسختی

دختر را دنبال میکرد

ا او را گم نکند؛ هرچند که با آن کت مخصوص مشکیرنگ و شلوارلی آبی ت

تیره خاصتر از بقیه

بهنظر میرسید. موهای مشکیرنگ دختر دورش را احاطه کرده بودند و

چشمهای درشت

سیاهش از چندمتری برق میزد. پوستی سفید مانند برف داشت، موهایش به

حالت لـخت تا

نی در دست مشغول حرفزدن با شخصی ناآشنا کـ*ـمرش میرسید و با لیوا

.بود

ج*ام را باال آورد و ذرهای از محتویات داخل آن را نوشید. شخصی کنارش

نشست. به شانس

بدش لعنت فرستاد. هرموقع که نمیخواست کسی مزاحم کارش بشود،

سروکله یکی پیدا

.میشد

!اوو، ببین کی اینجاست -

:ا تعجبی ساختگی گفتبهسمت صدای بم و کلفت برگشت و ب

حامد؟! تو اینجا چیکار میکنی؟ فرزاد چطوری گذاشت بیای؟ -

Page 55: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 55 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

خندید و دستش را دور او حـ*ـلقه کرد. انگارنهانگار که با شنیدن نام فرزاد

ابروهایش باید

.درون هم بروند

31

خب... بعضی وقتا داشتن نقطهضعف از طرف مقابلت میتونه کاری کنه که از -

صفر،امتیاز

.برسی به صد

مهراد به او خیره شد. موهای مشکیرنگش را به باال هدایت کرده بود و

چشمهای درشت

سبزرنگش بیشتر از هرچیز دیگری جلبتوجه میکردند. نگاهش را از او گرفت

و به دختر

دوخت. حامد با دیدن چشمهای مهراد که هرقدم دختر را دنبال میکرد، سوتی

کشید و زمزمه

:کرد

طالبش شدی؟ -

اخمی کرد، طالبش شده بود؟ آن دختر یک دختر ساده بود؛ مانند همهی

.دخترهای اطرافش

طالب چه چیز او میشد؟ طالب موهای مشکیرنگ و چشمهای درشت سیاه؟

تیپ خاصش؟ یا

Page 56: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 56 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

آن غرور درون چشمانش؟ نه؛ او مردیست که چهارسال دل به هیچکس و

هیچچیزی نداده. او

که هنوز است، شبها هروقت که وقت کند، یواشکی به کسیست که هنوز هم

بهشتزهرا

میرود، مینشیند سر قبر عزیزش و ساعتها به سنگ قبر سیاه خیره میشود.

چقدر اصرار کرد

تا سنگ قبر سفید باشد؛ اما چه کسی به حرف او گوش میداد؟

:حامد با پوزخند گفت

!اوه یادم نبود که هنوزم پای معصومه موندی -

م را باال آورد و ذرهای از آن را نوشید. نمیخواست اعصابش را با حرفهای ج*ا

بیسروته حامد

خرد کند؛ اما حامد انگار قصد عصبانیکردن او را داشت. این روزها همه انگار

میخواستند به

طریقی اعصابش را به هم بریزند. حامد بیشتر درون مبل راحتی سفیدرنگ

:فرو رفت و گفت

؛ اما از نظر من تو یه احمقی! یعنی راستش رو بخوای، دلم به ناراحت نشو -

!حالت میسوزه

!خیلی رقتانگیز شدی

ج*ام را در دستش فشرد. به خود تلقین کرد که این حرفها فقط یک مشت

اراجیف هستند و

بس. چشمانش را بست و لبهایش را دندان گرفت. نه؛ هرگز نباید به این

Page 57: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 57 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

حرفها اهمیتی

.ونسردی خود را حفظ میکردبدهد. باید خ

32

حامد خم شد و ج*امی از درون سینی روبهرویش برداشت. بوی تندش به

.مشام مهراد خورد

حامد هیچگاه خوددار نبود. یکسر ج*ام را سرکشید. آستین پیراهن سفیدش

را روی لبهای

:صورتی کـ*ـمرنگش کشید و بریدهبریده ادامه داد

یچاره چهارساله که زیر یه خروار خاک خوابیده و آخه پسر، اون معصومهی ب -

تو داری براش

.عزاداری میکنی. بس کن پسر، چهارسال گذشته. یهکم خوش بگذرون

حس می کرد چیزی تا انفجارش نمانده. آنقدر ج*ام را محکم فشار میداد که

بند دستهایش

مه هسفید شده و رگ پیشانیاش بیرون زده بود. حس میکرد ضربان قلبش را

.میشنوند

چندینسال از معصومه محافظت کرده بود، نگذاشته بود هیچ احدی به او چپ

نگاه کند و حال

حامد خیلی راحت نامش را به زبان میآورد و درباره مرگش حرف میزد. حامد

خیلی راحت مرگ

Page 58: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 58 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

معصومه را طبیعی جلوه داد، چیزی که مهراد چهارسال در تالش بود تا آن را

اقبول کند؛ ام

موفق نمیشد. او هیچگاه نمیتوانست عشقش را فراموش کند؛ نمیتوانست

معصومه را،

.ملکهی قلب و ذهنش را از یاد ببرد

حامد پایش را روی آن یکی پایش انداخت و همانطور که به سمت میز خم

میشد تا چیزی

:بردارد، گفت

لهات از قت فکر میکنی اگه معصومه زنده بود، حاضر میشد با تویی که تعداد -

موهای سر منم

بیشتره ازدواج کنه؟ نه برادرم، حاضر نمیشد! حتما میرفت با یکی در حد و

اندازه خودش

ازدواج میکرد. کسی که مثل ماها توی این باتالق پر از گـ ـناه و کثیفی غرق

.نشده باشه

دورادور ازش خبر داشتم، میدونستم که خیلیا میخواستنش؛ اما اسم تو روش

د. حتی خودممبو

...یه مدت دنبالـ

با خردشدن ج*ام درست در وسط سرش، حرف در دهانش ماسید. سالن در

.سکوت فرو رفت

همهی دختر و پسرهایی که در پیست مشغول رقـ*ـصیدن بودند، به او و حامد

نگاه میکردند؛

Page 59: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 59 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

جز عدهای اندک که کنترل کارهایشان در دست خودشان نبود و مغزشان

اد. مغزفرمان نمید

مهراد هم درست فرمان نمیداد؛ فقط به او گفته بود که ج*ام را در وسط سر

حامد خرد کن تا

33

دیگر حرف اضافی نزند. حامد سرش را محکم گرفت. قطرههای خون روی

پیراهن سفیدش

.میریختند

بهسمت آنها آمد. لباس سبز براقش -پسری با قد بلند و اندامی الغر-فرزاد

نمتریاز چندی

داد میزد و شلوار خاکستریرنگش، از کـ*ـمرش در حال افتادن بود. به آنها

:که رسید گفت

چی شده بچهها؟ باز به همدیگه پریدید؟ -

مهراد از جایش برخاست. نمیتوانست دیگر این جمع مزخرف را تحمل کند.

یاد و خاطرات

!معصومه درست از جلوی چشمهایش میگذشت. لعنت به حامد، لعنت

:با نفرت زمزمه کرد

!این مایه تأسف رو از اینجا بنداز بیرون -

سریع از کنار فرزاد گذشت و به سمت پلهها حرکت کرد. باید سریع پالتویش

Page 60: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 60 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

را برمیداشت و

.از این فضای لعنتی بیرون میزد

اما حامد از شدت درد و ضعف نمیتوانست چیزی بگوید. فرزاد با انزجار

ونگاهی به او انداخت

:زیر لب گفت

مگه بهت نگفتم میای اینجا شر به پا نکن؟ بیا! گند زدی به کل مهمونیم -

رفت. تن لشت رو از

!اینجا جمع کن و گمشو برو بیرون

حامد هیچ نگفت و تنها سرش را میفشرد. فرزاد رو به جمعیت که خیره آنها

بودند کرد و

:گفت

.مشکلی نیست، میتونید ادامه بدید -

تقریبا سنگینی نگاه افراد از رویشان برداشته شد، فرزاد آرام زمزمه وقتی که

:کرد

آخه احمق، تو که میدونی مهراد و اون دختره اینجان؛ پس چرا میری روی -

اعصابش؟ ببین، با

اینا درنیفت. من از مهراد و اون دختره نمیترسم، من از دایان میترسم! خودت

که میدونی چه

بالیی سر همین دختره آورد که من دلم به حالش میسوزه؛ حیوونیه، آخرینبار

چه برسه به

!خودش که انگار نابود نابوده

Page 61: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 61 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

34

این آخرین حرفهای فرزاد به حامد بود و بعد از آن، سریع بهسمت یکی از

دوستهایش رفت

.و حامد را تنها گذاشت

باسی ونش یک جالمهراد در اتاق را باز کرد. اتاقی بیستمتری که تنها وسیله در

و یک تخت

بود. حدس زد که برای جشن همه وسایل را جمع کردهاند. با عصبانیت

پالتوی مشکیرنگش را

تنش کرد که دستی ظریف روی شانهاش قرار گرفت. صدایی آشنا را درست

کنار گوشش

:شنید

مأموریتت هنوز تموم نشده؛ کجا میری؟ -

رست روبهرویش قرار بهسمت صدا برگشت. چشمهای درشت سبزرنگ د

داشتند. آب دهانش

.را قورت داد، به فکرش هم نمیرسید که او اینجا باشد

آه! او همیشه اشتباه فکر میکرد، اشتباه تصور میکرد و اشتباه زندگی میکرد.

وجودش اشتباه

بود! اگر مهراد نبود، معصومه زنده بود. نهتنها معصومه، بلکه هزاران نفری که

بودبه قتل رسانده

Page 62: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 62 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.هم زنده بودند

.اعصابم خرده، بعدا حلش میکنم؛ یعنی...امروز نمیتونم؛ واقعا کشش ندارم -

دستش را از روی شانهی مهراد برداشت و عقبگرد کرد. موبایلش را از داخل

کیف چرم اصلش

بهتره که اون محموله رو برگردونی؛ »برداشت و اساماسی را به او نشان داد.

چون ارزشش از

«!بیشتره تو

:و بعد از کنارش گذشت و فقط گفت

اون دختر رو باید بهش تحویل بدم. تنها راه چارهم همینه. اون رو برام گیر -

بیار مهراد؛ وگرنه

.همهچیز به باد میره

:مهراد دستش را کالفه چندبار درون موهایش کشید و زمزمه کرد

که به نفس بکشم. بدون ایننمیتونم برم پایین، نمیتونم ادامه بدم، نمیتونم -

یادش نیفتم،

نمیتونم زندگی کنم! حرفای ارکیده، حرفای حامد، همهشون توی سرم داره

میچرخه و

!میچرخه و آخرش میشه پتک برای نابودکردن این مغز لعنتی

35

دلسا هیچ نگفت، تنها سکوت کرده بود. مهراد با قدمهای سنگین بهسمت

Page 63: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 63 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

تخت رفت و رویش

تش را به سمت کراوات مشکیرنگش برد و کمی با آن بازی کرد نشست. دس

تا بتواند راحتتر

نفس بکشد. دقایقی، سکوت حاکم فضای بینشان بود که آخرسر مهراد

:سکوت را شکست

چرا دست از سر این تنفر عمیقت برنمیداری؟ هان؟ ببین، من رو ببین! -

چهارساله که دلم

مرز رو از زیر خاک بکشم بیرون که به میخواد بیام و با همین دستام فرا

دخترش هم رحم

نکرد! میخوام بیام و تو رو خفه کنم، میخوام دایان رو بکشم. ناسالمتی یه مدتی

لقبم ساحره

بود! مثل آبخوردن آدم میکشتم؛ اما االن نمیتونم! خستهم، خیلی خسته! من

مردم، یه آدم

چیز دیگهای فکر کنه. مرده که نمیتونه بهجز فکرکردن به گذشته به

لحظههای زندگی این آدم

مرده اونقدر طوالنی شده که واحد شمارش موی سفید به خاطرهست! چرا باز

تالش میکنی؟

چرا به هر دری میزنی تا نقشه انتقامی رو پیش ببری که هیچوقت توش موفق

نمیشی؟

ا نبود، زشت دلسا با قدمهای آرام بهسمتش آمد. مهراد او را برانداز کرد. زیب

هم نبود؛ معمولی

Page 64: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 64 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

معمولی. با آنکه چشمهای سبز داشت و انگار این روزها مالک پسندیدن

چشمان رنگی شده، از

خیلی چشممشکیهای این جمع کمتر بود. شاید تنها نکته مثبتش، قدی بلند بود

که مهراد در

ه رکمتر دخترها دیده. پالتویی مشکی پوشیده بود و شلوار جینش، تیرهی تی

بود. بهآرامی زمزمه

:کرد

!میدونی مهراد، تمام قشنگی تنفر به ابدیبودنشه -

***

از پلهها پایین آمد، دستش را روی نردههای طالییرنگ گذاشت. موهای

بههمریختهاش را

مرتب کرد و به دختر و پسرانی که میرقـ*ـصیدند، خیره شد. انگارنهانگار که

حدود

به او و حامد دوخته شده بود! به آخرین پله که بیستدقیقه قبل، همهی چشمها

رسید، دنبال

دخترک موسیاه گشت. چاره دیگری نداشت، باید با آن دختر روبهرو میشد و

نقشههای دلسا را

عملی میکرد. طولی نکشید که او را در گوشهای تنها پیدا کرد که مشغول

نوشیدن آبمیوهای

دستهایش را در جیبش کرد بود و چشمانش به دنبال شخصی خاص میگشت.

و با قدمهای

Page 65: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 65 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

آرامآرام بهسمت او رفت. باید جنتلمن میبود! هرچند که چهارسال پیش، حتی

نمیتوانست

36

جنتلمن را بنویسد یا اگر در جایی میدید که آن را نوشتهاند، نمیدانست

!معنایش چه میشود

ینش این بود. وقتی که وارد گروه دایان شد، همهچیز تغییر کرد و کوچکتر

روبهروی دختر

:ایستاد و زمزمه کرد

میتونم کنارتون بشینم؟ -

دختر چشمهای سیاهش را به او دوخت. خسته بهنظر میرسید و کمی از ریمل

مشکیرنگش بر

روی گونههایش ریخته شده بود. هالهای قرمزرنگ دور چشمهایش را احاطه

کرده بود. کمی

با صدایی که طنین درونش اغـ*ـواگرانه بود، کنار رفت تا جا برای او باز شود.

:گفت

.بفرمایید -

کنار دختر نشست و به دختر و پسرها خیره شد. به خود اخطار داد که هنوز

برای اجرای نقشه

زود است! باید کمی صبر میکرد، آنموقع همهچیز معلوم میشد؛ نیت شوم

Page 66: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 66 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

دختر و قاتل

:تخوشبختی نداشتهشان! دختر سرفهای کرد و گف

.تا حاال شما رو اینطرفا ندیده بودم -

لبخندی گوشه لبش جاخوش کرد، اینقدر زود خود را باخت؟ کارش راحتتر

شده بود. بهسمت

دختر برگشت و به چشمهای درشت مشکیاش خیره شد. چشمهایی که

حالتشان بیشازحد

خاص بود! تابهحال هیچکجا ندیده بود. خاصی که خاصتر از هر خاصی بود.

انش را آرام رویزب

لبهایش کشید؛ مانند گرگی که میتوانست قبل از شکار، طعم شکارش را زیر

زبانش حس

.کند

...از کمسعادتی بنده بوده. خب، شما رو نمیشناسم، ممنون میـ -

:دختر حرفش را سریع قطع کرد و با خوشرویی جواب داد

زدش میکنم. نام سحر هستم، خیلیوقته که پیش برادر فرزاد، مسعود زندگی -

.هستم

.سوتی زیر لب کشید و به مفز متفکر دختر آفرین گفت

نامزد؟ مسعودی که او میشناخت دم به تله نمیداد؛ حتی اگر تا پای جان

میرفت! مسعود

خوشگذران بود. به قول دلسا تا به حال دست رد به سـینهی هیچکس نزده و

حال مهراد باید

Page 67: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 67 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

ود خوشگذران و بیسروپا است؟ غیرممکن باور میکرد که سحر نامزد مسع

بود! از آن گذشته،

37

خوب میدانست که مسعود آب بخورد به دلسا خبر میدهد و آنقدر تشنهی

پیشرفت است که

با اشاره دلسا، این دختر را پیشکشش میکرد! آنموقع دیگر خبری از این همه

بدبختی برای

روی کاناپه بنشیند و قهوهی مهراد نبود و او میتوانست با خیال راحت بر

.تلخش را بنوشد

چه بیخبر! اصال فکر نمیکردم مسعود با کسی نامزد کنه. اون خیلی سختپسند -

بود و به

.هرکسی راضی نمیشد

و بعد سرش را دم گوش دختر برد و ادامه حرفش را نجواگونه به سحر

:رساند

!عوداما باید به شما آفرین گفت و همچنین به سلیقه مس -

نفس گرمی که از دهان مهراد خارج میشد، گوش سحر را میسوزاند. آب

دهانش را قورت داد

و مشغول بازیکردن با لیوانش شد. مهراد به جمعیت روبهرویش خیره شد.

دختر و پسرانی که

Page 68: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 68 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

مشغول رقـ*ـصیدن بودند و حتی یک لحظه را هم از دست نمیدادند. صدای

باندها تا سر

ت؛ البته این را هم باید خاطرنشان کرد که فرزاد آنقدر احمق خیابان هم میرف

نیست که

.مهمانی را در خانهای بگیرد که دیوارهایش عایق نداشته باشند

چند خدمتکار با فرمی سفید و مشکی و موهایی باز از اینطرف سالن به آنطرف

سالن حرکت و

تاه های مشکیشان کوسینیهای پر از خوراکی را به مهمانها تعارف میکردند. کت

بود و شلوار

سفیدشان هم تنگ؛ اما بیهیچ خجالت و یا شرمی در سالن راه میرفتند؛ هرچند

که آنها هم

مجبور بودند. مجبور بودند که از این راه پولشان را دربیاورند. راه دیگری

نبود، شاید هم بود؛ اما

.آنها به دنبالش نرفتند

ظه دختری جوان بهسمتش آمد. دختر، سحر لبخند شرمگینی زد و همان لح

برای مهراد بهشدت

آشنا بود؛ البته آنقدر آرایش کرده بود که مهراد مطمئن بود دستش را به

صورتش بزند، تا آرنج

در کرم فرو میرود؛ ولی آن چهره، بیشازحد برایش آشنا بود! کمی دقت کرد

و بیشتر خیره

ر نمیآورد؛ اما نمیدانست چرا دختر شد. زیاد از آرایش و فوتوفنهایش سر د

Page 69: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 69 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

آنقدر آن چهره

برایش آشنا بود. انگار که آن دختر را هر روز میدیده است؛ اما حال او را

.نمیشناخت

:سحر از جایش بلند شد و دختر لبخندی زد، آرام زمزمه کرد

.مثل اینکه سرت شلوغه؛ بعدا میام پیشت -

38

:سحر با عجله پاسخ داد

...اون چیزی که تو فکـ نه آناهیتا، -

اما آناهیتا با همان لبخند مصنوعی از کنارشان رد شد و مهراد در این فکر ماند

که این شخص

آناهیتا نام را کجا دیده است. تابهحال نام آناهیتا به گوشش نخورده بود؛ یعنی

در شاخه

تخصص آنها شخص آناهیتا نامی را که مشهور باشد نمیشناخت. پس حتما از

مهرههای

.کوچکی بود که مسعود به دنبال نخودسیاه میفرستاد

سحر دوباره سرجایش نشست و مهراد به تابلوهای خانه پدری فرزاد خیره

شد. همه به بهترین

نحو ممکن درست شده بودند. نقاشیهایی که هنر دست بهترین نقاشان بودند

و مبلهایی که

Page 70: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 70 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

نگی که عظمتش مانند خارقیمتشان سر به فلک کشیده بود. ساعت طالییر

درون چشمان او

.بود

سحر ج*امش را باال آورد و به صورت مردانهی مهراد خیره شد. اما مهراد

انگار در خلسهای

فرو رفته بود و افکارش به دنبال چیزی بودند که سحر نمیتوانست آن را

حدس بزند. سحر با

فکر آناهیتا دربیاورد، چشمهایش به باال اشاره کرد و برای آنکه مهراد را از

:گفت

باال دارن قـ*ـمار میکنن، نمیری؟ مطمئنم سر یه چیز خیلی خوب شرط -

بستن! یه پول خوب

!یا شاید هم یه شخص خوب

مهراد لبخندی بر روی لبهایش نشاند. چال محوی روی گونهاش پدید آمد.

!دوم شخص مفرد

لـبهای صورتیرنگش جالب بود. به خوبی میتوانست لبخند دلسا را که روی

خودنمایی

میکند حس کند. حسش می کرد، او را در نزدیکی خود حس میکرد و

میدانست که با

.گوشهایی تیز به حرفهای آنها گوش میکند

.من همیشه توی قـمار بازنده بودم -

خودش را بهسمت مهراد کشید. ج*ام را روی سینی گذاشت و دستش، شانهی

Page 71: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 71 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

ورزیده مهراد

د. لـبهای رژخوردهاش را درست دم گوش مهراد قرار داد؛ را لـمس کر

درست همان کاری که

.مهراد با او کرده بود؛ هرچند که لـبهای مهراد رژ نداشت

آدم وقتی یه بازی رو شروع میکنه، ممکنه ببازه؛ ولی وقتی بازی نکنه، -

!همیشه بازندهست

39

به هم میزد. یک روزی مهراد از او فاصله گرفت. عطر تلخ سحر حالش را

عالقهای شدید به

...این عطر داشت و حال

این جملهاش هزاران معنا داشت و مهراد نمیدانست چگونه تجزیهوتحلیلش

کند. لبخندی

.زوری و مصنوعی بر روی لبانش گذاشت

آب دهانش را قورت داد و به ساعت روی دستش خیره شد؛ فقط یک ساعت

.دیگر وقت داشت

قشه را باید اجرا میکرد؛ برای همین از جایش بلند شد، آخرین قسمت ن

دستش را بهطرف

:سحر گرفت و زمزمه کرد

...از دیدن شما خیلی خوشـ -

Page 72: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 72 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

با دیدن صحنهی روبهرویش حرف در دهانش ماسید. باورش نمیشد! او

درست در نزدیکیاش

بود. در چشمهای مشکیرنگش بهت و ناباوری موج میزد. سالها به دنبالش

ت؛ هرجاییگش

که امکان داشت را رفت تا اثری از او پیدا کند و حال سرنوشت روی خودش

.را نشانش داد

!روی بدش را

قلبش دیگر ضربان نداشت، نمیتوانست حتی حس کند که قلبی دارد یا نه. در

شرف افتادن بود

.این کوه استوار در برابر مشکالت

همه مشکل، حاال توانسته بود او را چرا حاال؟ چرا بعد از این همه سال و این

پیدا کند؟ دلیلش

چه بود بهجز دست سرنوشت؟

سحر رد نگاهش را دنبال کرد؛ اما کسی را ندید. بهسمت مهراد چرخید؛ ولی

مهراد روبهرویش

نبود. با بهت از جایش بلند شد و با گیجی به اطراف نگریست. خواب که

نمیدید؛ پس کجا

نگ؟ بهسمت چپ سالن حرکت کرد؛ اما دستی بودند آن دو چشم مشکیر

.بازویش را گرفت

چشمهایش با کنجکاوی شخص کنارش را میکاویدند. دختری بود با موهای

مشکی و چشمانی

Page 73: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 73 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:به رنگ جنگل. دختر را نمیشناخت، تابهحال ندیده بود. بهآرامی زمزمه کرد

.با من بیا -

غزش فرمان درستی به او سحر مسخ شده بود، نمیفهمید که دارد چه میکند. م

نمیداد. انگار

طلسم شده باشد؛ فقط و فقط به چشمهای سبز روبهرویش خیره شده بود.

حس میکرد که

40

هیچ کنترلی روی کارهایش ندارد و فقط پاهایش بهسمت در خروجی حرکت

میکردند. طولی

.نکشید که چشمهایش سیاهی رفت و نقش بر زمین شد

***

مه را کنار میزد. یعنی درست دیده بود؟ در دل دعا میکرد که مهراد با عجله ه

همهی اینها

یک خواب و یک کابوس باشند؛ اما وقتی او را از چندمتری دید، شکست را با

تمام وجود حس

کرد. خواب نبود، کابوس نبود، واقعیت بود! واقعیتی به تلخی آن اسپرسوهایی

که دلسا

دگیاش بدون معصومه. به تلخی تمام مینوشید. به تلخی این چندسال زن

تلخیهای جهان! با

Page 74: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 74 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:بهت زمزمه کرد

...تو -

بازوی شخص را کشید و او را برگرداند. دختر که مشغول صحبتکردن با

پسری تقریبا همسن

:خود بود، اخمی کرد و درحالیکه چشمهایش را بسته بود، با فریاد گفت

...هی چـ -

حرف در دهانش ماسید. مردمک چشمهایش اما وقتی چشمهایش را باز کرد،

روی صورت

مهراد لغزید. در کسری از ثانیه چشمهایش پر از اشک شد. قلبش میلرزید و

حس خواهرانه

تمام وجودش را در بر گرفته بود. چند ثانیه، همدیگر را با بهت تماشا کردند.

نه او باورش

غـ*ـوش گرفت و با میشد و نه مهراد. بعد از چند لحظه مهراد را سفت در آ

صدای دورگه

:گفت

!مهراد؟ کجا بودی؟خواب میبینم؟ تو رو خدا بگو که خواب نیست -

دستهای مهراد آرامآرام دور بدن نحیف دختر پیچیدند؛ اما هنوز مغزش در

حال بررسی

.اتفاقات بود

هه! باورش نمیشد. بالیی که سالیان سال سر ناموس مردم میآورد، حال سر

شناموس خود

Page 75: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 75 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

آمده بود. راست میگفتند که دنیا دار مکافات است! داری که دور گردن او

پیچیده شده بود و

هرآن ممکن بود که او را خفه کند. مکافات بود؛ نبودن معصومه و حال او

کسی را در

آغـ*ـوشش گرفته بود که همه دنیایش بود. او کسی را در آغـ*ـوش گرفته

بود که از خونش

41

از خونش بود و هم زندگیاش بود. قلبش تیر میکشید و صدایی درون بود. هم

مغزش فریاد

«!ازش مراقبت نکردی»زد:

سیب گلویش داشت او را خفه میکرد، شاید هم بغضی بود که بعد از مرگ

معصومه نشکسته

:بود. چشمهایش را بست و نفسی عمیق کشید و زمزمه کرد

توی این وضعیت باید پیدات کنم؟ چرا؟ آخه چرا بعد از این همه سال و -

دختر از آغـ*ـوشش بیرون آمد. به چشمهای قرمز مهراد خیره شد.

اشکهایش از چشمهای

زیبایش فرو ریختند. حرفی نداشت که بزند. اصال چه میتوانست بگوید؟

مهراد دست دختر را کشید. رگ پیشانیاش برجسته شده بود و حس میکرد

چیزی تا

Page 76: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 76 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:است. با عصبانیت گفتانفجارش نمانده

.از این کـ*ـثافتخونه میریم بیرون -

بهسمت در حرکت کرد. بهدرک که سحر را تحویل دلسا نداده بود! بهدرک

که محموله بهخاطر

ارکیده لو رفت! بهدرک که همهی آیندهاش دست سحر بود، بهدرک! االن

تنها چیزی که مهم

رده و غیرت مهراد که تا دیروز بود، لباسهای فجیع تن دختر، لـبهای ماتیکخو

برای کسی باد

نکرده، بود. تنها چیزی که مهم بود، او بود! تنها چیزی که مهم بود، االن در

کنارش بود و

نمیگذاشت تا دوباره از دستش برود. در سالن را با خشونت باز کرد و از

پلههای عمارت که به

:باغ وصل میشدند پایین آمد. دختر با داد گفت

.آروم باش مهراد، حداقل یه چیزی میآوردی بپوشم، االن یخ میزنم -

مهراد کتش را درآورد و بهسمت او گرفت. با قدمهای تند بهسمت ماشینش

که آن طرف باغ،

.در پارکینگ اختصاصی پارک شده بود حرکت کرد

حس میکرد غرورش شکسته و خرد شده بود. دختر با لرز دستگیره ماشین را

رکشید و سوا

شد. روی صندلیهای نرم ماشین خزید و در خود جمع شد. به خوبی میدانست

که طوفانی در

Page 77: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 77 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

راه است و این از سکوت عجیب مهراد عیان بود! شاید هم آرامش قبل از

طوفان بود. چه کسی

میدانست؟

:مهراد دستش را روی فرمان گذاشت و زمزمه کرد

42

چرا؟ فقط بهم بگو چرا؟ -

از کرد. نفهمیده بود که کی به خواب رفته بود. به جای چشمهایش را ب

نامعلومی که بودند نگاه

:کرد. در بزرگراهی بودند. لبش را کج کرد و جواب داد

چی چرا؟ -

مهراد فرمان را در دستش فشار داد. بند انگشتهایش سفید شده بودند و

.قلبش تیر میکشید

چرا این کار رو کردی؟ -

خیره شد. شیشههای ماشین را بخار گرفته بود. چشمهای از پنجره به بیرون

نمدارش را به

:مهراد دوخت و با لحنی بیحس گفت

وقتی نمیدونی چی توی دلت میگذره، وقتی نمیدونی از این دنیای لعنتی چی -

میخوای،

وقتی قبل از اینکه چیزی رو بخوای، اون نابود میشه؛ وقتی همه باهات قهرن،

Page 78: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 78 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

وقتی نفرین

چه دلیلی داره که آرزویی داشته باشی؟ چه دلیلی داره چیزی رو شدی،

دوست داشته باشی؟ چه

دلیلی داره به زندگی پر از عذاب ادامه بدی؟ نه جرئت این رو داشتم که

خودم رو بکشم و نه

.توان این که مبارزه کنم

اشکهایش آرامآرام روی صورت سفیدش ریختند. این دختر یک روز قویترین

بود کهدختری

مهراد تابهحال دیده بود؛ اما حال شکستهتر از مهراد بود. مهراد او را همیشه

الگو و سرمشق

زندگیاش قرار میداد؛ پس چرا... مشتش را محکم بر روی قلبش کوباند و

:ضجه زد

مهراد من سوختم، من باختم. همهچیزم رو باختم توی این قـمار لعنتی. من -

بیکس نبودم

رو داشتم، مامان، بابا! لعنتی گـ ـناه من چی بود؟ مهراد، من تو

سرش را محکم به پشتی صندلی کوباند و با دست گلویش را چنگ زد.

.نفسش باال نمیآمد

.مهراد سرش را پایین انداخت

:آرام با لحنی که تمنا و خواهش از آن میبارید گفت

ه؟من دوستداشتنی نیستم؛ ولی تو من رو دوست داشته باش، باش -

به رگهای برآمدهی دستش نگاه کرد. تابهحال غیرتی نشده بود؛ نه برای

Page 79: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 79 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.معصومه و نه برای او

:اسمش را صدا زد

43

...آرام -

اما آرام سکوتی کرده بود به اندازه تمام سالهای عمرش که فقط زجر بود و

بس. سکوت کرده

حسرت میخورد بود و فقط ماتومبهوت به آسمان بیانتها خیره شده و در دل

که چرا به

حرفهای مادرش گوش نداد و آن شب لعنتی از خانه بیرون زد. اگر آن شب

میدانست چه

گرگ هایی در خیابان منتظر آهویی ساده هستند تا از مهراد انتقام بگیرند،

هرگز پایش را از در

بیرون نمیگذاشت. اگر میدانست که کفتارها دور خانهشان میچرخند و فقط

یک اشارهمنتظر

از سوی او هستند، شاید این اتفاقها نمیافتاد؛ فقط اگر میدانست! در آن صورت

مادرش از

شدت غصه دق نمیکرد و االن در بهشت زهرا زیر خروارها خاک پنهان نبود.

مشکل انسانها

همین است. ندانسته کارهایشان را میکنند و در آخرسر میاندازند گردن

Page 80: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 80 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

قسمت و تقدیر

زی که هر لحظه آرام به آن لعنت میفرستاد، سرنوشت! اما منشأ بیچاره! چی

مشکل آرام کجا

بود؟ سؤالی که خودش شبها تا ساعتها به این فکر میکرد و در آخر فقط به

یک جواب

«!نمیدونم»میرسید:

نمیدانست. جواب معادلههای ذهن و زندگیاش را نمیدانست. شاید اگر

میدانست که در آن

به سمت خیابان برمیدارد چه اتفاقی برایش میافتد، االن اینجا شب، وقتی قدمی

کنار مهراد

در این ماشین شاسیبلند مشکی نبود. نمیدانست دیگر! ندانمکاریهای خودش

را گردن

«!نمیدونم»قسمت و سرنوشت میانداخت و بعد میگفت:

:آرام آهسته لب زد

.خدا هم شبا دلش میگیره، آسمون رو سیاه میکنه -

هراد ماشین را به حرکت درآورد و بهسوی خانهاش راند. نمیتوانست با این م

وضعیت آرام را به

پیش دلسا ببرد؛ چون صددرصد باید جواب پس میداد و او مرد جوابپسدادن

نبود. او بلد نبود

جواب پس بدهد، بلد نبود کاری را درست انجام دهد و حتی بلد نبود از

خواهر خود محافظت

Page 81: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 81 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

. ...برسد به آنکهکند؛ چه

روبهروی ساختمان چهارطبقهای ترمز کرد. ساختمانی با نمای مشکی سنگی و

دری

قهوهایرنگ که بیشازحد شبیه زندان بود. با آنکه ظرافتکاریهای خاص خودش

را داشت؛ اما

44

در این شب سیاه شبیه به زندانی بود که قرار بود ماهها آرام را در خود، مانند

عاشقی که

بیشازحد و جنونوار معشـ*ـوقهاش را دوست دارد، زندانی کند تا پیش کس

.دیگری نرود

آرام نگاه گیجش را به صورت مردانهی مهراد دوخت. هیچ شباهتی بین این

دو خواهر و برادر

!نبود، هیچ شباهتی

برای چی اومدیم اینجا؟ اصال اینجا کجاست؟ -

ه کرد. چشمهای درشت و آبیرنگ آرام مهراد در ماشین را باز و به آرام نگا

مانند الماسی در

شب میدرخشیدند و موهای رنگشدهی بلوندش او را مانند اروپاییها کرده بود.

همقد مهراد

بود و دلیل الغری بیشازحدش نامعلوم. همانطور که از ماشین خارج میشد،

Page 82: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 82 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:جواب داد

باغ وحشه! خونهست دیگه، کجا میخواد باشه؟ -

تش را با لحن طنز ادا میکرد تا شاید بتواند کمی لبخند روی لبهایهمهی کلما

بههمدوختهشدهی خواهرجان بیاورد؛ اما دریغ از کمی کجشدن لبهای

ماتیکخورده

صورتیرنگ! آب دهانش را قورت داد و در ساختمان را باز کرد. آرام از شدت

سرما در خودش

.کشیدجمع شد و کت مشکی مهراد را بیشتر به دور خود

بهزور پاهایش را روی سرامیکهای سفیدرنگ سالن که برق میزدند، کشید و

با نگاهی بیروح

اطراف را کاوید. هیچچیز جلبکنندهای نداشت. دیوارهای کاشیشده و

راهپلههایی از جنس

.سنگ خاکستری که کمی گردوخاک رویشان نشسته بود؛ اما در ذوق نمیزد

د و چشم به قرمزی دکمه دوخت. بعد از چند مهراد دکمه آسانسور را فشار دا

دقیقه در آسانسور

را باز کرد و وارد اتاقک کوچک فلزی شدند. آرام چشم بر هم گذاشت و زیر

:لب زمزمه کرد

قرص داری؟ -

چشمهای مهراد تنگ شدند و به آرامی که دیگر آن آرام گذشته نبود خیره!

قرص برای چه

:دمیخواست؟ صدا از حنجرهاش در آم

Page 83: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 83 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

قرص چی؟ -

آرام چشمهایش را در حدقه گرداند. آخر این هم سؤال بود؟ قرص، قرص

است؛ فقط با دزی

.متفاوت

45

.ترامادول -

***

:چشمهای نگرانش را به ساعت قدی و طالیی دوخت و زیر لب زمزمه کرد

کجایی؟ -

ه ک نگران و ناراحت در اتاق راه میرفت. صدای کفشهایش تنها صدایی بودند

به گوش

.میرسید. پارکتها اگر زبان داشتند، حتما به او میگفتند که بس کند

نفسی عمیق کشید و بهطرف در قهوهایرنگ حرکت کرد. نمیتوانست تحمل

کند. این

بیخبری بعد از آن عذابهای تحمیلشده از جانب دلسا، بدترین عذاب بود.

دستگیره را به

راهرو در تاریکی فرورفته بود و تنها نور طرف پایین کشید و در را باز کرد.

کمفروغی که از اتاق

او ساطع میشد، آن را روشن کرده بود؛ حتی آباژور ها هم خاموش شده

Page 84: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 84 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

بودند. به احتمال زیاد

کار زهرا بود. آن روزها که زبان داشت، گفته بود که از نور بدش میآید.

امشب جمیله خانه نبود؛

.تا فردا برنمیگشتاز سر شب رفته بود و شاید

نگاهی بهسمت چپ انداخت. هنوز بیدار بود. چیز عجیبی نبود. او همیشه تا

دمدمهای صبح

بیدار میماند. قدمهایش را روی پارکتها کشید و روبهروی در اتاق او ایستاد.

گلویش را صاف

کرد و تقهای به در زد. یک قدم به عقب رفت و منتظر به در چشم دوخت و

ثانیه بعد از چند

:بهسختی گفت

میتونم بیام تو؟ -

صدای لوالهای در را شنید و سرش را باال آورد. نگاهش را به چشمهای

جنگلی روبهرویش

دوخت؛ چشمهایی که جدیت در آن موج میزد. موهای مشکیرنگی که بافته

شده و مرتب روی

شانهاش افتاده بودند و مژههای فرخورده و برگشته که به صورتش جذابیت

میافزود. هیچگاه تا

:این اندازه دستپاچه نبود. با کمی منمن گفت

...مهراد نیومده خونه. خب... ساعت -

46

Page 85: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 85 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

دلسا تکیهاش را از روی در برداشت و دستبهسـ*ـینه به او خیره شد. اخمی

میان دو ابروی

:مرتبشدهاش نشست. با جدیتی که همیشه و در همه حال داشت، پرسید

همه؟مگه برات م -

ابروهایش باال پریدند. مهم نباشد! مهراد در همهجا پشت او بود. هرجا که به

در بسته

میخورد، مهراد به یاری او میشتافت. روزی علیه مهراد بود و حال با مهراد

علیه همه! مهراد

!یار، یاور و پشتیبان او در همهجا و همهحال بود

نباید مهم باشه؟ -

رنگ دلسا خودنمایی کرد. به در اتاق تکیه داد. پوزخندی روی لبهای صورتی

کسی نبود که

به آنها بگوید جای بهتری برای ایستادن و حرفزدن نیست؟ هرچند که دلسا و

ارکیده بهزور

میتوانستند از چندمتری همدیگر را تحمل کنند؛ چه برسد به اینکه بخواهند

یکجا بایستند و

بزنند. سرش را کج کرد و درباره علت دیرکردن مهراد ساعتها حرف

:شمردهشمرده گفت

وقتی که علیه من و مهراد نقشه میریختی و محموله رو لو دادی، فکر اینجا -

رو کرده بودی؟

Page 86: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 86 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

حاال هم نگران مهراد میشی؟ نوبره واال! این حجم از پررویی نوبره. ارکیده،

ارکیده! هدفت چیه؟

وستیمون شک کنم. چرا چرا داری کاری میکنی که هرلحظه به انتخابم و د

میخوای کاری کنی

که ازت متنفر بشم؟

نفسش را فوت کرد. حاال که دلسا خودش بحث را راه انداخته بود، چرا او نخ

سکوت را بر

لبانش میدوخت؟ مگر مریض بود؟ او حرفهای مهمتری در این باره داشت!

بههرحال او هم در

رد. بیمنطق بود و خودش این بازی کم ضربه ندید، کم خنجر بر پشتش نخو

هم خوب

میدانست؛ هرچند که او تالشهای دلسا برای آزادیاش از این بند اسارت را

ندید، این در و آن

در زدنهای دلسا را ندید، حال بدش و در بیمارستان بستریشدنش را ندید و

شاید هم

.نمیخواست ببیند

ز تویی که باعث همه میخوام بفهمی که چقدر ازت متنفرم، ازت نفرت دارم! ا -

بدبختیام

شدی، تویی که اگه نبودی منم اینجا نبودم. بهخاطر تو رفتم زندان، بهخاطر تو

تا سرحد مرگ

کتک خوردم، دلیالی خوبی برای نفرت نیست؟ من از شدت درد نمیتونستم تا

Page 87: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 87 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

مدتها سرپا

47

یبشم. همیشه تو بودی! همیشه اسم تو بود. شدی دخترخونده فرهاد، شد

عزیزش! همه مال و

ثروتش برای تو بود، عمارت به اون بزرگی برای تو بود؛ اما خود احمقت

نرفتی تا مثل یه

شاهزاده زندگی کنی. تو هیچوقت عرضه کارکردن نداشتی. شهاب بهخاطر تو

مرد. تو رو

میخواستن بگیرن؛ اما یسنا رو کشتن! همیشه کارات رو من یا شهاب انجام

میدادیم؛ چون

گند باال میآوردی! تویی که در حدم نبودی رو اونقدر بزرگ کردم که باعث

.بدبختی من شدی

!منی که تو رو باال بردم بهخاطر تو پایین اومدم

دلسا دستهایش را به هم زد و قهقههای سر داد. تابهحال زیاد اتفاق افتاده بود

که ارکیده از

ده بود. قهقهه دلسا از غم و نفرتش بگوید؛ اما هیچوقت اینگونه اشاره نکر

غصه بود؛ از اینکه

ارکیده نمیدانست دلسا چرا به عمارت فرهاد نرفت. او میخواست کنار ارکیده

و شهاب باشد،

Page 88: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 88 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.نه پیش فرهاد. او دوستهایش را به فرهاد ترجیح داد؛ اما ارکیده نمیفهمید

ه در ی کدستهایش را پایین انداخت و قدمی بهسمت ارکیده برداشت؛ ارکیدها

نینی

چشمهایش نفرت موج میزد. ارکیدهای که ندانسته قضاوت میکرد، ارکیدهای

که هیچچیز را

ندید، ارکیدهای که از هیچکار دلسا باخبر نبود و باز هم با بیمنطقی جلو

میرفت. دستهایش را

:مانند کسی که میخواهد خودش را تسلیم کند باال گرفت و گفت

!میام ارکیده؛ اما تو به خودت بیاباشه باشه، من به تو ن -

:همانطور که به سمت اتاقش حرکت میکرد، با بیحوصلگی خبر داد

!مهراد شب نمیاد. راحت بگیر بخواب -

:و بعد با تمسخر ادامه داد

!توی خوابت نقشه قتل منم بکش. موفق باشی عزیزم -

نفسش و صدای محکم بستهشدن در، در راهرو تاریک و سرد پیچید. ارکیده

را فوت کرد و با

قدمهایی خسته و شانههایی افتاده، به سمت اتاقش رفت. دستش را کالفه در

موهایش پیچید

.و در اتاق را محکم بست

***

48

Page 89: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 89 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

پایش را روی سرامیکهای گاراژ کوباند. سرمای گاراژ به تنش نفوذ کرده و

گاهی لرز تنش را

دلبر دوخت. دلبری که دل در بر میگرفت. نگاهش را به دختر مومشکی

میبرد از هر کسی،

!دلبری که همین دلبریهایش تنها دردسر بود و بس

دلبری که تنها دیدارشان در مهمانی نحس فرزاد بود؛ همان مهمانی که

گمشدهاش را بعد از

سالها پیدا کرد. آیا بهخاطر این باید مدیون دلسا میشد یا این دختر

چشممشکی روبهرویش؟

را قورت داد تا کمی از خشکی دهانش را برطرف کند. نفسش را آب دهانش

با آه فوت کرد. فکر

و ذهنش در کنار آرامی پرسه میزد که صبح از او تقاضای قرص اکـس کرده

بود. نمیدانست با

این یکدانه خواهر چه کند. نبودنش درد بود و بودنش عذابی به نام وجدان!

نگاهی سرسری به

:ارهای چرکگرفتهاش انداخت و زمزمه کردگاراژ کوچک و دیو

چرا وارد این بازی شدی؟ مگه وضع بقیه رو ندیدی؟ درست عبرت نگرفتی -

دختر؟

دختر سکوت کرده بود و اگر رد نگاهش را دنبال میکردی، به هیچجایی

نمیرسیدی. نقطهای

Page 90: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 90 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

که به آن نگاه میکرد نامعلوم بود؛ مانند آیندهاش. مهراد خودش را جلو

د و به صورتشکشی

خیره شد. چشمانی شبیه آهو به رنگ مشکی، شاید هم قهوهای تیره! از این

سکوت که شکسته

:نمیشد خسته شد و حرفش را ادامه داد

نمیخوای حرف بزنی؟ تا کی سکوت؟ -

دختر چشمانش را از زمین برداشت و به چشمهای درشت مهراد دوخت.

مردمک چشمهایش

غم در چشمانش جاخوش کرده بود. گردن میلرزیدند. هالهای پر از

خشکشدهاش را صاف

کرد. باید باور میکرد که این اشکها، این نگاهها واقعی هستند؟ احمق که نبود!

این جماعت را

خوب میشناخت؛ مخصوصا جماعت مؤنث را! وقتی در کنار گرگهایی مانند

دلسا و ارکیده

اد کند؟زندگی میکرد، احمق بود که به این اشکها اعتم

چی بگم؟ -

مهراد کـ*ـمرش را صاف کرد، به صندلی تکیه داد تا بهتر او را ببنید و بر او

تسلط کافی داشته

.باشد؛ حتی صندلی زرشکیرنگ هم سرد بود و باعث لرزش خفیف او میشد

بگو خوشبختی رو کجای این کار دیدی که رفتی سراغش؟ -

49

Page 91: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 91 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

اهش گم شد. پوزخند روی لبش به دختر سرش را کج کرد. دوباره رد نگ

خوبی دیده میشد و

.چشمهای مشکیرنگش بیحس بیحس بودند

کی گفته که من خوشبختم؟ -

مهراد از جایش برخاست. کمکم داشت حوصلهاش سر میرفت. ای کاش او

زودتر همهچیز را

میگفت و اینقدر لفتش نمیداد. متنفر بود که کسی با کلمات بازی کند؛ مانند

که اگر با دلسا

کلمات بازی نمیکرد، روزش شب نمیشد. ای کاش دخترک درک میکرد که

وقتی مهراد

بیحوصله و عصبی بشود، تنها کسی که میتواند آرامش کند، معصومه است و

حال که معصومه

.نیست، هیچکس و هیچچیزی نمیتواند او را آرام کند

ش آرزوی داشتن نیستی؟ خوشبخت نیستی؟ مسعود رو داری! کسی که همه -

رو دارن؛ اما

مسعود دلیل خوبی برای ورود به این نقشه نیست. شاید همه مسعود رو به

عنوان یه مهرهی

.درشت ببینن؛ ولی من اون رو حتی یه مهرهی سوخته هم حساب نمیکنم

پوزخندی زد. کجای حال او به آدمهای خوشبخت میخورد؟ اویی که هر شب

مجبور بود کلفتی

Page 92: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 92 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

مدمهای صبح ضجه بزند و نخوابد، او خوشبخت بود؟ نه نبود! آدم کند، تا د

خوشبخت در

دوروبر آنها پیدا نمیشود. آدم خوشبخت، عاقل است؛ وگرنه که خوشبخت

نمیشد. آدم عاقل

!هم خوب میداند که نزدیکشدن به آنها تنها بدبختی در پیش دارد و بس

نخواد چیزی رو عوض کنی، اگه بتونی زمان رو به عقب برگردونی؛ ولی دلت -

میتونی بگی

خوشبختی! مسعود خوشبختی به من نداد، اون یه دلیل بود و دلیلها ارزش

ندارن. آب ریخته رو

!میشه جمع کرد؛ ولی ماهی دیگه مرده

:نگاه غمگینش را به سقف دوخت و ادامه داد

همونطور که گفتی، مسعود آدم مهمی نیست، وقتت رو تلفش نکن. -

ای بزرگترمهرهه

جولون میدن و حکومت میکنن تا زمانی که شما سرگرم مهرههای کوچیک

هستید؛ اما

.دستکمش نگیر! اون اگه بخواد میتونه از صدتا دایان هم بدتر بشه

مهراد در عمق کلمههای او فرورفت. او اگر به عقب برمیگشت، چه میکرد؟

صددرصد هرگز

و در گذشته و االنش، چه فرقی میکند؟ پیشنهاد فرامرز را قبول نمیکرد. حال ا

او در گذشته

50

Page 93: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 93 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

فقط هالهای از معصومه را داشت، آن هم به شرط قتلهای بیشمار؛ اما حال حتی

آن هاله را هم

ندارد. آب دهانش را قورت داد و سعی کرد از هجوم اشک به چشمهایش

جلوگیری کند. در این

ت که بغض گلویش را مانند بختک چندسال کم از این کارها نکرده بود. هروق

میفشرد، هروقت

که قلبش از نبودن معصومه آتش میگرفت، هروقت دستوپاهایش در خواب و

در کابوسهایی

که میدید میلرزید، هروقت سلولهایش تنهایی و بیکسی را فریاد میزدند،

مجبور بود درون

!نده استخودش فرو بریزد تا دیگر نفهمند که از این مرد، تنها آوار ما

دختر گفت دایان، پس چیزهای زیادی میدانست. کمتر کسی از حضور

شخصی به نام دایان

خبر داشت. این یک دلیل کامال محکم بود که ثابت میکرد این دختر در این

استراتژی، نقشی

.مهم دارد

از گاراژ کوچک بیرون زد. جعبه سیگار کنت را از داخل جیب پالتوی

سرمشکیرنگش درآورد.

سیگار سفید نازک را با فندک روشن و دودش را حواله هوای آلوده کرد.

گلویش درد میکرد،

Page 94: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 94 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

بغضش برای ترکیدن دست به هرکاری میزد. رو به پسر جوان که لباس فرم

سفید و مشکی

:پوشیده بود و نقش بادیگار را داشت، کرد و با جدیت گفت

.دختره برنمیامزنگ بزن به دلسا و بگو بیاد، من از پس این -

برمیآمد! از پس سحر برمیآمد؛ اما یاد پررنگ معصومه مانع او میشد. سیگار را

در دستان

مشتشدهاش له کرد و بر روی زمین انداخت. بهسمت ماشین شاسیبلندش

حرکت کرد. آهی

:زیر لب کشید و زمزمه کرد

چرا رفتی؟ -

قت نداشت ماند و و واقعا چرا معصومه رفت؟ چرا دلسا که وجودش که لیا

معصومه رفت؟

***

به کفشهای پاشنهبلند قرمزرنگ خیره شد. پوزخندی نثار لباسهایش کرد.

نمیپوشید

سنگینتر بود. هوای گاراژ بیشازحد سرد بود و تن او در میان این سرما چیزی

نمانده بود تا یخ

یش ابزند. با دستهایش سعی کرد تا بازوهای عریانش را کمی گرم کند. زانوه

را از شدت

سرما چندبار تکان داد تا کمی با حرکت گرم شوند. هرچند هیچ اثری نداشت.

معلوم نبود او را

51

Page 95: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 95 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

در کدام خرابشدهای آورده بودند. کمی به اطراف نگاه کرد، این دفعه آخر

خط بود. آناهیتا چه

«.اگه به آخر خط رسیدی نگران نباش، تو برمیگردی»گفته بود؟

ه بود؟ آیا میتوانست بازگردد؟ اینبار در قالب چه کسی؟ باز باید راست گفت

آن همه عذاب

میکشید تا به یاد میآورد که چه کسی بود است و در گذشته چه کارهایی کرده

است؟

صدای جیغمانند لوالهای یخزدهی در، باعث شد تا سرش را باال بیاورد و به

نوری که از سمت

یبی در چشمهای مشکیرنگ درشتش در میآمد، خیره شود. برق عج

میدرخشیدند. صدای

آرام کفشهایی که روی زمین کشیده میشد، به گوشش رسید. پلکهایش را

روی هم انداخت،

:آب دهانش را قورت داد و زمزمه کرد

تو کی هستی؟ -

فردی قدبلند وارد اتاق شد. اندام ظریفی داشت و کت خوشدوخت

مشکیرنگی بر تنش کرده

رلی گرانقیمتی بر پاهای خوشتراشش بودند و کفشهای ورزشی بود. شلوا

آدیداس

Page 96: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 96 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

سفیدرنگش از دور برق میزدند. قد بلندی داشت؛ اما خداوند بهطرز عجیبی

روی بدنش کار

کرده بود و حس میکرد که اگر انگشتش را به او بزند، مانند یک شیشه

میشکند. بهنظر

.هرفتن استمیرسید که آن اندام زیبا حاصل سالها باشگا

فقط میتوانست حدس بزند که آن فرد، یک دختر است. اگر چشمهایش را

کامل باز میکرد،

بهخوبی میتوانست او را ارزیابی کند؛ اما سرما پشت پلکهای پر از آرایشش

نشسته بود و دو

چشمش، آرامآرام داشت بهسوی بستهشدن میرفت. دختر روبهروی سحر

ایستاد. چانهی

:در دستانش گرفت و زمزمه کردخوشفرم او را

!یه آشنا، شاید هم یه غریبه -

سحر به چشمهای خوشرنگ شخص روبهرویش خیره شد. در دل اعتراف

کرد که رنگ

چشمهای او را تابهحال در هیچجا ندیده است. شاید اگر بهطور مکرر به

سفرهای اروپایی

هم کالهش بهسمت میرفت، بهتر از این رنگ چشم را میدید؛ اما او حتی یکبار

کشورهای

اروپایی نیفتاد و در بین این جمعیت با چشمهای تیره، رنگهای روشن حکومت

میکنند. آب

Page 97: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 97 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:دهانش را قورت داد و با صدایی که لرزش در آن مشهود بود گفت

52

سحر: دلسا... آره دلسا دیگه! کی به جز تو رنگ چشماش این شکلیه؟

دیوار سرد گاراژ حرکت کرد و تکیه داد. دلسا از او فاصله گرفت، بهسمت

سرما به

استخوانهایش نفوذ کرد؛ اما اهمیتی نداد. قلبش سالها بود که یخ بسته بود،

استخوان که

دست کمی از قلب نداشت؛ داشت؟ ماهیچه که یخ زد، پس بگذار استخوان

هم یخ بزند. حرفها

:از ذهنش عبور کردند و با آرامش زبان باز کرد

اد همهچی رو بهم گفت. چرا فکر میکنی خوشبخت نیستی؟ تو مسعود مهر -

!رو داری

مسعودی که کم دل میبنده؛ اما اگه دل بنده به یه دلبر، دست از سرش

برنمیداره. کیه که

بدش بیاد جای سیندرال و بل باشه؟ کی از یه عشق افسانهای بدش میاد؟

مسعود این قابلیت رو

افسانهای به وجود بیاره. با این حال باز هم فکر داره که یه عشق و زندگی

میکنی که

خوشبخت نیستی؟

Page 98: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 98 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

پوزخندی زد. کمی خودش را نیمخیز کرد. موهای عـریـ*ـان سیاهرنگش بر

روی شانهاش

ریختند. چرا همه اینقدر ساده فکر میکردند؟ آن پسر سیگاربهدست در

بالکن هم همین فکر

.را میکرد؛ اما با اندکی تفاوت

ر گفته بود مسعود، دلسا گفت مسعود. پسر گفت مثل مسعود و امثال پس

مسعود نشو، دلسا

.خوشبختی را در مسعود دید

به عکس شهرا نمیشه دل بست دلسا. همین تهران؛ بستنی با پودر طال داره، -

معتادی که

.زخماش رو با آب فاضالب میشوره هم داره

ای مشکیرنگ آهوییاش، غم، غم درون چشمهای سحر، زبانه میکشید. چشمه

غصه،

تنهایی، بی کسی، درد، را فریاد میکشیدند و مگر چقدر آدم ظرفیت این همه

غصه را دارد؟

چقدر توان دارد تا بتواند همراه با گریهای پر صدا، قهقهه سر دهد؟ بهراستی

که او کوهی از غم

ند و راه کبود؛ کوهی شکننده و از جنس یخ که هرکسی نمیتوانست آن را فتح

ورود به قلبش را

.بیابد

دلسا نگاه کوتاهی به سحر انداخت. او هم درد داشت، غم داشت، او هم خسته

Page 99: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 99 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

بود؛ اما باز هم

!داشت به سختی مبارزه میکرد. مجبور بود تا ابد مبارزه کند، مجبور

53

.دلسا: درک میکنم سحر

گاراژ سرد قهقههاش اوج گرفت. صدای پژواک ریتمدار خندههایش در

میپیچیدند و انگار

.دیوارها هم به او دهنکجی میکردند

پلکهایش تار میدیدند، اندام دلسا را که به دیوار تکیه داده بود چندتا میدید.

بغضش به

.گلویش ناخن میکشید تا بشکند؛ اما او مغرورتر از این حرفها بود

فت یه نکند. یاد گروقتی پیش مسعود بود، یاد گرفت تا پای جان برود؛ اما گر

اگر غرورش را

بشکند، در حقیقت مردهای بیش نیست و انسان بدون غرور، مانند درختی

است پر از برگ و

گیاه؛ اما بیریشه! کمکم همهی آن برگها از بین میرود، خشک میشوند و چیز

دیگری از آن

.درخت باقی نمیماند

ه و اد. ناخنهای کاشتنتوانست خود را کنترل کند، با دست بهسمت زمین افت

مانیکورشدهاش را

Page 100: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 100 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

روی زمین کشید. صدایی ناهنجار و آزاردهنده از کشیدن ناخنها میآمد؛ اما

صدای خشدارش

.بیشتر از ناخنهای کشیدهشده روی زمین، روحش را سوهان میکشید

سحر: درک میکنی؟ بیکسی رو تا حاال درک کردی؟ اینکه فقط نهسالت باشه

و پدرت

، اینکه مجبور بشی از دست اون طلبکارا فرار کنی تا یه وقت ورشکست بشه

نکنه بیان و

کتبسته بابات رو ببرن پیش پلیس، اینکه از یه قصر بری به یه خرابه که

موشها توش زندگی

میکردن و هرشب باید از ترس اینکه نکنه سوسکها کنارت باشن، خوابت

نبره. مادرت مجبور

اون کار کنه تا بتونه زندگی تو و بقیه رو باشه صبح تا شب خونهی این و

بچرخونه. پدرت از

ترس اینکه نکنه توی این تهران به این گندگی یکی بیاد پیداش کنه، از خونه

.بیرون نره

برادرت صبحها ساعت شیش بره مدرسه و تا نه بیرون باشه تا بتونه یه لقمه

.نون دربیاره

ارتا کوفت و زهرمار دیگه خواهرت شیر خشک و پوشک و سرالک و هز

نداشته باشه و اونقدر

تو جیبت نباشه که بری درمونگاه سر کوچه، ببینی چشه که اینقدر بیتابی

میکنه و مجبور

Page 101: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 101 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

باشی از همسایه پول قرض بگیری تا فقط بتونی پول ویزیت رو جور کنی.

پلیسا بیان در

گن دگیت، بزنن و بخونهتون جمع بشن و انگ این رو به بابات، تنها اسطوره زن

این مرد توی

کار قاچاق مواد مخـ ـدر بوده و با زور ببرنش و تو حیرون و سرگردون؛ فقط

به بابات که داره

54

داد میزنه من بیگناهم نگاه کنی. مامانت بهخاطر اینکه مخارج کمتری روی

دوش خانواده

انه. و بیپایباشه، بخواد عروست کنه. عاشق بشی؛ اما عشقت یه عشق ممنوعه

شب عقدت

مجبور بشی بدون اینکه خودت بخوای، فقط چیزی که غرور و دلت میگه رو

گوش کنی و جلوی

همه داد بزنی که ازت متنفرم، ازت نفرت دارم؛ چون زندگیم رو داغون

کردی، آبروی خانوادهت

رو جلوی همه ببری، فرار کنی و بری پیش عشقت؛ اما فقط یه جسد باشه. اینا

رک کردیرو د

.لعنتی؟ درک نکردی! تو حتی یهصدم از این اتفاقها رو درک نکردی

نفسنفس میزد. هالهای قرمزرنگ که بیشباهت به خون نبود، دور چشمهایش

Page 102: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 102 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

را احاطه کرده

و مردمکش درشتتر بهنظر میآمد. پوستش بیشازحد به سفیدی میزد. همهی

اینها باعث

د و روبهرویش چهارزانو بنشیند. شد که دلسا قدمی آهسته بهسوی او بردار

سرمای زمین

نفسگیر بود و کجای دنیا، در یک گاراژ آن هم در چله زمستان، کسی احساس

گرما میکرد؟

نه او میتوانست سحر را درک کند و نه سحر میتوانست دلسا را درک کند.

سحر که مرگ

هعزیزانش را جلوی چشمانش ندیده بود، سحر که سردشدن و نفرت ارکید

را ندیده بود، سحر

که تا ته خالف را رفتن را ندیده بود، سحر طعم تلخ بازیچهشدن را چشیده

بود؟ طعم گس و

تلخ اینکه امضایش پای قرارداد چندین محموله باشد که اگر لو برود، اسمی از

فرهاد به میان

:نیاید چشیده بود؟ به آرامی زمزمه کرد

رو درک کنم، از حدش بگذره دیگه میشه نه؛ منم فقط تا یه حدی میتونم تو -

ترحم،

!دلسوزی

صدایش را آرامتر کرد؛ به طوری که مانند یک نجوا از کنار گوش سحر

گذشت. نجوایی که

Page 103: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 103 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.کلماتش به تلخ و گسی سرنوشت هردویشان بود

سحر، تو دختری هستی که اسمت رو گذاشتی سحر تا به بعضی از آدما یاد -

بدی که اگه از

ره، وقتشون برای خوندن اون واجب دینی تمومه. اومدی تا یاد بدی سحر بگذ

که اگه غفلت

کنی، اگه دیر کنی، نیت عوض میشه؛ اما من اون یکی اسمت رو بیشتر دوست

دارم سحر! اون

یکی اسمت به من چیزای بیشتری یاد داد. بهم یاد داد که تو رو فقط میشه یه

شب داشت. تو

55

فقط یه شب میمونی و وقتی هم که هستی، شادی هست، فقط یه شب هستی،

خوبی هست،

!خوشی هست. تو فقط یه شبی! سحر هرروز هست؛ اما یلدا فقط یه شبه

لبهای سحر تنها به پوزخند کج شد و یاد اسم واقعیاش افتاد؛ یلدا! احساس

میکرد

سالهاست با این اسم غریبهست. وقتی مسعود به او گفت باید گذشتهاش را

دور بریزد، حتی

به نامش نیز رحم نکرد. به اسم سحر عالقه خاصی نداشت، تنها اسمی که به

ذهنش رسید

Page 104: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 104 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.همان بود

دلسا چرخی زد و سحر باز در این فکر فرو رفت که این اندام چگونه اینقدر

زیبا و شکننده

است؟ او به چیزی شک کرده بود، به رازی وحشتناک! ترسید از آنکه دلسا

ده شده باشد؛نیز آلو

.اما جرئت بهزبانآوردنش را نداشت

دلسا: کشش نمیدم سحر، ازت فقط یه چیز میخوام. بعدش تو رو به خیر و ما

!رو به سالمت

:سحر با نگاهی بی روح به دلسا خیره شد و او لب زد

قاتل ارسالن زند کیه؟ -

ی زد پلکسحر با همان نگاه سرد خیره چشمان رنگی دلسا بود. هیچ نمیگفت.

و دلسا را کمی

!تار دید، سردش بود؛ آن هم خیلی زیاد

برای چی میخوای بدونی؟ -

دلسا کالفه دستش را داخل موهایش کرد. هیچکس بهجز آن پادشاه

نمیدانست که دلسا

هرزمان که عصبی یا کالفه میشود، دستش را مهمان موهایش میکند. دلسا با

لحنی که

:، پاسخ دادسردی و نفرت از آن میبارید

اون کسی که ارسالن زند رو کشته، خانوادهی من رو هم با یه بمب فرستاده -

هوا! اون نامرد،

Page 105: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 105 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

اون عوضی پستفطرت به جای اینکه بیاد سراغ خودم، دست گذاشت روی

!نقطهضعفم

!خانوادهم رو ازم گرفت، باید بدونم اون آشغال کیه

را سوزاند. سحر بهآرامی لب نگاه عمیق و پر از حرف سحر، تن سرد دلسا

:زد

.اونی که ارسالن رو کشته، یه روزی نزدیکترین شخص به تو بود -

***

56

نگاهش به دنبال بخاری بود که از فنجان قهوه بیرون میآمد. نفس عمیقی

کشید و نگاه خیره و

جذابش را به ارکیده که گوشه سالن با بیتفاوتی همیشگیاش، مشغول ورقزدن

های بود،پروند

داد و بعد از خیرهشدن در چشمهای عسلی ارکیده، نگاهش را بهسمت

.دیگری سوق داد

.نمیخواست دخترک ساده فکروخیالی برای خودش بکند

خوب میدانست در آن پرونده چه چیزهایی نوشته شده است. ارکیده بهآرامی

پرونده را روی

ا در هم قفل کرد و میز چوبی قهوهای پررنگ روبهرویش گذاشت، پاهایش ر

به او چشم دوخت،

Page 106: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 106 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

رد نگاهش را دنبال کرد که رسید به رقـ*ـص برفهای بلوری که به آرامی بر

روی زمین

مینشستند و زمین را سپیدپوش میکردند. رادان زمستان را دوست داشت؛ اما

فقط با دستان

!گرم او؛ وگرنه زمستان با آن همه سردیاش برود به جهنم

نقش بازی کند و به همه ثابت کند که بازیگر قهاری است؟ تا کی میخواست

مقصد و پایان

هدفش کجا بود؟ استراتژی که برای هدف لعنتیاش در نظر داشت، زندگی را

به کام خیلیها

تلخ میکرد؛ اما رادان پادشاه بود! و مهمترین چیزی که باعث میشود همه به

پادشاهبودن او

را بهخاطر هیچ بنیبشری نابود نمیکرد. شاید ایمان بیاورند، غرورش بود. آن

بهخاطر او کمی

!غرورش را زیر پا میگذاشت؛ اما فقط شاید

فنجان سفید قهوهاش را برداشت. برجستگیهای طالیی فنجان کمی دستش را

آزار میداد؛ اما

مهم نبود. تنها چیزی که مهم بود، طعم دلنشین قهوه بود و لبخندی مانند

شکالتهای خالص

.خالص

فنجان قهوه را سر کشید و روی میز ناهارخوری گذاشت. چندروزی بیش از

آمدنش به ایران

Page 107: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 107 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

نمیگذشت، باید کمی عجله میکرد تا حداقل این محموله را از دست نمیداد.

آن دختر که

هیچچیزی بر زبان نمیآورد تا بفهمد چه بر سر محموله آمده است، شاید هم

دلسا و مهراد

نمی دانست چرا در این یک سال، هرچه نقشه می کشید، بیعرضه بودند!

هرچه خودش را به

.این در و آن در میزد، همهچیز مبهمتر میشد

57

دلش میخواست به شیوه خودش رفتار کند؛ اما خیلی چیزها مانع او شده بود و

دستوپایش را

صالتش ا با طنابی خاردار بسته بودند. به او دهنکجی میکردند و پادشاهبودن و

را به سخره

!میگرفتند. لعنت به دایان که در همهچیز از او سرتر بود

:ارکیده سکوت را با صدای ظریف و پر از نازش شکست

خب نقشهت برای این محموله چیه؟ من که هیچی از این پرونده نفهمیدم! -

خیلی

.پیچوندینش

. خب گفتلبش بهسمت پوزخند کج شدند. نقشهاش؟ همان استراتژیاش را می

اگر نقشهاش

Page 108: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 108 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

را به ارکیده میگفت چه میشد؟

نیازی به فکرکردن نبود، ارکیده سر جایش خشک زده و مبهوت میماند و بعد

از چند دقیقه با

جیغ بهسوی او هجوم میآورد و آخرش هم معلوم بود! چه کسی میتوانست با

یک پادشاه

یده فقط تا سرباز! ارک مقابله کند؟ یک سرباز؟ البته ندیمه واژه مناسبتری بود

ندیمهاش بود،

در بعضی جاها هم نفرتش نسبت به دلسا باعث پیشرفت رادان میشد و از این

مرد بدتر وجود

!ندارد

.الزم نیست تو چیزی از اون پرونده بفهمی، همین که دلسا میدونه کافیه -

باز هم برتری دلسا را به رخ ارکیده کشید و خوب میدانست چه غوغایی در

ارکیده برپا شده

است. با هر کلمهای که درباره دلسا بر زبان میآورد، نفرت ارکیده بیشتر از

پیش میشد. نفرتی

که منشأ آن با یک سیلی شروع شد و پایانش هم با یک گلوله؛ اما از جانب چه

کسی گلوله

شلیک میشود، خدا داند. هرچند که در زندگی آنها خدا وجود نداشت و

.بودفراموش شده

خدایی که حتی یک لحظه هم از آنها غافل نمیشد. خدایی که آنها را آفریده

بود، از روح خود

Page 109: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 109 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

...در وجود آنها دمیده بود؛ حال

آنها چه فرقی با شیطان داشتند؟ چرا فرقهایی وجود داشت و آن هم این بود

که از شیطان

را سرافرازپستتر و پلیدتر بودند. آنها اشرف مخلوقات بودند و خوب خدا

کردند در جلوی

!شیطان، جای آفرین داشت

58

در خانه با صدای بدی باز شد و بعد از آن صدای صحبتهای بیحوصلهی دلسا

که در سالن

:میپیچید، به گوش هردویشان رسید

چرا فردا؟ قرار بود محموله امروز بره، گفتی جاسازیشون میکنی، چی شد -

پس؟

ره شد و حال این روزهایش با یک اسپرسوی تلخ به فنجای خالی قهوهاش خی

.برابری میکرد

دلسا با دیدن رادان سرجایش خشک شد. خبر نداشت که او بازگشته بود،

هیچکس خبر

نداشت. ارکیده با نگاهی پیروز پرونده را بر روی میز پرت کرد و

دستبهسـ*ـینه به آن دو

:پرسید خیره شد. دلسا همانطور که از پلهها پایین میآمد

Page 110: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 110 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

کی برگشتی؟ -

رادان از جایش بلند شد و کتش را مرتب کرد. دستانش را در جیب شلوار

مشکی کرد و بهآرامی

.بهسمتش رفت

.چندروزی میشه -

مهراد بدون آنکه توجهی به آن دو بکند، سریع از کنارشان گذشت و بهسمت

راهپلهی روبهرو

کتر رفت و پرونده را از روی رفت و از دید ناپدید شد. دلسا چند قدمی نزدی

میز برداشت. چند

:سطری از آن را خواند و بعد گفت

.خیلی سطحی و ساده! این به هیچدردی نمیخوره -

رادان نفس عمیقی کشید و ارکیده باز نگاه یواشکی به پروندهای انداخت که

آن را پیچیده

.خوانده بود و حال دلسا میگفت که بسیار سطحی و ساده است

:ان بهآرامی زمزمه کردراد

.این استراتژی تنها راه چارهمونه -

***

باد موهای بیرونآمده از شالش را نـوازش میکرد. نگاه تیرهاش را به

کامیونهای غولپیکر

قرمز و سبز دوخت. چشمهایش را در حدقه گرداند و آب دهانش را قورت

داد. تا چند دقیقه

Page 111: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 111 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

های که دوماه بود بهخاطرش شب و دیگر، کامیونها حرکت میکردند و محمول

روز نداشت،

فرستاده میشد. محمولهای که جبران آن محموله ازدسترفتهشان بود؛ هرچند

که مجبور شده

59

بودند برای اینکه زیان بیشتری نبینند، با کسی قرارداد ببندند که آن را

نمیشناسند. در اصل

هر استراتژی مزخرف و نقشهای دیگر داشت؛ اما عقل حکم میکرد که در ظا

سطحی رادان را

.انجام دهد

آرام و قرار نداشت. استرس به راحتی از درون چشمهایش خوانده میشد و

تپش قلبش را از

.روی مانتویش حس میکرد

.مهراد کنارش ایستاد و پایش را آرام روی زمین ضرب گرفت

!پات رو روی زمین نزن، اعصاب ندارم -

ایش نشاند. نگاهش را از کامیونها گرفت، سرش را مهراد نیشخندی روی لبه

کج کرد و با

:لودگی پرسید

!مهراد: نه بابا؟ تو کی اعصاب داشتی؟

Page 112: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 112 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

به خودش تشر زد تا بتواند آرامشش را حفظ کند. مهراد نباید روی اعصاب

نداشتهاش

پیادهروی میکرد. دستهایش را مشت کرد و چند نفس عمیق کشید، نگاهی به

خت وگاراژ اندا

:زمزمه کرد

پس سحر کو؟ -

دستهایش را در جیب کت مارکش گذاشت و همانطور که بهسوی ماشینش

قدم برمیداشت،

:جواب داد

.مهراد: یلدا رو میگی، نه؟ اون توی اتاقک کنار گاراژه

لبهایش را غنچه کرد و ابرویش را باال انداخت. جالب بود! مهراد از او بیشتر

میدانست. هنوز

خاصی در رابـ ـطه با سحر نگرفته بود؛ اما بهخوبی میدانست که تاریخ تصمیم

انقضا او نیز سر

رسیده و تنها بودنش، یک ضرر به دلسا و رادان است و بس. حرف آخر سحر

در سرش

«.اونی که ارسالن رو کشته، یه روزی نزدیکترین شخص به تو بود»میپیچید:

م به خود میگفت که سحر فقط او را نمیخواست باور کند، امکان نداشت. دائ

مسخره کرده

.است؛ اما نمیدانست چرا احساسی در اعماق قلبش به او هشدار میداد

60

Page 113: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 113 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

قدمهایش را روی آسفالت نسبتا سرد گذاشت و راهش را بهسوی اتاقک کنار

.گاراژ کج کرد

ا باتاقکی کوچک نهمتری که تنها وسایل درونش، یک بخاری، پتو و تختخوابی

فلزهای

زنگزده است. دیوارهایش از شدت سرما نم زده و گچهایش کنار بخاری

ریخته بود. دلسا

انگشتهای یخزدهاش را به در فلزی آبیرنگ زد و آن را بهسمت داخل هل

.داد

در گوشه سمت چپ سحر را پتوپیچ، با آرایشی بههمریخته که چندروز بر

روی صورتش جا

ونشدهاش بهطرز نامرتبی روی شانهاش ریخته خوش کرده، دید. موهای شینی

.شده بودند

فضای اتاق بهشدت سرد بود. دلسا از دوام این دختر تعجب کرد. گویی

یادش رفته بود که

.خودش نیز در این اتاقها شبها را صبح میکرد

به موکت روی زمین اهمیتی نداد و با کفشهای ورزشی مشکیرنگش وارد اتاق

شد. چشمش

ی که سمت چپ قرار داشت خورد. فلزهایش زنگ زده بود و به تخت فلز

روتختی رویش حالت

چرک به خود گرفته بود. وضع اسفباری بود! آب دهانش را قورت داد و

Page 114: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 114 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:گفت

.سحر -

سحر پلکهای یخزدهاش را از هم فاصله داد و از دید تارش به دلسا خیره شد.

لبخندی روی

:لبهای ترکخوردهاش نشست و زمزمه کرد

مردم؟ -

قدمی به جلو برداشت، دستش را بهسمت بخاری برد تا کمی گرما به

انگشتهای یخزدهاش

.نفوذ کند

.مرده رو که نمیدونم؛ اما توی جهنمیم -

خندید؛ خندهای که با شکالتهای خالص برابری میکرد. خندهای که از صد

گریه و هقهق بدتر

.بود

ا برم، به دادگاه نرفته قضاوت کرده. ما نمرده تو جهنمیم. قربون عدالت خد -

روز حساب

!نرسیده و وضعمون اینه، خدا به دادمون برسه وقتی که روز حساب میرسه

حرفی نداشت که بگوید. او در جایگاهی نبود تا بتواند برای خدا چرا و اگر و

چگونه بیاورد. او

رگ سالها بود که نسبت به خدا بیحس بود. یک زمانی، هنگامی که از م

خانوادهاش اشک

61

Page 115: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 115 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

میریخت، خدا را با تمام وجود صدا زد؛ اما کسی نبود تا بتواند دستهایش را

بگیرد و او را بلند

کند. نبود! خدایی که از رگ گردن نزدیکتر بود، در آن موقع نبود. شاید هم

بود؛ اما حواسش به

.ا جای دیگرکسی دیگر بود. شاید هم بود و حواسش به او بود؛ اما حواس دلس

:دلسا همانطور که نگاهش در جایی نامعلوم خیره شده بود، زمزمه کرد

باورش میکنی؟ -

سحر که پلکهایش بر روی یکدیگر افتاده بودند، سرش را بلند کرد و با

صدای کشداری

:پرسید

چی رو؟ -

نفس عمیق دلسا به گوشش رسید. در اعماق چشمان سبزرنگ بیروحش، غم

.دیده میشد

یقترین قسمت چشمهای هر آدم، جایی که هرکسی نمیتواند ببیند، دل عم

آدمیزاد است! قلب

آدمیزاد در سـ*ـینهی چپ فقط خون پمپاژ میکند. این قلب هیچکاره است!

ولی چشمها

قلبها هستند. چشمها میبینند و درد را احساس میکنند. چشمها هستند که

عاشق میشوند و

گر کسی میخواهد عاشق نشود و هیچچیزی را چشمها هستند که میشکنند. ا

Page 116: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 116 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

احساس نکند،

نباید به مغز و قلب سمت چپ سـ*ـینه رجوع کند. آنها هیچکاره هستند. باید

چشمهایش را

.ببند؛ زیرا چشمها، قلبها هستند

و حاال در اعماق چشمهای دلسا، در جایی که قلبش بود، غم فریاد میکشید؛ اما

کسی

.نمیتوانست ببیند

:رامی لب زدبهآ

.اونی که اون باالست -

سحر هیچچیزی نگفت و دوباره چشمهایش را بست و سرش را به دیوار تکیه

.داد

دلسا از بخاری فاصله گرفت و بهسمت در حرکت کرد. دستی به موهای

قهوهایرنگش کشید و

:زمزمه کرد

وم مفقط یه هفته دیگه سحر، فقط یه هفته دیگه دووم بیار. بعد همهچیز ت -

.میشه

62

پوزخندی زد و جواب نداد. دلسا از اتاقک بیرون آمد و بهسوی ماشین که

مهراد در آن جا خوش

Page 117: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 117 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

کرده بود، حرکت کرد. کامیونها یکییکی از گاراژ خارج میشدند. دستگیره را

بهسوی خودش

کشید و داخل ماشین نشست. بر روی صندلی جای گرفت و به روبهرویش

خیره شد. فکرش در

:هزارجا بود تا اینکه مهراد پرسید

سحر چیزی درباره قاتل ارسالن بهت نگفت؟ -

دلسا به انگشتانش خیره شد. الک مشکی ناخنهایش به او چشمک میزد. خیلی

:آرام گفت

.چرا؛ اما نمیخوام فکر کنم که ارکیده قاتل ارسالن زند و کل خانوادهی منه -

***

.ستشونه. رابط همین االن خبر دادبا موفقیت انجام شد. محموله د -

لبخندی روی لبهایش نشست. باالخره بعد از یک هفته که برایش چندینسال

گذشت، جواب

دلخواهش را از زبان ارکیده شنید. هرچند االن زمان اجراکردن نقشهی

دومش بود؛ نقشهای

که برایش بیشتر از هرچیزی مهم بود و در اصل شروعی برای رسیدن به

.بودپایان

نگاهش را دورتادور سالن چرخاند. به غیر از او، ارکیده و مهراد کس دیگری

نبود. این روزها

حضور رادان را کمتر حس میکرد و این خطرناک بود. بهخوبی میدانست که

اگر ذرهای از رادان

Page 118: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 118 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

غافل شود، در کسری از ثانیه ضربهای بد به او وارد میشد. از این ضربههای

ناگهانی زیاد

ورده بود و دیگر اصال زانوانش توان ایستادن و مقابلهکردن را نداشتند؛ خ

درحالیکه باید با

.قدرت جلو میرفت و کـ*ـمر خم نمیکرد

رادان فردی غیرقابل پیشبینی بود. زبان تندوتیزی داشت و همین گاهی

اوقات باعث

ا ببیشترشدن کینهی رقبایش میشد؛ اما در حالت عادی فردی آرام بود که

نگاهی تیزبینانه

تمام حرکات اطرافیانش را حالجی میکرد. هرچه که بود، یکی از دشمنان

اصلی دلسا به حساب

میآمد. با اینکه همکار بودند و به یکدیگر بیشازحد محتاج؛ اما از هیچ فرصتی

برای خنجرزدن

به همدیگر دریغ نمیکردند. دلسا که دلیل موجهی داشت؛ اما دلیل رادان چه

.د؟ خدا داندبو

دلسا همیشه از نقاب بیتفاوتی استفاده میکرد. همین باعث میشد که رادان

نتواند متوجه غم

یا شادی، خوشحالی یا اندوه او شود؛ برای همین کار برایش اندکی سختتر

میشد. دلسا

63

Page 119: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 119 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

بیتفاوت بود. او یاد گرفته بود که بیتفاوت باشد. مگر دریا خشک میشد از

شاید بیبارانی؟

کمی بیآب میشد؛ اما دریا بود؛ وسعتش از هزاران دریاچهی کوچک بیشتر

بود. دریاچه نبود که

با یک خشکسالی، خشک شود. دریا بود! هزاران ماهی را در دل خود پرورش

میداد. قدرتمند

.بود! دلسا هم قدرت داشت و هم نقابی از جنس مرغوب و عالی

و صفحهای را باز کرد. عادت دیرینهاش مهراد مجله را از روی میز برداشت

بود. مجله یا

روزنامهای را برمیداشت و میخواند؛ اما دریغ از یک کلمه فهمیدن! او در

خطبهخط مجله، به

یاد معصومه میافتاد. قلبش فشرده میشد و در آخر، مجله را در مشتش مچاله

میکرد و

را هیچکس بهسمت اتاقش راه میافتاد، در را محکم میبست و بعدش

نمیدانست. حتما

میرفت سراغ کمدش و عکسهای معصومه را درمیآورد و تماموقت به آنها نگاه

.میکرد

دلسا هیچوقت به هیچکس نگفت؛ اما بیشازحد شرمندهاش بود؛ ولی قسم

خورده بود که آن

قاتل عوضی، آن فرد بیوجدان را پیدا کند. حرفهای سحر در سرش

Page 120: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 120 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

...میچرخیدند؛ اما نه

نمیخواست و نمیتوانست باور کند که ارکیده این کار را کرده باشد؛ هرچند که

سحر بهطور

مستقیم نگفته بود که آن فرد ارکیده است؛ اما به غیر از او چه کسی

نزدیکترین شخص بوده

است؟

باز نگاهش را به مهراد که کمی دستانش میلرزید دوخت. از نظر دلسا، مهراد

.آدم سستی بود

که او هنوز هم عاشق معصومه است؛ اما نباید تمام دین و دنیا از درست

نقطهضعفش استفاده

کنند. دلسا هم زمانی عاشق یک پادشاه بود. آخرش چه شد؟ تمام عشقش

خالصه شد در یک

آه و دو قطره اشک و بعد تمام. البته در اینکه دلسا آدم بیاحساسی است هیچ

شکی نیست؛ اما

هن اطرافیانش چرخ میخورد؛ واقعا دلسا پروندهی آن یک سؤال همیشه در ذ

نامرد را بست یا

هنوز شبها را به یادش سر میکند؟ حتی خود دلسا هم جواب این سؤال را

نمیدانست. گاهی

اوقات به یادش میافتاد و احساس ضعف میکرد، گاهی اوقات هم چنان از او

متنفر میشد که

د که داشت؟خودش هم میترسید. این چه احساسی بو

Page 121: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 121 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

زمانی دلسا به خود آمد که صدای محکم بستهشدن در اتاق از طبقه باال آمد.

حدس میزد که

مهراد باشد؛ اما با دیدن نگاه خیره مهراد روی مجله، تعجبش را با انداختن

ابرویش به باال

64

نشان داد. ارکیده که آنطرف مشغول بازیکردن با انگشتهایش بود؛ پس چه

اکسی در ر

وحشیانه بست؟ به راهپله خیره شد. رادان با عجله به پایین حرکت کرد و

بهسمت در خروجی

:خانه حرکت کرد و گفت

!سحر مرده، کشتنش -

در کسری از ثانیه چشمهایش درشت شدند. ارکیده هینی کشید و مهراد

.بیتوجهتر از همه بود

به اطرافش ندارد. دلسا حدس زد که او هنوز در فکر معصومه باشد و توجهی

از جایش

:برخاست و بلند فریاد زد

چی؟ یعنی چی که کشتنش؟ مگه قرار نبوده امروز با اون کامیونها بره؟ -

تازه به یاد این افتاد که مهراد هیچچیزی در مورد اینکه سحر به مقصد رسیده

.است یا نه نگفته

Page 122: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 122 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

ن باید تا جایی که قرار نبود اینگونه پیش برود، قرار نبود سحر بمیرد! او

میتوانست، از زیر

!زبان سحر حرف میکشید. حاال چهکار کند؟ این بار از دو طرف بام میافتاد

رادان نگاه خشمگینی به او انداخت و سریع از خانه خارج شد. ارکیده همان

پوزخند مسخرهاش

.را زده و با نگاهش دلسا را به باد تمسخر گرفته بود

نمیخواست خلوت مهراد و معصومه را در خیال به هم با اینکه هیچوقت دلش

بزند؛ اما بازوی

:مهراد را فشار داد و با فریاد گفت

!مهراد بلند شو، بدبخت شدیم -

:و با خود زیر لب زمزمه کرد

خاک بر سرم شد! حاال چیکار کنم؟ چهجوری این قضیه رو درست کنم؟ -

خت. گوشهی لبش را باال مهراد نگاه گیجومنگش را به جنگل چشمان او دو

برد و با بیحسی

:پرسید

بدبختتر از اینی که هستیم؟ -

دلسا دستش را کشید و مهراد از جایش برخاست، گویی تازه به خود آمده

بود. با هول و هراس

:ادامه داد

چی شده؟ -

65

Page 123: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 123 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

دلسا دستش را درون گیسوان پریشانش کرد و ارکیده با همان لحن

همیشگیاش با

:الی گفتخوشح

سحر مرده! کشتنش، هرکسی که کشته، خیلی خوب از کارای شما باخبر -

بوده و صددرصد به

!پلیس هم گفته. خالصه، کارتون دیگه تمومه، دایان حکم مرگتون رو میده

***

رادان بیحرف به دلسا خیره شد. چشمهایش عصبانیت را فریاد میزدند؛ اما

مهر سکوت بر

یچ سخنی بر زبان نمیآورد. نمیدانست چه کسی راپورت لبانش زده بود و ه

آنها را داده؛ اما

اگر میفهمید، فقط اگر میفهمید، خون به پا میکرد. بازی با رادان؟ شاید

آخرین چیزی باشد

که کسی بخواهد به آن فکر کند؛ چه برسد به آن که اجرا کند. هرچند در

اعماق دلش خوشحال

.اده استبود که دلسا آتو به دستش د

دلسا صفحه لپتاپ را به سمت رادان چرخاند و با همان صدای ظریف و

:رسایش گفت

گلشید فیلم دوربینها رو به دستم رسوند، میتونی ببینی؛ اما اینکه کی -

خبرچینی کرده رو

Page 124: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 124 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

نمیدونم. اگه دقت کنی همهچیز یهو اتفاق میافته. مرگ یلدا کامال غیرقابل

پیشبینی بود و

ضور پلیسا کامال برنامهریزی شده هستن. هرکسی که بوده، خیلی همچنین ح

خوب برنامه

ریخته؛ اما انگار قاتل آخر سر خیلی هول میشه. انگار قرار بود که یلدا رو

بکشه و بعدش بزنه به

.چاک؛ اما یلدا بازیش داده

رادان با دقت مشغول دیدن فیلم نیمساعته شد. حق با دلسا بود؛ همهچیز طبق

نامه و سریعبر

:پیش میرفت. نگاهش را به چشم های سبزرنگ دلسا دوخت و زمزمه کرد

یلدا یا همون سحر، اصال برای من اهمیتی نداشت. اگه این اتفاق نمیافتاد، -

توی همین چند

روز میگفتم تا بکشنش. از اون چیزی درنمیاومد برای دایان. مسعود فقط

میخواست از

ازمون ممنون هم میشه؛ اما اون گاراژ... اون شرش خالص بشه و مطمئنم

انبار... اونا برای من

...نبودن؛ برای

سکوت کرد. نباید بیشتر حرف میزد. هرچیزی حدی داشت! اگر حرف

اضافهای از دهانش

بیرون میآمد، گور خودش را میکند؛ مخصوصا جلوی دلسا. اصال دلش

نمیخواست بگوید که

Page 125: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 125 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

66

ت که تازه توانسته بودند توجهش را جلب کنند. دلسا انبار برای شیخی اس

فکر میکرد انبار به

.اسم دایان است

در لپتاپ را بهآرامی بست و روی میز ناهارخوری چوبی انداخت. دلسا کمی

خودش را روی

صندلیهای قهوهایرنگ جابهجا کرد و با لحنی جدی مشغول توضیحدادن

:فرضیهاش شد

یه بازیچه بیشتر نبودن، یه اخطار به ما. توی انبار پر از نظر من حامد و یلدا -

از جنس بود که

قرار گذاشتیم همین چند روزه بفرستیم؛ اما درست همون زمانی که پلیسا

میان، انبار آتیش

میگیره و چون از گاراژ خیلی دور بوده، طول میکشه تا بفهمن. اون کسی که

آتیش زده، به

ا دشمنش روبهرو بشه، نه اینکه پشت پلیس احتمال زیاد میخواسته خودش ب

قایم بشه. اگه

انبار نمیسوخت، هویت همهمون لو میرفت؛ پس اون فرد نمیخواد که هویتمون

لو بره،

.میخواد خودش باهامون بجنگه

Page 126: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 126 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

مکثی کرد تا تأثیر حرفهایش را در رادان ببیند. بعد از نگاهکردن به

چهرهاش که کنجکاوی را

:داد فریاد میزد، ادامه

یعنی در اصل یا یکی با ما مشکل داره یا با صاحب گاراژ و انبار که بهنظرم با -

.ما مشکل داره

رادان سری به عالمت فهمیدن تکان داد. نگاه قهوهمانندش را به ارکیدهای

دوخت که با آرامش

روی کاناپه نشسته، مشغول نوشیدن آبمیوه و تماشای سریال موردعالقهاش

بود. آرامش

رکیده کمی شکبرانگیز بود. یعنی ارکیده این کار را انجام داده بود؟ قبال هم ا

به او مشکوک

شده بودند؛ اما مدرکی نداشت که اثباتش کند و چقدر بدش میآمد از این

قانون دایان! بدون

!مدرک خــ ـیانـت، کسی را نکش

شوکه شده حتی مهرادی که تا ساعتی پیش در حال خود نبود هم از این ماجرا

و درست

روبهروی ارکیده، روی کوسنهای نزدیک به شومینهی پر از هیزم نشسته،

مشغول تایپ سریع

بود و صدای تلقتلق انگشتهایش روی کیبورد لپتاپ به گوش میرسید. همان

مهرادی که

.در فکر معصومه بود و در آغـ*ـوش خیالی او غرق شده بود

Page 127: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 127 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

د دلسا کشیده شد روی صورت مردانه و از جایش بلند شد که نگاه جنگلیمانن

جذابش. بهسمت

پنجرههای تمامقد که باغ را بهخوبی نشان میداد، قدم برداشت. باید جواب

پس میداد؟ آری،

67

باید به خیلیها جواب پس میداد و او از جوابپسدادن متنفر بود. متنفر بود از

اینکه سرش را

آخرش غیرموجه شناخته شود. همیشه پایین بیندازد و دلیلهایی بیاورد که

سعی میکرد

کارهایش را به بهترین نحو انجام دهد تا مجبور نشود برای هرکس و ناکسی

دلیل بیاورد؛ اما

ایندفعه اوضاع فرق داشت. ای کاش ریسک نمیکرد و انبارهای شیخ عبداهلل را

انتخاب

.قصر بودنمیکرد. حاال که بیشتر فکر میکرد، خودش هم در این اتفاق م

با لرزیدن گوشی درون جیب شلوار کتان مشکیاش، دستش را داخل جیب

تقریبا تنگ فروبرد

:و تماس را برقرار کرد

بله؟ -

صدای زمخت و همچنین مغروری به گوشش رسید؛ صدایی به آشنایی تمام

Page 128: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 128 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

سالهای عمرش؛

ماهرچند که حال از هر غریبهای، غریبهتر بودند. صدایی که همخونش بود؛ ا

حال تنها یک

.غریبه بودند

.شنیدم که انبار آتیش گرفته -

چشمهایش را آرام بازوبسته کرد. انگار که آن شخص پشت تلفن که

کیلومترها از او فاصله

.داشت، چشمهایش را میدید

!جاسوسات خوب بهت خبر میرسونن. جای آفرین داره -

:مرد کمی جدیتر گفت

نفهمیدی کار کیه؟ -

:لسا و مهراد که سخت درگیر بودند انداخت و بعد جواب دادنگاهی به د

.با اینکه بهت ربطی نداره؛ اما میگم. هنوز چیزی پیدا نکردیم -

اما خودش بهخوبی میدانست که همهی بدبختی ها و بالهایی که سرشان

میآمد، به این مرد

.پشت گوشی میرسید

و میکشید، حرام نفس عمیقی از پشت خط به گوشش رسید. هر نفسی که ا

بود. اکسیژن حرام

میکرد و ای کاش خدا هم گاهی بدجنس میشد و جان بندهاش را به بدترین

نحو میگرفت تا

اینقدر زمین را آلوده نکند؛ اما چه کند که خدا مهربانترین مهربانان است. با

Page 129: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 129 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

صدای بوق

68

آسمان کشداری که گوشش را آزار میداد، تماس را قطع کرد و به ماه وسط

نگاه کرد. این ماه

که متعلق به آسمان بود و هزاران ستاره دورش را گرفته بودند. ماه او کجا

بود؟

رادان، مانند شبی سیاه بود. ذاتش سیاه شده و هرچه که درونش را میگشت،

سپیدی پیدا

نمیکرد. وقتش نبود که ماهی بیاید و کمی قلب سیاهشدهاش را روشن کند؟

اهوقتش نبود که م

به همراه ستارهها قلبش را کامال روشن کنند تا آن سیاهی به چشم نخورد؟

چه بسا که دورش پر بود از ستارههایی که خودشان دستکمی از شب نداشتند.

ستارههای

!سیاهی که اجازه روشنشدن قلبش را نمیدادند. ستارههایی که سیاه بودند

***

اخت. نمیتوانست به روبهرویش آب دهانش را قورت داد و سرش را پایین اند

خیره شود. به

انگشتانش نگاه کرد؛ ناخنهای کشیدهاش، پوست سفیدش و سعی کرد به

هرچیزی فکر کند

Page 130: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 130 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.جز حرفهایی که االن میشنود

:صدای پرابهت مرد، او را از خلسه بیرون کشید

از شما دوتا این گندکاری بعید بود. فکر میکردم بهترینها رو پرورش دادم و -

آوردم زیر

.بالوپرم؛ اما االن و با این اتفاقات، تمام افکارم در رابـ ـطه با شما عوض شد

دلسا پوزخند مشهودی زد که از نگاه مرد دور نماند. او پرورششان داده بود؟

او آنها را زیر

!بالوپرش گرفته بود؟ چقدر حرفهای این مرد شبیه فرهاد بود

د منطقی جلو برود، نفس عمیقی کشید و رادان خودش را جلو کشید. سعی کر

اکسیژن داخل

.اتاق را وارد ریههایش کرد

ما بهتون کامال حق میدیم، در این موضوع همهی ما سهالنگاری کردیم. این -

اشتباه ما باعث

ضرر هنگفت شیخ عبداهلل میشه. ما حاضریم غرامتش رو پرداخت کنیم؛

!هرچقدر که باشه

د در اتاق نهمتری پیچید. هیچوقت نفهمید چرا این صدای پوزخند صدادار مر

مرد روبهرویش به

اتاقهای نهمتری و کوچک عالقه نشان میدهد؛ هرچند که آنقدر هم مهم نبود

تا فکرش را

درگیر کند. االن تنها چیزی که مهم بود و زندگیاش را در دست داشت، مرگ

یلدا و لورفتن

Page 131: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 131 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:داد و با تأسف گفت انبار بود. مرد سرش را به آرامی تکان

69

ببین رادان، شیخ عبداهلل نیازی به پول من و تو نداره. اونقدر از اون باباش -

بهش رسیده که

میتونه صدتای مثل من و تو رو بخره و بفروشه. شیخ عبداهلل اون بار رو

میخواد؛ چون روش

ه به و ن خیلی حساب کرده و اگه از دستش بره نه به من رحم میکنه، نه به تو

دلسا. اون

محمولهها قرار بود همهجا پخش بشن، در اصل این محموله فقط برای این بود

که شیخ عبداهلل

به چشم بیاد و توی این کار اسمورسمی برای خودش به دست بیاره و حاال

فقط یکسوم به

دستش رسیده به همراه بیآبرویی که توی ایران براش به جا مونده. انبار و

اسم همسر گاراژ به

ایرانیش بوده و حاال که یه دختر به قتل رسیده و انبار توی آتیش سوخته.

بهنظر خودتون چه

بالیی سرتون میاره؟

چشمهایش حیران و سرگردان دور صورت مرد مشکیپوش چهلواندیسال

.میچرخیدند

Page 132: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 132 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

نمیدانست که انبار و گاراژ هم برای شیخ عبداهلل بوده است! مرد ریش بلندش

با دستانشرا

نـوازش و چشمهایش موشکافانه رادان و دلسا را ارزیابی میکرد. دلسا آب

دهانش را قورت

.داد و سعی کرد با جدیت حرف بزند؛ مانند خود مرد سیاهپوش

خب ما االن چیکار میتونیم بکنیم؟ آبیه که ریخته شده، نمیشه بریم و به -

پلیسا بگیم انبار

.و مثل اول کننسوخته و اون اجناس داخلش ر

مرد از روی صندلی چرخان برخاست. بهسوی کتابخانهای که در قسمت سمت

چپ اتاق قرار

داشت حرکت کرد و بهآرامی چوب قهوهای پررنگش را لمس کرد. دفترچه

مشکیرنگ پر از

.خاک را از گوشهی کتابخانه برداشت

بهش یزی روشیخ عبداهلل میتونه بهراحتی شرطش رو عوض کنه. شما باید چ -

بدید که با اون

.همه مواد برابری کنه

اخمی روی صورت جذاب رادان نشست، ابروهای مشکیرنگش به همدیگر

پیوند خوردند. لحن

:صدایش گیجشدنش را فریاد میزد

.منظورتون رو نمیفهمم -

:مرد دفترچهی خاکگرفته را روی میز انداخت و زمزمه کرد

Page 133: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 133 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

!داره رادان، اگه خودت رو به خنگی نزنی یه چیز باارزش! مفهوم سادهای -

70

سیگار مارکش را درآورد و کام گرفت. دفترچه را بهآرامی باز کرد و دلسا

توانست ببیند که

.صفحهها کهنه و قدیمی بودند، رویشان پر از نوشته های عجیب و غریب بود

:دلسا از جایش بلند شد و بیحوصله و خسته از این همه جریان گفت

انگار شما نمیخواید بهمون راه رو نشون بدید، پس خودمون پیداش میکنیم. -

.بریم رادان

قدمی بهسمت در مشکیرنگ برداشت که صدای مرد تمام اندام ظریفش را

لرزاند. قلبش یخ

.زد و احساس کرد که دنیا دور سرش میچرخد

عه مثال اون دختره که موهای قهوهای روشن و چشمای عسلی داره. دف -

آخری که رفتم پیش

شیخ ازش زیاد تعریف کرد، شاید بشه با اون دختر یه کارایی کرد؛ البته

!شاید

:قلبش لرزید، دستانش لرزش مشهودی داشت. رادان زمزمه کرد

ارکیده؟ -

مرد نگاه سیاهش را به دلسای لرزان انداخت. چشمانش برق خاصی داشتند؛

برقی که دلسا را

Page 134: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 134 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

ست که اشتباه فکر کرده باشد، اشتباه شده باشد، میترساند. دلش میخوا

همهچیز اشتباه

باشد. گوشهایش اشتباه شنیده باشند، ارکیده آن دختر نباشد و شیخ عبداهلل

هم کس دیگری

جز ارکیده را میخواست. ای کاش وجود دلسا هم اشتباه بود! شانهاش را باال

برد و با صدای

:دورگه و کلفتشدهاش گفت

واال؛ ولی فکر کنم همین اسمش بود؛ فقط یادمه که اسم یه گل و نمیدونم -

!گیاه روش بود

اون دختر خیلی شبیه دختر زن ایرانیشه که چندسال پیش مرده. زنش یه

دختر به اسم شیدا

داشته که بیستوچندسال پیش، وقتی خیلی بچه بوده میمیره و از اون به بعد

زنش حالت

ورایی دیوونه میشه و بعد از ازدواج با شیخ تهاجمی بهش دست میده، یه ج

عبداهلل، این

وضعیت بدتر و بدتر میشه! شیخ عبداهلل زنش رو عاشقانه میپرسته و حاال هم

ارکیده خیلی

.شبیه شیداست

آنقدر ذهن دلسا درگیر بود که کلمات از مغزش فرار کردند. بهسختی

خودش را به دستهی

:نشود. با هزار بدبختی لب زدصندلی گرفت تا بر روی زمین نقش

Page 135: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 135 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

71

اون دختر وقتی بچه بود مرده، چطوری ممکنه که بعد از این همه سال بتونن -

شباهتی بین یه

دختربچه و ارکیده پیدا کنن؟

مرد میز را دور زد و روبهرویشان ایستاد. در اتاق به جز کتابخانه، میز و دو

صندلی چیز دیگری

ا آزار میداد. مرد دفترچه را بهآرامی درون نبود. موکت خشک، پایش ر

دستانش گرفت و پاسخ

:داد

!خب ممکنه اون دختر نمرده باشه -

:رادان و دلسا با تعجب و حیرت نگاهی به او انداختند. مرد ادامه داد

دلیل مرگ شیدا سوختگی شدید بوده و چهرهش موقع شناسایی، اصال -

معلوم نبوده. ممکنه

دزدیده شده باشه و یه فرد دیگه جای اون دختر گذاشته که شیدای واقعی

باشن. از اونجایی

که نقشههای فرهاد تقریبا یه ریتم رو دارن، این کار بعید بهنظر نمیرسه! البته

ممکنه همهی

اینا توهمات ذهن زن شیخ عبداهلل باشه. حاال هم از اینجا برید بیرون و خوب

به پیشنهادم فکر

Page 136: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 136 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.کنید

می روی صورتش نشاند و با قدمهای آهسته و آرام دلسای مبهوت را رادان اخ

بهطرف در

کشاند. دلسا از شدت شوک، قدرتی برای حرکت نداشت. رادان هردو دستش

را گرفت و با

عجله و بدون هیچ حرفی از آنجا بیرون رفتند. با خروجشان از آپارتمان

منفور، دلسا روی

نشست. دستهای لرزانش را داخل کیف جدولهای خیس کنار جوبهای خیابان

چرم اصلش

:کرد و قرصی را بدون آب باال انداخت. با لبهایی که میلرزیدند گفت

من نمیذارم ارکیده قربانی خودخواهیهای تو بشه! چرا باید به حرفای یه زن -

دیوونه توجه

کنیم؟ ارکیده چه گناهی کرده که بازیچه و قربانی نقشههای تو و برادرت

؟ بسه دیگهبشه

!هرچی کشیده

اگرچه لحنش بسیار جدی بود؛ اما تأثیر چندانی روی رادان نداشت. رادان

کنارش روی جدول

نشست و این حرکت از اویی که به کمتر از کاناپههای نرم و راحت قناعت

!نمیکرد، بعید بود

چرا؟ -

72

Page 137: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 137 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

د، س شده بوسرش را بلند کرد و نگاه از آسفالتهایی که از باران دیشب خی

گرفت. کیفش را

کنار، روی همان جدول گذاشت و سعی کرد از لرزش دستهایش جلوگیری

کند. دلش

میخواست سریعتر حالش خوب شود؛ حتی از فکر آن خیالهای عجیب و

غریب و تصاویر

ترسناک گذشتهاش که به صورت فوالچدی از جلوی چشمانش میگذشتند،

تمام موهای

.سرد بر کـ*ـمرش مینشستبدنش سیخ میشد و عرق

چی چرا؟ -

خودش را جلوتر کشید و دلسا حدس زد که کت قهوهای مارک رادان به طور

.کامل نمدار شده

نمیتوانست رادان را درک کند، هیچوقت هم دلش نمیخواست با او درباره

چیزی صحبت کند؛

!مخصوصا درباره ارکیده

لیکه اون بزرگترین دشمنت به چرا نمیذاری ارکیده رو بفرستیم بره؟ درحا -

.حساب میاد

بارها قصد جونت رو کرده و تو بارها بخشیدی. بارها بهت توهین کرد و تو

هیچی نگفتی. امروز،

االن وقت انتقامه! چرا پا پس میکشی؟ از اون گذشته، اگه واقعا به فکر خوبی و

Page 138: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 138 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

خوشبختی

!خوبی در انتظارشهارکیدهای، اگه ارکیده همون شیدای مرده باشه، زندگی

:چشمهای سبزرنگش را در حدقه گرداند و با دهنکجی گفت

اگه سگ تو رو گاز بگیره، تو هم گازش میگیری؟! چرا من باید با زندگی -

ارکیده قـمار کنم

بهخاطر چندتا حرف مزخرف؟

از جایش بلند شد و بهسمت ماشین حرکت کرد. در کـ*ـمری سفیدرنگ را

باز کرد و روی

یهای چرم و نرم جاخوش کرد. حالش نسبت به قبل بهتر شده بود؛ اما صندل

سرش بهشدت

درد میکرد و بعید نبود که بعد از رسیدن به خانه، خودش را از بالکن به پایین

پرتاب کند تا

.بلکه از این درد رهایی یابد

:دقایقی بعد، رادان کنارش نشست و گفت

خب چیکار کنیم حاال؟ -

73

ت. واقعا در این موقعیت هیچچیزی به ذهنش نمیرسید. تنها در نمیدانس

آنموقع تپش قلب،

سرگیجهای شدید و حرفی را که مانند پتک بر سرش وارد میشد احساس

Page 139: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 139 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

ارکیده هم»میکرد.

«!به لیست بازیچههای این بازی وارد میشه

سرنوشت هرچند که سالها بود او، ارکیده و مهراد بازیچه رادان، امثال رادان و

شده بودند و به

.هر ساز خوش یا ناخوش روزگار میرقـ*ـصیدند

بازیچه بودن برای آنها که عمری اینکاره بودند چیز عادی بود؛ اما این مسئله

برای دلسای

نگران خواهر بیمنطقش کمی سنگین بود. خواهری بدون هیچ رابـ ـطه خونی و

یکطرفه! واقعا

چرا دلسا نگران ارکیده بود؟

ر طول راه به این فکر میکرد که واکنش ارکیده به این موضوع چیست. آیا د

دلسا و رادان را

درک میکند یا با عصبانیت بر سر آن دو فریاد میکشد؟ ارکیده و درک؟ اگر

او درک داشت،

!عذاب این سالهای دلسا را درک میکرد

:صدای جدی و خشک رادان را از کنار گوشش شنید

ه چیه که اینقدر نگرانشی و رنگ به رو نداری؟بین تو و ارکید -

نفسش حبس شد. انتظار همچین سؤالی را نداشت؛ حداقل از رادان! هیچکس

از گذشتهی او و

ارکیده باخبر نبود جز مهراد و اشخاصی مهم و مبهم! رادان نه مهم بود و نه

.مبهم

Page 140: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 140 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

تا پارک کند،به عمارت رسیدند و رادان همانطور که ماشین را به داخل میبرد

سؤالش را با

:طرز دیگری پرسید

.تو با من صادق نیستی -

دستش به سمت دستگیره در رفت. جانی نداشت تا با آن در را باز کند. با

ناخنهای الکخورده

صورتیرنگش فشار آورد و بهزور دستگیره را به سمت خودش کشید. آب

دهانش را قورت داد و

:گفت

!تو نداری صداقت لیاقت میخواد که -

***

:فصل دوم

74

«جهنم یا بهشت؟»

زندگی مانند بازی دومینو است. هرگز از افتادن دیگران شاد نشو؛ زیرا دیر یا

زود نوبت خودت

.میرسد

با اینکه چند روز از صحبت دلسا و رادان با آن مرد میگذشت، هنوز هیچکدام

به ارکیده ماجرا را

Page 141: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 141 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

برای جبران تمام میشد و مجبور میشدند تا نگفته بودند. بهزودی فرصت آنها

تاوان سختی

برای این اتفاقات بدهند. دلسا نمیتوانست قبول کند که... حتی فکرکردن به

آن موضوع نحس

!عذابآور بود

در آخر تصمیمش را گرفت. این حق ارکیده بود که این موضوع را بداند و

خودش راه را انتخاب

یخواست با کارهایش به زندگی ارکیده آسیب کند. در حقیقت دلسا دیگر نم

.بزند

از جایش بلند شد و بهسمت اتاق ارکیده به راه افتاد. آنقدر در افکارش درگیر

بود که نفهمید

چگونه در اتاق را باز کرد و ارکیده را مچاله و در حال درد روی تخت دید. با

وحشت بهسمت او

:شید. با فریاد پرسیدحرکت کرد. بازویش را گرفت و به سمت خود ک

ارکیده چی شده؟ -

ارکیده بهسختی انگشت اشارهاش را روی لبهایش گذاشت و هیس کشداری

از لبهای

رنگپریدهاش بیرون آمد. با کمک دلسا از جایش بلند شد. دور لبهایش و

چانهاش مایع

قرمزرنگی در حال ریزش بود که دل دلسا را به درد میآورد. شبیه

شده بود کهخونآشامهایی

Page 142: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 142 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:در فیلمها بودند. دلسا با دیدن ملحفه*لکـه دار زمزمه کرد

چی شده؟ -

ارکیده به دلسا نگاه کرد. چشمهای عسلیرنگش بیحس بودند. رنگ صورتش

پریده و

.لبهایش میلرزیدند

.خون باال آوردم -

نفسش را فوت کرد. شانهی ارکیده را در آغـ*ـوش گرفت و بهسمت

سرویس بهداشتی

رکت کرد. ارکیده را بهسمت حمام برد و آرام او را داخل وان گذاشت. ح

سراسیمه بهسمت اتاق

رفت و ملحفه را روی زمین انداخت. امیدوار بود که این اتفاق به جایی بیرون

.از اتاق درز نکند

75

علت خون باالآوردن ارکیده چیزی بیشتر از یک بیماری بود. دستانش

یشبیرحمانه تارهای مو

را نشانه گرفتند. باید کاری میکرد. کشوی ارکیده را کشید و با دیدن

قرصهای آرامبخش

شوکه شد. با تعجب یکی از قوطیها را برداشت و با خواندن کلمههای رویش،

احساس کرد

Page 143: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 143 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

دنیا بر روی سرش آوار شده است. چند قوطی دیگر را برداشت و نامهایش را

.به ترتیب خواند

.وپرازول و اسموپرازولامپرازول، النس

قوطیها را داخل کشو پرت کرد و به دراور تکیه داد. چگونه این همه مدت

بیماریاش را پنهان

کرده بود؟ پس دلیل آن همه دقت در غذاخوردنش این بود. همیشه فکر

میکرد آن رژیم سخت

...برای حفظ اندامش است؛ اما

. رنگش سفید شده بود و دقایقی بعد ارکیده حولهپیچ از حمام بیرون آمد

.لبانش کبود

چشمهایش کامال حالت زیبای خود را از دست داده بود و عسلی چشمهایش

بیشازحد روشن

شده بود. موهای فردار قهوهایرنگش خیس بودند؛ اما جای چنگهایی که

ارکیده از شدت درد

ز ابر روی سرش میکشید، کامال مشهود بود. او بهشدت زیبا بود و یک لحظه

ذهن دلسا

گذشت آیا او واقعا شیداست؟

:دلسا با جدیت پرسید

چرا ازمون پنهون کردی؟ توی این همه مدت... پاشو باید بریم دکتر! زخم -

معده بیماری

شوخیبرداری نیست، اون همه قرص برای چیه؟

Page 144: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 144 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:ارکیده روی تخت دراز کشید و زمزمه کرد

بوط نیست که اون قرصا رو برای برو بیرون. به کمکت نیازی ندارم. بهت مر -

چی میخورم،

.اصال دلم میخواد بمیرم! به تو ربطی نداره

دلسا نفسش را فوت کرد و به ارکیده خیره شد. به تنها کسی که از گذشتهاش

برایش مانده

.بود

زمانی که سادهلوحانه فکر میکرد ارکیده پشتش است، فکر میکرد در یک

جای این دنیا حداقل

را دارد که رابـ ـطه خونی بینشان نیست؛ اما از هر همخونی نزدیکتر خواهری

است. زمانی که

برادرش پشت تلفن سرش فریاد کشید و گفت تو باعثوبانی این همه بدبختی

هستی، عمال

76

همهی خانوادهاش را از دست داد. همهی امیدش به ارکیده بود و زمانی که او

را دید، امیدش

پرپر شد! ارکیده هم پرپر شد؛ اما پرپرشدنش را انداخت مانند گل یاس،

گردن دلسایی که در

ظاهر بیگـ ـناه بود و هیچکس نمیدانست که پشت این نقاب بیحس، چه کسی

Page 145: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 145 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

خوابیده

.است

چگونه میتوانست ارکیده را در مقابل آن محمولههای نحس بفروشد؟ چهکار

باید میکرد؟

را نمیفرستاد. طاقت دوری از ارکیده را حاضر بود خودش میرفت؛ اما ارکیده

نداشت و از طرف

دیگر حرف رادان که میگفت شاید زندگی خوشی در انتظار ارکیده باشد، در

سرش چرخ

میخورد؛ اما دلسا نمیخواست به شاید و اگر تکیه کند و خواهرش را به پیش

.دشمن بفرستد

که همه سال فکر میکردآهی کشید. اشتباه میکرد، همیشه اشتباه میکرد. این

خاطرات در او

حل شدهاند؛ اما آنها فقط تهنشین شده بودند و نشانی از آرامش در او نبود.

اصال آرامش مگر

در زندگی او وجود داشت؟

:ارکیده با نفرت فریاد زد

!از اتاقم برو بیرون، نمیخوام ببینمت -

یک نهاد. دلش بدون هیچ حرفی از اتاق بیرون زد و قدم در راهروی تار

میخواست به ارکیده

کمک کند؛ اما تا زمانی که ارکیده دست از لجبازی برنمیداشت، چهکار

میتوانست بکند؟

Page 146: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 146 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

جدالی عجیب بین ذهن و قلبش به وجود آمده بود. قلبش برای خانوادهی

ازدسترفتهاش پرپر

.میزد و ذهنش خودخواهانه، رأی بر محکم و استواربودن میداد

ن کشمکش بین ذهن و قلبش درگیر شده بود که صدای نسبتا آنقدر در ای

بلند رادان را نشنید

و با کشیدهشدن بازویش بهسمت او، به خودش آمد. نفس عمیقی کشید و

:زمزمه کرد

.ببخشید توی فکر بودم. خب بگو باز چه بدبختی روی سرمون نازل شده -

صورت پریشان دلسا رادان تعجبش را با ابروی باالرفتهاش نشان داد. به

نیمنگاهی انداخت و

او را بهسمت کتابخانه، جایی که تمام رازهای بین دلسا و رادان را در خود حل

کرده بود و محرم

.آنها به حساب میآمد، کشاند

77

کتابخانه بعد از اتاق رادان، بزرگترین اتاق به حساب میآمد. حدود بیستمتر

بود و قفسههای

کشیده بود. در هر قفسه چیزی حدود پنج کتاب قطور چوبیاش سر به فلک

.وجود داشت

کتابهایی در رابـ ـطه با روانشناسی و جن و روح و داستانهای مختلف و

Page 147: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 147 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.دیوانهای شاعران

بهخاطر عالقهی زیاد و صدالبته ناگهانی ارکیده، بیشتر کتابهای کتابخانه مربوط

به ارواح، جن

د که هرکدامشان بیش از یکبار باز نشده و زیرمجموعههای آنان بود؛ هرچن

بودند و به لطف

زهرا، فاقد از هرگونه خاک بود. میز تحریر سفیدرنگی درست در باالی اتاق،

زیر پنجرهی

.تمامقد وجود داشت و رویش به جای کتاب، لپتاپ جایگزین شده بود

دلسا روی کاناپهی زرشکیرنگ جاخوش کرد. پایش را روی آن پایش انداخت

و با چشمهای

منتظر به رادان که مشغول کار با لپتاپش بود، خیره شد. رادان سرفهای کرد و

سریع سر اصل

:مطلب رفت

باران داره میاد ایران. خیلی تالش کردم تا نیاد؛ اما آخر کار خودش رو کرد -

.و بلیت گرفت

چشمهای دلسا آنقدر گشاد شد که رادان احساس کرد مژههای بلندش به

هایش برخوردابرو

کردند. در میان این همه بدبختی تنها باران لوس و ننر را کم داشت. رادان

نفسش را فوت کرد

:و ادامه داد

میدونی که، باران بعد از مرگ مامان خیلی تو برلین تنها بود. نمیدونم چی -

Page 148: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 148 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

شده که تصمیم

ما اگرفته برگرده ایران. سعی کردم بهش بفهمونم که دلم نمیخواد بیاد؛

پرروتر از این حرفا

بود. از یه طرف دیگه دایان هم تأکید داره که باران ایران نیاد؛ ولی حرف

حالیش نیست. حاال

که ارکیده رو به شیخ عبداهلل نمیدیم، حتما توی این چند وقت سعی میکنه

تهدیدمون کنه یا

بالیی سرمون بیاره. ازت میخوام که توی این مدت حواست بهش باشه.

دت کهخو

.میشناسیش، خیلی سربههوا و حواسپرته. ممکنه بالیی سر خودش بیاره

دلسا مبهوت به دهان رادان که کلمات بیپروا از آن خارج میشدند، نگاه کرد؛

فقط یک جمله از

:لبهای صورتیرنگش خارج شد

!من نمیتونم تحملش کنم -

78

ستمتری پیچید. کفلبان رادان کش آمدند و قهقههاش در کل کتابخانهی بی

دو دستش را روی

میز گذاشته بود و با صدای بلندی میخندید؛ هرچند که جملهی دلسا آنچنان

.خندهدار نبود

Page 149: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 149 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

شاید لحنش کمی او را به خنده وامیداشت. هرچه که بود، دلسا بعد از مدتها

دوباره لبخند

.رادان را دیده بود

!رادان: برای اولینبار باهات موافقم

:ن جدی خود را حفظ کرد و با کمی ترس پرسیددلسا لح

خب حاال چیکار کنیم؟ برگشتن باران به ضرر ماست! همینجوری ارکیده به -

زور هزارتا

...محافظ سالم مونده، باران که

رادان نگاهی به لپتاپ انداخت و با حواسپرتی ماوس را تکان داد. روی

هیچکدام از

ن! انگار چیزی مانع میشد تا به کارهایش تمرکز نداشت؛ حتی نفسکشید

حرفهای دلسا

ی نثارش کرد. ابروهایش به هم پیوند «حواسپرت»گوش کند. دلسا زیر لب

خوردند و دلسا از

:اخمش جا خورد. چرا ناگهان اینگونه شد؟ زمزمه رادان را بهسختی شنید

منظورش چیه؟ این کارا یعنی چی؟ -

:دلسا با صدای کمی بلندی پرسید

.نمیفهمم چی میگیچی؟ -

اما رادان توجهی به او نمیکرد. ناگهان از جایش پرید و لپتاپ را محکم بر

روی زمین

انداخت. دلسا مبهوت از این رفتار از روی مبل برخاست و عقبعقب رفت. این

Page 150: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 150 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

مرد اصال تعادل

!روانی نداشت

:دلسا زیر لب با صدایی کامال جدی، اما نگران زمزمه کرد

ه رادان؟حالت خوب -

اما رادان حواسش کامال پرت بود؛ مانند فردی که عینک بر روی چشمهایش

بود و به دنبال

عینک میگشت. یا زمانی که کلید در داخل قفل بود و او به دنبال کلید تمام

جیبهای کیفش را

.بود و به دنبال قلبش میگشت« او»میگشت. قلبش در دست

یشود، دستگیرهی در را به سمت پایین دلسا که دید آبی از رادان گرم نم

:کشید و گفت

79

.باشه پس من با مهراد هماهنگ میکنم، ام... بعدا حرف میزنیم -

رادان بدون آنکه حتی یک کلمه از حرفهای دلسا را بفهمد، سری تکان داد.

دلسا متعجب از

مت تغییر حالت ناگهانی رادان، با قدمهای بلند از کتابخانه خارج و بهس

.راهپلهها حرکت کرد

این حواسپرتی رادان، حواس او را هم پرت کرده بود؛ زیرا چند دقیقه طول

کشید تا بفهمد

Page 151: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 151 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.اتاقش کدام سمت است

تابلوهای آویزان شده بر روی دیوار کرمیرنگ به او دهنکجی میکردند. پایش

را روی اولین

.پله گذاشت و نگاهش را از قاب قهوهای تابلو گرفت

چه شده بود؟ چه چیزی اینقدر ناگهانی حال رادان را بد کرده بود؟ چه یعنی

اتفاقی افتاده بود؟

دلسا نمیدانست درست دیده است یا نه؛ اما در اعماق چشمان رادان نفرتی

نهفته را احساس

کرده بود. نگاهش بهسمت اتاق ارکیده کشیده شد. هیچ صدایی از آنجا

نمیآمد. بهسمت اتاقی

.نسبتا طوالنی با اتاقش داشت، رفت و در زدکه فاصلهی

***

مهراد شانهاش را با بیخیالی باال انداخت و در جواب دلسای بیحوصله نیشخند

:زد

مشکلی نیست. من همیشه یه میزبان بودم برای مهمونای رادان. گفتی باران -

کی رادان

میشه؟

کرد. شومیز دلسا تکیهاش را از تکیهگاه در گرفت و به سمت میز حرکت

سفیدرنگش کمی

:حالت کثیفی به خود گرفته بودن. روبهروی مهراد نشست و پاسخ داد

!از فامیالی دور رادان، خیلی دور -

Page 152: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 152 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

چرا حقیقت را نگفت؟ نمیدانست! شاید سرنوشت بود یا تقدیر؛ اما سکوت

کرد و حقیقت را

هم، درد پنهان کرد از مهرادی که بعضی اوقات همدرد بود و بعضی اوقات

بود. مهراد هم مانند

رادان بیحوصله و عصبی بود. دائم نگاهش را به دلسا میدوخت. آخرسر، دلسا

:پرسید

چیزی شده؟ -

:مهراد نگاهی به عکس معصومه انداخت، رو به دلسا کرد و گفت

80

میشه تنهام بذاری؟ ناراحت نشو؛ اما با دیدنت یادش میفتم. بعضی وقتا -

خاطرات زیادی

.بیرحم میشن

:از جایش بلند شد و زمزمهاش را به گوش مهراد رساند

.البته -

به سمت در چوبی سفید حرکت کرد. شاید هم اشتباه فکر میکرد، شاید مهراد

از او خیلی

قویتر بود که با این همه درد و غصه باز هم سرپا مانده بود. دستش را روی در

گذاشت و

:پرسید

Page 153: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 153 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

؟ پنجسال گذشته مهراد، فکر نمیکنم خود معصومه چرا فراموشش نمیکنی -

هم راضی به این

.همه عذاب باشه

سکوت، حاصل سؤال بیموقع دلسا بود. در را باز کرد و تنها صدایی ضعیف از

یک مرد قوی

:شنید

.شاید باورت نشه؛ اما یادم میره فراموشش کنم -

د. د شباهت بولبخندی تلخ بر روی لبهایش نشست. چقدر بین خودش و مهرا

دلسا هم گاهی

اوقات آنقدر در خاطرات غرق میشد که از یادش میرفت قرار بود شهریار را

.فراموش کند

.خواست از اتاق بیرون برود که صدای مهراد باعث شد اندامش خشک شود

از رادان شنیدم که شیخ عبداهلل ارکیده رو میخواد. توی مرامم آدمفروشی -

نیست؛ اما ارکیده

شیخ عبداهلل نقشهها دارن برای تو و رادان و این باند. اون محموله رو ارکیده و

لو داد و طبق

نقشهشون، شیخ عبداهلل هم ارکیده رو به جاش میخواد. دلسا، اگه همین االن

به ارکیده بگی

!باید بره، میره پیششون! پشت همهی این نقشهها یکی دیگه خوابیده، دایان

ت مهراد بازگشت. کمی در فکر فرورفته بود. مهراد جدی دلسا بهآرامی به سم

.بهنظر میرسید

Page 154: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 154 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:ادامه داد

من زیاد این شیخ عبداهلل رو نمیشناسم؛ اما خوب میدونم که ارکیده -

.چندباری دیدتش

.ارکیده آدم مورداعتمادی نیست، ممکنه که اصال قضیه شیدا و اینا دروغ باشه

:دلسا تنها زمزمه کرد

81

!رکیده تنها چیزیه که برام مونده؛ به این راحتیا از دستش نمیدما -

***

نگاهی کوتاه به ساعت مچی مشکیاش انداخت. خدا میدانست چقدر از بدقولی

!متنفر بود

پایش را آرام روی زمین زد و نگاه مشکیاش را به در فرودگاه کشاند. پس

چرا دخترک

ه برود، قرارشان را همین بیرون نمیآمد؟ حتی حوصله نداشت به داخل فرودگا

.گذاشته بودند

نگاهی به عکس فرستاده شده از طرف دلسا انداخت. دختری با موهای مشکی

لـخت که

دورش ریخته شده و چشمهای درشت سیاه. ایرانیبودن از او میبارید. ابروهای

نازک

باد .رنگکردهاش را باال داده بود و با لبخندی زیبا به دوربین نگاه میکرد

Page 155: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 155 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

موهایش را نـوازش

میکرد و در آغـ*ـوش رادان فرو رفته بود. شباهت خاصی بین رادان و باران

وجود نداشت و

.این یک دلیل موجه برای حرف دلسا بود

صفحه گوشی را خاموش کرد و باز نگاه خسته و کالفهاش را به بیرون

انداخت. چشمهای دختر

اخت. کمی در خاطرات فرو رفت، نه! او را یاد یک آشنای دستنیافتنی میاند

چشمهای معصومه

درشتتر از او بودند، زیباتر بودند، معصومتر بودند. به قول فرامرز، معصومه

معصوم بود! نه،

هیچ شباهت مشهودی بین باران و معصومه نبود. معصومه بسیار زیباتر از این

دختر بود. مهراد

بود، هیچگاه بهطور مستقیم هیچگاه حتی یک تار از موهای او را ندیده

نتوانست به چشمان

.معصومه نگاه کند؛ زیرا همیشه معصومه نگاهش را از او میدزدید

با تقهای که به شیشه زده شد، سرش را بلند کرد و به همان دختر که تا

دقایقی پیش درون

صفحه گوشی بود، خیره شد. دختر لبخندی همانند لبخند درون عکس زد و با

انگشت

ارهاش، از باالی شیشه به پایین شیشه کشید. مهراد متوجه شد که باران از اش

او میخواهد

Page 156: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 156 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

شیشه را پایین بکشد؛ اما ادب حکم میکرد که پیاده شود و با او احوالپرسی

کند. در را باز کرد و

:از ماشین بیرون آمد. دخترک با لهجهی خندهدارش گفت

شما باید مهراد بود؟ سالم، من باران بود، ینی )یعنی( هست.-

مهراد خندهاش را به زور قورت داد؛ هرچند که باران از بچگی در برلین بود

و این لهجهی

عجیبوغریب و خندهدار چیز عجیبی نبود؛ اما احساس میکرد باران از قصد

اینگونه صحبت

82

میکند. این لهجه خیلی غلیظ بود؛ گویی فرد میخواست ادای خارجی ها را

اورد. افکارش رادربی

:پس زد، نفسش را فوت کرد و گفت

.مهراد هستم. بفرمایید سوار شید بارانخانم. به عمارت رادان میریم -

چهرهی باران باز شد و با خوشحالی دستهایش را به هم زد و از جایش باال

پرید. همراه با

:تپریدنش، ابروهای مهراد هم باال پرید. باران لبخند محجوبی زد و گف

.رادان همیشه به فکر من بود. او بهترین برادر دنیا هست -

در کسری از ثانیه چشمهای مهراد گرد شد. برادر؟ دلسا به او گفته بود که

باران فامیل خیلی

Page 157: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 157 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

دور رادان است؛ اما حرفهای باران با هیچکدام از صحبتهای دلسا جور

درنمیآمد. انگار باران

فراموش کرده بود؛ یادش رفته بود که دلسا حرفهای دلسا را به طور کامل

چقدر تأکید داشت

که هویتش را هیچکس نفهمد. باران دستهای باالرفتهاش را آرام پایین آورد و

:زمزمه کرد

چه شده؟ -

مهراد نتوانست کنجکاوی درونش را پنهان سازد. اخمی میان دو ابرویش

:نشست و پرسید

هستید؛ یعنی دلسا به من اینجوری گفت، من فکر میکردم فامیل دور رادان -

مگه نه؟

باران یاد حرفهای دلسا افتاد و ترس بر عقلش حاکم شد. تحکم و تأکید

بیشازحد دلسا در

رابـ ـطه با فاشنشدن رشتهی خانوادگی میان باران و رادان را هرگز نباید

.فراموش میکرد

:لبخندی زد و یک دستش را باال آورد و گفت

.کم از برادر برام نیست. خیلی لطف بهم کرده تا به حال رادان -

مهراد سری تکان داد، فکرش درگیر شده بود. نکند دلسا دروغ گفته است و

یا چیزی وجود

دارد که او از آن بیخبر است؟ چمدانهای باران را داخل صندوق عقب گذاشت

و سوار ماشین

Page 158: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 158 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

بود و پلکهایش روی همدیگرشد. باران سرش را به پشتی صندلی تکیه داده

.افتاده بودند

.سایهی مژههای فر و برگشتهاش روی پلک زیر چشمش افتاده بود

رو از باران دلبر برگرداند. ماشین را روشن کرد و بهسوی خانه رادان راند.

افکارش بهشدت

درگیر بود. باران رازهای زیادی داشت و این طور که معلوم بود، باران رازدار

!بودخوبی ن

***

83

باران با ذوقوشوق درباره جاهایی که تابهحال رفته بود صحبت میکرد. برلین

شهری

دوستداشتنی بهنظر میآمد. دلسا چندباری به واسطه کارش به آنجا رفته بود؛

اما هیچگاه

فرصت گردش را نداشت. ارکیده سرش را پایین انداخته و با چنگال افتاده

بود به جان ماکارانی

ختبرگشته. مهراد موشکافانه به باران خیره شده بود و چرا حس میکرد این ب

دختر کمی، فقط

کمی، شبیه معصومه است؟ البته او همه را شبیه معصومه میدید؛ اما به

هیچکدام رو نمیداد

Page 159: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 159 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

بهجز ارکیده و دلسا! دلسا را شبیه یک هیوالی مرموز چشموزغی میدید که

هیچکس سر از

رد و ارکیده را شبیه یک دوست باوفا میدید. دوستی که گاهی کارش در نمیاو

خوب بود و گاهی

بد. دوستی که گویی از آنها دل بریده بود و استراتژیهای خاص خود را داشت.

رادان هم که

کال در جمع آنها حضور پیدا نمیکرد؛ فقط چنددقیقه برای دیدن باران آمد و

بعد خانه را به

.کردمقصد نامعلومی ترک

:دلسا لبخند دلنشینی زد و گفت

امیدوارم که از شام خوشت اومده باشه باران؛ البته اینجا مثل برلین نمیتونیم -

ازت شاهانه

پذیرایی کنیم. آخرینبار که اومدم برلین رو هیچوقت یادم نمیره، باران توی

مهموننوازی

نجا مثل یه انباریدرجهی یکه! عمارتتون فوقالعاده بود، این خونه در مقابل او

.میمونه

باران دستهایش را مانند کودکان به هم زد. مهراد با خود فکر کرد که این

دختر فقط قدش

رشد کرده و عقلش هنوز مانند یک کودک بود که با شکالت خوشحال میشد.

صدای زیبای

باران که شبیه یک ملودی زیبا بود را شنید؛ هرچند که لهجهاش بر روی

Page 160: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 160 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

خطاعصاب همه

.میکشید؛ مخصوصا مهراد که حس میکرد آن لهجه بیشازحد مصنوعی است

نه دلسا؛ اینجا مثل یه بهشت میماند. تو لطف داری، در برلین بسیار کم -

.ماندی

:و بعد مهراد متوجه غم درون صدایش شد

.آن خانه را بسیار دوست داشت؛ اما آنها آن را گرفتند -

اد که گفته بود خانوادهی باران ورشکسته شده مهراد به یاد حرف دلسا افت

بودند و بعد از آن

رادان زیر بالوپرشان را گرفت. بعد از مرگ پدر و مادر باران که انگار همین

یکسال پیش

84

اتفاق افتاده بود، باران تصمیم میگیرد تا به ایران بیاید و کنار رادان باشد.

مهراد خیلی دوست

اران از شغل شریف رادان باخبر بود یا نه؟داشت بداند که آیا ب

ارکیده همانطور که از جایش بلند میشد، پوزخندی روی لبهای رژخوردهی

زرشکیاش

نشست. غذایش کامال دستنخوره بود و دلسا یاد بیماریاش افتاد. چقدر بد بود

که هیچچیزی

:وددرباره زخم معده نمیدانست. صدای پر از نفرت ارکیده، بسیار آرام ب

Page 161: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 161 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

بارانجون اینجا بیشتر شبیه جهنمه تا بهشت. هنوز کامل با اینجا آشنا نشدی -

عزیزم، چند

!وقت دیگه به رادان التماس میکنی تا برت گردونه برلین. باور کن

و سریع از پلهها باال رفت. باران مبهوت به دلسای خشمگین نگاهی انداخت.

این دختر حتی

:ری کند! زیر لب زمزمه کردیک لحظه هم نمیتوانست آبرودا

منظورش چه بود؟ -

:دلسا سری به عالمت تأسف تکان داد و گفت

.مهم نیست -

***

چشمهایش را بست و قاب عکس چوبی را گوشهای انداخت. قلبش تیر

میکشید و چشمهای

از یادش نمیرفت. هرلحظه آن چشمهای شیطان و درشت در افکارش « او»

پررنگتر میشدند

.عمیقتر از قبلو نفرتش

در خاطرات شیرین گذشته غرق شده بود. صدای خندههای بلند و صدای

دویدن،

پنهانشدنشان پشت درختهای سربهفلککشیدهی باغ، راهرفتن و قدمزدن بر

روی زمین

سنگفرششده، شامخوردن زیر نور ماه و اعتراف به عشقی که میانشان بود.

ناگهان همهچیز

Page 162: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 162 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

و نحس دلسا روی زندگیشان افتاد. دیگر آن باغ تیرهوتار شد. سایهی سیاه

شاهد خندههای

آنها نبود، درختهای سربهفلککشیده با تمام وجود نابودی این خانواده را

.احساس میکردند

رادان درست به آن نقطه از زندگی رسیده بود که رنگش به سیاهی میرفت. به

همان نقطهای

خیال هر آنچه که هست و نیست رسید که حس کرد دیگر باید رها کند و بی

شود. نمیدانست

سیاهترین نقطه نوید روشنی میدهد. نباید رها میکرد، باید قوی میبود؛ چون

درست در

85

یکقدمی روزهای خوب بود. شیرینی آن روزها نصیب کسانی میشد که از پس

هفتخان رستم

ا را انداختند وبرمیآمدند، نه آنان که ششخان را رد کردند و خان هفتم سالحه

.تسلیم شدند

رادان میتوانست. او میتوانست از این منجالب بیرون بیاید؛ اما بازی را باخت و

همهکسش،

.زندگیاش را از دست داد

آب دهانش را قورت داد و از جایش برخاست. بهسمت حمام حرکت کرد.

Page 163: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 163 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

شاید گرمای آب

ند انتقامش را خستگی را از تن رنجور او بیرون ببرد. شاید هم آتش ت

.شعلهورتر کند

دوش آب را باز کرد. قطرههای درشت آب آرامآرام از شانهاش بهسمت

.پایین رانده میشدند

انگشت اشارهاش را باال اورد و بخار آینه را آرامآرام پاک کرد. به چشمهای

.درشتش خیره شد

.خاطرات بودند که بر عقلش حکومت میکردند

«!شگلههی پسر! چقدر چشمات خو -»

:مشتی آرامی بر روی آینه زد و زیر لب زمزمه کرد

!بس کن، بس کن -

برایش خیلی سنگین بود که به دنبال ستارهاش تا آسمانها برود؛ اما زمانی

برسد که صبح

شده. برایش سنگین بود که ستارهاش کمکم فروغش را از دست بدهد و

ناپدید شود. سخت

شب. به او گفته بودند برو پیش ماه؛ ولی بود بیستارهماندن در آسمان تاریک

ماه که ستاره

!نمیشود

دوراهی سختی بود. نمیدانست مرحم* است یا مزاحم، نمیدانست مرهم*

زخمهایش است یا

نمکدانی که نمک میپاشید رویشان، نمیدانست باید کنار بکشد یا بجنگد،

Page 164: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 164 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

!دوراهی سختی بود

ملکردن سردی طاقتفرسای شب، بعد از روزها انتظار، سختی، دشواری و تح

نمیدانست

ماندنش را می خواهد یا رفتنش را. در باتالقی دستوپا میزد که دلسا به وجود

.آورده بود

دلسایی که ناگهان وارد زندگیشان شد، ستارهاش را بیفروغ کرد، باغ را

ساکت کرد و همه را

.در خلسه ناباوری فرو برد

ت و شیر آب را بست. نفس عمیقی چشم از مرد شکستهی درون آینه گرف

کشید و فکر انتقام

.مانند یک حیوان درنده، خراش کشید بر روی تن خستهاش

86

.مرحم: بسیار مهربانیکننده*

.مرهم: هر دارویی که بر روی زخم بگذارند*

***

:فصل سوم

«شروعی برای پایان»

.ودیم رسیدیمسرگشته چو پرگار همه عمر دویدیم. آخر به همان نقطه که ب

سرش را بلند کرد و گردن خشکشدهاش را صاف کرد که صدای شکستن

Page 165: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 165 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

قلنجش به گوشش

:رسید. کالفه پوفی کشید و زیر لب زمزمه کرد

یه دختر شبیه ارکیده چرا توی بندوبساط رادان پیدا نمیشه؟ این همه دختر -

ریخته، چرا

یکیشون هم شبیه ارکیده نیست؟

ها فشار داد و به سرعت مشغول تایپ شد. نه؛ حتی انگشتهایش را روی دکمه

یک

چشمعسلی در میان دخترانی که قرار بود از کشور به صورت قاچاق بروند،

پیدا نمیشد؛ یعنی

پیدا میشد؛ اما کسی که حتی یکدرصد شبیه ارکیده باشد، نبود. اگر چشمعسلی

بودند، موهای

وستشان تیره بود. دلشمشکی داشتند و اگر چشمعسلی و موقهوهای بودند پ

نمیخواست

.نقشهاش با شکست مواجه شود

پوفی کشید و در لپتاپ را محکم بست. سه روز دیگر، فقط سه روز دیگر وقت

داشت که

غرامت شیخ عبداهلل را بدهند. پوفی کشید و لبهایش را محکم گاز گرفت تا

خودش را تنبیه

ش را با اتفاقات گذشته کند. خودش را شکنجه میکرد. چهارسال بود که خود

آزار میداد و

آرامآرام آب میشد. به یاد حرفهای مهراد افتاد. باید به ارکیده و شیخ عبداهلل

Page 166: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 166 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

رودست میزد؛

اما اگر موفق نمیشد چه؟ هرچند که نمی دانست ارکیده میخواهد چهکار کند.

یعنی امکان

ه باشد؟داشت که او هم مانند دلسا استراتژی های مخصوص خودش را داشت

در اتاق بهآرامی باز شد. قامت متوسط ارکیده در چهارچوب در جای گرفت.

چشمهایش درشت

شد، این ارکیده بود؟ پس چرا... پس چرا اینقدر تغییر کرده بود؟ در یک

لحظه او را نشناخته

.بود

87

:ارکیده بیحوصله گفت

.بیا پایین، رادان کارت داره -

لبخندی محو روی لبهایش جای گرفت. زیباتر شده ابرویش را باال انداخت.

بود؟ کمی زیبا و

بیپرواتر. لبخندش را قورت داد و از جایش بلند شد. کت مشکیرنگش را روی

تنش مرتب

کرد و به چشمهای ارکیده که با نفرت او را نگاه میکردند، خیره شد. چه میشد

یک روز این

نفرت از بین میرفت؟

Page 167: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 167 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:ر آرام پرسیددر آخر سؤالش را بهطو

موهات رو رنگ کردی؟ -

ارکیده ابرویش را باال برد و دستبهسـ*ـینه به دلسا نگاه کرد. کمی از او

کوتاهتر بود. مشکل

از ارکیده نبود، دلسا زیادی بلند بود. نگاهش را از قدوباالی دلسا گرفت و

مانند قبل، بیپروا و

:جسور گفت

مشکلی داری؟ -

بهسمت دراور حرکت کرد. چندسال گذشته بود و شانهای باال انداخت و

نتوانست به ارکیده یاد

بدهد که سؤال را با سؤال جواب نمیدهند، نتوانست ارکیده را رام کند و این

خوی جسورانهاش

را از بین ببرد. سنگ هم اگر بود، در مقابل این همه توهین و تحقیرهای

ارکیده کم میآورد و

ه سنگ نبود، دلسا در مقابل رفتارهای ارکیده یخ زده تالفی میکرد؛ اما دلسا ک

بود. هرچقدر

ارکیده سردتر رفتار میکرد، دلسا بیشتر یخ میزد و فقط با رفتار گرم از جانب

ارکیده یخش آب

!میشد. ای کاش ارکیده درک میکرد، ای کاش

مشکل که نه؛ اما ای کاش باهام هماهنگ میکردی. آخرین بارت باشه که -

کاری رو سرخود

Page 168: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 168 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

انجام میدی. تا زمانی که من توی این خونهم، نمیخوام نظم و ترتیب به هم

.بریزه

انگار با این حرفهایش روی آتش نفرت ارکیده هیزم ریخته بود؛ هرچقدر

سردی رفتارش

نسبت به دلسا بیشتر بود، همانقدر آتش تندوتیز نفرتش زبانه میکشید. شاید

هم تقصیر دلسا

.زبان تندوتیزش که نیش میزد و ارکیده را خشمگینتر میکرد بود که با این

تو چیکارهای اونوقت؟ -

88

پوف کشداری کشید و از کنار ارکیده گذشت. حوصله جروبحث با ارکیده را

نداشت. حیف که

نگران این دختر بود! حیف که میترسید تا تنها شخص باقیمانده از گذشتهاش

را از دست

، یسنا، بلور و رادین. مانند پادشاه آرزوهای دخترانه بدهد؛ مانند شهاب

.بیستویکسالگیاش

نمیخواست ارکیده را از دست بدهد؛ حتی اگر ارکیده بداخالقی کند، دوستش

نداشته باشد،

.حتی اگر از او متنفر باشد

از پلهها پایین رفت. رادان ورقهای کاغذ را جلوی صورتش گرفته بود و

Page 169: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 169 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.مشغول خواندن بود

آنقدر غرق شده بود که حضور دلسا را احساس نکرد. دلسا با لحنی مالیم

:پرسید

چیزی شده؟ -

رادان سرش را بلند کرد. آب دهانش را قورت داد و دستش را داخل موهای

.لـختش کشید

دودل بود، شک داشت که بگوید یا سکوت کند. اگر میگفت چه میشد و اگر

نمیگفت چه؟

:تنفسش را فوت کرد و گف

....یه محموله جدید داریم؛ اما -

:دلسا مکث آرام رادان را که دید، با تعجب پرسید

!اما؟ -

رادان کالفه دست در موهای لـختش کرد. دودلی در تمام حرکاتش موج

میزد. باید میگفت یا

نه؟ دلسا هم دشمن بود و هم دوست. اگر با این راه به او ضربه میزد چه؟ با

کالفگی دست بر

های مشکیاش کشید و سکوت کرد. اعتماد به دلسا واقعا کار سختی بود. مو

اعتماد به دشمن،

آیا در لیست حماقتهای رادان جایی داشت یا نه؟

چی شده؟ -

رادان سکوتش را شکست، مکث آرامی کرد و با لحنی پر از نگرانی جواب

Page 170: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 170 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:سؤال او را داد

ست پشت سر هم لو رفتن و غرامت زیادی باید بپردازیم. دوتا محموله در -

اعتبارمون توی

.بازار اومده پایین؛ آتو دادیم دست رقیبهامون

مکثی کرد و به دلسا که اخمی محو روی چهرهاش نمایان شده بود، نگاهی

کرد. دلسا بهشدت

:در فکر فرورفته بود. بهسختی ادامه داد

89

یسه. درباره یلدا پروندهی یلدا هنوز بسته نشده و روی میز ادارههای پل -

هیچی نمیدونیم، اون

مثل یه بمب پر از اطالعات بود؛ اما ترکید! من هم مثل تو، دنبال قاتل میگردم.

قاتل ارسالن زند

کسیه که زندگیهامون رو توی دستش گرفته. من نمیتونم هم به اینجا برسم و

هم به فکر

ردن ماجرا بدی. پروندهی یلدا باشم. ازت میخوام که یه راهحل برای تمومک

مرگ یلدا به ضرر

.همهمون بود، یه جایگزین براش میخوایم

:و بعد به دلسا نگاه کرد و خیلی آرام گفت

.ارکیده رو بفرستیم بره -

Page 171: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 171 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

دلسا شدیدا در فکر فرورفت. به نقطهی نامعلومی خیره شده و مشغول

فکرکردن بود. رادان

ر را داشت که نقشهی دلسا ب نمیدانست او به چه فکر میکند، تنها استرس این

ضد خودش

:باشد. دلسا بعد از مکثی گفت

فکر کنم فهمیدم ایراد از کجاست؛ می تونیم بدون دخالتدادن ارکیده این -

مسئله رو حلش

.کنیم

رادان ابروهایش را باال انداخت و به دلسا که برق خوشحالی از چشمانش عبور

کرده بود، نگاه

:تکرد. دلسا با مرموزی گف

ما دنبال حقیقتیم و داریم از اونجایی میگردیم که بهمون مربوطه، اونم -

درست زمانی که

ارسالن کشته شد؛ اما ماجرا از همون نقطه شروع بهمون مربوطه! دقیقا از

زمانی که یلدا، یلدا

!شد

رادان گیج و نامفهوم به حرفهای دلسا فکر میکرد. حتی یکصدم هم نفهمیده

بود. برق

درون چشمان دلسا هم باعث خوشحالیاش میشد و هم نگرانش میکرد. شادی

دلسا

.دستهایش را به هم کوباند و از جایش بلند شد

Page 172: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 172 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

من دنبالهی این پرونده رو میگیرم و تو دنبالهی محموله، باشه؟ -

سرش را کمی کج کرد و به رادان خیره شد تا تأثیر کالمش را ببیند. رادان

ای زیر لبی«باشه»

دوتا کرد و وارد اتاقش شد. رادان قلبا عالقهای به -و دلسا پلهها را یکی گفت

این کار نداشت؛

اما قرار نبود دلسا را به حال خود رها کند تا هرکاری که دلش میخواهد انجام

.دهد

90

:دلسا وارد اتاقش شد. با شادی دور خودش چرخید و زیر لب زمزمه کرد

!ن استراتژی رووقتشه، باید شروع کنم ای -

موبایلش را از جیبش درآورد و شمارهای را گرفت. بعد از چند بوق صدای

خوابآلود دختری در

:گوشی پیچید

بله؟ -

:با سرفهای کوتاه صدایش را صاف کرد. جدیت در لحنش موج میزد

.منم -

صدای دختر هوشیار شد. انگار دخترک میان چندین ورقه کاغذ به خواب

زیرافرورفته بود؛

صدای خشخش به گوشش رسید. حدس زد که دختر تمام ورقهها را به

Page 173: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 173 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

گوشهای پرتاب کرده

.است. دختر با ناله شروع به خالیکردن غمهای بر دوشش کرد

.ها دلسا؟ چی شده؟ باز یاد من بدبخت فلکزده انگشت شکسته افتادی -

دیگه داشتم ازت

دلسا چرا نیومد تا یه بالیی سرم ناامید میشدم، همین دیروز با خودم گفتم این

بیاره؟ دفعه

آخر نزدیک بود از شدت عصبانیت لیوان رو پرت کنی توی صورتم. آخه

تقصیر من چیه؟ ها؟

.اعصابت از اون دایان از خدا بیخبر خرد میشه سر من خالی میکنی

بیرحم شد، خشمگین شد، اخم کرد. سرد شد و با سردی به لحن طنز تلخ

:اب داددخترک جو

پولش رو میگیری! زیاد غرغر نکن، خودت که دیدی چقدر فشار روم بود. -

باید یه کاری

میکردم تا خالی میشدم. حواسم نبود که تو گوشهی اتاق واستادی و من رو

.زیر نظر گرفتی

.لیوان رو پرت کردم سمتت، حاال هم که بهت نخورد؛ پس حرف مفت نزن

پولش؟ البته حق با دلسا بود. پولش را صدای دختر پشت خط دلخور شد.

میگرفت؛ اما به چه

قیمت؟ به قیمت باالرفتن شماره عینکش؟ به قیمت دردگرفتن انگشتان

دستانش بهخاطر تایپ

زیاد؟ به چه قیمتی؟ جالبتر از همه آن بود که پولش را از دلسا نمیگرفت و

Page 174: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 174 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

این همه منت بر

.سرش بود

:سر سنگین پرسید

کارم داشتی؟خیل خب، چی -

91

لحن دخترک هم جدی شده بود. دلسا هیچوقت نتوانست کاری کند تا کسی

او را دوست داشته

باشد. نه ارکیده، نه مهراد و نه این دختر بیستوهشتساله! او بیعرضهتر از آنی

بود که لیاقت

.دوستداشتن را داشته باشد

.تک اتفاقهای زندگیشباید درباره یلدا برام اطالعات جمع کنی، تک به -

دختر هوم کشداری گفت و بعد صدای تلقتلق تایپ از پشت خط به گوشی

رسید. دختر بعد از

:سیثانیه سکوت را شکست و گفت

.همهچیش دستمه؛ میخونمشون و بهت اطالع میدم -

باشهای گفت و تلفن را قطع کرد. لبخندی زد. اگر این دختر را نداشت کارش

زار بود، زار! فقط

!ای کاش لیاقت داشت

دستش را داخل گیسوانش کرد و بهسمت پنجره رفت. هوا رو به گرما می

Page 175: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 175 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

رفت؛ اما باز هم کمی

سوز وجود داشت. درست بین پنجره و تخت، یک پارکت کمی از جایش

درآمده بو. دلسا

بهآرامی آن را بهسمت باال کشید و کیف چرم سنگینی را درآورد. رمز کیف را

. گوشیزد و باز شد

سامسونگ مشکیرنگ را از بین انبوهی پرونده برداشت و روشنش کرد. ماهها

بود که منتظر

این لحظه بود! ماهها بود که انتظار این موقعیت را میکشید. چیزی نمانده بود

تا این نقشه را به

.پایان برساند و آزاد شود، رها شود

د بر هایش سریع و تنگوشی روشن شد و دلسا سریع بهسمت پیامها رفت. دست

روی

:صفحهی لمسی میلغزیدند. نوشت

«.شروع کنید تا به پایان برسیم»

***

آب دهانش را قورت داد و آرامآرام مانند یک روح از راهرو میگذشت. تمام

تالشش را میکرد

تا کسی متوجه حضورش نشود. روی نوک پا راه میرفت و حتی صدای نفسش

نیز شنیده

ضعیفی که از سالن پایین میآمد فضا را کمی روشن کرده بود. نمیشد. تنها نور

دیوارکوبها

Page 176: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 176 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

همگی خاموش شده بودند. نفسی عمیق کشید و بهسمت کتابخانه حرکت

کرد. بدخواب شده

بود و میخواست یکی از آن رمانهای عاشقانه را بخواند و در عشقهای آنها

غرق شود. گاهی

92

ر بیشتر شبیه یک دوست بودند تا عاشق و اوقات فکر میکرد خودش و شهریا

معشوق! خواست

دیوارکوب را روشن کند؛ اما درست با گذشتن از کنار اتاق باران، سر جایش

خشک شد. صدای

:زمزمه باران را به وضوح شنید

نمیشه، به خدا نمیشه! بابا اینا بهم شک کردن ناجور، تازه یه هفته بیشتر -

نیست که فکر

یران، بعد بیام بهشون بگم که... میفهمی دردم رو؟ من معنی میکنن اومدم ا

نگاههای این

پسره مهراد رو خوب میفهمم، همهش بهم تیکه میندازه. میگه چرا لهجهتون

مصنوعیه؟ خب

میگی چی بگم بهشون؟ بگم آره من خیلیوقته ایرانم؟! بگم همه رو دارم بازی

میدم؟

... -

Page 177: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 177 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

سش پرت کارای دیگه میشه، رادان سرش جک نگو! اصال میگیم دلسا حوا -

شلوغه، با مهراد

و ارکیده چیکار کنیم؟ تازه اونا فکر میکنن من فامیل دور رادانم؛ وگرنه اگه

میفهمیدن

خواهرشم یک لحظه هم ولم نمیکردن. اینجا وضعیت خیلیخیلی داغونه، فقط

فهمیدم که یکی

.ت دارنباهاشون مشکل داره که اینقدر روی کارای من نظار

... -

من بیخیال نیستم، اتفاقا دارم دنبال یه وقت و موقعیت خاص میگردم؛ اما -

االن واقعا

.فرصتش نیست

.... -

اخمهایش را در هم کشید. منظور باران از این حرفها چه بود؟ باران چندوقت

در ایران بود؟ او

هی مزخرف سههفته پیش از برلین به تهران آمد. اصال چرا لهج-همین دو

باران از بین رفته

بود؟ همین دیشب بود که با حرفزدنش همه را به خنده انداخت. بساط

هرشبشان خندیدن به

نوع حرفزدن باران بود. سرش را بهسمت در اتاق برد تا بیشتر متوجه

.حرفهای باران شود

نمن به سادگی پا پس نمیکشم! باید بفهمم رادان داره چیکار میکنه. باور ک -

تموم تالشم

Page 178: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 178 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.رو میکنم؛ اما خب با آدمهای خیلی تیز و فرزی روبهرو هستم

... -

93

خیلی خب، خیلی خب! سعی میکنم؛ اما بهت قول نمیدم. حاال قطع کن که -

باید برم بخوابم،

نمیخوام آتو بدم دستشون؛ مخصوصا دست مهراد که جدیدا خیلی روم کلید

.کرده

لسا نشست، بهخوبی همهچیز را فهمیده بود. پس آنها لبخندی بر روی لبهای د

زودتر

دستبهکار شدند تا استراتژی را شروع کنند. بسیار خب! دلسا هم همراهیشان

میکرد. یکی

از وظایفش همین بود دیگر؛ اما آخر چرا باران را وارد این استراتژی کردند؟

این استراتژی به

.تلختر و سختترش میکرداندازه کافی تلخ بود، حضور باران تنها

دلسا دستگیره در را کشید و در را باز کرد. باران با ترس قدمی به عقب

برداشت. لکنت گرفته

بود و نمیتوانست کلمه ها را به خوبی ادا کند. دهانش را مانند یک ماهی

بازوبسته کرد تا حرفی

:بزند. دلسا با خشمی ساختگی گفت

Page 179: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 179 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

کی داری درباره ما حرف میزنی؟داری چیکار میکنی باران؟ با -

خشمی وصفناپذیر در میان کلماتش موج میزد؛ بهطوریکه باران با ترس

عقبعقب قدم

برداشت و دلسا به این فکر کرد که حتما در حرفهی بازیگری کسی برای خود

.میشود

باران موبایلش را بهسمت تخت پرتاب کرد و سرش را پایین انداخت. آب

ددهانش را قورت دا

:و هیچ نگفت. دلسا بیرحم ادامه داد

چرا ساکت شدی؟ پشت تلفن خوب برای اون شخص بلبلزبونی میکردی! -

دنبال یه وقت

خاص میگردی، حواس من پرته! باران زود بگو که چی شده؛ وگرنه تضمین

نمیکنم که فردا

نری پیش مامانت، میگم یه قبر خیلی شیک بغـ*ـل قبر مامانجونت برات

.نندرست ک

میدونی که رادان به هیچکس رحم نمیکنه؛ حتی اگه اون شخص خواهرش

باشه. باالخره این

رگوریشهی خشونت و بیرحمی توی همه افراد خانوادهتون هست. پدرت،

دایان و حاال هم

.رادان

باران نفسی کشید و روی تخت نشست. مانند یک کودک خردسال شده بود

که بهخاطر

Page 180: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 180 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

انتظارش بود. چشم به زمین دوخت و کلمات از خطایش تنبیه سختی در

:دهانش خارج شدند

یادته سهماه پیش اومدم ایران و رفتم اصفهان؟ بعدش هم گفتم که -

برمیگردم برلین؟

94

مکثی کرد و به دلسا که به در تکیه داد بود خیره شد. دلسا همچین چیزی را

به یاد نداشت، او

ادهی رادان بود اهمیتی نمیداد. کلمات در زیاد به اخباری که از طرف خانو

ذهن باران نقش

.بستند

من برنگشتم برلین. تو اصفهان با یه پسر به اسم کارن آشنا شدم. پسر -

.خیلی خوبی بود

وضع مالیشون بد نبود و دستشون به دهنشون میرسید. بهم گفت که برنگردم

برلین و

ا بفهمم تو و رادان دارید چیکار همینجا بمونم، بهم قول داد که کمکم میکنه ت

میکنید. من

همهچیز رو بهش گفته بودم. دلسا درکم کن! من خیلی دیر متوجه کارای

دایان شدم و

میترسم که رادان رو، تنها بازمانده از خانوادهم رو، تنها کسی رو که دارم از

Page 181: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 181 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.دست بدم

...همهچیز داشت داشت خوب پیش میرفت که با ورشکستشدن شرکت کارن

بغضش ترکید و اشکهایش مانند الماسی درخشان راه خود را از گونههای

سرخ اناریاش پیدا

کردند. لبخند تلخی زد و به دلسا خیره شد. هیچگونه احساسی در دلسا رخ

نداده بود. همانطور

بی حس، با چشمانی سرد، بیحوصله و خسته به او خیره شده بود. انگار داشت

یک فیلم

عدی را در چندمتری تماشا میکرد. یک فیلم سینمایی به ژانری سینمایی چندب

تراژدیتر از

!زندگی انسانها

باران لیوان آبی از گوشه پاتختی برداشت و آن را سر کشید. آب گرم بود و

نتوانست چندان

:خشکی گلوی او را بر طرف سازد. بهسختی ادامه داد

ق شده بود و تمام خانوادهش کارن دیگه اون آدم سابق نبود. خشن و بداخال -

من رو مقصر

میدونستن. کارن برای اینکه شرکتش رو بتونه دوباره سرپا کنه، نزول کرد؛

اما همهچیز بدتر

شد. تا اینکه دوستش، اشکین، بهمون پیشنهاد داد تا بیایم اینجا و من بتونم یه

جوری کارن رو

وغریب رادان دربیاریم و بیارم تو کار شما... هم بتونیم سر از رفتارای عجیب

Page 182: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 182 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

هم کارن بتونه با

کارکردن خرج مادر و دوتا خواهرش رو بده و یهکم هم پول اون طلبکارا و

.نزول خورا

اخمی میان دو ابروی دلسا نشسته بود. پس نقشهشان از این قرار بود. باران

هم چیز زیادی

در ر که ازنمیدانست، حتی کمتر از دانستههای خودش. عقبگرد کرد و همانطو

اتاق خارج

:میشد، زمزمهاش را به گوش باران رساند

95

.فردا بعد از صبحونه بیا کتابخونه. با رادان صحبت میکنیم -

و از اتاق بیرون زد. باران اخمی کرد و مشتش را روی تخت کوباند و زمزمه

:کرد

داشتم براش روضهسرایی میکردم؟ -

:دادبا یاد رادان هینی کشید و ادامه

!بارانخانم کارت تمومه -

***

با قاشق آرامآرام قهوه تلخش را به هم زد. هنوز داغ داغ بود؛ مانند درونش!

به باران خیره شد

بود و با پوزخندی عمیق، ترس دخترک را تماشا میکرد. رادان مثل همیشه در

Page 183: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 183 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

اتاقش صبحانه

حاال فقط باران، میخورد و مهراد هم که هیچگاه موقع صبحانه پیدایش نبود.

دلسا و ارکیده سر

کوفت»میز نشسته بودند. باران از ترس، حالت تهوع گرفته بود و جمله

بخورم به جای

را در دلش بهطور مرتب میگفت. ارکیده این روزها کمتر به پروپای « صبحونه

دلسا میپیچید و

رکیده ااین سکوتش خطرناک بود! دلسا نتوانسته بود راه چارهای بهجز اینکه

را بفرستند، پیدا

.کند؛ اما خسته نمیشد، نمینشست. اجازه نمیداد که ارکیده را هم از او بگیرند

دلسا قهوهاش را سر کشید و از جایش برخاست. در یک لحظه متوجه طعم

عجیب قهوه شد،

هیچگاه قهوهای به این مزهای نخورده بود. سرش کمی گیج رفت؛ اما

بهسختی به باران

کرد و بهسمت راهپله حرکت کرد. امروز یک کار مهم داشت؛ اما اشارهای

هرچقدر که بیشتر

فکر میکرد، کمتر یادش میآمد. بارها دفترهایش را بررسی کرد؛ اما کار

مهمش را به خاطر

نمیآورد. در شرکت قراری نداشتند، در رابـ ـطه با باران حتما با رادان صحبت

میکرد. ارکیده

فردا بود و مهراد هم برای سرکشی به انبار نبود. کار وقت دکترش برای

Page 184: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 184 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

مهمش چه بود؟

:باران بازویش را کشید و با ترس گفت

تو رو ارواح جدت بیخیال شو! به خدا دیگه با کارن حرف نمیزنم. اصال غلط -

کردم؛ دیگه سر

از کار رادان درنمیارم. منو بفرست برلین. خودم همین امروز میرم بلیت

اما به رادان میگیرم؛

هیچی نگو! رادان من رو میده دست دایان! اونوقت دایان ارواحم رو میاره

جلوی چشمم، من رو

میکشه! تو دایان رو نمیشناسی، اون به مامانمون رحم نکرد، میخواد به من

رحم کنه؟

96

لبخند محوی روی لبهای دلسا نشست. سرش را بهسمت گوشهای باران که

درست در کنار

بهایش بود کج کرد و با صدای آرام و زمزمهوارانه گفتل

!بدون لهجه صحبتکردن اصال به نفعت نیست خانمکوچولو -

عقبگرد کرد و بهسمت کتابخانه قدم برداشت. باران مشت محکمی به دیوار

زد که آه از

:نهادش بلند شد. موهایش را کشید و زمزمه کرد

توئه و این نقشههای مزخرفت! خدا بگم چیکارت نکنه، همهش بهخاطر -

Page 185: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 185 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

!کارت زاره باران، زار

چرا برداشتی همهچیز رو به دلسا گفتی آخه؟ فکر میکنی اون برات دل

میسوزونه؟

****

باران! دلسا چی میگه؟ -

را زمزمه کرد و سرش را بلند کرد. دلسا روبهرویش نشسته « ای تو روحت»

بود و با لبخند

اینجا آخر خط بود! هنوز شروعنکرده به پایان مرموزی به او خیره شده بود.

رسید. رادان مانند

دایان نبود؛ نه اصال! بین رادان و دایان هزاران تفاوت وجود داشت. اما اگر

میخواست،

میتوانست حتی از دایان هم بدتر شود. لبخندی مسخره رو لبهایش آورد و

:جواب داد

!چرت میگه -

ید و چشمهای دلسا درشت شد؛ تازه آنموقع ابروهای رادان به موهایش چسب

بود که فهمید

.را گفت« الل شی باران»گند زده است. لبخندش از بین رفت و باز در دلش

مگه میدونی چی گفته؟ -

حرفی نداشت که بگوید. دستبهسـ*ـینه خود را درون صندلی فرو برد. رادان

بعد از مکث

:چندثانیهای ادامه داد

Page 186: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 186 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

ه دوستت دنبال کار میگرده، کارن بود درسته؟ آوردمت دلسا بهم گفت ک -

.که از خودت بشنوم

با این کارن چندوقته که آشنا شدی؟ کجا آشنا شدی؟ دلسا برام کامال توضیح

داده؛ اینکه توی

اصفهان آشنا شدید و بعد از رفتنت به برلین با هم در ارتباط بودید.

ورشکستشدنش و اینکه

لبی ندارن. پدرش فوت شده درسته؟ دو خواهر داره وضع خانواده چندان جا

که یکی دم بخت و

یکی دانشآموزه. مادرش پیره و همیشه هم باید بره دکتر. مادرش چه بیماری

داشت دلسا؟

97

نگاه مبهوتش را بهسمت دلسای مرموز برد. باورش نمیشد که دلسا این

!چیزها را گفته باشد

:زد و زمزمه کرددلسا کمی از نسکافهاش را لب

.لوسمی -

نسکافهاش هم همان طعم مزخرف قهوهاش را میداد. حالش نسبت به صبح

.بدتر شد

احساس میکرد حالش دارد به هم میخورد؛ اما جلوی خودش را گرفت و دم

نزد. این طعم بد و

Page 187: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 187 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

چندشآور بسیار آشنا بود. چندسال پیش هر روز این طعم را هر وقت که

چیزی میخورد

میکرد. یعنی چه اتفاقی داشت دوباره تکرار میشد؟ احساس

رادان سری تکان داد و باران با بهت نظارهگر لبخند روی لبهای دلسا بود.

!باورش نمیشد

دلسا... دلسا... دلسا... نمیتوانست جملهای در وصف دلسا پیدا کند. فقط

ممنونش بود؛ خیلی

:زیاد! رادان ورقهای را امضا کرد و گفت

.فردا بیاد تا ببینیم به تفاهم میرسیم یا نهبگو -

***

در خانه را باز کرد و به دلسا که روبهرویش ایستاده بود خیره شد. کمی

.زودتر از موعد آمده بود

:لبخند محوی زد و با همان ناز درون صدایش گفت

.دلی! خوش اومدی. بیا تو -

ودش را روی اولین زیرلبی نثارش کرد و از کنارش گذشت و خ« ممنون»دلسا

.کاناپه پرت کرد

گلشید به زودی از راه میرسید و این حساسیت لعنتیاش چرا االن عود کرده

بود؟ چند برگ از

جعبه دستمالکاغذی کند و جلوی دهانش را گرفت تا صدای عطسهاش درون

خانه نپیچد. بوی

ق قهوه مسحورکنندهای خانه را دربر گرفته بود. به دختر که با شوقوذو

Page 188: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 188 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

وصفناپذیری مشغول

ریختن قهوه در لیوان بود خیره شد. موهای بافتهشدهاش را روی شانهاش

انداخته بود. لباسی

آبی آسمانی گشاد بر تن داشت که تا زانوهایش میرسید و ساپورت

سفیدرنگی پاهای عریانش

را پوشانده بود. شبیه دختربچهها شده بود که با عجله میخواهند بساط

ن را ردیفخالهبازیشا

:کنند. دلسا سکوت را شکست و با لحنی بسیار سرد پرسید

از شوهرت چه خبر مهسا؟ هنوز خبری ازش نشده؟ برنگشته؟ -

98

اخمی روی صورت او نشست. دستانش لرزید و کمی از قهوه داخل سینی

ریخته شد. نفسش را

شت و فوت کرد و سؤال دلسا را بیجواب گذاشت. شکر را کنار لیوان گذا

:گفت

این شکرا رو دیروز خریدم؛ طعمش با هر شکری که تا حاال دیدم فرق -

میکنه. با قهوه عالی

.میشه

ابروی دلسا باال پرید. لبش کج شد و پایش را روی آن پایش انداخت. اوه!

چقدر ماهرانه بحث

Page 189: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 189 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

را عوض کرد! جای تقدیر داشت. سینی را روبهروی دلسا گذاشت و روی

لبخند کاناپه نشست.

دنداننمایی به او زد و دستی به موهای بلوندش کشید. در اعماق چشمانش،

همانجایی که

قلبها هستند، کوهی از غم و دلتنگی دیده میشد و دلسا تنها میتوانست پوزخند

بزند. نیلو

:قهوه را برداشت و ادامه داد

قهوهتو بخور. مطمئن باش نمیکشمت! من برعکس همه باهات مشکلی -

ارم؛ البته تا زمانیند

.که که زخمزبون نزنی و نمک نپاشی روی زخمام

دلسا همانطور که حرکات او را زیرنظر گرفته بود، خم شد و فنجان قهوه را

برداشت. کمی از

قهوه را نوشید. نه، هیچ مشکلی نداشت. حتی طعم مزخرف قهوههای آن

.عمارت را هم نمیداد

.شده بود با آن شکرهای معروفمهسا راست میگفت؛ بسیار خوشطعم

!همین هم منو میترسونه -

با صدای زنگ، مهسا از جایش بلند شد و بیحرف بهسمت در حرکت کرد.

دلسا به اطراف

نگاهی انداخت. خانهای ساده و کوچک. برای دو نفر بس بود. یک اتاق خواب

دوازدهمتری

د. نه پر شده بوداشت و آشپزخانهای ششمتری که با وسایل عادی هر آشپزخا

Page 190: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 190 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

در پذیراییشان

هیچچیز خاصی نبود. دوتا کاناپه قهوهای و فرشی کهنه و پوسیده به رنگ

کرم، تلویزیونی

چهالینچ در گوشهی هال جا خوش کرده بود و پردهای ساده و سفیدرنگ از

ورود مستقیم نور

.به خانه جلوگیری میکرد

رد اتاق شد؛ سیدی را باال دقایقی طوالنی گذشت و بعد از آن دختر جوانی وا

گرفت و با شادی

:گفت

!تموم شد! فهمیدم، فهمیدم -

99

آن دختر جوان با موهای آشفته و لباسهای پرزرقوبرق، گلشید بود که

.چشمانش برق میزد

مهسا که گویی از خبرهای گلشید به وجد آمده بود، سریع گلشید را بهسمت

کاناپه راهنمایی

:ت خونسردی و با لحنی بسیار سرد پرسیدکرد. دلسا با نهای

خب چی فهمیدی؟ -

گلشید سیدی را درون لپتاپ روی میز گذاشت و بعد از چند دقیقه فیلم را

پلی کرد. دلسا با

Page 191: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 191 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

دقت مشغول مشاهده آن شد و بعد احساس کرد که تمام وجودش دارد یخ

.میبندد

رتاسر وجودش را ناخنهایش دستهی کاناپه را چنگ انداختند و عذابوجدان س

.فراگرفت

:گلشید با صدای آرام و مالیمی گفت

این فیلم رو با هزار سختی تونستم از دوربینهای مغازهای که روبهروی -

خونهی خاندان

شمس بود گیر بیارم. تنها شانسی که آوردم، این بود که مغازه جمع نشده بود

و صاحبش این

پلیسا که نمیتونستم وارد بشم و فیلم رو به پلیسا نشون داده بود. از سمت

فیلم رو گیر بیارم؛

اما چون پرونده هنوز بازه ، صاحب مغازه فیلم رو نگه داشته بود؛ چون

.میدونست به کارم میاد

:دلسا با صدایی که غم و اندوه درونش به خوبی مشهود بود، گفت

از خود من شاهد عینی اون ماجرام! عمارت جلوی چشم خودم منفجر شد، -

توی دوربینهای

اون مغازه ی مزخرف چی میخواستی دربیاری؟

از غم صدای خودش جا خورد. در این چندسال سعی کرده بود که هیچگاه

این غم در تن

صدایش به چشم نیاید و حال... گلشید به او توجهی نکرد و از فیلم بیرون

آمد. بهسمت یک

Page 192: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 192 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:فیلم دیگر رفت و از دلسا پرسید

.قبل از اون ماجرا بیرون بودی؟ نه! حاال خوب ببین تو چندساعت -

فیلم پلی شد و یک سایهی کامال محو در کنار عمارت را مشاهده کرد. همان

زمان که دلسا در

خواب بود، همان زمان که دلسا در غموغصهی نبودن شهریار بود و همان زمان

که بلور و رادین

میکشیدند و از چندساعت و تمام اعضای خانوادهاش زنده بودند، نفس

.بعدشان باخبر نبودند

دلسا احساس میکرد چیزی دارد به تمام وجودش چنگ میزند و عذابوجدان

میخواست

100

گلویش را محکم فشار بدهد تا بمیرد. سایهی یک مرد به عمارت خیره شده

بود. فیلم اصال

ه کسی چکیفیت خوبی نداشت و دلسا نمیتوانست تشخیص دهد که آن شخص

.است

:فیلم تمام شد و گلشید دوباره فیلم قبلی را گذاشت. دلسا با اعتراض گفت

!دیوونهای تو؟ هی میزنی این فیلم؟ ول کن دیگه -

:گلشید در حالی که سر از پا نمیشناخت، پاسخ داد

!ساکت باش و ببین -

Page 193: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 193 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

دلسا در فیلم خودش را دید که از آنطرف خیابان میآمد و در کمال تعجب،

آن سایه هنوز هم

آنجا ایستاده بود! در حالت عادی احساس میشد که او یک فرد عادی است و

بعد از آنکه دلسا

از خیابان رد شد، سایه هم سریع بهسمت دیگری رفت که حدس میزد خیابان

.بعدی باشد

همین که دلسا از خیابان رد شد، موتوری به دو سرنشین به سرعت از کنارش

غذرد شد و دو کا

.زرد بهسمتش پرت شد. دلسا سریع بر روی استپ زد

امکان نداشت! دلسا یک کاغذ را گرفته بود. همان کاغذ که هنوز در جعبه ی

داخل کمدش نگه

بازیکردن باهات زیادی»داشته بود. همان کاغذ که بر رویش نوشته شده بود:

حال میده؛ اما

«!کات

به او خیره شد و دلسا زمزمه پس آن ورقهی دوم چه بود؟ گلشید با پرسش

:کرد

یادته درباره اون ورقههای زرد بهت چی گفتم؟ من یکیشون رو گرفتم، اون -

یکی دیگه چی

شد؟

دیگر شادی درون چشمان گلشید کـ*ـمرنگ شده بود و نیلو هیچحرفی

نمیزد، او تنها شنونده

Page 194: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 194 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

م رقهی دوبود. گلشید فیلم را از روی حالت استپ برداشت و دلسا دید که و

بر کنار پایش

افتاده است؛ اما خودش آنقدر محو نگاهکردن به ورقهی اول بود که متوجه آن

...نشد و بعد

:گلشید در لپتاپ را بست و زمزمه کرد

.حاال بهجای یه دونه معما، دوتا داریم -

****

101

کنار مهراد، روی صندلی سفیدرنگ نشست. هوای تهران برای اولینبار در

فند ماه، نسبتااس

سرد بود. همهچیز را برای مهراد تعریف کرده بود. مهراد حق داشت تا

درباره مرگ معصومه

اطالعات جدید را کسب کند. فنجان نسکافه را روی میز گذاشت و بهآرامی

:زمزمه کرد

.خوبی؟ چندساعته که داری به روبهروت نگاه میکنی -

بم و کلفتشده جوابش را به مهراد با خشم بهسمتش برگشت، با صدای

بدترین نحو ممکن

:داد

چیه؟ نکنه باید برای نگاهکردن به اطرافم از تو اجازه بگیرم؟ -

Page 195: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 195 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

و لیوان نسکافه را بهسمتی پرت کرد. صدای شکستن و خردشدن لیوان او را

یاد خاطرات

گذشتهای انداخت که هیچخیروخوبی درونش نبود. دلسا بهآرامی از جایش

به مهراد بلند شد و

:نگاه کرد که رو به ویرانی بود. مهراد با ناچاری دم زد

چرا اینطوری شد؟ چرا یهویی اینطوری شد دلسا؟ مثل یه ساعت شنی شدم، -

از هر طرف

که نگاه کنی دارم فرومیریزم، دارم نابود میشم. چرا تموم نمیشه؟ چرا نمیتونم

تمومش کنم؟

!مومش کنچرا مجبورم ادامه بدم؟ تمومش کن، ت

دلسا هیچچیزی نگفت. چه میتوانست بگوید؟ نوک انگشتان یخزدهاش

بهسمت صورتش رفتند

و برای اولینبار بعد از چهارسال، اشک را بر روی گونههایش احساس کرد.

