madlen

2
ﻣﺎﺩﻟﻦ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺻﺎﺩﻕ ﺍﻟﻜﺘﺮﻭﻧﻴﻚ ﺍﻧﺘﺸﺎﺭﻧﺴﺨﻪ: ﺳﺨﻦ ﺳﺎﻳﺖcom . Sokhan ﻛﻮﭼﻚ ﭘﺬﻳﺮﺍﺋﻲ ﺍﻃﺎﻕ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺑﻮﺩﻡ، ﺁﻧﺠﺎ ﭘﺮﻳﺸﺐ. ﺩﺧﺘـﺮﺍﻧﺶ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮﻱ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻫﻢ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﻣﺎﺩﺭ ﺁﻧﺠ ﻫﺎﻱ ﻧﻴﻤﻜﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﭘﻮﺷﻴﺪﻩ ﺳﺮﺥ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ، ﺳﺮﺥ ﻣﺨﻤﻞ ﺍﺯ ﻫﻢ ﻧﮕـﺎﻩ ﺁﻧﻬـﺎ ﺑـﻪ ﮔﺬﺍﺷـﺘﻪ ﭘﻴﺎﻧﻮ ﺭﻭﻱ ﺭﺍ ﺁﺭﻧﺞ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ. ﺍﻧﺪﻭﻫﮕﻴﻦ ﺍﻧﮕﻴﺰ ﺷﻮﺭ ﺁﻭﺍﺯ ﻛﻪ ﮔﺮﺍﻣﺎﻓﻮﻥ ﺳﻮﺯﻥ ﻣﮕﺮ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻫﻤﻪ›› ﻭﻟﮕـﺎ ﻛﺸـﺘﻴﺒﺎﻥ‹‹ ﺭﻭﻱ ﺍﺯ ﺭﺍ ﺩﺭﻣﻴﺂﻭﺭﺩ ﺳﻴﺎﻩ ﺻﻔﺤﻪ. ﺑﺎ، ﻣﻴﺂﻣﺪ ﻛﺶ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩ، ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺷﻴﺸﻪ ﭘﺸﺖ ﺑﻪ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﺎﻱ ﭼﻜﻪ، ﻣﻴﺂﻣﺪ ﺑﺎﺩ ﻏﺮﺵ ﺻﺪﺍﻱ ﺁﻫ ﺑﺎ ﻳﻜﻨﻮﺍﺧﺘﻲ ﺻﺪﺍﻱ ﺁﻣﻴﺨﺖ ﻣﻲ ﺳﺎﺯ ﻨﮓ. ﻣﻴﻜﺮﺩ ﮔﻮﺵ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﺩﻩ ﺗﻜﻴﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﺭﺍ ﺳﺮ ﭘﻜﺮ ﺍﻧﺪﻳﺸﻨﺎﻙ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻣﻦ ﺟﻠﻮ ﻣﺎﺩﻟﻦ. ﺩﺯﺩﻛﻲ ﻣﻦ ﻣﻮﻫـﺎﻱ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﺍﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺳﺮ ﺑﭽﮕﺎﻧﻪ ﺭﺥ ﻧﻴﻢ ﮔﺮﺩﻥ ﻟﺨﺖ، ﺑﺎﺯﻭﻫﺎﻱ ﺧﺮﻣﺎﺋﻲ، ﺗﺎﺑﺪﺍﺭ. ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺨﻮﺩﺵ ﺍﻭ ﻛﻪ ﺣﺎﻟﺘﻲ ﺍﻳﻦ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ ﻓﻜﺮ، ﻣﻴﺂﻣﺪ ﺳﺎﺧﺘﮕﻲ ﺑﻨﻈﺮﻡ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﻜﻨﻢ ﺗﺼﻮﺭ ﻧﻤﻴﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻜﻨﺪ، ﺷﻮﺧﻲ ﺑﺎﺯﻱ، ﺑﺪﻭﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺍﻭ ﺑﭽﮕﺎﻧـﻪ ﺣﺎﻟـﺖ ﺍﺯ ﻫـﻢ ﻣـﻦ ﺑﺸـﻮﺩ، ﻏﻤﻨـﺎﻙ ﻫﻢ ﺍﻭ ﺍﺳﺖ ﻣﻤﻜﻦ ﻛﻪ ﺑﻜﻨﻢ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﻴﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻢ، ﻣﻴﺂﻳﺪ ﻓﻜﺮ ﻫﻢ ﺍﻭ ﻣﻐﺰ ﺩﺭ ﻣﻴﺂﻣﺪ ﺧﻮﺷﻢ ﺍﻭ ﻻﺍﺑﺎﻟﻲ. ﺑﻮﺩﻡ ﻛﺮﺩﻩ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﺍﻭ ﺍﺯ ﻛﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺳﻮﻣﻴﻦ ﺍﻳﻦ. ﺑﺂﻧﻬ ﺩﺭﻳﺎ ﻛﻨﺎﺭ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﻓـﺮﻕ ﺧﻴﻠـﻲ ﺭﻭﺯ ﺁﻥ ﺑﺎ ﻭﻟﻲ ﺷﺪﻡ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻛﺮﺩﻩ. ﺩﺍﺷـﺘﻨﺪ ﮔﺸـﺎﺩﻩ ﻫﺎﻱ ﭼﻬﺮﻩ ﺁﺯﺍﺩ ﺣﺎﻟﺖ ﻳﻚ، ﺑﻮﺩﻧﺪ ﭘﻮﺷﻴﺪﻩ ﺷﻨﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ ﺍﻭ. ، ﺑﭽﮕﺎﻧـﻪ ﺣﺎﻟـﺖ ﺍﻭ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺭﺧﺸﺎﻥ ﭼﺸﻤﻬﺎﻱ ﺷﻴﻄﺎﻥ. ﻛﺎﺯﻳﻨﻮ، ﺳﺎﺯ، ﺩﺭﻳﺎ ﻣﻮﺝ ﺑﻮﺩ ﻏﺮﻭﺏ ﻧﺰﺩﻳﻚ1 ﻣﻴﺂﻳﺪ ﺑﻴﺎﺩﻡ ﻫﻤﻪ. ﺻـﻮﺭﺕ ﺣـﺎﻻ ﺍﻧﺪﻳﺸﻨﺎﻙ، ﭘﮋﻣﺮﺩﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻠﻨـﺪ ﺩﺍﻣﻦ ﻛﻪ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻣﺪ ﺍﺭﻏﻮﺍﻧﻲ ﺳﺮﺥ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﻱ ﺑﺎ ﻣﻴﻨﻤﺎﻳﺪ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﮕﺮﻳﺒﺎﻥ ﭘﻮﺷﺎﻧ ﺭﺍ ﺁﻧﻬﺎ ﭘﺎﻱ ﻣﭻ ﺗﺎ ﺪﻩ! ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﻧﺒﻮﺩ ﺩﺭﻳﺎ ﻣﻮﺝ ﺻﺪﺍﻱ ﺷﺒﺎﻫﺖ ﺑﻲ ﻛﻪ ﺧﻔﻪ ﺩﻭﺭ ﺁﻭﺍﺯ ﺑﺎ ﺻﻔﺤﻪ. ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﺯ ﮔﺮﻣﻲ ﻣﺠﻠﺲ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺎﺩﺭﺷﺎﻥ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﺻﺤﺒﺖ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﺶ ﻛﺎﺭ. ﻣﻴﮕﻔﺖ: ﺷﺎﮔﺮ ﻧﻘﺎﺷﻲ ﺩﺭ ﻣﺎﺩﻟﻦ ﺯﺩ ﭼﺸﻤﻚ ﺑﻤﻦ ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ، ﺷﺪﻩ ﺍﻭﻝ. ﻇﺎﻫﺮﺍ ﻣﻨﻬﻢ ﻣﻴﺪﺍﺩﻡ ﺳﺮﺳﺮﻛﻲ ﻛﻮﺗﺎﻩ ﺟﻮﺍﺑﻬﺎﻱ ﺁﻧﻬﺎ ﭘﺮﺳﺸﻬﺎﻱ ﺑﻪ ﺯﺩﻩ ﻟﺒﺨﻨﺪ. ﺍﺯ ﻣﻴﻜـﺮﺩﻡ ﻓﻜـﺮ ﺑـﻮﺩ ﺩﻳﮕـﺮ ﺟﺎﻱ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﻭﻟﻲ ﺁﺷﻨﺎﻳ ﺍﻭﻝ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺩﻡ. ﺑﻮﺩﻡ ﺭﻓﺘﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺗﻌﻄﻴﻞ ﭘﻴﺶ ﻣﺎﻩ ﺩﻭ ﺗﻘﺮﻳﺒﺎ ﻛﻨﺎﺭﺩﺭﻳﺎ: ﻳﻜﻨﻔﺮ ﺑﺎ ﺍﺳﺖ ﻳﺎﺩﻡ ﺭﻓﻘﺎ ﺍﺯ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﻴﻢ ﺷﻠﻮﻍ، ﮔﺮﻡ ﻫﻮﺍ ﺑﻮﺩ ﻇﻬﺮ ﺍﺯ ﺑﻌﺪ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻋﺖ) ﺗﺮﻭﻭﻳﻞ( ، ﮔـﺮﻓﺘﻴﻢ ﺍﺗﻮﺑـﻮﺱ ﺁﻫﻦ ﺭﺍﻩ ﺍﻳﺴﺘﮕﺎﻩ ﺟﻠﻮ ﺷﺪﻩ ﭘﺮﺍﻛﻨﺪﻩ ﻫﻮﺍ ﺩﺭ ﻛﻪ ﺑﻨﺰﻳﻦ ﺭﻭﻏﻦ ﺑﻮﻱ، ﺑﻮﻕ ﺻﺪﺍﻱ، ﺍﺗﻮﻣﺒﻴﻞ ﺻﺪﻫﺎ ﺑﻴﻦ ﻣﺎ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺟﻨﮕﻞ ﻣﻴﺎﻥ ﺩﺭﻳﺎ ﻛﻨﺎﺭ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺘﻬﺎ ﭘﺸﺖ ﺍﺯ ﺩﺭﻳﺎ ﻧﻤﺎﻱ ﺩﻭﺭ ﮔﺎﻫﻲ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩ، ﺗﻜﺎﻥ ﻣﻴﻠﻐﺰﻳﺪ ﺑﻮﺩ ﺷﺪ ﻣﻲ ﭘﺪﻳﺪﺍﺭ. ﺑﺎﻻ ﺍﻳﻨﺠﺎ، ﺷﺪﻳﻢ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺍﻳﺴﺘﮕﺎﻫﻬﺎ ﺍﺯ ﻳﻜﻲ ﺩﺭ ﺧﺮﻩ) ﻭﻳﻠﺮﻭﻳﻞ( ﺳـﻨﮕﻲ ﺩﻳﻮﺍﺭﻫﺎﻱ ﻛﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﭘﺴﺖ ﻛﻮﭼﻪ ﭼﻨﺪ ﺍﺯ ﺑﻮﺩ ﭘﻼﮊ ﺭﻭﻱ ﺭﺳﻴﺪﻳﻢ، ﺷﺪﻳﻢ ﺭﺩ ﺑﻮﺩ ﺷﺪﻩ ﻛﺸﻴﺪﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﻃﺮﻑ ﺩﻭ ﮔﻠﻲ2 ﻛﻨـﺎﺭ ﺑﻠﻨـﺪﻱ ﺩﺭ ﺗـﺎﻓﺘﻮﻥ ﻧـﺎﻥ ﺑﺸﻜﻞ ﻛﻪ ﻛﻮﭼﻜﻲ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺩﺭﻳﺎ. ﺩﺭﻳ ﺟﻠﻮ ﺁﻥ ﻣﻴﺪﺍﻧﮕﺎﻫﻲ ﺩﺭ ﻛﺎﺯ ﻳﻨ ﺧﺎﻧﻪ، ﺗﭙﻪ ﻛﺶ ﻛﻤﺮ ﺭﻭﻱ ﺁﻥ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻣﻴﺸﺪ، ﺩﻳﺪﻩ ﻛﻮﭼﻜﻲ ﻮﻱ ﺑﻮﺩ ﺷﺪﻩ ﺑﻨﺎ ﻛﻮﭼﻜﻲ ﻛﻮﺷﻜﻬﺎﻱ. 1 1 - ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ ﳕﺎﻳﺶ، ﺭﻗﺺ، ﺑﺎﺯﻱ ﻣﻴﺴﺎﺯﻧﺪ ﮔﺮﺩﺷﮕﺎﻩ ﺷﻬﺮﻫﺎﻱ ﺩﺭ ﻛﻪ. 2 ﮔﺮﻣﺎﺑﻪ ﺍﺳﺖ ﺗﻔﺮﻳﺢ ﺍﺳﺘﺤﻤﺎﻡ، ﺷﻨﺎ ﺟﺎﻱ ﻛﻪ ﺩﺭﻳﺎﺋﻲ.