بعد از چهارسال،

بعد از مرگ خانوادهاش، بعد از برگشتن بنیامین و بعد از آنکه بنیامین او را

بهطور کامل نابود

کرد، قسم خورد تا زمانی که انتقامش را نگیرد و قاتل خانوادهاش را پیدا

نکند، هرگز اشک

نریزد و حال... این قطرههای اشک چه بود که بر روی گونههایش میغلتید؟

رویش را به طرف

:دیگری کرد و لب زد

Page 196: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 196 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.هرکسی که شروعش کرده، باید تمومش کنه -

ا میان هزاران خاطره تلخ تنها مهراد بیحرف از کنارش گذشت و دلسا ر

گذاشت. صدای

بنیامین، صدای شهریار و صدای تکتک اعضای خانوادهاش در سرش میپیچید.

چه اتفاقی در

شرف افتادن بود؟ آرام بر روی زمین نشست و سرش را فشار داد. صدا در

سرش میپیچید و

102

زدن هستند احساس کرد که اشخاص، درست در بغـ*ـل گوشش در حال حرف

و بر سرش

.فریاد میزنند

«چرا دروغ گفتی؟ -»

آب دهانش را قورت داد و از جایش بلند شد. دستش را داخل موهایش

کشید؛ اما پاهایش توان

نداشتند و دوباره نقش بر زمین شد. صداها بلندتر شدند و فهمید که دوباره

حالش دارد مانند

!را بشنود، نه، نمیخواست قبل میشود، نه! نمیخواست باز این صداها

«!تو خانوادهمون رو نابود کردی، تو -»

ناخنهایش را بر روی نردهی حفاظ سرامیکی کشید. دنیا بر دور سرش

Page 197: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 197 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

میچرخید و فهمید که

اینبار خیلی بدتر از قبل است، خیلی بدتر! صدای شهریار را اینبار میشنید.

چقدر دلش برای

هیبودن میکرد و دوباره عذابوجدان صدایش تنگ شده بود. چقدر احساس ت

چنگ بر گلویش

انداخت تا او را خفه کند. مهراد راست میگفت؛ چرا تمام نمیشد؟

«!همهش بهخاطر توئه که بلور نیست -»

ذهن مریض و دیوانهاش به بلور حسادت کرد. چرا شهریار به بلور اهمیت

میداد و به او نه؟ چرا

داستان تمام آدمهای خوب با خوشی آدمبدهی داستان شده بود؟ مگر ته

وخوبی زندگی

نمیکردند؟ پس چرا آدمهای خوب داستان مرده بودند؟ کجای داستان را بد

نوشتند که

اینگونه شد؟

لیوان نسکافه را برداشت؛ همین چنددقیقه پیش از شدت بوی خوش نسکافه

به سلیقهی

نسکافه بود! بدون ارکیده آفرین میگفت؛ اما االن بدتر از همه بوی خوش

اینکه قندی از داخل

قندان بردارد، نسکافه را سر کشید. گلویش از شدت داغی و تلخی سوخت؛

.اما مهم نبود

سوزش قلبش آنقدر زیاد بود که اینقدر سوختن هیچ بود! لیوان از دستش

Page 198: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 198 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

افتاد و درست

.جلوی پایش شکست. صدای شهریار بلند و بلندتر شد

«!آدمای دروغگو متنفرمازت متنفرم! از -»

درد خودش چه بود که دنبال درمان درد مهراد میگشت؟ دردش گذشتهی

نحسش بود؟ گذشته

نحسی که آیندهاش را از او گرفت. گذشتهای که اگر نبود، االن سرنوشت

اینقدر خودخواهانه

103

تصمیم نمیگرفت. گذشتهای که نحستر از روز تولدش بود. بهسختی توانسته

د خودش رابو

نگه دارد تا نقش بر زمین نشود. بهسختی بهسمت در کشویی پنجره رفت که

مهراد همانطور

باز رهایش کرده بود. اصوات نامفهوم در سرش پیچید و بهسختی توانست

خودش را به سمت

کشوی دوم دراور برساند. کشو را کشید. قرصها را تار میدید. چندتا قرص را

بدون آبخوردن

.د و آخرین صدا را شنید که تیر خالصی برای حفظ تعادلش بودقورت دا

«!بنیامین نمیخواد صداتو بشنوه -»

***

Page 199: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 199 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

!اگه بفهمن چی؟ همینطوری هم بهم شک کردن -

با ترسولرز قدم برمیداشت. دستهایش بهطور مشهودی میلرزیدند و نگاهش

را به مرد که

وی تخت سلطنت نشسته،بهآرامی بر روی صندلی لم داده بود گویی که بر ر

سوق داد. مرد

:سیگارش را در جاسیگاری طالییرنگ خالی کرد و جواب داد

.تو وقتی قبول کردی که بیای تو این راه، میدونستی باید چیکار کنی ارکیده -

ارکیده با وحشت قدمهایش را بهسمت عقب برداشت. اشک از چشمان

خوشرنگش سرازیر

میلرزید. هوا که آنقدر سرد نبود؛ پس این شد و حال بهطور کامال واضحی

لرزش برای چه

:بود؟ از شدت ترس؟ ارکیده با صدایی که میلرزید گفت

میفهمی ازم چی میخوای؟ ببین من و شیدا دوتا آدم جداییم! امکان نداره، -

من اشتباه کردم،

.بیخیال من شو

لندتر از اومرد از جایش برخاست و روبهروی ارکیده ایستاد. قدش بسیار ب

بود و از صدایش

:جدیت میبارید. با لحنی پر از خشم گفت

تو به من و مهرناز قول دادی، گفتی که تو شیدایی! نکنه همهی اینا بازیه؟ -

هان؟ ببین

دخترجون، من بعد از چندسال گشتن تونستم دو نفر رو که کامال توی این کار

Page 200: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 200 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

واردن پیدا کنم،

قت نمیتونستم این رو عملی کنم، تو هم قول اگه کمکای دایان نبود هیچو

دادی و قسم

خوردی. دوست داری رادان و بقیه بفهمن که همهچی زیر سر توئه؟ هیچ

راهی نداری ارکیده،

!هیچی

104

ارکیده بهشدت اشک میریخت. روی زمین افتاد. هقهقش کل عمارت را پر

کرده بود. چرا این

:دهبریده گفتاشتباه را کرده بود؟ چرا؟ او بری

.من... من هنوز... آماده نیستم -

مرد بهسمت شومینه رفت و سیگاری دیگر آتش زد. پارکتها گرم بودند؛ اما

نمیتوانستند تن

ارکیده را گرم کنند. نور کمسویی از طرف راهپلهها میآمد و در این طبقه، تنها

نور آتش که از

رد. مرد نفس عمیقی شومینه بزرگ ساطع میشد، کمی آنجا را روشن میک

کشید و همانطور

:که پشتش به ارکیده بود، گفت

چقدر وقت میخوای؟ -

Page 201: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 201 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

صدای هقهق ارکیده دیگر به گوش نمیرسید. او بهآرامی از جایش برخاست و

کاپشن کوتاه

سورمهایرنگش را مرتب کرد. پشت دستش را بر روی صورتش کشید تا

اشکهایش را پاک

:کند. پاسخ داد

.که مطمن بشم هیچ اتفاقی برام نمیافته تا زمانی -

مرد بهسمت همان مبلی که بر رویش نشسته بود رفت. کمی مبل را جابهجا

کرد و ارکیده

توانست پارکتی که کمی کـ*ـمرنگتر از باقی پارکتها بود را ببیند. مرد پارکت

را برداشت و

از عروسکی کهنه را درآورد. ارکیده مطمئن بود که آن عروسک، یکی

اسباببازی های شیدا

است که مرد میخواست از راهوروش خاطرهها، او را مجبور به این کار کند.

مرد بهسمتش آمد و

.شیدا متوجه شد او نسبت به سنش بسیار پیرتر بهنظر میرسد

عروسک خیلی کهنهتر از آنی بود که ارکیده فکرش را میکرد. در ظاهر سالم

.بهنظر میرسید

:ارکیده داد و زمزمهاش بهسختی به گوشش رسید مرد عروسک را به

.این تنها چیزیه که درستی فرضیه رو اثبات میکنه -

***

«کافه پرند، خیابون مدرس، منتظرتم»

Page 202: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 202 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

کاغذ را در دستان عرقکردهاش مچاله کرد. با قدمهای تند قدم برمیداشت.

صدای

یفش و درون کنفسهایش را بهخوبی میشنید. امروز وقت تالفی بود! یاد سیدی

تمام آتوهایی

105

که گرفته بود، به پاهای خستهاش جان میبخشید. با دیدن تابلوی بزرگ باالی

مغازه که با

و لبخندی زد و با حالتی تقریبا شبیه د« کافه پرند»خطی خوش نوشته شده بود

بهسمت در

سفید زیبای کافه حرکت کرد. دستش را روی دستگیرهی سرد گذاشت و

.ت داخل هل دادبهسم

بوی اسپرسو، قهوه و نسکافه در فضا پیچیده بود. با دیدن آن مرد لعنتی خشم

تمام وجودش را

دربر گرفت. با قدمهای محکم بهسمت او حرکت کرد. صندلی را کشید و

.روبهرویش نشست

:مرد لبخند خاصی بر لب داشت. با ریلکسی گفت

.ادهستخب چی میخوری؟ اسپرسوهای اینجا فوقالع -

هیچ نگفت. وقتش را برای گفتن حرفهای بیهوده تلف نمیکرد. کارهای

مهمتری داشت. منو را

Page 203: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 203 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:پس زد و به او خیره شد که منو را ورق میزد. با لحنی جدی گفت

با خودت چی فکر کردی دایان؟ فکر کردی که میذارم تموم نقشههامون رو -

خراب کنی؟

لدا رو کشتی که چی بشه؟ میخوای محمولههامون رو به پلیس لو دادی، ی

خودتو بیاری جای ما؟

یا صبر کن! میخوای رابـ ـطهت با برادرت رو بدتر از این وضع کنی؟

دایان بدون هیچ واکنشی قهوهاش را سر کشید. خونسردیاش حال دلسا را به

هم میزد. او

هم همین را میخواست؛ بههمخوردن حال دلسا. دستش را باال گرفت و به

:سون گفتگار

.دوتا قهوه، یکیشون مخصوص باشه -

و بعد با لبخند بهسمت دلسا برگشت. دلسا در دل اعتراف کرد که او بسیار

جذابتر از رادان

است. موهای مشکیرنگش را بهسمت باال بـرده و چشمانش سبزتر از چشمان

دلسا و

سا لوحشیتر بود. لبخند بر روی لبانش کمی ترسناک بهنظر میرسید؛ اما د

.خودش را نباخت

مدرکی داری؟ -

دستش را داخل کیف چرم اصلش کرد و سیدی حاوی تمام اطالعات موجود را

درآورد؛ بهسمت

:دایان پرت کرد و با لحن پر از تمسخر و طعنه گفت

Page 204: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 204 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

!آره مدرک دارم، اونم بدجور -

دایان نگاهی کوتاه به سیدی انداخت، چشمانش را در حدقه چرخاند و در فکر

رورفت. دلساف

خودش را جلو کشید، مشتش را روی میز گذاشت و آرامآرام کوباند. بهخوبی

میدانست که این

106

کار دایان را عصبی میکند. در این چندوقته خوب او را شناخته بود. در همان

وقت گارسون با

سینی حاوی دو قهوه آمد. یکی ساده بود و دیگری که انگار بسیار خوشمزهتر

.ر میرسیدبهنظ

ساده را بر جلوی دلسا قرار داد و دیگری را پیش دایان. حال دلسا متوجه

منظور دایان از

مخصوص را فهمیده بود. بیخیال قهوه شد، گلویش را صاف کرد و تمام

جملههایی را که در

:ذهنش ردیف کرده بود بر زبان آورد

بودی چطوری اونقدرا هم که فکر میکنی زرنگ نیستی! قبال خوب بلد -

گندکاریات رو

...بپوشونی؛ اما االن

:سیدی را باالوپایین کرد و با نیشخند ادامه داد

Page 205: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 205 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

من میدونم که کی عمارت شمس رو منفجر کرد و خیلی هم خوب میدونم -

که چرا این کار رو

کرده. تو میدونستی که رادان داره عاشق خواهر من، بلور میشه؛ پس خواستی

با یه تیر دو

.بزنی! هم به من آسیب بزنی هم به رادان نشون

سری به عالمت تأسف تکان داد و کـ*ـمر نیمخیزشدهاش را صاف کرد، به

صندلی زرشکی

کافه پرند تکیه داد و همانطور که با انگشتان بلند و ظریفش روی میز قهوهای

گرد ضرب گرفته

را بود، به دایان خیره شد که هنوز با خونسردی فنجان دوم قهوهاش

مینوشید. بهخوبی

:میدانست که این سیاست دایان است. با نفرت پرسید

بهنظرت اگه رادان بفهمه برادرش، عشق چندینسالهش رو کشته و -

زندهزنده سوزونده،

چیکار میکنه؟ من رو نابود میکنه یا تو رو؟ تو همیشه میترسیدی که اگر من و

رادان با هم

م تو رو نابود کنیم و بهنظرم باید با ترستتوی یه جبهه قرار بگیریم میتونی

.روبهرو بشی

دایان لیوان قهوهاش را بهآرامی بر روی میز فانتزی زردرنگ قرار داد. دیگر

تمسخر درون

:چشمانش موج نمیزد. باز هم بهآرامی جواب داد

Page 206: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 206 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

میخوای به رادان همهچیز رو بگی؟ خب بگو! من و رادان شاید دائم به -

اما درهمدیگه بپریم؛

.آخر پشت همدیگهام و حاضریم جونمون رو بدیم

107

دلسا ابرویش را باال انداخت، نیشخندی زد و دستمالکاغذی از روبهرویش

برداشت و مشغول

تکهتکهکردنش شد. کم آورده بود؛ اما نمیخواست بروز بدهد. همانطور که

تکههای

:دستمالکاغذی را بر روی میز میریخت گفت

مق نبودی. برای من نه بلور مهمه، نه رادان! برای من غرورم مهمه تو که اح -

که بنیامین

خردش کرد، شهریار شکستش. برای من اون غروری که مثل خار تو چشم

!همه بود مهمه

برای من اون ابهتی که زمان فرهاد داشتم مهمه. االن چی دارم؟ هیچی! من

خانوادهم و

هنوز توی وجودش سعی داره خاطراتشون رو خاک کردم؛ اما غرورم

تیکهتیکههای شکستهاش

.رو به هم وصل کنه؛ اما باز فرومیریزه. تو باعث همهی اینایی

دایان سیدی را داخل کتش کرد و لبهایش را به هم فشار داد تا چیزی نگوید

Page 207: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 207 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

که به ضررش

تمام شود. خیلی سخت بود در مقابل طعنههای دلسا سکوت کند؛ اما او دایان

سی کهبود؛ ک

.حرف اول و آخر را میزد

چی میخوای؟ -

دلسا دستمال دیگری از جعبه دستمالکاغذی کند و از وسط دو نصفش کرد.

کمی سکوت کرد و

:بعد از چند ثانیه جواب داد

من میدونم که تو هیچوقت مستقیم وارد نمیشی و بهتر از اون میدونم که -

همچین کار مهمی

پری. هر کسی که خونه رو منفجر کرده، خیلی رو به دست آدم غریبهای نمیس

خوب از

!جیکوپوکمون خبر داشته. میخوام اسم اون خائن رو بدونم، بهم بگو

دایان چند تراول پنجاهی را روی میز انداخت و کت مشکیرنگش را بر روی

تنش صاف کرد؛

:سرش را بهسمت دلسا برد و بهآرامی نجوا کرد

به تو بوده و االن هم نزدیکته، کنارته؛ اما اون یه روزی نزدیکترین شخص -

!نمیبینیش

دلسا خواست حرفی بزند؛ اما دایان بهسرعت آنجا را ترک کرد. نگاهی به

قهوهی

دستنخوردهاش انداخت و وسوسه شد کمی از آن را بنوشد. بدون معطلی

Page 208: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 208 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

قهوه را سر کشید و

ی ماساژ باز هم همان طعم مزخرف، همان طعم عجیب و غریب. سرش را کم

داد و از جایش

.برخاست و بهسمت در خروجی رفت

108

***

.عقاید جالبی داری؛ اما همه که نمیتونن اونا رو باور کنن -

نیمنگاهی به او انداخت و بعد دوباره به پروندهها خیره شد. خودکارش روی

صفحهها

همیرقـ*ـصید و مکث طوالنیاش رادان را عصبی کرده بود. دیگر حواسش ب

پروندهها نبود و

نمیدانست رادان چرا درباره عقایدش با او میخواهد صحبت کند. آیا این

مقدمهای برای

حرفهای رادان بود یا فقط کنجکاوی ساده؟

!عقاید من نیازی به باور بقیه ندارن؛ چون برای منن، نه بقیه -

:ابروهایش را باال انداخت و با دهنکجی گفت

!بقیه اهمیتی نمیدی؟ جالبه یعنی اصال به نظرات -

. این کتاب در سایت نگاه دانلود ساخته و منتشر شده است

www.negahdl.com

دست دلسا بیحرکت ماند، چشمانش را باال آورد و به شب چشمان او دوخت.

Page 209: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 209 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

مردمک

چشمانش میلرزید. خودکار را در دستش بیشتر فشار داد. حالش از این وضع

زندگی داشت به

:. باز صداهایی در ذهنش به صورت نجوا میپیچید. بهآرامی لب زدهم میخورد

فایدهای هم داره؟ -

یکی از اصلهای مهم زندگیاش را زیر پا گذاشت؛ سؤال را با سؤال جواب

نمیدهند. ارکیده

کجا بود تا به رویش بیاورد؟ رادان روبهرویش نشست و آرامتر از دلسا

:زمزمه کرد

.البته که نه -

عمیقی کشید. کمی با خودکارش بازی کرد و کلمات در ذهنش دلسا نفس

ردیف شدند. هنوز آن

صداهای نجوامانند در ذهنش بودند و دلسا میخواست اینبار مقاومت

کند.صداها پررنگتر

از بلور ازش بپرس، از بلور... از »شدند و گویی شخصی در کنارش میگفت:

«...بلور

که گویی هیچ احساسی نداشت و صدای مردی خشن و بیروح بود؛ مردی

اصوات از ته گلویش

:بیرون میآمد. دلسا نگاهش را به رادان دوخت و پرسید

تو با خواهرم، بلور... رابـ ـطهای داشتی؟ -

109

Page 210: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 210 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

ابروهای رادان در هم رفتند. نجواها آرامتر شدند و دلسا فهمید که باید به

حرف آنها گوش

اتفاقی داشت برایش میافتاد؟ نمیدانست. کند. این نجواها چه بودند؟ چه

رادان کمی عصبی و

:مضطرب شد؛ اما پاسخ داد

رابـ ـطهی من و بلور به خیلی قبلتر برمیگرده. اونموقعها که من هنوز وارد -

بازیهای دایان

نشده بودم. بلور فقط برام یه دوست معمولی بود، بعد از یه مدت فهمیدم

حسش به من داره

داشت عوض میشد. فهمیدم که دوستم داره؛ اما به روش عوض میشه،

نیاوردم. من

نمیتونستم با اون وضعیت خانوادهای که داشتم، با بلور باشم؛ با وجود برادری

که ازم خوشش

نمیاومد و پدری که غرق قدرت شده بود. برای همین بهش گفتم که نمیشه

.باهم باشیم

که مطمئنم بعد از حرفای من از احساس اون هم یه احساس نوپای ساده بود

بین رفت، فکر

.نمیکنم دیگه بهم فکر کرده باشه

دلسا سری به عالمت فهمیدن تکان داشت. یکی از برگهای برندهاش را از

دست داده بود و

Page 211: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 211 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

چقدر پست بود که میخواست از خواهر مردهاش استفاده کند تا مهم بهنظر

برسد. پروندهها را

چیزی به رادان بگوید، از جایش برخاست و بهسمت برداشت و بدون آنکه

.راهپلهها رفت

او یاد گرفته بود آدمها را مهم نکند. همانطور که زیرشان خط میکشید، به آنها

نشان میداد

بلد است دورشان هم خط بکشد. سرنوشت به او خوب آموخته بود آدمهایی

که مهم شوند،

شه به آنها یاد آوری میکرد که خود او دیگر او را ریز میبینند؛ برای همین همی

بود که آنها را

وارد عرصه کرد. تا خودکار قرمزش جوهر داشت، دست نمیکشید؛ خیلیها را

باید پررنگتر

.خط میزد. پررنگ پررنگ! آنقدر که همه ببینند

:در اتاقش را بست و آرام روی زمین نشست، زمزمه کرد

م؟لعنتی من چرا نمیتونم دورتو خط بکش -

***

عروسک را بر روی تختش انداخت و به او نگریست. نمیدانست این عروسک

کهنه و

بهدردنخور به چه کارش میآید. کنار عروسک نشست و دستش را داخل

.گیسوان بلندش کرد

110

Page 212: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 212 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

چرا خریت کرد و وارد این بازی شد؟ اگر در این راه دیوانه میشد چه؟

چیزهای خوبی درباره

.نیده بوداین فرضیه نش

مرد گفت که این عروسک فرضیه را اثبات میکند، آخر چگونه ممکن است؟

عروسک را

برداشت و آن را بررسی کرد. سرش نسبت به اندامش بزرگتر بهنظر

میرسید. گرد نبود،

بیضی هم نبود، حالت عجیبی داشت و ارکیده نمیدانست اسم این حالت را چه

بگذارد. موهای

به یک طرف بودند. دستانش مشت شده و لباسش مشکی عروسک هرکدام

.هم پاره بود

ارکیده ناخواسته دستش را بر روی سر عروسک کشید و تورفتگیهایی را

احساس کرد. سر

عروسک را فشار داد؛ اما نتوانست آن را باز کند. بار دیگر فشار داد اما نه؛

.فایدهای نداشت

پشت سر عروسک، بهطور نوک موهای عروسک را بهآرامی پایین کشید و

کامل درآمد و ارکیده

با عجیبترین صحنهی زندگیاش روبهرو شد. یک دفترچهی خاطرات کهنه با

جلد چرم

مشکی! دفترچه خاطرات را درآورد و آن را باز کرد. روی صفحهی اول، بزرگ

Page 213: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 213 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:نوشته شده بود

قطعه هاز اونجایی که کل جهان یه ماشین خیلی بزرگه، نمیتونم براش مثل ی»

.اضافی باشم

«ی.م

***

:فصل چهارم

«اسرار ارکیده»

اگه دستم رو ول کنی کنی بهتره

اگه پاتو برداری از روی تنم

تو بیشتر از اینکه نجاتم بدی

.کمک میکنی به فرو رفتم

با استرس دستهایش را به هم فشرد و همانطور که دور خودش مانند پروانه

میچرخید، با

:لحنی نگران گفت

پس این دختر کجاست؟ -

111

رادان با عصبانی گوشیاش را روی مبل انداخت. اخمی عمیق میان دو ابرویش

به وجود آمده

بود. بیشتر عصبانی بود تا نگران. نمیخواست باز مشکلی دیگر به وجود بیاید.

Page 214: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 214 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

ارکیده تنها

شخصی بود که میتوانست آنها را از این وضعیت نجات دهد؛ اما حال آب شده

.و پیدایش نبود

مهراد ریلکس و بدون هیچتوجهی به حرصوجوش دلسا و رادان، مشغول

نگاهکردن به مستند

بود. زهراخانم سریع قاشق درون آب قند را هم زد و با قدمهای بلند بهسمت

.دلسا حرکت کرد

لیوان را به دستش داد و بعد بهسمت آشپزخانه برگشت. دلسا لیوان آب را

سر کشید و سرش

دوباره گیج رفت. از شدت ضعف دستهی مبل را فشار داد و کـ*ـمرش کمی

خم شد؛ اما کسی

متوجه نشد. لیوان را بر روی میز انداخت. نفسی عمیق کشید و به یاد

قرصهایش در طبقه باال

افتاد. باید سریع سروقت آنها میرفت. قدمها نامیزانش را بهسمت راهپله

...برداشت؛ اما

ای شدیدی باز و ارکیده با ظاهری آشفته وارد شد. موهایش در خانه با صد

آشفته شده بود و

چشمانش قرمز به رنگ خون بود. سکندری خورد و نزدیک بود که نقش بر

زمین شود؛ اما او

:هم به سختی تعادلش را حفظ کرد. دلسا با عصبانیت فریاد زد

!خنگ تا حاال کجا بودی؟ می دونی چقدر نگرانت شدیم؟ دخترهی -

Page 215: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 215 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

اما ارکیده در حالت عادی نبود، سرش گیج میرفت و قدمهایش را اشتباه

برمیداشت. چشمان

عسلیرنگش دور سالن گشت و گشت تا به دلسا رسید. پوزخندی زد و

همانطور که کجکج راه

میرفت، بهسمت او حرکت کرد. دلسا در اعماق دلش احساس ترس کرد.

مهراد بهسمتش

:رسیدحرکت کرد و بهآرامی پ

ارکیده، چی شده؟ -

ارکیده مهراد را پس زد و بهسمت دلسا قدم برداشت. با صدایی دورگه و

:خشن پاسخ داد

تو و نگرانی؟ اصال میدونی نگرانی چیه؟ اصال برات مهمه؟ -

دور خودش چرخید؛ درست مانند افراد دیوانه. دلسا حدس میزد که ممکن

است نوشیدنی یا

:. ارکیده با لبخندی شرورانه ایستاد و ادامه دادمواد مصرف کرده باشد

ملکهی بازنده، به زودی تو هم از صحنهی روزگار محو میشی. آخرین مهره، -

همیشه

!بازندهست

112

و پاهایش به هم پیچیدند و نقش بر زمین شد. مهراد بهسمتش قدم برداشت

Page 216: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 216 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.و کنارش زانو زد

:با ترس او را تکان داد و زمزمه کرد

ارکیده؟ خوبی؟ -

:ارکیده بیجان نالید

...شیوا -

مهراد او را که مانند پر کاه سبک بود، از روی زمین برداشت و بیتوجه به

دلسای مبهوت و

یخزده، بهسمت طبقهی باال حرکت کرد. رادان ابرویش را باال انداخت و با

:بیحوصلگی گفت

نیست. بهتره بریم شاید یهکم توی خوردن نوشیدنی زیادهروی کرده، مهم -

.بخوابیم

مهراد نبضش را گرفت، ضربان قلبش را چک کرد. بعد از کمی معاینه در اتاق

را بست و

همانطور که بهسمت دلسا حرکت میکرد، موهای بههمریختهاش را مرتب کرد

و با لحن جدی

گفت

شیوا کیه؟ -

دو خیره ابروی دلسا باال رفت. رادان واکنش خاصی نشان نداد و فقط به آن

شد. مهراد دوباره

:سؤالش را با لحن جدی و تندتری بیان کرد

Page 217: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 217 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

دلسا با توام! شیوا کیه؟ -

دلسا آب دهانش را قورت داد. شیوا، لعنت به این نام! لعنت بر این دختر که

روح و یادش دست

از سر آنها برنمیداشت. نفس عمیقی کشید و با لحن سرد و بیروحش پاسخ

:داد

ونم کیه؟ واال تو با ارکیده جوری، نه من! بهنظرت ارکیده میاد به من چه مید -

من میگه با کیا

میپره و با کیا نمیپره؟

باران با ترس از پلهها پایین آمد؛ اما با اشارهی رادان عقبگرد کرد و پشت

.نردهها مخفی شد

تمام اندامش گوش شدند تا بتواند اطالعات جدید کسب کند. چند وقتی بود

نتظر یککه م

فرصت مناسب، در همهجا کمین میکرد و حال وقتش رسیده بود. مهراد بلند

:فریاد زد

تموم بدبختیهای ما از تصمیمای توئه. خدا میدونه این شیوا کیه که انداختی -

!به جون ارکیده

.چیکارش کرده که به این وضع افتاده و شیوا از دهنش نمیافته

113

پله اول راهپله نشست. نگاه تیز دلسا باران را نفسش را فوت کرد و روی

Page 218: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 218 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

شکار کرد؛ اما خودش

را به کوچهی علیچپ زد. باران باید اطالعات را میرساند؛ بنابراین جلویش را

.نمیگرفت

دستش را داخل موهای مشکیرنگش کشید و باران عصبی نگاهش را بهسمت

مهراد و دلسا

همد؟ اصال مهراد، چهکارهی کشاند. چرا دیگر حرف نمیزدند تا بیشتر بف

ارکیده بود که اینقدر

:راحت برایش دادوبیداد میکرد؟ مهراد ادامه داد

چرا اینقدر از ارکیده متنفری؟ چرا اون از تو متنفره؟ چرا این دشمنی رو -

تموم نمیکنید؟ بس

کنید تو رو خدا! تو که احساس نداری، انگار زدی کل احساساتت رو خاموش

کهکردی، اونه

.داره داغون میشه

:دلسا همانطور که بهسمت راهپله حرکت میکرد، آرام جواب داد

من از ارکیده متنفر نیستم؛ اما اگه آتیش بگیره و آب تو دستم باشه، ترجیح -

میدم آب رو

!بخورم

***

چشمانش را باز کرد، نور مستقیم بر روی صورتش میتابید و چقدر از این نور

متنفر بود. به

ی از جایش برخاست، حتی یادش نمیآمد چگونه به اتاق آمده است. اصال سخت

Page 219: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 219 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

چگونه به خانه

رسید؟ دستی به سرش کشید و موهایش را به هم ریخت. سرش چقدر درد

.میکرد

خاطرات در ذهنش جان گرفتند. سر جایش خشک شد. دیشب... او دیشب

!انجامش داد

وی لبانش جای گرفت. احساس توانست این کار را انجام دهد. لبخندی بر ر

میکرد دو نفر

...درونش زندگی میکنند؛ یکی خودش و دیگری

از جایش برخاست و جلوی آینهاش رفت. موهای بورش را شانه کرد و متوجه

شد چشمانش

.برق خاصی دارند. هنوز لباسهای دیشب بر تنش بود

دستش را داخل جیب شلوار جین آبی تنگش کرد و به سختی عکسی

.وکیده را درآوردچر

چهارساله با موهایی قهوهای روشن و چشمانی عسلی -عکسی از کودکی سه

که لبخندی بزرگ

بر روی لبانش بود. دستش را آرام بر روی صورت دختر کشید و زیر لب

:زمزمه کرد

!خوش اومدی شیوا، تو برگشتی -

114

Page 220: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 220 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

شد و ارکیده سریع در اتاق باز شد و عکس از دستش رها شد. باران وارد اتاق

با پایش عکس

:را به زیر تخت هل داد. باران لیوان آب را به دستش داد و زمزمه کرد

بهتری؟ -

ارکیده بدون هیچ حرفی لیوان را از دستانش گرفت و بعد راهش را بهسمت

دیگری کج کرد. در

نبود. میخواست برایش آب نیاورد. « ممنون»فرهنگنامهاش کلمهی

اینگونهدموکراسیبودنش

بود. از اتاق بیرون رفت و خوب میدانست که باران خنگتر از این حرفها است

که بخواهد

متوجه عکس و رازهای باران بشود؛ اما با این حال نزدیک اتاقش ایستاد تا

متوجه حرکات باران

.بشود

باران لبهی تخت نشست و به فکر فرورفت. کارن فردا به تهران میآمد تا با

.ت کندرادان صحب

فردا... یعنی میشد یک روز همهی این جریانها به اتمام برسد؟ چقدر دلش

هـوس یک

خانوادهی عادی را کرده بود. ای کاش در همان کودکی میماند که هیچچیزی

از بدیهای زمانه

را نمیفهمید. همان موقع که با دایان و رادان، کنار هم بازی میکردند. ای کاش

آتش پدرشان

Page 221: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 221 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

...کاشنبود. ای

با لرزیدن چندثانیهای گوشیاش درون جیب شلوار لیاش، سریع گوشی را

درآورد و پیام را باز

«!ارکیده رو تنها نذار»کرد.

هوفی کشید و سریع انگشتان ظریف و باریکش را روی صفحه تاچ گوشی

.کشید

«.نمیخواد کسی نزدیکش بشه، فکر کنم از همه ناراحته»

عزیزش جواب دهد؛ ناجی که تنها کس مهم بعد از کمی منتظر ماند تا ناجی

رادان در

زندگیاش بود. دستش را داخل موهایش کرد و بیصبرانه به صفحه موبایلش

نگاه میکرد. بعد

:از چند دقیقه که مانند چند ثانیه میگذشت، جواب آمد

«.ناراحت نیست، فقط نظرش رو دربارهتون عوض کرده»

دستش را روی استیکر گریه و ناراحت جوابی به ذهنش نمیرسید. فقط

گذاشت و چندبار فشار

نوشته is typing« » داد و بعد گزینه سند را لمس کرد. تیک سین خورد؛ اما

نشد. صفحه

!گوشی را بست و دستی به چشمهایش کشید. خسته بود؛ خیلی خسته

115

Page 222: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 222 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

فت راز جایش برخاست و بهسمت در رفت. ارکیده سریع بهسمت طبقه پایین

تا باران متوجه

.حضورش نشود

باران بهسمت اتاقش رفت و در را بست. مانند همیشه مرتب و تمیز بود. تخت

یکنفرهاش در

سمت راست اتاق، کنار پنجره گذاشته شده بود و روتختی یاسیرنگش حتی

یک چروک هم

نداشت. آینه کنسول بزرگش روبهروی تخت بود و در کنار در اتاق، دو کمد

مخصوص

.لباسهایش وجود داشت

در کمد چوبی تیره را باز کرد و با انبوهی از لباسهای نو و مارکدار روبهرو شد.

پارکتهای

.کرمیرنگ کمی صدا ایجاد میکردند؛ اما باعث ناراحتیاش نمیشد

دستش را به ته کمد برد و یک جعبهی فلزی روشن را درآورد. درش به

راحتی باز میشد. یک

«برای باران»رویش با خطی زیبا نوشته شده بود: پاکتنامه که بر

نامه را کنار زد. در کنار جعبه چند عکس وجود داشت؛ از بچگیهایش، از

دوستانش، از

فارغالتحصیلیاش. همهی وسایل را درآورد و جعبه کامال خالی شد. ته جعبه را

بهسمت داخل

ود. اما در زیر فشار داد که درآمد؛ گویی جعبه از جنـ*ـسی بهدردنخور ب

Page 223: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 223 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

جعبه، یک چاقو مخفی

.شده بود. چاقویی که هرکسی از حضور آن باخبر نبود

به طور کامل از یاد بـرده بود که آن چاقو را به دستور دایان به حامد داده بود؛

چاقویی که یلدا با

مهارت از آنها دزدیده و وقتی که دایان آن را پس گرفت، دستور قتل یلدا را

.ردنیز صادر ک

آن چاقو را به حامد داد تا قدرتمندی دایان را به رخ بکشد. جعبه را به سمت

.دیگری انداخت

پدرش توسط آن چاقو کشته شده بود. سهضربه به سر و چهارضربه به قلبش.

چه کسی جز

فرهاد این کار را انجام میداد؟

***

:فصل پنجم

«مهره سوخته»

نباشی، همه میخواهند یادت بدهند. زندگی مانند بازی شطرنج است. اگر بلد

زمانی هم که یاد

.گرفتی، همه میخواهند شکستت بدهند

116

پاشنهی کفشهای مشکیرنگش را به آرامی بر روی سرامیک سفیدرنگ

Page 224: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 224 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

گذاشت. نگاهش را به

اطراف انداخت. هیچخبری نبود؛ گویی خودش تنها در این کافهی درندشت

.مانده بود

رسید و چهرهاش درهم رفت. چرا باید بوی گاز میآمد؟ بوی گاز به مشامش

یاد گرفته بود که

به همهچیز مشکوک باشد و اکنون این بوی گاز در این ساعت شب برایش

.بهشدت عجیب بود

نگاهی به ساعت مچی فلزی روی دستش انداخت. هشتونیم! دیر کرده بود و

باید تا نیمساعت

چرا باید به آنها جواب پس میداد؟ دیگر خودش را به خانه میرساند؛ اما

میز و صندلیهای فانتزی در گوشهای جمع شده بودند و قسمت وسیعی از

.سالن خالی بود

:گلویش را صاف کرد و فریاد زد

آهای! کسی اینجا نیست؟ من رو الکی کشوندید؟ -

صدای پچپچمانندی از پشت سرش به گوشش رسید. برگشت و مرد را دید.

کتوشلواری

کی بر تن داشت و کفشهای ورنیاش برق میزد. ارکیده نفس عمیقی کشید مش

:و پرسید

چرا گفتی بیام اینجا؟ چرا این کافه؟ -

مرد یکی از صندلیها را بر روی زمین کشید که صدای گوشخراشی ایجاد کرد.

ارکیده اخم

Page 225: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 225 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

کرد. با آن مانتوی نازکی که بر تن داشت، بیش از حد سردش شده بود. فکر

کرد که اینجانمی

:اینقدر سرد باشد. مرد با لحنی پر از خونسردی گفت

!یه جایی از نقشهمون اشتباه پیش رفته، تو اونی که ما میخواستیم نیستی -

خون در رگهای ارکیده یخ بست. منظورش چه بود؟ یعنی چه که اشتباه پیش

رفته بود؟

:کشیدچشمان عسلیرنگش بهتزده به او خیره شد و ناگهان فریاد

چی داری میگی؟ االن داری این حرفا رو میزنی؟ چرا اونموقعی که گفتم -

نمیخوام توی این

بازی باشم این چرتوپرتا رو نگفتی؟ االن... بعد از اون همه زجر... بعد از اون

همه بازی... باید

اینا رو بگی؟

جملهی آخرش را بریدهبریده گفت، نفسش دیگر باال نمیآمد. مرد با همان

خونسردی به او

:خیره شد و تنها لب زد

117

من بهت گفتم تنها در صورتی مشخص میشه روح شیوا در تو وجود داره که -

اون کار رو انجام

بدیم. آناهیتا به من گفته که روح تو متعلق به شخص دیگهایه. تو شیوا نیستی

Page 226: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 226 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

!ارکیده

نداشت تا او را از ارکیده با خشم بهسمتش رفت. یقهاش را گرفت؛ اما زوری

.جایش بلند کرد

:همانطور که یقهاش را بهسمت خودش میکشید، گفت

من احساسش میکنم، من میفهمم که اون هم هست. میتونم خاطراتش رو -

.ببینم

دروغ گفت، او هیچیک از این چیزها را احساس نکرده بود؛ اما نمیخواست

یک بازنده باشد. بند

ز شدت خشم، دیگر سرما را احساس نمیکرد. با انگشتانش سفید شده بود و ا

:غم ادامه داد

چرا بازیم دادی؟ چرا باهام بازی کردی؟ من بهخاطر تو نارو زدم به دوستام، -

به تنها کسایی

که داشتم. وقتی که فهمیدم میتونم یه خانواده داشته باشم، روی ابرا پرواز

میکردم. میفهمی

ه داشت؛ اما خودش اونا رو به کشتن داد. این رو؟ درک میکنی؟ دلسا خانواد

من نمیخواستم

مثل اون باشم، میخواستم مثل خودم باشم. زندگی میخواستم، مگه گـ ـناه من

چی بود که

حق ندارم طعم خانواده رو بچشم؟

:و با صدایی که در سالن میپیچید گفت

چرا بهت اعتماد کردم شیخ عبداهلل؟ -

Page 227: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 227 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

تش دارد دور سرش میچرخد. بر روی زمین احساس میکرد سالن با آن عظم

افتاد و با دستش

سرش را گرفت. سرامیکها بهشدت سرد بود. شیخ عبداهلل باالی سرش ایستاد

و بهآرامی لب

:زد

همهی ما بازی خوردیم از دست سرنوشت دخترجون. من هم مثل تو، فقط -

یه زندگی آروم و

نتی، شیوا همهی زندگیم رو بیدردسر میخواستم؛ اما نمیشد. اون دخترهی لع

ازم گرفت. کسی

که عاشقش بودم نمیتونست بدون دخترش زندگی کنه، زندگی که میخواستم

بشه بهشت

شده بود جهنم! زنم باید توی تیمارستان بستری میشد. اونقدر توی باتالق گـ

ـناه فرورفتم

و رو که دیدم که دیر فهمیدم راه چاره رو؛ اما فهمیدم! آناهیتا رو پیدا کردم، ت

مطمئن شدم خود

شیوایی! مهرناز با دیدن تو و امید اینکه روح شیوا بعد از مرگش اومده توی

جسم تو داشت

.خوب میشد؛ اما تو شیوا نیستی

118

Page 228: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 228 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

ارکیده با پشت دست محکم بر گونهی شیخ عبداهلل زد و با صدایی که در آن

رگههای خشم

:هویدا بود گفت

نیستم مردک خرفت! شیوا چندسال از من بزرگتر بود و وقتی البته که شیوا -

که مرد تازه من

پام رو روی این دنیای لعنتی گذاشته بودم. تو و آناهیتا شیادین، شیطانین!

!کالهبردارای عوضی

گم شین از زندگیم برین بیرون. الهی خودت و اون دوستای بدتر از خودت

!توی آتیش بسوزین

ستاد و همین که خواست به طرف در برود، شیخ عبداهلل ارکیده بهسختی ای

دستش را کشید و بر

روی زمین افتاد. سرش محکم بر سرامیک خورده بود و احساس میکرد

مایعی روان از

شقیقههایش درحال حرکت است. پلکهایش نیمهباز بود. دستش را بهسختی

بهسمت سرش

:برد، خون! خواست حرفی بزند که شیخ عبداهلل گفت

!تو سوختی ارکیده! باختی، باید بمیری -

در گوشش اکو « مرگ»درست نمیفهمید مرد چه چیزی میگوید؛ اما کلمهی

شد. با سختی

:زمزمه کرد

.دلسا میاد کمکم، نمیذاره اینجوری بشه -

Page 229: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 229 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

شیخ عبداهلل با صدای بلند قهقهه زد. حال ارکیده رو به وخامت میرفت. سعی

کرد خودش را

ما پای راست شیخ عبداهلل بر روی گلویش قرار گرفت و احساس بلند کند؛ ا

کرد که دیگر

:نمیتواند نفس بکشد. صدایش را بهسختی میشنید

فکر میکنی من کاری میکنم که اون دوستای احمقت بفهمن چه نقشهای -

دارم؟ تو یکییکی

دوستات رو از خودت دور کردی. دلسا وقتی بفهمه تو مردی، خوشحال میشه.

هراد از شرتم

!راحت میشه. تو فقط مایه دردسری

پایش را از گلوی ارکیده برداشت و احساس کرد که تازه میتواند نفس بکشد.

بهسمت

سرامیکها خم شد و بهسختی هوا را بلعید. چشمانش تار میدید. مردک احمق

!راست میگفت

ا بهایش رارکیده خودش آنها را از دست داده بود. به چه قیمتی دوستان گران

از دست داد؟

اشک از چشمانش جاری شد و هقهق کرد. اینجا دیگر پایان ارکیده بود. شیخ

عبداهلل خم شد؛

:گویی که جلوی ارکیده زانو زده باشد؛ اما با تمسخر گفت

119

Page 230: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 230 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

!خیلی دیره ارکیده؛ اما باید یاد میگرفتی که گرگ باشی؛ مثل من، مثل همه -

اش نگاه کرد و دست مشتشدهاش را محکم بر ارکیده با نفرت به چهره

صورت شیخ پرتاب

کرد؛ ولی او محکم دستش را گرفت و پیچاند. ارکیده صدای شکستن

استخوانهایش را شنید

.و جیغش کل سال را برداشت

نگران نباش دخترجون، دوستات هم بهزودی بهت میپیوندن. اونا هم مثل -

تو یه مزاحم

!بزرگن توی این استراتژی

ارکیده از شدت درد مانند مار به خودش میپیچید. نفسش دیگر باال نمیآمد و

نگران بود،

نگران خودش و دوستانی که نباید وارد این ماجرا میشدند. احساس کرد که

دارد بیهوش

میشود و چشمانش دیدند که شیخ عبداهلل فندکی زیبا را از جیبش درآورد و

:زمزمه کرد

.تراتژی شروع شد، با مرگ ما ادامه پیدا میکنهبا مرگ یلدا این اس -

.و فندک از دستش رها شد

***

دلسا با نفسنفس از خواب پرید. چشمانش را بازوبسته کرد و دستی بر

گردنش کشید. عرق

تمام اندامش را دربر گرفته بود. این دیگر چه کابوسی بود؟ چرا باز

Page 231: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 231 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

کابوسهایش شروع شده

برد و روشنش کرد. بهسختی بهسمت کشوی بود؟ دستش را بهسمت آباژور

دروارش رفت و

قرصهایش را در آورد. قبل از اینکه آنها را بخورد، صدای قدمهایی را در

.راهرو شنید

به احتمال زیاد ارکیده بازگشته بود. نگاهی به ساعت انداخت. یک شب! چقدر

این دختر سرخود

رفت. تصمیم گرفته بودشده بود. قرصها را بدون آب خورد و بهسمت تختش

که فردا به

ارکیده تذکر بدهد که این سرکشیهایش چقدر میتواند به نفع دشمنانشان تمام

.شود

هنوز دراز نکشیده بود که در اتاق با شدت باز شد و قامت شخصی پدیدار شد

که دلسا بهخوبی

:نمیتوانست در تاریکی چهرهاش را ببیند؛ فقط صدایش را شنید

!، کافه پرند آتیش گرفته. ارکیده اونجا بودهپاشو دلسا -

120

چشمان نیمهبازش درشت شدند و توانست مهراد را ببیند که بهشدت

وحشتزده بود. دلسا

دوباره نگاهی به ساعت انداخت. نه، واقعا یک شب بود! آخر ارکیده یک شب

Page 232: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 232 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

آنجا چهکار

:داشت؟ صدای فریاد مهراد او را به حال خودش آورد

!د باش، باید بریم بیمارستانزو -

***

شانهی باران را بهآرامی فشار داد و به شیشه خیره شد. ارکیده در میان

هزاران دستگاه و

لولههای پرپیچوخم گرفتار شده بود. بیهوش روی تخت افتاده بود و فارغ از

غم دنیا

چشمهایش را روی همه بسته بود. تمام اندامش باندپیچی شده بود و مچ دست

راستش گچ

:گرفته شده بود. باران نفسش را فوت کرد و زمزمهاش گوش دلسا را آزرد

بههوش میاد؟ -

دلسا نگاهش را از او گرفت و به ارکیده دوخت. بیتردید در این چندروز که

ارکیده در عالم

دیگری به سر میبرد، آرامش خاصی نصیبش شده بود. خبری از جنگودعوا در

خانه نبود و

جیبی همه سکوت کرده بودند. رادان که بودونبود ارکیده برایش بهطرز ع

هیچ فرقی نداشت. او

بدون استراحت و وقفه تالش میکرد تا دایان را پیدا کند. اما مهراد نگران بود.

نگران دوست

زیبایش که مانند گلی پژمرده روزبهروز پژمردهتر میشد و حیات از او فاصله

Page 233: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 233 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

میگرفت. باران

نبود؛ او هم نگران بود. نگران ارکیدهای که در زمان اقامت باران مانند رادان

در ایران

دیدارهایش به دهبار هم نمیکشید. نگران این دختر مرموز بود. اما دلسا... او

نمیخواست

آرامشی را که بعد از چهارسال پیدا کرده بود از دست دهد. این آرامش را

بیش از هرچیزی

به زندگیاش آرامش میبخشید و او میخواست که دوست داشت. نبودن ارکیده

خودخواهانه

آرزو کند که ارکیده هیچگاه بههوش نیاید؛ اما باز هم هروقت به ارکیده خیره

میشد، گویی

دستانی نامرئی قلبش را میفشردند. چشمانش را بازوبسته کرد. او آرامش را

دوست داشت؛ اما

.که برایش باقی مانده بودنه به قیمت ازدستدادن ارکیده، تنها شخصی

باران روی صندلیهای چرکگرفتهی آبیرنگ بیمارستان نشست. دیوارهای

سفید که در بعضی

جاهایش رد سیاهی به چشم میخورد، قاب عکس قهوهایرنگ که کودکی با

چشمان دریایی

121

Page 234: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 234 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

انگشت کوچکش را جلوی بینیاش گرفته بود، پذیرش ته راهرو و پرستاری

اقککه درون ات

پذیرش به خواب فرورفته بود، سطل آشغال فلزی کنار دستش و پزشک و

پرستارهایی که در

راهرو رفتوآمد میکردند، همه به او دهنکجی بزرگی میکردند. نمیدانست چرا

فکر میکند که

همه دارند با تمسخر به او نگاه میکنند. شاید بهخاطر آن فکر عجیب درون

ذهنش بود. آن

اعث میشد لرزش دستش مشهود شود. آیا حال بد ارکیده حدس عجیب که ب

مربوط به آمدن

کارن به تهران است یا نه؟ کارنی که رسما کار خود را به عنوان حسابدار در

شرکت شروع

کرده بود و درحال جمعآوری مدارک از رادان بود، آیا میتوانست آنقدر بد

باشد که ارکیده را به

شکیرنگ متوسط کارن جلوی چشمهایش جان این حال بیندازد؟ چشمهای م

گرفت. موهای

مشکی لـختی که همیشه بهسمت چپ کج میشدند و آن دماغ انحرافدار که

تمام زیبایی را

که یک مرد باید داشته باشد، از او میگرفت. لبهای همیشه کبود و پوست

رنگپریدهاش را که

ده برای این پرون به یاد آورد، ترسش بیشتر شد. کارن به او گفته بود که

Page 235: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 235 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

همهکار میکند. یعنی

نابخشودنی است؟ « همهکار»این اتفاق که برای ارکیده افتاده بود، جزو آن

باران احساس

میکرد که هیچگاه کارن را نشناخته است. هرچقدر بیشتر درباره کارن فکر

میکرد، بیشتر گیج

از افکارش میشد و در میان افکار ترسناکش دستوپا میزد. صدای دلسا او را

:بیرون کشید

من میرم خونه. اتفاقی افتاد خبرم کن، باشه؟ -

باران سری تکان داد و سرش را به دیوار سرد تکیه داد و چشمانش را بست.

باید سر فرصت

با کارن صحبت میکرد. آخرین مکالمهشان در تلگرام را هنوز یادش بود. به

انگشتان

ی که کمکم رنگ خود را از دست کشیدهاش نگاه کرد. ناخنهای صورتیرنگ

میدادند و

انگشتهای کشیدهای که بهنظرش کمی لرزان میآمد. شک نداشت که لرزش

دستش اگر

ادامه پیدا کند، همه متوجه میشوند که او چیزی را دارد پنهان میکند و این

.اصال خوشایند نبود

:آب دهانش را قورت داد و زیر لب زمزمه کرد

!م درست نباشه. امیدوارمامیدوارم که حدس -

***

122

Page 236: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 236 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

جمیله سراسیمه از پلهها پایین آمد. رد اشک روی گونههای چروکیدهاش

.بهخوبی معلوم بود

قدمهایش را تند کرد و روبهروی دلسا ایستاد. لبهای لرزانش را تکان داد و با

زور صدایی از

:ته حنجرهاش درآورد

خوب میشن؟خانم، خانم. حال ارکیدهخانم چطوره؟ -

در آن لحظه به این فکر میکرد که اگر حال خودش هم مانند ارکیده بد میشد،

آیا جمیله

اینگونه برایش اشک میریخت؟ جوابش بهخوبی معلوم بود. جمیله چه خوبی

از دلسا دیده بود

که برایش اشک بریزد و با صدایی لرزان و دستهایی که لرزش مشهودی

داشتند، جلویش

ف از خوبشدن بزند؟ از زمانی که جمیله یادش میآید، در این بایستد و حر

خانه دعوا بود و

:همه هم برمیگشت به دلسا. سری پایین انداخت و با جدیت گفت

.تا ببینیم چی میشه. معلوم نیست. دکترا چیز خاصی نمیگن -

و از کنار جمیله گذشت. بهسمت راهپلهها حرکت کرد و سیزده پلهای را که

را به طبقهپذیرایی

دوم وصل میکرد، طی کرد. طبقه پایین با طبقه باال اندازه زمین تا آسمان فرق

Page 237: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 237 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

داشت. طبقه

اول به لطف پنجرههای تمامقد و دکوراسیون روشن بسیار سلطنتی و زیبا

بهنظر میرسید؛ اما

طبقه دوم... هیچ پنجرهای نبود که آنجا را روشن کند و برای همین بیشتر

.وداوقات تاریک ب

روی دیوارها تابلوهای گرانقیمتی به چشم میخورد و همچنین دیوارکوبهای

زیبا. طبقه دوم

یک راهروی سیمتری بود که اتاقها را به یکدیگر وصل میکرد. دستش

بهسمت دستگیره در

رفت و در را باز کرد. نگاهی به راهرو انداخت تا اطمینان حاصل کند که

جمیلهی گریان و زهرای

راهرو نیستند. وارد اتاق شد و بهآرامی در را بست و کلید را فضول در

چرخاند. چه کسی متوجه

میشد که او بهجای اتاق خودش، به اتاق ارکیده رفته است؟

نگاهی کوتاه به اتاق سرتاسر قرمز ارکیده انداخت. عالقهی ارکیده به رنگ

قرمز هیچوقت

به رنگ مشکی برای ارکیده برایش قابل درک نبود. همانطور که عالقهی دلسا

.قابل درک نبود

همین چندهفتهی پیش بود که ارکیده تمام دکوراسیون اتاقش را تغییر داد و

حال شاید دیگر

.فرصت پیدا نمیکرد تا بازگردد و از اتاقش لـذت ببرد

Page 238: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 238 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

123

تنها رنگ سفید دیوارها، پارکتهای مشکیرنگ و آینهای با قاب قهوهای، با

اق دررنگ قرمز ات

تضاد بود. بهآرامی روی تخت دونفره نشست. آینه قهوهای ساختهشده با

چوب گردو درست

روبهرویش بود و او بهخوبی میتوانست خودش را ببیند. موهای بلندش از شال

.درآمده بودند

سبزی تیره چشمانش و بلوز بنفشی که بر تن داشت. چیزی درون آینه او را

بهسمت خود جذب

حس خاص و ناب! حسی که انگار او را مجبور میکرد که ساعتها می کرد. یک

جلوی آن آینه

بنشیند و به خودش خیره شود. چشمهایش را بازوبسته کرد و بهآرامی روی

فرش نشست و به

خود در آینه خیره شد. چشمهای سبزرنگش برق میزدند. نمیدانست این

دیگر چه احساس

ت. قرصهایش را که خورده بود. کی عجیبی است که در او به وجود آمده اس

خورد؟ ساعت

چند؟ گویی ساعت از دستش در رفته بود. دوباره به آینه خیره شد. انتظار

داشت که آینه مانند

Page 239: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 239 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

آینه درون کارتون سفیدبرفی به حرف دربیاید؛ اما هیچ اتفاق خاصی در آینه

نیفتاد و دلسا

دازه کافی عجیب بود، بیحوصلهتر از همیشه ایستاد. ارکیده خودش به ان

آینهاش دگر چه

میگفت؟

به اتاق نیمنگاهی انداخت و بدون اینکه حرکتی بهسمت وسایل اتاق بکند،

خارج شد و بهسمت

اتاق خودش به راه افتاد. ارکیده چیزی را در این اتاق همیشه پنهان میکرد و

ترس زیادی

ود که آن چیز را بهداشت از اینکه کسی بیاجازه وارد اتاقش بشود. امیدوار ب

زودی پیدا کند و

.راز ارکیده را کشف کند

بهخوبی میدانست که پشت این اتفاق، چه دستهایی که نخوابیده است. جسد

مردی که اصال

قابل شناسایی نبود، به شکهای بیشمارش دامن میزد. یعنی ارکیده با شخصی

در ارتباط

د به کمک او شتافته بود؛ اما بوده است؟ ممکن بود که عاشق شده باشد؟ یا مر

خودش نیز

طعمهی آتش شده است؟

رادان میگفت که ارکیده دوباره نوشیدنی زیاده خورده است و یا مواد کشیده،

کنترلش را از

Page 240: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 240 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

دست داده و خودسوزی کرده است؛ اما باز سؤالهای بیشماری وجود داشت. او

چگونه وارد

با دایان قرار گذاشت. این کافه پرند شده است؟ همان کافهای که دلسا

فرضیه در ذهنش جان

گرفت که نکند دایان پشت این ماجرا باشد؟

124

***

سومین هفته بود که ارکیده در بیمارستان بستری شده بود. حالش چندان

خوب نبود و پزشکان

تقریبا قطع امید کرده بودند. دروغ بود اگر میگفت که ناراحت نشده است.

درست است که

رکیده در این چهارسال خیلی او را اذیت کرده بود؛ اما هرگز به مرگش ا

راضی نبود. اندوهی

سراسر قلبش را پر کرده بود و دلش میخواست سریع تر باعثوبانی این اتفاق

را پیدا کند؛

اما چگونه؟

در این سه هفته هزارانبار اتاق ارکیده را گشته بود؛ اما چیز به خصوصی پیدا

ه جزنکرد. البت

عروسکی ساده و پارچهای که یکی از چشمهای آبیرنگش از بین رفته بود و

Page 241: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 241 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

موهای

نارنجیرنگش سیخ بهسمت هوا رفته بودند. بارها عروسک را دستکاری کرد؛

اما هیچچیزی در

.آن نبود. اما آن روز همهچیز فرق میکرد

ریههای گطبق روندی که در پیش گرفته بود، از بیمارستان سریع به خانه آمد.

جمیله را تماشا

کرد و از کنارش گذاشت. پلهها را دوتایکی کرد و بهجای اتاق خودش،

بهسمت اتاق قرمز

ارکیده رفت. در اتاق را باز کرد و وارد شد. عروسک روی تخت افتاده بود و

همان یک چشمی

هم که داشت، بهسمت آینه بود. انگار آینه عروسک را هم جذب میکرد.

رفت بهسمت عروسک

و آرام دستش را رویش کشید. انگشتانش موهای نارنجیرنگ عروسک را

لمس کرد. نصف

موهای سر عروسک ریخته بود و یک طرف سرش بهطور کامل کچل بود.

لباس عروسک را که

کهنه شده بود درآورد تا لباس دیگری جایگزین آن کند. شاید احمقانه بود؛

اما برای عروسک

هم علت این کار را نمیدانست. عروسک، تنها لباس خریده بود! خودش

وسیلهی مرموز اتاق

ارکیده بود که دلسا نتوانست رازش را کشف کند. با دیدن قسمت بریدهشده

Page 242: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 242 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

از عروسک

ابروهایش را باال انداخت. پشت عروسک بهطور کامل بریده شده بود و بعد

ناشیانه چسب زده

ستیکی کرمیرنگ بدن عروسک را شده بود. چسبها را آرامآرام کند و تکه پال

.کناری انداخت

پشت موهای عروسک هم یکجا شبیه کـ*ـمرش وجود داشت که گویی

توخالی بهنظر

میرسید؛ اما درونش هیچچیزی نبود. چسبهای پشت عروسک را روی زمین

انداخت و دستش

به پارچه چرم مشکیرنگی خورد. حدس زد که یک دفترچه خاطرات باشد.

فترچهحدس اینکه د

125

برای ارکیده باشد زیاد سخت نبود. بنابراین سریع آن را درآورد و نگاهی به

دفترچه کوچک

انداخت. اندازه برگهایش زیاد بود و تمام صفحههایش پر بود. با یک دور

نگاهکردن متوجه

شد که این دفترچه متعلق به ارکیده نیست؛ زیرا دستخط ارکیده اینقدر زیبا و

.دخوشخط نبو

صفحه اول را باز کرد. خط کودکانه کامال قابل مشاهده بود. آرام شروع به

Page 243: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 243 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.خواندن کرد

انگار که زمان ایستاده بود و عقربهها هیچ حرکتی نمیکردند. مادر که تا االن »

روی صندلی

خشک زده به پدر چشم دوخته بود، با صدای بلند فریادی کشید که من از

ترس در خودم جمع

اچار کنار یاسین رفتم. یاسین مات به پدر چشم دوخته بود و انگار شدم و بهن

نمیتوانست از

:روی زمین برخیزد. پدر سرش را پایین انداخته بود و خجالتزده زمزمه کرد

نمیدونم چطوری تونستم بهش اعتماد کنم؛ تموم ثروت خاندانمون به باد -

.رفت

. کوچکتر از آنی بودم تا حرفهای پدر مانند پتکی آهنی بر سرم ضربه میزد

متوجه بربادرفتن

ثروت خاندان بشومپ اما عصبانیت مادر و حال زار پدر به من خوب میفهماند

که هیچچیز

خوبی در انتظارمان نیست. یاسین از جایش بلند شد، هجدهسال سن داشت و

حتما بهخوبی

میفهمید که منظور پدر و گریههای مادر چیست. با آن صدای دورگهاش

:گفت

حاال... حاال باید چیکار کنیم؟ -

برای اولینبار، اسطوره زندگیام، پدرم، با کـ*ـمری خمشده و شکسته روی مبل

نشست و با

Page 244: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 244 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

نگاهی شرمسار به من و یاسین خیره شد و سرش را پایین انداخت. دلم

میخواست به کنارش

ار و شرمس بروم و از او بپرسم اسطوره زیبای من، چه شده که اینگونه نارحت

شدی؟ چرا

رویت نمیشود به چشمان من و یاسین نگاه کنی و غم و اندوه در آن دو تیله

مشکیرنگ موج

میزند؟ اما سکوت کردم و زانوهایم را در آغـ*ـوش گرفتم. مادرم زنی تندخو

و عصبی بود. او

در حالت عادی هم با پرخاشگری صحبت میکرد، چه برسد به االن که اتفاقی

افتاده بود؛ناگوار

اما در کمال تعجب با اقتدار همیشگیاش که از مادر بزرگوارش به ارث بـرده

بود، از روی

:مبلهای سلطنتی سفیدرنگمان بلند شد و با لحنی خشک گفت

از تبریز میریم! باید به جایی بریم که هیچکس نتونه پیدامون کنه. موندن و -

جنگیدن

.ید آخرین راه، یعنی فرار رو انتخاب کنیمبیفایدهست در این آشفته بازار! با

126

متوجه منظور مادر نبودم؛ اگر در تبریز جایی نداشتیم، پس به کجا باید

میرفتیم؟

Page 245: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 245 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

اوضاع خانه هرروز بدتر و بدتر میشد. مادر قدغن کرده بود تا من و یاسمن از

خانه بیرون

شدن در یک برویم. یاسمن، خواهرم، دختری آزادیخواه که ماندن و حبس

چهاردیواری برایش

بهشدت سخت بود؛ اما مادر بهخاطر خودش، رفتن او به بیرون و گردش را

ممنوع کرده بود. من

هم که تمام روز در اتاق بیستمتریام مینشستم و مشغول تجزیهکردن اطرافم

.بودم

کمدهای سفیدرنگم را خالی کرده بودند و تمام لباسهایم داخل چمدان

ون ازمشکیرنگ بیر

اتاق بود. فرش دستبافت ابریشم را فروخته بودند تا با آن پول بتوانند حداقل

یکهزارم قسطها

را بدهند. تخت زیبایم که مانند تخت شاهزادهها، تاج بینهایت زیبایی داشت و

ظریفکاریهایش چشم هر بینندهای را به خود جلب میکرد، حال به شخص

ناشناسی فروخته

نها به دیوار سفیدرنگ تکیه دادهام و بهسختی مشغول شده بود و من تکوت

.نوشتن هستم

دیگر مدرسه هم نمیروم، در اصل برایم هیچ اهمیتی ندارد. من هیچکدام از

آن درسهای

مزخرف را نمیفهمم! همهی آن کتابها با افکار من تضاد دارند. من به دنبال

چیزی هستم که

Page 246: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 246 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

قتی افکار من را متوجه شد، سیلی هیچکس نمیتواند آن را درک کند. مادرم و

محکمی بر

گونهام زد که آثارش تا سهروز بر روی صورتم ماند. یاسمن به من خندید و

یاسین با افسوس

.سری تکان داد و شعلههای خشم بیشتر در من زبانه کشید

من دختر خاص و استثایی نبودم؛ من کامال عادی بودم و آنها غیرعادی بودند.

افکار من را

نمیتوانستند درک کنند؛ چون نمیخواستند. مادرم مرا تهدید کرده بود که اگر

این اتفاقات

ادامه پیدا کند، بیشک مرا از تحصیل محروم می کند. او بر این عقیده بود که

این چیزها را

مدرسه به من آموخته است و معلمها در افکار من دخالت دارند؛ اما سخت در

!اشتباه بود

.طرافم پیدا نمیشد که مرا درک کندهیچکس در ا

االن که دارم این خاطرات را مینویسم، صدای دادوفریاد افراد از دم خانهمان

به گوشم میرسد

که پولشان را میخواهند. حق هم دارند؛ اگر من بودم، حتی یک لحظه هم

نمینشستم و پولم را

م که هنوز است، میخواستم. پدرم دارد با آنها سروکله میزند و مادرم هنوز ه

حاضر نیست

.بهخاطر غرورش از خواهرش پول قرض کند

Page 247: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 247 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

127

خالهام بهشدت ثروتمند است و میدانم که این مقدار پول برایش چیزی

نیست. با اینکه خواهر

ناتنی مادرم میشود؛ اما با من بسیار مهربان است و هیچگاه تندخویی از او

ندیدم. وقتی از

با مهربانی گفت که باور نمیکند من دهسالم است و این افکارم برای او گفتم،

فکرها تابهحال

حتی به ذهن او هم نرسیده بود. درست هم فکر میکند، من خود نیز احساس

میکنم افکاری

مانند شخصی چهل یا پنجاهساله دارم. بیشتر از اطرافیان و همسنوساالنم

اتفاقات را درک

.میکنم و راهکار ارائه میدهم

که تمام همسنوساالن من مشغول بازی هستند، من در این اتاق زمانی

نشستهام، کنار این

دفترچهی خاطرات و دارم برای کسانی مینویسم که مانند من هستند. خودم

نیز هنوز نمیدانم

چگونه و چرا؛ اما احساس میکنم شخصی دیگر در درون من دارد زندگی

«.میکند

دانست متعلق به کیست و این نوشتهها چه مات به دفترچه خیره شده بود. نمی

Page 248: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 248 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

معنی میدهد؛

اما باید میفهمید. مطمئن بود که حال بد ارکیده به این مربوط است. صفحه

آخر را باز کرد تا

ببیند سرانجام چه میشود. چشمش سطرها را دنبال میکردند؛ اما قبل از آن

چند صفحه از

:اصی نبود. یک بند را خوانداواسط دفترچه را باز کرد و ورق زد. هیچچیز خ

آناهیتا میخواهد که مطمئن شویم. در اعماق دلم احساسی عجیب دارم. دلم »

میخواهد بدانم

که واقعا کیستم. آناهیتا به من قول میدهد که هیچچیزی نمیتواند مانع این

عمل بشود و من

د و از یتنها با نگرانی به او مینگرم. مردی حدودا چهلوپنجساله به پیشم میآ

دختری برایم

حرف میزند که مانند من بوده. به او اعتماد میکنم. با این حال در اعماق

چشمانش برقی وجود

«.دارد که مرا میترساند

.دلسا صفحهی آخر را باز میکند و شروع به خواندن میکند

نمیدانم این دفترچه که از دهسالگی با من همراه بوده است به دست چه »

برایمکسی میرسد،

هم مهم نیست. من به ته خط رسیدهام، آرزوهایم و امیدهایم که آنها را در

دریایی دوردست

میدیدم؛ حال که به آنها نزدیک شدهام، فهمیدم که سرابی بیش نبودهاند! یک

Page 249: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 249 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

سراب بزرگ

که مرا تا نابودی کشاند. میدانم که مرگم نزدیک است. این دفترچه تمام

رازهای مرا نهفته و

که آن را بخواند، میفهمد که حق با من است. مرگ آن دو به من ربطی هرکس

ندارد. من

128

هیچگاه نخواستم که آنها به کام مرگ بروند. آدمیزاد همیشه ضربهها را از

نزدیکترین شخص

.میخورد

«ی.م

دلسا با تعجب دفترچه را بست و آن را بر روی روتختی قرمز تخت انداخت.

از روی تخت بلند

شد و سراسیمه به اتاقش حرکت کرد. جایز نبود که بیشتر از این در اتاق

ارکیده بماند. در اتاق

ارکیده را باز کرد و نگاهی به راهرو انداخت. سایهای بهسرعت بهسمت

راهپله حرکت کرد؛ ولی

دلسا اهمیتی نداد. او گمان کرد که شاید این توهم ذهن مریضش بوده است.

سریع وارد

شد و در را قفل کرد. از داخل کشوی دروار، موبایلش را سریع اتاقش

Page 250: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 250 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

برداشت. ناگهان سرش

گیج رفت و دستش را به میز گرفت تا نقش بر زمین نشود. سرش تیر کشید

.و محکم فشار داد

صدای پچپچ در سرش پیچید؛ اما اینبار بسیار نزدیکتر. صدا بلند شد؛ گویی

در کل عمارت

:میپیچید

!ل دلیل برای مرگ ارکیده میگردی؟ دلیلش خود توییداری دنبا -

:سرش را محکمتر فشار داد تا صداها قطع شود؛ اما باز بلندتر شد

.تو یه قاتلی! هرجا که میری، بدبختی میاری -

نفسنفس میزد. در آینه به خودش خیره شد. دستهای سیاهی را دوروبرش

میدید که گردن

:اله زمزمه کردو شانهاش را لمس میکردند. با ن

.بگو چیکار کنم تا دست از سرم برداری -

ناگهان ذهن سرکشش به سمت داروها و قرصها رفت. با دو به سمت کمدش

حرکت کرد؛ اما

ناگهان بر روی زمین افتاد؛ گویی شخصی او را هل داده باشد. صدایی که از ته

گلو میآمد و

:بسیار خفه بهنظر میرسید، گفت

.ا خود توییم و تو هیچوقت نمیتونی از خودت جدا بشیتو نمیتونی، م -

چشمانش داشت بسته میشد؛ اما تصویر ارکیده که بر روی تخت بیمارستان

بود، بر جلوی

Page 251: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 251 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

چشمانش جان گرفت. بهسختی از جایش برخاست و بهسمت کمد رفت.

درش را باز کرد و

129

کن، بزدل بیمصرف! فرار»یکی از کشوها را کشید. صدا در مغزش فریاد زد:

.ترسوی بدبخت

«!فرار کن؛ اما نمیتونی از خودت فرار کنی

در بطری قرصها را باز کرد و چند دانه را در دهانش انداخت و بدون آب،

قورت داد. نفس

کشید؛ بهسختی. کمی سرفه کرد و موهایش پریشانتر از همیشه بر روی

.پیشانیاش ریختند

وز در سرش میپیچید؛ اما نه آنقدر که آزارش قرصها را انداخت. پچپچها هن

.بدهد

نگاهش را به گوشی تلفن که بر روی زمین افتاده بود، کشاند و شمارهای را

گرفت و بعد منتظر

به آینه اتاقش چشم دوخت تا شخص پشت تلفن بردارد. دستش را بر روی

گلویش کشید. چه

میشد؟بالیی بر سرش آمده بود؟ چرا باز هم داشت اینگونه

بله؟ -

سعی کرد تا از لرزش صدایش جلوگیری کند؛ اما هیجانش آنقدر زیاد بود که

Page 252: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 252 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

این اتفاق نیفتاد

.و شخص پشت تلفن به خوبی متوجه هیجان بیشازحد او شد

گلشید! من یه چیزی کشف کردم، در رابـ ـطه با ارکیده. فکر میکنم یه -

ربطی به مرگ ارکیده

.داره

ستداشتنی و باوفایش. همانی که دست دایان را خیلی گلشید؛ همان یار دو

سریع رو کرد و با

اخالق بسیار دوستداشتنیاش لبخند را بر لبان دلسا میآورد. همانی که این

چندساله جای

.ارکیده را برای دلسا پر کرد

:صدای گلشید پر از خوشحالی شده بود، با شادی گفت

واقعا؟ حاال چی هست؟ -

:هی به در بستهی اتاقش انداخت و خیلی آرام زمزمه کرددلسا نگاه کوتا

دفترچه خاطرات؛ اما برای ارکیده نیست. توی اتاق ارکیده بود و من پیداش -

کردم. خاطرات

یه شخصیه به اسم ی.م. نمیدونم این ی.م کیه؛ اما هرکی هست، توی اتاقاتی

که برای ارکیده

افتاده دست داشته. گلشید صدام رو میشنوی؟

گلشید که تا آن لحظه ساکت بود و حرفی بر دهان نمیآورد، حیرتزده و با

صدایی لرزان جواب

:داد

Page 253: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 253 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

130

!گفتی ی.م؟ میدونی ی.م کیه؟ -

دلسا از حیرت و بهتزدگی درون صدای گلشید شگفتزده شد. گلشید دختر

حساسی بود و

ا گیج لسا رسریع تحتتأثیر قرار میگرفت؛ اما این صدای حیرتزده و سؤالش د

.کرده بود

:ناگهان احساس کرد که صدای پچپچها بلندتر میشود. بهسختی گفت

آره گفتم ی.م؛ اما نمیدونم کیه. تو میدونی؟ -

صدای خشخش چندین ورقه کاغذ از پشت خط به گوشش رسید و بعد از چند

دقیقه صدای

:لرزان گلشید به گوشش رسید

ونهای دیگه؟ من االن میام! مواظب اون دلسا همونجا بمون من االن میام، خ -

!دفترچه باش

وای باور نمیکنم. ی.م؟

و بعد بدون اینکه منتظر حرفی از جانب دلسا باشد، تماس را قطع کرد. دلسا

مبهوت به گوشی

چشم دوخت و بوق کشداری را که اعصابش را به هم میریخت، با لمسکردن

خط قرمزرنگ

که گلشید اینقدر بههمریخته بشود؟ آیا قطع کرد. چه چیزی باعث شده بود

Page 254: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 254 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

آن اسم

مخففشده، یعنی ی.م بود؟

موبایلش را روی دراور گذاشت و بهسمت تخت برگشت. نگاهش را به گوشی

.انداخت

صفحهی گوشی خاموش بود. دکمهاش را فشار داد؛ اما روشن نشد. با تعجب

به گوشی

!تمام شد نگریست. یعنی شارژش تمام شده بود؟ چه به موقع هم

شانهاش را باال انداخت و بهسمت اتاق ارکیده رفت. در اتاقش را باز کرد و

وارد شد. نگاهش را

.بهسمت تخت کشاند؛ اما دفترچه در آنجا نبود

باورش نمیشد که به این راحتی دفترچه خاطرات را از دست داده باشد. با

حیرت بهسمت

روتختی را به هم زد، زیر تخت حرکت کرد اما هیچاثری از دفترچه نبود.

تخت را نگاه کرد، تمام

اتاق را گشت؛ اما دفترچه را پیدا نکرد. فکش میلرزید. روی تخت نشست و

همانطور که

سرش را ماساژ میداد، به اطراف مینگریست تا حداقل اثری از دفترچه

خاطرات ی.م را پیدا

سرش را کند. شخص درون سرش با صدای بلند قهقهه زد و دلسا عصبی

محکم بر دیوارهی

:تخت کوباند تا خفه شود؛ اما او بلندتر خندید و گفت

Page 255: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 255 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

131

!چقدر احمقی تو -

:دلسا زیر لب زمزمه کرد

!خودت داری میگی من و تو یه نفریم؛ پس تو هم احمقی -

صدا ساکت شد و دلسا کمی لرزید. او به راستی داشت عقلش را از دست

میداد. به تخت تکیه

و زانوانش را در آغـ*ـوش گرفت. آیا او داشت دیوانه میشد؟ باید او را داد

در تیمارستان

!بستری میکردند، او خطرناک بود

نمیدانست چقدر در آن حالت مانده است؛ اما وقتی به خود آمد که گلشید در

اتاق را باز کرده

:فتهیجان گبود و با ظاهری آشفته به دلسا نگاه میکرد. بعد از چند ثانیه با

خب بگو ببینم اون کجاست؟ -

چشمانش کمی تار میدیدند؛ یعنی ضعیف شده بودند؟ باز صدای پچپچ اوج

گرفت و چرا این

.لعنتی خفه نمیشد؟ گلشید را گاهی شبیه ارکیده میدید، گاهی شبیه بلور

گلشید با ذوق دستهایش را به هم مالید و با صدایی که بهزور شنیده میشد

:دادامه دا

باورم نمیشه که باالخره میتونم رازهای ی.م رو کشف کنم! مطمئنم یه خبر -

Page 256: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 256 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

خیلی توپ ازش

درمیاد. باید جالب باشه نه؟ اون یه نابغهست! هیچکس نمیتونست افکار

متفاوتش رو درک

کنه. البته چندماهی میشه که هیچخبری ازش نوشته نشده؛ ولی فکر کنم با

این حال بتونم

فضای مجازی مشهور کنم. فکر کن دلسا! من تنها کسیام که راز خودم رو توی

ی.م مرموز و

نابغه را کشف کرد! البته نگران نباش، یه اسمی هم از تو میارم، میگم که تو

اون دفترچه

خاطرات رو پیدا کردی؛ اما قول نمیدم که بتونم تو رو هم مثل خودم مشهور

بکنم یا نه. آخه یه

وریتش به چه دردی میخوره؟ اونطوری آتو میدی خالفکار که دیگه مشه

دست پلیسا. بهتره

.که اصال اسمی از تو نیارم

گلشید خواست که حرفش را ادامه دهد و به رؤیاپردازی هایش برسد که با

صدای بلند و

.فریادگونهی دلسا ساکت شد

!خیالپردازی نکن! دفترچه خاطرات نیست -

132

Page 257: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 257 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

جا خورد. صدایی خشن و دورگه، گویی که یک گلشید از تن صدای خودش

پسر تازه به بلوغ

رسیده داشت سخن میگفت. بیشتر در جای خودش جمع شد و لرزید. گلشید

سرجایش

میخکوب شد و با چشمهای درشتشده به دلسا نگریست. خندهای آرام کرد و

انگشت اشاره

:اش را بهسمت دلسا گرفت. بهسختی توانست بگوید

یگی؟چی داری م -

صدایش مانند کسی بود که انگار سکسکه گرفته است و نمیتواند بهدرستی

.سخن بگوید

دلسا که بهشدت عصبانی شده بود، گیسوان قهوهای و بههمریختهاش را در

دستانش گرفت و

:با خشونت گفت

وقتی تلفن رو قطع کردم، دیدم دفترچه خاطرات غیبش زده. روی تخت -

بود. همهجا رو به هم

ختم؛ اما اون دفترچه نبود. هیچاثری ازش نیست! آب شده رفته توی زمین. ری

من واقعا

نمیدونم چی شده. هیچکس توی راهرو نبود. ندیدم که کسی بیاد و بره.

نمیدونم چرا... یعنی

کسی برداشته؟

گلشید از حالت خشکشده خارج شد، تازه مغزش شروع به پردازش کرد. او

Page 258: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 258 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

دفترچه را از

بود و این به این معنا بود که او مشهورشدن در فضای مجازی و دست داده

حتی در واقعیت را

از دست داده بود. این شکست سختی برای دختر حساسی مثل گلشید بود.

دختری که هروقت

کوچکترین اتفاقی پیش میآمد، گریه میکرد و در مقابل طوفانهای سهمگین،

مانند یک

:ورد. با صدایی جیغمانند گفتغنچه کوچک بود و سریع شکست میخ

امکان نداره! اون دفترچه پیش تو بوده و پا هم نداره که بره اینور و اونور. -

تو خودت اون رو

پنهون کردی، تو میخوای به رازش دست پیدا کنی و این افتخار رو پیدا کنی

که تو راز ی.م رو

ست که دارم کشف کردی! اجازه همچین کاری رو بهت نمیدم دلسا. من سالها

برای پیداکردن

اون دفترچه زجر میکشم و به هر دری میزنم و اجازه نمیدم که تو بخوای

صاحبش بشی. تو

حتی نمیدونی ی.م کیه. هیچکس به اندازه من اون رو نمیشناسه. هیچکس

نمیدونه که اون

.چقدر خطرناکه و چقدر افکارش میتونن فریبدهنده باشن

:شده بود، فریاد کشیددرحالیکه از شدت خشم سرخ

133

Page 259: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 259 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.هیچکس نمیدونه که اون مرده -

دلسا در سکوت نظارهگر او بود. صدای گلشید چقدر شبیه صدای شهریار

شده بود! همان موقع

که بر سرش فریاد میکشید و میگفت که از او متنفر است. آیا گلشید نسبتی با

شهریار داشت؟

:صدایی خونسرد و آرامشدهنده گفتدستبهسـ*ـینه به گلشید خیره شد و با

من عالقهای به کشفکردن راز ی.م ندارم گلشید. من فقط میخوام بفهمم که -

ارکیده داره

چیکار میکنه و این حال بدش به چی مربوطه. شاید همه جوابهای ما توی اون

.دفترچه باشه

وش همن باید بفهمم که ارکیده چقدر میتونه برای من خطرناک باشه و اگه به

بیاد من باید

باهاش چه رفتاری رو داشته باشم. من ی.م رو نمیشناسم. نمیخوام هم

.بشناسم

گلشید هنوز هم خشمگین بود و تا آرامشدنش راه بسیار طوالنی در پیش بود.

با خشم بهسمت

:کمد حرکت کرد و تمام لباسها را از کشو خارج کرد و هیستریک زمزمه کرد

جاها باشه. آره، من میدونم که او دفترچه طلسم پس کجاست؟ باید همین -

شده. باید پیداش

!کنم. من نمیذارم این فرصت از دستم بره

Page 260: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 260 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

و دلسا هم در سکوت نظارهگر تالشهای بیوقفهس او بود. پچپچها در سرش

اوج گرفت و او

بهدرستی نمیفهمید که چه میگویند. خودش را جمع کرد و قطرهای اشک از

.گونهاش چکید

یع آن را پاک کرد تا هیچکس متوجه نشود. با وحشت زیر لب با خودش سر

:زمزمه کرد

چه بالیی داره سرم میاد؟ -

با دستان سردش، چشمانش را پوشاند و نفس عمیقی کشید. او که قرصهایش

را مرتب

مصرف میکرد، حاال شاید یک ساعت اینور و آنور میشد. پس این همه توهم و

خیال برای

:ی ظریفی کنار گوشش نجوا کردچیست؟ صدا

تو نمیتونی با قرص من رو از خودت دور کنی. من خود توام، تو هم خود -

منی! ما

.جدانشدنیایم دلسا. من روح شرور توام، روح جداناپذیر عزیز دلم

صدا، صدای خودش بود! با وحشت دستش را از روی چشمانش برداشت و به

گلشید چشم

.لشید نبود! او شبیه... شبیه بنیامین شده بوددوخت. گلشید، دیگر گ

134

Page 261: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 261 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

با ترس از جایش برخاست و جیغی از ته دلش کشید. بنیامین با همان خندهی

نفرتانگیز، با

.همان چشمان مشکی که برق میزد، بهسمتش رفت و چاقویی در دست داشت

دلسا بهسمت در هجوم برد که بنیامین موهایش را گرفت و او را بهسمت

خودش کشید. دلسا

:بر سر خودش فریاد زد

.نه، نه، این یه توهمه! تو داری دوباره توهم میزنی -

اما زور آن شخص بسیار زیاد بود. گلشید/بنیامین او را بر روی زمین انداخت

و دلسا با ترس

خودش را جمع کرد. دیگر مغزش دستور نمیداد. سرش بهشدت گیج میرفت

و صدای بنیامین

!. لعنتی واقعا شبیه واقعیت بودرا شنید

تو بلور رو کشتی، خواهرم رو توی عوضی کشتی! تو آدم نیستی، تو یه -

!آشغالی

:دلسا با صدای بلند هقهق می کرد و زیر لب، بریدهبریده زمزمه کرد

...من...من نمیخواستم... نه من... من قاتلش رو پیدا میکنم -

ویی رفته بود. چشمانش را بهسختی باز و دیگر صدایی از بنیامین نمیآمد؛ گ

.چندبار پلک زد

بلور کنارش نشسته بود؛ با همان صورت زیبایش. دلسا تقریبا چهرهاش را از

.یاد بـرده بود

چشمان آهومانند بلور برق میزدند و با اشتیاق به دلسا خیره شده بودند. دلسا

Page 262: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 262 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

با ناباوری

:پرسید

!بلور... خودتی؟ -

زد. گونهاش چال افتاد و گیسوان مشکیرنگش دوروبرش ریخته بلور لبخندی

شده بودند؛

درست مانند آخرینباری که او را دیده بود. تونیک صورتیرنگ بر تنش بود و

شلوار جذب

مشکی. دلسا نتوانست کفشهای بلور را ببیند؛ زیرا او کنارش زانو زده بود.

بلور با صدایی که پر

:به گریه میانداخت، گفت اندوه و غم بود و هرکسی را

چرا من رو کشتی بانو؟ -

اشک از چشمانش سرازیر شد. دست بلور را گرفت. بهشدت سرد بود.