Upload: mohamadmostafavi

Post on 07-Jul-2016

213 views

Category:

Documents


1 download

DESCRIPTION

novel

TRANSCRIPT

Page 1: Madlen

مادلن

صادق هدايت

com.Sokhanسايت سخن : انتشارنسخه الكترونيك

مادر و خواهرش هم بودند، مادرش لباس خاكستري و دختـرانش . پريشب آنجا بودم، در آن اطاق پذيرائي كوچك آرنج را روي پيانو گذاشـته بـه آنهـا نگـاه هم از مخمل سرخ بود، من الباس سرخ پوشيده بودند، نيمكت هاي آنج

را از روي ›› كشـتيبان ولگـا ‹‹ همه خاموش بودند مگر سوزن گرامافون كه آواز شور انگيز و اندوهگين . ميكردمصداي غرش باد ميآمد ، چكه هاي باران به پشت شيشه پنجره ميخورد، كش ميآمد ، و با . صفحه سياه درميآورد .نگ ساز مي آميختصداي يكنواختي با آه

موهـاي ه من دزدكي ب . مادلن جلو من نشسته با حالت انديشناك و پكر سر را بدست تكيه داده بود و گوش ميكرد اين حالتي كه او بخودش گرفته . تابدار خرمائي، بازوهاي لخت، گردن و نيم رخ بچگانه و سر زنده او نگاه ميكردم

ه او هميشه بايد بدود ، بازي و شوخي بكند، نميتوانستم تصور بكنم كه بود بنظرم ساختگي ميآمد ، فكر ميكردم ك در مغز او هم فكر ميآيد ، نميتوانستم باور بكنم كه ممكن است او هم غمنـاك بشـود، مـن هـم از حالـت بچگانـه و

.الابالي او خوشم ميآمدا معرفي شدم ولي با آن روز خيلـي فـرق اولين بار كنار دريا بآنه . اين سومين بار بود كه از او مالقات كرده بودم

او حالـت بچگانـه ، . او و خواهرش لباس شنا پوشيده بودند ، يك حالت آزاد و چهره هاي گشـاده داشـتند . كرده حـاال صـورت . همه بيادم ميآيد1نزديك غروب بود موج دريا ، ساز ، كازينو . شيطان و چشمهاي درخشان داشت

ر بگريبان زندگي مينمايد با لباسهاي سرخ و ارغواني مد امسال كه دامن بلنـد دارد و آنها پژمرده ، انديشناك و س !ده يتا مچ پاي آنها را پوشان

مادرشان براي مجلس گرمي از مدرسه و . صفحه با آواز دور و خفه كه بي شباهت صداي موج دريا نبود ايستاد منهم ظاهرا . د اول شده ، خواهرش بمن چشمك زد مادلن در نقاشي شاگر : ميگفت . كار دخترانش صحبت ميكرد

ولي حواسم جاي ديگـر بـود فكـر ميكـردم از . لبخند زده و به پرسشهاي آنها جوابهاي كوتاه و سرسركي ميدادم يادم است با يكنفر : كناردريا ه تقريبا دو ماه پيش تعطيل تابستان گذشته رفته بودم ب . خودم را با آنها ياول آشناي

جلو ايستگاه راه آهن اتوبـوس گـرفتيم ، ) تروويل ( ساعت چهار بعد از ظهر بود هوا گرم ، شلوغ رفتيم به از رفقا از كنار دريا ميان جنگل اتوبوس ما بين صدها اتومبيل ، صداي بوق ، بوي روغن و بنزين كه در هوا پراكنده شده

.پديدار مي شدبود ميلغزيد تكان ميخورد، گاهي دور نماي دريا از پشت درختها بود از چند كوچه پست و بلند كه ديوارهاي سـنگي و ) ويلرويل ( خره در يكي از ايستگاهها پياده شديم ، اينجا باال

كوچكي كه بشكل نـان تـافتون در بلنـدي كنـار 2گلي دو طرف آنها كشيده شده بود رد شديم ، رسيديم روي پالژ وي كوچكي ديده ميشد، اطراف آن روي كمر كش تپه ، خانه و ينا كازدر ميدانگاهي آن جلو دري. دريا ساخته بودند

.كوشكهاي كوچكي بنا شده بود

.ه كه در شهرهاي گردشگاه ميسازندريي بازي ، رقص ، منايش و غا ساختمان ج-1 1 .دريائي كه جاي شنا ، استحمام و تفريح است گرمابه 2

Page 2: Madlen

آب دريا كمي دورتر از آن موج ميزد ، بچه هاي كوچك در آن پائين تنها يا با پائين آن كنار دريا گل ماسه بود كه دسته اي زن و مرد با تنكه و پيراهن چسب تن شـنا ميكردنـد، يـا . مادرشان مشغول توپ بازي و گل بازي بودند

پيرمردهـا . نـد كمي در آب ميدويدند و بيرون ميآمدند ، دسته اي روي ماسه جلو آفتاب نشسته يا دراز كشيده بود مـا هـم رفتـيم جلـو . زير چترهاي رنگين راه راه لميده روزنامه ميخواندند و زير چشمي زنهـا را تماشـا ميكردنـد

آفتاب نزديك غروب بود آب . دريا روي لبه بلند و پهن سدي كه جلو آب كشيده شده بود نشستيم به و پشت ينكاز. ور خورشيد روي موجهـا بشـكل مثلـث كنگـره دار ميدرخشـيد دريا باال ميآمد ، موج آن ميخورد بكنار ساحل ، ن

هوا كمي خنك شد ، مردمـي . ميرفت پيدا بود ) لوهاور( كشتي بزرگ و سياهي كه از ميان مه و بخار دريا به بندر كه آن پائين بودند كم كم باال ميآمدند ، در اين بين ديدم رفيقم بلند شد و به دو نفـر دختـر كـه بمـا نزديـك شـدند

مـادلن بـا تـوپ بزرگـي كـه در دسـت . دست داد و مرا معرفي كرد، آنها هم آمده پهلوي ما روي لبه سد نشستند گـاهي بلنـد . داشت آمد پهلوي ما نشست و شروع بصحبت كرد مثل اين بود كه چندين سال است مـرا ميشناسـد

ست ، من توپ را بشـوخي از دسـت ميشد و با توپي كه در دستش بود بازي ميكرد دوباره ميآمد پهلوي من مينش او ميكشيدم او هم پس ميكشيد دستمان بهم ماليده ميشد ، كم كم دست يكديگر را فشار داديـم ، دسـت او گرمـاي

بسينه ، پاهاي لخت و سر و گردن او ، با خودم فكر ميكردم چقدر خـوب : زير چشمي نگاه ميكردم . لطيفي داشت خورشيد غروب كرد ، ماه رنگ باخته اي بـاين . م بو و همينجا جلو دريا بخوا است كه سرم را بگذارم روي سينه ا

ناگهان صداي سـاز رقـص . پالژ كوچك و از همه جا دور و پرت افتاده يك حالت خانوادگي و خودماني داده بود ) . سيپي ميسي : ( در كازينو بلند شد ، مادلن دستش در دستم بود شروع كرد بخواندن يك آهنگ رقص آمريكائي

دست او را فشار ميدادم ، روشنائي چراغ دريا از دور نيم دايره اي روشن روي آب ميكشيد صداي غرش آب كـه .بكنار ساحل ميخورد شنيده ميشد ، سايه آدمها از جلومان ميگذشت

شـيدم ، مـن خـودم را كنـار ك . در اين بين كه اين تصويرها از جلو چشمم ميگذشت ، مادر آمد جلو پيانو نشسـت يكمرتبه ديدم مادلن مثل اينها كه در خواب راه ميافتند از جا بلند شد ، رفت ورقه هاي نت موسيقي را كه روي ميز

. د نزديـك مـن بـا لبخنـد ايسـتاد مـ ريخته بود بهم زد ، يكي از آنها را جدا كرده برد گذاشت روبروي مادرش و آ شـنيده ) ويلرويـل ( خواند ، اين همان آهنگ رقص بود كه در دلن هم آهسته مي امادرش شروع كرد به پيانو زدن م

… همان ميسي سيپي است –بودم

1308 ديماه 15 پاريس