میخواست با او حرف

بزند و از همهچیز بگوید. او بلور را از دست داده بود، ارکیده را از دست داده

بود، دیگر تکوتنها

جهنم که یک توهم بود، به درک شده بود؛ اما حال... خواهرش کنارش بود. به

که این نشان

135

میداد بیماریاش چقدر پیشرفت سریعی داشته است. همهچیز برود به جهنم،

Page 263: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 263 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

او بلور را

میخواست! همان بلوری که رادان را دوست داشت، همان بلوری که چیزی از

خواهربودن برای

بریده و دلسا کم نگذاشت و او چقدر خوب جوابش را داد. دلسا بریده

:بهسختی لب زد

من نکشتمت بلور. ببین... باور کن من میخواستم یه خانواده داشته باشم، -

...نمیدونستم

.نمیدونستم گذشتهی لعنتیم ولم نمیکنه

:اشک از چشمانش سرازیر شد و ادامه داد

به همون خدایی که قبولش داشتی قسم، پیداش میکنم! قاتل تو و رادین و -

تموم اعضای

انوادهمون رو پیدا میکنم. قسم میخورم بلور! همونطوری که دنیا رو برام خ

جهنم کرد، براش

جهنم میکنم. بعد میام پیشت... پیش تو، پیش مامان و بابایی که هیچوقت

ندیدمشون... میام

پیشتون. اونجا که بدتر از این زندگی لعنتی نیست! اونجا حداقل دلم خوشه که

.شماها هستید

آرامی با دستان سردش گونهی دلسا را لمس کرد. دلسا دلش بلور به

میخواست او را در

آغـ*ـوش بکشد و از همهی غموغصههایش بگوید؛ اما ناگهان دست دیگر

بلور که چاقویی که

Page 264: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 264 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.در دستان بنیامین بود، بهسمت شکمش رفت و نفسش بند آمد

ی با دستها دلسا مایعی سرخرنگ را دید که از شکمش پایین میرود. چاقویی

از جنس نقره با

خاتمکاریهای زیبا باعث ایجاد این زخم شده بود. نفس عمیقی کشید و با

دست راستش،

بهسختی چاقو را از شکمش بیرون آورد. نفسنفس میزد و شک نداشت که

رنگ از رخش

پریده؛ اما این زخم چیزی نبود که او را پا بیندازد. او از این زخمها زیاد

.خورده بود

:بلور بهسختی از جایش برخاست و روبهرویش ایستاد و گفت

بدترین روز زندگیم روزی بود که تو وارد زندگیمون شدی و نجسش -

کردی! تو توی آتیش

جهنم میسوزی دلسا، خون ما روی دستاته، خون خانوادهت! خون کسایی که

همخونتن. همه

ی، روح ما آرامش منتظریم تا تو تاوان پس بدی. هرچقدر بیشتر زجر میکش

بیشتری پیدا

!میکنه. بنیامین انتقام همهی ما رو ازت میگیره خواهر کوچولو

و بلور از آنجا رفت. دلسا تنهای تنها مانده بود. دست چپش را بر روی زخم

گرفت تا از

خونریزیاش جلوگیری کند و با دست راستش تاج تخت ارکیده را گرفت تا

بتواند بایستد و

Page 265: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 265 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

136

ه یا زهرا را خبر کند. تعجب میکرد که چرا آنها به اینهمه سروصدا جمیل

واکنشی نشان

ندادهاند. بهسختی ایستاد و نگاهش به تخت افتاد و... ارکیده را دراز کشیده

.بر روی تخت دید

با ترس جیغ بلندی کشید و بهسمت عقب رفت، کـ*ـمرش به میز دراور

برخورد کرد و درد

یچید. با دست راستش بهسختی دروار را گرفت و شدیدی در کـ*ـمرش پ

همانطور که

نفسنفس میزد، به ارکیدهی خونسرد نگاه کرد. ارکیده هم نگاهش را به او

.دوخته بود

:ارکیده پایش را بر روی آن یکی پایش انداخت و گفت

.سالم دلسا، میبینم که زیاد روبهراه نیستی -

ت زیادی را تلف کرده بود، خون دلسا با چشمان نیمهباز نگاهش کرد. وق

زیادی از دست داده

بود و سرش گیج میرفت. ضعف کرده بود. ارکیده با خونسردی نگاهی به

زخمش انداخت و با

:اندوهی مصنوعی ادامه داد

چقدر زخمت بده، حیف که جای خوبی نزده! اگه میآورد یهکم باالتر، درست -

Page 266: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 266 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

میزد توی قلبت

!خیلی خوب میشد

ههای عرق را احساس میکرد که از پیشانیاش سرازیر شدهاند. دلسا دان

ارکیده موهای بلوند

:رنگشدهاش را پشت گوشش انداخت و با نفرت گفت

از اینکه درد میکشی لـذت میبرم. از اینکه داری ناله میکنی؛ اما هیچکس -

نمیاد کمکت، از

تجربه کردم و اینکه میدونی ته خطی! میدونی دلسا، من همهی این لحظهها رو

حاال نوبت

!توئه عزیزم! تو میمیری

بند انگشتان دست راستش سفید شده بودند و دیگر نمیتوانست بایستد. با

آخرین جملهی

ارکیده لیز خورد و بر روی زمین افتاد. ارکیده حتی نیمنگاهی هم به او

نینداخت؛ اما باز صحبت

:میکرد

!شیتو هم مثل من میمیری. مثل من نابود می -

:دلسا بریدهبریده گفت

...تو نمردی ارکیده -

137

Page 267: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 267 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

صورتش سرخ شده بود و برای نفسکشیدن تقال میکرد؛ اما هیچ یاری به او

نمیرسید. چه

کسی به یک ملکهی شکستخوردهی بازنده کمک میکرد؟ ملکهای که دیگر

ملکه نبود و تاجی

:دلسا را داد در اختیار نداشت. ارکیده با همان اندوه مصنوعی جواب

آره خب؛ از لحاظ فنی هنوز نمردم. ولی مرگ خیلی بهتر از اینه که بخوام -

بقیه عمر فالکتبارم

رو با یه بدن سوخته و بهدردنخور بگذرونم. من دیگه نه سالمتی سابقم رو

.دارم و نه زیباییم رو

.اون بدن به هیچ دردم نمیخوره

که ارکیده از روی تختش پایین دلسا در میان خواب و بیداری، متوجه شد

آمده است. ارکیده با

قدمهای اشرافیمانند بهسمتش آمد و باالی سرش ایستاد. ارکیده جملهی

:آخرش را گفت

مثل اینکه تو خرشانستر از این حرفایی عزیزم. دارن میان کمکت. چه بهتر! -

من بیشتر

!زجرت رو تماشا میکنم

.د و چشمان جنگلمانندش، بسته شدو پلکهای دلسا روی یکدیگر افتادن

***

دلسا... دلسا؟ -

. این کتاب در سایت نگاه دانلود ساخته و منتشر شده است

www.negahdl.com

Page 268: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 268 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

صدایی آرام و ظریف در گوشش پیچید و چشمانش را آرام از هم گشود. با

هجوم نور به

سختی هصورتش، پلکهایش را بست و دوباره باز کرد. تصویر تار گلشید را ب

میدید. خواست

از جایش بلند شود؛ اما دردی شدید در شکمش پیچید. دستش را آرام بر

روی شکم

:پانسمانشدهاش کشید و بهسختی لب زد

چی شده؟ -

صدایش خشن و دورگه شده بود. لبهایش خشک و ترکخورده بهنظر میرسید

و بهشدت

.تتشنه بود. دلش میخواست آب بخورد؛ اما توان حرفزدن نداش

گلشید کمی به دلسا خیره ماند. رنگپریدهتر از قبل بهنظر میآمد. سفیدی

چشمانش قرمز شده

بود و پشت پلکهایش کمی کبود. موهایش درهم شده بود و شکسته بهنظر

میرسید. گلشید با

:چشمانی پر از غم و اندوه گفت

138

چرا این کار رو کردی؟ چرا میخواستی خودتو بکشی؟ -

ز شدت تعجب درشت شده بود. چند لحظه به چهرهی گلشید چشمانش ا

Page 269: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 269 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

خیره ماند و بعد از

:مکثی نسبتا طوالنی، درحالیکه صدایش میلرزید پرسید

چی میگی گلشید؟ حالت خوبه؟ چرا باید خودم رو بکشم؟ -

گویی حرفهای گلشید خستگی را از تنش دور ساخته بود؛ اما بهشدت متعجب

بود. او چه

شی؟ این حرف را از کجایش درآورده بود؟ گلشید با ریزبینی میگفت؟ خودک

نگاهش کرد و

:گفت

توی اتاق ارکیده پیدات کردم، یه چاقو هم کنارت افتاده بود. شکمت رو هم -

که جرواجر کرده

بودی! روی دستهی چاقو هم فقط اثر انگشت خودت دیده میشد، حاال حال من

بده یا حال تو؟

ره شد. ناگهان همهی خاطرات به سرش هجوم آوردند. با بهت به گلشید خی

گلشید... گلشید به

او حمله کرد، نه... نه... بنیامین... نه... بلور؟ بلور کنارش بر روی تخت

بیمارستان نشست و

دلسا به این فکر کرد که چقدر با این لباس صورتیرنگ مسخره بهنظر میرسد.

نگاهی به سرم

:انداخت و لب زد

م چی شد؛ فقط فهمیدم که یکی اون چاقو رو بهم زد. بهخاطر این اثر نمیدون -

انگشت من

Page 270: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 270 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.روشه که از شکمم درش آوردم

گلشید کمی بهسمتش نزدیکتر رفت. چشمانش پر از غم و اندوه بودند و دلسا

نمیدانست

چرا. گلشید نگاهش را از جنگل چشمان دلسا دزدید و خیلی آرام، بهطوریکه

خود دلسا هم

:ختی میشنید، گفتبهس

.مهم نیست، بعدا دربارهش حرف میزنیم -

:و از جایش برخاست که برود؛ اما دلسا پرسید

گلشید... تو درباره ی.م چیزی میدونی؟ -

گلشید ایستاد؛ اما بهسمتش برنگشت. بعد از دقایقی، برگشت و دلسا احساس

کرد زیر نگاه

سا می تردید، به چشمهای دلسوزان گلشید میسوزد. نفس عمیقی کشید و با ک

نگاه کرد و با

:لحن پر از شک گفت

139

یه چیزایی هست... نمیدونم چقدر راسته؛ اما با افشاشدنش خیلی چیزها به -

.هم میریزه

نمیدونم چهجوری متوجه این شدی؛ اما دلسا...بهم قول بده که هرگز دنبالش

نری، باشه؟

Page 271: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 271 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

چیزیه که ما سالها داریم باهاش این... این فرضیه اصال خوب نیست،

.میجنگیم

دلسا با نگاهی پر از سؤال به گلشید نگاه کرد. ذهنش از سؤالهای بیجواب پر

شده بود. آرام

سری تکان داد و به گلشید که کنارش روی تخت بیمارستان نشسته بود خیره

شد. گلشید

:همانطور که سرش پایین بود، ادامه داد

ؤال بین دانشمندا که خیلی روش دارن تحقیق میکنن؛ یه مسئله هست، یه س -

اما هنوز جوابی

پیدا نکردن. دین ما بهشدت ردش کرده؛ اما خیلی از شواهد نشون میده که

این فرضیه کامال

حقیقت داره. فرضیهای که با عقل جور درنمیاد؛ اما طرفداران زیادی داره که

.بهش معتقدند

:مسخشده ادامه داد گلشید نفسی کشید و با چشمهایی

ی.م هم یکی از اونایی بوده که به دنبال کشف این موضوع رفته؛ یه فرد که -

هیچکس نتونست

هویتش رو، خانوادهش و اصالتش رو بفهمه. توی این راه خیلی بهش آسیب

رسید، با افرادی

روبهرو شد که خودخواهانه میگفتن دین ما این موضوع رو کامال رد کرده؛

داریپس حق ن

برخالف دین عمل کنی و بری دنبال اون چیزی که رد شده. اما خوب

Page 272: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 272 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

میدونست که همه

حرفهای اونا از روی بیعقلی و جهله. دینمون هم گفته بود که تفکر کنید و به

.دنبال دلیل برید

حاضرم شرط ببندم یک نفر از اون افراد حتی یکبار هم توی زندگیش فکر

درست و حسابی

فت دنبالش و متأسفانه توی این راه شکست خورد. اون خیلی نکرده. ی.م ر

سعی کرد اثباتش

کنه؛ اما بعد از یه مدت دیگه هیچخبری ازش به گوشمون نرسید. میدونی، من

همیشه هوشش

.رو تحسین میکردم. اون فوقالعاده بود؛ اما توی مسیر نادرست افتاد

:دلسا نفس عمیقی کشید و پرسید

ست اثبات کنه؟اون چی رو میخوا -

و گیجومنگ به گلشید خیره شده بود. مغزش فرمان درستی نمیداد و

نمیتوانست بهخوبی

حرفهای گلشید را تجزیه کند. گلشید دستش را آرام روی دست دلسا قرار

داد؛ سرمای

.دستش به استخوانهای دلسا نفوذ کرد

140

میکنه، اگه بگن حل معما خیلی راحته؛ اگر وجود داشته باشه دین ردش -

Page 273: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 273 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

وجود نداره مردم

این حرف رو رد میکنن. این معما، معمای روحه! روحی که بعد از مرگ به

جسم دیگهای میره و

دائم در حال چرخشه. روزی که ارکیده به دنیا اومد، شیوا مرد. متوجه شدی؟

دلسا خواست حرفی بزند که در اتاق بهشدت باز شد و باران سراسیمه خود را

غـ*ـوشبه آ

دلسا انداخت، او را محکم در آغـ*ـوش کشید و با صدایی که از شدت بغض

میلرزید و دورگه

:شده بود، گفت

حالت خوبه دلسا؟ همهمون رو نگران کردی. فکر نمیکردم اوضاع ارکیده -

انقدر روت تأثیر

داشته باشه. چرا؟ آخه چرا میخواستی خودت رو بکشی؟

:فشرد و ادامه داداو را بیشتر در آغـ*ـوشش

ببخش، من رو ببخش! همهش به رادان و کارن درباره تو بد میگفتم. فکر -

میکردم تو یه آدم

خیلی کـثیفی که توی باتالق داری غرق میشی؛ اما هیچ تالشی نمیکنی تا نجات

پیدا کنی. فکر

میکردم توی زندگیت هیچ احساس و عشقی وجود نداره، مطمئن بودم که تو

ه تااز خدات

!ارکیده بمیره. من رو ببخش دلسا! واقعا معذرت میخوام

دلسا بهسختی از آغـ*ـوش باران بیرون آمد و خودش را روی تخت

Page 274: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 274 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.بیمارستان جابهجا کرد

باران ناخواسته زخمش را فشار داده بود و احساس ضعف میکرد. بوی الـکلی

که در فضا

گیر حرفهای مبهم گلشید پیچیده بود، حالش را بهشدت بد میکرد. مغزش در

بود و حتی یک

کلمه از حرفهای باران را متوجه نشده بود. بهزور لبخندی زد و دستانش را از

دستهای سفید

باران بیرون کشید. چشمانش را دور اتاق چرخاند؛ اما اثری از گلشید نبود.

حدس زد زمانی که

به ا چشمهای پر اشکباران به داخل اتاق آمده، گلشید به بیرون رفته. باران ب

دلسا خیره شده

:بود. لب زد

تو این چندروزی که بیهوش بودی خیلی اتفاقات افتاد، اتفاقات بد و -

!وحشتناک

منتظر به باران نگاه کرد. البته وحشتناکی که از دهان باران الی پر قو بزرگ

شده درمیآمد، با

ت داشت. بارانوحشتناکی که دلسا تجربه کرده بود زمین تا آسمان تفاو

نفسی عمیق کشید و

:گفت

141

Page 275: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 275 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

من نمیدونم تو و مهراد و رادان دارید چیکار میکنید؛ اما چند روز پیش که -

رادان با مهراد

صحبت میکرد، بهش گفت که این امکان وجود داره که هویتش لو رفته باشه؛

قراره قاچاقی از

بود قوزباالقوز. تابهحال ایران خارج بشه و بره آلمان. خودکشی تو هم شده

رادان رو تا این حد

عصبی ندیده بودم. همهی کاراش به هم پیچیده بود و شبا خیلی دیر

برمیگشت خونه. گلشید

گفت که ممکنه بهت سوءقصد شده باشه، رادان اونقدر عصبی شد که یه لحظه

احساس کردم

دان کارای مهراد االن همهمون رو میکشه. یکی هویتهاتون رو داره لو میده. را

رو ردیف کرده؛

...ولی

مکثی کرد و با چشمهای قرمزشده به صورت رنگپریده و چشمهای پر از بهت

.دلسا خیره شد

:بغضش را قورت داد و با صدایی تحلیلرفته گفت

تو آلمان نمیتونه بمونه. پیدایش میکنن، هرجا که بره پیداش میکنن. طرف -

حسابتون پلیس

منای درجهیکتونه. اسمش رو نمیدونم؛ یعنی رادان هم نمی نیست، یکی از دش

دونه، تنها

Page 276: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 276 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.امیدش این بود که تو بدونی

:دلسا خسته جواب داد

.من خودکشی نکردم باران، یکی بهم چاقو زد. اما صورتش رو ندیدم -

.باران سری تکان داد و به یک نقطه خیره شد

باید چه میکرد؟ خسته شده دلسا چشمهایش را بست. با این حجم از اتفاقات

بود از بس که

دوروبرش اتفاقات جورواجور افتاده بود. به یک همدم نیاز داشت، یکی مانند

رادین. کسی که

زخم نمی زد، رفیق نیمهراه نبود، کسی که عاشقانه به بلور عشق میورزید و

کسی ندید و

ن نیاز نپرسید آن همه غم و اندوه چگونه در چشمهایش جا شده. به رادی

داشت، به بلور نیاز

داشت، به آن یار بیوفایش... به شهریار نیاز داشت. به ارکیده نیاز داشت. با

یاد ارکیده سر

:بلند کرد و صدای خشدار و گرفتهاش در اتاق طنین انداخت

حال....حال ارکیده چطوره؟ -

اگر رنگی هم روی صورت باران بود، با شنیدن نام ارکیده پرید. لبخند

مصنوعی زد که دلسا را

:به فکر فرو برد. با کمی تتهپته جواب داد

142

Page 277: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 277 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

!خو...خوبه! جاش خوبه -

دلسا متوجه منظور باران نشد. جایش خوب بود؟ یعنی چه؟ او حال ارکیده را

پرسید و باران

.جایش را میگفت؟ انگار باران را هم باید کنارش بستری میکردند

دیگر واقعا جانی برای حرفزدن نداشت. زخمش میخواست چیزی بگوید؛ اما

بهشدت

میسوخت و خوب میدانست که این بهخاطر بـغلکردنهای باران است. یعنی

واقعا خدا اندکی

عقل در سر این دختر نگذاشته بود؟

***

ملحفه را باال کشید و به تاج تخت تکیه داد. باران با نگاهی نگران به او انداخت

:و گفت

یگهای نیاز نداری؟ آب؟ آبمیوه؟به چیز د -

:سری به عالمت منفی تکان داد و با صدای خفهای گفت

.فقط برق رو خاموش کن. ممنون -

ای آرام زمزمه کرد و از اتاق خارج شد. به محض بستهشدن در، «باشه»باران

دلسا با عجله از

تجایش بلند شد و ملحفه را کنار زد. حسی به او میگفت که دفترچه خاطرا

ی.م آنجاست؛

هرچند که احساسش نادرست بود. پوفی کشید و دوباره روی تخت دراز

کشید. ذهنش هزاران

Page 278: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 278 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

جا میچرخید. چشمهایش را آرام بست و بر روی دفترچه تمرکز کرد.

هرچقدر فکر میکرد،

کمتر به نتیجه میرسید. آهی کشید و سرش را چرخاند و به پنجره که نور

کمی از آن اتاق را

میکرد، خیره شد. چند دقیقهای گذشت و بعد آرام چشمهایش بسته روشن

شد و به خواب

.فرورفت

باز هم صدای پچپچ در گوشش می پیچید. با وحشت چشمانش را باز کرد و

:لب زد

باز چی شده؟ -

چند روزی میشد که از بیمارستان مرخص شده بود؛ ولی هنوز همان ترس و

وحشت در

روی سرش کشید. صدای پچپچها کمی بلندتر شد و او وجودش بود. پتو را بر

بهوضوح

میتوانست بفهمد که دو نفر با هم گفتوگو میکنند؛ اما درست وحسابی

جملههایشان را متوجه

.نمیشد

143

چند دقیقه بعد صدای گفتوگو به پایان رسید. قطره اشکی از گوشهی چشمش

Page 279: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 279 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

به پایین

ا حاال اشکریختن اینقدر برای دلسا سرازیر شد. چرا گریه میکرد؟ از کی ت

آسان شده بود؟

احساس پوچبودن میکرد؛ داشت افسرده میشد؟

****

.هنوز بهم نگفتی که ارکیده کجاست-

رادان بیتوجه به دلسا سخت مشغول گشتن پروندهای در کشوی نامرتب

میزش بود. دلسا با

ردیف حرص در اتاق راه می رفت و پشت سر هم سؤالهایش را در ذهنش

میکرد؛ اما جوابی

.برایشان پیدا نمیشد

رادان! لطفا بهم بگو ارکیده کجاست! االن دقیقا دوهفتهست که من برگشتم -

خونه و

!هیچخبری ازش نیست، نمیذاری برم بیرون و ببینمش. ای بابا

رادان بهسمتش برگشت. برای اولینبار نگاهش سخت و سرد نبود. بیحس

نبود. حسی درون

ایش بود که دلسا نمیتوانست بفهمد؛ هرکاری که میکرد، غیرقابلفهم چشمه

بودند. قدمی

:بهسمت دلسا برداشت و زمزمه کرد

گفتنش سخته؛ خیلی هم سخته. بهتره فعال خونه بمونی، شاید یه بالیی سرت -

.بیارن

Page 280: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 280 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

نفسش را فوت کرد و به چشمهای سبز تیره دلسا خیره شد. دلسا آب دهانش

د و بارا قورت دا

استرس به رادان خیره شد. از کی تا حاال جانش برای رادان مهم شده بود؟

رادانی که به

خونش تشنه بود، حال چرا نگران بود؟ دستهایش را در هم میفشرد و به

خودش امیدواری

میداد که اتفاقی برای ارکیده نیفتاده. اصال چرا باید برای ارکیده که حالش رو

به بهبودی بود،

.تفاقی بیفتد؟ سعی کرد از لرزش صدایش جلوگیری کند؛ اما موفق نشدا

بهم بگو... بگو چی شده رادان؟ ارکیده حالش بده؟ رفته تو کما؟ یا دیگه -

نمیتونه جایی رو

ببینه؟ رادان چه بالیی سر ارکیده اومده؟

مرگ خیلی بهتر از اینه که بخوام بقیه عمر »حرف ارکیده در سرش پیچید:

تبارم رو با یهفالک

بدن سوخته و بهدردنخور بگذرونم. من دیگه نه سالمتی سابقم رو دارم و نه

زیباییم رو! اون

«.بدن به هیچ دردم نمیخوره

144

رادان دستش را داخل موهایش کرد. کالفه بود، بهشدت کالفه بود. زیر لب با

Page 281: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 281 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.خود حرف میزد

صدای زنگ خانه را از پایین دلسا کمکم داشت کنترل خود را از دست میداد.

شنید و با دو

بهسمت در حرکت کرد. همان پچپچها به او میگفتند که ارکیده پشت در

.است؛ سالم و سرحال

اصال هم ذهنش به این خطور نکرد که ارکیده هیچگاه در نمیزند. رادان

متعجب از این حرکت

:ناگهانی، پرسید

هی دختر! کجا داری میری؟ -

را نشنیده گرفت و با دو از پلههای عمارت پایین رفت و رادان دلسا حرفش

هم پشت سرش

سؤالش را تکرار میکرد. پچپچها بلندتر شدند تا آنکه دیگر صدای رادان را

نشنید. پاهایش

جان گرفتند؛ اما زخمش تیر کشید. توجهی به درد درون شکمش نکرد. دلسا

به در خانه رسید و

:ییرنگ گذاشت و جواب داددستش را روی دستگیرهی طال

.مطمئنم که ارکیده پشت دره -

:خواست در را باز کند که جواب رادان خون را در رگهایش منجمد کرد

.ارکیده پشت در نیست؛ اون مرده -

مات به رادان خیره شد. چه میگفت؟ ارکیده... ارکیده مرده بود؟ عقلش سر

جایش بود؟ حالش

Page 282: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 282 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

وروبرش، خشکشده به او و رادان نگاه خوب بود؟ گویی تمام اجسام د

میکردند. رادان بهآرامی

:بهسمتش رفت. دلسا پوزخندی زد و با لحنی ناباور گفت

چ... چر.. چرت میگی! ار... ارکیده چ... چرا باید بمیره؟ ها؟ مگ.. مگه چ... -

چش بود؟ او... اون

.. گفت که که خوب بود. م... من خو.. خودم با دکت.. دکترش حرف زدم. گف

ارکیده

...رو... رو به... بهبوده

با گفتن آخرین جملهاش بغضش ترکید و اشکهایش راه خودشان را پیدا

کردند. دیگر برایش

اهمیت نداشت که رادان دارد به او نگاه میکند، برایش مهم نبود که رادان

شکستنش را

انند باران عقل میبیند. الهی بمیرد این رادان با این وضع خبردادنش. او هم م

نداشت؟ هرچند

.که دلسا باور نمیکرد. اصال امکان نداشت

145

خواهرش، همه کسش مرده بود. آرزو میکرد که برگردد، بداخالق باشد، پر

از نفرت باشد؛ اما

فقط باشد! پیشش باشد و دلسا با نگاهکردن به او حداقل یک امید داشته

Page 283: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 283 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

!باشد؛ فقط یک امید

ال را به امید ارکیده زندگی میکرد. وای بر او! چرا اینقدر بد دلسا این پنجس

بود؟ چرا بارها

آرزوی مرگش را کرد؟ چرا بیشتر پیشش نبود؟ چرا بیشتر سعی نکرد تا رابـ

ـطهاش را با او

درست کند؟ حق ارکیده مرگ نبود، نمیشد خدا کمی پارتیبازی میکرد و او

بهجایش میمرد؟

د و دلسا برود؟ حاال دلسا با چه امیدی زندگی کند؟نمیشود ارکیده برگرد

سرش گیج رفت و تعادلش را از دست داد، بر روی زمین افتاد؛ اما تالش

.نکرد تا بلند شود

دلسا مشرقی، همان بانوشمس عمارت خاندان شمس، همان ملکهی دروغین،

امروز رسما مرده

در آتش تنهاکسش را از دست بود. دوباره تاریخ تکرار شده بود. او اینبار هم

داد. چرا این

آتش لعنتی دست از سرش برنمیداشت؟ آتش یکبار خانوادهاش را بلعید،

اینبار هم

!خواهرش، تنهاکسش، امیدش را

رادان بهسمتش رفت که با شدت دستش را پس زد. صدای زنگ دوباره بلند

شد و زهرا با دو از

ش بر زمین دستش را جلوی دهانش آشپزخانه بیرون آمد. با دیدن دلسای نق

گذاشت. اگر زبان

Page 284: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 284 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

داشت، شاید میتوانست دلیل حال بد دلسا را بپرسد؛ اما سالها بود که از این

نعمت محروم

:شده بود. رادان زیر بازوی دلسا را گرفت و به زهرا تشر زد

زود باش درو باز کن، من دلسا رو میبرم باال. هرکی باهامون کار داشت، -

ش پیشبفرست

.مهراد

و دلسا را آرامآرام بهسمت پلهها برد. دستهای دلسا بهشدت میلرزیدند. دلش

یک

آغـ*ـوش میخواست؛ نه آغـ*ـوش رادان را، نه آغـ*ـوش شهریار و باران و

بقیه. دلش یک

آغـ*ـوش خواهرانه میخواست. از آنهایی که بلور هرروز نصیبش میکرد. از

آنهایی که

تی قبل از اینکه بد بشود، خرجش میکرد. او یک آغـ*ـوش ارکیده بی هیچ من

میخواست؛ یک

آغـ*ـوش بیمنت، از سر محبت و خواهرانه! اصال چرا راه دور برویم؟ او

.ارکیده را میخواست

ارکیدهای که دیگر نبود، ارکیدهای که پرپر شد. بهخاطر چه؟ اصال ارزشش را

داشت که بمیرد؟

146

Page 285: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 285 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

ان را میفهمید. واقعا جایش خوب بود یا داشت بهخاطر حال معنی حرف بار

گناهان بیشمارش

عذاب میکشید؟

نفهمید چگونه از پلهها باال رفت؛ فقط پاهایش بودند که بر روی زمین کشیده

میشدند. رادان

در اتاق را با یک دستش باز کرد و دلسا را بهآرامی روی تخت گذاشت. هنوز

دستهایش

کالفه از این همه لرزیدن، به دنبال قرصهایش همهجا را میلرزیدند و رادان

.زیرورو کرد

چیزهایی از گلشید شنیده بود، در رابـ ـطه با بیماری خطرناکش و داروهایی

که مصرف میکرد؛

اما هرچه میگشت، قرصها را پیدا نمیکرد. کمی که گذشت، لرزش تمام بدن

دلسا را دربر

:گرفت و جیغ زد

نم که نمرده. زندهست. داری بهم دروغ میگی. تو هم مثل نمرده! من میدو -

برادرت یه

.دروغگوی بهتماممعنایی! دایان همهی خانوادهی منو کشت، اون نابودم کرد

از جایش برخاست. رادان مبهوت به او خیره شد. نمیدانست که دلسا از چه

.حرف میزند

خانوادهی دلسا که دایان چهکار کرده بود؟ رادان میدانست که پنجسال پیش،

بلور هم جزوشان

Page 286: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 286 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

میشد، در آتشسوزی مردند. او به بلور هیچحسی نداشت، تنها فقط با شنیدن

این خبر اندکی

ناراحت شد و دست بر قضا، او و خواهر بلور مجبور به همکاری در این

.استراتژی شدند

:هیچوقت فکر نمیکرد که پای دایان هم در این وسط باشد. با بهت پرسید

!دایان چیکار کرده؟ -

اشکهایش دوباره راه خودشان را پیدا کردند. بهطرز هیستریکواری موهایش

را کشید و با

:لحنی که نفرت درونش موج میزد پاسخ داد

برادر تو، بهخاطر اینکه من رو عذاب بده، بهخاطر اینکه فرهاد بازیش داده -

بود، اومد و

فکر میکرد تو بلور رو دوست داری، همهچیزم رو ازم گرفت. برادر عوضیت

حتی به تو هم رحم

نکرد. حاال چرا بخواد به ارکیده رحم کنه؟ مگه چیزی از رحم بهش یاد دادن؟

هم خانوادهم، هم

ارکیده رو یه جور کشت، توی آتیش زندهزنده سوختن! کی بهجز برادر تو

اینقدر روی پدرش

بهجز برادرت، کی اسم حساسه که همهی قتالش نشونه از اسم پدرشه؟

پدرش آتشه؟

147

Page 287: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 287 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

اشکهایش روی پیراهن سفیدش میریختند. رادان هم مانند دلسا، احساس

میکرد که حالش

هرلحظه بیشتر رو به وخامت میرود. دلسا بر روی زمین نشست و موهایش را

.بیشتر کشید

د: یصدای هقهقش کل اتاق را برداشته و بود و باز جملهی باران در سرش پیچ

جاش»

«...!خوبه

حتما جایش خوب بود دیگر. دور از دلسا. آخر کار خودش را کرد. به دلسا

ضربه زد. با مرگش

دلسا را رنجاند. چه میدانست که چقدر برای دلسا مهم است؟ از کجا باید

میدانست که دلسا

بارها و بارها جانش را بهخاطر او به خطر انداخته؟ نمیدانست. حتی دلسا هم

لیل نفرت ارکیدهد

را نمیدانست. رادان باالخره بعد از چند لحظه که متوجه حال بد دلسا شد،

کشوی دوم دراوار را

کشید و قوطیهای رنگارنگ قرص را دید. یکی را برداشت و بعد از خواندن

نوشتهی رویش،

.درش را باز کرد

قورتش با قرصی که رادان میان لبهای دلسا گذاشت، به خودش آمد و بهزور

داد. سکسکهاش

Page 288: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 288 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

گرفته بود. سرش را درون دستهایش پنهان کرد. بهسختی خودش را بلند

کرد و بر روی تخت

نشست. رادان پایین تخت، روی پارکتها نشست و به تخت تکیه داد. هردو

بهتزده بودند؛

رادان از کارهای برادرش و دلسا از مرگ تنها امید زندگیاش. رادان

سد،میخواست بیشتر بپر

میخواست از کارهای دایان بپرسد؛ اما تنها سکوت پیشه کرد و به روبهرو، به

نقطهای نامعلوم

:خیره شد. بعد از دقایقی نسبتا طوالنی، دلسا بهسختی گفت

چرا... بهم نگفتی؟ -

نفسی کشید و دستش را داخل موهای لـختش فرو برد. واقعا چه جوابی داشت

که بدهد؟

:زمزمه کرد

حالت اصال خوب نبود. نمیتونستیم توی بیمارستان بهت بگیم، گفتم بیام تو -

خونه و بهت

...بگم؛ اما

مکثی کرد. جوابی نداشت. خودش هم نمیدانست چرا دلش نمیخواست که

دلسا ذرهای از

مرگ ارکیده ناراحت بشود. نمیدانست که چرا اینقدر از ناراحتشدن و گریهی

دلسا ناراحت

نمیدانست، هیچچیز! مغزش دیگر هیچ دستوری نمیداد، میشد. هیچچیز

Page 289: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 289 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.شوکزده بود

148

:دلسا بهسختی و با تنفر زمزمه کرد

اما چی؟ توی بدترین موقعیت بدترین خبر زندگیم رو بهم دادی. میدونی -

چقدر داره

عذابوجدان خفهم میکنه؟ میدونی؟ معلومه که نمیدونی! تو چه میدونی

عذابوجدان چیه. تو

ه میدونی دوستداشتن چیه! تو یه موجود پست و بیمصرفی که حتی یکبار هم چ

عاشق

نشده و حتی یکبار هم به خواهرش محبت درستوحسابی نکرده! تو هم مثل

...برادرت

بیمصرفی! یه آشغال، یه بزدل! تا حاال شده یه بار، فقط یه بار احساس

دوستداشتن بکنی؟

دوست داری؟ شده بهجز خودت به یه نفر احساس کنی که یکی رو از ته دلت

دیگه هم فکر

!کنی؟ نه، معلومه که نشده

رادان همانطور مات و بی هیچ احساسی به روبهرو زل زده بود و نگاهش

- درختان درون باغ را

دنبال میکرد. آرام و با حالتی که انگار مسخ -که از پنجرهی تمامقد نمایان بود

Page 290: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 290 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

شده باشد،

:گفت

.بار عاشق شدم چرا... یه -

:دلسا اشکهایش را بهسختی پاک کرد و گفت

.برام مهم نیست -

اما رادان در حال خودش نبود. آرام دستش را روی قلبش گذاشت و زمزمه

:کرد

.من باید باهات حرف بزنم. تو حرفام رو خوب میفهمی -

دماغش را باال کشید و اشکی را که از گوشه چشمش پایین میآمد، با دستش

هار کرد و جوابم

:داد

من و تو دوتا دشمنیم و حرفی با هم نداریم. کجای دنیا رو دیدی که دشمنا -

بشینن درباره

عشقشون باهم حرف بزنن احمق؟

رادان بهسمتش برگشت و به آن دو گوی سبز خیره شد. سبزیاش مانند رنگ

نشاطبخش

که به برگ درختان نبود. تیره بود، زیاد به دل نمینشست. همانطور

چشمهایش نگاه میکرد،

:گفت

فقط دوتا دشمن میتونن خوب حرف هم رو بفهمن؛ وگرنه دوستیها پر از -

.سوءتفاهمه

Page 291: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 291 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

149

برای اولین بار دلسا جوابی برای حرفش نداشت تا بتواند رویش را کم کند؛

برای همین با

رد یکچشمانی خسته و پر از اشک به رادان خیره شد. در چشمهایش التماس م

که او را تنها

بگذارد؛ اما رادان نمیتوانست حرف چشمها را بخواند. شاید خودش اینطور

.خواسته بود

. سهبار بیشتر ندیده بودمش-ستاره رو زیاد نمیشناختم. شاید از نزدیک دو -

از فامیالی

دورمون میشدن. وضع مالیشون خوب نبود؛ در مقابل ما... هیچ بودن! من تو

گیهمون عالم بچ

ازش خوشم میاومد. اما فقط توی بچگی! بعدها رابـ ـطه خانوادههامون

کـ*ـمرنگ و

کـ*ـمرنگتر شد. ما رفتیم آلمان و کال از یادم رفت. انگار هیچ ستارهای وجود

نداشته؛ انگار

یکی حافظهم رو دستکاری کرده باشه. سالها گذشت؛ من برگشتم ایران. دیگه

نمیتونستم

ابا رو تحمل کنم. برگشتم و تو خونهی مامانبزرگم زندگی کارای دایان و ب

کردم. ستاره

Page 292: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 292 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

چندباری بهمون سر زد. بزرگ شده بود؛ به قول شماها شکفته بود؛ اما دلم

نلرزید... تا ماهها دلم

براش نلرزید. بیحس بیحس! تا اینکه یه روز... یه روز بهم گفت ازم خوشش

میاد و میخواد

لمان این چیزا عادی بود؛ چه میدونستم که اینجا اینقدر با هم آشنا بشیم. تو آ

!مردمش گیرن

قبول کردم و مثل دوتا دوست معمولی با هم رفتوآمد کردیم. کمکم داشت

ازش خوشم اومد؛

...اما

مکثی کرد و نگاهش را از دلسا گرفت. اولینبار نبود که برای کسی این

ماجراها را تعریف

ه از ته دلش میخواست سفرهی دلش را برای کسی میکرد؛ اما اولینبار بود ک

.باز کند

میدونی دلسا، من اون روزی که ستاره مرد از دستش ندادم. اون روزی که -

خواست بره از

دستش دادم. یه بار وسط دعواهامون داد زد و گفت که اینقدر اخالقت

مزخرفه که هیچکس رو

مید اینقدر دوسش دارم که جز من نداری. احمق بود دیگه، نمیفهمید! نمیفه

نیازی به

دیگران ندارم. نمیفهمید بهخاطر اینکه اون حسودی نکنه یا به احساس من

شک کنه، نزدیک

Page 293: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 293 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

هیچدختری نمیشم؛ حتی باران! نمیخواستم حس کنه که برام دومین نفره؛ نه

اولی. بعد از یه

هر مدت اندازه موهای سرم رفیق پیدا کردم. خودش اینطور میخواست. با

عالم و آدمی

دوست داشتم. با همه میخندیدم. داشتم معنی زندگی رو میفهمیدم. توی

آخرین دعوامون

دوباره داد کشید و گفت اینقدر سرت با رفیقات گرمه که اصال منو نمیبینی.

نمیخواست بمونه،

150

دنبال بهونه میگشت. فرداش... فرداش بهم خبر دادن که توی ماشینش بمب

و منفجربوده

...شده و

بغضش را قورت داد. چقدر قورتدادن یک بغض برای یک مرد سخت بود!

وقتی که میخواست

.خفهاش کند

با مرگ ستاره همهچیز به هم ریخت. انگشت اتهام بهسمت من بلند شد. -

شاید سابقهی

من اون موقع پاکپاک بود؛ اما سابقه دایان و پدرم... . ماهها با هیچکس حرف

بارها ازم نزدم.

Page 294: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 294 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

بازجویی کردن. بارها و بارها! ماهها و ماهها! دلسا... من هم عاشق شدم،

وابسته شدم. آدما

میتونن معتاد هرچیزی باشن که بعد از نبودنش درد بکشن؛ از سیگار بگیر تا

آدمیزاد. نگو

عاشق نشده؛ عاشق شدم؛ اما سر این عاشقی تموم انسانیتم و احساسم رو از

.دست دادم

لسا دستش را داخل موهای گرهخورده و نامرتبش کرد. اگر در هر وضعیت د

دیگری بود،

بهخوبی به تکتک جملههای رادان توجه میکرد تا بعدا علیهش استفاده کند؛ اما

حال که

امیدش را از دست داده بود، چرا باید انتقام برایش مهم باشد؟ سرش را در

دستانش گرفت و

:با لحنی تند گفت

جرای عشقوعاشقی تو به من چه آخه؟ به من چه که عاشق کی شدی و ما -

چیکار اون

بدبخت کردی؟ ارکیده مرده! میفهمی؟ خواهرم رفته! االن توی این وضعیت

بشینم به ماجرای

عاشقی تو گوش بدم؟ آخه لعنتی، یه کاری کن که برگرده! اگه میتونی یه

کاری کن، یه کاری

...کن لعنتی

رش را پایین انداخت و بعد از چند لحظه، بدون آنکه دلسا رادان تنها س

Page 295: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 295 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

توجهی نشان دهد،

.از اتاق بیرون رفت و دلسا تنها صدای بستهشدن در را شنید

از روی تختش بلند شد و بهسختی بهسمت کشوی دراور حرکت کرد. چند

قرص آرامبخش

به را بدون آب قورت داد و دستش را برای حفظ تعادل به دراور گرفت.

صورت شکسته و

خستهاش نگاه کرد. نگاهش همهجای صورتش میچرخید. به موهایش نگاه

کرد؛ موهای

151

قهوهایرنگش. چندین تار سفید البهالی موهایش خودنمایی میکرد. تار

.سفید... تار سفید

مگر چندسالش بود؟ حتی از یاد خود بـرده بود که چندسال است دارد

!اکسیژن حرام میکند

ستوچهار؟ بیستوپنج؟ نه نه... در بهمن به دنیا آمده بود. االن اواخر اسفند بی

بود. چند بهمن

.بود؟ به یاد نمیآورد

چه اهمیتی داشت که یک خالفکار بداند چندسالش است؟ دستش را آرام

روی تارهای سفید

موهایش کشید. بیستوششسالش شده بود. برای این تارهای سفید کمی زود

Page 296: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 296 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

این نبود؟ برای

هشت تار سفید که روی شقیقهاش ریخته شده بودند و خودنمایی میکردند،

.خیلی زود بود

حیف بود! موهای قهوهای که زیباییشان را کنار این هشت تار سفید از دست

میدادند. اصال

کی این تارهای سفید درآمده بودند که خودش متوجه نشده بود؟ چندماه

پیش درآمده بودند یا

؟بهتازگی

چشمان سبزی که هیوقت عالقهای بهشان نداشت. چشمانی که هیچ زیبایی

نداشتند. در

اعماق آن چشمها، در همانجایی که قلب وجود داشت، در آنجا فهمید... مفهوم

جملهی آخر

«.سر این عاشقی تموم انسانیتم و احساسم رو از دست دادم»رادان را فهمید.

دیگر هیچچیز را نداشت. خودش را هم دلسا دیگر امیدی به زندگی نداشت،

.گم کرده بود

ارکیده را گم کرده بود. همهچیز را گم کرده بود. مگر قرار نبود از تنها

داراییاش در این جهان

محافظت کند؟ مگر نگفته بود که سرم برود یک تار مو هم از ارکیده کم

نمیشود؟ پس چرا

در حالش بد بود؟ همیشه آرزو ارکیده در زیر خاک بود و او زنده؟ چرا اینق

یک مادر و یک خواهر

Page 297: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 297 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

داشت. خواهرش را بهخاطر حماقتهای خودش از دست داده بود و مادرش

...هم

از مادرش هیچچیزی به یاد نداشت، هیچچیز! تنها یک آغـ*ـوش گرم و

لبخندی گرمتر از

آن. هرچند که اینها توهمات ذهن مریضاحوالش بود. مادرش یسنا بود،

رش ارکیده وخواه

.برادرش شهاب. حاال چه شده بود؟ او دوباره خانوادهاش را از دست داد

بر روی پارکتها نشست. سرد بودند؛ مانند جسم بیجان ارکیده در زیر خاک.

نکند سردش

بشود؟ نکند آنجا اذیت بشود؟ اگر از تاریکی بترسد چه؟ ارکیده از تاریکی

میترسد. کسی

میداند که ارکیده از تنهایی متنفر است. نکند آنجا از نمیداند؛ اما دلسا خوب

شدت تنهایی

152

حالش بد بشود؟ هیچکس نمیداند، حتی ارکیده هم نمیداند؛ اما اگر ارکیده

ناراحت بشود، دلسا

میمیرد. همان دلسایی که روزی باعث عذاب زیاد ارکیده بود. همان عذابی که

دایان بر سرش

.نازل کرد

Page 298: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 298 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

سرعت بر روی گونهاش میریختند. داشت میمرد. چیزی به اشکهایش با

نابودیاش

نمانده بود. چیزی به پایانش نمانده بود. ارکیده زیر خاک رفته بود؛ اما انگار

.دلسا مرده

پایان نزدیک است! پایان دلسا نزدیک است؛ اما یک نفر باید این استراتژی

لعنتی را که با

.مرگ ارکیده تلخ شد، تمام کند

***

فصل ششم: تاس دست چه کسی است؟

مرا از من گرفت»

که از من خود دیگری سازد

نه او من شد

!نه من او

نه او ماند

«و نه من برگشتم به خود

***

«آنکارا، ترکیه -دو هفته و اندی پیش»

دستور چیه؟ -

چهرهاش در دود سیگار گم شده بود. همهی چشمها به او دوخته شده بود و

ین قدرتچقدر از ا

لـذت میبرد! به تکتک چهرهها خیره شد. نوبت آنها هم میرسید. یکبهیکشان

.را میکشت

Page 299: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 299 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

همهی آنها خــ ـیانـتکار بودند؛ به پدرش خــ ـیانـت کردند، به آتش. تقاصش

را پس

:میدهند؛ همانطور که بقیه دادند. صدایش در اتاق خالی پیچید

!رد من نمیخورهارکیده باید بمیره! مهره سوخته به د -

153

مرد سری به عالمت تأیید تکان داد و با سکوت به چهرهی مرد جوان

روبهرویش خیره شد؛

چهرهای که جذابیت از آن میبارید. اندکی همهمه به وجود آمد. میتوانست

بهخوبی صدایشان

را بشنود. حیرتزده بودند. ارکیده نورچشمیاش بود؛ اما دورانش به سر آمده

عد از چنداست. ب

:دقیقه سکوت، مرد به حرف آمد

فعال تاس دست اوناست! رادان مدارک رو پیدا کرده و شیخ عبداهلل هم -

دیوونهبازی درآورد و

خودش رو وارد بازی کرد. به بچهها بسپر که هیچی از جسدش، حتی

.خاکسترش هم پیدا نشه

!نمیخوام آتو بدم دستشون

اق جریان داشت و باعث کاهش اکسیژن باز هم دود سیگار بود که در ات

میشد. مرد جوان با

Page 300: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 300 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

بیدقتی و دستهای لرزان، سیگار دیگری از داخل پاکت برداشت. نمیخواست

این حرف را

بزند؛ اما برادرش داشت مزاحم کارش میشد؛ مخصوصا که آن دختر

چشمسبز آخر کار خودش

ه گوش تمام را کرد و همهچیز را کف دست رادان گذاشت. زمزمهاش را ب

کسانی که در اتاق

:بودند رساند

کار رادان بهزودی تموم میشه، اون و مهراد دوتاشون با هم میرن به جهنم! -

...اما دلسا

سکوت کرد. خودش هم نمیدانست چرا هروقت که نقشهای برای دلسا

میریزد، همهچیز به هم

که شت؛ هرچندمیریزد. به اینکه دلسا در اطرافش نفوذی داشته باشد، شک دا

آن دختر فقط

کمی خوششانس بود؛ وگرنه بیعرضهتر از این حرفها بود. ولی برای آن

چشمجنگلی نقشهها

داشت. عذابش میداد. دلسا به دنبال حقیقت بود؛ پس حقیقت را نشانش میداد

و فروریختنش

را تماشا میکرد. دود سیگارش را به ریه کشید و از جایش بلند شد. هر

ل اتاق بهششنفر داخ

.عالوه پنج بادیگاردی که دوربرشان ایستاده بودند، از جا برخاستند

.سعی کنید زنده نگهش دارید، هرچند بمیره هم به حقش لطف کردم -

Page 301: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 301 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.لبش به پوزخند کج شد

پرونده پزشکیش رو آوردی جان؟ -

غلیظی گفت و پروندهای نسبتا « بله قربان»مرد قدبلندی که جان نام داشت،

ین را بهسنگ

.دست او داد

154

بیماریش خیلی پیشرفت کرده. یه بیمار روانی به درد من و شماها نمیخوره! -

ما کسایی رو

میخوایم که از هر نظر سالم باشن. یه آدم سوخته و جزغالهشده مثل ارکیده و

یه بیمار مبتال به

.اسکیزوفرنی مثل دلسا دردی رو از من دوا نمیکنه

یداد و او فقط با پوزخند نظارهگر بود. جان بهآرامی کنار هرکسی نظری م

:گوشش گفت

.قربان! کی میخواید برید ایران؟ باید با افراد باال هماهنگ کنم -

.مکثی کرد، روی پاشنه کفشش چرخید و به میزش چشم دوخت

بهزودی، خیلی زود! درست زمانی که دلسا تو اوج نابودی و رادان در اوج -

ه. اونتنهایی باش

!روز خیلی نزدیکه جان

جان هیچچیزی نگفت و او آخرین حرفش را قبل از اینکه از اتاق خارج شود

Page 302: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 302 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:زد

بهش بگو که کار ارکیده رو تموم کنه، میدونی که کیو میگم؟ -

:جان با حواسپرتی پاسخ داد

...بله، شهر -

:مرد وسط حرفش پرید و با خشم گفت

.د از هویتش باخبر بشهاسمش رو نیار احمق! کسی نبای -

.و بعد با غرور قدمهایش را برمیدارد و بهسمت در خروجی حرکت میکند

***

حال

قرصات کجاست؟ -

:بیحال نالید

.من چه میدونم. همونجاها باید باشه -

گلشید سری به عالمت تأسف تکان داد و دوباره کشو را گشت. فقط پرونده

.داخل آن کمد بود

باس، کشوی بعد پر از شلوار. همانطور که کشو ها را کشوی بعدی پر از ل

:میگشت گفت

.نزدیک به یه ساله که نرفتی دکتر، لطفا قرصات رو بخور -

155

دلسا بیحوصله نگاهش را از او گرفت و به پنجره دوخت. بیمار بود؟! نه نبود!

Page 303: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 303 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

او نه بیمار بود و

ا هم به عمق جملهی نه مریض! دو هفته از مرگ ارکیده گذشته بود و دلس

«خاک سرد است»

رسیده بود. حتی دلش نمیخواست به سر خاک او برود. در روزهای اول

ناگهانی و بدون اینکه

متوجه بشود، اشکهایش صورتش را خیس میکردند و بعد که به خودش

میآمد، متوجه

.چشمهای قرمزشدهاش میشد

اطمینان بدهد که این روزها به یک همدم نیاز داشت، به کسی که به او

آیندهای هم بدون

ارکیده هست. نمیدانست چرا اینگونه اینقدر از مرگ ارکیده ضربه خورده

است. همان

ارکیدهای که گاهی اوقات آرزوی مرگش را میکرد. همان ارکیده که آرزو

میکرد چندروزی

نباشد تا دلسا بتواند با خیالی راحت به کارهایش برسد. جواب مجهوالت

ش رازندگیا

.نمیدانست

گاهی اوقات به مشغلهی بیشازحد رادان فکر میکرد. در خانه پیدایش نبود.

تازه داشت قدر

بودن دلسا را میدانست. بدون دلسا هیچ بود! و حال داشت هیچبودن را تجربه

.میکرد

Page 304: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 304 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

مهراد به همراه باران از کشور خارج شده بودند و دلسا حتی نمیدانست که به

.کجا رفتهاند

رچند اهمیتی هم نداشت! مهراد پر از تنفر نگاهش میکرد. مگر او باعث ه

مرگ ارکیده شده

بود؟ بهخوبی میدانست که رابـ ـطهی مهراد و ارکیده بسی بهتر از رابـ ـطه

خودش و ارکیده

.بوده است

کارن و اشکین را از نزدیک ندیده بود؛ اما گلشید به او گفته بود که به

درخواست رادان در

شرکت، در بخش حسابداری مشغول به کار شدهاند و دلسا هرچه تالش

میکرد، به یاد

نمیآورد که باران حرفی از اشکین زده باشد! اشکین چه کسی بود؟

و در نهایت... خبر بسیار بدی که باعث شوک بزرگ دلسا شد و کارش به

.سرم کشید

سا اهمیتی نداشت که پیداشدن جنازه فرهاد در یکی از پلهای شهر. برای دل

فرهاد، پدرخوانده

عوضیاش مرده؛ اما آن پل... درست همانجایی که شهاب به قتل رسید! و کسی

مشغول تکرار

گذشته میشد. کسی داشت دوباره گذشته را جلوی چشمهای دلسا میآورد.

بازی داشت شروع

156

Page 305: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 305 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

را دشمیشد. این دفعه تاس دست چه کسی بود؟ دست دلسایی که حتی خو

هم گم کرده بود

یا کسی که بازی را داشت شروع میکرد؟ تاس دست چه کسی بود؟

دلسا دیگر طاقت بازیکردن و بازیدادن را نداشت؛ او همهچیزش را باخته بود

و چیزی نداشت

تا بیاورد و قمار کند. تنها خودش بود و خودش و هرکسی که دلسا را

میشناخت، بهخوبی

ش تنها لطف در حقش است. شاید بهخاطر همین بود میدانست که گرفتن جان

که همه او را به

.زندهبودن محکوم میکردند؛ حتی آن شخص باالسر و نظارهگرش

***

پرونده را بر روی میز انداخت و دلسا چشمهایش را بازوبسته کرد. دیگر

طاقتش تمام شده

میشد؟ بود. چرا همهی بدبختیهای جهان باید یکباره بر روی سرشان نازل

لعنت بر این

:زندگی نحس که با او سازش نداشت! صدای عصبی رادان در اتاق پیچید

مهراد رو گرفتن! اعدام رو شاخشه! باران در رفت؛ اما مهراد گیر افتاد. این -

باران لعنتی چه

غلطی میکرد اونجا؟

دلش گرفت. مهراد بهخاطر معصومه اینگونه شد و حال بهخاطر چه میمرد؟

Page 306: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 306 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

میخواست دلش

کاری کند تا مهراد را نجات دهد؛ اما یک خالفکار چهکار میتوانست بکند؟!

تازه... مهراد سالها

بود آرزویش مرگ بود! رادان دستهایش را بر روی میز گذاشت و سرش را

باال گرفت. شبیه

دایان نبود، شبیه باران نبود؛ انگار یک تافته جدابافته بود. تمام تنش برای

فهایشنیدن حر

.رادان گوش شدند

یکی بینمونه که داره همه کارامون رو دودستی میده دست پلیس! دقیقا -

یکساله که یکی داره

هی راپورت میده و دستمون رو گذاشته تو پوست گردو. همهی محمولههامون

داره یکییکی لو

.میره، هویت همهمون افتاده دست پلیس

! شاید رادان اشتباهی حساب کرده یک سال گذشته بود. واقعا گذشته بود؟

بود! نه نه! یکسال

از حضورش در این باند میگذشت. این برای رادان کمی شکبرانگیز نبود؟

یعنی شک نمیکرد

که چرا در این یکسال همهچیز به هم ریخته است؟! رادان بیحرف به دلسا که

به گوشهای زل

:زده بود نگاه کرد و زمزمه کرد

157

Page 307: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 307 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

اتفاقی میفته دلسا؟ همه مهرههای اصلی از بازی پرت شدن بیرون. داره چه -

فقط من و تو

موندیم! معلوم نیست تاس دست کیه که هی شیش میاره. من و تو توی یه

جبهه موندیم و

.طرف مقابلمون، هرکی که هست، قدره

دلش میخواست بگوید که فقط من و تو نه، فقط تو ماندهای. دلسا خیلی وقت

از این است که

بازی بریده. خیلی وقت است که دارد کارهای دیگری میکند. خیلی وقت است

که باخته! واقعا

تاس دست چه کسی بود؟ دلسا یا رادان یا شاید هم دایان؟ دست کدام؟

از جایش بلند شد. ذهنش ناخودآگاه نقشه ریخت و بهخوبی مطمئن شد که

این مغز مریضش

ار میکند. بهسمت در رفت و بدون آنکه در را باز تنها برای این استراتژیها ک

:کند گفت

کارن و اشکین رو بیار تو این خونه. گلشید میگفت زرنگن، بازی بیمهره -

نمیشه؛ پس اونا

مهره تا ما در امان بمونیم. بهشون بالوپر بده، بزرگشون کن تا طرف قدر هم

فکر کنه اونا

.مهرهان

باز هم بدون اینکه برنامهریزی کند پیش روی چه حسابی این حرف را زد؟

Page 308: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 308 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

رفت؟ کسی چه

.میداند؟ شاید این دفعه تاس بیفتد دست دلسا

از راهروی کوچک گذشت. با هر قدم هزاران خاطره از ذهنش رد میشد.

.زانوهایش میلرزیدند

باید به زهرا یا جمیله میگفت که اتاقش را عوض کنند. نمیتوانست در اتاقی که

درست

.ی اتاق ارکیده است نفس بکشد. برود طبقه پایین بهتر استروبهرو

در اتاقش را با دستانی لرزان باز کرد و داخل شد. نفسگیر بود. اتاق،

زندگیاش، همهچیز

نفسش را میگرفت. بهسمت گوشیاش رفت که مرتب صفحهاش

خاموشوروشن میشد. با

:دیدن نام روی گوشی پوزخندی زد و جواب داد

.بگو -

... -

قرار بود مراقب مهراد باشی! حداقل قبل از اینکه بگیرینش باید بهم خبر -

میدادی، من باید از

دهن رادان بشنوم این خبرا رو؟

... -

158

چه قراری دیگه بینمون مونده؟ گفتم ارکیده! گفتی نه، اون خیلیوقته سوخته. -

Page 309: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 309 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

گفتم مهراد،

.د. من بهشون نیاز داشتمگفتی باشه! االن نه ارکیده اینجاست نه مهرا

کمکم کنترل صدایش را داشت از دست میداد. صدای پچپچ در گوشش

پیچید، گلشید گفته

بود دیشب دائم هذیان میگفته است. در این مدت سابقه نداشت که هذیان

بگوید. دستش را

.مشت کرد و بر روی دیوار کوباند

... -

خواید چیکار کنید. من خوب نه نمیتونم گوش کنم! برام مهم نیست که می -

میدونم که همه

این کارا رو کردین تا اونا رو بیارید توی این خونه. بهتون گفتم من کارم رو

خوب بلدم؛ اما بازم

کار خودتون رو کردید. اگه بهم اعتماد نداشتی، نباید میذاشتی وارد این بازی

.بشم

... -

رسالن. ارسالن هم که مرده! اون مدارک دست یلدا معتمد بود که داده به ا -

قاتل ارسالن باید

پیدا بشه. وقتی معلوم شد قاتل کیه، میفهمیم که مدارک هم دست کیه. یلدا نم

پس نداد،

.هیچی نگفت

... -

خب االن چیکار کنم؟ خودم رو مدارک کنم؟ -

Page 310: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 310 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

اخمی میان ابروهایش نشست. چرا نمیفهمیدند؟ چرا متوجه نمیشدند؟

تلپیداکردن آن قا

.وظیفه او نبود، وظیفه آنها بود

... -

.نمیدونم... شاید چندروز دیگه بتونم بفهمم اون محموله کجا داره میره -

تن صدایش پایین آمده بود؛ اما صدای پچپچ در سرش باال رفته بود و دلسا

دلش میخواست

.سرش را بهجای مشتش بر دیوار بکوبد

... -

.باشه. خداحافظ-

***

159

بر روی نیمکت سرد به رنگ سبز نشسته بود و به افرادی که از جلویش

.میگذشتند، خیره شد

نفسش را فوت کرد و با بیتابی پاهایش را تکان داد. ای کاش این انتظار

سریعتر به پایان

میرسید. با هزار بدبختی توانسته بود به اینجا بیاید، برای نجات! برای آخرین

تالش برای

.کسی که برایش مانده بود نجات آخرین

:صدای نسبتا کلفتی از کنارش بلند شد

Page 311: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 311 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

!خانم... اومدند -

سری تکان داد و اشاره کرد که عقبتر بایستند. فردی قدبلند، با کت مشکی و

شلوار کتان

مشکی کنارش نشست. برخالف همیشه بوی عطر نمیداد و کاله روی سرش

.توی ذوق میزد

کاله کپش را کجتر کرد تا صورتش دیده نشود. آرام الغرتر از قبل شده بود و

:زمزمه کرد

!انگار زندان زیاد بهت خوش نمیگذره -

پوزخند روی لب مرد را احساس کرد. حس ششم هم گاهی به درد میخورد.

بدون آنکه به

یکدیگر نگاه کنند، مشغول گفتوگو شدند؛ گفتوگویی که هردو بهخوبی

میدانستند شاید دیگر

.نشود، گفتوگویی با مردی از جنس سحر و با لقبی به نام ساحرهتکرار

چرا من رو آوردی بیرون؟ -

سیگاری از جیبش درآورد. اصال هم اهمیتی نمیداد که میگویند دخترها نباید

سیگار بکشند؛

دختری که تا گردن در خالف غرق شده باشد، سیگارکشیدن برایش

.کوچکترین کار است

او قانون تعیین نمیکرد، دیگر به هیچچیز پایبند نبود. هیچکس دیگر برای

تمام شده بود،

همهچیز! حتی مرگ ارکیده هم برایش یک موضوع تمامشده به حساب

Page 312: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 312 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

میآمد؛ هرچند که جای

.خراش نبودن ارکیده بر روی قلبش، بهشدت میسوخت

.من برای یه شب آوردمت بیرون، برای اینکه باهات حرف بزنم -

ارش را روشن کرد و دودش را به ریههایش کشید. در این با فندک سیگ

اواخر اسفندماه، هوا

سرد بود یا او کمی میلرزید؟ با لرزش مقاومت کرد، پایش را آرام روی زمین

:کوباند و گفت

اگه بخوای میتونم برای همیشه بیارمت بیرون، کم نفوذ ندارم اینجاها. فقط -

اگه تو بخوای

!مهراد

160

بیحرف خیرهخیره نگاهش کرد و سکوت کرد. حرفی نمیزد و همین مهراد

دلسا را عصبی

میکرد. از سکوتی که بینشان بود بدش میآمد. از خودش، از این زندگیاش

بدش میآمد! از

خودش که احساس میکرد با یک لجن هیچفرقی ندارد. از زندگیاش که مانند

مرداب شده بود؛

.دبختی فرومیرفتزیرا هرکسی نزدیکش میشد، در ب

من خیلیوقته که بریدم از زندگی. اگه پلیس من رو نمیگرفت، خودم خودم -

Page 313: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 313 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

رو خالص

میکردم! بعد معصومه مهراد هم مرد! نفسکشیدنم فقط اکسیژن حرومکردنه!

ولی... فقط ازت

یه چیزی میخوام دلسا. یه خواسته که در مقابل این همه کار که برای تو و

!دایان کردم، هیچه

دلسا با نگاهی پر از پرسش به مهراد خیره شد و منتظر ادامه حرفش ماند.

برایش این بحث

بسیار جذاب بود. خواسته های مهراد؟ فکر میکرد مهراد هم مانند او

همهچیزش را از دست

.داده است

خواهرم، آرام رو که میشناسی؟ -

:تسری به عالمت تأیید تکان داد و مهراد با صدایی گرفته گف

معتاده، معلوم نیست به چی. چندماه پیش تو همون پارتی که من رو -

فرستادی تا یلدا رو برات

بیارم، دیدمش. بردمش تو همون خونهی توی خیابون فرشته که به اسم

.ارکیده بود. اونجاست

هرروز بهش سر میزدم، از سر اجبار براش مواد جور میکردم تا نمیره از

خماری؛ اما برای

ه روح مامانم شاد بشه، برای اینکه یه باری از گردن من برداری، بعد از اینک

اعدامم برو بگیرش

زیر بالوپرت. ببرش کمپ. بذار ترک کنه. بهنود که مرد و مامان که دق کرد،

Page 314: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 314 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.آرام بدبخت شد

سند بدبختی آرام رو من عوضی امضا کردم با کارام. تو این سند رو پاره کن،

برش گردون به

ی! این تنها خواسته منه. هرزمان که آرام زندگیش درست بشه، من آروم زندگ

.میشم

دلسا مبهوت به مهراد که جدی حرف میزد خیره شد. اصال فکر نمیکرد که

مهراد هم معرفت

:در وجودش پیدا شود! پک دیگری به سیگارش زد و بهزور گفت

...باشه. بهش کمک میکنم؛ اما تو مطمئنی که نمیخوای از -

:مهراد حرفش را قطع کرد

مطمئنم! یه مرده رو نمیشه زنده کرد، منم که لب پرتگاهم! نذار برگردم -

.وقتی خودم راضیم

161

:آهی کشید و پایش را روی سنگفرشهای پارک کشید و زمزمه کرد

سالهاست که منتظر اومدن روزای بهترم؛ اما نمیدونم چرا هنوزم دیروزها -

بهترن. دلم

یخواد برگردم به همون دوران بچگی که معصومه رو اذیت میکردم و فرامرز م

هنوز غرق نشده

بود توی خالف و هنوز برای من نقشه نکشیده بود. نمیدونم کدوم بهتره؛

Page 315: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 315 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

اینکه معصومه رو از

.دست دادم یا اینکه فهمیدم دیگه هیچی برای ازدستدادن ندارم

:شت و گفتبا آمدن اسم فرامرز، دلسا بهسمتش برگ

!راستی... فرهاد مرده -

:ابروهای مهراد باال پریدند. آرام زمزمه کرد

!روباه هم میمیره؛ اون که بچه روباه هم نبود -

کاری به مردنش ندارم، برام مهم نیست که مرده؛ اما درست همونجایی -

مرده که تو جنازه

ه . یکی دارشهاب رو گذاشتی و دقیقا به همون شکلی که شهاب کشته شده

باهامون بازی

میکنه مهراد. تو شهاب رو کشتی، فکر میکنی چرا باید جنازه فرهاد دقیقا

همونجا باشه؟

اخم های مهراد در هم فرورفتند. به چشمهای دلسا خیره شد که در شب برق

خاصی داشتند،

:شبیه گربه بودند. دلسا ادامه داد

برام هم اهمیتی نداره. منم مثل تو، دیگه نمیدونم قراره چه اتفاقی بیفته. -

دیگه هیچی برای

ازدستدادن ندارم. میدونی مهراد، بهنظر من تو و ارکیده راحت میشید. من تا

ابد محکوم

شدم به این بدبختی! منم دلم میخواد اون اسلحه رو بردارم و یکی خالی کنم

تو سرم؛ اما

Page 316: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 316 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

ود، تا االن استخونام هم نمیشه... المصب نمیشه... اگه این ترس از مردن نب

!تجزیه شده بود

:مهراد حواسپرت گفت

فرهاد چرا مرده؟ -

حتما باز با یکی از اون شریکاش یا رقیباش دعوا کرده اونا هم به دخلش -

رسیدن. چه

میدونم بابا! هرچی خودمون رو کمتر قاتی این بازیا کنیم بهتره. دنیای اونا

جداست، دنیای ما

.جدا

162

وزخند روی لبهای مهراد دلش را مانند چاقو تکهتکه میکند؛ اما اهمیتی پ

نمیدهد. او هم

جزوی از دنیای فرهاد بوده. دلسا جزوی از این بازی و استراتژیهای نحس

.فرهاد بوده است

یک بازیچه بود یا بازیکن؟ فرقی نمیکند. او در هر صورت بازنده بود! صدای

مهراد و سؤالش،

:دلسا لرزه میاندازد بر تن نحیف

میخوای با این باند چیکار کنی؟ یعنی... خب منظورم اینه که بعد از من و -

ارکیده فکر نکنم

Page 317: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 317 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

که باند مثل سابقش بشه. تو و رادان موندید و یه ایل دشمن، میخواید باز به

همدیگه بپرید یا

چفت میشید؟

اشد دیگر آینده نبسکوت میکند. از نقشههایش بگوید؟ از آیندهای که شاید

و بشود سراب،

بگوید؟ مسکوت میماند و مهراد منتظر نگاهش میکند. نفسش را فوت میکند

و دستانش را

داخل جیب شلوار کتان سبزرنگش فرو میکند و فیـلتـ*ـر سیگار را زیر

پاهایش له؛ مانند

.خودش که زیر پاهای فرهاد و شهریار لهولورده شد

باند قبلی نیست. کارش تا یه ماه دیگه تمومه. هم من و این باند دیگه اون -

هم رادان خوب

میدونیم که با امضاکردن قراردادهای سنگین شیخ، حکم ورشکستگی رو امضا

کردیم. هرچند

که جدیدا هیچخبری ازش به گوشمون نمیرسه و آرزو میکنم تا ابد خفهخون

.گرفته باشه

ون توسط پلیس داره لو میره. من شرکت رو هوا مونده و تموم محمولههام

دیگه تو باندی که

نفوذ نداشته باشه نمیمونم. رادان رو نمیدونم؛ اما من تا دوماه دیگه از ایران

میرم. جای من از

همون اول هم اینجا بین خالفکارا نبود. من رو با زور وارد این بازیا کردن، از

Page 318: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 318 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.همون چهارسالگی

.ام برم جایی که گذشتهم دنبالم نباشهحاال، میخوام بزنم بیرون، میخو

:نفسش را فوت میکند و با تلخی ادامه میدهد

دیگه نمیتونم اینجا رو تحمل کنم. نفسهام اینجا سنگینه، پنجساله که با ترس -

از اومدن

بنیامین و شهریار به ایران دارم زندگی میکنم. بنیامین حکم مرگ من رو با

دستای خودش

با پوزخند نظارهگر میشه! من نمیتونم بمونم و منتظر مرگم میده و شهریار هم

باشم. من مثل

تو نیستم مهراد. من از مرگ میترسم. عجیبه؛ اما از خودم هم میترسم. دارم با

خودم فکر

میکنم که از بنیامین و شهریار فرار کنم، از خودم که نمیتونم! شاید هم

همهش بهخاطر این

163

که داره مثل خوره از درون نابودم میکنه. نمیدونم دلیل بیماری لعنتی باشه

ترسهام چیه، تو

هم نمیدونی، هیچکس نمیدونه! به بیماری دچار شدم که علتش معلوم نیست.

بعضیا میگن

ارثی، بعضیا میگن مشکالت بچگی، یکی هم میاد میگه الـ*کـل و مواد مخـ

Page 319: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 319 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

ـدر. میدونی

ون بیمارستان بودم، آزمایشام نش گلشید بهم چیگفت؟ گفته موقعی که توی

داده مواد مصرف

...کردم، میگفت مت آمفتامین*؛ ولی

مهراد متفکر نگاهش کرد و بعد جهت نگاهش را تغییر داد. کف کفشش را بر

.روی زمین کشید

دلسا هم مانند او به فکر فرورفته بود. مهراد همانطور که به روبهرویش خیره

:شده بود گفت

رو میدونم دلسا؛ همهی رازهات رو! از اولیش تا آخریش. من من رازهات -

.احمق نیستم

اگر رنگی هم بر روی صورت دلسا بود، با آن حرف از بین رفت و با بهت به او

چشم دوخت که با

.خونسردی نشسته بود. کمی بدنش لرزش گرفت و پچپچها دوباره آغاز شد

«اون میدونه! همهچی رو میدونه»

«!کششبکشش... ب»

سرش را تکان داد و چند تار از گیسوان پریشانش بر روی پیشانیاش ریختند.

در جواب همهی

:آن پچپچها، تنها سکوت کرد؛ اما بعد از چند دقیقه با صدایی لرزان پرسید

!چ... چی م.. میگی؟ -

مهراد با پوزخند نگاهش کرد. گفته بود که از ترس درون نگاههای آدم ها

فتهخوشش میآید؟ گ

Page 320: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 320 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

بود یا نه؟ همان موقع که ساحره بود، عاشق ترس درون چشمهای شخص

مقابلش بود. زمانی

که وحشت در چشمانشان میرقـ*ـصید و او با خونسردی جانشان را میگرفت،

نمیتوانست

انکار کند که عاشق ساحرهبودن، بود؛ اما نه به قیمت ازدستدادن معصومه.

چشمهایش را در

:ه کردحدقه چرخاند و زمزم

!تموم رازهای زندگیت رو میدونم؛ مخصوصا این یه سال اخیر رو -

***

:متیل آمفتامین، که در بازار سیاه به نام شیشه )به انگلیسی*

)crystalمعروف است، نام یک

ماده محرک است. این ماده محرک اعصاب است. یکی از عوارض روانی آن،

ایجاد بیماری

164

رنی شامل توهمات بینایی و شنوایی و بدبینی و روانی شبیه اسکیزوف

پرخاشگری است که

ممکن است باعث شود شخص در حالت توهم ناشی از شیشه به خودش

آسیب شدیدی وارد

کند که گاهی هم به بستریشدن فرد میانجامد. ویکی پدیا

Page 321: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 321 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

پ.ن: شیشه یه سری عوارض دیگه هم داره؛ مثل عفونتهای پوستی، عفونت

دهانی،

.دگی دهان و... اما در رمان ذکر نشدندپوسی

***

به آسمان نگاه میکند و آه میکشد. یعنی اینجا آخر راه بود؟ مهراد همهچیز را

به رادان

میگفت؟ تمام نقشههایش سراب میشدند؟ میدانست که فهمیدن دایان و رادان

مساوی

ن است با مرگ او! آن دو هیچ رحمی نمیکنند، او را به بدترین وجه ممک

میکشند و دلسا

میترسید. از روبهروشدن با خانوادهاش میترسید؛ با بلور، با رادین، مادر و

پدری که بهجز آن

چهارسال طالیی اول زندگیاش هرگز آنها را مالقات نکرد. از روبهروشدن با

افرادی که آنها

.را بدبخت کرده بود، میترسید

مین شکلهای عجیبوغریب سرش را پایین میاندازد و با کف کفشهایش روی ز

.میکشد

:مهراد هم سکوت را انتخاب کرده است؛ اما بعد از چند دقیقه میگوید

اون محمولهها امکان نداشت که همینجوری الکی لو برن، خیلیوقت بود که -

.شک کرده بودم

به تو نه، به ارکیده شک کرده بودم. دائم درحال دعواکردن بودیم. رفتارهاش

Page 322: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 322 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

خیلی مشکوک

د و این آخریا فهمیده بودم که با دایان در ارتباطه. مطمئن بودم که از میز

طریق دایان همهی

این نقشهها برنامهریزی شده؛ اما اون محموله که سیتا دختر رو قرار بود

بفرستی... فقط

سهنفر از این محموله خبر داشتن. من، تو و رادان. دائم حواسم به ارکیده بود

که حواسش اصال

اها نبود. یه بار بهم گفت با یکی به اسم آناهیتا آشنا شده، از این به شم

!دعانویسا، رماال

میگفت که میخواد یه کاری کنه کارستون. وقتی فهمیدم، تا چندساعت بهش

میخندیدم؛ اما

ارکیده جدی بود. آناهیتا بهشدت روش تأثیر گذاشته بود، همه زندگیش رو

وقف اون فرضیه

رای آناهیتا پول میفرستاد، توی لیست پیامها و زنگهاش کرده بود. دائم ب

اسمی جز آناهیتا

نبود. اگه پسر بود، شک نمیکردم که عاشقش شده. اون موقع شکم به ارکیده

کامال برطرف

165

شده بود و مطمئن بودم که اونقدر سرش به این دعاها گرمه که اصال متوجه

Page 323: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 323 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.کارای ما نمیشه

محموله لو نمیره؛ اما... اما... همیشه یه امایی این وسط مطمئن بودم که این

وجود داره! محموله

لو رفت و شماها با شیخ و رابط شیخ درگیر شدید. اونجا بود که بهت شک

کردم. میدونستم که

یه کارایی داری میکنی. مدارک توی اتاقت... توی همون چندروزی که بستری

بودی، اونا رو

فهمیدم. الحق که جای عجیبی گذاشته بودی. زیر پارکت کامال بررسی کردم و

که فقط یه

چندتا خرتوپرت بود. وقتی که میخواستم پارکت رو بذارم سر جاش، دیدم

پارکت بغلی،

همونی که نصفش زیر تخت بود لق میزنه. تختت رو که کشیدم کنار، دیدم

دوتا پارکت دیگه

چیزی نبود. میدونی دلسا، الکی هم هستن که راحت کنده میشن؛ اما اونجا هم

نبود که

هیچکس نمیتونست هیچ ردپایی ازم پیدا کنه؛ چون لحظههای آخر همهچیز به

.ذهنم میرسه

البته باید اعتراف کنم این یکی به ذهنم نرسیده بود، پام اشتباهی رفت توی

یکی از جاهای

پوش اون کف خالی و دیدم زیر پام یهکم تکون خورد. با هزار بدبختی تونستم

رو بندازم کنار و

Page 324: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 324 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

اون وقت دیدم و فهمیدم. فهمیدم که مار توی آستین یعنی چی دلسا! فهمیدم

که شکهام به

!ارکیده الکی بوده

دستهایش میلرزیدند. یاد نفرت درون چشمهای مهراد افتاد. لرزش

دستهایش به پاهایش

د که مانند کابوس رفتند و او دیگر عمال میلرزید. از توبیخشدن، از آن افرا

.بودند. میترسید

لعنت بر مهراد! نه، لعنت بر خودش که اینقدر ناشیانه عمل کرد. نفس عمیقی

کشید و پچپچها

آرامآرام کارشان را شروع کردند. دوباره داشت عصبی میشد؛ اما مهراد

خونسرد بود. اسم

:شنیدآناهیتا در سرش تکرار شد و تا خواست حرفی بزند، صدای مهراد را

من همهچیز رو میدونم و اینا رو به گور میبرم. اما سعی کن بهتر نقش بازی -

کنی. بازیگر

خوبی نیستی. اگه رادان اونقدر احمق نبود، دوسوته میفهمید که یه ریگی به

.کفشته

سرش را پایین انداخت و دستش را به پیشانیاش کشید. دلش میخواست از

آناهیتا بپرسد، از

این ماجرای مبهم درون زندگیاش، از این گره بازنشدنی. دلش ارکیده. از

میخواهد از همهچیز

بداند. مهراد یک منبع اطالعاتی بود. یک بمب اطالعات که اگر از او حرف

Page 325: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 325 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

نمیکشید، دیگر تا

آخر عمرش نمیتوانست چیزی بداند. باید امشب، درست همین امشب که

آخرین فرصت

166

ید. شاید میتوانست کمکی کرده باشد. شاید است، همهچیز را میپرس

میتوانست کمی از این

. ...بار گناهان بر دوشش را بردارد. شاید میتوانست

آناهیتا... اون کیه؟ -

مهراد خنثی نگاهش میکند که قلب یخزدهاش بیشتر یخ میزند. چه کسی

گفته که ملکهها دل

یچهای، قلبشان یخی است؛ ندارند، قلب ندارند؟ دارند! نه سنگی است و نه ماه

یخ زده و

نمیتپد. فقط گاهی اوقات باز هم بیشتر یخ میزنند. انگار که قلبشان را در یک

یخچال جا داده

:باشند. مهراد کمی اینپاوآنپا کرد و بعد، بهسختی پاسخ داد

گفتم. یه رمال، یه دعانویس. البته از نوع نیمهحرفهای. توی یه کافه باهم -

دقیقاآشنا شدن و

تو همون کافه ارکیده مرد. کافه پرند. اونجوری که ارکیده میگفت، آناهیتا از

طرف یکی به اسم

Page 326: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 326 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

شیخ عبداهلل اومده بود سراغش، انگار ارکیده شباهت خیلی زیادی به دختر

زن شیخ عبداهلل که

توی بچگی مرده، داشته. اگه از من میپرسی، بهت میگم که همه اینا نقشهی

یان پستاون دا

بوده. بعد از یه مدتی هم که رابـ ـطه ارکیده و آناهیتا باهم خوب میشه،

آناهیتا بهش میگه تنها

راه اثبات اینکه روح شیدا، توی جسم ارکیده است، تناسخه.* انگار آناهیتا

این کارا رو بلد بوده؛

اما نه بهصورت حرفهای و این کار براش خیلیخیلی گرون تموم میشه.

نم چه اتفاقینمیدو

برای ارکیده میافته؛ اما اونجوری که خودش البته نصفهونیمه بهم گفت، تموم

دردی که شیوا

کشیده بود میکشه! اگه یادت باشه چندماه پیش ارکیده با یه حال افتضاح اومد

خونه و همهش

اسم شیوا رو صدا میزد. کسایی که میخوان تناسخ کنن یا زندگی قبلیشون رو

الهاببینن، س

آماده میشن؛ چون ممکنه زندگی قبلیشون یا بهشدت تلخ و دردناک باشه؛

یکی مثل شیوا و

ارکیده و یا اونقدر خوش باشه که کمکم کسی که زندگی قبلیش رو دیده از

سختیهای

زندگیهای االنش خسته بشه و خودکشی کنه. آناهیتا هم چون آنچنان وارد

Page 327: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 327 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

نبوده و از اون

داشته، ارکیده از اون همه سختی شوکه میشه. تو خبر آمادگی روحی خبری ن

نداشتی؛ اما ارکیده

این چندماه باقیمونده رو قرص مصرف میکرده تا حالت عادی داشته باشه.

قبل از این جریانا،

یه عروسکی به دست ارکیده میرسه که توش یه سری ورد وجود داشته که

االن اون عروسک

رکیده رو مجنون و دیوونه کرده بود. کاراش رو سوزوندم؛ اما اون عروسک ا

دست خودش نبود،

167

دائم خودش رو اذیت میکرد، روی دستاش پر بود از جای تیغ و چنگ و روی

گردنش هم رد

انگشت. معلوم بود که داره یه بالیی سر خودش میاره؛ اما چه بالیی؟ هیچکس

نمیدونه! یه

یدم خودکشی کردی؛ ولی بعدش چیزی توی مایههای بیماری تو. وقتی فهم

انکارش کردی،

.شکم به یقین تبدیل شد که هر مرضی هست، جفتتون بهش مبتال شدید

نفس عمیقی کشید و دلسا هجوم اشک به چشمانش را احساس کرد. چرا

اینقدر از ارکیده دور

Page 328: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 328 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

شده بود که متوجه این اتفاقات نشد؟ مثال میخواست از او محافظت کند؟

آن آتش ارکیده در

سوزی نمرده بود، آرامآرام جلوی دلسا جان داد و او متوجه نشد. خاک بر

سرش کنند که

اینقدر به اطرافیانش بیتوجه است! لبش را محکم فشار داد تا از ریختن اشکها

جلوگیری

!کند؛ هرچند که اگر زار میزد، حالت نگاه مهراد هیچ تغییری نمیکرد

فاقهای دوروبرش تقصیر کیه و میره پیش آناهیتا، ارکیده کمکم میفهمه که ات -

میگه که

پتهش رو میریزه رو آب. آناهیتا هم که متوجه میشه این اتفاقا ممکنه بر ضد

خودش باشه،

تصمیم میگیره ارکیده رو از بازی شوت کنه بیرون، بهش میگه که میتونه

درستش کنه؛ فقط

ه رکیده هم که از این وضع خستکافیه که بیاد همونجای همیشگی، کافه پرند. ا

شده بود و میره

کافه پرند. کافه آتیش میگیره و ارکیده میمیره؛ اما چیزی که برام خیلی

عجیبه، اینه که بهجز

ارکیده، یه نفر دیگه هم اونجا بوده. اول حدس زدم آناهیتا بوده؛ اما بعد از

اینکه تحقیق کردم،

ن وجود داشت؛ اما جایی حدس من به طرف مرد بوده. خیلی نظریه در مورد ای

یقین تبدیل شد

Page 329: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 329 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

که پزشک قانونی، پلیس، همه وجود فرد دوم رو انکار کردن؛ درحالیکه خیلی

از مردم شاهد

.بودن جسد یه فرد دیگه هم از توی کافه دراومد؛ اما اونا هم ساکت شدن

مهراد کمی نگاهش کرد و حرفش را با نهایت بیرحمی زد و ندانست که چه

زخم عمیقی بر دل

:او ایجاد کرده است

ارکیده از آناهیتا چندبار خواست که تو بمیری؛ اما نمیدونم چرا آناهیتا از -

.این کار سرباز میزد

.شاید توی حیطه تخصصیش نبوده

168

با بهت، با شوک به مهراد خیره شد. نمیتوانست این اتفاقها را هضم کند.

نمیتوانست باور

ارور داده بود و حس میکرد که به یک دلیتآل نیاز دارد. یک کند. مغزش

دلیتآل و یک

!خاموشی برای همیشه

****

نسخ یا ۱- :نوع است۴تناسخ: تناسخ یا انتقال روح انسان به موجودی دیگر *

انتقال روح

فسخ: انتقال روح به ۳-مسخ: انتقال روح به حیوان ۲-انسان به انسان دیگر

Page 330: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 330 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:رسخ۴-گیاه و

.ال روح به جمادانتق

هرکس قایل به تناسخ باشد، نسبت »در حدیثی از علی بن موسی الرضا آمده:

به خدا کافر شده

«.و بهشت و جهنم را تکذیب نموده است

نصیریه و دروزیه )دو فرقة منسوب به شیعه که از قرون اولیة اسالمی به وجود

آمدهاند( به

از مرگ به بدن دیگری منتقل تناسخ معتقدند. دروزیان معتقدند نفس پس

میشود؛ زیرا بدن

چیزی جز پیراهن )قمیص( نفس نیست. اصطالح تقمص به جای تناسخ از اینجا

پیدا شده

است. دروزیان انتقال نفس انسان به بدن حیوان را نپذیرفتهاند. نصیریه

معتقدند تناسخ کیفر

ارواح عاصی است. ویکی پدیا

لسفه و عرفان به معنای انتقال روح از جسمی به تناسخ، اصطالحی در کالم و ف

جسم دیگر پس

از مرگش و بازگشت دوباره آن به دنیا است. تنها وجه اشتراک میان معتقدان

به تناسخ، عقیده

به انتقال روح از جسمی به جسم دیگر است؛ اما درباره علت و نوع و سرانجام

ە تناسخ، عقید

.واحدی وجود ندارد

Page 331: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 331 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

ه اعتقاد به تناسخ شبه قاره هند است و از آنجا به سایر فرهنگها به ظاهر، ریش

نیز سرایت

کرده است. این باور با آموزههای ادیان آسمانی سازش ندارد و دالیل فراوانی

بر نادرستی آن

ارائه شده است. ویکی شیعه

دیدگاههای متفاوتی در رابـ ـطه با تناسخ وجود دارد، در ادامه ی رمان به این

حث بیشترمب

.میپردازیم

قابل توجه که من به هیچوجه این فرضیه رو تأیید نمیکنم؛ این تنها سوژهای

.در رمانه

169

***

جمله آخرش پتک میشود برای کوبیدهشدن بر سر دلسا! این همهسال از

.ارکیده مراقبت کرد

ا خم به ابرویش نیاورد. بارها ارکیده در خطر مرگ بود و او نجاتش داد. ب

مرگ ارکیده انگار هم

دلسا مرد! آنی که خاکش کردند ارکیده بود؛ اما دلسا مرد! حال میشنود که

ارکیده بارها قصد

مرگ او را داشته و ای کاش میمرد تا این خفتوخواری را تجربه نمیکرد! چرا

Page 332: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 332 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

نمرد؟

من و تو یه بازنده واقعی هستیم دلسا! ما بازی نکرده باختیم، رفیقامون شدن -

رقیبامون! این

استراتژی تلخی که همهش بهخاطر دشمنی دایان و رادان بود، با مرگ ارکیده

تموم شد؛ اما تو

موندی. من رفتنیام. بهشت از دست آدم رفت اون روزی که گندم خورد، ببین

سر ما چی میاد

که حق مردم رو سالهاست که داریم میخوریم. پایان ارکیده مرگ بود، پایان

.من اعدام

!حداقل پایان تو بشه پایان خوش

اشک از چشمانش سرازیر شد. هیچوقت فکر نمیکرد اگر روزی مهراد، همان

کسی که جان

شهاب را گرفت، در دوقدمی مرگ باشد، برایش گریه کند. یا شاید هم

اشکهایش بهخاطر

ناروهای ارکیده بود. در دل اعتراف کرد که هرچقدر ارکیده بد باشد،

سرش نقشه هرچقدر پشت

کشیده باشد، هرچقدر از او متنفر باشد، او نمیتوانست نسبت به ارکیده اندکی

.ناراحت شود

ارکیده دستش از دنیا کوتاه بود و دلسا تا زمانی که زنده بود، دیگر

نمیتوانست او را در

آغـ*ـوش بگیرد و حرفهایش را برایش بگوید. همانطور که بغض به گلویش

Page 333: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 333 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

فشار میآورد،

:ختی زمزمه کردبهس

!هیچ خوشی پایدار نیست -

.تو خوب بلدی که پایدارش کنی -

آهی کشید و به ساعت نگاهی انداخت و از جایش بلند شد. این مرد، این پسر

در آستانه مرگ

بود. خودش با پای خودش بهسمت مرگ حرکت میکرد و خوشنود بود. آیا

دیوانه بود یا مانند

؟ مهراد میدانست که دیگر هیچ آیندهای ندارد؛ دلسا به آخر خط رسیده بود

اگر زنده بماند،

هیچکاری نمیکند. هیچکس منتظرش نیست. آرام را به دلسا سپرد و داشت

مانند یک دوست با

:مرگ همقدم میشد. زهرخندهای زد و گفت

170

میدونی دلسا، گیر کردیم بین ساعتی که نمیگذره و عمری که زودگذره! تو -

دسالاین چن

زندگیم هیچوقت به این اندازه خوشحال نبودم. اینقدر خوشحالم که دارم بال

درمیارم. دارم

میرم پیش معصومه! پیش کسی که سالهاست میپرستمش. من خدا ندارم،

Page 334: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 334 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

سالهاست که

فراموشش کردم؛ اون هم من رو فراموش کرده. همدیگه رو نادیده بگیریم

بهتره. اما معصومه

فردا که دادگاهم باشه قاضی ازم بپرسه چرا این کارا رو بت من بود. اگه

کردی چی بگم؟

نمیدونم! فقط میدونم که بهخاطر معصومهای جنگیدم که ارزش دفاعکردن رو

.داشت

با پایش به سنگ روبهرویش زد و همانطور که بهسمت ماشین مشکیرنگی که

او را به زندان

:میبرد حرکت میکرد، گفت

سته شد. تو هم پرونده ملکه مافیا رو ببند. بعضی از پرونده ساحره ب -

پروندهها ارزش بازموندن

.رو ندارن، بسته بشن بهتره

رفت و اشکهای دلسا را ندید. رفت و بغضی که دلسا را خفه میکرد ندید. رفت

و ندید که

جملههایش، دلسا را تا مرز نابودی کشانده است. مهراد گفت ملکه؟ خبر

هاستندارد که او سال

که از تاجوتخت بر زمین افتاده. حال پادشاهی حکومت میکند که از ملکه

متنفر است. پادشاهی

که کـ*ـمر به نابودی ملکه بسته و او باید چه میکرد؟

آخر این قصه چه میشود؟ آیا این استراتژی تلخ هنوز ادامه دارد یا دلسا

Page 335: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 335 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

تمامش میکند؟

***

ودند و قهوه مینوشیدند. دلسا از این کارن و اشکین روبهروی دلسا نشسته ب

خونسردی

لعنتیشان حرص میخورد و کاری نمیتوانست بکند. اولین مالقاتشان بود و طبق

نقشهی دلسا

قرار بود کارن و اشکین جای ارکیده و مهراد را بگیرند. هرچند که خود دلسا

بهتر از هر شخص

عد از ابیده است. بدیگری میدانست پشت این نقشه، چه استراتژی دیگری خو

اینکه قهوهی

.کارن تمام شد، دلسا حرفهایش را شروع کرد

همونطور که گفتم، ما هنوز نمیدونیم قاتل ارسالن زند کیه. یه سری مدارک -

هم هست که

من درستوحسابی نمیدونم چیه؛ اما اونقدر مهمه که میتونه خیلی راحت ایران

!رو نابود کنه

ست یلدا معتمد باشه؛ اما چون اون نتونست ارسالن اون مدارک در اصل باید د

زند رو بکشه،

171

هیچی دستش نیست جز اینکه میدونه قاتل کیه. پنجماهی میشه که مرده و

Page 336: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 336 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

عمال هیچکسی

نمیدونه اون مدارک دست کیه. من یه سری مدارک هم پیدا کردم که نشون

میداد مدارک بعد

ست ارکیده. درست موقعی که داشتم از اینکه یهکم چرخیده، رسیده به د

درموردش تحقیق

میکردم، ارکیده کشته شد. تنها چیزی که تونستم نتیجه بگیرم، اینه که

مدارک دست

اشخاصی برای مدتی میمونن، وقتی که هویتشون لو بره، سریع از نقشه محو

میشن و میره

ن بیدست نفر بعدی. متأسفانه هرچقدر که فکر کردم، هیچ وجه شباهتی

ارکیده، ارسالن زند و

کسایی که قبال بهشون مشکوک بودیم و کشته شدن پیدا نکردم. یکی دکتره،

یکی مهندس،

یکی بیکار و عالف، یکی هم مثل ارکیده خالفکار. و حاال ما باید اون مدارک رو

پیدا کنیم؛ اما

.قبلش باید بفهمیم که قاتل ارسالن زند کیه

ش انداخت. چشمان قهوهایرنگش جدی بود و اشکین پایش را روی آن پای

همین دلسا را

:مطمئن میکرد که در انتخابش هیچ اشتباه نکرده است. کارن پرسید

از ما غیب میخواید؟ -

پوزخندی بر لبان صورتی دلسا نقش بست. دقیقا چیزی بود که مدتها به آن

Page 337: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 337 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.فکر کرده بود

.دحتی اجنه هم نمیتوانستند این کار را انجام دهن

نه؛ درست همونچیزی رو میخوام که رئیستون یکساله که داره مجبورم -

میکنه به دستش

بیارم. من تا یکقدمی اون مدارک رفتم، قاتل ارسالن زند رو داشتم پیدا

.میکردم که یلدا مرد

من فقط یک قدم فاصله داشتم؛ اما شما باید همون یک قدم فاصله رو هم

!نداشته باشید

چ که نمیشه پرید به یه قدمی مدارک! اصال این ارسالن زند چرا کارن: از هی

اینقدر مهمه؟ اون

.فقط یه همکالسی با یلدا معتمد بوده

دلسا با حالت خنثی نگاهش کرد و سرش را به نشانه تأسف تکان داد.

پوشهای حاوی چند

عکس را از کیفش درآورد و همهی عکسها را روی میز ریخت. اولین عکس را

یک دختر وکه

.یک پسر کنار یکدیگر بودند، نشانشان داد

یلدا معتمد و ارسالن زند! اینجا درست یک سال قبل از وقوع قتله. -

همونجوری که نگاه

.میکنید خیلی صمیمی بودن؛ اما این ظاهر ماجراست

172

Page 338: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 338 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

عکس بعدی را برداشت. دختر و پسر با طرز بدی با همدیگر دعوا میکردند و

پسر حتی دست

برای زدن دختر باال آماده بود. لوکشین آنجا یک ماشین لوکس و مدلباال بود

که قطعا در ایران

.بهسختی پیدا میشد

اینجا دارن دعوا میکنن. از دعواشون یه فیلم هست که توش ارسالن میگه از -

تموم

نقشههای اون باخبر شده. قسمت جالب ماجرا میدونید کجاست؟

:ز کمی نفسکشیدن ادامه دادمکثی کرد و بعد ا

ارسالن گفته که یلدا رو دایان فرستاده. دایان شخصی نیست که اسمش -

راحت دهن این و

.اون بچرخه، افراد خیلی کمی میدونن که پسر بزرگ آتش هنوز زندهست

کارن ابرویش را باال انداخت و اشکین باز هم قهوهاش را هورت کشید. دلسا

دستهایش را در

:کرد و گفت هم قالب

ارسالن زند، در ظاهر یه پسر هیجدهساله ساده، بیکار و دانشجو بوده که -

توی این سالها با

پولی که عموش توی حسابش میریخته زندگی میکرده و دهدرصد سهام

کارخونه پدرش به

اسمش بوده؛ اما همهی اینا ظاهر ماجراست! پدر اون یکی از افراد مهم کشور

Page 339: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 339 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

بوده. تا اونجایی

که من میدونم، کارش تو سیاست خوب بوده و همه ازش حساب میبرن و

مدارک، بعد از

مدتها میفته دست همین آقا. این مدارک یه پل بوده تا بتونه نفوذش رو

صدبرابر کنه. ارسالن

همون مدارکی که ما دنبالشیم رو از تو اتاق کار پدرش برداشته و بدون اون

مدارک، آقای

یست. ارسالن بعد از دزدیدن مدارک، از خونهی پدرش فرار ایکسمون هیچی ن

میکنه و تا

زمانی که نمرده بود، پدرش دنبالش بود؛ اما وقتی مرد، هیچخبری از پدرش

نشد. حتی برای

خاکسپاری هم نرفت. ارسالن مثل یه بچه یتیم به خاک سپرده شد و تمام

اموال و داراییش به

.بهزیستی بخشیده شد

اخل موهای فر و حالتدارش کرد و آنها را از جلوی صورتش کنار دستش را د

زد. با خستگی

:ادامه داد

فعال اینا مهم نیست، مهم اینه که ارسالن فکر میکرده یلدا رو دایان -

.فرستاده

173

Page 340: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 340 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

هوای اتاق گرم بود و باعث میشد که کمی نفسهایش را بلندتر بکشد. عکسها

را بهسمت

:داد و آخرین حرفهایش را زدکارن و اشکین هل

من حدس میزنم که مدارک دست دایان باشه. چندتا دلیل داره. اولیش؛ -

ارسالن فکر

میکرده که یلدا رو دایان فرستاده. دومیش؛ بعد از مرگ ارسالن یلدا دیگه

دنبال مدارک نگشته؛

م آدیعنی دایان اونا رو گرفته و بعد هم یلدا رو داده دست مسعود تا ازش یه

.حرفهای بسازه

این کارا تو خون یلدا نبود، معلوم نیست برای چی بهسمت این کارا کشیده

شده که بخواد

آدمکش و قاتل بشه. اونم زیردست کی؟ زیردست مسعودی که از صدتا

!دایان بدتره

.هـ*ـوسباز و عوضیتر از مسعود ندیدم

.هکارن: گزارشای پزشک قانونی هم نشون دادن که معتاد بود

پوزخندی زد. در این دنیای لعنتی باشی و سالم بمانی؟! هرکسی به یک نحوی

نابود میشود؛

.دلسا اینگونه، یلدا آنگونه

اشکین: ممکنه که دایان به یلدا این قول رو داده باشه که پدرش رو آزاد کنه،

میدونی که پدر

Page 341: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 341 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

م کم نفوذ یلدا توی زندان بوده و طبق اظهارات خودش یه طعمه شده. دایان ه

نداره، هرچند که

.بیشتر نفوذش بهخاطر پسر آتش بودنه

.دلسا سرش را تکان داد

فعال نمیشه درباره این چیزا حرف زد. باید اون مدارک رو پیدا کنیم، دارن -

خیلی بهم فشار

.میارن

دلسا کمی تعلل کرد تا حرف بعدیاش را بزند. نمیدانست بگوید یا نه، کارن و

اشکین قابل

اعتماد بودند؟ آیا حرفهای مهراد حقیقت داشت؟

:صدایش را کمی پایینتر آورد و ادامه داد

مهراد یه چیزایی درباره مرگ ارکیده میدونست. درباره یه شخصی به اسم -

آناهیتا حرف

میزد که توی کار تناسخه. و اینکه موقع توی آتشسوزی کافه پرند، دوتا جسد

پیدا شده نه

نا به دالیلی که نامشخصه، نیست و هویتش نامعلوم. به اینم یکی. جسد دوم ب

.رسیدگی کنید

174

کارن و اشکین سری تکان دادند و دلسا از پلههای عمارت باال رفت. سعی کرد

Page 342: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 342 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

حضور زهرا را

که در کنار راهپلهها مشغول چوبزدن زاغسیاه دلسا بود، نادیده بگیرد. زهرا

کبریت بیخطر بود،

.لساحداقل برای د

***

خسته و افسرده زانوهایش را در آغـ*ـوش کشیده بود، موهای فر و

حالتدارش دورش ریخته

شده بودند که حالت شلختهای به او میداد. سرش را روی زانوهایش قرار داده

بود و به حالش

افسوس میخورد. ارکیده نبود. مهراد هم امروز دادگاهش بود. فقط او مانده

بود و رادانی که

وب حس میکرد چیزی به نابودیاش نمانده. این روزها بیشتر از قبل خ

احساس تنهایی و

.ناامیدی میکرد

از باران هیچخبری نبود و رادان حدس میزد که او توانسته به آلمان برود.

دلسا در غیرت این

مرد مانده بود. هرچند که خودش هم هیچوقت غیرتی ندید. فرهاد که از او

فقط به عنوان یک

طعمه استفاده میکرد و شهریار هم که.... فقط رادین بود که او را نصیحت

میکرد، همین! پس

برای چه از غیرت حرف میزد؟ مگر نمیگفتند تا کفش کسی را نپوشیدی، از

Page 343: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 343 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

راهرفتنش حرف

نزن؟ پس چرا دلسا همه را قضاوت میکرد؟

یدن از جایش بهآرامی بلند شد و بهسمت آینه اتاقش حرکت کرد. از د

خودش در آینه وحشت

.کرد؛ نه از چهرهاش، از ذاتش که بهشدت کثیف شده بود

دستش را داخل موهای نامرتبش کرد و قلب ناآرامش که باز هوای آن یار

پنجسال پیش را

کرده بود. لعنت بر این قلب که همیشه نافرمانی میکند! چرا دقیقا در اوج

تنهایی یاد آن عوضی

شهریار بود، میتوانست از این مانعها بدون آنکه آلوده شود میافتاد؟ شاید اگر

عبور کند. فقط

. ...اگر میماند، اگر کنارش بود

دلسا منطقی بود، همیشه سعی میکرد منطق را بر احساسش ترجیح دهد؛ اما

در این پنجسال

اخیر احساسش را کامال نادیده گرفت و پیرو عقلش شد. عقلی که بعضیوقتها

وردست از مر

خاطرات برنمیدارد و حال بدش را بدتر میکند. مشکل دلسا قلبش نبود، قلبش

یخزده و

175

Page 344: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 344 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

خاموششده بود. مشکل دلسا مغزش بود؛ مغزی که با او لج افتاده و تا او را به

ویرانی

.نمیکشاند، آرام نمیگرفت

دلش میخواست قلب و مغزش را دربیاورد و مانند آدمهای بیاحساس زندگی

. اصال ایکند

کاش زندگی نمیکرد! مگر نمیگویند در هر کاری حکمتی است؟ پس چرا از

هر زاویه نگاه

میکند، حکمتی برای حضور خودش نمیبیند؟

دیروز پنهانی در خاکسپاری فرهاد شرکت کرد. شاید دلیل حال بدش همین

بود. با هر مشت

وم میآورد. خاکی که بر روی قبر فرهاد میریختند، خاطرات بر ذهنش هج

زمانی که ششساله

بود و فرهاد او را مجبور به فروختن گل و آدامس میکرد که در بعضیهایشان

مواد مخـ ـدر

بود. هفتساله بود که به مدرسه رفت، همراه با ارکیده. بعد از مدرسه به

چهارراه سر کوچه

میرفتند و باز هم تکرار خاطرات ششسالگی؛ فروختن گل و آدامس و

.ی زندگیسختیها

او غروری نداشت، از همان بچگی غرورش را سرکوب کردند. هرچند که

خاندان شمس هم

آنچنان مغرور نبودند؛ اما همیشه یک عقده در دلش ماند. اینکه بزرگ شود،

Page 345: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 345 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

خار شود در

چشمان همهی دشمنان! شاید بهخاطر همین بود که لقب ملکهی مافیا را برای

خود برگزید؛

هی لعنتی! نمیتوانست انکار کند که فردی عقدهای است؛ بهخاطر همین عقد

عقدهی داشتن

زندگی خوب، آرامش و پاکبودن. او اگر در کنار خانوادهاش بزرگ میشد،

همهی این چیزها را

داشت. شاید آنموقع، بهجای آنکه اینجا بنشیند و غصه بخورد، در کنار

خانوادهاش مینشست

.حبت میکردو در مورد دانشگاه یا محل کارش ص

خاطرات همیشه در ذهنش تداعی میشد؛ اما دیروز آنهایی که در ذهنش

گذشتند، خاطره نبود؛

وصف حالش در این بیستوششسالی بود که فقط نفس میکشید و با هر

نفسکشیدن بر

خودش لعنت میفرستاد. بر این زندگی، بر پدرخواندهای که حال زیر خاک

بود، نفرین

.میفرستاد

رخوانده نامهربانش که فقط از دلسا به عنوان طعمه استفاده کرد. او فرهاد؛ پد

فهمید که دلسا

بیشازحد بلندپرواز است و از این بلندپروازی نهایت استفاده را کرد. وعده

ملکهشدن، در قصر

Page 346: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 346 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

زندگیکردن، حکومت بدون پادشاه را به دلسا داد. دیکتاتوری تمام را به دلسا

آموخت؛ اما

176

این بلندپروازی را دلسا با تمام جانش داد. فرهاد به او بلندپروازی تقاص

آموخت و پرواز

.نیاموخت. دلسا پرید؛ اما در مردابی که از قبل درست شده بود، سقوط کرد

دلسا در این بازی باخته بود، از همان اول! باخت او برنامهریزی شده بود؛

مانند مرگ ارکیده،

.مانند اعدام مهراد

جایش برخاست؛ نمیخواست در این اتاق بماند و چقدر متعجب بود که از

پچپچهای لعنتی

سراغش نیامدند! آنها که از هر فرصتی استفاده میکردند تا خودشان را به رخ

.دلسا بکشانند

بهسمت کتابخانه رفت تا کمی از کتابهای موردعالقه ارکیده را بخواند؛ اما

رادان آنجا نشسته

تا گردن در پروندههای ریزودرشت فروکرده و بعد از هر بود. سرش را

چنددقیقه، مشتی بر

روی میز میکوباند. خودش بهتر از هرکسی میدانست که این باند آخر راه

است. غرورش

Page 347: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 347 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

اجازه نمیداد تا از دایان کمک بگیرد؛ از دایانی که نقشهی قتل او را در ذهن

میپروراند. دلسا

ه این باند نداشت. بعد از ارکیده، او دیگر نه حال و هم دیگر توانی برای ادار

نه حوصله

.هیچکاری را نداشت

:با بازشدن در، نگاهش بهسمت دلسا رفت و بیحوصله پرسید

کاری داشتی؟ -

دلسا سری به عالمت منفی تکان داد و بهسمت کتابخانه رفت. نگاهی به کتابها

.انداخت

؛ هرچند که یکبار هم نگاهشان نکرد. همهی کتابهای موردعالقه ارکیده بودند

دستش را بر

« قاب خاطرات»روی چند رمان کشید. بهنظر میآمد که عاشقانه هستند. کتاب

را برداشت و چند

صفحهاش را ورق زد. به این فکر کرد که اگر داستان زندگی خودش را کتاب

کند، کسی مایل به

خریدن است؟

ب را بهسمت رادان گرفت و با تمسخر نگاه خیرهی رادان را احساس کرد. کتا

:گفت

!این رو میخوام بخونم، مشکلیه؟ -

ای نثارش کرد. خب حقیقت «دیوانه»رادان با تعجب به او نگریست و زیر لب

را میگفت، مگر

Page 348: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 348 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

غیر از این بود؟ دلسا یک دیوانهی بهتماممعنا بود! مخصوصا بعد از مرگ

.ارکیده

177

را محکم بست. هرچه دشنام بلد بود، نثار رادان و از اتاق بیرون آمد و در

دایان و هرکسی که

.میشناخت کرد

به یاد بحث چند ساعت پیشش با کارن و اشکین افتاد. آنها مطمئن بودند که

مدارک دست

دایان است و طولی نمیکشد که دودش به چشم همه میرود. اما در این وسط

چیزی تغییر

که زندگی همه را تغییر میداد؛ از زندگی دایان تا میکرد، اتفاقی داشت میافتاد

.شهریار

****

خب چی دارید تو دستوبالتون؟ -

:کارن نیشخندی زد و جواب داد

دایان فعال ایران نیست، کاناداست. دائم جابهجا میشه. همین هم باعث میشه -

که مطمئن

فعال یه بشیم مدارک افتاده دستش. انگار میخواد کسی ردش رو نزنه؛ اما

چندهفتهای هست

Page 349: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 349 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

که مستقر شده کانادا. خواهرش... اسمش چی بود؟

باران؟ -

.آره همون، اونم اونجاست -

همهچیز به هم ریخته بود. نبودن دایان در ایران میتوانست خیلی بر ضررشان

باشد. با کارن

روی مبلهای سلطنتی عمارت نشسته بود و آرامآرام حرف میزدند تا کسی، از

ا گرفته تازهر

:رادان، متوجه صحبتهایشان نشود. دلسا بهآرامی پرسید

از اون یکی ماجرا چیزی پیدا نکردید؟ -

منظورش جریان قتل ارکیده بود و با تمام وجود امید داشت که کارن خبر

خوش به او بدهد؛ اما

.کارن سرش را به عالمت منفی تکان داد و تمام امیدهایش نقش بر آب شد

ه این ماجرا تموم بشه و من یه نفس راحت بکشم؟کی میش -

نفس راحت؟! خبر داشت که نفسکشیدن برایش حرام است؟! حتما خبر

داشت دیگر! عالوه بر

دلسا، کارن و اشکین هم خسته شده بودند؛ از این رکود، از نقشههای بیسروته

دایان و از

.سکوت رادان، از دوبههمزنیهای باران

:پله انداخت تا مطمئن شود کسی آنجا نیست و بعد لب زدکارن نگاهی به راه

178

Page 350: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 350 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

هفتهی دیگه همهچیز تموم میشه دلسا! هفتهی دیگه دایان برمیگرده ایران. -

مثل اینکه رادان

.ازش کمک خواسته. وقتی بره دیدن رادان، همهچیز تموم میشه

***

****

!فصل هفتم: ورق برگشته است

حکم این بازی شده»

به شاهی باختن دل را

یا که سربازی شدن

با عشق بیبی ساختن

دلبریدن سخت الزم میشود

.گاهی چه تلخ

وای از آن دستی

«!که مجبوری به تکانداختن

امروز روز خوبی برای هیچکس نبود؛ از دلسا گرفته تا کارن. همهی کارها در

هم دیگر پیچیده

هیچچیزی خوشش نمیآمد؛ بود و دلسا از معما، از حلکردن خوشش نمیآمد، از

هرچند که

سراسر زندگی تلخش شده بود معما. گویی ناف این زندگی را با معما و

.بدبختی بریده بودند

رفتن دایان به ترکیه تمام معادالت آنها را به هم ریخته بود. همه انتظار

Page 351: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 351 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

داشتند دایان به ایران

از آنها جلوتر بود و بیاید؛ ولی دایان که الکی دایان نشد! او همیشه یک قدم

دلسا چقدر از او

متنفر بود! چیزهایی نیز شنیده بود که نمیخواست باور کند. کارن گفته بود

باران رفته پیش

برادر بزرگ عزیزش، دایان. دلسا چندساعتی در شوک بود و زمزمهها در

.گوشش باال گرفت

امرد رچه آدم نامکان نداشت باران اینگونه به آنها یکدستی بزند و لعنت بر ه

بود که دورش

!ریخته

دلسا نمیتوانست حدس بزند آخر این ماجرا چه میشود؛ اما سعی میکرد با

موضوعی کنار

!بیاید؛ با مرگ

179

صبح به پیش پزشکش رفت؛ بعد از دوسال! وقتی نگاه تأسفبارش را دید، دنیا

بر سرش

در آخر یک خراب شد. حرفهای دکتر در ذهنش میچرخید و میچرخید و

پتک میشد. دلش

میخواست همانجا گریه کند؛ اما اشکریختن بلد نبود. از آنموقع که کنار مهراد

Page 352: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 352 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

گریه کرد،

دیگر اشکی از چشمانش نریخت؛ هرچند که دیگر هیچچیز برایش اهمیت

.نداشت

بیماری پیشرفت کرده! دکتر گفته بود که باید تحت درمان باشد؛ اما دلسا

نمیخواست. برایش

اهمیتی نداشت چه شده، او نمیخواست درمان شود. برای چه کسی درمان

شود؟ برای

شهریاری که برخالف عالقهای که در قبل داشته، او را فراموش کرده؟ برای

بنیامینی که قسم

خورده روزی او را میکشد؟ برای چه کسی؟ به چه کسی امید داشته باشد؟

ه بیماری وحشتناکی دچار شده درمان؟ شاید در نگاه اول برای کسی که ب

باشد، کلمهای زیبا

باشد. یک امید باشد؛ امید به خوبشدن، به دوباره ایستادن؛ اما درمان برای

دلسا امید نبود. او

امید نمیخواست، حامی میخواست. بیماریاش اگرچه درمان داشت؛ اما دلسا

کسی نبود که

چه دردش میخورد؟ بتواند تحمل کند که درمان شود. اصال درمان به

نمیدانست. او که رو به

ویرانی بود، چرا تالش کند تا خودش را نجات دهد وقتی کسی حضورش را

نمیخواهد؟

نمیدانست چقدر راه رفته؛ اما خودش را جلوی در خانه دید. همان خانهای که

Page 353: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 353 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

در این یکسال

ه انهای کحضورش را قبول کرده بود و برای فرار از بنیامین به او پناه برد. خ

حال یک کامیون

بزرگ جلوی پارکینگش پارک کرده بود و باعث تعجب دلسا شد. در را با

کلید باز کرد و داخل

شد. چند کارگر سریع و تند وسایل را جابهجا میکردند و به داخل کامیون

میبردند. نگاه

متعجبش را به اطراف کشاند و با دیدن زهرا که در آشپزخانه مشغول

بود، با بهتتمیزکردن

:پرسید

!اینجا چه خبره؟ -

زهرا دستمال کهنهای را که در دستش بود گوشه ای انداخت و به دلسا خیره

شد. سری به

عالمت تأسف تکان داد و دوباره مشغول تمیزکردن کابینتها شد. دلسا به حال

و پذیرایی نگاه

کرد. یک چیز در اینجا درست نبود. در اصل هیچچیزی درست نبود!

قدمهایش را به بیرون از

180

آشپزخانه کشید. تمام مبلهای سلطنتی، میز، صندلی، میز ناهارخوری، تخت و

Page 354: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 354 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

کمدهای داخل

اتاقها در هال بزرگ جا گرفته بود و هشت کارگر با کمک یکدیگر آنها را به

.بیرون میبردند

د بهسمت رادان که در قسمتی از خانه ایستاده بود و با شخصی حرف میز

رفت. اینجا چه خبر

بود؟ دلش میخواست رادان را با دستانش خفه کند، مگر او آدم نبود؟ نباید

کسی به او خبر

میداد؟ صبح رفته بود بیرون و به کارهایش رسید و حال که ساعت شش بعد

از ظهر است،

بازگشت؛ ولی در همین چندساعت کل خانه از این رو به آن رو شده بود.

این ترسید که نکند

هم یک توهم ناشی از بیماری مزخرفش است. نزدیک رادان شد و با بهت

:پرسید

اینجا چه خبره؟! چی شده؟ -

رادان پوزخندی زد که بهت دلسا بیشتر شد. سؤاالت در ذهنش یکییکی چرخ

میخوردند و

ترس بر دلش میانداختند. نکند باخبر شده بود؟ نکند فهمیده بود از آن رازی

رادکه تنها مه

توانست کشفش کند؟ اگر اینگونه، میشد این دو برادر و آن خواهر

جاسوسشان هرگز به

دلسا رحم نمیکردند. او را به بدترین نحو ممکن میکشتند و دلسا هنوز

Page 355: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 355 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

نتوانسته بود با مرگ

.کنار بیاید

!خبر که زیاده -

پلک چشم چپش میپرید. سرش را کج کرد و از کنار تکه وسایل قیمتی و

کستنی زیباش

گذشت و کنار رادان ایستاد. دستانش را در هم قالب کرد، طره مویی که در

گوشه ای از

:پیشانیاش بود را کنار انداخت و با خونسردی ظاهری گفت

من نباید بدونم که این خبرها چیه؟! داری خونه رو تخلیه میکنی! نباید به -

منی که یکساله

یزی بگی؟ نمیگی من باید کجا بمونم؟ تو دارم تو این خونه زندگی میکنم چ

کوچه؟ آدم از قبل

!یه خبری چیزی میده

گوشیاش مدام زنگ می خورد؛ اما او بیتوجه فقط به رادانی چشم دوخته بود

که با لبهای

بههمدوختهشده به او نگاه میکرد. رادانی که از قبل بسیار شکستهتر بهنظر

میرسید؛ گویی

اشد. دلسا اندکی دلش به حال او سوخت، او هم مانند تمام زندگیاش را باخته ب

تمام افراد این

181

Page 356: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 356 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

استراتژی یک بازیچه بود که زندگیاش تلخ شد. رادان روی تنها مبلی که در

سالن مانده بود

:نشست و گفت

اعالم ورشکستگی کردم. همه امالک، وسایل و شرکت رو فروختم تا بتونیم -

پول طلبکارا رو

.بدم

با بهت و چشمهایی گردشده نگاهش کرد. چون جایی برای نشستن دلسا

نبود، روی پارکت

های سرد نشست و به دیوار تکیه داد. مغزش داشت منفجر میشد. حرفهای

رادان بیشتر از

ظرفیت او بود. او هنوز مدارک را پیدا نکرده بود، هنوز یکعالمه کار در این

.باند لعنتی داشت

رد؟ این دیگر کجای این استراتژی بود که دلسا حتی رادان داشت چه میک

یک لحظه هم

نتوانسته بود پیشبینیاش کند؟

رادان: خیلی عجیبه نه؟ یهو همهچیز به هم ریخت. ما تا چندسال پیش

بهشدت پیشرفت

...داشتیم؛ اما االن

آهی کشید و دلسا نفسش حبس شد. یعنی فهمیده بود؟ اما ادامهی حرف

الشرادان اندکی خی

Page 357: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 357 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:را راحت کرد

نمیدونم تقصیر کیه، زیاد هم برام مهم نیست. من فقط میخوام برم، از ایران -

میرم. برای

همیشه! برمیگردم آلمان، شاید هم برم ترکیه. نمیدونم باالخره یه جایی

هست که منو راه

.بدن

چشمانش را بست و گوش سپرد به رادانی که دیگر آخر خط بود. گوشیاش

ش راداشت خود

میکشت. بدون آنکه نگاهی به شماره بیندازد، ریجکت کرد. نمیخواست در

این لحظه هیچکس

.مزاحمش شود

من حالم خوب نیست دلسا، خیلیوقته که رسیدم به نابودی، به ویرونی! دارم -

به مهراد

حسادت میکنم، دلم میخواد من جای اون بودم. از مرگ نمیترسیدم. ای کاش

میشد که

م به اون زمانی که دایان و پدرم من رو بازیچه و آلت دستهای برمیگشت

خودشون نکرده

بودن، هنوز پاک بودم و توی بچگی خودم با دایان و باران بازی میکردم. چرا

اینطوری شد؟

چرا بابام یهویی اینجوری شد و ما رو هم مثل خودش کرد؟ بابام سهتا بچه

تربیت کرد که هیچ

Page 358: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 358 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

182

شون پیدا نمیشه؛ قاتل، دورو، عوضی و هزارتا چیز که توی نکته مثبتی تو

هیچکس دیگه پیدا

.نمیشه

:لبانش به پوزخند کج شد و گفت

حتی واسه اینکه حاجی بشی باید هفتبار خدا رو دور بزنی، ما خودمون رو هم -

!دور زدیم

:دلسا سرش را کج کرد. صدای کارگری او را به خود آورد

دون کنارتون رو بدید؟خانم؟ میشه اون گل -

دلسا گلدان شیشهای ظریف را برداشت و به دستهای کارگر داد و بعد دوباره

به رادان خیره

شد. حال میفهمید چرا دایان به ترکیه رفته؛ او از قبل خبر داشته که رادان

تصمیم میگیرد تا از

ازهای ایران برود. دلش میخواست جلوی رادان را بگیرد؛ اما حقیقتا چنین اج

نداشت. شاید

رفتن رادان جزو همان استراتژیهای محرمانهای بود که حتی روح دلسا هم

ازشان باخبر نبود؛

ولی در اعماق دلش داشت آتش میگرفت. نتوانسته بود قاتل ارسالن زند را

پیدا کند، نتوانست

Page 359: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 359 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

مگر ،انتقام خانوادهاش را بگیرد، انتقام مرگ ارکیده. اصال همهی اینها به کنار

همیشه باید

انتقام دیگران را میگرفت؟ او میخواست انتقامش را از کسانی که این زندگی

نحس را برایش

رقم زدند بگیرد؛ ولی حال کنار رادانی بود که حالوروزش با او چندان فرقی

نداشت؛ همانقدر

.نابود، همانقدر ویران

دلسا. داشته باشی تو اگه تو کار خالف نمیافتادی، میتونستی آینده خوبی -

نمیدونم چرا

سرنوشت ما اینجوری شد. انگار باهامون از همون اول لج داشتن. من و تو

خیلی شبیه همیم،

نخواستیم و مجبورمون کردن. حاال میگن راهی که نمیخوایش رو ادامه بده.

اونقدر بجنگ با

م یاین سرنوشت تا بمیری. افتادیم توی سراشیبی مرگ و خیلی خوب میدون

که تهش میافتیم

ته پرتگاه؛ ولی بازم مثل احمقا ادامه میدیم. چرا خودمون رو کنار نمیکشیم؟

چی دستوپامون

رو بسته؟ خانوادههامون! خانوادهی تو سعی کردن نجاتت بدن و خودشون

غرق شدن،

خانوادهی من داشتن غرق میشدن و خواستم نجاتشون بدم که خودم هم

همراهشون غرق

Page 360: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 360 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.شدم

183

دلسا بیتوجه به حرفهای رادان فقط به یک چیز فکر میکرد؛ اینکه یکسال

حضورش در این

باند الکی بود؟ بدون هیچ منفعتی؟ فقط ارکیده را باید از دست میداد؟ چرا

این استراتژی تلخ

لعنتی به پایان نمیرسد؟ چرا باید همه تکتک رو به نابودی بروند؟ خوب

میدانست که دایان،

را خواهد کشت، به او رحم نمیکند. اصال مگر چیزی به نام دلسوزی رادان

درون این مرد وجود

داشت؟ او با برادرش هم دشمن بود و دلسا شک نداشت که آخرش مرگ

رادان به دست دایان

است؛ همانطور که خانوادهی دلسا را کشت، همانطور که زندگی دلسا را جهنم

کرد. اگر رادان

قیقت تنها مهرهی این بازی میشد. کسی بود که از او میمرد، دلسا درح

مواظبت کند؟ کسی

بود که بتواند تکیهگاه باشد؟ نبود! هیچکس نبود! دلسا تکوتنها در این دنیای

جهنمی، یا به

دست کسی کشته میشد یا خودش را خالص میکرد. پایان خوشی برای کسی

Page 361: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 361 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

مانند دلسا

!وجود نداشت، هرگز

ن مخصوص کودکان زیر ششسال نبود که با پایان خوش این یک کتاب داستا

همراه باشد،

این زندگی بود! زندگی همیشه تلخ است. حتی اگر بخواهد بهزور هم

شیرینش کند، باز هم تلخ

.میشود

زندگی... کلمه نحسی است! آن هم برای کسی مانند دلسا که زندگی نکرد و

.فقط عذاب کشید

اما حقیقتا حتی حوصله گریهکردن و دلش یک گریه حسابی میخواست؛

پاککردن اشکهایش

را نداشت. حوصله هیچچیزی را نداشت. فقط میخواست ببازد و از این بازی

.بیرون بیاید

او تنها مهرهی این بازی است. ورقهی سرنوشت برگشت و میخواست دلسا را

نابودتر از این

ش را خالص کند. چیزی که هست، بکند و دلسا خوب میدانست که باید خود

چه چیزی بهتر از

این بیماری لعنتی که آرامآرام داشت کنترل رفتارش را در دستش میگرفت؟

دلسا برای که

!باید زندگی میکرد؟ دیگر کسی نبود، هیچکس

تابهحال هیچوقت بیپناهی را تجربه نکرده بود. همیشه کسی بود. در چهارسال

Page 362: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 362 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

طالیی

ت بود، با هر نفسی که میکشید، هزارتا زندگیاش کنار خانواده بود، خوشبخ

ماشااهلل نصیبش

میشد؛ اما عمر خوشبختیاش فقط چهارسال بود. چه کسی گفته که سیزده

نحس است؟ برای

دلسا چهار از هر چیزی نحستر است. بعد از آن تا بیستسالگی زجر کشید؛ اما

.دوام آورد

184

شبختی رسیده بود. شهریار را وقتی خانوادهاش را پیدا کرده بود، به قعر خو

داشت، بلور را

داشت، رادین را داشت. همه را داشت. باز هم شکست خورد. باز هم باخت.

باز هم وارد

.استراتژی جدیدی که به تلخی آغشته شده بود قدم نهاد

:با تمام این افکاری که در سرش گذشت، گفت

، بدون این خونه، پس... پس من چی رادان؟ من چیکار کنم؟ من بدون تو -

بدون یه سرپناه

چیکار کنم رادان؟ تو بهم قول دادی که کمکم میکنی؛ حتی با وجود دشمنی

!که بینمون هست

نگاه رادان خیرهاش ماند؛ انگار برای حرفی که میخواست بزند تردید داشت؛

Page 363: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 363 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

اما با فوتکردن

:نفسش، حرفش از دهانش بیرون آمد

.بنیامین برگشته ایران -

ه، شوکه به رادان خونسرد روبهرویش خیره شد. مسخره بود! حرفی که بهتزد

رادان گفت آخر

مسخرگی بود! دقیقا االن؟! در اینموقع که واقعا سرپناهی ندارد، بنیامین

...برگشته بود؟ اصال

اصال بنیامین از کجا میداند که او زنده است؟ همین یکسال پیش بود که... آن

!مرگ نمایشی

بهای مخصوص خودشان... همه بر باد رفته بود؟ امکان نداشت! آنها آن فری

تضمین کرده

بودند که بنیامین هرگز نمیفهمد که دلسا زنده است. آنها گفته بودند که

همهچیز را درست

میکنند. حال بنیامین برای چه بازگشته بود؟ آخر آدم تا این حد وقتنشناس؟

یکرد و دلسا فقط با بهت به او رادان با خونسردی ظاهری سیگار دود م

مینگریست. تلفنش

داشت خود را آتش میزد تا جلب توجه کند؛ اما درحقیقت دلسا فقط یک چیز

.را متوجه میشد

احمقانه بود که از بنیامینی که برادرش بود میترسید؟ آخر مگر در کجای دنیا

خواهر از برادرش

اکتور میگرفت؛ آنها اصال آدم میترسد؟ هرچند که خانوادهی دایان را کامال ف

Page 364: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 364 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

نبودند که

.بخواهد به حساب بیاورد

آه که چقدر سرنوشت دارد بازیهای خطرناکی را آغاز میکند. ورق برای دلسا

برگشته؛ آرامش

.رفته و حال... بنیامین بازگشته

در یک ساعت بعد خانه خالی شده بود. دلسا هنوز هم به دیوار تکیه داده بود

ارو دهمین سیگ

رادان سوخته بود. رادان آهی کشید و با افسوس نگاهی به پاکت خالی سیگار

:انداخت و لب زد

185

!دیگه تا ابد باید خفه شیم -

تا ابد؟ -

!تا ابد -

از جایش بلند شد و کت بهارهاش را بر تن زد. یک چمدان مشکی، یک کیف

لپتاپ و

این چندسال اخیر بود. دستهچکی حاوی سه ورقه، تنها داراییهای او در

آخرین نگاهش را به

دلسا انداخت و کلید خانه را روی پارکتها، کنار دلسا قرار داد و با افسوس

:گفت

Page 365: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 365 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

!اینجا بهشت نیست، نیاز هم نیست که فرشته باشی؛ فقط آدم باش -

چند قدم جلو تر رفت و بعد چمدان را همراه با خود کشید. کمی مکث، کمی

چرخش روی

.کفش و بعد دلیل نفرت چندسالهپاشنه

دلیل نفرت تو برام نامشخص بود، نمیدونستم چرا اینطوری رفتار میکنی. -

اوال فکر میکردم

من رو رقیب خودت میدونی؛ اما بعد از یه مدت فهمیدم نه، قضیه بزرگتر از

این حرفاست. تا

تاینکه چندوقت پیش گفتی، گفتی دایان خانوادهت رو ازت گرفت، زندگی

رو ازت گرفت. بهت

حق میدم، من از خیلیوقت پیش میدونستم که تاوان کارهای دایان رو من باید

بدم؛ اما

هیچوقت دلیل نفرت من به تو مشخص نبود. نفرت من بهخاطر خانوادهت

نیست، بهخاطر

!خودته

پوزخندی زد و به دلسا که با کنجکاوی به او مینگریست خیره شد. چشمانش

خونسردی

ان را از دست داده بودند و حال دلسا میتوانست در اعماق نگاهش، خودش

نفرتی عمیق را

.مشاهده کند. نفرتی که گویی هرچه میگذشت، به شدت آن افزوده میشد

یک سال پیش، یه ماشین با یه سرنشین منفجر شد. جنازهی سرنشین -

Page 366: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 366 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

ماشین مفقود شده

پلیس قضیه رو سریع بود و تنها از وسایل متوجه شدن که هویتش کیه.

جمعوجور کرد؛ اما

جنازه رو به اسم یک شخص دیگه گذاشتن توی قبر. به اسم بانو شمس! بانو

شمسی که تو

تصادف کشته شده؛ اما االن روبهروی منه! و اون جنازه... جنازهی ستاره بود.

کسی که من

!عاشقش بودم. دنیای کوچیکیه، خیلی کوچیک

186

عمارت خارج شد؛ حتی منتظر نماند تا عکسالعمل دلسا را و به سرعت نور از

ببیند. دلسا

زانوهایش را در آغـ*ـوش کشید و سرش را به سقف بدون لوستر دوخت.

صدای تلفنش که

لحظهای هم قطع نمیشد، روی اعصابش راه میرفت. گوشی را از داخل جیب

شلوار جینش در

:کشید. با حرص گفت آورد و با عصبانیت دستش را روی قسمت سبزرنگ

بله؟ -

:صدای کارن را در آنور خط میشنید

دلسا؟ تو خوبی؟ چرا تلفنت رو جواب نمیدادی؟ -

Page 367: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 367 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:نفسش را فوت کرد و بیتفاوت به لحن نگران کارن، جواب داد

چیکار داری؟ -

نفسهای کالفهی کارن را از پشت تلفن میشنید و بیتوجه بود. اصال اهمیتی

نمیداد که یک

در این پنجسال بیکسی نگرانش شده. بیتوجه بیتوجه بود. سرش تیر نفر،

کشید و

زمزمههایی در گوشش پیچید؛ زمزمههایی که باعث شد حرفهای کارن را

.نشنود

«...بنیامین اومده»

سرش را با دست راستش ماساژ داد. لعنت به این بیماری مزخرف، لعنت!

دستش را مشت کرد

.کوباند. اصال نمیشنید که کارن چه میگویدو محکم بر روی پیشانیاش

تو رو میکشه. همونطوری که خانوادهت رو کشتی، بنیامین هم تو رو میکشه. »

«!میمیری

خودش را بیشتر جمع کرد. چقدر زود خانه خالی شد! چرا هیچکس نبود؟

کمی حواسش را جمع

کارن در کرد و زمزمهها کـ*ـمرنگ و کـ*ـمرنگتر شدند؛ اما بهجایش، صدای

:گوشش پیچید

احمق، تو یه احمقی دلسا! یه احمق بهتماممعنا! رادان داره از ایران میره، -

تموم زحمتهامون

داره بر باد میره! و اونوقت تو چیکار کردی؟ توی خونه نشستی، زانوی غم

Page 368: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 368 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

بـغل گرفتی، به

تلفنت هم جواب نمیدی. رادان داره میره، نمیتونیم جلوش رو بگیریم؛ چون

مدرک دهنپرکنی

.نداریم

دلسا سرش را آرام به دیوار کوباند. داشت میترکید! از بغض، از دلهره، از

!آینده، از ترس

ترس از چه کسی؟ بنیامین یا شهریار؟ ترس از آینده؟ تهران که روستا نبود،

دلسا هم که بانو

187

راغ ان و سشمس نبود. بانو شمس مرده. قبرش هست. اگر بنیامین بیاید ایر

بانو شمس را

بگیرد، همه به او یک قبر نشان میدهند. اما... اما... قبر بانو شمس بود؛ اما

جنازهی بانو شمس

نفس میکشید. جنازهی بانو شمس زنده بود. اصال بانو شمس نمرده بود، او

بدون آنکه بمیرد

.خاک شده بود. بدون آنکه بمیرد قبر داشت. کفن نداشت؛ اما قبر داشت

بانو شمس از همان اول هم اضافی بود؛ بودنش، حضورش و حتی

نفسکشیدنش هم کفاره

میخواست. اصال این بانو شمس چرا به دنیا آمد؟ پا بر این دنیای کثیف نهاد

Page 369: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 369 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

که بشود دلسا

مشرقی؟ در آلودگی سرزمینش نقش داشت که چه؟ مگر نمیگویند خدا هوای

همهی

مال به خدا حق میداد. خدا هوای بندهای را بندههایش را دارد؟ البته او کا

داشت که بندگی را

تماموکمال انجام داده باشد؛ نه دلسایی که از دین اسالم حتی نماز و روزهاش

.را هم بلد نیست

نه دلسایی که از لقبهای خدا فقط اکبر و اهلل یادش است. نه دلسایی که نمیداند

با توزیع مواد

م مرگ کشانده. نه دلسایی که با دستان خودش یک مخـ ـدر چندنفر را به کا

نفر را جلوی

ماشین پرت کرد! نه دلسایی که کیمیا را کشت، یاسین، یگانه و مژده را با

ارکیده از صحنهی

روزگار محو کرد و حال نوبت خودش است. خون چندنفر بر روی دستانش

است؟ زمزمه

! چرا م، چقدر بدبختی توعزیز»شخصی با لحنی پر از تأسف در گوشش پیچید:

خودت رو

«!خالص نمیکنی؟ تمومش کن دیگه

سرش را بهسمت چپ و راست تکان داد؛ اما صدای قهقهه شیطانی دوباره در

:گوشش پیچید

بمیرم برات! فکر میکنی که با این کارای پیشوپاافتاده میتونی از دستم »

Page 370: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 370 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

خالص شی؟ من و

«.تو یکیم! تو منی، من توام

:ولینبار در این چندسال زیر لب زمزمه کرددلسا برای ا

.خدا... تمومش کن! بگو کات تا تموم شه -

خدا همیشه هست. همیشه نگاه میکند، همیشه سکوت می کند. صبرش زیاد

است؛ اما گاهی

اوقات انسان ها را از بهدنیاآمدنشان پشیمان میکند. انسانهای خطاکار مانند

. ...دلسا را

:اد کارن، به خودش آمدبا شنیدن صدای فری

188

میگم احمقی نگو نه! اون مدارک نه دست دایان بوده، نه دست یلدا! این همه -

وقت ما رو دنبال

نخودسیاه چرخونده بودن. همهی اون مدارک دست رادان بوده. االن هم داره

از ایران خارج

! لسامیشه و میره ترکیه. صاف میرسه دست دایان. به زمین گرم بخوری د

تموم مدت رادان

جلوی چشممون راستراست راه می رفت و حتی یهلحظه هم فکرمون به

.سمتش نرفت

:با بهت زمزمه کرد

Page 371: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 371 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

!چی داری میگی؟ -

صدای فریاد کارن لرزه بر اندام نحیفش انداخت. صدای قهقهه با فریاد قاتی

شد و دلسا برای

د؛ مخصوصا حاال که اولینبار بعد از مدتها از این بیماری خطرناکش ترسی

تکوتنها در یک

مردی، تو»خانه درندشت مانده بود. صدای بنیامین را شنید؛ انگار کنارش بود:

!بانو مشرقی

«.خودت رو مرده فرض کن

با شدت از جایش بلند شد و نگاه سرکش و نگرانش را دورتادور خانه

چرخاند. میترسید به

روقت دیگری در نزدیکش خودش آسیب برساند. مرگ را بیشتر از ه

احساس میکرد و کارن

:برای خودش صحبت میکرد

مدارک رفته! از دستمون پریده. لعنتی اگه اون تلفن المصب رو زودتر -

جواب میدادی،

!میتونستی جلوش رو بگیری تا نره

به کیفش چنگ زد و کلید را برداشت. با سرعت بهسمت در ورودی ویال رفت

و با خشونت

ا به پایین کشید؛ اما باز نشد. باز هم کشید؛ اما باز هم در باز نشد. دستگیره ر

لعنتی زیر لب

گفت و کلید را داخل قفل کرد؛ ولی وارد قفل نمیشد. با تعجب به کلید نگاه

Page 372: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 372 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

کرد و زیر لب زمزمه

:کرد

!کارن... رادان من رو زندانی کرده -

:صدای کارن پر از تعجب شد

!چی داری میگی؟ -

:به در چوبی کوبید و با حرص فریاد کشیدبا مشت

189

من رو توی این ویالی درندشت تنها گذاشته. در رو روم قفل کرده! چطور -

من احمق متوجه

.نشدم؟ الکی یه کلید داده بهم که به درد مفت نمیخوره

:به پنجرههای قدی نگاهی انداخت و با حیرت زمزمه کرد

!دهعوضی همهی پنجرهها رو حفاظ ز -

لحظهای به خود لرزید. او در این ویال تنها مانده بود. تنهاماندن در یک

عمارت بزرگ کمی

ترسناک بهنظر میرسید؛ خصوصا زمانی که خالی از هر وسیلهای باشد؛ اما

برای کسی که به

.بیماری دلسا دچار شده بود، تنهایی میتوانست منجر به مرگ شود

. احساس میکرد شخصی در طبقه باال نگاهش را هراسان به اطراف دوخت

دارد به ریش

Page 373: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 373 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:نداشتهاش میخندد. حضور بنیامین را احساس می کرد. آرام نالید

کارن... تورو خدا! تو رو هرکسی میپرستی زود بیا. یکی توی خونهست، -

!میخوان منو بکشن

!میدونم که میخوان من رو بکشن. بنیامین اینجاست کارن

:و اضطراب بودصدای کارن پر از ترس

دلسا االن برو یه گوشه بشین. خواهشا هرچی دیدی و شنیدی از جات بلند -

نشو. دلسا

میشنوی؟ حتی اگه حس کردی داری عذاب میکشی از شنیدن دستات رو بذار

.رو گوشات

سعی کن به هیچچیزی گوش نکنی. من زود خودم رو میرسونم. میرم یه

کلیدساز بیارم و

ه نیمساعت طول بکشه. الو؟ میشنوی؟سریع میام. ممکن

:وقتی صدایی از جانب دلسا نشنید، با ترس فریاد کشید

!دلسا! الو؟ جواب بده دلسا -

:صدای لرزان دلسا آرامش را بر وجودش تزریق کرد

!زود بیا! لطفا -

و تماس را قطع کرد. در جای قبلیاش نشست و زانوهایش را در آغـ*ـوش

کشید. سرش را

شان گذاشت و برای خودش هرچیزی که به ذهنش میآمد زمزمه بر روی

میکرد تا ذهنش

خیالپردازی نکند. کمی خودش را تکان میداد تا بتواند از عصبیبودنش

Page 374: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 374 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

جلوگیری کند؛ اما

.همهچیز که خیال نیست؛ گاهی اوقات بدترین خیالها هم واقعیت میشوند

190

.سالم دلسا -

:ذاشت و زیر لب زمزمه کرددستانش را بر روی گوشهایش گ

!بازم... بازم این توهم لعنتی -

حس کرد شخصی کنارش نشسته. زانوهایش را بیشتر در آغـ*ـوش کشید و

.در خود فرورفت

نه، نباید گوش میداد؛ این فقط یک توهم بود. هوا هنوز روشن بود و بهخوبی

میتوانست

کامال شرقی و شخص کنارش را ببیند. دختری همسنوسالش، با چهرهای

لباسهای

عجیبوغریب. موهای قهوهایرنگش را بافته بود و چشمان مشکیرنگ

متوسطش صورت دلسا

را نشانه گرفته بود. پوست سفیدش دلسا را یاد خونآشامها می انداخت و با

:تعجب پرسید

!تو... تو کی هستی؟ -

از ناگهانیدختر با لحن بسیار غمگینی، گویی که تمام اعضای خانوادهاش را

دست داده باشد،

Page 375: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 375 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:پاسخ داد

.آناهیتا -

تمام حرفهای مهراد در سرش پیچید. این دختر، این ملعون پستفطرت ارکیده

را به کام

:مرگ فرستاد. نجوایی آرام را شنید

نمیخوای انتقامت رو ازش بگیری؟ ببین، فرصتش پیش اومده ها! نگی »

«.نگفتی

دیدمت حس خوبی بهم میده، میخواستم باهات آناهیتا: میدونی... اینکه اینجا

حرف بزنم؛ اما

حقیقتا راهش رو پیدا نمیکردم. نمیذاشتن تا باهات صحبت کنم؛ ولی من باید

به تو همهچیز

رو بگم، قبل از اینکه بمیرم. من رو هم مثل ارکیده میخوان از بازی محو کنن؛

اما هنوز آناهیتا رو

.اب، همه رو پشت سرم میکشم پاییننشناختن! من اگه برم توی مرد

برای دلسا حقیقتا مهم نبود که آناهیتا بمیرد یا نه. فقط برایش یک چیز مهم

!بود، ارکیده

ارکیدهای که با مرگش تمام رازها را به گور بـرده بود. بی هیچ حرفی به

آناهیتا خیره شد. دیگر

از این خلسه بیرون کامال متوجه شده بود که توهم زده؛ اما دلش نمیخواست

بیاید. این بیماری

عجیب، زمانی که طعمههای خود را در آغـ*ـوش میگرفت، بهراحتی رها

Page 376: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 376 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

نمیکرد؛ شاید

.هیچگاه رها نکند

191

آناهیتا: من جادوگر نیستم، ساحره نیستم. دعانویس و هرچی که فکر میکنی

هم نیستم. من

یش یه نفر که فکر میکردم لعنتی، من عوضی چند جلسه با پولخرجکردن پ

آدمحسابیه، تناسخ

یاد گرفتم؛ البته فکر میکردم که یاد گرفتم! بهم وعده و وعید داد. گفت با

یکبار انجام این کار

.حرفهای میشی

:دستانش را مشت کرد و با حرص ادامه داد

من دلم نمیخواست رو ارکیده امتحان کنم! به جون خودم نمیخواستم ارکیده -

گردونمرو بر

به زندگی قبلیش؛ اما یکی به اسم شیخ عبداهلل اومد پیشم، گفت هرچقدر پول

بخوای بهت

میدم، فقط ببین این دختره، شیواست یا نه. وسوسه شدم. شیخ عبداهلل هرچی

میخواستم

فراهم میکرد و ارکیده هم راضی بود. چندبار با ارکیده در این مورد حرف

زدم و بهش گفتم چه

Page 377: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 377 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

قراره بیفته. به خیال خودم آمادهش کردم؛ اما دختره کال حواسش یه اتفاقایی

.جای دیگه بود

بهم میگفت یه کاری کن دلسا بمیره، ازش بدم میاد، یه کاری کن بدبختتر از

اینی که هست

بشه. نمیدونم مشکلش با تو چی بود؛ اما بدجوری باهات دشمنی داشت. تا

اینکه چندتا دعای

تم چندوقت دیگه اثر میکنه؛ فقط برای اینکه دهنش بسته الکی خوندم و گف

شه. ارکیده هم

خیالش راحت شد و دوباره برگشتیم به مبحثهای خودمون. چند جلسه بیشتر

نمونده بود که

جا زد. گفت نمیخوام و این حرفا. یه بوهایی بـرده بود، فهمیده بود که دایان

شیخ عبداهلل رو

هچی رو لو بده. هیچوقت اون روز نحس از سراغش فرستاده، میخواست هم

یادم نمیره، شیخ

.عبداهلل اومد پیشم و گفت باید همین امروز اجراش کنی

اشکهایش راه خود را ادامه دادند و به چانهاش رسیدند. باورش نمیشد که

آناهیتا گریه

میکند. کمی سرش را خم کرد و بادقت به او نگریست. آناهیتا دستش را بر

تروی صور

:زیبایش کشید و با بغض گفت

من احمق چه میدونستم ارکیده چه گذشتهی نحسی داره! من ابله چه -

Page 378: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 378 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

میفهمیدم که چه

صدمه بزرگی بهش زدم. وقتی تو کارم حالش بد شد، بدون فکر کارم رو تموم

کردم؛ اما

ارکیده بدترین صحنهها رو دیده بود. بهم نگفت. اگه میگفت، به خدا تموم

اون عذاب میکردم

الیم رو. نگفت و سکوت کرد. حالش روزبهروز بدتر میشد. من احمق وقتی

فهمیدم که کار از

192

کار گذشته بود و ارکیده کامال تو زندگی قبلی خودش غرق شده بود. خیلی

سعی کردم، تالش

کردم. از دوستام کمک کردم. با هیپنوتیزم، با دعا، با هرچی که فکر کنی؛ اما

...به کی قسمنشد

بخورم؟ نشد! ارکیده داشت کال نابود میشد و دایان میترسید که توی همین

خواب و

بیداریاش یه چیزی از دهنش بپره بیرون؛ برای همین شیخ عبداهلل دوباره

دستبهکار شد. رفتن

کافه پرند و اون آتیشسوزی. قرار نبود عبداهلل بمیره؛ اما نمیدونم چرا

.نقشهشون تغییر کرد

پیگیر نشدم؛ چون دنبال شر نمیگشتم. البته همین مثال نگشتنم بود که شرش

Page 379: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 379 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

دامنم رو گرفته

و حس میکنم که نجـ*ـس شدم، حس گـ ـناه دارم؛ ولی دلسا... باور کن

نمیخواستم

اینجوری بشه. نمیدونستم همهش واسه اینه که ارکیده رو از بازی شوت کنن

بیرون و حاال

.رو میخوان سر من بیارن؛ اما من ازشون زرنگترم دقیقا همین بال

آهی کشید و سرش را پایین انداخت. دلسا به عامل مرگ ارکیده خیره شده

بود و در تصمیمی

که عقلش اصال دخالتی نداشت، دستانش را بهسمت گردن آناهیتا برد و

.محکم فشرد

یتا را تنفس آناه قصد دلسا کشتن آناهیتا بود. او تا جایی که میتوانست، راه

.محدود میکرد

همان زمزمهها و نجواها او را تشویق میکردند تا فشار بیشتری به دستانش

بدهد و نگذارد او

نفس بکشد. طولی نکشید که رنگ صورت سپید آناهیتا به کبودی درآمد و

سرفههای وحشتناک

از طیمیکرد. دلسا صورت آناهیتا را نمیدید، ذهن او تصاویر دیگری که مخلو

تخیل و حقیقت

بودند را در جلوی چشمانش گذاشته بود. تصاویری مانند قتل، جنایت! تصویر

جنازهی

تکهتکهشدهی شهاب، تصویر جسم نیمهجان تمامسوختهی ارکیده روی تخت

Page 380: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 380 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

بیمارستان،

تصویر زمانی که ارکیده نفسهای آخرش را میکشید و دلسا در خواب فرورفته

بود. او بیشتر از

دن آناهیتا را فشرد؛ تا جایی که بدن او به لرزه درآمد و حقیقتا داشت قبل گر

جان میداد؛ اما

کسی از پشت دلسا را به عقب کشید و باعث شد که آناهیتا از مرگ حتمی

نجات پیدا کند؛ زیرا

.کنترل دلسا دیگر به عهده مغزش نبود، آن نجواها او را کنترل میکردند

193

نجات پیدا کرده بود، بهسختی هوا را بلعید و سرفههای آناهیتا که از مرگ

خفه را پشت سر

گذاشت. سرش را برگرداند و به ناجیاش نگاه کرد. او را نمیشناخت؛ اما واقعا

از او متشکر

بود. پسری بود با قد بلند که دلسا را به عقب پرت کرده بود. دلسا که نقش بر

زمین شده بود،

:یاد به کارن گفتبهسختی ایستاد و با فر

چیه؟ چرا نذاشتی بکشمش؟ هان؟ اون لعنتی مسبب همه این بدبختیاست! -

میفهمی؟ این

.عوضی با دایان دست به یکی کردن

Page 381: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 381 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

کارن او را بهسمت دیگری برد تا به آناهیتا صدمه دیگری نزند. روبهروی او

ایستاد. درحقیقت

و را به آرامش دعوت نمیدانست چگونه باید دلسا را آرام کند. سعی کرد ا

:کند

منو ببین، اصال به اون اهمیت نده، فقط منو ببین. آروم باش، خب؟ نفس -

.عمیق بکش

:دلسا با حرص زمزمه کرد

ببین من االن قابلیت این رو دارم که یه نفر رو بکشم، کاری نکن که اون یه -

!نفر تو باشی

!گمشو از سر رام برو کنار

بهسمت دیگری هل داد. خواست به سمت آناهیتا پوزخندی زد و کارن را

برود که کارن دوباره

:جلویش را گرفت و جواب داد

ببین این راهش نیست! آناهیتا میتونه درباره مرگ ارکیده بهمون خیلی -

اطالعات بده. با

!مرگش هیچی عوض نمیشه. لطفا به خودت بیا

ناهیتای ترسان دلسا بیتوجه به حرفهای کارن فقط سعی داشت بهسمت آ

برود. زمزمهها

:دیگر زمزمه نبود، رسما فریاد شده بود

خنگ، چرا به حرف اون گوش میکنی؟ زود باش برو انتقامت رو بگیر، زود »

باش! دیگه

Page 382: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 382 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

«.همچین فرصتی گیرت نمیاد

لحظهای حرکتی نکرد و کارن با خود اندیشید که حتما حرفهایش تأثیر داشته

است؛ اما

:پر از نفرت فریادی زد که چهار ستون خانه لرزید دلسا با لحنی

اونو می بینی؟ خواهرم رو کشته! میگه نمیخواسته؛ اما قاتله! قاتل ارکیده، -

قاتل من که بی

ارکیده مردم. اون میتونه تو روز روشن آدم بکشه؛ اما من نمیتونم انتقام

بگیرم؟ چرا؟ چون

194

تی چی؟ من لعنتی فقط نقش یه سرباز رو دارم اون منبع اطالعاته؛ ولی من لعن

که تاریخ

مصرفش همین امروز بود! با رفتن رادان من هم محو میشم. منی که بیشترین

نقش رو توی

این استراتژی لعنتی داشتم. منی که از همهچیزم، از هویتم زدم تا قاتل

خانوادهم رو پیدا کنم؛

ره. میفهمی؟اما هیچی به هیچی. کارن، برادرم ازم متنف

بغضش قصد خفهکردن داشت. دلش میخواست اشک بریزد و فریاد بکشد؛

اما اشکریختن

بلد نبود. دلسا از این دنیا تنها چیزی را که یاد گرفته بود، زجرکشیدن بود. او

Page 383: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 383 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

آموخته بود که

چگونه درد بکشد و هیچکس به یاریاش نیاید. کارن با نگاهی پر از غم به او

رخیره شده و چقد

:از این نگاهها متنفر بود. قدمی به عقب حرکت کرد و با بیرحمی زمزمه کرد

شدم سرباز صفحهی شطرنج که اگه ادامه بدم میشم یه وزیر؛ اما یه قدم -

بردارم، از صفحه

!پرت میشم بیرون

و از کنار کارن گذشت. نگاهی پر از نفرت به آناهیتا که بهسختی نفس

میکشید و گهگاهی

رد انداخت. آناهیتا از عمق تنفر دلسا به خود لرزید. دلسا بهسمت سرفه میک

در رفت و متوجه

شد که کارن در را شکسته. کمکم داشت به حالت عادی برمیگشت. دستش را

داخل جیب

پالتویش کرد و بستهای دیگر از آن قرصهای منفور را در دهان کرد. بدون

آب قورت داد و

.یاد ببردسعی کرد تا این اتفاق را از

قرصها تأثیر خود را میگذاشتند و او هرلحظه بیشتر در حیرت فرومیرفت. او

میخواست چه

کند؟! آناهیتا را بکشد؟! به دستهایش نگاه کرد. این دستها داشتند چهکار

میکردند؟ باز

میخواست آدم بکشد؟ بس نبود آن همه آدمکشی؟ بس نبود؟ این دستها را با

Page 384: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 384 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

اسید

.ند؛ همه را نابود میکردندشستوشو داده بود

دلش میخواست برگردد به همان زمان بچگی... قبل از چهارسالگی. آن زمان

که هنوز هیچ

اتفاقی نیفتاده بود. یا شاید هم برگردد به آن زمانی که باعث مرگ هیچکس

نشده بود. این

روزها بیشتر از پیش به یاد گذشته میافتاد. به یاد کسانی که با بیرحمی

شان را گرفته بود؛جان

یاسین، یگانه، مژده و در آخر کیمیا! کسی که هیچکس حق صحبت

درموردش را نداشت. دلسا

195

سالها بود که فکرکردن به آن موضوع را برای خودش ممنوع کرده بود؛ اما

این روزها فکر و یاد

.کیمیا از سرش بیرون نمیرفت

ب؟ ارکیده یا فرهاد؟به راستی چه کسی کیمیا را کشت؟ او یا شها

کیمیا... آه کیمیا! شاید مظلومترین شخص این استراتژی تلخ، کیمیایی باشد

که پروندهاش در

ملکه مافیا بسته شد. کیمیایی که نفوذی پلیس بود. چندسال سن داشت؟

.بیستویک یا دو

Page 385: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 385 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

مظلوم بود، زیبا بود، طناز بود. دل از شهاب و مسعود بـرده بود. کارش را

ی بلد بود وبهخوب

سعی میکرد با کسی دمخور نشود. با اینکه زندگی در یک چهاردیواری منفور

سخت بود؛ اما

پابهپای دلسا و ارکیده تحمل کرد. هرچند که او فکر میکرد پایان شب سیه

سپید است،

نمیدانست این شب سیاه سپیدی ندارد. خورشید خیلیوقت است که در این

دود و غباری و

هایی که انسانها به وجود آوردند پنهان شده. تنها چیزی که در اینجا کـثافتکاری

حکومت

میکند، ماه است. این شبها... گرگهایی مانند دلسا و رادان سکوت میکنند و ماه

زوزه

.میکشد

کیمیا هم اگر میتوانست بهتر نقشش را در این بازیهای کثیف اجرا کند، شاید

سهمش از

یداد دست این گرگها. یک تماس... فقط یک زندگی مرگ نمیشد، آتو نم

تماس که با

مافوقش گرفت و ارکیده شنید. از آن به بعد چهارنفر شدند کابوس سیاهی

شبهای کیمیایی

.که قرار بود سپید بشود. چهارنفر؛ ارکیده، فرهاد، شهاب و دلسا

ارکیده شنید که کیمیا چه میگوید و خونش به جوش آمد. فرهاد فهمید و

Page 386: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 386 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

ر داد. شهابدستو

نشست پشت ماشین بدون پالک و دلسا بود که مظلومترین شخص این

پرونده را جلوی یک

.پژوی دویستوشش قرمز بدون پالک پرت کرد

زندگی... دلسا نمیداند زندگی چیست، مفهومش را چندینسال است که از یاد

بـرده. شاید او

ارزشی . زندگی بیاز زندگیکردن تنها چیزی که یاد گرفته، نفسکشیدن است

دارد؛ حتی

نمیتواند زندگیاش را با جهنم عوض کند. قطعا جهنم در مقابل زندگی دلسا،

جای زیبایی

است! پایان دلسا معلوم است؛ مرگ! هرچند که پایان همه مرگ است؛ اما

مرگ هم چندین

.درجه دارد. شاید برای دلسا آخرین درجه آن، یعنی مرگ با خواری باشد

196

وی جدول خیابان مینشیند و فکر میکند. حضورش برای مردم خطرناک ر

است؛ برای خودش

چه؟ دستانش را در جیبش فرو میکند. هوای تهران در زمستان فرقی با پاییز

ندارد؛ اما دلسا

سردش است. حس میکند که فشارش افتاده. پولهایش در کیفش بوده که در

Page 387: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 387 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.خانه جا مانده

دیشد. راست گفت که بنیامین بازگشته؟ حال که فکر به حرفهای رادان میان

میکند، حضور

.بنیامین آنچنان ترسناک نیست. البته تا آن زمانی که هویتش لو نرود

تهران روستا یا یک شهر کوچک نیست. پیداکردن دلسا، آن هم با یک هویت

تقلبی آنچنان

... قبر راحت نیست. شاید با دیدن سنگ قبر راهش را بکشد و برود. سنگ

رادان راست گفت

که جنازهی ستاره در آنجاست؟ چرا اینقدر همهچیز به همدیگر پیچیده

است؟ چرا زندگی

دایان، رادان و دلسا اینقدر به یکدیگر مربوط است؟ هرچه بیشتر فکر میکرد،

بیشتر گیج

میشد. دایان تمام خانوادهاش را از او گرفت؛ هرکسی را که میشناخت. تمام

امید کسانی که

زندگیاش بودند، امید ادامهدادن. دلسا خواست انتقام بگیرد؛ اما باید اول

میمرد. مرگ جعلی و

بعد ستاره، کسی که رادان عاشقش بود را به جایش قرار دادند. عجیب نبود؟

چرا نمیتوانست

با این همه بههمریختگی کنار بیاید؟

کرد. از جایش کمی در خودش جمع شد و به پارک چندمتر جلوتر نگاه

برخاست و بهسمت

Page 388: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 388 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

اولین صندلی نیمکتهای سبزرنگ آنجا رفت و نشست. نگران این نبود که

ممکن است کسی

مزاحمش بشود. یک خالفکار و نگرانی؟ او که امروز تا دم کشتن یک نفر

دیگر رفته بود، بعید

.نبود کس دیگری را هم بکشد. برای چندمینبار از خودش ترسید

چیزی فکر میکرد؟ جنازهی ستاره؟ نفرت رادان؟ دلش برای داشت به چه

جسد سوختهی

ستاره سوخت. ستاره نامی که در قبر بانو شمس فرورفته. بانو شمسی که

دلساست. چرا

اینقدر همهچیز پیچیده است؟ باید به عقب برگشت... به خیلی عقبتر... به چه

زمانی؟ شاید

کشته شدند. شاید هم عقبتر... نه! آن زمان که خانوادهاش در آن بمبگذاری

عقبتر چیزی

برای دیدن نبود. زندگیاش از بیستسالگی به بعد پیچیده شده بود؛ خیلی

پیچیده! فقط یک

چیز را میداند. کسی که ارسالن زند را کشته، بمب را در خانه گذاشته. این

تنها سرنخی بود که

.فرهاد به او داده بود؛ یک نفر اجیرشدهی دایان

197

Page 389: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 389 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

بهخوبی یادش میآمد که با چه سختی توانست رد فرهاد را در اهواز بگیرد.

فرهادی که دیگر آن

جذبه و اقتدار گذشته را نداشت؛ دایان همهی آن را نابود کرده بود. یادش

میآمد که چقدر گریه

کرد، زاری کرد که تمام زندگیاش را از دست داده است. خانوادهی تازه

رپرپیداشدهاش، پ

شدند و از او کمک میخواست؛ اما فرهاد تنها با بیخیالی گفت که چگونه با

زندگیاش بازی

کرده است. گفت و دلسا همانجا مرد. گفت و ندید که دلسا جلوی چشمانش

جان داد. گفت و

.ندید که تمام وجود دلسا را پر از تنفر نسبت به فردی به نام دایان کرده است

یست؟ چرا یکدفعه کابوس دلسا شد؟ جوابش را باید دایان کیست؟ نقشش چ

در گذشتهی

.نحسش دنبال میکرد

کمی بیشتر در فکر فرورفت. سهسال پیش... آری درست است! سهسال پیش

رد دایان را به

.طور کامل گم کرد. هرچه اتفاق نحس و بد بوده، از آن سهسال به بعد افتاد

ریزی که به سرش داد، حضور شخصی را کنارش احساس کرد. با حرکت

متوجه حضور کارن

:در کنارش شد. زیر لب زمزمه کرد

.دو دقیقه نمیذارن آدم تو حال خودش باشه -

Page 390: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 390 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

آخه تو که بری تو حال خودت فرداش باید جنازهها رو روی زمین جمع -

!کنیم. عادی نیستی که

، میپوزخندی زد. کارن به او تیکه ننداخته بود که انداخت. طبق عادت قدی

زانوهایش را در

:آغـ*ـوش کشید و پرسید

چرا اومدی؟ -

کارن با سرخوشی به سوپرمارکت اشاره کرد و بدون توجه به حرف دلسا، از

.جایش بلند شد

.باسرعت بهسمت مغازه حرکت کرد

قرصها تأثیرشان را گذاشته بودند؛ از آن نغمههای لعنتی هیچخبری نبود. باید

فکری به حال

؛ یا باید از دست این بیماری خالص میشد یا خودش را باید خودش میکرد

.خالص میکرد

سرش را روی زانوهایش گذاشت. فشارش افتاده بود و سرش گیج میرفت. از

صبح هیچچیزی

نخورده بود. در تعجب بود که چگونه وقتی صبح از خانه درمیآمد، متوجه

تصمیم رادان نشده

198

ست داده. بازی هنوز به اتمام نرسیده بود؛ اما دلسا بود. انگاری نفوذش را از د

Page 391: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 391 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

مهره سوخته

:شده بود. کارن کنارش نشست و کیکی را بهسمتش گرفت و گفت

بیا بخور. رنگوروت شده مثل میت! انگاری آناهیتا خواسته تو رو خفه کنه. -

اون بیچاره رو هم

ودی، منم رفته بفرستادم زیر دستگاه اکسیژن، نفسش باال نمیاومد. تو هم که

ترسیدم نکنه

!این بدبخت تلف بشه خونش بیفته گردن من

سری به عالمت تأسف تکان داد و شیرکاکائویش را باز کرد و یکنفس سر

کشید. کمی

:اکسیژن ذخیره کرد و دوباره ادامه داد

بچهها رو فرستادم سروقتش. آناهیتا به همهچی اعتراف کرد. همین امروز -

فرداست که بره

زندون. عجب آدمایی پیدا میشنا! معلوم نیست سر کدوم سفرهای لقمه حروم

خورده که

وضعش این شده. یه نگاه که به خانوادهش کردم، دیدم اونا هم آدمحسابی

.بهنظر نمیاومدن

همینه دیگه، اصال به بچههاشون اهمیت نمیدن. ولشون میکنن به امون خدا و

اینجوری میشه،

.به پستم خورده بود، خانوادههاشون بیخیال بودن هرچی مورد تا حاال

اخم های دلسا در هم رفت. او چه گفته بود؟ گفت مشکل از خانواده است؟ در

کمال تعجب

Page 392: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 392 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:نجوایی ضعیف خودش را به دلسا نشان داد

«!منظورش تو بودی، به در گفت دیوار بشنوه ها»

د که به حرف نجوا گوشبرای اولینبار با این نجوا موافق بود. مغزش دستور دا

کن. ناگهان از

جایش بلند شد و انگشت اشارهاش را به عالمت تهدید جلوی صورت کارن

گرفت. کارن

.بهتزده به دلسا که مانند موجیها از جایش پریده بود نگاه کرد

!منو ببین! به من نگاه کن -

دور خودش چرخید و دوباره بهسمت کارن مبهوت برگشت. مطمئن بود که

مین امشب کارن اوه

را در تیمارستان بستری میکند؛ اما اصال برایش مهم نبود، اصال! اگر حرفهایش

را نمیزد،

.راحت نمشد

میدونی من دختر کیم؟ تا حاال اسم پیمان شمس به گوشت خورده؟ پیمان -

شمس رو ولش

کن، ایرج شمس رو میشناسی؟ تو دوره شاه بروبیایی برای خودش داشت. یه

رج شمسای

199

میگفتن هزارتا از بغالش میزد بیرون. من از نسل همونم! کسی که میگن با

Page 393: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 393 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

اینکه تو دربار شاه

بوده؛ اما یه لقمه حروم سر سفرهاش نیاورده. به بچههاش حرومخوری یاد

!نداده. من رو ببین

!من لعنتی از نسل همونم؛ اما همه خانوادهم رو روسیاه کردم

بغض بود که به رخ کارن کشیده میشد. کارن از حرفی که در تکتک کلماتش

زده بود پشیمان

شده بود. اصال چرا همچین حرفی را زده بود؟ با اینکه اصال منظورش به دلسا

نبود. همین است

دیگر، نسنجیده حرفزدن همین است! خربزه خورده و باید پای لرزش

مینشست. دلسا ادامه

:داد

م نمیاد بهش بابا گفته باشم. من بابا داشتم؛ اما اون فرهاد بابام... هه! من یاد -

عوضی بهخاطر

سوءاستفاده ازم شد پدرخوندهم. اسمم رو برد تو شناسنامهش. بانو شمس،

.شد دلسا مشرقی

هرچند که اون اوال هرچی دستشون میاومد صدام میکردن. از مینا بگیر تا

کفتر و بلبل. اینا

م اینه که سرنوشت هرکسی رو یه جوری میکشونه تو االن اصال مهم نیست! مه

باتالق. من تو

یه خانواده اصیل به دنیا اومدم؛ اما این سرنوشت لعنتی... این تقدیر کوفتی منو

کرد یه خالفکار

Page 394: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 394 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

که حالش از خودش به هم میخوره! تبدیل کرد به کسی تا خرخره تو این

لجنزار فرو رفته و

انوادهها رو سرزنش کنی. امثال من نه نمیتونه دربیاد. حق نداری خ

خانوادهشون مشکل داره،

نه خودشون. این دنیای لعنتیه که با ما مشکل داره؛ وگرنه من خواستم خوب

بشم. خواستم که

خالف رو بذارم کنار. موفق هم شدم؛ اگه خانوادهم جلوی چشمام پرپر

نمیشدن، من االن توی

!نبودماین پارک لعنتی، ساعت هشت شب با تو

دستش مشت شد. چشمانش سیاهی میرفت؛ اما هنوز مغزش با لجبازی

دستور به فریادزدن

:میداد. نجواها او را تشویق میکردند. بهسختی ادامه داد

میفهمی برام چقدر سخت بوده که تکتک جنازهها رو بازرسی کنم؟ میفهمی -

هنوز هم

ت ی سوخته خانوادهخوابشون رو میبینم؟ بهم گفتن برو ببین این تیکهها

هستن یا نه. اون روز

هیچکس پیشم نبود کارن، هیچکس! تکوتنها رفتم توی اون سردخونه ی

لعنتی، شده بودن یه

تیکه گوشت چسبیده به استخون. اونا بهخاطر من اینطوری شدن، حقشون این

.نبود

200

Page 395: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 395 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

خون به دستانش نگاه کرد. تمیز بودند؛ اما دلسا احساس میکرد که پر از

هستند. صحنهای که

با قدمهای سنگین بهسمت اتاقی که جنازهها درونش بود میرفت، از جلوی

.چشمانش گذشت

خدا میداند که چقدر برایش سخت بود، خدا میداند که چندبار آرزوی مرگ

کرد؛ ولی

:دستودلش نرفت. بهسختی دستانش را بهسمت کارن گرفت و با بغض گفت

ارای من بود که همهشون مردن. عمه نیلو، من کشتمشون! بهخاطر ک -

معصومه، بلور، رادین،

خاله ساحل... همهی اونا بهخاطر من پرپر شدن. اگه من نبودم، اگه من از

هستی محو میشدم،

این اتفاقا نمیافتاد. میبینی؟ دستام پر از خونه! خون کیمیا، خون خانوادهم،

خون همه روی

.دستامه

ساس میکرد که از گردنش هم خون میآید. با آن دستی به گردنش کشید. اح

همه بغضی که

داشت، ناگهان زد زیر خنده. کارن از فرصت استفاده کرد و دست برد به

جیب دلسا و

:قرصهایش را درآورد. دلسا همانطور که میخندید گفت

.خونشون روی گردنمه! دیوونه شدم کارن -

Page 396: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 396 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

کارن افتاد. نگاهش به دنبال پیراهن کارن را چنگ زد و قوطی قرصها از دست

قوطی

:سفیدرنگ رفت؛ اما دلسا همچنان یقهاش را فشار میداد و فریاد زد

من میخوام فقط بمیرم! لطفا با خدا حرف بزن. اون حرف منو گوش نمیکنه؛ -

بهش بگو دلسا

!خسته شده. اگه نبریش پیش خودت، خودش میاد پیشت

را بگیرد. محکم بر زمین افتاد و چشمانش سیاهی رفت و کارن نتوانست او

سرش به سرامیک

برخورد کرد. نفسش بند آمد و پلکهایش بر روی یکدیگر افتادند. صدای

کارن را گویی از

:هزاران کیلومتر دورتر میشنید

دلسا... دلسا چی شده؟ -

***

بهتری؟ -

سری به عالمت مثبت تکان داد و به تخت تکیه کرد. سرم هنوز تمام نشده

ود. نگاهی بهب

ساعت انداخت؛ دوازده شب. سرش چقدر درد میکرد. حالش چرا اینگونه

شده بود؟ تابهحال

201

Page 397: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 397 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

اینطوری غش نکرده بود. از خودش بدش آمد، چرا غش کرد؟ تمام غرور

باقیماندهاش هم از

:بین رفت. چشمانش را بست و پرستار گفت

همراه داری؟ -

منتظر او بود. آیا میشد او را همراه به حساب به یاد کارن افتاد که پشت در

آورد؟ او فقط یک

ناجی بود و به تمام دادوبیدادهای دلسا گوش داد. وقتی یادش میآمد که چه

چرتوپرتهایی

:گفته است، ناراحت میشد و لجش میگرفت. بهسختی زمزمه کرد

.آره... البته فکر کنم -

سرم، بهسمت مریض تخت پرستار خندهی آرامی کرد و بعد از چککردن

بغلی حرکت کرد. در

قسمت تزریقات فقط دلسا و یک خانم نسبتا پنجاهساله بودند. سرش را روی

بالش فشار داد و

سعی کرد قطره اشکی را که لجوجانه میخواست از چشمانش سرازیر شود

مهار کند. دلش

رمرگ میخواست، خسته شده بود از بس که زجر کشید. صدای نازک پرستا

دیگری او را به

:خود آورد

.عزیزم سرمت تموم شده -

را نشنیده بود؟« عزیزم»سرم را از دستانش جدا کرد. چندوقت بود که کلمهی

Page 398: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 398 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

پرستار ادامه

:داد

.میتونی بری گلم -

لبخند مصنوعی روی لب آورد از جایش بلند شد. پنبهی روی دستش، بوی

الـ*ـکل فضای

گی از این زندگی باعث میشد که حالش بدتر درمانگاه، ضعیفی خودش و خست

.از قبل شود

از روی تخت بلند شد و با قدمهای آرام بهسمت سالن حرکت کرد. واقعا

دیگر تحمل فضای

آنجا را نداشت. از مریض و ضعیفبودن خسته شده بود. دلش میخواست

دوباره بلند شود،

ر از ط کند و بمیرد. بهتبالهایش را بگشاید و پرواز کند؛ حتی اگر اینبار سقو

این بود که

.بالهایش بشکنند و دیگر نتواند هیچکاری انجام دهد

:کارن با دیدن او تکیهاش را از دیوار برداشت و پرسید

حالت خوبه؟ -

202

به سرتکاندادنی اکتفا کرد و از کنارش گذشت. کارن به دنبالش راه افتاد. از

پلهها آرامآرام

Page 399: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 399 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

شش مشکی کارن به او چشمک میزد. خودش که ماشین پایین رفت. دویستو

نداشت، اصال

رانندگیکردن را دوست نداشت. همیشه پیاده به اینور و آنور میرفت، همیشه

هم در همهجا

تأخیر داشت. مثال با آنتایمبودن چه اتفاقی میافتاد؟ یا با لحظهای دیررسیدن

آسمان به زمین

میرسید؟

:شد. استارت را زد و دلسا گفت کارن دزدگیر را زد و سوار

.بهت یه آدرس میدم. برو اونجا -

کجا؟ -

راست میگفت. کجا؟ مگر دلسا آدرس آن خانه را بلد بود؟ کمی به مغزش

فشار آورد. یک

چیزهایی را به یاد داشت؛ اما دقیق نمیتوانست بگوید که در کدام کوچه و

کدام خانه. شماره

هر خانه را به یاد داشت. چندباری آنجا رفته بود؛ پالک را هم بلد نبود؛ اما ظا

اما االن، در این

.حال افتضاح فقط خیابانش را به یاد داشت

.خیابون فرشته؛ اما دقیق نمیدونم کجاست -

.ساعت دوازده شبه -

:بدون اینکه به کارن نگاهی بیندازد، جواب داد

.نگفتم ساعت چنده -

Page 400: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 400 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

و ماشین را روشن کرد. خیابان فرشته، کارن سری به نشانه تأسف تکان داد

خب بقیهاش چه؟

نمیتوانست که همهی خانههای آنجا را بگردد. ای کاش مهراد به جای اینکه در

زندان خوابیده

باشد، در کنارش بود تا به او بگوید که در مقابل این خواهرجانش باید چه

کند. واقعا که آدم

!احمقی بود

و دلسا در خودش فرورفته بود. دلش نمیخواست جو ماشین بسیار سنگین بود

به این فکر کند

که چندساعت پیش نزدیک بود یک نفر دیگر را هم به کام مرگ بفرستد؛ اما

مگر این نجواهای

لعنتی میگذاشتند؟ دست برنمیداشتند که برنمیداشتند! او را مجبور به

هرکاری میکردند و

دست عقلش نیست، دست دلسا میترسید از این مواقع که اختیارش

.نغمههاست

203

کارن برای اینکه سکوت ماشین را بشکند و دلسا را از آن حالت افسردگی

:بیرون بیاورد، پرسید

بعد از اینکه این ماجرا تموم بشه میخوای چیکار کنی؟ خب... منظورم رو -

Page 401: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 401 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

میفهمی؟

میخوای باهامون همکاری کنی یا تمومش میکنی؟

فت. واقعا چهکار میخواست بکند؟ هیچوقت ذهنش هم به کمی به فکر فرور

اینکه یک روز این

ماجرا تمام بشود فکر نکرده بود. مطمئن بود که یک روز در بین دعواهای

رادان و دایان کشته

میشود یا خودش، خودش را خالص میکند. هیچگاه به چگونه پایانیافتن این

استراتژی تلخ

!روزی به اتمام برسد؛ حتی با درد و رنج فکر نکرد. تنها آرزو کرد که

میبرم این ریسمان نجـ*ـس رو! از ایران میرم و دیگه پشت سرم رو نگاه -

نمیکنم. حاال

کجا رو نمیدونم، شاید رفتم ایتالیا، فرانسه، هرجایی که دست بنیامین و دایان

بهم نرسه. تو

چی؟

:کارن تکخندهای کرد و جواب داد

داشتم یه پاسپورت پر از مهر داشته باشم تا یه خونه پر من همیشه دوست -

.از وسیله

میخوام با نیمهگمشدهم برم دور دنیا رو بگردم. کانادا، پاریس، مصر، انگلیس،

روم، هرجا که

...فکر کنی؛ ولی خب

آهی کشید و ادامه داد

Page 402: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 402 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

یکی هم نیست بهم بگه پول این چیزا رو میخوای از کجا بیاری. اصال پول -

هم داشته باشم،

.نیمهگمشدهم نیست که نیست! خیلیوقته که از دستش دادم

دلسا سرش را به شیشه ماشین تکیه داد. آنقدر در فکر فرورفته بود که

جملههای آخر کارن را

نشنید. او پول داشت، خیلی هم زیاد! بعد از اینکه بلور و تمام خانوادهی شمس

در آن

کالنی به دلسا و بنیامین رسید. میتوانست بمبگذاری فوت شدند، ارث نسبتا

پس از اتمام این

استراتژی، به اندازهای که کارن میخواهد به او بدهد. از آن گذشته، دایان به

ازای این

یکسال، حقوق فوقالعادهای به او داده بود؛ هرچند که شک داشت کارن قبول

.کند

کارن: میگم... رشتهت چی بود؟

204

جور بحث عوضکردن بود؟ گویی باید دلسا چند جلسهی فشرده این دیگر چه

با او میگذاشت

تا پیچاندن و بحث عوضکردن را یاد بگیرد. اما االن، خودش هم میخواست

برود به کوچه

Page 403: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 403 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:علیچپ و هوایی عوض کند؛ برای همین با کمی مکث پاسخ داد

.ریاضی -

به آینه انداخت، کمی کارن راهنما زد و در الین دیگر اتوبان پیچید. نگاهی

سرعتش را افزایش

:داد و سؤال دیگرش را پرسید

دانشگاه نرفتی؟ -

اخم های دلسا در هم رفت. نفسش را فوت کرد و رویش را بهسمت پنجره

چرخاند. خیابانها

نسبتا خلوت بود. نگاهی به ساعت انداخت. ده دقیقه مانده به یازده. چقدر

ثانیه ها زود

با هم مسابقه گذاشته باشند. عمرش هم مانند این ثانیهها میگذشتند؛ گویی

تباه شد. بهخاطر

چه؟ ارزشش را داشت این چند تار سپید بر روی گیسوانش؟

نه نرفتم، موقعیتش پیش نیومد. خب... همون دوازدهسال مزخرف بسم -

بود. معدلم هیچوقت

.ریاضی و علوماز پونزده باالتر نمیرفت؛ همه درسام افتضاح بود به جز

کارن نگاهی به آینه انداخت و دوباره سرعتش را افزایش داد. به الین دیگر

پیچید؛ البته اینبار

بدون زدن راهنما. تکخندهای کرد و بعد قهقهه زد. دلسا متعجب به او خیره

شد. کارن در میان

:خندههایش گفت

Page 404: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 404 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.خ، ریاضی و دینیوای ببخشید! یاد درسای تو مدرسه افتادم. جغرافیا، تاری -

دلسا با یاد دوران مدرسهاش لبخند محوی زد. انگار در خاطراتش غرق شده

بود. نمیدانست

اسمشان را خاطرات شیرین بگذارد یا تلخ. کالس اول، زمانی که چانهی مقنعه

در فرق سرش

بود. نمیتوانست خوب بنویسد، از ادبیات متنفر بود. عاشق علوم و ریاضی شده

بود. تمام

سؤالهای مربوط به این دو درس را سریع حل میکرد. شاید اگر سرنوشت با او

اینگونه بازی

نمیکرد، حال یک خانم مهندس موفق شده بود. شاید ازدواج کرده بود و بچه

داشت. خانواده

داشت و برای درآوردن یک لقمه حالل بهسختی تالش میکرد؛ اما حال چه

داشت؟ یک حساب

ا مشرقی و هیچکس. تنهای تنها مانده بود؛ بهخاطر چند پرپول به نام دلس

.اسکناس

205

کارن: جواب نصف سؤاالی جغرافیا آب کافی، خاک حاصلخیز و آبوهوای

.مناسب بود

اینبار هم دلسا با صدای نسبتا آرامی خندید. کارن سعی داشت دلسا را

Page 405: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 405 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

خوشحال کند و تقریبا

سته کم شد و این نشان میداد که داشت موفق میشد. سرعت کارن آهستهآه

به مقصد نزدیک

.میشوند؛ هرچند که هنوز در اتوبان بودند

کارن: تاریخ هم میشد بیکفایتی پادشاهان، خــ ـیانـت دربار و انگلیس. یادش

بهخیر! عاشق

تاریخ بودم. دلم میخواست باستانشناس شم؛ البته نه اینکه حوصلهش رو

داشته باشما، نه! یه

تیم شیراز، اینقدر دلم میخواست برم توی مقبره کوروش رو ببینم. بار رف

مامانم هم میگفت

فقط باستانشناسا میتونن برن تو. از همونجا این فکر افتاد تو سرم که برم

باستانشناس

بشم؛ هرچند که موقع انتخاب رشته اصال از یادم رفت که یه عالقهای هم به

باستانشناسی

یبینی دلسا؟ وقتی میخوایم انتخاب کنیم، گزینههایی که دارم. یادم رفت... م

بهشون عالقه

داریم یادمون میره. فقط به اونی نگاه میکنیم که برامون بهتره، عالقهمون رو

.خفه میکنیم

چندثانیه سکوت در ماشین جاری شد. دلسا نگاهی به کارن انداخت که در

فکر فرورفته بود. او

دلسا را از این حالوهوا در بیاورد، دلسا تمام سعیاش را کرده بود که

Page 406: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 406 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

نمیتوانست جبران کند؟

کال آدم شوخطبعی نبود؛ اما چرا در این چندروز مانده به پایان عمرش، کمی

لبخند نمیآورد بر

لبان اطرافیانش؟

دلسا: دینی رو که کال نگو! جواب همه سؤاالش میشد ایمان، تقوا و عمل صالح.

چقدرم که ما

!یمانجام داد

تکخندهای کرد و ماشین را گوشهای پارک کرد. به ساختمان زیبای کنارشان

اشاره کرد و

:گفت

اینم همونجایی که میخواستی. مهراد قبال آدرسش رو بهم داده بود. تو این -

چندوقت که

.افتاده بود زندان، من به خواهرش میرسیدم

تند. برگشت و آرام به و دوباره از آینه جلو سرکی کشید. اخمهایش در هم رف

.پشت نگاه کرد

:دلسا که متوجه رفتار عجیب کارن شده بود، برگشت و با تعجب پرسید

!چی شده؟ -

206

:کارن با همان اخمهای درهمرفته گفت

Page 407: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 407 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

!یه ماشین داره تعقیبمون میکنه. مشکوکه -

:با بیخیالی جواب داد

.میدونم -

که با خونسردی تمام به او زل چشمهای کارن گرد شد. بهسمت دلسا برگشت

زده بود. نه

دلسا و نه خودش مسلح نبودند. حتی شک داشت که دلسا در تمام عمرش

اسلحه دستش

:گرفته باشد. آب دهانش را قورت داد و پرسید

!میدونی؟ -

ابروهایش را باال انداخت و به صندلی تکیه کرد. سرش را که روی شیشه

گذاشت، سرمای

.نـوازش کرد خنکی پوستش را

.بنیامینه -

***

...فصل هشتم: بازگشت به عقب

گوسفندان تمام عمر از گرگ میترسند؛

!اما در نهایت این چوپان است که آنها را میخورد

***

«یکسال و اندی پیش»

فضای اتاق، تاریک و دلگیر بهنظر میرسید. دستانش را مشت کرده بود و به

شیشهی

یشهای که بهخوبی میدانست چندنفر پشت آن روبهرویش خیره شده بود. ش

Page 408: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 408 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

هستند و بدبختی

!او را تماشا میکنند. اتاق بیشازحد ساکت بود و دلسا از سکوت متنفر

آب دهانش را قورت داد و منتظر به در خیره شد. دستهای دستبندزدهاش را

که اسیر میز

ن دمشکیرنگ شده بود، فشرد و آرام کوبید. کمکم پایش شروع به تکانخور

کرد. خودش

احساس میکرد که کنترل مغزش از دستش خارج میشود و معلوم نیست چه

بالیی بر سر

خودش میآمد. انگار افراد پشت آن شیشه میخواستند دلسا تا حد مرگ برود؛

زیرا او فاصلهای

207

با این مرز بین زندگی و مرگ نداشت. یادش رفته بود قرصهایش را بخورد و

هااز شنیدن نجوا

میترسید. قرصهایی که سرخود آنها را میخورد و برایش اهمیت نداشت که چه

بالیی بر سر

.خودش میآورد

در اتاق کوچک، با صدای قیژقیژ نسبتا بلندی باز شد. دلسا نگاهش را به نوری

گرفت که از

میان در و چهارچوب اتاق را روشن میکرد. نور! همین نور میتوانست به او امید

Page 409: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 409 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

ردیدهد. م

وارد اتاق شد، پنجاهسال سن داشت و قدمهایش آنقدر محکم بود که دلسا

احساس میکرد

زمین میلرزد. مرد روبهروی دلسا ایستاد. در آن ظلمت او نمیتوانست بهخوبی

مرد را ببینید؛ اما

.با روشنشدن چراغ توسط مرد میانسال، توانست نفس راحتی بکشد

. موهایش جوگندمی بود و نگاهی مرد روی صندلی روبهروی دلسا نشست

نافذ و گیرا داشت. در

صدایش جدیت موج میزد و دلسا متوجه شده بود که با آدمهای ساده طرف

.نیست

خانم بانو شمس، اسم مستعارتون؟ -

برای چی میخواید؟ -

:مرد جدیت در صدایش را دوباره به رخ او کشید

.چون الزمه -

شت، نمیدانست دادن آن همه اطالعات آب دهانش را قورت داد. استرس دا

به صورت ناشناس

:ممکن است به ضررش باشد. لبش را گاز گرفت و بهآرامی زمزمه کرد

.دلسا... دلسا مشرقی -

دخترخوانده فرهاد مشرقی؟ -

.بله -

مرد نفس عمیقی کشید و به صورت دلسا خیره شد. در چشمان سبزرنگ دلسا

Page 410: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 410 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

استرس موج

:میز انداخت و با جدیت حرفهایش را شروع کرد میزد. پرونده را روی

خانم شمس، اطالعاتی که شما چندروز پیش برای ما فرستادید باعث شد که -

ما بتونیم یکی

از مهمترین باندهای کشور رو کشف کنیم. باندی که با پدرخواندهی

خالفکارتون در ارتباط

208

بال حضور همچین باندی رو هستند و انگار دشمنی هم با یکدیگر دارند. ما ق

حدس زده بودیم؛

اما درحقیقت هیچ مدرکی نداشتیم؛ اما اطالعات شما... چیزی فراتر از مدرکه

.برای ما

.من فقط میخواستم... فقط میخواستم قاتل خانوادهم معلوم بشه -

مرد نفسش را به صورت آه فوت کرد. دلسا دستانش را در هم فشرد و مرد

:ادامه داد

ین اطالعات با اینکه به ما کمک زیادی کرد؛ اما ورود به اون باند کار ا -

!فوقالعاده مشکلیه

مخصوصا برای افراد ما که هرلحظه ممکنه هویتشون لو بره ریسک باالییه. این

باند که با اسم

آتش مشغول به کاره، همهجا نفوذی داره. شک داریم که حتی توی اینجا هم

Page 411: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 411 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

نفوذیهاش

همین مجبوریم فعالیتهامون رو به صورت خیلی مخفیانه و نباشن. برای

.سکرت انجام بدیم

مرد تمام سعیاش را می کرد تا با لحن آرامی صحبت کند؛ اما جدیت درون

کالمش او را

.میترساند

خانم شمس، ما اطالعات فوقالعادهای در رابـ ـطه با مرگ خانوادهتون -

داریم. قراره به شما

اگه شما هم به ما کمک کنید تا بتونیم اون باند و اعضاش رو کمک کنیم؛ البته

.شناسایی کنیم

دلسا انگشتانش را در هم قفل کرد. کمک کند؟ بهخوبی میدانست چه

چیزهایی پشت این جمله

خوابیده است. دوباره باید ریسک میکرد، دوباره باید میجنگید و دوباره باید

.از دست میداد

:برای جنگیدن نداشت؛ اما با این حال پرسیدنه، دلسا دیگر توانی

اگه نکنم؟ -

مجبور میشیم که بازداشتتون کنیم، سابقه چندان درخشانی ندارید. حضور -

در باندی که تمام

!محمولههای ردوبدلشدهش با نام شما بوده، حداقل اعدام رو داره

این کلمهی بازداشت و اعدام در گوشش اکو شد. او چه میگفت؟ منظورش از

حرفها چه بود؟

Page 412: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 412 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

اصال متوجه نمیشد. دلسا بهتزده به مرد نگاه کرد و آرام زمزمهاش را به

:گوش او رساند

!نام من؟ -

مرد نفسش را فوت کرد و پرونده را باز کرد. در صفحه اول عکس فرهاد و

دلسا چسبانده شده

بود. در پایین صفحه عکسی از امضای دلسا زیر پای یک ورقه بود. مرد

همانطور صفحهها را

ورق میزد و به دلسا نشان میداد. نزدیک به صدها عکس وجود داشت که از

ورقههایی با

209

امضای دلسا بود. چشمهای او درشت شده بود. حتی یکبار هم همچین

!ورقههایی را ندیده بود

:مرد دوباره پرونده را بست و توضیح داد

.پنجسال باخبریم-ر این بیستوچهارما از تموم ریزودرشت زندگی شما د -

دلسا با دقت به حرفهای او گوش میداد تا متوجه بشود چه شده. چگونه امکان

داشت که

ورقههایی را امضا کند که هرگز آنها را ندیده بود. ورقههایی درباره قاچاق

اسلحه، مواد مخـ

خودش خبر ـدر، اعضای بدن انسان. دلسا کی این کارها را انجام داده بود که

Page 413: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 413 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

...نداشت؟ اما

.آن امضای خودش بود؛ بدون حتی یک خط اضافی

بذار باهات راحت و رک صحبت کنم. فرهاد بهت گفته بود که زمانی -

دخترخوندهش بشی،

جانشینش میشی؛ یعنی بعد از اون میتونی باند رو اداره کنی و راه و روش رو

یادت داد. بعدها

میکردی سند یه خونهست، یه خونه توی یه ورقه رو امضا کردی که فکر

شهریار! اون خونه

فقط برای این بوده که از تو امضا بگیرن. توی اون ورقه تو قرارداد میلیاردی

قاچاق اسلحه رو

امضا کردی و به این ترتیب اسمت وارد پروندهی ما شد. تو یه سرپوش بودی

برای اینکه اسم

وقتی که مدارکت به دست ما رسید. فرهاد شناسایی نشه و واقعا هم نشد تا

جعل امضای تو

باعث شد که قراردادهای پر از سرمایهای با باندهای قوی ببنده. طمعه شدی!

خونهای که تو

شهریار یه مدتی زندگی میکردی کامل به اسم توئه. فرهاد به هیچ عنوان هیچ

مدرکی رو از

!خودش به جا نگذاشته که بشه دستگیرش کرد. فقط تویی

کلمهها مانند پتک بر سرش کوبیده میشد. نفسش را در سـ*ـینه حبس کرد و

بعد با سختی

Page 414: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 414 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

بیرون فرستاد. این مرد چه میگفت؟ منظورش چه بود؟ هیچ متوجه نمیشد به

جز یک چیز؛

سالهاست که بازیچهی دست فرهاد است. سالهاست که باخته، مانند یک

عروسک

بود که فرهاد او را به عنوان خیمهشببازی میماند. پس بهخاطر همین

دخترخواندهاش انتخاب

کرد. چقدر به او محبت کرد. او انتقامش را گرفت؛ بد جوری هم گرفته بود.

همیشه به این فکر

میکرد که اگر فرهاد او را برای عذابدادن دزدیده، پس چرا مانند دخترش با

او رفتار میکند؟

؛ اما فرهاد نقشههای دیگری فکر میکرد بهخاطر شباهتش به منصوره است

داشت. نقشههایی

!کثیف تر از خودش

210

خونهی تو شهریار یکی از مهمترین پاتوقهای فرهاد بوده. نمیدونم باخبر -

بودی یا نه؛ اما ما

اون خونه رو کشف کردیم. تو هر نقطهای از خونه مواد جاسازی شده بود،

جسد یه پسر توش

و بود. با این حساب اولین مظنون پرونده که باید بود؛ سندش هم که به نام ت

Page 415: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 415 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

دستگیر میشد، تو

.بودی

کمی مکث کرد و نگاهش را به دلسای مبهوت دوخت. لبهایش را در هم جمع

کرد و لیوان آبی

.به دست دلسا داد. انگار او هم متوجه حال بد دلسا شده بود

فاقی شود که چه اتیکی باید یک سیلی بر روی گونههای دلسا میزد تا متوجه ب

افتاده. بازیچه

این بازی شده بود، بازیچه فرهاد. مکثهای طوالنی مرد روبهرویش او را بیش

از هرچیزی

میترساند. نفس عمیقی کشید. مرد که متوجه ترس و لرزش دست او شده

بود، با مالیمت

:گفت

نه یه وفرهاد بهت چی گفته بود؟ ما میدونیم که یه دختربچهی بیستساله نمیت -

باند رو اداره

کنه. نابغه هم باشه، توی دنیا تک باشه، اصال همهچیزتموم باشه، امکان نداره

که بدون کمک

کسی یه باند... هرچند کوچیک، رو اداره کنه. ما به حرفات، به تکتک

کلمههات در رابـ ـطه با

فرهادکار فرهاد، ریزبهریز خالفهاش و قدمبهقدمی که برمیداره نیاز داریم.

!مثل یه بیماریه

داره همه رو آلوده میکنه. قرارداد و محمولههای سنگینی که امضای تو پایین

Page 416: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 416 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

هر ورقهاش

میخوره، تنها باعث نابودی تو نیست، باعث نابودی ایرانه. اگه کمکمون کنی،

فقط اگه

کمکمون کنی تا بتونیم از تموم نقشههای فرهاد باخبر بشیم، خیلی راحت

پشت میشه کسی که

!همه ماجراست و باعث مرگ خانوادهت شده رو پیدا کنیم، مطمئن باش

دلسا در فکر فرورفته بود. در ذهنش سؤاالت مانند سیلی خشمگین روانه شده

بودند و افکارش

را نیستونابود میکردند. باورش نمیشد که فرهاد، پدرخواندهاش همچین بالیی

را بر سرش

با دستهای دستبندزده، روبهروی مرد آورده که حال... حال در اینجا

پنجاهسالهی مو

جوگندمی، در یک اتاق خفه نشسته و باید به کارهایی که فرهاد کرده و حتی

روحش هم خبر

نداشته بیندیشد. بهراستی... این استراتژی تلخ شروعش از مرگ یلدا بود؟ نه!

شروعش از تولد

ورج و منصوره. دلسا زبان دلسا بود. شاید هم شروعش برمیگشت به ازدواج ت

باز کرد، همهچیز

211

Page 417: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 417 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

را گفت؛ موبهمو. از زندگی در تبریز و چگونگی آمدنش به تهران و

ملکهشدن. اعتراف کرد؛

مانند یک مجرم، یک قاتل. برایش در آن لحظه همهچیز رنگ باخته بود. او

فقط بازیچهی

نش از همان ابتدا سرنوشت شده بود. او را وارد بازی کردند که بازندهبود

.معلوم بود

دلسا: بعد از اینکه فرهاد من رو دزدید، یعنی زمانی که چهارسالم بود؛ من رو

برد تبریز. یه

جورایی بعد از فرارش از زندان تو تبریز زندگی میکرد. اون موقع خالفهاش

کوچیک بود،

س نبچههای بیکسوکار رو میگرفت و میفرستاد گدایی. پولی نداشت که بره ج

بخره و از

طریق ما بفروشه. وقتی من رفتم، تعدادشون خیلی کم بود. فرهاد و منصور با

هم کار میکردن،

انگار منصور بلد بود که چهجوری شیشه و این چیزا بسازه. نه اینکه وارد باشه،

جنس آشغال

میداد دست فرهاد و واسه همین از طریق مواد مخـ ـدر زیاد پول به دست

مکمنمیآوردن. ک

همهچیز عوض شد، فرهاد بچههای بیشتری رو گیر میآورد، سودش دوبرابر

شده بود. چون

میترسید کسی من رو ببینه و براش شر بشه، نمیذاشت برم بیرون. تا وقتی

Page 418: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 418 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

هفتسالم شد؛

کار فرهاد رشد کرده بود و دیگه عمال یه مهرهی کوچیک به حساب نمیاومد.

یکی از

وقتی با لباسهای پارهوپوره برن مدرسه و بعد هم روشهاش این بود که بچهها

گدایی کنن،

بیشتر پول درمیاد. خب مدرسه بهمون کمک میکرد. از پولی که والدین

میدادن، یکمیش به ما

میرسید که برای فرهاد بس بود. من و ارکیده هم مجبور شدیم این کار رو

بکنیم. من با اسم

ده رستمی. هویتمون باید مخفی میموند؛ مینا شمسایی و ارکیده هم با اسم سپی

وگرنه فرهاد

توی دردسر میافتاد. حق نداشتیم درباره خانوادههامون چیزی به همدیگه

بگیم. نه بپرس، نه

جواب بده و نه گوش کن. تا چندسال وضع همین بود؛ اما وقتی کیمیا اومد

توی گروهمون،

.همهچیز تغییر کرد

ات تلخ گذشته آزارش میدهد. چرا باید به دلسا آهی میکشد. یادآوری خاطر

عقب برگردد؟ چرا

باید آن خاطرههای تلخ را دوره کند؟ شاید چون حال به آخر راه رسیده

مجبور است که دوره کند

و برای این مرد روبهرویش بگوید که در این زندگی سیاهش، چیزی برای

Page 419: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 419 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.روسپیدی ندارد

نش نزدیک است؛ او دیگر امیدی شاید بهخاطر آن بود که احساس میکرد پایا

برای ماندن

.نداشت

212

کیمیا رو شماها فرستاده بودید. سزای خــ ـیانـت تو باند ما تنها مرگه. بعد -

از اینکه به

دستور فرهاد کیمیا کشته شد، مجبور شدیم بریم تهران. با رفتنم به تهران

.همهچیز شروع شد

بودن، روز تولدم بیستوهشت اردیبهشتتوی شناسنامه قالبی که برام گرفته

بود. همون روز،

درست زمانی که هجدهساله شدم، فرهاد ازم امضای اون خونه توی شهریار*

رو گرفت. من

نمیدونستم... اصال فکر نمیکردم که بتونه با اون امضا... من چقدر احمقم! فکر

کردم چون

رخوندهش قبول کرده. توی کارام خیلی زرنگی میکردم، من رو به عنوان دخت

اما... اما آخه چرا

با من این کار رو کرد؟ ارکیده بود... شهاب بود... مسعود، هرکسی که بگید

بود. چرا من؟

Page 420: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 420 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

مرد دوباره لیوان آبی به دست دلسا داد و از او خواست که آرامش داشته

باشد. در حال حاضر

و بود. از امضایش تنها شخص گناهکار فرهاد بود و دلسا تنها یک بازیچه شده

حتی گاهی

اوقات از اثر انگشتت سوءاستفاده شده بود و حال میفهمید که پایان یعنی

چه... میفهمید که

پایانش نزدیک است؛ هرچند نمیدانست که در آینده بارها این پایان را تجربه

خواهد کرد. این

تا میکردپایان بیپایان است! دلسا از همان اول باخته بود؛ فقط نقش بازی

.بتواند بماند

االن چهارسال از مرگ خانوادهت میگذره. قبل از اینکه توی اون انفجار -

کشته بشن، تو

تهدیدی از طرف کسی نشدی؟ ببین بانو! این برامون خیلی مهمه که بدونیم

فرهاد با چه

کسایی از جانب تو قرارداد میبسته؛ البته مدارکی که تو بهمون داده خیلی

کرد؛ اما همکمکمون

من، هم تو بهخوبی میدونیم که اطالعات تو بیشتر از اون مدارک به دردمون

.میخوره

دلسا به یاد آن ورقههای زرد نفرتانگیز افتاد. ورقههایی که روح و روانش را به

هم میریخت. با

:دستانش صورتش را پنهان کرد و بهآرامی گفت

Page 421: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 421 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

درنگ میفرستاد. توشون پر از چرا... یه کسی دائم برام یه ورقههای زر -

تهدید بود؛ بعضی

وقتا با خون نوشته شده بود. نمیدونم کی بود، چی بود؛ اما همون روزی که

عمارت منفجر شد،

.روی ورقه زرد نوشته شده بود که دیگه بازیشون تموم شده

مرد دستهایش را در هم قفل کرد و چند دقیقه در فکر فرورفت. چند صفحه

طور رااز پرونده ق

ورق زد و بعد سرش را باال آورد. به دلسا که صورتش هنوز در حصار

.دستانش بود نگاه کرد

:صفحهای مشخص را به دلسا نشان داد و با لحنی آرام گفت

213

فرهاد قبل از اینکه باندش لو بره، یه قرارداد سنگین با یه شخصی به نام -

دایان داشته. حاال

م اصلیشه یا مستعار؛ ولی وقتی که فرهاد نمیتونه محموله نمیدونم این دایان اس

رو به دایان

بده، همهچیز به هم میریزه. از یه طرفی دایان لنگ یهعالمه هروئین و شیشه

بوده و از طرف

دیگه تو رفته بودی پیش خانوادهت و فرهاد دستتنها بود. توی گزارشهایی که

به دست ما

Page 422: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 422 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

بوده و عمال باند فرهاد متالشی شده بوده. رسیده، ارکیده اون موقع زندان

البته ما متالشیشدن

.باند فرهاد رو به این مورد میدونیم که دلسا مشرقی ناپدید شده

:دلسا سرش را به عالمت تأیید تکان داد و گفت

بله. به درخواست خودم فرهاد این شایعه رو انداخت که دلسا مشرقی -

خودش رو از باند

رون و فرار کرده؛ برای همین من با خیال راحت میتونستم فرهاد کشیده بی

.برم پیش خانوادهم

.مرد لبخندی زد و پرونده را روی میز انداخت

پس ممکنه که مرگ خانوادهت کار دایان باشه یا حداقل دایان یه دستی -

.توی این کار داشته

.خانهی در شهریار، با شهریار پسر عمه بانو ارتباطی ندارد*

***

دلسا: براساس چه مدرکی فکر میکنید که دایان میتونه قاتل خانوادهم باشه؟

کسی که حتی

یکبار هم ندیدمش، باهاش حرف نزدم و اسمش رو هم نشنیدم، چطور میتونه

تموم خانوادهم

رو بکشه؟ اونم نه یک یا دو نفر، تمومشون رو! درست زمانی که همهشون

کنار هم جمع شدن و

.ست؛ من، بنیامین و شهریارفقط سهنفرشون نی

مرد نفسش را فوت کرد و به چشمان سبز بیحالت دلسا چشم دوخت. کمی

Page 423: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 423 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

لبانش را جمع کرد

:و با جدیت گفت

ما براساس شواهد حرف میزنیم، براساس مدارکی که بهمون دادی. فرهاد -

فقط مواد یه

ضا و اثر محموله رو نتونسته تأمین کنه و اون محموله برای دایان بوده. ام

انگشت شما پایین

ورقهایه که بین فرهاد و دایان ردوبدل میشده؛ پس طرف حساب دایان فرهاد

.نیست، تویی

.دایان استراتژیهای مخصوص خودش رو داره

214

دلسا اخمهایش را در هم کشید. درک این همه اطالعات برایش سخت بود.

نمیتوانست

ز اسم، امضا و اثر انگشت او بهخوبی متوجه موضوعات اطراف بشود. ا

.سوءاستفاده شده بود

پای هر ورقهای که فرهاد دستش آمده امضای دلسا وجود دارد؛ آن هم با نام

بانو شمس. فرهاد

بهخوبی توانسته بود آینده را پیشبینی کند. بهخوبی فهمیده بود که دلسا

ماندنی نیست؛ ترکش

شان به یکدیگر گره بخورند. میکند و حال کاری کرده که ریسمانهای آینده

Page 424: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 424 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

گرههایی محکم

که نهتنها مربوط به فرهاد است، بلکه به دایان نیز منتهی میشود. دایان

کیست؟ شخص

سومی که مسئول مرگ خانوادهی اوست؟ نه! همهچیز به اینجا ختم نمیشود.

امکان ندارد که

ن ی بیدایان فقط بهخاطر یک محموله خانوادهی بانو را بکشد. گره محکمتر

دلسا و دایان وجود

دارد. گرهای محکم که دلسا نمیداند چیست؛ اما انگار این مرد روبهرویش

خوب میداند که

قضیه از چه قرار است. میداند که زندگی دلسا دارای چه پستی و بلندیهایی

.است

از من چی میخواید؟ -

عد و ب کمک، یه کمک ساده! البته منظورم این نیست که بری مذاکره کنی -

تفاهم برسید و ما

رو بندازی دور. بگی حاال که دایان رو کنارم نگه داشتم، میتونم خیلی راحت از

هرچی مشکله

فرار کنم. برای تو این کمک آسونه؛ باالخره کاری رو باید انجام بدی که

شونزدهسال تمام

.توش بودی

:نفسش را فوت کرد و با حال زاری جواب داد

سی که خانوادهم رو کشته کمک نمیکنم. بهم بگو! ازم چی من هیچوقت به ک -

Page 425: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 425 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

میخوای؟

:مرد مانند دقایقی قبل بیپروا سخن گفت

میدونم خودت هم فهمیدی که این دلیل موجهی نیست که دایان بخواد -

.خانوادهت رو بکشه

دایان یه چیز مهمتر میخواد. یه مدارکی دست تو هست؛ حدس میزنم خودت

هم نفهمیده

که مدارک کنارته؛ اما اونا آیندهی ایرانن. مدارک برای اینکه جای امنی باشی

داشته باشه و

کسی نتونه ردش رو بزنه، دائم جابهجا میشه و از قضا این مدارک رو کسی

گذاشته تو وسایل

تو. مدارکی که دایان بهشدت دنبالش بود. حتی بهخاطرش قتل هم کرده بود.

یه مدتی این

به اسم ارسالن زند بود. دایان یه دختر به اسم یلدا رو مدارک دست شخصی

فرستاد سراغش

215

تا مدارک رو ازش بگیره؛ اما ارسالن فهمید و خب... اون بارها یلدا رو شکنجه

کرد؛ هم از نظر

جسمی و هم از نظر روحی؛ ولی یلدا هیچی نگفت. در آخر ارسالن کشته شد.

ما نمیدونیم چه

Page 426: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 426 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

چون اگه یلدا بود، حتما مدارک رو به دایان میداد؛ اما کسی اون رو کشته؛

دایان همچنان دنبال

این مدارک میگرده. اون مدارک... پیش توئه. چه کسی اون رو گذاشته تو

وسایلی که توی

انفجار سوخت و چه کسی با دایان مرتبطه رو نمیدونم؛ یعنی نمیدونیم و باید

این معماها

به دست شده و بعد رسیده به تو. درست یه ماه کشف بشه. اون مدارک دست

بعد از مرگ

ارسالن زند عمارت شما منفجر شد. دقیقا از اینکه اون مدارک چی هستن خبر

نداریم؛ اما

میدونیم که توی اونا نقشههایی هستن برای نابودکردن کامل ایران، اسامی از

کسایی که

سم اشخاصی که قراره درست بغـ*ـل گوشمونن و دارن جاسوسی میکنن. ا

توی یه استراتژی

بزرگ شرکت داشته باشن؛ برای ازبینبردن کل تشکیالت این نظام، این

.کشور

نفس دلسا رفته بود. باور نمیکرد. دلش میخواست فقط جیغ بکشد تا خودش

.را خالی کند

درک این همه شوک، برای یه دختر که بهتازگی بیماری سختی گرفته، در این

ریک و ازاتاق تا

زبان یک مرد برایش فوقالعاده سخت بود. دلش فقط یک چیز میخواست؛

Page 427: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 427 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

مرگ! یا شاید هم

اینکه مرد روبهرویش ساکت شود و هیچ نگوید. باور نمیکرد که یکی از

اعضای خانوادهاش

خائن است. ذهنش مدام میچرخید. معصومه، رادین، بلور، چه کسی؟ به یاد

.ورقههای زرد افتاد

ورقهها با یکدیگر در ارتباط هستند. سرش را در دستانش پنهان مدارک و

کرد. رادین! آری

درست است! رادین بارها به اتاق دلسا رفت، بارها با او حرف زد. او حتی

بیشتر از بلور به او

توجه نشان میداد؛ هرچند که دلسا متوجه شده بود که رادین فقط بهخاطر

بلور این کارها را

زیرا تنها دغدغه بلور ناراحتیهای دلسا بود. چرا نمرده بود؟ چرا انجام میدهد؛

در آن انفجار

نمرده بود؟ حال که دارد این سخنان را از دیگران میشنود، آرزوی مرگ

میکند. چگونه باید با

این کنار میآمد که دلیل مرگ تمام خانوادهاش مدارکی است که حتی یکبار

هم آن ها را ندیده

.است

تو یه چیز میخوایم. یکسال باید توی یه استراتژی شرکت کنی، ما از -

.همبازی دایان میشی

کشف میکنی که بین یلدا و دایان چه رابـ ـطهایه و مدارک واقعا توی انفجار

Page 428: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 428 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.نابود شده یا نه

216

قاتل ارسالن زند کیه و باید با دوستهای قدیمیت روبهرو بشی. رقیب ارکیده

میشی و رئیس

.د... و باید بدونی که پایان این استراتژی، چیزی جز یک تراژدی نیستمهرا

دلسا: شروع این استراتژی که میگید، از کجاست؟

مرد از جایش بلند شده و کمی در اتاق راه میرود. چشمهایش را چندبار

بازوبسته کرده و با

« شروع»توجه به اوضاع حال، سعی میکند تا آینده را پیشبینی کند. درحقیقت،

کلمهای بود که

.جای بحثهای بسیاری داشت

شروع این استراتژی با مرگ یلداست. بعد از اینکه یلدا از صفحه شطرنج -

محو شد، تو

میری جلو. باید متوجه بشی که مدارک واقعا توی آتیشسوزی از بین رفته یا

نه. تموم

باید به ما محمولههایی رو که بعد از اون موقع قراره از کشور خارج بشه،

.موبهمو گزارش بدی

فعالیتهای دایان رو باید ریزبهریز متوجه بشی. با رادان برادر دایان همکار

میشی. حواست

Page 429: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 429 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

فوقالعاده باید جمع باشه؛ چون در غیر اون صورت مرگ اولین کسی میشه که

به دنبالته. تو از

مرگ میترسی؟

را کج کرد. از مرگ دلسا در فکر فرورفت. لبش را آرام گاز گرفت و سرش

میترسید؟ اصال

کسی بود که از مرگ نترسد؟ با این حال، دلسا سالها در آغـ*ـوش مرگ

زندگی کرد. حالت

:متفکر گرفته بود و جواب داد

.تابهحال بهش فکر نکردم -

بهتره که بهش فکر کنی. وقتی وارد یک استراتژی بشی، باید تنها قدمزدن -

.رو یاد بگیری

.ی نیست که مراقبت باشه؛ فقط تویی و یه رفیق به اسم مرگاینجا کس

:دلسا دستهای دستبندزدهاش را در هم قفل کرد و با لحنی بیحوصله پرسید

چقدر احتمال زندهموندم هست؟ -

217

مرد روبهروی دلسا قرار گرفت و قفل دستبند را باز کرد. دلسا مچ دستش را

نـوازش کرد و

یده بگیرد. اصال دلش نمیخواست بار دیگر به دستانش سعی کرد دردش را ناد

دستبند بزنند؛

Page 430: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 430 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.به دردش نمیارزید

!همه میمیرن؛ حتی ملکهها -

مرد روی صندلی قرار گرفت. نفسش را در صورت خستهی دلسا فوت کرد و

:ادامه داد

این استراتژی با مرگ یک نفر شروع و با مرگ یک نفر دیگه پایان پیدا -

کن میکنه. سعی

تا توی این راه زنده بمونی. در اصل پایان کار تو توی باند شروع کار ماست.

باند رو متالشی

کن و بیرون بیا. اونموقع، رادان و دایان در ضعیفترین حالت ممکن هستن و ما

شروع

میکنیم. البته... تموم حرفهای من طبق حدسیاته. ممکنه اصال رادانی وجود

.نداشته باشه

.که گفتم، ما خیلیا رو فرستادیم که برنگشتنهمونطور

مرد کمی عقب رفت و دستش را روی میز گذاشت که نور دستبندی که

دقایقی در دستش

بود چشمش را زد. بهنظرش در یک محیط بهتر هم میشد صحبت کرد؛ مثال

یک محیط باز یا

ا ر یک پارک. جایی که بتوان نفس کشید، نه در این چهاردیواری که اعصابش

.به هم میریخت

من باید با هویت بانو شمس وارد اون باند بشم؟ -

نه؛ بانو شمس باید کشته بشه. باور کن برای خودت خوبه. بانو شمس توی -

Page 431: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 431 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

یه تصادف

میمیره. یه تصادف کامال اتفاقی و ماشین منفجر میشه. چیزی از جسدت

نمیمونه که قابل

شخص دیگهای رو توی قبرت شناسایی باشه بهجز بعضی از وسایل. جسد

قرار میدیم که اگر

کسی از خانوادهت حدسی در رابـ ـطه با زندهبودن تو زد، مدرکی برای رد

فرضیهش داشته

باشیم. نباید حتی یکدرصد هم به زندهبودنت شک کنن؛ چون کل برنامهریزیا

.به هم میریزه

تا کت کنهما به بنیامین خبر میدیم تا اگه تونست توی مراسم ختمت شر

.واقعیتر جلوه کنه

خودت ایده بهتری برای این نقشه داری؟

همهجای این نقشه عالی بود؛ بینقص! اما واقعا فکر کرده بودند که بنیامین

حاضر میشود تا

به ایران بیاید؟ بنیامینی که از او متنفر است! این را میتوان از جایی فهمید که

هربار با او

218

شهریار یا اطرافیانش جواب میدادند. بنیامین حتی از شنیدن تماس میگرفت،

صدایش هم

Page 432: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 432 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:حالش به هم میخورد. مرد متوجه تعللش شد. بهآرامی لب زد

میخوای بنیامین رو از ماجرا حذف کنیم؟ -

:دلسا سرش را به معنای تأیید تکان داد و مرد سریع گفت

وجودش نیاز داریم. اون باید اما برای ارث و میراث و انجام مراحل قانونی به -

جسدت رو

شناسایی کنه؛ هرچند که چیزی برای شناسایی نمیمونه. باید توی مراسم

ختمت شرکت کنه؛

وگرنه هیچچیزی درست از آب درنمیاد؛ یعنی یه جای کار لنگ میمونه. اگه

بنیامین نیاد ایران،

.خیلی بد میشه

اما بغضش در حال دلسا سعی کرد از ریزش اشکهایش جلوگیری کند؛

ترکیدن بود. با

:افسوس جواب داد

!اون بهخاطر من نمیاد ایران -

آهی کشید و سرش را روی میز گذاشت. مرد در سکوت با ترحم به او خیره

شده بود و در

گوشهگوشههای ذهنش برای این استراتژی برنامهریزی میکرد. استراتژی که

آنموقع تلخ

ک استراتژی مانده بود و دلسا با آن مرد نشده بود. استراتژی که فقط ی

تلخش کردند. با مرگ

یلدا تلخ شد. با مرگ ستاره که جسدش در قبر بانو شمس است تلخ شد. با

Page 433: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 433 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

مرگ ارکیده و حکم

اعدام مهراد تلخ شد. این استراتژی آغشته به تلخی دارد دل دلسا را میزند؛ به

.همین زودی

دل میزند؛ چه برسد به آن روزی که همین االن که فقط یک استراتژی است

بشود استراتژی

.تلخ

نحسی این استراتژی دامن همه را گرفت. دلسا تنها بازیچهی این بازی نبود،

او و دهها نفر در

این استراتژی دستوپا زدند و چه کسی میدانست که شروع این استراتژی از

پایان است؟ چه

ژی تمام نمیشود؟ چه کسی کسی میدانست که با مرگ ارکیده این استرات

میدانست که

مهراد، ساحرهی معروف، دستگیر میشود؟ چه کسی میدانست که بنیامین

برمیگردد و حال

حتی آن جسد درون قبر که به نام بانو شمس است؛ اما در اصل ستاره درونش

خوابیده، به هیچ

دردی نمیخورد؟

219

نقدر استراتژی را پیچیده و مهمترین سؤال، چه کسی میدانست که دایان ای

Page 434: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 434 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

میکند؟ آن مرد

به او نگفته بود که دایان از اینکه شخص دیگری وارد بازی شود خوشش

نمیآید. از تمام

مهرههایش استفاده میکند تا زمانی که از بازی بیرون شوند، تا زمانی که

.پایانشان برسد

رد؛ ادامه داپایان؟ کلمهای بیمعنی برای این استراتژی است. این استراتژی

آنقدر ادامه دارد

تا دل بزند. شاید پایان دلسا نزدیک باشد؛ اما این استراتژی تلخ به پایان

.نمیرسد

***

فصل نهم: روی تند زندگی

دنبالت میگردم»

همهجا

کافهها

دفتر خاطراتم را

خیابانهایی که قدم زدهایم

تلفن خاموشت را

کجای این جاده جا ماندهایم از هم؟

ستانت مرا رها کرد؟کجا د

.من سالهاست که دنبال توام

آخر میدانی،

Page 435: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 435 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

«من خودم را پیش تو جا گذاشتهام

***

«زمان حال»

کارن دستش را روی پنجره گذاشت و پوزخند زد. این دختر حالش خوب

بود؟ معلوم است که

نه! به همهچیز مشکوک بود و حال ادعا میکرد شخصی که آنها را تعقیب

.ن استمیکند بنیامی

:در جواب به دلسا گفت

بنیامین؟! دیوونه شدی؟ -

220

:شانههایش را باال انداخت و با لحنی پر از اندوه و غم گفت

فقط یه حدسه! رادان بهم گفت که بنیامین برگشته ایران، حتی سرهنگ -

امیدی هم چندروز

ارای که ک پیش یه حدسایی زده بود؛ اما فکر نمیکردیم که بیاد ایران و بخواد

نبش قبر رو

انجام بده و از باقیموندهی بدن ستاره تست دیانای بگیره. حتی یکدرصد هم

حدس

نمیزدیم که اونقدر نفوذ داشته باشه که نه من، نه سرهنگ و نه هیچکدوم از

افراد متوجه

Page 436: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 436 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

کارهای ریزش نشیم. پس بهم حق بده که حتی به خودم هم شک کنم. این

روزا به همه

.مشکوکم

.بازم این دلیل نمیشه که ماشین پشت سرمون بنیامین باشه -

سرش را کج کرد و با بیحوصلگی نگاهش کرد. کارن که متوجه شده بود

بحث را زیادی کش

.داده، کـ*ـمربندش را باز کرد

.اصال میرم ببینم چه خبره -

سرد دلسا را شنید. با قدمهایی محکم بهسمت « به سالمت»در جواب تنها

ین حرکت کردماش

که در سمت راننده باز شد و شخصی قدبلند از آن خارج شد. دلسا بهخوبی

نمیدید که چه

کسی در آنجا با کارن مشغول حرفزدن است. اهمیتی هم نداشت. به خانه نگاه

کرد؛ برقها

خاموش بودند و دلش نمیآمد آرام را از خواب بیدار کند. در ضمن به او چه

بگوید؟ نمیدانست

کارن در رابـ ـطه با حکم اعدام مهراد چیزی به آرام گفته یا نه. با دقت به که

.خانه خیره شد

پردهها کشیده شده بودند و به هیچ عنوان نمیتوانست داخل را نگاه کند. با

حرص مشتش را به

:صندلی زد و زیر لب زمزمه کرد

Page 437: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 437 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

!آخ مهراد که فقط بلدی دردسر درست کنی؛ لعنتی -

:رن در را باز کرد و گفتهمان موقع کا

.اشکینه -

:سرش را تکان داد و از ماشین پیاده شد. کارن بعد از قفلکردن در گفت

اومده بود بهم خبر بده که آناهیتا رو یه جا دور از دسترس دایان نگه -

میدارن تا زمانی که

.اعتراف کنه

221

:تیز نگاهش کرد و پاسخ داد

!تلفن خیلیوقته اختراع شده -

و بدون منتظرماندن جوابی، از ماشین و کارن دور شد. بهسمت در خانه

حرکت کرد و از روی

ناچاری منتظر ماند تا کارن بیاید و در را باز کند. کارن کنارش ایستاد و زمزمه

:کرد

همه کسایی که بیماری اسکیزوفرنی دارن اینقدر بداخالقن یا تو رفتی جزو -

دسته استثنا؟

:رد و با بیحوصلگی گفتسرش را کج ک

!بیمزه -

Page 438: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 438 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

کارن کلید را در قفل چرخاند و در باز شد. قدمی برداشت و داخل حیاط شد.

حیاطی کوچک که

به پارکینگ راه داشت و در قسمتی راهپله و آسانسور بود. راهش را بهسمت

آسانسور کج کرد و

:کارن گفت

.اشکین گفتهآناهیتا یه چیزایی در رابـ ـطه با مرگ ارکیده به -

اگر در هر حالت دیگری بود، سراپا گوش میشد تا موضوع را بفهمد؛ اما امروز

و بعد از شنیدن

.حرفهای آناهیتا، حتی نسبت به ارکیدهی مرده هم سرد شده بود

نمیخوام چیزی درباره ارکیده و کارایی که انجام داده بدونم. ارکیده مرده! -

اگه خیلی

، ارکیده رو زنده کنن تا ببینم دلیل کارهاش چی خودشون رو وارد میدونن

بوده. یعنی چی که

میخواسته تناسخ کنه؟ اصال این تناسخ چی هست که این رفته دنبالش؟ من که

.سر در نمیارم

آسانسور ایستاد و دلسا و کارن سوار شدند. کارن دکمهای را زد و به دلسا

:خیره شد. جواب داد

ندگی گذشته. خیلیها معتقدند که انسانها از اول کهتناسخ یعنی بازگشت به ز -

حیات به وجود

اومده یک روح داشتند و بعد از مرگشون، جسد دفن میشه و روح به بدن

شخص دیگهای

Page 439: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 439 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

منتقل میشه. البته این فرضیه با دالیل علمی تقریبا رد اعالم شده. مثال حدود

1800سال

میلیارد روح جدید 6یکردند؛ اما االن میلیارد انسان زندگی م1میالدی کمتر از

200اونم توی

گفتم که اسالم این موضوع رو رد کرده؛ چون در 1( )!*سال چهجوری اومده؟

:قرآن نوشته شد

چون یکیشان را مرگ فرارسد گوید: پروردگارا! فرمان ده مرا به دنیا »

بازگردانند، شاید کارهای

یات آینده[ انجام دهم. پاسخ نیکی را که در گذشته ترک کرده بودم ]در ح

!داده میشود: هرگز

222

این سخنی است ]بیاساس[ که گوینده خود میگوید. و به آن ترتیب اثر داده

نمیشود و و از

پی ]مرگ[ اینان عالم برزخ است تا روزی که قیامت فرارسد و از قبرها

«.برانگیخته شوند

کسی که تناسخ را بپذیرد و به آن »همینطور امامرضا)ع( در این رابـ ـطه گفته:

عقیده داشته

باشد، به خدای تعالی کفر ورزیده و بهشت و دوزخ را غیرواقعی تلقی کرده

براساس« است.

Page 440: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 440 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

حرفهای پیامبرها با مرگ انسان روح از بدن جدا شده و به عالم برزخ منتقل

میشه و اونجا به

از هندوستان گسترش زندگی ادامه میده تا قیامت. البته این فرضیه تناسخ

یافته و خیلیها

نظرشون بهش جلب شده. اونها معتقد هستند که دودسته از انسانها بعد از

مرگ به دنیا

برنمیگردن. اول اونهایی که در زندگی به سعادت کامل رسیدن و نیازی به

زندگی دوباره

ندارن و دومین دسته هم اونهایی هستند که به اعمال منحرف کشیده شدن و

راه سعادت رو

بستن. البته تناسخ به چهاردسته تقسیم میشه که سر فرصت برات توضیح

اما باز2( ).*میدم

هم کالسهایی دور از چشم ما برگزار میشه که برای تناسخه. مثال کالسهای

احضار روح،

میتونم شرط ببندم بیشترشون روحی نمیبینن؛ اما برای اینکه پیش

دوستهاشون کم نیارن،

ن روح دیدن! بازم این بحث جای صحبت داره. ارکیده هم یکی از این میگ

قربانیها بوده. البته

چیزی که کامال قابل توجهمونه، اینه که ارکیده میخواست ثابت کنه که

شیواست و مال و منال

شیخ عبداهلل رو چپاول کنه؛ اما توی دام دایان افتاد. و مثال یه نکتهای توی

Page 441: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 441 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

تناسخ هست که

ه اگه تو ماهگرفتگی یا لکی روی بدنت داشته باشی، ممکنه در زندگی میگ

قبلیت برات اتفاقی

افتاده باشه. ارکیده هم به شخص اشتباهی اعتماد کرد و توی این راه جونش

رو داد. فکر کنم

مهراد برات توضیح داده، نه؟

سری تکان داد. آسانسور ایستاد و بهسمت در قهوهای خانه حرکت کردند.

اقعا دیگر کششو

نداشت که به علتهای مرگ ارکیده فکر کند؛ فقط دلش میخواست سرش را بر

روی بالشتی

!بگذارد و بخوابد؛ تا ابد

***

.منبع: بیتوته1( *)

:منبع2( *)

223

ایلال

یما ترکت حتی إذا جاء أحدهم الموت قال رب ارجعون* لعلی أعمل صالحا ف»

کلا إنها کلمة هو

۱۰۰-۹۹قائلها ومن ورائهم برزخ إلی یوم یبعثون ]المؤمنون: [

Page 442: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 442 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

آنها همچنان به راه غلط خود ادامه میدهند تا زمانی که مرگ یکی از »یعنی

آنها فرا میرسد

نچه ترک کردهام عمل باشد که در آ۹۹میگوید: پروردگارا مرا بازگردان) (

.صالح انجام دهم

حاشا که بازگردد، همانا سخنی که او میگوید و هیچ فایدهای ندارد. از پس

سرشان برزخ است

۱۰۰«(تا روزی که برانگیخته شوند).

نونفخ فی الصور فإذا هم من الأجداث إلی ربهم ینسلون* قالوا یا ویلنا م»

بعثنا من مرقدنا هذا

جمیع هم فإذا ەما وعد الرحمن وصدق المرسلون*ان کانت إلا صیحة واحد

۱«][نمحضرو لدینا

و در صور دمیده شود، ناگهان آنها از قبرها، شتابان به سوی »یعنی

۵۱پروردگارشان میروند)(

یگویند ای وای بر ما چه کسی ما را از خوابگاهمان برانگیخت؟ )آری( این م

همان است که

صیحه ۵۲خداوند رحمان وعده داده است و فرستادگان او راست گفتند). (

واحدی بیش نیست،

ویکی پدیا۵۳« (ناگهان همگی نزد ما حاضر میشوند.)

***

:کارن در خانه را باز کرد و گفت

میکنه، آرامبخش؛ برای همین خوابش خیلی سنگینه. آرام قرص مصرف -

Page 443: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 443 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

فکر کنم االن هم

.باید خواب باشه

چراغهای خاموش خانه مهر تأییدی بر حرف کارن بود. روی مبل نشست و

.سرش را تکیه داد

انگار کارن هم بسیار خسته بود؛ زیرا بدون هیچ حرفی بهسمت اتاق دیگر

خانه که درش باز بود

د. رسم مهماننوازی را انگار بهخوبی آموخته بود! هرچند که رفت و دیگر نیام

سالهاست دلسا

مهمان هیچکس نبوده. نه مهمان دل و نه مهمان خانه. سالهاست دلسا به جایی

دعوت نشده،

هرجا که رفته برای این استراتژی تلخ بوده. سالهاست که دلسا با یک حس

زندگی میکند؛

.بیکسی

224

شت؛ برادر، خواهر، مادر و پدر. چرا اینگونه شد؟ واقعا برای دلسا خانواده دا

یک انتقام

بود؟ممکن است یک استراتژی دیگر پشت این ماجرا باشد؟ وگرنه این حجم

از بدبختی

!غیرممکن است

Page 444: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 444 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

تابهحال، بارها شده که احساس کند به یک حامی نیاز دارد. به یک پدر که

برایش نگران شود؛

ای از او به یاد ندارد. به یک مادر که بر رویش لبخند پدری که هیچ خاطره

بزند؛ مادری که فقط

در عکسها توانست چهرهاش را ببیند. به یک خواهر که به آرامی موهایش را

نـوازش کند؛

بلوری که مانند یک گل زیبا پرپر شد. به یک برادر تا بر روی پیشانیاش

.بـ*ـوسه پرمهر بزند

رادر داریم تا برادر. بنیامین از او متنفر است و کامال حق برادر را دارد؛ اما ب

دارد. اگر دلسا نبود،

.آنها نمیمردند

آن مدارک... بهراستی چه کسی آن مدارک را داخل اتاق دلسا گذاشته بود؟

مدارک که در دست

دلسا نبود. رفتوآمد چه کسانی در اتاقش زیاد بود؟ بلور همیشه میآمد و سری

اما به او میزد؛

واقعا به آن صورت معصوم میآمد که بخواهد همچین کار کـثیفی بکند؟

لیالخانم چه؟ او مسئول

نظافت اتاقهای طبقه دوم را داشت. رادین... چرا میخواهد باور کند که رادین

ذاتش پاک

است؟ چرا باورش سخت است که رادین پررنگترین مظنون این اتفاقات

است؟

Page 445: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 445 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

تاد. زرد؛ رنگی که همه میدانستند از آن نفرت دارد. به یاد ورقههای زرد اف

رنگی که هیچگاه

نمیتوانست تحملش کند! یاد آن جملههای پر از تمسخر افتاد. چه ریسمانهای

محکمی بین

ورقههای زرد، یلدا، مدارک، فرهاد و دایان است. چرا بعد از مرگ یلدا هم

دلسا نمیتواند راز

فهمد؟نهفته درون این ریسمانها را ب

یلدا مرده بود، ارکیده مرده بود، فرهاد مرده بود، مهراد مرده بود! نه... مهراد

هنوز کمی وقت

دارد، هنوز دارد نفس میکشد؛ ولی مرگ که تنها به نفسکشیدن نیست. دلسا و

مهراد

سالهاست که مردند؛ آنها انسانیتشان را کشتند و دیگر هیچچیزی وجود ندارد

که آنها را با

.انسانها یکسان کند بقیه

باران... آه که چقدر زیبا توانست نقش یک جاسوس را اجرا کند؛ جاسوس

دایان. باید به او

مدال افتخار داد! هرچند که بهخوبی توانست کارن و اشکین را وارد باند کند.

چه خوب بود که

225

Page 446: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 446 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

له سااین فکر به ذهن سرهنگ امیدی، همان مرد پنجاهساله که حال پنجاهویک

شده رسید؛

وگرنه دلسا باید تنها در این استراتژی دستوپا می زد؛ هرچند که باید بازی

فوقالعاده کارن در

مقابل باران را هم در نظر گرفت. آنقدر طبیعی خودش را عاشق جا زد که

دلسا مدتی شک

!داشت که این بازی است یا حقیقت

ح ست که تو در آن به تفریآه باران! چه کسی میدانست که برلینی در کار نی

بپردازی و زندگی

کنی. برلین؟ حتی این شک وجود دارد که یک سال هم در آنجا زندگی کرده

باشد. چه کسی

«چه کسی میدانست»میدانست که در ترکیه همراه دایان زندگی میکرد؟ این

حالت

احمقانهای به سؤالها داده است؛ پس باید گفت که دلسا میدانست، سرهنگ

یدی و کارن وام

.اشکین میدانستند

ارکیده... چه بیرحمانه وارد این استراتژی تلخ شد! مرگش افسوس بزرگی

برای دلسایی بود

که بیشازحد به او وابسته شده بود. آدمها هروقت چیزی را از دست میدهند،

افسوس

.میخورند

Page 447: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 447 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

مهدادن مهراد... پایان او هم مانند دلسا نزدیک است؛ خیلیخیلی نزدیک! ادا

در این استراتژی

!برای او هم بیهوده بود؛ پس بهوسیله سربازها از صفحه شطرنج محو شد

****

شالش را جلوتر کشید و از عرض خیابان رد شد. نگاهی به ساعت مچیاش

انداخت و اطراف را

با دقت نگاه کرد. از زمانی که فهمید بنیامین به ایران آمده، بیشازحد حواسش

.را جمع میکرد

شانس که نداشت، شاید ناگهان با او روبهرو میشد. داخل کوچه شد و در

اولین خانه را سهبار

پشت سر هم زد. دیگر حتی حالش هم از این رمزهای عجیبغریب به هم

.میخورد

در باز شد و بهسرعت وارد حیاط شد و در را محکم بست. نفسش را فوت

کرد. حال خیالش

و بهسمت آسانسور رفت و چندبار دکمهاش را راحت شده بود. پا تند کرد

فشار داد. کسی نبود

که بگوید با چندبار فشردن آسانسور سریع پایین نمیآید. وقتی دید که

آسانسور در طبقه دوم

مانده و تکان نمیخورد، راهش را بهسمت پلهها کج کرد و تندتند از تکتکشان

.باال رفت

226

Page 448: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 448 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

جاد نکند. با دیدن در باز خانه و کارن که با حداالمکان سعی داشت سروصدا ای

عصبانیت او را

مینگریست، دستهایش را مانند کسی که میخواهد تسلیم شود، باال برد و

:گفت

.باور کن تاکسی گیرم نیومد، مجبور شدم پیاده بیام -

:کارن سری به عالمت تأسف تکان داد؛ از جلوی در کنار رفت و گفت

سرهنگ چی گفت؟ -

کفشهایش را باز کرد و وارد خانه شد. طبق معمول آرام خواب بود و خانه بند

در سکوت

فرورفته بود. در این چندروز فقط چندبار آرام را دید که قرص میخورد با

اندکی غذا و بعد به

خواب میرفت. آنقدر نحیف و الغر شده بود که دلسا از اینگونه امانتداری

عذابوجدان

.میگرفت

.خبرای خوبی برام نیاوردمتأسفانه -

:کارن لیوان چای را جلویش گذاشت و ابرویش را باال داد

چرا؟ -

آب دهانش را قورت داد و چای داغ را آرام مزهمزه کرد. خستگی در تمام

.تنش در حرکت بود

.دلش میخواست بخوابد و وقتی بیدار شود که همهچیز تمام شده

Page 449: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 449 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

یبینی تو رو خدا؟ به کی اطمینان بنیامین دستور نبش قبر رو گرفته. م -

کردیم! بهم گفته بود

که تضمین میکنه که بنیامین هیچوقت نمیفهمه من زندهم؛ اما حاال چی؟ همین

فردا پسفردا

نبش قبر رو هم انجام میدن و میفهمن ستاره توی اون قبره نه من. اون

موقعست که میفته

.دنبالم، تا خونم رو نریزه آروم نمیگیره

:با شوخطبعی گفتکارن

میخوای همینجا سرت رو بیختابیخ ببرم و بذارم توی همون قبره؟ نه سیخ -

!میسوزه نه کباب

:چشمغرهای به او رفت و با تمسخر پاسخ داد

.نمکدون! گوش کن ببین چی میگم -

کارن دستهایش را در هم قفل کرد و روبهروی او روی صندلی نشست و

.منتظر نگاهش کرد

:از چایاش را مزه کرد و گفتدلسا کمی

227

قرار من و سرهنگ از اول هم این بود که اگه هویتم لو رفت، سریع من رو -

از ایران خارج کنه؛

اما حاال میگه که حتی خارج هم برام امن نیست؛ چون هنوز رادان و دایان

Page 450: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 450 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

دستگیر نشدن. بهم

ه جاش امنه. با این گفت که از خونه بیرون نرم، تو هم همینطور. اشکین هم ک

که قراره برامون

محافظ بذاره؛ اما احتیاط شرط عقله. میخواست خودش بیاد پیشمون که من

رفتم. یه چیزی

هم درباره دایان گفت که قشنگ تر زد به روزم! مثل اینکه اونم بهم شک

کرده، از هر طرف که

.ریدننگاه میکنم توی دردسر افتادم. ناف من رو با دردسر و بدبختی ب

کارن چای داغ را یکنفس سر کشید و دلسا متعجب به این فکر کرد که چطور

گلویش

نسوخت؟ کمی از چای را خورد که تا معدهاش آتش گرفت. کارن با

خونسردی، بدون توجه به

:سخنرانیهای دلسا گفت

حاال چرا سر صبحی رفته بودی پیشش؟ ساعت قحط بود؟ -

:رخاند و جواب دادطرهای از موهایش را دور دستش چ

صبحا سرش خلوتتره. ظهر بری میگه برو فردا صبح بیا. منم صبح رفتم و -

.باهاش حرف زدم

دکترت رو میخوای چیکار کنی؟ -

دلسا در فکر فرورفت. نمیدانست چه جوابی بدهد. دکتر به او گفته بود که

بهتر است بستری

نحس چه بود که دامنش شود و او نمیدانست که در این گیرودار این بیماری

Page 451: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 451 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

!را گرفت

بستریشدن؟ عمرا! حاضر بود برود پیش بنیامین؛ اما بستری نشود. حتی این

روزها

قرصهایش را یکیدرمیان میخورد. با صدای آرام از جایش بلند شد و سؤال

کارن را بیجواب

.گذاشت

درباره مهراد چیزی نگفت؟ -

.نه، بهم چیزی نگفت -

و دست بر زیر چانه برد. کمی مردد بهنظر میرسید؛ اما آرام کنارشان نشست

چشمانش پر از

امید بودند. دلسا فکر کرد که او در رابـ ـطه با مهراد امیدوار است؛ اما آرام

بعد از چند دقیقه

:سکوت طوالنی گفت

.من میخوام... میخوام ترک کنم -

228

اهی سرشار از امید به کارن لبخند زد، دلسا هم لبخند زد و آرام هم با نگ

آینده به هردویشان

:نگاه کرد و ادامه داد

میخوام یه زندگی جدید رو شروع کنم. مهراد، بهنود، دایی فرامرز و همه -

Page 452: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 452 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

اتفاقهای بد

گذشته رو دور میریزم. میخوام آیندهای رو بسازم که با گذشته قابل مقایسه

نباشه. میخوام

قسم میخورد، همون آرامی که یه بشم همون آرامی که مامان روی سرش

.زندگی آروم داشت

میخوام آرامی باشم با یه زندگی جدید؛ اما تنهایی نمیتونم. بخوام تنها قدم

بردارم توی این

راه، جا میزنم. میخوام که کنارم باشید، پیشم باشید. راهنماییم کنید و دستم

.رو بگیرید

ینجایید؛ اما من میخوام که میدونم که بهخاطر قولی که به مهراد دادید ا

.بهخاطر خودم باشید

.بهخاطر اینکه بهتون نیاز دارم و اگه ولم کنید، دیگه نمیتونم نجات پیدا کنم

***

سهروز بود که از خانه بیرون نرفته بود. سهروز بود که با هر قدمش منتظر

خبری از رادان و

ن بهراحتی میرفت ودایان بود. سهروز بود که این استرس تمامی نداشت. کار

میآمد و عقیده

بر این داشت که سرهنگ حرف الکی زده؛ درحالیکه دلسا بیشازحد ترسیده

بود. ترس او از

دایان و رادان نبود، ترس او از بنیامینی بود که خبر منفیبودن آزمایش دیانای

.به او رسیده

Page 453: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 453 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

ت و جسدترس او از این بود که حال بنیامین میداند که بانو شمس زنده اس

ستاره یک

.سرپوش بر حقیقتی تلخ بود

روز چهارم دلسا متوجه رفتوآمدهایی عجیب در خانه شد. مأمورانی که

سرهنگ فرستاده بود،

بیشتر شدند و کارن از شب گذشته به خانه نیامده بود. آرام هم که در

کلینیک بستری بود و

ا امکان تیز کرده بود تا بعمال دلسا در خانه تنها شده بود. گوشهایش را تا حد

شنیدن

کوچکترین صدایی از جا بپرد. بههرحال یک دوره کوتاه دفاع شخصی دیده

بود و در این مواقع

به دردش میخورد؛ اما بیماری لعنتیاش... این بیماری لعنتی که دفاع شخصی و

کاراته و

.تکواندو نمیشناخت، آن فقط روان میشناخت که نابودش میکرد

229

یترسید که بالیی سر خودش بیاورد یا ناگهان کارن وارد خانه شود و دلسا به م

او حمله کند. با

اینکه اصال دلش نمیخواست؛ اما قرصهایش را خورده بود و آرام روبهروی

تلویزیون نشسته

Page 454: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 454 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

بود. پایش را بهطور هیستریکی تکان میداد و حواسش به همهجا بود اال

.برنامهی تلویزیون

ان موقع بود که کارن به خانه بازگشت. سرووضعش آشفته بود و درست هم

برخالف

:ظاهرش، با خونسردی تمام رو به دلسا کرد و گفت

.باید بریم -

دلسا مبهوت مانده بود. ظاهر کارن درست چیزی برخالف همیشه بود.

موهایش در هم

پیچیده بود و پیراهنش چروک شده بود، کفشهای ورزشیاش نسبتا خاکی

ودند و چشمهایشب

حالت قرمزمانندی داشتند؛ اما لحن صحبتش خونسردی را فریاد میزد. دلسا

میز ناهارخوری

:را دور زد و با بهت زمزمه کرد

!یعنی چی که باید بریم؟ -

نمیدانست چرا آدمهای اطرافش عالقه شدیدی به این دارند که او را غافلگیر

کنند. آن از

ل را فروخت و بدون خبردادن به دلسا اعالم رادان که یکروزه تمام وسای

ورشکستی کرد و او

را آواره ساخت، این هم از کارنی که چهارروز از او بیخبر بود و حال دستور بر

این داده که از

:خانه خارج شود. کارن زیر لب غرید

Page 455: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 455 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

!باید بریم، باور کن برای خودت میگم -

م وسایلش در یک چمدان دلسا سری خم کرد و از کارن فاصله گرفت. تما

کوچک خالصه

میشد. او حتی خانهبهدوش هم نبود، چمدانبهدوش واژه مناسبی برایش بود.

خسته شده بود

از این وضعیت که هرروز به ساز جدید روزگار برقـ*ـصد، خسته شده بود از

این تنهایی و

.دبیکسی. ای کاش بنیامین میآمد و او را از شر این زندگی نحس رها میکر

همراه با کارن، در سکوت از خانه خارج شد و سوار ماشینش شد. رو به کارن

کرد و با

:ریلکسی گفت

230

خب آقای عقلکل، میشه بگی کجا میخوایم بریم؟ هتل؟ میدونی که من توی -

کارتهای

اعتباریم به جای پول هوا جریان داره؟

:کارن پایش را روی گاز گذاشت و با شوخی گفت

.ان نباش، جای بدی نمیریمنگر -

دقایقی ماشین در سکوت بود. دلسا به فکر فرورفته بود و کارن با دقت

رانندگی میکرد؛ حتی

Page 456: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 456 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

چندبار هم موبایلش را درآورد و با دقت اساماسی را خواند. چندبار میدان را

دور زد تا توانست

خر رفت و آمسیر را پیدا کند. در چند فرعی اشتباه پیچید، چند کوچه را خطا

.داد دلسا را در آورد

.معلوم نبود به کجا میخواست برود که اینگونه راه پیچیدهای داشت

:آخرسر روبهروی یک خانهی نسبتا قدیمی ترمز کرد و با خوشحالی گفت

!همینه -

خانهی زیبایی نبود، معمولی معمولی! از آن دسته معمولیها که نگاه بینندهای را

به خود جلب

و کسی مایل نیست نگاهی خرجشان کند. آجرچینی شده بود و بهنظر نمیکنند

میآمد

معماریاش برای حدودا بیستسال پیش باشد. خب، به درد چندروز

.زندگیکردن میخورد

از ماشین پیاده شد و به در مشکیرنگ نگاه کرد. کارن ابرویش را باال انداخت

:و گفت

.بیارم برو تو خونه، من باید برم جا پارک گیر -

مگه حیاط نداره؟ -

:کارن عینک دودیاش را روی داشبورد گذاشت و شانهای باال انداخت

.خودت برو میفهمی -

نگاهی پرحرص حواله کارن کرد و دستهکلید را از دستش کشید. با قدمهایی

آرام بهسمت

Page 457: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 457 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

در مشکیرنگ ساده رفت و کلید را در قفل چرخاند. احساس خاصی به این

خانه داشت،

احساس ناآشنایی، ترس و گمراهی؛ اما اهمیتی نداد. قدم به داخل برداشت و

نگاهش را

.دورتادور حیاط چرخاند

در حیاط یک حوض بزرگ و خشک شده بود که دلسا را آگاه میساخت که

چرا کارن ماشین

را نتوانست داخل بیاورد. خانهی سادهای بود، چیزی برای تعریف یا زیبایی

وجود نداشت که

231

دلسا بتواند به آن دل خوش کند. زندگی در آن خانههای دوبلکس و زیبا او را

بدعادت ساخته

.بود؛ اما این خانه نه دوبلکس بود و نه از آن خانههای ویالیی فوقالعاده

:چمدان را گوشهای رها کرد و زیر لب زمزمه کرد

قبل از من قشنگ انگار یه زندگی دستهدوم رو کردن توی پاچهم! یکی -

امتحان کرده،

!خوشش نیومده بعد هم به من انداخته

نگاه سبزرنگش دورتادور خانه کشیده شد. خانهای که هشتادمتر بیشتر نبود

و دلسا اصال به این

Page 458: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 458 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

فضای کوچک عادت نداشت، اصال! یادش رفته بود که شانزدهسال در یک

اتاقک کوچک

ادش رفته بود که معدهاش از میخوابید و شب تا صبح از سرما میلرزید. ی

شدت گرسنگی

چقدر کوچک شده بود. عوض شده بود و شاید هم... مانند این جماعت رنگ

.عوض کرده بود

خانهی کوچک دو اتاق بیشتر نداشت، دو اتاق دوازدهمتری که هیچ وسایلی

درونش نبود. دلسا

ت. ذاشچمدانش را داخل یکی از اتاقها که نسبت به دیگری تاریکتر بود گ

حالوروزش با

افسردهها هیچفرقی نمیکرد. تنها یک فرش نسبتا کهنه در کف اتاق پهن

کرده بودند که دلسا

بیتوجه با کفش رویشان راه میرفت. انتظار زیادی بود که از او بخواهند روی

!آن فرش بخوابد

رادان او را الی پر قو گذاشته بود و حال بیاید اینجا؟

دشمن به حساب میآمدند و همیشه در حال رقابت بودند؛ اما با آنکه او و رادان

رادان برایش

هیچچیزی کم نگذاشت. بهترین خانه، بهترین پوشاک و حسابهای پر از پول

که این روزها

بهخاطر ورشکستگیاش خالی شده بود. با آنکه از پشت به رادان و دایان

خنجر زد، آنها

Page 459: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 459 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

حال کسانی که برایشان کار کرده است، برایش بهترینها را در نظر گرفتند. و

اینجا را برایشان

.انتخاب کردهاند. دستشان درد نکند که لیاقتش را بهخوبی به او نشان دادند

در اتاق دیگری هم یک چمدان کوچک مشکیرنگ قرار داشت و دلسا حدس

زد برای یک

یی اهمخانه باشد. چه کسی؟ او بهخوبی میدانست که کارن دیگر در کنارش ج

ندارد. تا زمانی

که در خانهی آرام بودند مشکلی نبود؛ اما حال دلسا و کارن با یکدیگر زندگی

کنند؟ برای دلسا

که این موضوع اهمیتی نداشت؛ اما کارن قطعا خانواده داشت و قرار نبود که تا

.ابد کنار او بماند

232

اران ط برای بازیدادن باصال نمیدانست که کارن در اصفهان زندگی میکند یا فق

به آنجا رفته

.بود

با لرزیدن گوشیاش داخل جیب شلوار جین مشکیاش، سریع دست به جیب

برد و موبایل را

بیرون کشید. با دیدن اسم گلشید که در باالی صفحه خودنمایی میکرد،

پوزخندی تلخ زد و

Page 460: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 460 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:زمزمه کرد

.بیوفا تازه یاد من افتاده -

:ی قسمت سبزرنگ کشید و پاسخ دادآهی کشید و دستش را رو

جانم؟ -

:صدای نگران گلشید به گوشش رسید

دلسا؟ خودتی؟ -

لبخندی بیروح روی لبهایش پدیدار شد. یعنی حتی گلشید هم نتوانسته بود او

را بشناسد؟

حالوروزش یک آه نسبتا بلند میخواهد و یک افسوس برای تمام روزهایی که

بیهوده حرام

!شد

.ی؟! حق میدم، خودم هم خودم رو نمیشناسم گلشیدنشناخت -

از اتاق بیرون زد و بهسمت سالن حرکت کرد. حداقل آنجا یک دست مبل بود

و او میتوانست

:رویشان بنشیند. گلشید با بغض زمزمه کرد

این غم صدات رو نشناختم. کجایی؟ وقتی فهمیدم رادان رفته و مدارک هم -

پریده، خیلی

رهنگ همهمون رو توبیخ کرد که نتونستیم هیچکاری انجام ناراحت شدم. س

.بدیم

از اینکه پای من به این پرونده باز شد پشیمونه؟ نه؟ حق هم داره! من -

چیکار کردم آخه؟

Page 461: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 461 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

قرار بود انتقام خانوادهم رو از اون دایان عوضی بگیرم، قرار بود اون مدارک

رو پیدا کنم، قرار

چکدوم رو نتونستم انجام بدم! همه رو توی دردسر بود هزارتا کار کنم؛ اما هی

انداختم. حضورم

فقط باعث دردسر و مزاحمته. ای کاش منم توی اون انفجار میمردم گلشید!

حسرت میخورم

که خانوادهی بیگناهم رفتن و من گناهکار موندم! حسرت میخورم که توی

زندگیم هیچکاری

233

که شهریار رو از دست دادم. گلشید... نتونستم انجام بدم. حسرت میخورم

حالم اصال خوب

!نیست

:گلشید با بهت زمزمه کرد

کی اینا رو بهت گفته دلسا؟! کی گفته که... تو باعث زحمتی؟ -

روی مبل نشست و نفسش را فوت کرد. چرا این گلشید اینقدر دیرفهم بود؟

یعنی باید لقمه را

ودش حتی زحمت فکرکردن هم جویده شده به او میدادند؛ وگرنه به خ

نمیداد. نمیدانست چرا

گلشید با این ضریبهوشی فوقالعادهاش وارد بازی شده است! کمی چشمش را

Page 462: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 462 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

مالش داد و با

:صدایی که غم را فریاد میزد پاسخ داد

اون روز رفتم پیش سرهنگ، همه یه جوری بودن. پچپچهاشون رو خوب -

فهمیدم گلشید، خر

ه میگن یه خالفکار قاتی ماها شده و هیچ غلطی نتونسته که نیستم! میفهمم ک

بکنه. گلشید من

بزرگترین اشتباه زندگیم رو کردم که قاتی شماها شدم. رفتن من پیش رادان

و شروع این

بازی یکی از کارهاییه که اگه برگردم عقب، هیچوقت انجامش نمیدم. گلشید

تو بگو، من مثال

م. شونزدهسال زیردست فرهاد بودم، ادعام میشد که یه حرفهای هست

چرا...چرا االن که به

اینجا رسیدم میبینم هیچ نقطه مثبتی توی زندگیم نیست؟ گلشید من خوب

میفهمم که توی

این زندگی اضافیام، خوب میفهمم! وقتی برادرم، وقتی بنیامین منو نمیخواد، از

تو و کارن و

ارن و اشکین قرار بود چیکار اشکین چه انتظاری باید داشته باشم؟ من و ک

کنیم پیش رادان؟

گلشید تو بگو! ما همه سعیمون رو کردیم، نکردیم؟ من بهخاطر سرهنگ و

این پرونده، مهراد و

ارکیده رو از دست دادم! اونی که ضرر کرده منم، نه سرهنگ و تیمش. من با

Page 463: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 463 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

یه هویت جعلی

ی غریبهام! من بانو دارم زندگی میکنم. دلسا مشرقی؟ با این اسم و فامیل

شمس بودم؛ اما االن

بهجای من ستاره خوابیده توی یه قبر و آرزومه که ای کاش واقعا خودم اونجا

...بودم! گلشید

اگه من واقعا کاری کردم، چرا سرهنگ و تیمش اینقدر باهام سردن؟ چرا

پچپچهاشون دیگه

ر ار کردم؟ سپچپچ نیست و شده کنایه؟ چرا گلشید؟ میدونی من سر چی قم

زندگیم لعنتی! من

زندگیم، تنها چیزی رو که داشتم گذاشتم وسط و حاال شدم یه بازنده که باید

زندگیش رو ازش

!بگیرن؛ چون اونقدر بدبخته که هیچی نداره، هیچی

234

بغضش را رها کرد و اشکهایش از روی گونههایش سر خوردند و پایین رفتند.

سنگ هم

به دلسا! گلشید از شدت بهت نمیتوانست حرفی بزند و میشکند، چه برسد

همین باعث

میشد که دلسا بهراحتی بتواند خودش را خالی کند. میخواست از همهی

دردهایش بگوید، از

Page 464: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 464 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

همهچیز؛ اما ای کاش شنونده گلشید نبود، همخونش بود. کسی مانند بلور،

مانند بنیامین،

هیچوقت تا این اندازه احساس شهریار یا حتی ارکیده که همخونش نبود.

خستگی نکرده بود،

:احساس ویرانی! با ناراحتی زمزمه کرد

وقتی یار قدر یار رو ندونه، رقیب جفت شیش میاره! تاس این بازی دست -

دایان بود، حتی

.بدون اون مدارک هم دائم شیش میآورد

:گلشید باالخره لب از لب باز کرد و با صدایی جدی گفت

ر دیگران رو در مورد خودت جدی نگیر؛ آدمها بسته به زیاد نظ -

حالوروزشون درموردت نظر

میدن. یه روز میگن خوبی، یه روز میشی آدمبدهی داستان. با سرهنگ حرف

میزنم و دلیل این

کارش رو ازش میپرسم. تو با وجود بیماری خطرناکت کنار رادان موندی و

انصافا اطالعات

هنگ انتظار زیادی داره که تو بتونی اون مدارک خوبی برامون آوردی. سر

!نحس رو پیدا کنی

پنجساله که اون مدارک گم شدن و کسی نمیدونه دست کیه. نحسی اون

مدارک دامنگیره؛

دست هرکسی باشه، طولی نمیکشه که سهماهه میره مالقات شیطان. االن هم

برو استراحت

Page 465: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 465 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

اتاقت و راحت بخواب. به کن، کارن بهم گفت که جابهجا شدید. برو توی

.چیزی هم فکر نکن

.فردا میام بهت سر میزنم

چه دل خوشی داشت این گلشید! دلسا از بدبختیهایش برای او می گفت و

گلشید از خواب

صحبت میکرد. با دستش پلکهایش را لمس کرد و با صدایی دورگهشده پاسخ

:داد

ن میتونن بخوابن من به آدمهایی که چندثانیه بعد از بستن چشماشو -

!حسودیم میشه

و بعد تماس را قطع کرد. این کارن هم معلوم نبود به کجا رفته بود! سرش را

کج کرد و

بیحوصله به سقف نگاه کرد. از این خانه متنفر بود. چشمانش را بست؛ اما

ناگهان صدای

نحسی اون مدارک دامنگیره؛ دست هرکسی باشه، »گلشید در سرش اکو شد:

میکشهطولی ن

«.که سهماهه میره مالقات شیطان

235

پلکهایش از یکدیگر فاصله گرفتند و سبزی چشمانش پررنگتر بهنظر

میرسید. خیلی آرام

Page 466: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 466 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:لب زد

!ارکیده -

***

:کارن ظرف غذا را روی میز ناهارخوری گذاشت و با شادی گفت

.بیا یه لوبیاپلوی کارنپز بخور -

کرد و با قدمهای آرام بهسمتش رفت. دلسا از جایش بلند شد، عقبگرد

دستش را روی میز

گذاشت و به کارن خیره شد که فارغ از غم دنیا مشغول کشیدن غذا بود. خب

باید هم بیخیال

:باشد؛ دایان که به دنبال او نبود. سرش را کج کرد و آرام گفت

اون چمدون توی اتاق برای کیه؟ -

:خ دادکارن بدون آنکه سرش را بلند کند پاس

.برای من که نیست -

دلسا کمی خودش را جلوتر کشید و با ابروی باالرفته و تهدیدآمیز نگاهش

کرد. کارن روی

صندلی نشست و قاشق را در دستش گرفت. بیخیالتر از او در دنیا وجود

نداشت. هیچ توجهی

:به دلسا نکرد، تنها گفت

!نمیخوری؟ توش سم نریختما -

آغـ*ـوش گرفت و بیتوجه به سخنان کارن بهسمت دلسا بازوهایش را در

.حیاط رفت

Page 467: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 467 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

کارن اهمیتی به رفتنش نداد. اگر گرسنه بود، بیخیال این لوبیاپلو که بویش

هفت خانه را پر

کرده بود نمیشد! احمق است دیگر... اگر کمی عقل داشت که کارش به اینجا

نمیکشید، دختر

!دیوانه

ود. زندگی در اینجا هم جریان نداشت. روی لبه حوض نشست. خالیخالی ب

دستش را آرام

.روی خاکها کشید، آن روی وسواسش داشت خود را نشان میداد

236

خاطرهها را در ذهن مرور میکرد، افسوس میخورد و غمهای دلش روزبهروز

.بیشتر میشد

دلش برای ارکیده تنگ شده بود. واقعا چرا سرنوشت اینقدر با او لج بود؟ چرا

فرهاد را سر

راهش گذاشت؟ چرا او را شانزدهسال از داشتن خانواده محروم کرد و بعد

خودش باعث

مرگشان شد؟ آه! خیر این کار در چه بود خدا؟

شهریار را از او گرفت، ارکیده را زیر اعماقی از خاکها برد و حتما تا االن

تجزیه شده است،

دشمن کرد. از هرطرف که نگاه نه؟ بنیامین، کسی که همخونش بود را با او

Page 468: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 468 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

میکند، خدا هم با او

.لج داشت

نمیدانست شکش به ارکیده درست است یا نه؛ اما حدس میزد که مدارک

دست ارکیده بود

و بعد بهراحتی او را از صحنهی بازی حذف کردند؛ وگرنه واقعا دلیلی نداشت

که ارکیده اینگونه

بمیرد. دلیل داشت؟

ود که حاصل عشق مترسک به کالغ فقط مرگ یه مزرعه دلسا یاد نگرفته ب

است و بس! و چه

با سختی زندگی به او یاد داد. خربزه نخورد و پای لرزش نشست. پول؛

چرخوفلک این دنیا را

چرخاند و دلسا را باال برد، به اوج رساند، به مرز خوشبختی رسید؛ اما همهی

زندگیاش را از

سادگی کرد و او را در آلبوم زرنگیهایش دست داد. دل به شهریار بست،

گذاشت. دلتنگ

آدمی شد که لیاقت نداشت. بیلیاقت نبود، بیلیاقت شد. بد نبود، بد شد. عوضی

نبود، عوضی

شد. همهچیز تقصیر این استراتژی تلخ است یا خود دلسا هم مقصر است؟

پایان که میگویند این است؟ یعنی پایان دلسا نزدیک شده؟

نمیداند؛ اما خوب میداند که هنوز این استراتژی تلخ به پایان نرسیده. پایان را

نکند با مرگ

Page 469: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 469 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

او به پایان برسد؟ مرگ دلسا مشرقی؛ شاید تراژدی جالبی شود! یک تراژدی

به تلخی

زندگیاش، به تلخی عشقش. دلسا پایان را میخواست؛ اما از آن میترسید. پایان

با مرگ

ش یا دیگران؟ چقدر از این کلمهی است، مرگ چه کسی؟ مرگ خود

سهحرفی وحشت داشت؛

. ...مرگ

!چی شده؟ غمبرک زدی -

237

سرش را بلند کرد و با دیدن قامت خوشتراش گلشید سریع از جایش بلند

شد. چندوقت بود

که او را ندیده بود؟ یادش نمیآمد. آخرینبار که با او تلفنی حرف زد و تمام

حرصش را خالی

سهسال گذشته است. -سهروز پیش بود؛ اما احساس میکرد که دو-کرد، دو

سریع

آغـ*ـوشش را باز کرد و بهسمتش رفت؛ کاری که از دلسا مشرقی باند دایان

کامال بعید بود؛

:اما االن نه دلسا همان دلسا بود و نه گلشید! گلشید با خنده گفت

!اگه میدونستم اینقدر دلتنگمی زودتر میاومدم دختر -

Page 470: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 470 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:او را بیشتر در آغـ*ـوشش فشرد و با بغض نهفته در گلویش پاسخ داد

!خیلی بهت احتیاج داشتم، خیلی -

گلشید از آغـ*ـوشش بیرون آمد و دستش را آرام فشرد. از پله باال رفت و

نگاهش را از

پنجرهی قدی خانه به اطراف گرداند. دلسا در را باز کرد و هردو وارد خانه

شدند. میز

رخوری خالی و ظرفا هم شسته شده بود. مگر چندساعت در حیاط بود؟ ناها

گلشید سؤالش را

:پرسید

پس کارن کو؟ -

.حتما توی اتاقه، خیلی خسته بود. فکر نکنم از دیدنت خوشحال بشه -

گلشید چشمغرهای رفت و مقنعهاش را جلوتر کشید. بهخوبی از خصومت بین

آن دو باخبر بود؛

دانست. با آن گلشید در عمارت رادان زمین تا آسمان فرق اما علتش را نمی

میکرد! موهای

بلوندشدهاش حال مشکی بودند و صورتش هیچگونه آرایشی نداشت. درون

عمارت رادان و باند

دایان، او یک دختر هکر و فوقالعاده باهوش بود؛ کسی که دلسا با هزار سختی

توانست او را

نا هویت او هم تابهحال لو رفته است؛ اما با وارد باند کند؛ هرچند که مطمئ

تغییراتی که کرده بود،

Page 471: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 471 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.زمین تا آسمان تفاوت میکرد

:نگاهش را دورتادور خانه چرخاند و گفت

خیلی کوچیکتر از اونیه که کارن میگفت، زیاد هم نو نیست. اینجا رو از کجا -

گیر آورده؟

نداخت. باالخره یک نفر دلسا بر روی مبل نشست و پایش را روی آن پایش ا

توانست او را

!درک کند؛ کارن که اینجا را مانند بچهاش دوست داشت، پسرهی کودن

238

بچهی باالشهر هم که باشی یه روزی میای پایینشهر، من که شونزدهسال -

توی یه

.آشغالدونی زندگی میکردم! اینجا داره برام عادی میشه

دست دلسا گذاشت. گویی مردد بود گلشید کنارش نشست و دستش را روی

تا حرفی را بزند و

دلسا میترسید که سخنش مربوط به برادرجان تشنه به خونش باشد. گلشید

نفس عمیقی

:کشید و بهآرامی لب زد

دکتر رفتی؟ -

پوزخندی زد و رویش را برگرداند، حرف مهمش این بود؟ دلسا را تا مرز

سکته برد! گلشید با

Page 472: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 472 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:تآرامش بیشتر گف

...لج نکن دختر! باور کن بهخاطر خودت میگم. این بیماری -

:حرفش را قطع کرد

لطفا هی ضعیفبودنم رو به رخم نکش! این بیماری هرچی که هست، یا -

خودش خوب میشه یا

آخرش منو میکشه. نمیخوام دربارهش چیزی بشنوم گلشید. از اینکه با هر

حرفی که میزنم،

ر رفتم یا نه خسته شدم. اگه با دکتررفتن درمانی تو و کارن میپرسین دکت

داشت، تا االن خوب

!شده بودم. هروقت که میرم دز قرصام رو میبره باالتر، باال و باالتر

و عصبی دستش را بر روی پیشانیاش کشید. از این بیماری که مانند بختک به

جانش افتاده

یک عذاب است برای بود، متنفر بود. خیلی خوب میدانست که این بیماری

کارهایی که انجام

داده بود و برای همین نمیخواست خوب شود. حقش بود این عذاب الیم! باید

عذاب میکشید؛

:همانطور که عذاب داد. گلشید با اصرار گفت

تو باید درمان بشی، چرا اینقدر مقاومت میکنی؟ جدا از اینکه اطرافیانت زجر -

میکشن،

ی! هرروز که میگذره الغرتر میشی، پرخاشگرتر خودت بیشتر داغون میش

میشی. وقتی که

Page 473: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 473 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

تنهایی، هزارتا احساس جورواجور میاد سراغت. سرهنگ به من و کارن گفته

بیشتر از دو

ساعت تنهات نذاریم. آخرینباری که تنها بودی آناهیتا اومد سراغت و اگه

کارن دیرتر

!میرسید، میکشتیش

239

شد و کارن با صورت خوابآلود وارد اتاق شد. خمیازهای در اتاق بهآرامی باز

بلند و باال کشید و

سرش را چپ و راست کرد. یک چشمش را باز کرد، به دلسا و گلشید که

مشغول حرفزدن

:بودند نگاه کرد و گفت

چقدر جیغجیغ می کنید! بسه بابا، سرم رفت. دو دقیقه میخواستم سرمو -

.بذارم و بخوابم

به معنای تأسف تکان داد و بهسمت چادرش که روی مبل رها گلشید سری

شده بود رفت و

:همانطور که سرش میکرد گفت

حرف حالیت نمیشه دختر، چیکار کنم دیگه؟ بهخاطر خودت میگم، باور -

کن. داری نابود میشی

.و عین خیالت نیست، منم که اینجا دارم یاسین توی گوش خر میخونم

Page 474: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 474 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:و زیر لب زمزمه کرد

.خداحافظ -

کارن مبهوت و دلسا عصبی جوابش را داد و گلشید در میان چشمان آن دو

سریع از خانه خارج

شد. کارن بهسمت دلسا چرخید که عصبی دستش را داخل موهایش کرده و

روی مبل نشسته

بود، لبش را میجوید و اخم روی صورتش کمی در ذوق میزد. کارن کنارش

:ایستاد و گفت

!پاشو -

:جب به کارن نگاه کرد که دوباره حرفش را تکرار کردمتع

!پاشو دیگه -

:بی اختیار ایستاد و با تعجب پرسید

!چرا؟ چیکار داری؟ -

:کارن آستین تونیک مشکیاش را گرفت و جواب داد

.برو توی حیاط قدم بزن -

چند قدمی برداشت و با تعجب بهسمت کارن برگشت. شانهاش را باال انداخت

واب نگاهو در ج

:متعجب دلسا گفت

240

Page 475: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 475 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

وقتی که خیلی آدم عصبیه، قدمزدن بهترین راهه. با این حرکت هورمون -

استرس کاهش پیدا

میکنه و هورمون اندورفین آزاد میشه. االن هم برو تو حیاط، هم قدم بزن و

هم هوای آزاد بهت

.برسه. میترسم بزنی منو اینجا ناکاوت کنی

کرد و با پوزخند قدمی به عقب برداشت. دستی به دستهایش را در جیب

شالش کشید و

موهای قهوهایرنگش را به داخل فرو برد. در عمارت رادان روسری یا شال

نمیپوشید؛ اما

:اینجا به اعتقادات کارن احترام میگذاشت. زمزمهاش را به گوش کارن رساند

!واسه ما دکتر هم شده، امان از این جماعت -

د و دلسا در شیشهای را که به حیاط پشتی راه داشت باز کرد. روی کارن خندی

صندلی نشست و

به آسمان خیره شد. دلش یک خواب راحت میخواست، یک خواب که دیگر

بیدار نشود. آهی

کشید و در فکر فرورفت. اصال هم به حرف کارن در مورد راهرفتن گوش

.نکرد

ا. ته تهش چی میخواد بشه دیگه؟ تریپ عاشقا رو برداشتی، بیخیال غم دنی -

مگه مرگ

نیست ته همه ی داستانا؟ اصال پایان خوشی وجود نداره. اگه باشه، بدون که ته

!داستان نیست

Page 476: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 476 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

زندگی همینطوری ادامه داره، با تموم پستی و بلندیهاش، با تموم خوشی و

ناخوشیاش. ما

یخیال یشه. باید بتموم میشیم، داستانمون بسته میشه؛ ولی دنیا که تموم نم

.باشی دلسا

.هرچقدر بیخیالتر باشی، راحتتر میتونی با مشکالت کنار بیای

عاشق؟ عشق؟ نمیدانست میان این همه تاریکی چطور میشود دل بست به

چشمهای

آدمهایی که نگاهشان طعم شیرین اعتماد میدهد. چطور میشود آدمها را کنج

دل چپاند؛

سمت مسیر رفتن کج نشود؟ آدمهایی که طوری که هیچوقت پاهایشان به

حرفهایشان را دور

قلبش آویز کرده بود. آنقدر مسیر پرزخم زندگی را با آغـ*ـوش آنها رفته

بود که وقتی به

.خودش نگاه میکرد، رد دستهایشان را دور تنش میدید

نمیدانست چطور میشود همهی این دلخوشیها را با هم داشت؛ اما این روزها

گیبوی سوخت

میداد تا عشق. قلبش را سوزانده بودند، بدجور هم سوزانده بودند و بعد یخ

زد! نسبت به

همهچیز یخزده شد و نمیخواست هیچوقت گرمای قلب شخص دیگری قلب

یخزدهاش را آب

241

Page 477: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 477 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

کند؛ آنموقع است که چهرهی کریه و زشت سوختهی قلبش پدیدار میشود و

باز میشکند، باز

. ...و باز

ا: بهنظرت آدمای بد میتونن عاشق بشن؟ آدمایی که از انسانیت و شرف دلس

هیچ بویی نبرده

باشن، لیاقت عشق رو دارن؟

کارن روی پله نشست و به دیوار خانه تکیه داد. برایش اهمیتی نداشت که

پشتش گچی

میشود یا دستهی مورچهها بر کناره دیوار رژه میروند. او هم به همهچیز

بود. وبیاهمیت شده

راست است که میگویند همنشین تأثیرش را آنگونهای میگذارد که اصال

.متوجه نمیشوی

کارن: همهی آدما لیاقت عشق رو دارن، خدا این احساس رو توی قلب همه جا

داده. تو، من،

رادان، حتی ارکیده لیاقت عشق رو داریم. فرقی بینمون نیست. همهمون

احساس داریم؛ اما

یا ارکیده یه حصار دور خودش میپیچه و سعی میکنه از همه دور یکی مثل تو

.بشه

هیچوقت معنی این حرفها رو نمیفهمم. عاشق شدم؛ اما شکست خوردم. -

رادان هم عاشق

Page 478: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 478 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

شد و ستاره مرد تا قبر بانو شمس خالی نباشه. مهراد عاشق شد و معصومه

فامیل من از آب

کیده عاشق امید شد و بهخاطر دایان و دراومد و توی اون انفجار لعنتی مرد. ار

من مجبور شد که

عشقش رو توی قلبش خاک کنه. کارن از هر زاویه نگاه میکنم، اگه من نبودم

هیچکدوم از این

اتفاقا نمیافتاد. اگه معصومه زنده بود، مهراد االن پای چوبه دار نبود. اگه ستاره

زنده بود، رادان

من نبودم، ارکیده و امید به هم میرسیدن. اینقدر پست و کثیف نمیشد. اگه

میبینی کارن؟

من حتی اضافی هم نیستم؛ مزاحمم! هرکسی که نزدیکم میشه یا به یه نحوی

باهام ارتباط

داره، میمیره. مثل یه مرداب شدم، دارم همه رو بهسمت خودم میکشم و

غرقشون میکنم،

!نابود میشن

طور که به آسمان نگاه میکرد، ادامه پوزخندی زد و به صندلی تکیه داد. همان

:داد

بعد گلشید میگه منفی نباش. درکم نمیکنید، نه تو و نه گلشید! -

هیچکدومتون معنی عشق رو

نفهمیدید. اصال تو تا حاال عاشق شدی یا شده که کسی رو دوست داشته باشی؟

!نه

Page 479: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 479 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

242

کارن نگاهش را به چشمان سبز دلسا دوخت و سکوت حاکم جمع

دونفرهشان شد. تنها صدای

نفسهای عمیق هردو در فضا میپیچید. کارن بعد از چنددقیقه، سکوت را

شکست و با صدای

:ضعیفی جواب داد

از آخرینبار که کسی رو دوست داشتم چیز زیادی یادم نیست، از -

آخرینباری که کسی

دوستداشتنش دلخواه من باشه هم همینطور. یکی که آدم رو بلد باشه،

دوستداشتنش به

دل میشینه. حرفزدنش، نگاههاش، بوی عطرش، همه باعث میشه که آدم توی

ذهنش و

قلبش یه جای خالی برای همیشه باشه. خب... منم آدمم دیگه، یکی رو دوست

داشتم. جوون

...بودم دیگه

:دلسا نیمخیز شد و با هیجان پرسید

!واقعا؟ بهت نمیادا -

بود که دلسا را در حالتی به غیر از عصبانیت میدید. لبخندی زد. برای اولینبار

دلسا وقتی لبخند

Page 480: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 480 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:کارن را دید، آرام دوباره سرجایش نشست و زمزمه کرد

منو مسخره کردی مگه نه؟ -

کارن اینبار با صدای بلند خندید. بعد از چندثانیه، لبخند بر روی لبانش خشک

شد و با صدایی

:که دورگه شده بود گفت

م معمولی، مثل خودم بود؛ حتی معمولیتر از خودم. با یه زندگی عادی و یه آد -

بیهیجان که

هیچوقت نصیب ما نشد. توی یکی از مأموریتام دیدمش، آشنا شدیم و

چندباری با هم بیرون

قرار گذاشتیم تا همدیگه رو بشناسیم. همیشه هم عجله داشت و زودتر از من

میرسید. آرزو به

ار من زودتر برسم، انگار که همیشه از یک ساعت قبل دلم موند که یه ب

منتظرم بوده. اونموقع

نمیفهمیدم برای چی عجله داشته. نمیفهمیدم که شاید اون عجله برای این

بوده که منو

ببینه، برای این بوده که یه لحظه بتونه کنارم بشینه. اونموقعها آرزوم بود که

کنارش بشینم،

، بریم خرید. یه مدت گذشت. سرکار خیلی بهم باهاش بخندم، بریم گردش

فشار میاومد و

بهونهگیر شده بودم. سر هرچیز و ناچیزی ناراحتش میکردم. همهکار میکرد

که خوشحال

Page 481: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 481 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

باشم، پیشش بمونم؛ اما من یه رؤیاهای جدید توی سرم داشتم. بلندپرواز

شده بودم، دلم

243

ن پتانسیلش رو داشتم و اون سد میخواست برسم به باالترین درجه ممکن؛ چو

راه تکتک

آرزوهام بود. واسه همین یه روز بی دلیل، بدون اینکه بهش بگم، بدون اینکه

حتی بهش خبری

بدم، گذاشتم و از اصفهان اومدم تهران. خطم رو عوض کردم، اومدم تا به اون

.آرزوهام برسم

. نه و سراغ منو بگیرهخونهی مامان و بابام رو عوض کردم تا نتونه پیداشون ک

نامردی کردم،

میدونم؛ ولی نمیتونستم بهش بگم نه! حتی توضیح هم بهش ندادم. نمیتونم

درک کنم که

اون موقع چه حسی داشت؛ اما میفهمم که بیخبری بددردیه! حتی از اینکه

ولش میکردم هم

بدتر بود؛ اما وقتی میدیدمش، دستوپام شل میشد. قلبم جای عقلم رو

فت. هرچقدرمیگر

هم که بعضیوقتا باهاش بداخالق می شدم، دعوامون میشد، آخرش کوتاه

میاومد. توی

Page 482: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 482 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

مرامش بدی جایی نداشت؛ اما دلم نمیتونست هم پیش اون بمونه هم پیش

کارم. پروندهی

دایان رو بهم داده بودن، میدونستم که دستگیری دایان میتونه منو به همهی

آرزوهام برسونه؛

طرف دیگه هم میدونستم که دایان به کسی آسیب میرسونه که حتی اما از یه

یهدرصد هم

فکرش رو نمیکنی و نابود میشی؛ برای همین ولش کردم و چسبیدم به کارم.

نمیدونستم این

پرونده چندسال طول میکشه و نمیدونستم توی این چندسال چقدر دلم براش

.تنگ میشه

رش نمیشد که بین کارن و شهریار دستش مشت شد و دلسا مبهوت بود، باو

اینقدر شباهت

باشد. شهریار هم او را تنها گذاشت، شهریار هم رفت، شهریار هم از پیشش

رفت و او چقدر

به مـ*ـعشوقهی کارن شباهت داشت که طرد شده بود. لعنت به این جماعت

که اینگونه

مطرود و بودند، لعنت به آنها! آن دختر هم شاید میشد یکی مانند دلسا،

بدبخت با قلبی

جزغالهشده. شاید مانند دلسا دیگر هیچوقت نمیتوانست بایستد و دوباره

شروع کند. دلسا

دوباره شروعکردن را یاد نگرفت؛ او فقط یاد گرفت ادامه دهد، آنقدر ادامه

Page 483: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 483 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

دهد تا برسد به

.پایان؛ یا پایان خودش یا پایان داستان

امانم. خیلی اتفاقی توی یه پارک چندوقت پیش رفتم اصفهان دیدن م -

دیدمش. برعکس من

که خیلی تغییر کرده بودم، اون عوض نشده بود؛ فقط یهذره پیرتر شده بود.

موهاش سفیدتر

شده بود و من حس میکردم که کنار چشماش یهکم چروک داره. نمیدونم

چرا با وجود اون

دم. نمیدونم، همه فاصلهای که ازش داشتم، انگار بوی عطرش رو حس میکر

شاید هم

244

اونموقع خیاالتی شده بودم. گاهی وقتا لبخند میزد؛ اما لبخنداش مثل قبل نبود.

چشماش

مهربون بود؛ اما برق نداشت. یه دستبند توی دستش بود، دستبند چرم

مردونه. دستبندی

که سالها پیش گمش کرده بودم و اصال هم دنبالش نگشتم دستش بود.

من سعی هرچقدر که

کردم ازش فاصله بگیرم و فراموشش کنم، اون توی این چندسال با

.خاطرههامون زندگی کرد

Page 484: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 484 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

اشک در چشمانش حـلقه زد و نگاهش را از دلسا دزدید. بههرحال غرور

داشت، مرد بود و

غرورش حرف اول را میزد. نگاهش را به نقطهای نامعلوم داد و دلسا مبهوت

دستش را بر روی

اشته بود. باورش نمیشد که کارن اینقدر راحت به آن دختر بیگـ دهانش گذ

ـناه ظلم کرده

:بود. ایندفعه به صورت آشکار صدایش لرزید

داشت یه دختربچه رو توی تاب هل می داد که مامان صداش میزد. میدونی، -

من آدمای

زیادی رو توی این مدت شناختم؛ اما انگار هیچکی مثل اون دوست دارماش

.ی موندن نمیدهبو

یه لحظه دلم میخواست زمان برگرده و عصرا کنار همدیگه توی پارک بشینیم

یا بریم توی

خیابونا قدم بزنیم و خرید کنیم. االن ساعت سه بعد از ظهره و اون احتماال

داره با خانوادهش

خوش میگذرونه و منم همچنان روی زمین نشستم و به اون سالها فکر میکنم؛

مثل اوناما نه

خانوادهای دارم و نه خونهای که کسی توش منتظرم باشه. میدونی، یه چیزایی

هست که آدم

سالها بعد میفهمه، سالهای بعدی که دیگه خیلی دیره... خیلی دیر! توی اون

سالهای بعد

Page 485: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 485 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

یهو به خودمون میایم و میبینیم که وصله تن هیچکی نیستیم. اونایی که

دوستشون داریم

دارن، اونایی که دوستمون دارن دوست نداریم. میفهمی چی میگم؟دوستمون ن

نفسش را در هوا فوت کرد و لبخندی به وسعت تمام غمهای در قلبش به

.دلسای بهتزده زد

دلسایی که اشک در چشمانش حـلقه زده بود و امروز کارن حاالت مختلف از

او را میدید. اول

د سبزرنگ. کارن از جایش بلند هیجان و حال هم حلقهزدن اشک در دو زمر

شد و با دست

:خاکهای پشت لباسش را تکاند و همانطور که بهسمت باغچه میرفت گفت

احمق انواع مختلفی داره. یه نوع احمق داریم که دائما توی گذشتهش -

زندگی میکنه. یه نوع

هم هست که حماقتش به حدیه که با وجود ضربهخوردن دوباره اعتماد میکنه

ز یه سوراخو ا

چندبار گزیده میشه، درس عبرت هم نمیگیره! یه نوع هم داریم که هرچقدر

هم بدی ببینه

245

نمیتونه کسی رو دوست نداشته باشه. من بهشون میگم آدمای مهربون، البته

فقط گاهی اوقات

Page 486: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 486 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

مهربون مترادف احمقه! میدونی احمق نوع چهارم که خصوصیات احمقهای

دیگه رو یکجا با

هم داره چقدر باعث عذاب خودش میشه؟ آدما میفهمن که احمقن، میفهمن

که دارن حماقت

.میکنن؛ اما زور قلبشون از منطق و عقلشون خیلی بیشتره

دستهایش را در جیب شلوار گرمکن خاکستریرنگ کرد و بهسمت دلسا که

هنوز حلقههای

:دامه داداشک در چشمانش پیدا بود، برگشت و با لبخند کـ*ـمرنگی ا

این اشکات رو که میبینم، یاد اون احمقای نوع چهار میافتم! مهربون نباش، -

اشک نریز،

بغض نکن، باور کن بهخاطر خودت میگم. هرچقدر بیشتر گریه کنی،

هرچقدر بیشتر غصه

اطرافیانت بخوری، تعداد اون موهای سفیدت بیشتر میشه؛ چه برسه به کسی

که حتی یه بار هم

و اون از وجودت خبر نداره. مطمئنم که اون منو فراموش کرده، ندیدیش

شاید هم دلم میخواد

که اینطوری فکر کنم. دروغه که میگن با گریهکردن آدم خالی میشه. نه، فقط

دردش بیشتر

.میشه

دلسا با قدمهای آرام خودش را به او رساند و کنارش ایستاد. همقد بودند.

کارن دستش را در

Page 487: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 487 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:د و دلسا با آرامش گفتموهایش کشی

اون دختر... کی بود؟ -

پوزخندی بر روی لبهای کارن نشست و بهسمت دلسا برگشت. قدمی

بهسمتش برداشت و

فاصلهشان به اندازه پنجسانتیمتر شد. سرش را کج کرد و شمردهشمرده

:گفت

یه بندهخدایی بود دیگه. واسه چی میخوای بدونی؟ -

روی صورتش ریخته بودند کنار زد و نفسش را از دلسا تار موهایش را که بر

.کالفگی فوت کرد

:چشمانش را بازوبسته کرد و با تمسخر پاسخ داد

!میخوام ببینم بدبختی اون که تقصیر من نبوده -

کارن کنترلش را از دست داد. مدتها بود که فشار زیادی را تحمل کرده و

یادآوری این داستان

پیش او را عصبی کرده بود. چشمانش هم غمانگیز گذشتهاش بیش از

خستگی و هم

.بیحوصلگی را فریاد میزدند

246

دیوونهایا! چرا باید بدبختی اون تقصیر تو باشه؟ -

دلسا جاخورده چند قدم به عقب رفت و ماتومبهوت به کارن خیره شد تا به

Page 488: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 488 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

خودش بیاید؛ اما

ا نشد. با صدای بلندکارن آنقدر عصبی بود که متوجه نگاه پر از بهت دلس

:ادامه داد

چرا میخوای بگی بدبختتر از همه خودتی؟ ببین، اطرافت رو ببین! به اون -

بچهای نگاه کن

که از گشنگی میمیره، جلوی چشماش پدرش مواد میکشه و اون حتی نمیدونه

اون ماده چی

ه. بهست! به اون بچهای نگاه کن که شبا جای خواب نداره و توی آشغاال میخوا

به اون

دخترایی نگاه کن که از سر نداری و بدبختی مجبور به تـ*ـنفـ*ـروشی میشن!

دلسا تو کدوم

از این مشکالت رو داشتی؟ پیش فرهاد بودی؛ اما جا داشتی. فرهاد با این که

دختر خودش

نبودی، با این از خون دشمنش بودی، بهت جا داد. براش کار کردی؛ اما

سختی نکشیدی. پیش

هاد سختی کشیدی؟ نه! دلسا تو بدبخت نیستی؛ فقط میخوای خودت رو فر

.بدبخت جلوه بدی

کارن حرفهایش را ردیف کرده و پشت سر هم به زبان میآورد، بدون آنکه

بداند چه بر سر

دلسا میآورد. میگفت همهی این بازیها نقشه است؟ پچپچها دوباره اوج

.گرفتند

Page 489: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 489 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

«!و کشتیتو ارکیده رو کشتی، خانوادهت ر»

مغز دلسا، بدون آنکه خودش بخواهد، سعی داشت تصویر کارن را عوض

کند. دلسا بهخوبی

متوجه میشد که او دوباره توهم میزند و لعنت به این بیماری نحس! حس

میکرد که باید جیغ

بکشد، فریاد بکشد تا کارن متوجهش بشود. دیگر چیزی از حرفهای کارن را

.متوجه نمیشد

ی کارن شخص دیگری ایستاده بود. کسی که با کالمتش قصد حال به جا

داشت خفهاش کند،

گلویش را میفشرد؛ اما کسی نبود و دلسا هرچقدر به گلویش چنگ میزد تا

دستانش را جدا

.کند، تنها خراشهایی بر روی پوستش برجا میماند

پا ،کارن با عصبانیت، بدون آنکه نگاه دیگری به دلسای در حال مرگ بیندازد

تند کرد و وارد

خانه شد و اصال متوجه نشد که دلسا دوباره حالش بد شده است. آنقدر عصبی

بود که

.میتوانست این خانه را به آتش بکشاند

دلسا بر روی زمین افتاد و تمام تالشش این بود که از این حالت توهم بیرون

بیاید؛ اما تالشش

گوش کند، تصاویر را عوض بیثمر بود و مغزش بدون آنکه به حرف او

میکرد. دلسا در جلوی

Page 490: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 490 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

247

رویش، صاحب آن دستان را بنیامینی میدید که فریاد میزد. بعد از چندثانیه

شهریاری را

میدید با پوزخند نظارهگرش است و همینطور تصویرها عوض میشدند. گاهی

رادان بود،

ه کارن برساند. گاهی ارکیده و گاهی مهراد. نمیدانست چگونه صدایش را ب

نجواها خندیدند و

.چقدر قهقههشان شبیه صدای دایان بود

«!اینجا ته خطه. من نزدیکم، خیلی نزدیک »

چشمهایش سیاهی رفت و او هرلحظه خودش را به مرگ نزدیکتر میدید. از

مرگ میترسید،

از پاسخگویی در آن دنیا. چه میگفت؟ به بلور، به خانوادهاش چه میگفت؟ رو

تر از همه اوسیاه

!بود

پلکهایش بر روی هم افتاد و به این فکر کرد که این استراتژی با مرگ شروع

شده و با مرگ

به پایان میرسد و چه مرگی بهتر از مرگ او؟

***

!فصل دهم: برادر بی برادر

Page 491: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 491 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

ره آسمان درون است»

«!پر عشق را بجنبان

وجه میشد؛ اما صدای دکتر را میشنید، صدای پرستار را هم بهخوبی مت

نمیتوانست

چشمهایش را باز کند؛ گویی به پلکهایش چند وزنه آویزان کرده بودند.

سوزشی در دستانش

احساس میکرد؛ حتما باز آن شانس بسیار زیبایش گل کرده و پرستاری

تازهکار سرم را به او

تزریق کرده. نفس عمیقی کشید و سعی کرد بدون توجه به صحبتهای

باالیچندنفری که

سرش ایستاده بودند، به خواب فروبرود؛ اما با شنیدن صدای آشنایی

.گوشهایش تیز شد

حالش چطوره؟ -

کارن بود که این سؤال را میپرسید. در تعجب بود که چطور رویش میشد

باالی سرش

بایستد و با خونسردی تمام این سؤال را بپرسد. صدای زنانه ظریفی به

گوشش خورد؛ به

یاد دکتر بود، هرچند که تابهحال این صدا را نشنیده بود. حتما کارن احتمال ز

او را به درمانگاه

.آورده بود

248

Page 492: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 492 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.اصال خوب نیست. بههوش که بیاد، باید وضعیت رو براش توضیح بدید -

وضعیت؟! کدام وضعیت؟! چه شده؟ سؤاالت در ذهنش ردیف شده و با

خودش جنگ داشت تا

یدا کند. صدای گلشید را که شنید، تعجبش بیشتر شد. او بتواند جواب را پ

دیگر اینجا چه

میکرد؟ برای چه آمده بود؟

ما االن توی موقعیتی نیستیم که بتونیم بستریش کنیم، اصال امکانش نیست. -

فکر کنم در

جریان هستید، درسته؟

نفسش رفت. بستری برای چه آخر؟ صدای گلشید لرزان بود و کارن

و دکتر نیزخونسرد

بیحوصله. تاری از موهایش از زیر شال درآمده و روی سرش افتاده بود. دلش

میخواست این

بازی مسخره را تمام کند و آن تار موی مزاحم را کنار بزند؛ اما حقیقتا بحثهای

آنها برایش

.جالبتر بود و نمیخواست با کنارزدن مویش این مناظره را از دست بدهد

ای نیست؟ نمیشه بستریش نکنیم و با دارو مشکل رو حل کارن: راه دیگه

کنیم؟

:دکتر با صدایی جدی پاسخ داد

نه نمیشه! اونطوری که دکتر پارسا برام توضیح داد، دلساخانم چندساله که -

Page 493: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 493 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

داره مرتب قرص

مصرف میکنه. اگه اون قرصها تأثیری داشت، تا االن باید نشون میداد؛ اما

همونطوری که

روزبهروز داره بدتر میشه. دکتر پارسا خودش دستور بستریشدنش میبینید،

.رو داده

.نگهداشتن یک بیمار که مبتال به اسکیزوفرنی باشه کار عاقالنهای نیست

صدای گلشید لرزید و سوهان بر روی روح دلسا کشید. برایش مهم نبود که

بستری میشود یا

؛ فقط میخواست بداند که نه، برایش هم اهمیتی نداشت که در آخر چه میشود

چرا نمرد؟ تا

دوقدمی مرگ رفت و باز بازگشت. چه حکمتی در زندهماندنش بود؟

اما ما وضعیت رو برای دکتر پارسا گفته بودیم. دلسا واقعا نمیتونه بستری -

بشه. ما دشمنان

...زیادی داریم و

:دکتر با بیحوصلگی حرفش را قطع کرد و گفت

ایشون بستری میشن و تا زمانی که حالشون بهتر نشده، این بهترین کاره! -

امکان

مرخصشدنشون نیست. شما تحصیلکرده جامعه هستید و بهتر از هرکسی

میتونید کسی که

249

Page 494: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 494 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

ممکنه هرلحظه توهم بزنه، برای اطرافیانش چقدر خطرناکه! چه بسا که با

کوچیکترین تلنگری

دن خودش رو داشته باشه. ممکنه بالی امروز سرش بیاد و قصد خفهکر

خودتون که گردنش رو

.دیدید، اون جای چنگها کامال گواهی حرفهای منه

***

نکتهای که قابل توجهه، اینه که من در قسمتهای نسبتا طوالنی به شرح بیماری

دلسا

میپردازم. باید بگم که من نه دسترسی به روانپزشک یا روانشناس داشتم و نه

کسی از

به این بیماری مبتال هستند و تمام این اطالعات رو از اینترنت اطرافیانم

درآوردم. سعی کردم از

تمام سایتهای معتبر اطالعات جمعآوری کنم و امیدوارم که درست باشن. تا

حد امکان منابع

رو میذارم. اگه کسی اطالعاتی درباره موضوعاتی که در پستهای آینده شرح

میدم داره و

مطالب گذاشته شده درست نیستن، لطفا حتما بهم اطالع احساس میکنه که

بده! خیلی ممنون

.از همراهیتون

***

دلسا سوزش عمیقی را بر روی پوست گردنش حس میکرد. چشمهایش را

Page 495: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 495 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

آرام باز کرد و به

گلشید که سراسیمه بهسمتش میآمد نگاه کرد. حرفهای دکتر در مغزش رژه

میرفت و به این

ند به تیمارستان برود؟ یعنی باید قبول میکرد که بیماری فکر کرد که میتوا

خطرناکش کمکم

دارد کار دستش میدهد؟

سخت بود دلکندن از دنیا و پناهبردن به یک چهاردیواری با هزاران افکار

جورواجور. چشمانش

:را بازوبسته کرد و صدای گلشید را شنید

خوبی؟ -

. دکتر به باالی سرش آمد و خواست حرفی بزند؛ اما سوزش گلویش مانع شد

توانست صاحب

آن صدای ظریف را ببیند. چشمان درشت مشکیرنگ خونسرد با پوستی سفید

و موهای

:بلوندشده. روی هم رفته زیبا بود. دکتر با همان صدای ظریفش گفت

صادقی هستم، زیبا صادقی. تا زمانی که دکتر پارسا از سفر برگردن، -

.پزشکت هستم

250

ا به این فکر کرد که چقدر زود صمیمی شد. لبخند سردی به زیبا زد و دلس

Page 496: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 496 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

کمی جابهجا شد تا

بتواند به تاج تخت تکیه دهد. کارن دستبهسـ*ـینه نگاهش میکرد و در

نگاهش هیچچیزی

نبود؛ حتی خونسردی، بیروح بیروح! انگارنهانگار که مسبب تمام این اتفاقات

او بود. چقدر از

میآمد. او اینجا، بر روی تخت افتاده بود و کارن ریلکس داشت این نگاه بدش

تماشایش

.میکرد

.با صدای زیبا نگاه پر از کینهاش را از کارن گرفت و به او دوخت

اگه مایل باشید، من تنها با دلساجان صحبت کنم و اوضاع رو براش شرح -

.بدم

:گلشید نفس عمیقی کشید و با نارضایتی گفت

...ی ما تصمیمگیرنده این که دلسا بستـخانم صادق -

:زیبا حرفش را سریع قطع کرد

!پس بهتره که کاری کنید تا تصمیمگیرندهها این اجازه رو صادر کنن -

کارن و گلشید با نگرانی از اتاق بیرون رفتند و زیبا بهسمت دلسا برگشت.

لبخند پر از مهری به

:او زد و گفت

فتم، من پزشکتم تا دکتر پارسا برگرده. تا خب همونطور که قبال بهت گ -

حدودی از وضعیتت

مطلعم؛ اما میخوام از االن من رو به عنوان یه دوست ببینی و برام توضیح بدی

Page 497: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 497 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

که چرا این

اتفاقات برات افتاده. منظورم اینه که میخوام زندگیت رو برام توضیح بدی.

باور کن خیلی از

به دوران کودکی. منم میخوام از همون بیماریهای روانی منشأشون برمیگرده

بچگیت بشنوم،

از نقطهی شروع. بیماری تو دلیل نامشخصی داره؛ اما ما تونستیم که چندمورد

از علتها رو

حدس بزنیم. مشکالت خانوادگی، محرومیتهای دوران بچگی، استرس،

مصرف قرص و

یخوام علت داروهای خیابونی و الـ*ـکل، صدمات مغزی و ژنتیک باشه. من م

حضور این

.بیماری رو درون تو پیدا کنم و رفعش کنم؛ هرچند که... خب بگو

دلسا نفس عمیقی کشید و چشمانش را بازوبسته کرد. یعنی باید مینشست و

تمام قصهی

زندگیاش را برای او میگفت؟ بیکار بود؟ یا زیبا فکر کرده که دلسا خیلی

حالوحوصله دارد؟ با

:بیحوصلگی پاسخ داد

251

.همهچیز توی پرونده هست -

Page 498: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 498 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

زیبا بر روی صندلی نشست و پایش را روی آن پایش انداخت و بر لبهای

رژخوردهاش لبخند

:نشست. چشمانش را به دلسا دوخت و گفت

تو فقط به سؤاالت من جواب بده، باشه عزیزم؟ -

:بدون آنکه منتظر جواب دلسا بماند، سریع ادامه داد

این بیماری شدی و به دکتر پارسا اطالع دادی؟ یعنی حدودا از کی متوجه -

چندوقت پیش؟

دلسا در سکوت به زیبا خیره شد و در ذهنش به دنبال پاسخ گشت. از کی

متوجه شده بود؟ زیبا

:منتظر نگاهش کرد و دلسا بهآرامی گفت

هم وقتی خانوادهم مردن، برادرم من رو از خونه بیرون کرد و با ارثی که ب -

رسیده بود، یه خونه

توی وسط شهر گرفتم. تقریبا تا یکسال هیچچیزی رو متوجه نشده بودم؛ اما

...بعد از یه مدت

یعنی یه وقتایی حس میکردم که صداهایی از اتاق خواب میاد. میرفتم توی

اتاق خواب، صدا

از توی آشپزخونه میاومد. بعد از یه مدتی احساس میکردم که وسایل تکون

خورن، یهمی

مدت هم عالوه بر اون فکر میکردم فرهاد، پدر ناتنیم، طبقه پایینمون رو

گرفته و اونجا قایم

شده تا من رو بکشه. یه روز هم احساس کردم که بنیامین داره توی خونه راه

Page 499: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 499 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

میره، مطمئن

د سهبار بع-بودم خودشه! خب اگه متوجه وضعیت زندگیم باشی، من فقط دو

از مرگ خانوادهم

بنیامین رو دیدم و اون شخصی که توی خونه راه میرفت، خود خود بنیامین

.بود

زیبا با دقت مشغول نوشتن بر روی کاغذی سفید شد و هر چندثانیه، سرش را

باال میآورد تا

حرفهای دلسا را بشنود. هیچ اثری از ترحم یا هرچیز دیگری که دلسا را آزار

میداد در

بهآرامی باالوپایین میکرد. بعد از کمی مکث صورتش نبود و فقط سرش را

:پرسید

خب بعد از اینکه این عالئم رو دیدی، با خودت نگفتی که شاید مشکلی -

چیزی دارم؟ منظورم

اینه که برات سؤال پیش نیومد که توی من یه تغییراتی پیش اومده؟ هیچی؟

بیخیال گرفتی

این بیماری رو؟

ن داد و دستش را بر روی صورتش کشید. دلسا سرش را به عالمت منفی تکا

کمی فکر کرد و

:بعد گفت

252

Page 500: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 500 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

نه هیچی! من مطمئن بودم که خونه یه مشکلی داره. بعد از اون رفتم توی یه -

خونه که

دوواحدی بود. خیالم راحت بود که یه نفر روبهروی خونهم زندگی میکنه؛ اما

همون خونه شد

دم واحد روبهرویی قصد کشتن من رو برام شکنجهگاه. گاهی احساس میکر

داره، بعضیوقتا به

سرم میزد که از طرف فرهاد یا بنیامین اومدن و میخوان من رو اذیت کنن.

هروقت که در

خونهشون باز میشد، من میمردم و زنده میشدم! اینبار هم به سرم زد که خونه

رو عوض

ز زدم که دیگه ترسم اکنم، رفتم یه خونهی دیگه. خونه ویالیی بود و حدس می

بابت همسایهها

.رفته باشه

آهی جانسوز کشید و به زیبا خیره شد. چقدر بهخاطر این بیماری لعنتی

بدبختی کشید و سعی

کرد که با آن مقابله کند؛ اما در آخر شکست خورد. زیبا خودکار را روی

کاغذش گذاشت و

:زمزمه کرد

ی؟توی خونه ویالیی این احساسات رو نداشت -

چرا داشتم؛ اما من زیاد توی اون خونه نموندم و رفتم به... رفتم... خب... -

Page 501: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 501 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

نمیدونم در جریان

.هستید یا نه

:زیبا سریع و تند گفت

.عمارت؟ برای اون مأموریت؟ خب بله، در جریانم -

دلسا سری تکان داد و زیبا از جایش بلند شد. عینکش را بر روی چشمش زد

تا بهتر بتواند

ا را ببیند. با آن عینک تمام زیباییاش از بین رفت. چشمان مشکیرنگش دلس

پشت عینک

کوچک بهنظر میرسید و بهطور کامل فرم زیبای صورتش را از بین بـرده بود.

صدای زیبایش

:در اتاق پخش شد

...زیاد نمیخوام خستهت کنم عزیزم. فقط میخوام درباره موضوعی باها -

:کرد و با بیحوصلگی گفتدلسا حرفش را سریع قطع

.میدونم که میخواید بستریم کنید -

:زیبا آرامش خود را حفظ کرد و با همان لحن آرامبخشش پرسید

و عکسالعملی نداری؟ برات مهم نیست که ممکنه طول درمانت طوالنی -

باشه؟

253

:دلسا نفس عمیقی کشید و زمزمه کرد

Page 502: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 502 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.داده بود دکتر پارسا قبال وضعیت رو برام شرح -

زیر لبی گفت و از جایش بلند شد؛ بهسمت در رفت و همانطور که « آهان»زیبا

قدم

:برمیداشت، جملهاش را بر زبان آورد

درسته که این بیماریها کمی وحشتآوره؛ اما مطمئن باش تنها کسی که میتونه -

به خودت

اری رو مکمک کنه، خودتی! ما فقط با تجویز و بستریکردنت میتونیم روند بی

کنترل کنیم و اگر

خودت بخوای، میتونی خوب بشی. این رو بدون که اون بیرون خیلیا هستن که

نگرانتن؛ نه

.برای اون مأموریت، برای اینکه واقعا دوستت دارن. فقط خوب شو دلسا

نگاهی به دلسا انداخت که هیچ عکسالعمل خاصی نشان نداده بود. در

چشمانش مهربانی موج

دلسا مدتها بود که دیگر دنبال هیچ محبتی نمیگشت. در اتاق را باز میزد و

کرد و آخرین

:جملهاش را گفت

.حاال هم استراحت کن تا من با همون خیلیا صحبت کنم -

قدمهای استوار و محکمش را آرامآرام برداشت. صدای پاشنه کفش

مشکیرنگش بر روی

شد کارن و گلشید و مرد سرامیکهای سفید که از تمیزی برق میزدند، باعث

نسبتا جوان

Page 503: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 503 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:دیگری سرشان را بلند کنند و به زیبا چشم بدوزند. زیبا لبخندی زد و گفت

متأسفم که معطلتون کردم؛ اما خب شرحدادن وضعیت دلسا کمی طول -

کشید. با همون

مسئوالن عزیز صحبت کردید تا من کارهای انتقال دلسا رو انجام بدم؟

که توجه زیبا به او جلب شد. چشمهای مشکی درشت رنگی مرد سرفهای کرد

داشت و کمی از

:تارهای قسمت شقیقه سرش سفید شده بود. زیبا بهآرامی گفت

.بفرمایید -

:مرد لبخند خشکی زد و با صدایی جدی و رسا گفت

ممکنه باهاتون خصوصی درباره وضعیت خانم شمس صحبت کنم؟ -

هی به ورقههای درون دستش انداخت. با دقت زیبا ابرویی باال انداخت و نگا

مشغول نگاهکردن

:بود، بعد از چندثانیه پاسخ دادA4کاغذهای

254

البته؛ اما االن موقعیتش نیست آقای محترم. من باید به مریض اورژانسیم، -

خانم مشرقی

رسیدگی کنیم؛ ولی این رو باید بهتون بگم که من مریضی به اسم خانم شمس

ممکنه ندارم.

من رو با همکارای دیگه اشتباه گرفته باشید. به پذیرش که برید راهنماییتون

Page 504: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 504 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.می کنن

مرد لبخند پررنگتری زد. اگر جلوی زیبا را نمیگرفت، تا فردا به صحبتهایش

ادامه میداد؛

:برای همین به اجبار وسط حرفهای زیبا پرید و با لحنی پر از آرامش گفت

.رقیه. اسم واقعی ایشون بانو شمسهمنظورم خانم دلسا مش -

زیبا ابرویی باال انداخت و با خجالت دستش را به سمت در قهوهایرنگ گرفت.

مرد بهسمت در

قهوهای راه افتاد و داخل اتاق شد؛ اما زیبا بهسمت گلشید و کارن برگشت و

:پرسید

خب؟ -

:کارن نفس عمیقی کشید و گلشید با جدیت جواب داد

بیماری دلسا، اگه الزمه میتونین انتقالش بدید. سرهنگ به ما با توجه به -

گفت که باید حتما

تحت محافظت قرار بگیره، مجرمهای خطرناکی از موقعیت دلسا باخبر شدن و

.اون توی خطره

هر اتفاقی براش بیفته، شما باید جواب پس بدید. ما همین االن بهتون اخطار

میدیم. مسئولیتی

.و شما موظف هستید تا به بهترین نحو ازش مراقبت کنید بر گردن ما نیست

زیبا با صدای آرام و دلنوازش در جواب حرفهای گلشید که رگههای نگرانی

:داشت گفت

نگران نباشید، تموم تالشم رو میکنم تا دلسا خوب بشه. البته اسمش بانو -

Page 505: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 505 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

بود، درسته؟ یعنی

میتونم بانو صداش کنم؟

نفی تکان داد و نگاهی به اطراف انداخت. هیچکس گلشید سری به معنای م

جز یک پرستار

:داخل راهرو نبود. خیلی آرام لب زد

نه، بهخاطر این که بانو شمس مرده و کسی نباید از اینکه اون زندهست -

.باخبر بشه

ی گفت و بهسمت پذیرش رفت. رو به پرستار که سرش تا «آهان»زیبا گیج

گردن در مانیتور

:بود و تندتند چیزی تایپ میکرد گفت کامپیوتر

خانم علیمردانی، دوتا پرستار به اتاق دویستودوازده بفرستید. کمکم هم -

کارای انتقال بیمار

رو به جایی که قبال بهتون اطالع دادم انجام بدید. توجه کنید که به هیچ عنوان،

هیچکسی نباید

255

به اینجا اومده، کجا رفته و چه متوجه بشه بیمار اتاق دویستودوازده چرا

بیماری داره. این

بیمار موقعیت اورژانسی داره، متوجه شدید؟

:پرستار سری تکان داد و زمزمه کرد

Page 506: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 506 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.نگران نباشید، همهچیز رو بادقت انجام میدیم -

زیبا قدمهایش را بهسمت اتاق در قهوهایرنگ برداشت و همانطور که به

بعضی از ورقههای

A4در اتاق را باز کرد. مرد پایش را روی آن پایش انداخته بود و نگاه میکرد ،

مجلهای درون

.دستش بود. زیبا با خواندن عنوان مجله سعی کرد خندهاش را مهار کند

+ نینی»

همهچیز درباره بارداری

«روشهای تسکین درد زایمان

:پشت میز نشست و با صدایی که رگههای خنده درونش موج میزد گفت

و بابت تأخیرم ببخشید. فکر میکردم که معطلتون کردم؛ اما انگار من ر -

مشغول مطالعه

.بودید

مرد نگاهش را از مجله گرفت و آن را روی میز گذاشت. زیبا به چشمان

درشت مرد که پر از

جدیت و جذبه بودند نگاه کرد و در ذهنش به این نکته رسید که تهچهرهی

مرد برایش کمی

:آهی کشید و گفتآشنا میزند. مرد

مطالعه رو دوست دارم؛ هرچند که نمیدونم چرا این مجله همهش درباره -

نوزادان بود. مهم

هم نیست، بهتره بریم سر موضوع اصلی. من درباره مریضتون باید اطالعاتی

Page 507: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 507 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

بدم و همچنین

اطالعاتی بگیرم و ازتون میخوام که صحبتهامون از این اتاق بیرون نره و

گوشمخصوصا به

.بانو نرسه

زیبا دستانش را در هم قفل کرد و صندلیاش را کمی جلو کشید. درستوحسابی

متوجه

صحبتهای مرد نمیشد. منظورش چه بود؟ یکی از ابروهای پرپشت مشکیاش

را باال انداخت

:و پرسید

256

اطالعات بیماری مثل خانم شمس که این همه روی محرمانهبودنش تأکید -

ردشده به چه د

شما میخوره؟ و من چرا باید به شما اطالعات خصوصی بیمارم رو بدم؟

مرد چشمانش را کمی تنگ کرد که باعث شد زیبا نیز خود را بیشتر جلو

بکشد؛ انگار هردو

قصد نبرد با یکدیگر را داشته باشند و منتظر بودند در فرصتی مناسب

.همدیگر را تکهپاره کنند

خیره میشد، احساس آشنایی دیرینه در او به زیبا هرچقدر بیشتر به مرد

وجود میآمد؛ اما او را

Page 508: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 508 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

کجا دیده بود؟ در روزنامهها یا مجلهها؟ نه! همچین فرد مشهوری هم نبود.

...تهچهرهاش

.تهچهرهی بسیار آشنایی داشت

:مرد با همان جدیت گفت

سرش هاشتباه نکنید خانم محترم، من دشمن بانو نیستم. سالها پیش بالیی ب -

اومد و من

خودخواهانه ترکش کردم. با اینکه میدونستم بهم خیلی نیاز داره، با اینکه باید

پیشش

میموندم و براش تکیهگاه میشدم، بهش ضربه زدم. االن پشیمونم و برگشتم تا

جبرانش کنم

و اون رو از دست کسایی که میخوان بهش آسیب برسونن نجات بدم. من

بارها اشتباه کردم،

ارها تنهاش گذاشتم و اون رو توی منجالبی که خودش درست کرده بود ول ب

کردم؛ اما میخوام

ایندفعه نجاتش بدم، قبل از اینکه غرق بشه، قبل از اینکه دیر بشه، قبل از

اینکه دوباره از

دستش بدم. نمیدونم متوجه میشید یا نه؛ ولی االن تنها کسی که برام مونده،

بانوئه. من

هگاه نبودم، پرتگاه بودم! االن میخوام بیارمش بیرون، بشم یه براش تکی

تکیهگاه محکم که

.بتونه بهش تکیه کنه

Page 509: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 509 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

زیبا متوجه شد که فشار بسیار زیادی بر روی مرد است. در اعماق چشمانش

غمی بزرگ

احساس میشد و چهرهاش مانند کسانی بود که شکست بزرگی در زندگی

خوردهاند. زیبا لیوان

:اشت و بهسمت مرد گرفت؛ اما مرد بدون توجه به او ادامه دادآبی برد

همهی ما آدما عادت کردیم وقتی فیلم به تیتراژ رسید، اگه توی خونه باشیم -

تلویزیون رو

خاموش کنیم، اگه توی سینما باشیم سالن رو ترک کنیم. ما آدما توی

زندگیمون هیچوقت

بینیم، ما فقط دوست داریم کسایی که زحمت اصلی رو برامون کشیدن نمی

کسایی رو ببینیم که

برامون نقش بازی میکنن. نمیخوام بگم که بانو برام یهعالمه زحمت کشید و

این چیزا! اما

257

توی این دوره زمونه، همین که به کسی آسیب نرسونی آخر مرام و معرفته!

بانو هم کاری با من

دم. همهچیزم رو ازم گرفته بود، نکرد... یه مدتی تا حد مرگ ازش متنفر بو

خانوادهم رو. دلم

نمیخواست حتی صداش رو بشنوم؛ اما وقتی که حقیقت رو فهمیدم، نمیدونید

Page 510: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 510 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

چقدر از رفتار

اونموقع پشیمون شدم. این پنجسال مثل برق و باد گذشت، تا به خودم اومدم

و حقیقت رو

بانو هنوز هست. فهمیدم، خیلی دیر شد! ولی بازم خدا رو شکر میکنم که

درسته مریضه،

درسته که بیماریش خطرناکه؛ اما هنوز هست. هنوز میتونه کنارم باشه و امید

بشه برام. یه

.امید برای دوباره بلندشدن، برای دوباره زندگیکردن

زیبا پس از اینکه با دقت به حرفهای مرد گوش کرد، از جایش بلند شد و

همانطور که مقنعه

:تب میکرد گفتمشکیرنگش را مر

.حرفهاتون قابل تحسینه؛ اما من هنوز نفهمیدم شما کی هستید -

***

دوروز از انتقال دلسا به محلی خاص برای نگهداری بیمارانی مانند او گذشته

بود. هرروز دارو

مصرف میکرد و بیشتر اوقات در خواب بود؛ اما احساس سرحالی میکرد.

گویی داشتند دوباره

.ادند و هوشوحواسش بازگشته بودبه او جان مید

چندروزی بود که متوجه حرفهای پرستاران درباره مردی که سراغ او را

میگرفت شده بود و

ترس در دلش النه کرده بود. بیشک دایان یا رادان به دنبالش آمده بودند.

Page 511: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 511 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

میدانست که آنها

هرگز بیخیالش نمیشوند و حال که داشت خوب میشد، این خبرها برایش

سیار زجرآورب

.بودند

بهخوبی احساس میکرد که اوضاع جسمیاش روزبهروز بهتر میشود، بدون

هیچ فکروخیالی

شبها به خواب میرفت؛ اما نسبت به اطراف حساس شده بود و با کوچکترین

صدایی، حتی با

خوردن قرصهای خوابآور نیز بیدار میشد؛ ولی بهترین قسمت آنجا بود که

دیگر نجوایی

!نبود

آن روز به سقف نگاه کرده و تمام خاطرات زندگی خود را مرور میکرد.

زندانیشدنش در یک

چهاردیواری به بهانه خوبشدنش باعث شده بود بتواند با دقت بیشتری به

.گذشتهاش بنگرد

258

واقعا همهی این اتفاقات افتاده بود؟ نکند خواب بوده باشد؟ ای کاش یک

کابوس بود که با

ه پایان میرسید؛ اما این نه کابوس بود و نه یک رؤیا و نه خواب؛ این خوشی ب

Page 512: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 512 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

زندگی بود و با

.تلخی به پایان میرسید؛ البته برای دلسا

این روزها خودش را میان خاطرات گم کرده بود. نمیدانست بانو است،

دلساست یا شخصیتی

د؛ اما زیبا بودیگر. دلش نمیخواست که بانو باشد. بانو پاک بود، در نظر همه

دلسا سرتاسر

.آالیش بود

دلش میخواست در آن چهارسالگی بماند، زندگی را در آنموقع توانسته بود

بچشد. همانطور

که به سقف خیره شده بود، در اتاق بهآرامی باز شد و شخصی سیاهپوش وارد

اتاق شد. دلسا

ن شخصسریع نیمخیز شد و دهانش را برای جیغکشیدن باز کرد؛ اما دست آ

بر روی دهانش

:قرار گرفت و بهآرامی گفت

!هیش! آروم باش منم، آروم -

دقیقا کیست؛ ولی عقلش حکم میکرد که « منم»دلسا نمیدانست منظور کلمهی

فریاد بکشد و

تمام پرستاران را خبر کند؛ زیرا شخصی که یواشکی وارد اتاق بشود، حتما

نیت شوم و

تمام توان دست فرد را گاز گرفت و مرد مجبور ناپسندی دارد؛ برای همین با

شد دستش را

Page 513: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 513 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:عقب بکشد. دوباره دهانش را باز کرد که مرد بهسرعت گفت

!بابا منم، شهریار -

دلسا با دقت به مرد سیاهپوش خیره شد. آنقدر او را ندیده بود که چهرهاش

را از یاد بـرده

هیچ احساسی به او بود. مرد سیاهپوش کنارش نشست و به دلسا که بدون

خیره شده بود، نگاه

:کرد. مرد با صدای آهستهتری ادامه داد

میدونم شوکه شدی، اصال انتظار دیدن من رو نداشتی؛ اما من اومدم تا یه -

موضوع خیلی

.مهم رو بهت بگم

دلسا باز هم بدون هیچ حرف یا حرکتی به او نگاه میکرد. مردمک چشمانش

ثابت بر روی

مانده بود و اگر کسی میدید، فکر میکرد که تسخیر شده و هیچ چشمان مرد

.ارادهای ندارد

:مرد دستش را جلوی صورت دلسا تکان داد و گفت

259

!الو؟ گوش میدی چی میگم؟ کجایی تو؟ محو شدی که -

دلسا به تاج تخت تکیه داد و دستبهسـ*ـینه به مرد نگاه کرد. آیا بهراستی او

شهریار بود؟

Page 514: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 514 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

ن بود که این یکی از آن توهم های ناشی از بیماری نحس باشد یا نه؟ ممک

برای اینکه باور کند

شهریار واقعی است یا نه، دستش را آرام به لباس او زد؛ نه! او واقعا شهریار

بود، همان شهریار

پنجسال پیش، همان کسی که او را رها کرد. اخمهایش را در هم کرد و با

صدای خشداری

:گفت

چی میخوای بگی؟ -

شهریار نفس عمیقی کشید و همانطور که با چشمش زیر در را میپایید تا سایه

کسی که

:بخواهد وارد اتاق شود را ببیند، گفت

میدونستی بنیامین اومده ایران؟ -

:دلسا چشمانش را به عالمت تأیید بازوبسته کرد و شهریار ادامه داد

.مده و نمیری؟ اون تو رو میکشهمگه دیوونهای؟ میدونی بنیامین او -

دلسا پتو را کنار زد و از روی تخت بلند شد، بهسمت پنجره اتاق که با حفاظ

پوشیده شده بود

:رفت و بهآرامی در جواب آن همه اضطراب شهریار گفت

بنیامین دستش رو به خون آلوده نمیکنه. شاید خوب مطلق نباشه؛ اما بد هم -

.نیست

د و بهسمت دلسا برگشت. پایش را روی آن یکی پایش شهریار پوزخندی ز

انداخت و با حرص

Page 515: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 515 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:گفت

دنیا پره از آدمای خوب که کارای بد میکنن. بههرحال، من نیومدم تا اینجا با -

تو بحث کنم؛

.اومدم تو رو از دست بنیامین نجات بدم. دلم نمیخواد بمیری

:دلسا با تمسخر پرسید

و که یه زمانی من رو ترک کرده بودی، یهویی دلیل این همه لطفت چیه؟ ت -

گذاشتی و رفتی،

گفتی من رو نمیخوای! حاال چی شده؟ باید تو رو هم اتاق بغلی بستری کنن،

!دیوونه

260

شهریار دستش را بر روی پیشانیاش کشید. نمیدانست چگونه به او بفهماند

که در خطر

ایستاده و هرلحظه منتظر است، چگونه به او میگفت که مرگ درست کنارش

دلساست که در

دامش بیفتد؟ دلسا بهسمت یکی از صندلیها که برای عیادتکنندهها بود رفت و

.نشست

میدونی موضوع چیه شهریار؟ موضوع اینه که نمیشه بهت اعتماد کرد! نمیشه -

باهات صادق

بود. خریت یعنی صداقت با کسی که سیاست داره. سختمه که بخوام قبول

Page 516: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 516 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

م و تموم اتفاقاتکن

.پنجسال پیش رو فراموش کنم

لبخند تلخی زد، اگر تأثیر این داروها نبود، باز نجواها او را تشویق به کشتن

شهریار میکردند؛

اما دست زیبا درد نکند! بهطور کامل این نجواها را از بین برد. با بیروحی ادامه

:داد

زنگ زدم، گفتم که برگرد. یه بار بعد از مرگ تموم اعضای خانوادهم بهت -

گفتم تنهام. یادته

بهم چی گفتی؟ گفتی که از اول عاشقم نبودی، حتی یه هـ*ـوس هم نبود. بهم

گفتی از قبل

یکی دیگه رو دوست داشتی و میخواستی با وقتگذرونی با من فراموشش کنی.

چقدر بهت

ار ر چقدر زگفتم که برگرد، من حاضر بودم دوم باشم؛ اما تو هم باشی. شهریا

زدم پشت تلفن

و گفتم که تنهام؟ گفتم بنیامین ازم متنفره، تو برگرد. پیشم باش، کنارم باش،

حامیم باش،

حتی اگه من دوم باشم برات! هیچ آدمی دوست نداره نفر دوم باشه، اگه هم

میدیدی با

دومبودن کنار میاومدم، بهخاطر این بود که خیلی برام مهم بودی. فقط

م باشم؛ حتیمیخواست

!نفر دوم

Page 517: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 517 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

شهریار پوزخندی زد و از جایش بلند شد. دلسا نیز سریع برخاست و

روبهرویش ایستاد. هنوز

هم این آدم روبهرویش را میپرستید، هنوز هم عاشق و مجنون این شخص

بود؛ اما نه دیگر نه

او آن دلسای گذشته بود و نه شهریار آدم قبل؛ شهریار عوض شده بود و دلسا

!وضیع

:شهریار با تمسخر نگاهش کرد و گفت

میبینم که فیلسوف هم شدی، بیماری عجیبغریبت روی حافظهت تأثیر -

نذاشته! خیلی

دوست دارم بدونم کی بهت این حرفای قلمبهسلمبه رو یاد داده؛ شاید هم

باید پرسید چی شده

ن کجا بیروکه اینا رو یاد گرفتی. بعد از اینکه بنیامین از عمارت پرتت کرد

رفتی؟ هیچجایی رو

نداشتی، هیچکسی نبود که بهت جا بده. بهت قبال پیشنهاد داده بودم که ارثت

رو به من بده و

261

یک عمر راحت زندگی کن؛ اما چیکار کردی؟ بازم کار خودت رو کردی. من

یکبار درخواستم

رو رد رو میگم، بعدش میرم و پشت سرم رو هم نگاه نمیکنم! درخواستم

Page 518: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 518 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

کردی و به خاک سیاه

نشستی، اونموقع زنگ زدی و گریه زاری کردی؛ اما خیلی دیر بود دخترجون،

!خیلیخیلی دیر

االن هم وضعیت همینه. من میتونم نجاتت بدم و بذارم با خیال راحت زندگی

کنی؛ ولی بازم

داری با سرتقی کار خودت رو میکنی. پشیمون میشی بانو، پشیمون میشی!

ه باید دلساالبت

!صدات بزنم، نه؟ آخه بانو شمس که مرده

و بعد رویش را برگرداند و با قدمهایی محکم بهسمت در حرکت کرد. دلسای

ضعیف درونش در

دل تمنا کرد که بازگردد، او را تنها نگذارد؛ اما دلسای مغرور پیروز این نبرد

:شد. با نفرت گفت

ون دربیاره بهتر از اینه که آشغال باشه و آدم، انسان باشه و از توی آشغاال ن -

از زندگی مردم

!نون دربیاره. حاال هم برو گمشو از جلوی چشمام

شهریار سری به عالمت تأسف تکان داد و در لحظه آخر با صدایی آهسته

:زمزمه کرد

ببین کی داره این حرف رو میزنه، کسی که خودش شونزدهسال توی دست -

فرهاد بزرگ

خب، من حرفی ندارم. اگه از دست بنیامین تونستی فرار کنی، از شده! خیله

دست دایان که

Page 519: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 519 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

!نمیتونی

چشمانش را تنگ کرد و چند قدمی به جلو برداشت. شهریار که خود را پیروز

ماجرا میدید، به

دیوار تکیه داد و با ابرویی باال انداخت. دلسا نفس عمیقی کشید. االن باید

چهکار میکرد؟

ش را حفظ میکرد؟ واقعا با این حرفها میتوانست ساکت باشد؟ آرامش خود

!نه! نمیتوانست

دستهایش را مشت کرد تا در زمان مناسب به صورت شهریار بکوبد. همانطور

که قدم

:برمیداشت پرسید

تو چی درباره من و دایان میدونی؟ اصال تو این وسط چیکارهای؟ هان؟ -

ا بیشتر به شک انداخت. یک چیز در این شهریار آه عمیقی کشید که دلسا ر

.میان درست نبود

یک مشکلی وجود داشت که مغز دلسا نمیتوانست آن را حل کند. شهریار

چگونه این جریانها

را میدانست؟ پنجسال پیش شهریار ناگهان او را به بهانه خالفکاربودن ترک

کرد؛ درحالیکه

د و اکنون... او از کجا میداند هیچکس جز رادین و بلور این راز را نمیدانستن

که دایان به

262

Page 520: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 520 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

دنبالش است؟ دایان شخصی نبود که نامش در دهان همه بچرخد؛ تنها عدهی

بسیار کمی او را

میشناختند. بیشتر افرادی که با باند دایان در ارتباط بودند فقط میدانستند که

از فرزندان

انده است. بقیه همه از روزگار آتش، یک پسر به نام رادان و یک دختر زنده م

محو شده بودند و

دستهای دایان پشت پردهی همهی بازیها بود و حال که نامش در دهان

شهریار بود! شهریار

:بهآرامی پاسخ داد

تموم زندگیت رو بعد از اینکه بنیامین از عمارت پرتت کرد بیرون میدونم، -

تکبهتک قضیه

!سی رو که دورم زده ول کنمها! من آدمی نیستم که همینجوری ک

پلک سمت چپ دلسا دائم باالوپایین میپرید و نشان از عصبیبودنش میداد؛ اما

شهریار با

:خیالی راحت دستش را بر روی لباسش کشید و ادامه داد

چیه؟ حرفی نداری که بزنی خانم فیلسوف؟ کم آوردی؟ -

:دلسا نفس عمیقی کشید و بهآرامی پاسخ داد

!نجا برو بیرون، نمیخوام ببینمت. حالم ازت به هم میخورهفقط از ای -

شهریار با خنده تکیهاش را از دیوار برداشت و همانطور که سرش را به چپ و

راست تکان

Page 521: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 521 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:میداد، زیر لب گفت

!بیشخصیت هم که شدی -

شخصیت من رو با برخوردم اشتباه نگیر. شخصیت من همون کسیه که -

هستم؛ اما طرز

ه این بستگی داره که تو کی هستی! حاال هم اگه نمیخوای زودتر از برخوردم ب

من بری اون

!دنیا، بهتره از اینجا بری

:نیشخندی زد، سرش را نزدیک گوش شهریار برد و بهآرامی ادامه داد

میدونی که، افرادی که اسکیزوفرنی دارن هرچیزی ازشون برمیاد! اگه -

نمیدونی هم صبر کن

.کنمتا برات اثباتش

.هنوز من رو نشناختی -

:نگاه پر از نفرتش را حواله شهریار کرد و زمزمه کرد

!متأسفانه انگلشناسی نخوندم تا بشناسمت -

263

شهریار خنثی نگاهش کرد و دلسا هرچقدر تالش کرد، نتوانست حرف

چشمانش را بخواند. او

و خارج شد؛ گویی همانطور که آمده بود از اتاق بیرون رفت. در را آرام بست

که اصال نیامده

Page 522: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 522 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.باشد

دلسا بر روی تخت دراز کشید. در فکر فرورفت. شهریار از دایان باخبر بود،

میدانست که مرگ

در اطرافش پرسه میزند. او همهچیز را میدانست و اینبار دلسا از آشکارشدن

حقیقت

.نمیترسید؛ چون دیگر کسی نبود که از او بترسد

یش با بلور و رادین نقشه کشید تا این راز را مخفی کند؛ اما چقدر چهارسال پ

در آخر چه شد؟

!همه را به کشتن داد. دخترهی نحس

ممکن بود که روزی مجبور شود به شهریار اعتماد کند؟ به یاد چندسال قبل

افتاد. شهریار بعد از

رث و آنکه بنیامین او را از عمارت بیرون کرد، به او پیشنهاد داد در عوض ا

میراثی که به دلسا

رسیده بود، زندگی آرامی برایش فراهم سازد؛ اما دلسا رد کرد. او مطمئن بود

میتواند به پیش

فرهاد برگردد؛ ولی هرچه گشت، اثری از فرهاد نبود. در اوج تنهایی و

بیکسی بود، بهسختی به

ریار او هدنبال دایان میگشت و برای ادامه زندگی نیاز به تکیهگاه داشت که ش

.را پس زد

حال باید چه میکرد؟ به حرفهای شهریار گوش میکرد؟

پلکهایش آرام بر روی یکدیگر افتادند و او به خواب رفت؛ اما در ذهنش هنوز

Page 523: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 523 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

داشت به این

فکر میکرد که واقعا اعتماد به شهریار کار درستی است یا نه؟

***

نه. و به کسی چیزی بگوید یادلسا نمیدانست درباره دیدار مخفیانه شهریار با ا

حرفهای

شهریار حال جای نجواها را گرفته و به کل اعصابش به هم ریخته بود. دلش

نمیخواست که

کسی فکر کند او ضعیف است، دلش فقط میخواست یکجور این استراتژی

تلخ را به پایان

ی ببرساند؛ اما چگونه؟ کارن و گلشید اصال به او خبری نمیدادند؛ ولی بهخو

میفهمید که اوضاع

.برای آنها نیز اصال خوب پیش نمیرود

در چندروز گذشته، او دائم به پیشنهاد شهریار در رابـ ـطه با فرار او از ایران

فکر میکرد و

حتی متوجه نگاه های پر از شک زیبا نیز شده بود؛ ولی نمیتوانست به او چیزی

.بگوید

264

راهحل ممکن باشد و نمیخواست آن را از میدانست که شهریار شاید آخرین

.دست بدهد

Page 524: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 524 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

دلش هنوز برای دوباره بودن با او پرپر میزد؛ ولی چنین چیزی امکانپذیر

.نبود

در آخر تصمیم گرفت اگر شهریار دوباره برگردد، پیشنهادش را قبول کند.

هیچچیزی بیشتر از

ما رد که بمیرد؛ امرگ دلسا را نمیترساند. با اینکه بعضی از شبها آرزو میک

درحقیقت از

روبهروشدن با مرگ بیشازحد میترسید. هرچند که از لحاظ فنی او از اتفاقات

بعد از مرگ

میترسید تا خود مرگ! چگونه میخواست به صورتش خواهر، مادر و پدرش

نگاه کند؟ چگونه

سرش را میخواست جلوی آنها بلند کند؟ بلور پاک بود؛ مانند مادر و پدرشان؛

ولی دلسا چه؟

حتی یک کار خوب هم در این زندگی انجام نداده بود. او هیچوقت چیزی را

درست نکرد؛ بلکه

.همهچیز را ویران کرد

مشکل بزرگ دیگرش اعتماد به شهریار بود. او روزی ناخواسته وارد زندگی

دلسا شد و بعد

را بهراحتی غیب شد. شهریار آدمی پر از رازهای نهفته بود که دلسا

.میترساند

ساعت دوازده شب بود و دلسا بهآرامی روی تخت دراز کشیده و چشمانش را

بسته بود. هنوز به

Page 525: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 525 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

خواب نرفته بود و در افکارش به دنبال راهحلی میگشت. چیزی بیشتر از یک

هفته گذشته بود و

خبری از شهریار نبود. تا کی دلسا میتوانست با ترس از مرگ زندگی کند؟

د؟ آیاچرا نمیآم

بهراستی بیخیال دلسا شده بود؟ اگر واقعا برای جان دلسا ارزش قائل میشد،

باید

بازمیگشت. اگر هنوز عاشق دلسا بود، باید دوباره میآمد؛ پس چرا هیچخبری

از او نبود؟

با صدای کوچکی که از سمت پنجره میآمد، از جا پرید و با وحشت به اطراف

نگریست. ملحفه

پاهای برهنهاش را روی سرامیکهای لیز گذاشت. سرما به کف را کنار زد و

پاهایش نفوذ کرد؛

اما با سرعت بهسمت پنجره دوید. حفاظها مانع این میشدند که بتواند خودش

را خم کند و به

.پایین بنگرد. جسمی به صورتش برخورد. کمی عقب رفت

ه او را وارد یک کاغذ زرد؛ از همان کاغذهای نفرتانگیز! همان کاغذهایی ک

این استراتژی

.کردند

بهسمت زمین خم شد و زانو زد. با دستانی لرزان کاغذ مچالهشده را برداشت

و تاهایش را باز

.کرد

Page 526: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 526 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

265

!نیمساعت دیگه، شروع بازی»

«شهریار

گوشهایش سوت میکشید، مغزش دستور داده بود تا تمام خاطرات پنجسال

پیش را به یاد

!رد، ورقههای زرد، ورقههای زردبیاورد. ورقههای ز

خاطره خوبی از این ورقههای نحس زردرنگ نداشت. به هیچ عنوان

نمیخواست این ورقه با

این رنگ را ببیند. خدا میدانست چقدر از رنگ زرد متنفر بود؛ ولی ربط این

ورقه زرد را به

ند! ک شهریار نمیدانست. عقلش به اون دستور داد تا خوشبین باشد، مثبت فکر

شاید شهریار

اتفاقی روی این ورقه نوشته باشد. این فکر باعث شد که پوزخند بزند. اتفاقی؟

یعنی قحطی

ورقه بود؟ اگر اتفاقی نوشته بود؛ پس چرا دقیقا در همان اندازهی آن

ورقههای زرد قبل بود؟ چرا

با رنگ سرخ نوشته شده بود؟

نفرهی کوچکش رفت. از جایش برخاست و دوباره بهسمت تختخواب یک

ملحفه را کنار زد و

Page 527: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 527 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

مانند جنین در خود جمع شد. نوشته بود نیمساعت دیگر؟

...پنجدقیقه

...ششدقیقه

...دهدقیقه

پلکهایش بر روی یکدیگر افتادند؛ اما سریع دوباره از جا پرید. چگونه

میتوانست در این

.اده استموقعیت بخوابد؟ به یاد آورد که پرستار قرصهایش را به او د

...پانزدهدقیقه

دیگر کامال به خواب رفته بود. ورقههای زرد و ارتباط آن را به شهریار مرموز

از یاد بـرده بود. از

. ...یاد برد نیمساعت دیگر و

.سالم خائن -

با وحشت از جایش بلند شد. این صدا... این صدا خیلی آشنا بود؛ اما

نمیتوانست در این

ه متعلق به کیست. خیلیوقت بود که توهم نمیزد؛ چه موقعیت حدس بزند ک

شده بود؟ بهسمت

کلید برق رفت که شخصی مچ دستش را گرفت. در دل به خودش امید میداد

که شهریار باشد

266

Page 528: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 528 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

و قصد ترساندنش را داشته باشد. چقدر احمق بود که فکر میکرد شهریار او را

خائن صدا

ئن میگفت؟ به شهریار که خــ ـیانـت نکرده بود. میزند! اصال چرا باید به او خا

با ترس جیغ

.خفیفی کشید که دست مرد بر روی دهانش رفت

مطمئن بود که دقایق آخر زندگیاش است؛ پایان این زندگی نکبتبار. تقال کرد

تا خودش را

نجات دهد، خودش را به اینطرف و آنطرف پرت کرد، با دستهایش به فرد

مقابل مشت میزد

در آخر رها شد. مرد او را رها کرد و محکم بر روی زمین افتاد. مرد... آن و

مرد لعنتی او را محکم

.بر زمین کوباند؛ آنقدر محکم که احساس کرد سرش شکافت برداشته است

چشمهایش سیاهی رفتند، گوشهایش دوباره سوت کشیدند، قلبش باز هم

.باشدت میتپید

.یکدیگر افتادند نفس عمیقی کشید و پلکهایش روی

خون سرخرنگ بر روی سرامیکها میریخت و جویی از جنس خون به وجود

.آورده بود

مرد با خونسردی از کنار دلسای نیمهجان رد شد و بهسمت در اتاق رفت. قبل

از اینکه از اتاق

خارج شود، آینهای که بر روی دیوار نصب شده بود را برداشت و بعد به زمین

انداخت. آینه

Page 529: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 529 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

زارتکه شد و قسمتی از آن صورت و دستهای دلسا را برید.چند تکه از آن را ه

برداشت

وانگشتان دلسا را بر رویش کشید؛ جوری که اثر انگشت بر رویش ثبت شود

و بعد گوشهای

.انداخت

مرد سریع از اتاق خارج شد و قبل از اینکه کسی بتواند به اتاق برود یا او را در

راهرو ببیند،

ا ترک کرد. بهسمت دستشویی رفت و لباسهایش را عوض کرد. گریم سالن ر

صورتش را پاک

.کرد و از دستشویی خارج شد

تعدادی از پرستاران بهسرعت بهسمت در سالن میدویدند. یکی که تازه دلسا

را دیده بود،

.فریاد زد و از بقیه یاری طلبید

مراهش سریع آن مرد با سرخوشی به شاهکارش نگاه کرد. با صدای گوشی ه

را جواب داد تا

.کسی متوجه حضورش نشود

بله؟ -

267

دوربینا تا سیثانیه دیگه به حالت عادی برمیگردن، زود بیا بیرون. اگه اون تو -

Page 530: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 530 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

بمونی، ما هیچ

.تضمینی نمیکنیم که نجاتت بدیم

:با حرص گفت

.باشه -

.تماس را قطع کرد و بهسمت در خروجی دوید

***

ینجا، به این خانم دکتر که اینجا واستاده اعتماد کرده بودم! میفهمید؟ من به ا -

من اعتماد

کردم و تنها کسی که از خانوادهم مونده بود رو سپردم اینجا تا خوب بشه؛ اما

چی شد؟ االن

اومدم جسم نیمهجونش رو ببینم که روی تخت افتاده؟ شما مسئولیتپذیر

نیستید؟

.صداتون رو پایین بیاریدآقای محترم، لطفا تن -

زیبا با شرمساری اشکی را که از گوشه چشمش پایین آمده بود پاک کرد و

سرش را پایین

انداخت. مرد با قدمهایی عصبی راهرو را طی میکرد و زیر لب با خودش غرغر

می کرد. گاهی

اوقات صدایش باال میرفت و به قلب تکهپارهشدهی زیبا میزد. زیبایی که هر

ظه یکبار،چندلح

قطره اشکی بلورین از چشمانش سرازیر میشد و خودش را سرزنش میکرد؛ با

آنکه دیشب

Page 531: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 531 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.نوبت شیفت او نبود

نمیدانست چندساعت گذشته که دلسا به بیمارستان منتقل شده؛ فقط

میدانست که اوضاعش

وخیم است. او که پزشک نبود تا بداند چه شده، حتی روانپزشک هم نتوانسته

بینی کندبود پیش

ممکن است دلسا بالیی سر خودش بیاورد. چندنفر در حال بررسی اتاق دلسا

بودند؛ اما تنها به

این نتیجه رسیده بودند که اوضاع مشکوک است. همین مشکوکبودن، خون

مرد را به جوش

.میآورد و باعث میشد که هردقیقه باعثوبانی این اتفاق را لعن و نفرین کند

:مرد برداشت و با صدایی پر از لرزش گفتزیبا قدمی بهسمت

...آقا... آقای شمس... من واقعا متأسفم -

مرد دستش را به معنای سکوت باال برد و زیبا ساکت شد. با صدایی که

خشدار شده بود،

:پاسخ داد

268

لطفا خانم، لطفا! با تأسف شما هیچچیزی عوض نمیشه؛ فقط میتونید خودتون -

رو از شر

.ذابوجدان رها کنیدع

Page 532: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 532 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

زیبا واقعا بهخاطر عذابوجدان متأسف نبود. تابهحال هیچکدام از مریضهایش

خودکشی نکرده

بود. به یاد حرف کارن و گلشید افتاد که گفته بودند موقعیت دلسا بسیار حاد

.است

زیبا: آقای شمس، من مطمئنم که دلسا... منظورم بانوئه، مطمئنم که خودکشی

ته کهنکرده. درس

بیماریش پیشرفت زیادی کرده؛ اما اون کامال در مرحله بهبودی بود. من... من

فکر میکنم که

کار یکی از همون دشمنا... اسمش دایان بود فکر کنم، کار همون دایان یا یکی

از آدمهای

.اوناست

:مرد سری به عالمت تأسف تکان داد و تنها در پاسخ گفت

.خیلی آسونه؛ اما اثبات سختهثابت کنید خانم، حرفزدن -

:زیبا سرش را کامل باال گرفت و با لحنی پر از اعتماد گفت

!ثابت میکنم -

ثابتکردن، کار زیبا نبود. او که کارآگاه یا پلیس نبود که بتواند بهخوبی از پس

معمایی به این

.بزرگی بربیاید

د ساعت سه نصفهشب شده بود. زیبا در اتاقش مشغول مطالعه شواه

بهدستآمده بود و

خبری از دلسا نداشت. هرچه بیشتر میخواند، گیجتر میشد و در آخر با

Page 533: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 533 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

خستگی همه را روی

میز رها کرد. اگر به آن مرد خوشقدوباال قول نداده بود، عمرا خودش را

درگیر این بازی

میکرد. اصال او را چه به این کارها؟

پر شده بود. خودکارش را روبهرویش از نوشتههای جورواجور A4ورقههای

روی ورقه

گذاشت و دوباره مشغول مطالعه شد. او باید هرطور که شده میفهمید چرا آن

بال سر دلسا

.آمده

269

در مرحله اول، حدس زده بود که خودکشی کرده؛ اما با توجه به شواهدی که

داشت، این

د. بتا عالی داده بوفرضیه کامال رد میشد. دلسا در حال درمان بود و واکنش نس

امکان

توهمزدنش هم نبود؛ زیرا با آن دز باالی قرصها احتمال نداشت که بتواند

توهم بزند و از همه

مهمتر، دلسا خودش گفته بود که امیدش به زندگی بازگشته است؛ پس چرا

بخواهد خودکشی

.کند؟ اصوال آدمی که هیچ امیدی به زندگی ندارد خودکشی میکند

Page 534: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 534 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

له دوم، احتمال داده بود که کسی قصد داشته دلسا کشته شود؛ اما چه در مرح

کسی؟ دایان؟

و با توجه به آنکه دوربینها بهطور ناگهانی خاموش شده بودند، زیبا تقریبا

اطمینان داشت که

.حرفهای گلشید و کارن به حقیقت پیوسته است

ب رفت. سرش را روی میز گذاشت، چشمهایش را بست و به آغـ*ـوش خوا

در خواب نیز

داشت به این فکر میکرد که راهحل چیست؛ ولی در چندین محله آنورتر...

چندین کیلومتر

.آنورتر دلسا چشمانش را گشوده بود و با بهت به آقای شمس مینگریست

آقای شمس: میدونم که انتظار نداشتی من رو ببینی، خب... در گذشته چندان

خوب نبودیم؛

!نبودیم و من... متأسفمیعنی اصال خوب

دلسا کمی خودش را جابهجا کرد. سرش باندپیچیشده و رنگش پریده بود.

سفیدی

:چشمانش به رنگ قرمز درآمده بودند. با پوزخند گفت

تو من رو از هرچیزی که داشتم محروم کردی! تنها ارثی بود که بهم رسیده -

بود و از نظر

.قانونی نمیتونستی کاری کنی

س کمی صندلیاش را جلوتر کشید و به دلسا خیره شد. خواست آقای شم

حرفی بزند، دلیلی

Page 535: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 535 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

بیاورد؛ اما درحقیقت نمیتوانست. هیچ کلمهای وجود نداشت که بیانگر حال

االنش باشد. دلسا

:با بیرحمی ادامه داد

حاال برگشتی که چی بشه؟ میخوای اتفاقهای گذشته رو جبران کنی؟ جبران -

!نمیشه

بهت نیاز داشتم ترکم کردی. من به تو، به اون ویال و عمارت نیاز وقتی که

داشتم، حتی با اینکه

سوخته و نابود شده بود؛ اما وقتی پرتم کردی بیرون، از همهجا رونده و مونده

دست به دامن

اون شهریار عوضی شدم. اون هم ارث و میراثم رو میخواست. تنها چیزی که

برام مونده بود

270

ن ارث بود. اگه میدادمش به شهریاری که هیچ اعتمادی بهش نبود، کامال او

.بدبخت میشدم

از هر زاویه نگاه میکنم، بعد از خودم تو هم مقصری. من اشتباه کردم، قبول

دارم. شونزدهسال

توی کار خالف بودم؛ اما برگشتم، از این باتالق با کمک بلور و رادین اومدم

بیرون؛ اما تو دوباره

.منو پرت کردی توی همون مرداب

Page 536: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 536 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

آقای شمس دستش را داخل موهای پریشانش کرد. کالفگی از سرورویش

.کامال آشکار بود

دلسا به او خیره بود. واقعا به یکدیگر شباهت نداشتند؛ تنها کمی تهچهرهشان

شبیه هم بود،

ی لب محالت چشمانشان. در اصل بنیامین بیشتر شبیه بلور بود تا دلسا. بهآرا

:زد

برادرمی؛ اما فقط برادرمی! نه کمتر و نه بیشتر. بنیامین... سخته که بتونم -

شخص جدیدی رو

توی زندگیم وارد کنم. نمیشه، نمیتونم! بخشش برای فیلماست، توی زندگی

سکوت کنی و

انتقام نگیری میگن عجب خری بود و یه دور دیگه از روی خودت و غرورت

!رد میشن

:جواب حرفهای دلسا گفت بنیامین در

همینم کافیه. باور کن فقط برادربودن هم برام کافیه؛ فقط این رو بدون که -

من پشیمونم، توی

این پنجسال هروقت که فکر تو میاومد توی ذهنم، سعی میکردم دورش کنم؛

.اما نشد

.برگشتم تا برات برادر بشم، تکیهگاه بشم و میشم؛ فقط اگه و بخوای

رخاست و کتش را برداشت و خداحافظی زیر لبی گفت؛ هرچند که از جایش ب

جوابی نشنید. در

لحظه آخر، درست زمانی که دستش به دستگیره بود، صدای زمزمهمانند دلسا

Page 537: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 537 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.را شنید

...شهریار -

:بنیامین به عقب بازگشت و با وجد پرسید

شهریار چی؟ -

بود و به برگهای دلسا نفس عمیقی کشید و همانطور که نگاهش به پنجره

درختان نگاه

:میکرد ادامه داد

.شهریار... شهریار یه مهره بزرگ توی این بازیه -

بر روی پیشانی بنیامین اخمی محو نشست. با چشمانی پر از کنجکاوی به دلسا

نگاه کرد و

.منتظر ادامه حرفش شد؛ اما دلسا همچنان در سکوت به بیرون نگاه میکرد

271

ادم نمیره. اواسط تابستون بود، مثل دیوونهها بیتاب پاییز بودم تا هیچوقت ی -

بیاد. چه نقشهها

که برای اومدن پاییز نداشتم. دلم میخواست دست شهریار رو بگیرم و توی

نمنم بارون

پاییزی قدم بزنیم، برگها زیر پاهامون بشکنن، باهاش برم بهترین کافه شهر و

.قهوه بخوریم

ه ماههای سال نکردم تا برن، زودتر برن؛ فقط برن! و حاال... چه التماسها که ب

Page 538: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 538 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

چشم باز کردم

و دیدم درست میون پاییز ایستادیم؛ اما هنوز... هنوز نه روی برگهای خشک و

دوستداشتنی

قدم زدیم، نه باهاش به کافه رفتم، نه توی باغ خاطرههام آتیش روشن کردم؛

حتی کنار پنجره

. این حکایت زندگی ماست. دیوونهوار در انتظار نشستیم و چایی نخوردیم

اومدن کسی

میمونیم، به دستش که آوردیم، اونقدر خیالمون از داشتنش راحت میشه و

اونقدر نادیدهش

میگیریم تا از دستمون میره. تقصیر من بود یا تقصیر شهریار بود رو نمیدونم؛

اما هردوتامون

.مهرههای اصلی این بازیایم

:شگفتی به دلسا نگاه کرد و بهآرامی زمزمه کرد بنیامین با

شهریار توی این بازی چیکارهست؟ نقشش چیه؟ -

:ملحفه را روی سرش کشید و تنها گفت

.نمیدونم. خیلی خستهم. برو بیرون -

بنیامین با آرامشی ساختگی، تنها برای آنکه از زیر زبان دلسا حرف بکشد

:گفت

ریار توی این بازی چیه؟ اصال این موضوع نمیرم بیرون. بهم بگو نقش شه -

چه ربطی به

شهریار داره؟

Page 539: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 539 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

دلسا با خشم به او نگریست. دلش میخواست تا میتواند بر سرش فریاد بکشد

و بعد هم او را

با لگد از اتاق بیرون بیندازد. حضور بنیامین در اتاق باعث میشد که ترس بر

تکتک

از بنیامینی که حال روبهرویش سلولهای بدنش رسوخ کند. او تا حد مرگ

ایستاده است،

میترسید و تمام تالشش را میکرد تا از او فاصله بگیرد. اگر آن روی مثبت

نحسش نبود؛ عمرا

حتی به برادر خونیاش نگاهی میانداخت. روی مثبت به عقل دستور داده بود

که با ترسش

ث میشد که فکرهای دربرابر بنیامین روبهرو شود؛ اما حال این پافشاری باع

عجیبی به ذهن

دلسا بزند. نکند میخواست وقت را الکی تلف کند تا در موقعی مناسب

گردنش را گرفته و او را

272

از سقف آویزان کند؟ یا نکند میخواست او را تا سرحد مرگ بزند و بعد به

حال خودش رها

کند؟

بنیامین »پیچید: نجواها دوباره آغاز شده بودند. صدای شهریار در گوشش

Page 540: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 540 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

اومده، میخواد

«بکشتت! چرا هیچکاری نمیکنی؟

دست مشتشدهاش میلرزید. چرا باز این نجواها بازگشته بودند؟ همهی این

اتفاقات بهخاطر

!حضور بنیامین بود، پسرهی نحس

:با هجوم این فکرها به مغزش، فریاد کشید

!بهت میگم برو بیرون شیاد، برو بیرون عوضی -

ن مبهوت به دلسا خیره شد که ناگهانی رنگ عوض کرده بود. قدمی بنیامی

بهسمتش برداشت و

سعی کرد او را به آرامش دعوت کند؛ اما نمیدانست که دلسا دیگر در حالت

عادی نیست. او

.بنیامین را گاهی دایان میدید، گاهی فرهاد و گاهی نیز شهریار

...بانو، منم! بنیامینم، برادرت -

صبانیتی بیسابقه گلدان شیشهای کنارش را برداشت و بهسمت دلسا با ع

.بنیامین پرت کرد

بنیامین سریع جاخالی داد و گلدان باشدت به دیوار خورد و مانند قلبش، به

.هزارتکه تبدیل شد

:دلسا به طرز وحشتناکی فریاد کشید

،گمشو برو بیرون، قاتل... اگه تو نبودی من االن وضعم این نبود. عوضی -

!ازت متنفرم

پرستاران سراسیمه در اتاق را باز کردند. در دست یکی از آنها آمپولی بود و

Page 541: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 541 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

بهسمت دلسا

هجوم بردند؛ اما بنیامین مطمئن بود که دلسا توان کشتن همهی آن ها را دارد.

با وحشت عقب

:عقب راه رفت و بریدهبریده گفت

این چش شد یهو؟ -

و او را به بیرون هدایت کرد. دلش پرستاری آستین لباسش را گرفت

نمیخواست خواهرش را

رها کند؛ اما او را بهزور از اتاق بیرون بردند. هنوز در اتاق بسته نشده بود که

صدای دلسا به

:گوشش رسید

273

ازت متنفرم فرهاد! عوضی تو زندگیم رو ازم گرفتی، تو باعث شدی -

بیخانواده بشم. مگه

تقصیر من چی بود؟

نیامین از سر ناچاری بر روی صندلیهای آبیرنگ پالستیکی نشست. دلسا او را ب

.فرهاد میدید

همهی این اتفاقات تقصیر خودش بود؛ اگر آنموقع به حرفهایی که شهریار در

گوشش

.میخواند توجهی نمیکرد، االن وضع دلسا اینگونه نبود، به آخر خط نمیرسید

Page 542: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 542 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

بود که بنیامین با کمی فکرکردن و اندکی نقش شهریار پررنگتر از این حرفها

اطالعات بتواند

گرههای این ماجرا را باز کند. ای کاش دلسا خوب میشد، آرام میشد، حرف

میزد و همهچیز را

!میگفت... همهچیز را

ای کاش هیچوقت او را رها نمیکرد! ای کاش دورش را خط نمیکشید! مدتی

پیش، زمانی که

م و اندوهی سرتاسر قلبش را فراگرفت. عذابوجدان شنید دلسا مرده است، غ

گردنش را رها

نمیکرد. دائم خودخوری میکرد و دلش پر میزد تا دوباره پیش خواهرش

بازگردد. تا آنکه از

طرف شخص ناشناسی پاکتی زردرنگ را دریافت کرد. پاکتی که محتویاتش

مهر تأیید بر

آنکه از زندهبودنش مطمئن زندهبودن دلسا میزد. به ایران بازگشت؛ برای

شود و دوباره خاندان

.شمس را سرپا کند. خواهرش زنده بود؛ اما حالش از مردهها نیز بدتر بود

***

دست در جیب پالتوی مشکیرنگش کرد و هوای آلوده تهران را به ریههایش

فرستاد. گیسوان

قهوهای پریشانش در هوا چرخ میخورد و هیچ تالشی نمیکرد تا شال

رشکیرنگ را جلوترز

Page 543: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 543 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.بکشد تا گوشهایش یخ نزند

پچپچهای کارن و گلشید اعصابش را خطخطی میکرد؛ اما خونسردی خود را

خیلی خوب حفظ

کرده بود. گوشهایش را بیشتر تیز کرد تا چیزی از حرفهای آن دو مرموز

بفهمد. آنها اصال به

جهی راهحل را بیتو او نمیگفتند که چه اتفاقهایی در شرف افتادن است و تنها

به مسائل

.میدید

کارن: بهش بگیم؟ بهنظرت حالش بد نمیشه؟

274

گلشید کمی مکث کرد؛ انگار مردد بود و نمیدانست که آخر این استراتژی

چه میشود. دلسا

هم نمیدانست، هیچکس نمیدانست! اما اگر یک استراتژی با مرگ شروع

شود، با مرگ هم

هی پر از غم و اندوه به دلسا که فقط به یک نقطه نگاه پایان پیدا میکند. نگا

میکرد انداخت و

:در جواب گفت

شده شبیه یه مرده متحرک، ازش میترسم. هیچوقت اینطوری نبوده. حتی -

موقع مرگ

Page 544: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 544 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

ارکیده هم توی خودش میرفت؛ اما اینجوری خیره به یه نقطه نبود. نباید

اجازه میدادیم که

نه. دلسا پنجساله که با ترس از بنیامین زندگی کرده، بنیامین باهاش حرف بز

توی این یه سال

اخیر هم ترسش بیشتر شده. بنیامین هم یهویی رفته، خب معلومه که

.اینجوری شوکه میشه

کارن دستش را روی دهانش گذاشت. چشمانش کالفگی را فریاد میزدند.

اوضاع دلسا بهجای

تر میشد. بنیامین را که میدید، اینکه بهتر از قبل شود، روزبهروز بد

جیغودادهایش شروع

میشد. از زیبا میترسید و فکر میکرد قصد کشتنش را دارد. داروهایش را

بهزور به خوردش

میدادند. بیشتر اوقات همه را از دهانش درمیآورد و روی زمین میریخت.

وزنش بسیار کم

کرد و اگر کسی شده بود و هیچچیزی نمیخورد. با سوءظن به همه نگاه می

نزدیکش میشد،

بهشدت جیغ میکشید. تنها چیزی که او را آرام میکرد، بیرونآمدن از اتاق و

خیرهشدن به یک

نقطه و در فکر فرورفتن بود. زیبا عالئم افسردگی را پیشبینی کرده بود و

تقریبا تمام تالششان

ماری بته بیداشت از بین میرفت؛ زیرا دلسا دیگر نمیخواست درمان بشود. ال

Page 545: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 545 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

مبتال به

اسکیزوفرنی، دچار افسردگی نیز میشد؛ ولی افسردگی دلسا رو به حادی

.میرفت

آرامبخشها را با هزار سختی به او تزریق میکردند؛ زیرا آنقدر تکان میخورد

که سوزن در

دستانش شکسته میشد. حتی اگر هزار پرستار هم او را میگرفتند، باز هم

نمیتوانستند

ند. شوک بسیار بدی به دلسا وارد شده بود؛ اما هیچکس نمیدانست آرامش کن

او دائم به چه

چیزی میاندیشد. زیبا چند کاغذ و خودکار در اتاق دلسا میگذاشت و او دائم

همه را خطخطی

میرد؛ گاهی اوقات نقاشی میکشید و عمارت سوختهی خاندان شمس را به

نمایش

.میگذاشت

275

کرده بود به هر طریقی به دلسا نزدیک شود و از او درباره بنیامین بارها سعی

شهریار بپرسد؛

اما نمیشد. در آخر همه تصمیم گرفتند به دلسا کاری نداشته باشند. زیبا به

آنها گفته بود که

Page 546: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 546 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

فکر دلسا مشغول چیزی است و هرچیزی که حواسش را پرت کند، او را

عصبی و پرخاشگر

ی استراتژی تلخ دیگری برنامهریزی می کرد؛ اما میکند. شاید دلسا داشت برا

از نظر جسمی و

.روحی خستهتر از همیشه بود

کارن: باالخره که چی؟ باید بهش بگیم. شاید همین بتونه به حرفش بیاره و

بفهمیم که توی

.سرش چی میگذره

:گلشید دستهایش را باال گرفت و به حالت تسلیم گفت

أیید کرد. اما خودت بهش میگی! من از این باشه بهش میگیم، زیبا هم ت -

دلسای جدید بیشتر

!از هرچیزی که فکر کنی میترسم

نگاهش را دوباره بهسمت دلسا که دست در جیب، روی نیمکت نشسته و

بدون هیچ توجهی به

:آن دو به روبهرویش خیره شده بود، سوق و ادامه داد

که داشتم برای مامان ترسناک نیست؟ شبیه آدمای جنزده شده. اون روز -

تعریف میکردم،

گفت که ببریمش پیش یه دعانویس، به خدا خیلی میترسم که اون آناهیتا یه

بالیی سرش

.آورده باشه

:پوزخندی روی لبهای کارن نشست و با تمسخر پرسید

Page 547: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 547 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

آناهیتا توی زندانه و منتظر روز دادگاهشه، مثال میخواد چیکار کنه؟ بیخیال -

بابا! اینقدر

.خرافاتی نباش

و از جایش بلند شد، بهسمت دلسا رفت و با فاصله در کنارش نشست. دلسا

هیچ توجهی به او

.نشان نداد و همچنان به روبهرویش خیره شده بود

کارن نفس عمیقی کشید و نگاهش را به صورت بیروح دلسا دوخت. با آرامش

:گفت

توی حدقه بچرخونی و نمیخواد حتی سرت رو برگردونی یا اون مردمک رو -

بهم یه نیمنگاه

بندازی؛ فقط گوش کن. گفتنش خیلی سخته، بیشتر از هرچیزی. خود من

وقتی فهمیدم تا

چندساعت شوکه بودم؛ اما این حق توئه که بدونی چه ظلمها بهت شده. زیبا

نظرش این بود

276

داری، دگی نکه بهت نگیم، با هزار بدبختی راضیش کردم. اگه حس میکنی آما

نمیگم. به خودت

بستگی داره. دلسا، آماده هستی تا مهمترین رازهای کشفشدهی این

استراتژی رو بهت بگیم؟

Page 548: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 548 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.رازهایی که توی این چندهفته با کمک آناهیتا تونستیم بفهمیم

دلسا هیچ عکسالعملی نشان نداد؛ تنها پلکهایش را بست. دقایقی طوالنی

گذشت و گلشید با

اهش را به آن دو دوخته بود. در چهرهاش نگرانی مشهود بود؛ کنجکاوی نگ

.اما کارن جدی بود

او با کسی شوخی نداشت؛ اگر دلسا عضو این استراتژی است، پس باید

همهچیز را بداند. این

حق اوست. کارن خواست حرف دیگری بزند که صدای خشدار دلسا به

:گوشش رسید

ها رو نمیشه پس گرفت. چه سنگ رو به ناگفته ها رو میشه گفت؛ ولی گفته -

کوزه بزنی چه

کوزه رو به سنگ، همیشه شکست با کوزهست! بزن حرفت رو. من رسیدم به

باالتر از سیاهی،

آب از سر که گذشت، چه یک وجب چه صد وجب. بگو تا بتونیم تموم کنیم

این استراتژی تلخ

.رو

ا همچنان چشمهایش کارن نگاهش را به آسفالت زیر پاهایش دوخت و دلس

بسته بود. انگار

دلش میخواست به یک خواب عمیق برود؛ اما نمیتوانست. این زندگی نکبتبار

باید ادامه پیدا

میکرد؛ البته فعال. تا زمانی که همهچیز به اتمام میرسید، آنموقع است که

Page 549: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 549 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

خودش را برای

.رویارویی با مرگ آماده میکرد

ین مأموریت سخت رو به من دادن. چندتا گفتنش سخته، خیلی سخته و ا -

خبره، هم خوبه هم

.بد

چشمهایش را باز کرد و نگاهش را به صورت مردانهی کارن دوخت. کارن

آب دهانش را قورت

:داد و ادامه داد

.اولین خبرم... مهراد... اعدام شد، دیروز -

چیزی درست در وسط قلب دلسا شکست. اشک در چشمانش حـلقه زد و

صحنههای تمام

حضور مهراد در زندگیاش از جلوی چشمانش گذشتند. خندههای

مصنوعیاش، دشمنیشان،

نفرت درون چشمهایش بعد از مرگ ارکیده و همه... در سرش چرخیدند.

.ساحره، مرده بود

277

دلسا میخواست فریاد بزند و به گوش همهی جهان برساند که ساحره مرد! نه

امروز، او

.مرده بود. مهراد با مرگ معصومه مرد پنجسال پیش

Page 550: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 550 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

یاد آخرین شبی افتاد که با مهراد حرف میزد. مهراد دوست داشت بمیرد و

برود پیش معصومه؛

اما مگر میشد آدمی از مرگ نترسد؟ میتوانست لرزش پاهای مهراد را زمانی

که بهسوی طناب

. علوم استدار میرفت تصور کند. ضربان قلبش که حتی از روی لباس هم م

آب دهانش را

بهسختی قورت میدهد و طناب دار دور گردنش میپیچد؛ مانند ماری که

میخواست طعمهاش

. ...را به دام بیندازد و بعد

کارن نامحسوس نگاهی به دلسا که حال سرش را پایین انداخته بود تا

قطرههای اشکش دیده

.نشوند، انداخت. پس ملکهها هم گریه میکردند

رو پیدا کردن؛ البته جنازهش. وضع خیلی بدی داشت. مطمئنم که با باران -

دایان دعواش شده

بود، دایان رو که خوب میشناسی؛ آرومآروم کارش رو انجام میده. باران به

یک سری چیزها

حساسیت داشته و دکتر خانوادگیشون از طرف دایان دستور میگیره که قرص

و داروهای

نه. بعد از یه مدت، وقتی با دایان دعوای شدیدی اشتباهی رو براش تجویز ک

...میکنه... خب

دایان... گلوش رو میبره! بعد هم ولش میکنه. مأمورای ترکیه توی یه خرابه

Page 551: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 551 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.پیداش کردن

از مرگ باران حتی یک لحظه هم ناراحت نشد. آن دختر با خیانتی که با آنها

کرده بود، از این

ز فراموش نمیکرد که باران تنها برای بدتر باید سرش میآمد. دلسا هرگ

جاسوسی به میان

آنها آمده بود و تمام اطالعات بین دلسا و رادان را باران منتقل میکرد؛ هرچند

که بدون آنکه

.بفهمد، کارن و اشکین را وارد استراتژی کرد

دایان حتی به خواهرش نیز رحم نمیکرد. دایان فقط خودش را میدید؛ نه

.اهیچکس دیگری ر

یکآن دایان را با بنیامین مقایسه کرد و لرز تمام اندامش را دربر گرفت. یعنی

ممکن بود که

بنیامین همان بالیی که دایان بر سر باران آورده است، بر سر او بیاورد؟

...و آخرین خبر -

:دلسا کامل بهسمتش چرخید که گفت

.شهریار دستگیر شده؛ به جرم همکاری با دایان -

278

قلبش بهشدت تپید. یعنی باید باورش میشد که شهریار نیز با آن آدمان

پستفطرت دستی در

Page 552: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 552 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

کاسه دارد؟ نه، کارن دروغ میگفت؛ ولی آخر چرا دروغ بگوید؟ شاید این هم

یکی از آن

نقشههای زیبا است. آری، زیبا میخواست همهچیز را از زیر زبان دلسا بیرون

بکشد و دلسا

شوقهاش را از دست بدهد. نمیخواست دوباره شهریار را نمیخواست که مـ*ـع

از دست دهد؛

حتی با آن که او را نداشت. سرش را بهآرامی به سمت چپ و راست تکان داد

و زیر لب زمزمه

:کرد

...نه، نه! دروغه -

کارن نگاهش را از دلسا گرفت و به زمین دوخت. دلسا نفس عمیقی کشید و

سعی کرد بغضی

ویش جا انداخته بود از بین ببرد. اشک از چشمان سبزرنگش راه را که در گل

خود را پیدا کرد و

بر گونههای سفیدرنگ ریخت. هقهقش به گوش گلشید نیز رسید و رویش را

برگرداند. این

دختر کوه غرور بود، ملکه بود و حال توسط پادشاهی خــ ـیانـتکار شکست.

دگر چقدر طاقت

ست تحمل کند؟ کارن سرش را باال گرفت و دلسا داشت؟ دگر چگونه میتوان

با لحنی که دل

:سنگ را آب میکرد گفت

Page 553: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 553 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

فریبم داد، بهم دروغ گفت. گفته بود که دوستم داره. حتی بعد از اینکه -

رفت هم به پاش

نشستم. کارن تو نمیفهمی... بـغلکردنش مثل نیکوتین سیگار میمونه؛ وقتی

بهش معتاد

میتونی زندگی کنی. من عاشقش شدم. کارن تو هم بشی، دیگه بدون اون ن

.عاشق بودی

راستش رو بگو، بهم دروغ گفت یا تو داری بهم دروغ میگی؟

سرش را در حصار دستانش پنهان کرد و با هقهقی که از ته قلبش بود ادامه

:داد

!خدا -

ردهاز ته دلش نام خدا را صدا زد. آری، اینبار از دست بندهها به خالق پناه آو

بود. آیا

آغـ*ـوشش را برای دلسا باز میکرد؟ کمکش میکرد این خالق همیشه

مهربان؟ همان خالقی

که دلسا را خلق کرد، او را میبخشید؟ دلسا دیگر هیچکسی را ندارد،

هیچکسی را! تنها به امید

شهریار، پادشاه قلبش بود که حال او را هم از دست داد. کارن از جایش بلند

لشیدشد و به گ

اشاره کرد. گلشید سراسیمه بهسمتش آمد و شانهی دلسا را گرفت و او را در

آغـ*ـوش خود

279

Page 554: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 554 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

پنهان کرد. کارن بهسمت در ورودی دوید تا زیبا را خبر کند. دلسا بهطرز

هیستریکواری زمزمه

:می کرد

گلشید، بگو دروغه! به خدا شهریار همچین آدمی نیست. حاضرم دوباره -

ه، دوباره ولمترکم کن

.کنه؛ اما همچینکاری رو باهام نکنه

گلشید تنها زیر لب نام خدا را زمزمه میکرد و سعی در آن داشت که

اشکهایش را در

چشمانش پنهان کند. دلسا بهخوبی میدانست که شهریار چگونه آدمی است،

تنها به یک تلنگر

های در این نیاز داشت تا باورش بشود. او میدانست که شهریار هم گون

استراتژی دست دارد و

لعنت به دایان که همهچیز را به یکدیگر ربط میداد! دلسا از هر طرف که

فکرش را میکرد

!ضربه خورد؛ از طرف باران، رادان، شهریار و ارکیده

هرگز نمیتوانست تصور کند که دایان و شهریار با هم همکار باشند. دستش را

بر روی

:چشمانش کشید و پرسید

بهش تهمت زدن، نه؟ گلشید بگو که بهش تهمت زدن. به خدا شهریار -

.همچین آدمی نیست

Page 555: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 555 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.امکان نداره که بهم دروغ بگه. شهریار عوضی هست؛ اما خــ ـیانـتکار نیست

:دستش را بر روی سـ*ـینهاش گذاشت و زار زد

یعنی همهش دروغ بود؟ چرا آخه؟ پس این عدالت کجاست؟ چرا خوشی -

مه شد ونصیب ه

بدبختی نصیب من؟ تا کی باید از دوست و آشنا ضربه بخورم تا راضی بشه؟

گلشید نگاهش را به در ورودی دوخته بود و انتظار زیبا را میکشید. کمکم

احساس کرد که دلسا

دیگر تکان نمیخورد، گریه نمیکند. به چشمان بستهی دلسا نگاه کرد و فریاد

:کشید

!و باز کن. تو رو خدا چشمات رو باز کندلسا، دلسا! چشمات ر -

***

فصل دوازدهم: کشف رازهای باقیمانده

داستان غریبیست زندگی»

دستی که داس را برمیدارد

همان دستی است

280

«!که گندم را کاشته بود

نگاهش را به سرم دوخت که قطرههایش وارد رگ دست خواهر

یکییکدانهاش میشد. غم در

Page 556: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 556 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

د و انگار وزنهای سنگین بر روی قلبش آویزان کرده چشمانش مشهود بو

بودند. نفس عمیقی

کشید و به چشمان بستهی دلسا نگاه دوخت. حال خواهرش هرروز بدتر از

.قبل میشد

تصمیمش را گرفته بود و منتظر یک فرصت بود تا عملی کند. دلسا نباید در

این مکان پر از

ی بر روی موهایش کشید و نفسشاسترس و متشنج میماند، باید میرفت. دست

.را فوت کرد

چه بالیی بر سر این دختر آمده بود؟ یعنی اینقدر عاشق و شیدای شهریار

بود؟ همان

.شهریاری که در این چهارسال فقط از او بد گفته بود، همان شهریار نامرد

:کارن بهسمتش آمد، دستش را روی شانهاش گذاشت و زمزمه کرد

.باید حرف بزنیم -

:اخم غلیظی بر روی پیشانی بنیامین نشست و در جواب گفت

جای حرفی باقی نمونده. خواهر من روی تخت بیمارستان خوابیده، حالش -

بده. اونوقت چه

حرفی مونده که بزنیم؟

کارن سرش را پایین انداخت و بنیامین نفس عمیقی کشید. نگاهی به دلسا

انداخت و سعی کرد

:کند. با تن صدای آرامی ادامه داداندکی خودش را آرام

در چه مورد باید حرف بزنیم؟ -

Page 557: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 557 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

کارن با انگشت اشارهاش به اتاق زیبا اشاره کرد. بنیامین با قدمهای محکمش

بهسمت اتاق

زیبا حرکت کرد. کف سالن با سرامیک سفیدرنگ تزئین شده بود و دیوارها

رنگ آبی آسمانی

گیره را کشید و در را باز کرد. زیبا و داشتند. به در که رسیدند، کارن دست

گلشید روبهروی هم،

روی مبل راحتی سورمهایرنگ نشسته بودند. با واردشدن بنیامین به اتاق،

هردو از جایشان

.بلند شدند

بنیامین بر روی مبل نشست و زیبا دفتری با جلد چرم مشکیرنگ را در

دستانش تکان داد و

:گفت

میدونی این چیه؟ -

281

بنیامین در سکوت به او خیره بود و سرش را بهسمت چپ و راست تکان داد.

زیبا همانطور که

:دفتر را باز میکرد و ورقههایش را کنار میزد، ادامه داد

دفتر شخصی به اسم ی.م، همون دفتری که دلسا ازش حرف میزد. دفتری -

که ما همه گفتیم

Page 558: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 558 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

داشته. زیر پارکت اتاق رادان وجود نداره و همهش توهمات ذهنشه؛ اما وجود

بود. کارن پیداش

.کرد

بنیامین ابرویش را باال انداخت و با بهت به دفترچه خیره شد. دفتری کوچک

که رازهای

بسیاری را در خود پنهان کرده بود، کمتر از صدصفحه داشت؛ اما گرههای

بزرگی درونش نهفته

ههایش نامفهوم بودند و زیبا بود. دلسا چندبار از این دفتر حرف زد؛ ولی جمل

آن را توهم خواند؛

!اما حقیقت داشت. دفتر وجود داشت

زیبا: دفتر رو خوندم، بیشتر از صدبار. خیلی چیزها فهمیدم؛ اما این قضیهش

.فعال مهم نیست

این مهمه که رادان چرا این دفترچه رو پنهون کرده بود. اون نمیخواسته کسی

از رازهای درون

چه باخبر بشه. راز های خیلی مهمی که مربوط به مرگ ارکیده و این دفتر

شخص دیگهایه. یه

.جورایی قسمتی از استراتژی به این دفترچه مربوطه

زیبا نفس عمیقی کشید و به چهرهی ماتو و بهتزدهی بنیامین نگاه دوخت.

نفسش را فوت

ی بود. روزکرد و گلشید نیز مانند همهی افراد داخل اتاق، چشمش به دفترچه

ی.م را

Page 559: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 559 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

میپرستید و میخواست رازهایش را کشف کند تا بتواند یکی از پروندههای

بزرگ را حل کند؛

اما حال بهشدت از این دفترچه میترسید. رازهای این دفترچه خیلی ننگینتر از

.استراتژی بود

بهآرامی دفترچه را بر روی میز شیشهای گذاشت و حرفش را که به تلخی

ستراتژیتمام این ا

:بود زد

ی.م یا همون یلدا معتمد، یکی از قربانیان این بازیه. طبق گفتههای خودتون، -

با مرگ یلدا

معتمد این استراتژی تلخ شروع شد. اون توی خانوادهی ثروتمندی به دنیا

اومد، تمام کودکیش

رو الی پر قو گذروند؛ اما پدرش با یه معامله تموم زندگیش رو از دست داد.

ون با آتش، پدرا

دایان معامله کرد. نتونست خواستهش رو برآورده کنه و همهی داروندارش

رو باخت. درست

مثل فرهاد که به اسم دلسا معامله کرد و بعد جا زد. با اونها اومدن تهران،

پدرش دوباره تالش

282

ش رو هکرد تا بتونه سرپا بایسته؛ اما موفق نشد. برای اینکه بتونه خرج خانواد

Page 560: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 560 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

دربیاره، میره به

یه شرکت و بهش اتهام قاچاق مواد میزنن و میافته زندان. از اون به بعد

زندگی نحس یلدا

بدتر میشه. مادرش که به همیشه پولداربودن عادت داشته، حاال از سر ناچاری

.کلفتی میکرده

برادرش درس رو رها میکنه و کمک خرج مادرش میشه. عموی یلدا که

شون روسرپرستی

برعهده داشته، وضعش بدتر از خانوادهی یلدا بوده؛ اما تا جایی که تونست،

.کمکشون کرد

نفسی کشید و بنیامین دستش را بر روی دهانش گذاشت. حاال توانسته بود به

راز عمیق این

دفترچهی مرموز پی ببرد. او هیچگاه حرف دلسا را باور نکرد. با بیماری که او

دداشت، مطمئن بو

که توهم زده؛ اما این دفترچه حقیقی بود. روبهرویش، بر روی میز بود و

بنیامین بیشتر از

.هرچیزی از آن میترسید

اگر دفترچه حقیقی بود، امکانش وجود داشت که باقی توهماتش نیز حقیقت

داشته باشند؟

یعنی امکان داشت که دلسا به خودش چاقو نزده باشد؛ بلکه شخصی از حال

ابد دلس

سوءاستفاده کرده و آن بال را بر سرش آورده باشد؟

Page 561: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 561 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

چیزی بر روی دلش خراش کشید. نه، هنوز نمیتوانست قبول کند که این

استراتژی تلخ

رازهای ترسناک دیگری دارد. آنها وارد یک ماجرای تخیلی شده بودند که

قربانیاش کسی جز

کرده و حال وارد مرز دلسا نبود. استراتژی دیگر مرزهای معما و جنایی را رد

تخیل و ماورا شده

.بود

زیبا: یلدا که از شدت فقر به تنگنا اومده بود، با سختیهای زیادی آتش رو پیدا

میکنه؛ ولی

بهجای آتش، دایان، پسرش، روی کار اومده بود. پیداکردن دایان کار اصال

سادهای نیست و

ه رسه. توی این دفترچمعلوم نیست که یلدا چه کارهایی که نکرده تا بهش ب

چیزی درمورد

نحوه پیداکردن دایان ننوشته بود که بهنظرم دلیل موجهی داشته. دایان بهش

میگه که زندگی

قبلی رو برمیگردونه، به شرطی که مدارکی رو پیدا کنه که چندساله گم شده و

کسی نمیدونه

ه و دکجاست. طبق فرضیه دایان، مدارک دست شخصی به اسم ارسالن زند بو

یلدا مأموریت

پیدا میکنه تا با جذابیتی که داشته، ارسالن رو جذب خودش کنه و موفق هم

میشه. از طرف

Page 562: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 562 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

دیگهای، حسین سمیعی، پسر همسایه جدیدشون، عاشق و دلباخته یلدا بوده و

علیرغم میل

283

باطنی یلدا، مجبور میشه تا با اون نامزد کنه. یلدا هم پا به استراتژی تلخی

گذاشته بود که

پایانی نداشت. شاید بهتره بگم این استراتژی خیلیوقت پیش شروع شده بود

و اتفاقات دست

به دست هم داده بودن تا طوالنیتر از قبل بشه. دایان این استراتژی رو اداره و

هرکسی رو که

میخواست وارد و خارج میکرد. دایان همهچیز رو به هم ربط داد، از تموم

تراتژیافراد اس

نقطهضعف گرفت و در آخر همه رو به همدیگه وصل کرد. از یلدا و دلسا

خانوادهشون رو گرفت،

از رادان کسی رو که عاشقش بود و از ارکیده تموم زندگیش رو گرفت. دایان

درست وسط

بازی، همه رو جمع کرد وسط میدون و بهشون ضربه زد؛ جوری که همدیگه

رو مقصر بدونن و

.ـناه باشهخودش بیگـ

بنیامین از سر خشم لیوان آب روی میز را برداشت و سر کشید. احساس

Page 563: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 563 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

میکرد که از

گوشهایش دود بیرون میزند. فکر اینکه خواهرش نیز مانند یلدای بیچاره یک

بازیچه بود

. ...دیوانهاش میکرد؛ هرچند که نمیدانست از عجایب رازهای بعد

ا گفتنش راحت بود؛ اما زمانی که پای زیبا سرش را پایین انداخت. تا اینج

دلسا به میان میآمد،

ورق برمیگشت، همهچیز تغییر می کرد. دلسا نیز خودش وسط ماجرا بود،

پایش گیر کرده بود

در منجالبی که دایان به وجود آورده بود و چقدر گفتنش برای مرد

روبهرویش سخت بود! مردی

گین میشود. هرکس که وضعیت که احساس میکرد هرروز بیشتر از پیش غم

دلسا را میدید،

.غمگین میشد

بنیامین: لطفا برام توضیح بده. من با ندونمکاریهام چه بالیی سر خواهرم

آوردم؟ چیکار

کردم؟ خدا من رو لعنت کنه که بانو رو رها کردم! گفتم برو به امان خدا!

نمیدونستم خواهرم

.دیگه قبولش ندارهاونقدر توی گـ ـناه غرق شده که خدا هم

کارن بازویش را گرفت و چندبار بهآرامی بر روی شانههایش زد. سرش درد

میکرد، از شدت

غم و غصه احساس میکرد که مغزش منفجر میشود. قلبش سنگین شده بود.

Page 564: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 564 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

او سالها با

آرامش زندگی میکرد و بیخبر بود از خواهری که هرروز بیشتر از قبل ذاتش

.کثیف میشد

ی امثال یلدا و دلسا میسوخت، دلش برای خودش میسوخت. ای دلش برا

کاش آن پاکت زرد

!را زودتر پیدا میکرد! ای کاش زودتر میفهمید که دلسا زنده است

284

زیبا: یلدا مراسم عقد رو به هم میزنه، جلوی همه حسین رو که یه دیپلمه ساده

بوده مسخره

میره پیش ارسالن و ازش میخواد میکنه و همون شب از خونه بیرون میزنه.

که پیشش

بمونه. طبق فرضیه پلیسها، ارسالن و یلدا همون شب با هم درگیر میشن و یلدا

هم اون رو

میکشه. بعد هم فرار میکنه تا وقتی که جسدش پیدا میشه؛ ولی االن... با

پیداشدن دفترچه و

!دستگیری شهریار، همهچیز عوض شده، همهچیز

باال گرفت و نگاهش را به چشمان درشت زیبا دوخت. بنیامین سرش را

میدانست که شهریار

با دایان در ارتباط است؛ اما نمیدانست قضیه ارسالن زند چه ربطی به شهریار

Page 565: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 565 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

دارد. سرش

درد میکرد، نفسش تنگ شده بود و دلش میخواست مرد نبود و میتوانست

راحت اشک

ت! مرد بود؟ واقعا مرد بود و بریزد؛ اما مرد بود و باید در خودش میریخ

خواهرش را تکوتنها

رها کرد؟

اون شب، دایان شهریار رو میفرسته پیش ارسالن. شهریار هم وقتی میبینه -

ارسالن و یلدا

درگیر شدن و بین حرفهاشون اسم دایان ردوبدل میشه، با اجبار ارسالن رو

میکشه. این

دایانه و ارسالن هم به واسطهی اولین قتلش نبوده، شهریار غالم حلقهبهگوش

یلدا خیلی چیزا

رو میفهمه. میخواسته همهچیز رو بذاره کف دست پلیس که شهریار

میکشتش. جسدش رو

میندازن توی خونه و چون یلدا توی شوک بوده، اسلحه رو به دست یلدا میده

و اثر انگشت

ن دایان یلدا روی اسلحه ثبت میشه. همون شب مدارک پیدا میشن؛ اما چو

احساس خطر

میکرده، به شهریار میگه که باید مدارک رو جایی پنهون کنه که عقل جن هم

بهش نرسه و

شهریار احمق اون رو میذاره توی وسایل دلسا؛ البته توی این دفترچه ننوشته

Page 566: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 566 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

که از عمد بوده

یا غیرعمد. تنها یه کپی ازشون وجود داشته که شهریار موقعی که از ایران

میشده، بهخارج

رادان داده تا به دست دایان برسه؛ اما رادان برادرش رو دور میزنه. از طرف

دیگهای، فرهاد

سالها با اثر انگشت و امضای دلسا معاملهها رو به ثبت میرسونده. وقتی با

دایان معامله

میکنه و مثل امیر معتمد نمیتونه پای قرارهاش بمونه، خشم دایان دامن همه

طرف رو میگیره.

حسابش فرهاد نبوده، طرف حسابش دلسایی بوده که از هیچی خبر نداشته.

شروع میکنه به

تهدیدکردن بانو، اون هم از طرف شهریار. شهریار اول مطمئن میشه که بانو

همون دلسا

285

مشرقیه و بعد کاغذهای زردرنگی رو برای اذیت و آزار دلسا میفرسته. دایان

هم به شیوه

قامش رو میگیره و عمارت آتیش میکشونه. هرچند اگه میدونست خودش انت

مدارک اصلی

توی عمارته، هیچوقت این کار رو نمیکرد. بیشتر از هرکسی خودش آسیب

Page 567: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 567 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

میبینه؛ چون

.مدارک نیستونابود میشه و تنها یه کپی ازش میمونه که دست رادان بود

شهریار زندگی کرد. بنیامین احساس گرمای بیشازحد می کرد. او سالها کنار

شهریار برایش

مانند برادر بود، برایش از رادین نیز عزیزتر بود؛ ولی حال... آه شهریار، آه!

چهکار کرده بودی؟

چرا این خاندان را نابود کردی؟

دنیا دور سرش میچرخید، نفسش گرفته بود. حال احساس دلسا را درک

میکرد، میفهمید که

نی چه. شوکه شده بود. این حجم از واقعیت برایش از همهجا رانده و مانده یع

.دور از انتظار بود

وقتی که به ایران آمد، قصدش پیداکردن خواهرش بود تا بتواند گذشته را

جبران کند؛ اما

وضعیت دلسا وخیمتر از آنی بود که او بتواند چیزی از گذشته را بفهمد و االن،

درست روبهروی

.میشنید زیبا نشسته بود و حقیقت را

پایان کجا بود؟ اصال این استراتژی پایانی داشت؟ این استراتژی هرلحظه

بزرگ و بزرگتر

میشد. افراد جدیدی را وارد بازی میکرد و در آخر همه را میبلعید. این

استراتژی نبود، باتالق

!بود

Page 568: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 568 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

بنیامین وارد این استراتژی تلخ شده بود و مانند دلسا، مانند گلشید، مانند

رن به دنبال پایانکا

میگشت؛ اما پایان کجا بود؟

دایان یلدا رو میفرسته پیش مسعود، با اسم مستعار سحر زندگی میکنه تا -

کسی متوجه

نشه یلدا معتمده. توی یه مهمونی با آناهیتا آشنا میشه و کل زندگیش تغییر

میکنه. آناهیتا از

از این موضوعات تناسخ بچگی به مسائل ماوراءالطبیعه عالقه داشته و یکی

بوده. توی این

دفترچه نوشته شده که یلدا از دوران بچگی احساس میکرده که دارای

قدرتهای خاصیه. اون

تحتتأثیر آناهیتا قرار میگیره و مثل ارکیده یه بازیچه میشه و تقریبا میزنه به

سرش. آناهیتا

یلدا دیدن، ارکیده ویه اشتباه رو دوبار تکرار میکنه و تنها کسایی که آسیب

بودن. یه سری

صفحات از دفترچه کنده شده و معلوم نیست که در رابـ ـطه با چی هستن.

درست موقعی که

286

دایان از حضورش میترسه، به دست حامد سمیعی کشته میشه. دلسا برای

Page 569: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 569 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

اینکه متوجه بشه

ه رو ببره باون مدارک دست کیه، از طرف دایان مأموریت پیدا میکنه تا یلدا

گاراژ؛ ولی یلدا

هیچچیزی نمیگه و دایان هم دستور قتلش رو میده. توی این دفترچه تا زمانی

رو نوشته که با

آناهیتا آشنا میشه و در کنارش آموزش میبینه؛ اما یهکم که تیکههای پازل رو

اینور و اونور

.تهداشکنیم، میفهمیم که دایان تو تکتک لحظه های زندگی این دختر وجود

نفس عمیقی کشید و نگاهش را به دفترچه دوخت. جلد چرمش را به آرامی

نـوازش کرد. تنها

سرنخی که داشتند، همین دفترچه و دلسا بود. دلسایی که روزبهروز وضعیتی

وخیمتر پیدا

میکرد، دلسایی که شاید با مرگش این استراتژی با همه تلخیهایش به پایان

.میرسید

پنجحرفی که این روزها همه به حضورش نیاز داشتند؛ اما این پایان... کلمه

استراتژی ادامه

.داشت تا دل بزند با همهی تلخیهایش

زیبا: راز ی.م و یلدا کشف شد. تنها یه راز مونده... حضور پررنگ شهریار

توی

صفحهصفحههای این داستان پر از استراتژی تلخ. شهریار داره چیکار میکنه؟

وزالبته ما هن

Page 570: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 570 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

نفهمیدیم که اون حملهای که به بانو شد به چه دلیلی بود؛ اما مطمئنم که دیگه

بانو تاس این

بازی نیست، شده یه مهره سوخته که باید حذف بشه؛ چه با مرگش و چه با

. ...مریضیش

***

نگاه نگرانش را روی صورت رنگپریدهی دلسا چرخاند. اصال حالش خوب

نبود و چشمانش

فریاد میزدند. معلوم بود که بهسختی سرپا ایستاده است. با لحنی خستگی را

پر از اضطراب

:پرسید

اصال مجبور نیستی تا بری شهریار رو ببینی، اصال اجباری در کار نیست! -

دیدی که زیبا هم

.گفت نری بهتره

دلسا نگاهش را دائم از بنیامین میدزدید و همین، یک زخم به زخمهای قلبش

ما باز هممیزد؛ ا

با اصرار زیاد سعی داشت تا او را از رفتن به زندان و مالقات با شهریار

منصرف کند. میترسید

که حالش بدتر از اینی که اکنون هست بشود؛ گویا تازه رگ برادرانهاش باد

کرده بود! بهآرامی

:لب زد

287

Page 571: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 571 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.باید ببینمش، باید باهاش حرف بزنم -

ت اوج نابودیاش را ببیند. آهی کشید و دستهایش را از همین دو جمله میتوانس

در جیب کت

:مشکیرنگش کرد و بهآرامی زمزمه کرد

باشه، برو؛ اما اگه حالت بد شد یا حس کردی که حالت خوب نیست، سریع -

برگرد. من باهات

!نمیام، میترسم یه بالیی سرش بیارم و خونش بیفته گردنم

احافظی زیر لبی از بنیامین دور شد. با دلسا هیچچیز نگفت و تنها با خد

قدمهای آرام بهسمت

ماشین دویستوشش حرکت کرد، دستگیره در را گرفت و داخل ماشین

نشست. اشکین در

ماشین نشسته بود و قرار بود او را همراهی کند. دستانش را مانند بنیامین

داخل جیب پالتویش

میخوردند و انگار زمین و کرد و به آسمان نگاه دوخت. ابرها به هم پیوند

آسمان نیز دلشان

گرفته بود. سرش را بر روی شیشه گذاشت و سردی را تا مغز استخوان

.احساس کرد

ماشین با سرعت از کنار مردم، کوچه، خیابان و خیلی چیزها میگذشت و دلسا

تنها میتوانست

، یا تآهی نثار این همه عجله کند. نمیدانست چنددقیقه طول کشید، چندساع

Page 572: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 572 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

حتی چندثانیه؛

:اما با صدای اشکین به خودش آمد

اینجاست. اینجا نگهش میدارن تا حکم دادگاهش بیاد. سرهنگ با مأمورا و -

رئیس زندان

.صحبت کرده، توی یه اتاق مخصوص حرف میزنید، یه مأمور هم کنارتونه

سمت های نثار اشکین کرد و از ماشین پیاده شد. با قدمهایی سنگین ب«باشه»

در سبزرنگ

حرکت کرد. انگار به پاهایش چندین وزنه صدکیلویی وصل کرده بودند؛

نمیتوانست راه برود،

نمیتوانست مانند قبل مغرور باشد، نه! دیگر هیچچیز از آن دلسای قبلی نمانده

.بود

بعد از چکشدن وسایلش، بهسمت اتاقی که اشکین گفته بود رفت. روی

صندلی سرد آبیرنگ

بود و به اتاق بیستمتری نگاه می کرد که تنها وسایلش، یک میز و دو نشسته

صندلی بود. یک

سرباز الغر کنار در ایستاده بود و دلسا به این اندیشید که با این حال خرابش

میتواند سرباز را

!ناکاوت کند، چه برسد به شهریار

هریار و قامتدر با صدا باز شد و دلسا نگاهی به آن انداخت. چهرهی گرفته ش

بلندش در

چهارچوب در جای گرفت و بعد از نگاهی پر از تعجب که به دلسا انداخت،

Page 573: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 573 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

بهسمتش قدم

288

برداشت. دلسا نفس عمیقی کشید تا التهاب درونیاش را کنترل کند. شهریار

جلویش جای

:گرفت و زمزمه کرد

.نمیدونستم تو میای مالقاتم -

نوز در اعماق قلبش این پادشاه را میپرستید؛ اما نتوانست نیش نزند. با آنکه ه

نتوانست زخم

.نزند

فکر میکردی مردم؟ اوه یادم رفته بود که جاسوسای عزیزت خوب خبر -

.میرسونن

شهریار نگاهش را به او دوخت و دلسا در اعماق چشمانش هیچچیزی را ندید؛

نه پشیمانی، نه

:غم و نه اندوه. شهریار گفت

یخواستم اینجوری بشه بانو. نمیدونستم وقتی وارد باند دایان هیچوقت نم -

میشم، دیگه

.نمیتونم بیرون بیام

نمیخواستی؛ اما باهاش همکاری کردی و کل زندگیم رو از بین بردی. اصال -

من هیچی،

Page 574: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 574 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

شهریار تو زندگی خودت رو هم نابود کردی. واقعا ارزشش رو داشت؟ دایان

چی داشت که تو

گذشتی؟ تو از خانوادهت هم گذشتی. من بهجای اینکه درست از همهچیز

کنم، همهچیز رو

!ویرون کردم و تو حتی به همون ویرونهها هم رحم نکردی

سرش را پایین انداخت و هیچ نگفت. دلسا عصبی بود، خشمگین بود. دلش

میخواست جواب

د. سرش آم بشنود و بداند. واقعا حقش بود که بداند این همه بال برای چه به

نگاه پر از سؤال و

اندوهش را به او دوخت. شهریار سکوت کرده و در فکر فرورفته بود. بعد از

:دقایقی گفت

من بچگی خوبی نداشتم بانو. نیلوفر مادر نبود، من و خواهرم رو نمیخواست. -

دائم اذیتمون

ونستم تمیکرد. نمیتونستم تحملش کنم، بارها خواستم که از خونه برم؛ اما نمی

شکوفه رو

پیش نیلوفر تنها بذارم. پدرم هیچوقت طرف من و شکوفه رو نگرفت، اون

عاشق نیلوفر بود و

ازش نمیگذشت. همهی اینا باعث شد که جذب دایانی بشم که پیشنهادات

وسوسهانگیزی

میداد. من پولی نداشتم تا خرج خودم و شکوفه رو دربیارم و دایان بهم گفت

با یه کار راحت

Page 575: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 575 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

میتونم از شر نیلوفر خالص بشم. اولش کارای خردهریز انجام میدادم؛ اما

کمکم رفتم توی

چشم دایان و همین که فهمید بانو شمس میشه دختر خواهر نیلوفر، ورق

برگشت. دنبال یکی

289

به اسم دلسا مشرقی میگشت و حدس میزد که تو باشی. اول فکر کردم قضیه

عشق و

یان برای عشق ارزشی قائل نبود، اون میخواست تالفی کنه. من عاشقیه؛ اما دا

رو فرستاد تا

بیام ازت حرف بکشم، باید مطمئن میشدیم که بانو شمس تویی یا نه و یه روز

که با رادین

حرف میزدی، متوجه شدم که خودتی. ورقههای زرد رو دایان از قبل میفرستاد

تا به حضور من

یدی که چه کسی ورقههای زرد رو توی اتاق شک نکنی و تو هیچوقت نفهم

میذاشت، لیال،

همون خدمتکاری که بهنظرت خیلی مهربون و دوستداشتنی بود. بانو، تو

چوب سادگیت

خوردی. اشتباه کردی که به کسی مثل فرهاد اعتماد کردی، من هم اشتباه

کردم که به حرفای

Page 576: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 576 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

که هیچ عکسالعملی دایان اعتماد کردم. بعد از یه مدت، دایان وقتی دید

نشون نمیدی، عصبی

شد. اون عادت داشت که ترس رو توی چشما و حرکات افراد مقابلش ببینه،

همه باید ازش

میترسیدن! اما تو همهچیز رو توی خودت میریختی و هیچی نشون نمیدادی.

بعد از قتل

ارسالن زند، من مجبور شدم که از ایران برم و گذشتهت رو بهونه کردم.

یان قتل ارسالنجر

خیلی بودار بود و میتونست من رو هم توی دردسر بندازه. از نقشههای دایان

هیچخبری

.نداشتم، نمیدونستم که میخواد عمارت رو منفجر کنه

نفس عمیقی کشید و به دلسای مبهوت چشم دوخت. اشک را از روی صورتش

پاک کرد. دلسا

یکرد اتفاقات را تجزیهوتحلیل با نگاهی مات به میز خیره شده بود و سعی م

کند. باورش

نمیشد که لیال، همان خدمتکار مهربان، همان خدمتکار پیر و فرز خیلی راحت

یک خانواده را

!نابود کند. مار در آستین پرورشدادن یعنی همین

من احمق اگه میدونستم که اون عمارت منفجر میشه، جلوش رو میگرفتم. -

میگفتم خودم رو

ی شکوفه رو نه. حداقل شکوفه رو از اون عمارت بکشه بیرون. بکشه؛ ول

Page 577: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 577 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

حیف... حیف که من هم

چوب خیلی از کارهام رو خوردم. مرگ شکوفه خیلی روم تأثیر گذاشت. پدرم

از نبود نیلوفر دق

کرد و رفت گوشه قبرستون. حتی یکصدم هم از مرگش ناراحت نشدم، بعد از

شکوفه من

بودم یه ماشین آدمکشی، یه کسی که دائما تحتتأثیر دیگه شهریار نبودم. شده

دایان و

حرفاشه. میدونستم که اون شکوفه رو کشته؛ اما مثل یه معتاد شده بودم،

نمیتونستم اون رو

ترک کنم. دایان مجبورم کرد که به بنیامین نزدیک بشم. من از نیلوفر و

خانوادهش متنفر بودم

290

زماندههای خاندان شمس بودید. دایان میخواست کاری و تو و بنیامین تنها با

کنه که بنیامین

تو رو بکشه و بعد خودش بنیامین رو. نمیدونم درد دایان چی بود؛ ولی شدید

با خاندان شمس

لج افتاده بود. من دائم توی گوش بنیامین از تو بد میگفتم. اگر تو تماس

میگرفتی، من جواب

یامین نمیخواد حتی صدات رو بشنوه تا اینکه دایانمیدادم و الکی میگفتم که بن

Page 578: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 578 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

گفت فعال

بیخیال بشم. تو وارد باندش شده بودی و خیلی راحت میتونست تو رو تحت

کنترل داشته

باشه. چندوقت پیش، یه پاکت بهم داد و گفت بدون اینکه بنیامین بفهمه، اون

.رو بهش بدم

م م بازش کنم. وقتی بنیامین بهنمیدونستم توی اون پاکت چیه و اجازه نداشت

گفت که فهمیده

تو زندهای و میخواد بیاد دنبالت، از نقشهی دایان باخبر شدم. تو یه مهرهی

سوخته بودی

دلسا، یه مهره که دیگه به هیچ درد نمیخورد و دایان میخواست آخرین

نقشهش توی این

ین اشتباه کرد. بنیام استراتژی رو انجام بده و اونم مرگ تو بود و بعد تمام. اما

اومد دنبالت؛ اما

.نه برای کشتنت، برای نجاتت

دستش را کالفه در موهای مشکیرنگش کرد و سرش را در حصار دستناش

پنهان. قلب دلسا

از آن همه اتفاق تندتند میتپید و دلش میخواست که سریع برگردد. ای کاش

به حرف بنیامین

هگاه نمیآمد. لعنت بر دایانی که گوش داده بود و هیچگاه به این شکنج

اینگونه او را بازیچه

قرار داده بود! لعنت بر دایان که به هیچکس رحم نکرد، حتی بنیامین! شهریار

Page 579: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 579 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

موهایش را کشید

:و زمزمه کرد

دایان وقتی فهمید که هیچچیزی درست پیش نمیره، بهم دستور داد هلت -

بدم تا بیفتی زمین

، فکر میکردم اگه بگم خائن، نمیشناسی؛ ولی و بمیری؛ اما زنده موندی

شناختی. بعد از اون

فهمیدم که منم شدم یه بازنده. فهمیدم که این یه بازی از طرف دایان بود تا

هم از شر تو

خالص بشه هم من. برای فریبدادن عدهای رو شیر میکرد و عدهای رو خر.

حقا که

!ه پرنده و چه انسانحیوونصفتیم. بازنده، بازندهست؛ چه درنده، چ

در آن اتاق بیستمتری هوا بهشدت سرد بود؛ پس چرا دلسا احساس گرما

میکرد؟ پس چرا

فکر میکرد که دارد در تب میسوزد؟ دستش را آرام بهسمت قلبش برد؛ تند

میتپید. ای کاش

!اصال نمیتپید! ای کاش این قلب لعنتی دیگر نمیتپید تا شاهد این اتفاقات نبود

291

بهخاطر دوبههمزنی های شهریار، بهخاطر دروغگفتنهایش و بهخاطر نفرت

نامعلوم دایان

Page 580: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 580 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

پستفطرت، بنیامین و دلسا با هم دشمنان خونی شدند. بنیامین به خون دلسا

تشنه بود و دلسا

از بنیامین فراری. سرشان سالمت باشد، چه کارها که نکردند و چه بالها که بر

سر این خاندان

رفته نیاوردند. آخر بهخاطر چه؟ گـ ـناه دلسا چه بود؟ اصال چه ربطی به ازبین

بنیامین داشت؟

دایان چرا اینگونه بود؟ چرا اینقدر عوضی بود؟

میتونی من رو ببخشی؟ با این همه بدی که بهت کردم، با این همه اتفاقات... -

میتونی

ی و سرد و تلخ! ببخشیم؟ با این که باهات بازی کردم. نمیخوام دلسا باش

میخوام بانویی

باشی که پاک بود، معصوم بود. میخوام بانو باشی دلسا. من نمیتونم، رفتنیام؛

اما تو میتونی

بمونی و دوباره شروع کنی و توی این شروع دوباره، من رو میبخشی؟

پوزخندی روی لبهای صورتیرنگش مینشیند. قلب پرتپشش آرام گرفت. تلخ

شد؛ مانند این

تراتژی. سرد شد؛ مانند همهی انسانهای دوروبرش. نگاهش پر از نفرت اس

شد و خیلی آرام

:لب زد

من آدم بخشیدن نیستم. نه که نباشم، بلد نیستم! درستبخشیدن و به موقع -

بخشیدن رو یاد

Page 581: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 581 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

نگرفتم. گذشت رو درک نکردم، مهربونی رو بلد نیستم. تنها مثل بقیه آدما به

خودم فکر کردم و

در پیش گرفتم. بدون اینکه به بقیه توجه کنم، بدون اینکه بدونم اگه راه

کسی ناخواسته با

حرفی یا رفتاری دلم رو شکست، خودش بیشتر از من اذیت شد. میدونی

شهریار، حس

میکنم بقیه بیشتر ناراحت اینن که سرد و تلخ شدم. میبینم که بنیامین ناراحته،

زیبا ناراحته،

راحتن؛ اما من نامهربون و خودخواهم. یاد ندادن بهم که کارن و گلشید نا

ببخش، فرهاد یاد

نداد، سرنوشت یاد نداد و االن از من انتظار نداشته باش که کسی رو ببخشم

که هیچ خوبی در

حقم نکرده. من پنجسال به یاد تو زندگی کردم؛ اما بخشیدن؟ نه! من اهل

.بخشیدن نیستم

ستانش آزاد کرد و مانند کسانی که از بیماری رنج شهریار سرش را از حصار د

:میکشند نالید

!اما تو عاشقم بودی -

اشتباه نکن شهریار، من هنوزم عاشقتم؛ اما عشق همیشه به این معنی نیست -

که باید به

معشوق برسی. بعضیوقتها باید از یک نفر گذشت تا به ته این ماجرا رسید.

شهریار تو لیاقت

Page 582: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 582 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

292

و نداری، نمیشه به قولهات اعتماد کرد، نمیشه پات بمونم. میدونی عشق ر

شهریار، ما همه یه

نوع آشغالیم. همهمون، از دم! من، تو، رادان، دایان، باران، مهراد، ارکیده...

!نمیشه نام برد

همهمون یه آشغال پستفطرتیم؛ اما اگر آشغالیم، حداقل قابل بازیافت باشیم.

آشغالبودن هم

داره، تو حدش رو هم رد کردی. متأسفم که این حرف رو میگم؛ اما حدی

عاشقتم. سعی میکنم

که دیگه فراموشت کنم، دیگه بهت فکر نکنم؛ اما توی حافظهم، همونجایی که

آلزایمر

هیچوقت نمیتونه بهش برسه، ثبت میکنم که کسی که عاشقش بودم چه بالها

که سرم

.نیاورد

ن رسیده بود. شهریار در فکر فرورفته بود و آهی کشید. انگار وقت رفت

توجهی به بلندشدن

دلسا نکرد. نگاهش را برای آخرینبار به چهرهی مردانه و جذابش دوخت.

دلش برای او تنگ

میشد؛ اما برای این استراتژی؟ هرگز! چنگی به کیفش که روی میز بود زد و

Page 583: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 583 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:حرفش را زد

نمیدونستم اگه برگردی کدوم اونقدر دلم از رفتنت بد شکسته بود که -

تیکهش خوشحال

میشه. نمیگم لعنت به کسی که تو رو ازم گرفت؛ چون اگه تو نمیخواستی

بری، کسی

نمیتونست تو رو از من بگیره. پس لعنت به دلم که جایی جامونده که کسی

!نمیخوادش

و شهریار، من یه آدمایی رو گذاشتم کنار که اگه همین االن بگن قراره بمیره

برو بهجاش بمیر،

باور کن میرم! ولی خب... گذاشتمت کنار. نمیبخشمت، هیچوقت! تو هم یادت

بمونه که یه

جایی توی این دنیا بدجور دل یکی رو شکستی. کاری نمیتونم باهات بکنم؛

چون دیدم خدایی

که اون باالست همهچی رو میبینه. دارم میبینم که داره همه رو به چیزی که

حقشونه

میرسونه. یکی حقش مرگه، یکی خوشبختی و یکی درد. منم منتظر حقم

.میمونم شهریار

...تو آمدهای جان به لب من برسانی»

«...من پای تو یک عمر بمانم، تو نمانی

شهریار: این حرف آخرته؟

کمی فکر کرد؛ واقعا حرف آخرش بود؟ یعنی دیگر هیچحرفی با این قاتل

Page 584: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 584 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

روبهرویش ندارد؟ با

که هم خانوادهاش را به کشتن داد و هم احساساتش را. از آن پنجسال کسی

پر از عشق فقط

همین حرفها مانده بود؟ دیگر حرفی نداشت تا به این مرد بزند؟

293

.نه -

شهریار رویش را از او گرفت و همانطور که به دستبندهای فلزی خیره شده

:بود، زمزمه کرد

.پس حرف آخرت رو بزن و برو -

دلسا میتوانست بهخوبی حس کند که دستهای شهریار در آن دستبندها چقدر

در عذاب

.هستند؛ خودش هم روزی آن درد را احساس کرده بود

.دوستت دارم -

:شهریار با بهت سرش را بلند کرد و دلسا با بغض گفت

دوستت دارم، دو کلمهست؛ اما پشتش یهعالمه حرف خوابیده. پنجسال با -

زندگی این کلمه

کردم، با این درد نفس کشیدم و اگه امید نداشتم که یه روز برمیگردی،

بیخیال این دنیا

میشدم و این زندگی رو تموم میکردم؛ اما نشد. دوستم نداشتی، بازیچهم

Page 585: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 585 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

کردی، من رو وارد

این استراتژی که به تلخی زندگیمه کردی، قاتل خانوادهمی؛ اما باز هم

دوستت دارم. ازت

م؛ اما دوستت دارم. پارادوکس عجیبیه. بی تو نمیتونم زندگی کنم؛ ولی متنفر

دارم نفس

میکشم. میگم بری میمیرم؛ اما بدون تو تونستم پنجسال زندگی کنم و

چندسال دیگه هم

!میتونم. احمقانهست نه؟ من هنوز دوست دارم؛ اما دیگه نمیخوامت

:نگریست و تنها لب زدشهریار تنها با چشم هایی لبریز از بهت به او می

تو دیوونهای! آخه کی عاشق قاتل زندگیش میشه؟ -

دلسا اشکهایش را پاک کرد و چشمان سبزرنگش را به او دوخت؛ چشمانی که

هیچوقت، از

هیچکس دل نبردند. دلسا، دلبر نبود. او ویرانگر بود و حال خودش ویران

.شده بود

از تو دلبریدن باشه. هرچی که نمیدونم پایانی که میگن چیه؛ شاید همین -

هست، من

!رسیدم به ته خط! ازت دل میبرم شهریار، بریدم ازت، از این زندگی

از جایش برخاست و بهسمت در خروجی حرکت کرد. باد موهایش را نـوازش

می داد و هوا

بارانی بود. انگار هوا نیز مانند او دلش گرفته بود. دستانش میلرزیدند و

.نمیآمدنفسش باال

Page 586: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 586 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

دستش را بر روی صورتش کشید و سعی کرد اشکهایش را پاک کند؛ اما

اشکهایش شدت

.بیشتری گرفتند و آرام هقهق کرد

294

حتی خودش هم باور نمیکرد با آن همه بدی، باز هم جایی برای شهریار در

قلبش باشد؛

و به ین رفتهرچند که این عشق بیریشه بود؛ اما پایدار شده بود. از پلهها پای

این فکر کرد که

شهریار ارزش دوستداشتن دارد یا نه؟ ارزش پنجسال حبسکردن این عشق

در یک ماهیچه

به نام قلب را داشت؟ عاشق کسی شده بود که جز بدی به او چیزی نرسانده

بود. حتی

.عاشقشدنش هم مانند آدمیزاد نبود

ر از که به آدمها طوالنیت بزرگترین اشتباهی که میتوانست انجام دهد، این بود

آنچه که

لیاقتش را دارند، اجازه بدهد در زندگیاش بمانند. دلسا سالها به دنبال آدم

درست در اطرافش

.گشت، بهجای آنکه تالش کند آدم درستی باشد

اشکین تکیهزده بر ماشین به او نگاه میکرد. لبخند تلخی زد و بهسمتش رفت.

Page 587: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 587 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

هنوز

ا دیگر تالشی نکرد. آخرین حرف مهراد چه بود؟اشکهایش روان بودند؛ ام

نگاهی به زندان انداخت، چشمانش دورتادور آن چهاردیواری بزرگ

چرخیدند. آرام پلک زد و

:نفس عمیقی کشید. خیلی آهسته، بهطوریکه کارن متوجه نشود لب زد

.پروندهی ملکه مافیا بسته شد -

:اشکین به گوشش خوردبرگشت و خواست در ماشین را باز کند که صدای

موافق یه پیادهروی و رفتن به کافه توی این بارون هستی؟ یه چند خیابون -

اونورتر یه کافه

.هست

.لبخند واقعی جای آن لبخند تلخ را گرفت

من عشق به تو دادم و عمری تو به من درد»

«این عشق چرا این همه بیرحمترت کرد؟

میرفتند و سکوت میانشان حکومت دقایقی بعد، شانهبهشانهی همدیگر راه

میکرد. دلسا هیچ

تالشی نمیکرد تا این سکوت را بشکند؛ تنها به حرفهای شهریار میاندیشید و

هر چنددقیقه

دستی بر روی صورتش میکشید تا اشکهای بلورمانند را پاک کند. اشکین

:بهآرامی پرسید

شهریار بهت چی گفت؟ -

295

Page 588: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 588 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

او دوخت و قدمهایش را آهستهتر کرد. انگار اسم دلسا نگاه سبزرنگش را به

شهریار او را در

فکر فرو میبرد. اشکین منتظر نگاهش کرد و دلسا به این فکر کرد که موهای

قهوهایرنگش

.دلنشین است. چشمانی همرنگ موهایش داشت

شهریار چیزی بهم نگفت، بهم یاد داد. یاد داد که گرگها رحم و عاطفه -

.دارنندارن، فکر ن

وقتی میفهمن دوستشون داری رام میشن؛ حتی درندهترینشون؛ ولی آدمها

عاطفه دارن،

شعور دارن؛ اما وقتی میفهمن دوستشون داری، گرگ میشن؛ حتی

!رامترینشون

اشکین سکوت کرد و به فکر فرورفت. دلسا واقعا خستهتر از آنی بود که

بتواند پذیرای اتفاق

یک زندگی آرام نیاز داشت، زندگی که دیگر هیچ جدیدی باشد. او تنها به

تنشی در آن وجود

نداشته باشد و آیا بنیامین میتوانست این زندگی را برایش پدید بیاورد؟

اشکین نگاهی به آسمان کرد که قطرههایش را خرج زمین میکرد و چتر

مشکیرنگش را باز

:کردپ باالی سر هردویشان گرفت و زمزمه کرد

یکبار برای همیشه انتخاب کن. یا براش بجنگ یا حق نداری توی زندگی -

Page 589: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 589 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

وقتی تالش

نکردی برای ازدستدادنش ناراحت باشی. حاال تو بگو، برای رسیدن به شهریار

جنگیدی؟

برای رسیدن بهت جنگید؟

من خوب شدم، عشق تو پروانگیام بود»

«این خوبشدن هدیهی دیوانگیام بود

ازی بودیم، نزدیک به هم؛ اما هیچوقت به هم من و شهریار مثل دوتا خط مو -

.نرسیدیم

اشکین لبخندی زد و نزدیکتر شد. باد موهای هردویشان را تکان میداد و

دلسا باز به این فکر

کرد که چشمانش هم زیباست. کافه روبهرویشان بود؛ اما انگار زیر باران

ماندن خیلی بهتر از

.کافه رفتن بود

بشکنه؟ اشکین: حتی اگه یکیتون

ما اونقدر همدیگه رو دوست نداشتیم که بهخاطر همدیگه بشکنیم. ما -

غرورمون رو بیشتر

.دوست داشتیم

296

دروغ گفت، او هزاران بار شکست. برای بهدستآوردن شهریار بارها شکست،

Page 590: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 590 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

بارها التماس

کرد؛ اما اثری نداشت. او برای بهدستآوردن شهریار گریه کرد، زاری کرد؛

نجنگید. نه، ولی

دلسا اهل جنگیدن نبود. اگر کسی نمیخواست بماند، میگذاشت برود؛ اما

.خودش نابود میشد

نفسش را در هوا فوت کرد و اشکین با نگاه کوتاهی که به آسمان انداخت،

:پرسید

بریم توی ماشین یا کافیشاپ؟ -

د به ساعت روی مچ دست چپ اشکین خیره شد. عقربههایش اخطار میدادن

که دیر شده

است. بنیامین نگرانش میشد و باز هم نصیحت میشنید. دیگر نمیخواست

بنیامین را ناراحت

کند. همهچیز در او حل شده بود، همهچیز! حال... احساس راحتی میکرد،

احساس اینکه

.میتواند نفس راحتی بکشد

.بریم توی ماشین -

از آن نفسی که به دلم عشق تو کم شد»

«...دور تو گرداب خودم شدچرخیدن من

یک فنجان قهوه داغ در آن هوای گرفته و بارانی درون ماشین اشکین، بیش

از هرچیز دیگری

میچسبید. نگاهش به کافه افتاد و یادش به کافه پرند. کافهای که در آن دایان

Page 591: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 591 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

را مالقات کرد و

ارکیده مرگ را! آناهیتا گفته بود مرگ ارکیده هم یک نقشهی از پیش

برنامهریزی شده بود. بعد

از شهریار، ارکیده تنها امید او برای زندگیکردن، برای نفسکشیدن بود. حال

که هردو امیدش

را از دست داده بود، باید چه میکرد؟ بنیامین برای او امید میشد؟ نفس عمیقی

کشید و زمزمه

:کرد

تا حاال عاشق شدی اشکین؟ -

و جوابی شنید که تمام معادالت ذهنش را همین سؤال را از کارن پرسیده بود

.تغییر داد

انتظاری هم نداشت که اشکین با شخصی یک عاشقانه رمانتیک و آرام به

.وجود آورده باشد

!اصال به اشکین نمیخورد

آره خب، اصال مگه میشه کسی توی زندگیش عاشق نشه؟ منم عاشق شدم؛ -

اما خب دختره

.قالم گذاشت

297

ه همه عمر مرا کشت خیالتبا اینک»

Page 592: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 592 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

«هر آنچه گرفتی ز من و عشق، حاللت

اخمی بر روی چهرهی دلسا نشست. متوجه منظور اشکین نشده بود. قهوه را

بهسمت دهانش

.برد و در انتظار حرف ناتمام کارن ماند

پیچوند من رو دیگه! گفت که یکی دیگه رو دوست داشته و میخواسته لجش -

رو دربیاره. رابـ

طهمون آنچنان صمیمی نبود که آه و ناله راه بندازم؛ اما خب... سخت بود ـ

.دیگه

:لبخندی تلخ بر روی لبانش نشست و ادامه داد

تا اینکه، چندروز پیش اومدم عیادتت. داشتم از اتاق یه مریضی رد میشدم -

که یه صدای

خانمی یه آشنا شنیدم، همین که سر برگردوندم، دیدم یه دختر پرستار داره با

.صحبت میکنه

یه لحظه حس کردم خودشه؛ اما اون فقط شبیهش بود؛ ولی من...نمیدونم چه

حسی بود که به

بهونهی دیدن تو میاومدم کلینیک و میرفتم از دور دختره رو نگاه میکردم.

دیگه اون عشق

.قبلی هم از سرم پرید؛ البته من که بهش عشق نمیگفتم. یه وابستگی بچگونه

های دلسا با اخمی مصنوعی، همدیگر را در آغـ*وش گرفتند و دلسا ابرو

:گفت

...نامرد حداقل یه بار هم میاومدی پیشم! همهش رفتی پیش اون دختره -

Page 593: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 593 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:اشکین مردانه خندید و دلسا پرسید

حاال دختره کی هست؟ اسمش چیه؟ -

.مریم، مریم صالحی -

کین را در سر پرورش داد و ایندفعه از ته دل لبخند زد. آرزوی خوشبختی اش

دعا کرد که

ایندفعه خدا عاشق را از معشوق جدا نکند، حداقل این بار رحم کند به

!بندههایش

تو، دورترین ساحل قلب من بیدل»

«من غربت پاروزدن کشتی در گل

***

:پتو را آرام بر روی تن دلسا مرتب کرد و با مهربانی پرسید

دیگه به چیزی احتیاج نداری؟ -

298

:دلسا همانطور که به چهرهاش خیره شده بود، زمزمه کرد

.چرا؛ دلم میخواد با یکی حرف بزنم -

بنیامین روی صندلی همراه نشست و دست دلسا را محکم گرفت. در تهته

دلش، در اعماق

وجودش احساسی به نام حس برادرانه شکوفه زده بود. هیچوقت نتوانست

کنار بلور باشد؛ از

Page 594: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 594 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

پانزدهسالگی رفت لندن و دیگر به ایران بازنگشت. فرصتهای خوب با همان

خانواده بودن را

از دست داد و هیچگاه هم نمیتوانست به عقب بازگردد. بلور را از دست داد و

دیگر دلش

نمیخواست تنها عضو خانوادهاش را از دست بدهد. یکبار همه را از دست داده

بود، بار دیگری

!وجود نداشت

یامین، حالم خوب نیست. حس میکنم که مرگ همین اطرافمه. خاطرهها بن -

دارن از جلوی

چشمهام رد میشن، همهی افراد زندگیم میان جلوم و بهم پوزخند میزنن.

بنیامین، حس

.آدمهایی رو دارم که دارن وصیت میکنن

از داغ بزرگی که نگاهت به دلم دوخت»

«یک شهر به حال من دیوانه دلش سوخت

یامین بهآرامی انگشتش را بر روی لبهای صورتی کـ*ـمرنگش گذاشت و بن

:گفت

-این حرفا رو نزن، تو هنوز خیلی جوونی! مگه چندسالته؟ بیستوشیش -

.بیستوهفتسال

دلسا دستش را آرام بر روی موهایش که تارهای سفیدرنگ داشت کشید و

نگاه بنیامین به

آن تارهای سفیدرنگ زد و ادامه آنها خورد. بهآرامی بـ*ـوسـهای بر روی

Page 595: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 595 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:داد

بهجای این چندتا تار سفید، زندگی کن! جوری حرف میزنی انگار دنیا به -

.آخر رسیده

.دنیا به آخر نرسیده؛ اما من به آخر خط رسیدم -

اشک در چشمان دلسا حـلقه زد. هیچگاه اینقدر ضعیف و رنجور نبود. همیشه

با قدرت زندگی

حساس میکرد که بیشتر از همیشه به یک تکیهگاه احتیاج می کرد؛ ولی حال ا

دارد. او به این

مهربانیها عادت نداشت. هرکس که میآمد، به او یک زخم میزد و میرفت. با

این

مهربانیهای برادرانه غریبه بود و نمیدانست که ذهن خستهاش میتواند پذیرا

.باشد یا نه

:بنیامین در گوشش بهآرامی زمزمه کرد

299

.متأسفم بهخاطر اینکه این همه ظلم در حقت کردم -

متأسف نباش! تو که کاری نکردی؛ فقط پنجسال پیش که بهشدت بهت نیاز -

داشتم نبودی،

وقتی داشتن بلور رو خاک میکردن نبودی، وقتی داشتن من رو خاک میکردن

نبودی! بنیامین

Page 596: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 596 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

م که کابوس تموم تو هیچوقت نبودی؛ فقط ازت یه اسم بود و بس! یه اس

.شبهای زندگیم بود

تو حضور نداشتی، پس لزومی برای متأسفبودنت نیست. تأسف رو زمانی بخور

که کسی بهت

.نیاز داشت و تو بودی؛ اما کاری نکردی

از آن نفسی که به دلم عشق تو کم شد»

«چرخیدن من دور تو گرداب خودم شد

هایش هم بوی مرگ میداد. آهی جانسوز کشید و به سقف خیره شد. حتی حرف

بنیامین آرام

موهایش را با دست راست نـوازش کرد. مرد احساساتی نبود، نه! هیچوقت

طعم احساسات را

نچشید؛ اما امروز او هم مانند دلسا به حالی عجیب دچار شده بود. گویی

احساس میکرد چیزی

.نداشتدارد تغییر میکند. نمیدانست چه؛ اما اصال احساس خوبی به آن

دلسا: همهچی تموم میشه، آدمها میرن، زمان میگذره و احساسات رو تغییر

میده. میدونی

چیه؟ زندگی همچنان ادامه داره و خاطرهها از جلوی چشمهات رد میشن تا

بهت گذشتهت رو

.یادآوری کنن. حتی مغرورترین آدمها هم حریف خاطرهها نمیشن

:بر روی سرش کشید، گفت دلسا بهآرامی چشمانش را بست و پتو را

خستهم بنیامین، خیلی خسته! نه از نظر جسمی، روحی خسته شدم. احساس -

Page 597: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 597 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

میکنم دیگه با

.مرگ مشکلی ندارم

بنیامین برای آخرینبار دستانش را محکم فشار داد و بعد از بـ*ـوسهی آرامی

که از روی پتو بر

:روی سر دلسا زد، پاسخ داد

رم، زیبا اجازه داده که شبا برم توی اتاقش نزن این حرفا رو. من می -

استراحت کنم. اینجا

.ممکنه با حضورم راحت نباشی

با اینکه همه عمر مرا کشت خیالت»

«...هرآنچه گرفتی ز من و عشق، حاللت

300

و از جایش برخاست؛ اما دلسا جوابی به او نداد. صدای نفسهای عمیقش را که

میشنید،

قشهها برای خوبکردن دلسا داشت. از بردنش به خیالش راحت میشد. ن

سفرهای خارجی

گرفته تا شروع زندگی جدید. نمیگذاشت اینگونه در این حالت افسرده بماند

و مهمترین

نقشهاش، ازبینبردن بیماری دلسا بود. دلش میخواست این بیماری لعنتی را از

.بین ببرد

Page 598: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 598 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

.ودبیماری که زیبا در موردش چیزهای خوبی نگفته ب

راهرو را طی کرد. در ایستگاه پرستاران زنی چرت میزد و بنیامین بعد از سه

دقیقه به اتاق زیبا

رسید. تعجب کرد، هیچوقت موقع شیفت پرستار نمیخوابید. در را باز کرد.

برق خاموش بود؛

.اما اتاق بوی عطری خاص میداد. بوی عطری آشنا

با اخم به اطراف نگاه کرد تا ابروهایش همدیگر را در آغـ*ـوش گرفتند و

.برق را روشن کند

بعد از زدن کلید برق، چهرهای آشناتر از آن عطر لعنتی را دید. ضربان

.قلبش بر روی هزار بود

مغزش تقریبا داشت خاموش میشد و تنها دستوری که داده بود، مرگ آن

.شخص آشنا بود

:بهسمتش هجوم برد و فریاد زد

کار میکنی؟عوضی تو اینجا چی -

مرد بر روی صندلی چرخان که قبال زیبا بر رویش مینشست، نشسته بود و با

پایش آن را

تکان میداد و میچرخید. کاله کپ مشکیرنگش را باال داد و چشمانش نمایان

شد. با

:خونسردی زمزمه کرد

بنیامین تو اینجایی؟ فکر کردم توی اتاق خواهرت میمونی. عجب دکتر -

ی، نه؟دستودلباز

Page 599: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 599 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

اجازه داده توی اتاقش بمونی! اگه فردا خدایی نکرده یکی از وسایلش گم

بشه نمیاد یقه تو رو

بگیره؟ یا مثال اگه یه جنازه پیدا شه، چی؟

حرفش که تمام شد، یقه پیراهن مشکیرنگش در دستان بنیامین اسیر شد؛

ولی با آرامش از

ت د بنیامین بود؛ ولی میتوانسجایش بلند شد و روبهروی بنیامین ایستاد. همق

او را به یک فوت

به صدمتر عقبتر پرتاب کند. بنیامین ضعیف نبود؛ او خیلی قوی بود. پوزخند

صداداری زد که

:بنیامین با خشم گفت

301

عوضی تو از خدا چی میدونی؟ آشغال، لعنت بهت که زندگی همه رو به هم -

ریختی! لعنت به

همهچیز اعتماد کردم. بهخاطر توی کـ*ـثافت خواهرم اون روزی که به توی بی

اینطوری شده،

چرا دست از سرمون برنمی داری لعنتی؟

مچ دست بنیامین را گرفت و با فشار دستش را از یقه پیراهنش جدا کرد. کاله

کپ را از سرش

برداشت و موهای بههمریختهاش نمایان شدند. لحنش آرامش و خونسردی را

Page 600: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 600 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:فریاد میزد

این حرفا به من برنمیخوره، اومدم یه سری چیزا رو روشن کنم و بعد از اون -

جایی میرم که

.حتی کل دنیا رو هم بگردی نتونی پیدام کنی

بنیامین نفسهای صدادار میکشید. مشتش را حرکت داد تا بر روی صورتش

بنشاند؛ اما او با

امین هیچکاری آرامش دستش را گرفت. از او خیلی قویتر بود و عمال بنی

.نمیتوانست بکند

بنیامین را محکم هل داد که بر روی زمین افتاد و سرش به دسته مبل برخورد

کرد. قبل از آنکه

بنیامین بتواند واکنشی نشان بدهد، روبهرویش زانو زد و دو دستش را سریع

.با طناب بست

ود؛ ده بآنقدر سریع کارش را کرد که حتی بنیامین با آن حالش در تعجب مان

هرچند که او برای

.این کارها، سالها آموزش دیده بود

خوب گوش کن ببین چی میگم؛ چون شاید آخرین حرفهایی باشه که از -

.طرف من میشنوی

:بنیامین با نفرت نگاهش کرد و او بیتوجه ادامه داد

این استراتژی باید تموم بشه؛ اما قبل از اون، باید تو یه چیزایی رو خوب -

ونی؛ چون شایدبد

تو تنها کسی باشی که وارد این بازی شد و زنده موند؛ هرچند که من ترجیح

Page 601: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 601 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

!میدم بمیری

بنیامین با چشمهای درشتشده خیرهی چهره مردانه و جذابش شد. اسلحه

مشکیرنگش را در

آورد و بنیامین کمی خود را به عقب کشید؛ اما کـ*ـمرش بهشدت تیر کشید.

چهرهاش در هم

.نفسش حبس شد رفت و

تقدیر بود که من رو کشوند به این بازی مسخره. اولش برام جذاب بود؛ اما -

بعدش دیگه

خسته شدم. حالم از این وضعیت به هم خورد. شده بودم مطیع و فرمانبردار

دایان؛ بهم

میگفت بمیر میمردم. ولی حاال اومدم تا همهی رازها رو فاش کنم، اومدیم تا

.تمومش کنیم

ین استراتژی قرار نبود این همه طول بکشه. تقدیر تبدیلش کرد به یه ا

.استراتژی تلخ

302

:بنیامین با نفرت زمزمه کرد

تقدیر آرتروز گردن گرفت از بس همه اشتباهاتت رو به گردنش انداختی -

!شهریار

پوزخندی زد و روبهرویش زانو زد. نگاهش بیحس بیحس بود. گویی اصال

Page 602: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 602 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

م نیستبرایش مه

که چه اتفاقی میخواهد بیفتد. از سردی نگاهش لرزید. دلسا هم اینگونه شده

بود؛ درست

مانند شهریار. گویی که بود و نبود برایش مهم نبود. همانطور که با اسلحه

مشکیرنگ بازی

:میکرد گفت

شاید برات عجیب باشه که چرا ارکیدهای که هیچ نقش خاصی توی این -

هبازی نداشت، کشت

.شد و چه کسی اون رو کشت. یا شاید برات جای سؤال باشه که چرا یلدا مرد

برام مهم نیست توی عوضی با اون دوستای آشغالتر از خودت چه غلطی -

.کردید

:شهریار بهآرامی اسلحه را روی زمین گذاشت و با بیحوصلگی پاسخ داد

تی که وارد این منم دلم نمیخواد برات توضیح بدم؛ اما تو تنها کسی هس -

استراتژی شد و

زنده میمونه. دایان از مجهولموندن چیزی بدش میاد، میخواد همهچیز رو حل

کنه؛ حتی برای

اون پلیسای احمق. اونم استراتژیهای مخصوص خودش رو داره که هیچوقت

نمیتونم

.درکشون کنم

قلبش با شدت میتپید؛ دلش نمیخواست به معنی جمله شهریار فکر کند.

ذهنش دوروبر دلسا

Page 603: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 603 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

میچرخید و همین که خواست از جایش برخیزد، شهریار بهسمتش پرید و او

را روی زمین

کشید. بنیامین فریاد میکشید؛ اما آنقدر زوری نداشت که بتواند در مقابل

شهریار کاری انجام

دهد. نمیدانست چرا با آن همه فریاد کسی به دادش نمیرسد. شهریار او را

زیبابهسمت میز

:برد و با طناب محکم بنیامین را به پایههای میز بست. با خونسردی گفت

هرچقدر دلت میخواد دادوفریاد کن؛ همه کسایی که با ما بودن دارن -

کارشون رو انجام میدن

!و اون کسایی که ضد ما بودن مردن

نفسش رفت. کمکم داشت گریهاش میگرفت. خودش را تکان میداد؛ اما

که میز برمیترسید

رویش بیفتد و بیهوش شود. آنموقع نمیتوانست به داد دلسا برسد. به یاد

پرستاری که در

ایستگاه پرستاران بود افتاد. او چرت نمیزد؛ مرده بود و چقدر بنیامین احمق

.بود که نفهمید

303

ارکیده رو از بازی محو کردیم؛ چون داشت دستووپا گیر میشد. شیخ عبداهلل -

خودش و هم

Page 604: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 604 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

هم اون رو کشت. مهره خاصی نبودن؛ بیشتر مزاحممون بودن. آناهیتا رفت

سراغش تا گولش

بزنه. شیوا؟ شیوا دیگه کیه؟ آناهیتای احمق حتی بلند نیست تناسخ رو بنویسه

و اونوقت بیاد

اجراش کنه؟ اون فقط ارکیده رو گول زد. همهچیز طبق نقشه بود؛ هدفمون

این بود که ارکیده

اینجوری محو بشه. همهچیز طبق خواسته خودمون پیش میرفت تا اینکه

مهراد متوجه

اتفاقات دوروبر ارکیده شد. کارمون رو سریعتر کردیم؛ ارکیده رو بردیم کافه

پرند و اونجا رو

آتیش زدیم؛ اما اون صدتا جون داشت و زنده موند. داشت خوب میشد که

خودم دستبهکار

ن و با پولدادن به پرستارا خیلی راحت وضعیتش رو شدم و رفتم بیمارستا

بحرانی کردیم. دلسا

دفترچه رو پیدا کرد و یکی از خدمتکارا از حال بدش سوءاستفاده کرد و یه

چاقو داد دستش،

اون هم مثل دیوونهها زد به خودش. چندروز بستری شد و همونموقع کار

ارکیده رو تموم

اد، ارکیده مرد و همه هم باور کردن که کردم. قبل از اینکه صداش دربی

بهخاطر آتیشسوزی

مرده. زرنگتون مثال دلسا بود که حتی روحش هم خبردار نشده بود؛ ولی

Page 605: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 605 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

مهراد لعنتی شک کرده

بود. اون رو هم خیلی راحت با کمک باران از سر راهمون برداشتیم. دلسا

خواست نجاتش بده؛

ه دار. مهراد مرگ میخواست، ما ولی خودش با پاهای خودش رفت پای چوب

.هم بهش دادیم

نفسهای عمیق میکشید. در دل خودش را لعنت میکرد که دلسا را تنها گذاشته

بود. اگر دلسا

را هم از دست میداد نابود میشد، نابود! ضربهای که به سرش خورده بود،

داشت کمکم او را از

شقیقههایش گرم شده حال میبرد. خون از روی سرش جاری شده بود و کنار

بود. قسمت

شانه پیراهن آبیرنگش کمکم داشت به رنگ خون درمیآمد. نفسهایش به

شمارش افتاده

.بودند؛ اما بهشدت مقاومت میکرد تا هوشیار بماند

میبینی بنیامین؟ دایان برای همهچیز برنامه داشت. اون از همون لحظه اول -

میدونست که

شده؛ اما ریسک کرد و خواست انتقام بگیره. دلسا برای چی وارد این بازی

دایان قانونهای

مخصوص خودش رو داره، براش مهم نیست که طرف حسابش کیه. اگه از تو

مدرکی به

دستش برسه که نشون بده دورش زدی، بالیی به سرت میاره که نهتنها

Page 606: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 606 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

خودت؛ بلکه همه رو

هم خودش شخصا به دامنگیر میکنه. اون بیخیال فرهاد نشد، مرگ فرهاد رو

عهده گرفت؛

304

هرچند که اون مردک خرفت لیاقتش رو نداشت. دایان میدونست که کارن

همون کیان و

اشکین همون اشکانه*! هویت گلشید رو میدونست و برای تلخشدن این

استراتژی

برنامهریزی کرد. ولی انصافا اون دفترچه خیلی برامون دردسر شد؛ چون اون

ترچهیفقط یه دف

خالی نبود. توی جلدش یه سیدی و فلش بود که تکتک کارهای دایان رو

درونش حفظ کرده

بود. فکر میکنی چرا رادان و دایان این همه از اون دفترچه محافظت میکردن؟

توی سیدی

کپی مدارک بود و توی فلش همهی کـثافتکاریای دایان! دست خانم

روانشناس مهربون درد

همینجا گذاشته بود، کارم رو خیلی راحت کرد و جون نکنه، دفترچه رو

!خودش رو نجات داد

قهقهه بلندی سر داد و بنیامین در خودش جمع شد. پایه میز کوچک بود و او

Page 607: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 607 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

به سختی با طناب

به آن گره خورده بود. کـ*ـمرش تیر میکشید و میدانست که اگر از دست

شهریار نجات پیدا

خواهد کشت! شهریار از جایش برخاست و کند، این کـ*ـمردرد او را

همانطور که راه

:میرفت، با خونسردی ترسناکی گفت

جمیله و زهرا جزو گروه خودمون بودن! بیچاره دلسا؛ عادت کرده که از -

اطرافیانش، مخصوصا

خدمتکارها ضربه بخوره. زهرا هم یه مدتی بهمون راپورت میداد؛ اما وقتی

فهمیدیم دلسا

نده، شد یه مهره سوخته که به هیچ دردی نمیخورد. میدونی دستش رو خو

جالبترش چیه؟

وای بنیامین؛ عاشق این قسمت از ماجرام! دلسا شیرینترین قسمت این

!استراتژی تلخ بود

هوش و حواس بنیامین پیش دلسا بود و در آن لحظه نمیتوانست

تجزیهوتحلیل کند که جمیله

دا میکرد، حتما از گلشید و کارن کیست. اگر از این مخمصه نجات پی

میپرسید. گفت کارن،

یعنی او شخص دیگری بود؟ کارن، کیان بود؟ اشکین، اشکان بود؟ چرا اینقدر

همهچیز

عجیبوغریب بود؟ دلسا، بانو بود و کمکم داشت به خودش شک میکرد. یعنی

Page 608: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 608 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

ممکن بود که او

نجا دیگر چه بنیامین نباشد؟ به دلسا حق میداد که دیوانه شود، ای

دیوانهخانهای بود که

هیچچیزش سرجایش نبود؟

پوزخندی به این همه افکار مزخرفش زد. با شنیدن حرف شهریار، نفسش

رفت و احساس کرد

.که همین االن است مغزش بپاشد

305

مریضی دلسا هم بهخاطر کارای جمیله بود. توی قهوه یا نوشیدنیهاش خیلی -

چیزا میریخت،

و شیشه البته با مقدار خیلی کم. سر قضیه دفترچه، یهکم شاهدونه شاهدونه*

و شیشه رو باهم

!ریخت. خب، فاجعه بود

و سری به معنای تأسف تکان داد. دستهای بنیامین بسته بودند؛ اما او بهخوبی

احساس

میکرد که میلرزند. حلقهزدن اشک در چشمان یک مرد دیگر آخر ماجرا باید

باشد. از اینکه

ینگونه در جلوی شهریار بود، احساس ضعف میکرد و از خودش متنفر شده ا

بود؛ اما وقتی به

Page 609: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 609 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

این فکر می کرد که خواهرش هرثانیه از زندگیاش را در همین وضعیت بود،

جگرش آتش

.میگرفت

بس کن عوضی، بس کن! چی رو میخوای با این حرفات بهم بگی شهریار؟ -

کـثافت چرا

اری؟دست از سر ما برنمید

شهریار اسلحه را برداشت و آرام بر روی شقیقهاش گذاشت. چشمانش را

بست و بهآرامی

:زمزمه کرد

سرنوشت از اولش با ما سر سازش نداشت. یار هم بودیم؛ اما بخت یار ما -

.نبود

.و صدای شلیک گلوله در اتاق پیچید

ستفاده از شاهدونه: امروزه شاهد خوبی مبنی بر این امر وجود دارد که ا *

مشتقات شاهدانه

باعث دوبرابرشدن خطر ابتال به اسکیزوفرنی میشود. منبع: سالمت نیوز

جنازه بیجان شهریار بر روی زمین افتاده بود و جویباری از خون از شقیقهاش

.جاری شده بود

بنیامین با چشمهایی که از شدت بهت درشت شده بودند، به صحنه مقابلش

.نگاه میکرد

یکرد تمام محتویات معدهاش در حال جوشیدن است و باید باال احساس م

بیاورد؛ اما آنقدر

Page 610: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 610 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

خون از سرش رفته بود که دیگر جانی نداشت. در اتاق بهشدت باز شد و

اندام ورزیدهی کارن

.در چهارچوب در جای گرفت

کارن اسلحهاش را باال آورده بود و بهسمت چپ و راست میبرد. با دیدن

،جنازهی شهریار

اسلحه مشکیرنگ را پایین آورد و با قدمهای آرام بهسمت جسد حرکت کرد.

اشکین همان

:لحظه چشمش به بنیامین خورد و فریاد زد

306

!کیان، بنیامین اونجاست -

کارن بهسمتش دوید و در یک حرکت با چاقو طناب را برید. بنیامین در حال

سقوط بود که او را

ا بر روی سرش گذاشت و چیزی زیر لب گفت در آغـ*ـوش کشید. دستش ر

که بنیامین متوجه

:نشد. بنیامین با بیجانی لب زد

...برو...پیـ...شش... -

:کارن با گیجی پرسید

چی؟ -

:بنیامین نفس عمیقی کشید و بهسختی زمزمه کرد

Page 611: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 611 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

...بر...برو...پیـ...ش...دل -

اد خود کشید و فریکارن رو به اشکین کرد و بنیامین را بیشتر در آغـ*ـوش

:زد

اشکان؛ زود باش بگو برانکارد رو بیارن. خودت هم سریع برو پیش دلسا. -

!زود باش

اشکین از جایش پرید و بهسرعت بهسمت در خروجی رفت. کارن زمزمه

:کرد

دووم بیار پسر، زخم شمشیر که نخوردی. اصال چی شد؟ این آشغال اینجا -

چیکار میکنه؟

مسخرهترین سؤالی بود که در تمام عمرش شنیده بود. در آن حال، این

چشمانش سیاهی

میرفت و حتی در آنموقع هم فکر دلسا رهایش نمیکرد. دلش عجیب شور

میزد و اگر کارن

او را نمیگرفت، سقوط میکرد. دید که برانکارد آوردند و حس کرد که جایی

.دراز کشیده است

:آرام لب زد صدای پرستاران را تنها همهمه میشنید و

...دل...سا -

.اشکین را دید که وارد اتاق شد و تنها دو کلمه را توانست تشخیص بدهد

.حالش خوبه -

لبخندی بر روی لبهایش نشست. حال خواهرش خوب بود. برانکارد را حرکت

میدادند. کارن

Page 612: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 612 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

:در لحظه آخر گفت

307

ون کنیم. حالش خوبه، نگرانش نباش. به موقع تونستیم دستگیرش -

میخواستن بهش آمپول

هوا بزنن؛ دایان اینبار بد ریسکی کرد؛ چون خودش و برادرش اومده بودن.

هردوتاشون

!دستگیر شدن. این استراتژی تموم شد؛ با تموم تلخیاش تموم شد

بر چرخ فلک مناز که کـ*ـمرشکن است

بر رنگ لباس مناز که آخر کفن است

ستمغرور مشو که زندگی چند روز ا

در زیر زمین، شاه و گدا یک رقم است

پایان

9/1/1397

:سخن نویسنده

سالم، باالخره این رمان هم به پایان رسید. چیزی نزدیک به بیشتر از یکسال

سر این رمان

بودم، برای هر خطش هزارجور فکر میزد به سرم و بعد مینوشتم. خودم اوایل

رمان رو بیشتر

ست در اواسط رمان اتفاقاتی افتاد که من رو از اواخرش دوست دارم؛ چون در

Page 613: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 613 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

کال برای نوشتن

.دلسرد کرد

راستش اصال ایدهام برای استراتژی یه چیز دیگه بود، دلم میخواست یه

عاشقانه مالیم توی

.این رمانم باشه؛ اما تنها چیزی که توی رمان نیست عشقه

معمای دیگهای تا جایی که تونستم همه معماها رو حل کردم، فکر نمیکنم

مونده باشه. اگه

سؤالی بود، توی صفحه دانلود رمان یا پروفایلم جواب میدم و یه موردی که

بهنظرم احتیاج به

تخیلی در رمانه که مربوط به فرضیهی تناسخ -توضیح داره، وجود ژانر علمی

میشه. این فرضیه

راحت لیتا جایی که من تحقیق کردم، هنوز اثبات نشده و من نمیتونستم خی

توی رمان

.تخیلی استفاده کردم-بیارمش؛ برای همین از ژانر علمی

اگه مشکلی بود، ایرادی بود، نقصی بود، به بزرگی خودتون ببخشید. من تموم

سعیم رو کردم

که تحقیقاتم در رابـ ـطه با مواردی که در رمان بود کامال درست باشه؛ اما

هنوز دقیق مطمئن

.نیستم

ظاهر نقدپذیر باشم؛ اما با هر نقد تندی که بهم میشه، دلم میخواد من شاید در

Page 614: زاس باتک یزاجم هناخباتکdl.ketabsaz.info/up2/uploads/2/استراتژی تلخ.pdf · زاس باتک یزاجم هناخباتک زاــــــس باتـــک

WWW.KETABSAZ.INFOکتابخانه مجازی کتاب ساز

Www.Ketabsaz.info صفحه 614 کـــتاب ســــــازبزرگترین سایت دانلود رمان در ایران

نوشتن رو کال

بذارم کنار. موقع نوشتن کامنت برای رمان این رو در نظر داشته باشید که

هنوز تجربهای برای

نوشتن یه رمان عالی ندارم. شاید توی راه نوشتن فقط تونسته باشم دو یا سه

از کسایی که رمانم رو خوندن و پابهپام بودن، خیلی ممنونم .قدم بردارم

باشه. دلم میخواست این آخرین رمانم باشه؛ نقدهای رمان رو گفتن تا بینقص

ممنونم .این تصمیمم میشه اما از یک طرف عالقهای که به نوشتن دارم، مانع

.از همهتون. پایدار باشید

ketabsaz_infoآیدی اینستاگرام :

[email protected]ایمیل :

Forum. Ketabsaz.infoانجمن سایت :

ketabsaz.infoآدرس سایت :

Adminآیدی مدیریت در انجمن :