hadi khorsandi

106
دارم ت سم را دو ر ع ش ن ي ا ن م در ق چ! ي ست وا خ در هاي ه ران ت ش خ ب ’ود ب رف ر س درسگ د پ ن ق ام ي ک ود ک در ’ود ب ف ص ه دم ن ن ق ’ت ب و ب دم ر س ن; ي ون خ ري ن; ي و ردي خ دن س ن ي ر ي ش رت س ح در ’ود ب رف ط دو ار خ ل پ ’ ود که ب ام ي گ د پ ر ن ي ا ت ق طا ر مله خ ج دم و ر ن م ش ه د ر ن ي ن صد ’ود ب ، عدل هدف ن م ه ن ت ح دا ه که اپ رچ ه او ه ت س ش ن وشه ک ن ط و اي درپ ت ل دم دپ ’ود ب ف کر ت ش ند و دها ’و ب ون خر ت ش م ش ح ’ ودم ب ه ت ح سا ن م د که يّ م ا ه ي ان خ نd ا ’ود ب ف ج باد و د ب’غ ومه ي خ وس که در س ق ا د ا س ر ع ور پm ي س مه ه رم م ع ي ق ي س و م ’ود ب و دفx ي’ کz ي ت ر| ظ تz مي م ل د د ن ح ر ه ام ر پ س ه م ن ق و ش و ادي س نd ا اره يّ کق ’ود ب ف شس و ا و س ق ا اله ي پ ن مي رر ت در ر

Upload: api-3867365

Post on 13-Jun-2015

154 views

Category:

Documents


0 download

TRANSCRIPT

Page 1: Hadi Khorsandi

دارم دوست را شعرم اين من چقدر

بخش ترانه هاي درخواستي!

در کودکي ام قند پدرسگ سر رف بودچون پير شدم نوبت قندم ته صف بود

در حسرت شيرين شدن خردي و پيرياين زندگي ام بود که تلخ از دو طرف بود

صد تير به دشمن زدم و جمله خطا رفتاو هرچه که انداخت به من، عدل هدف بود

ديدم لب درياي وطن کوسه نشستهچشمش پر خون بود و دهانش پر کف بود

يد که من ساخته بودم آن خانه ي ام:افسوس که در حومه ي بغداد و نجف بود

موسيقي عمرم همه شيپور عزا شدهرچند دلم منتظر تنبک و دف بود

اره ي آن شادي و شوقم به سر بام کّف:در زيرزمين ناله ي افسوس و اسف بود

بر سنگ مزارم بنويسيد که هاديمرواري تبعيدي بيرون ز صدف بود

کن تعريف را عشق بودي گّفته

حال بشنو گوش خود را قيف کن .....

شرح دادم عشق را مثل بهار

باغ زیبائی است خیلی باغ عشقبا صفا جائی است خیلی باغ عشق

جویباری هست در باغش روانآب آن از اشک پاک عاشقان

Page 2: Hadi Khorsandi

عشق دستور زبان زندگیستتک سوال امتحان زندگیست

عشق پروازیست بر اوج جهانهشت فرسخ آنور هفت آسمان

میروی آن سوی عالم مستقیممیشوی دور از خدا ده متر و نیم

میپری از بیکران تا بیکرانزیر پایت جمله پیغمبران

ارتفاعی بر فراز دلخوشی استآن سوی افسردگی و خودکشی است

مثل زنبور است عشق اندر مثلهست نیشش نیز شیرین چون عسل

عشق یعنی که جمال یار منیار شیرین خلق و شیرین کار من

***

عشق یعنی استقامت داشتندر بتون های اوین گل کاشتن!

عشق؛ در سلول مهمان بودن استبهر آزادی به زندان بودن است

عشق یعنی با دهان بسته، قرصخوردن شالق خشم بازپرس

عشق جانی خسته اما سرکش استپوزخندی بر گروه »آتش« است

عشق یعنی پایداری در وفا چه گوارائی شدن تا انتها

دولت عشق از تالطم ها جداستبی خیال توطئه یا کودتاست

***عشق یعنی آنچه در بازار نیست

دیر و مسجد را به کارش کار نیست

عشق بیزار است از کل لشوششارون و بن الدن و میمون و بوش

***

Page 3: Hadi Khorsandi

عشق گاهی کاغذ است و خودنویسلرزش دست من و شعری سلیس

عشق یعنی جوهر خودکار جانمیتراود تا که بنویسد روان

عشق یعنی درد مردم در سخنمثل شعر بهبهانی، طنز من!

***

چیستی آغاز و پایان جهان؟عشق آغازست ، پایان هم همان

چیست میل زندگی در جان مانیز واجبتر ز آب و نان ما؟

این همان عشق است، ذات و ژن شدهدر هوای آدم، اکسیژن شده

این همان میراث میلیون سال هاستاولین حس نآندرتال هاست

عشق یعنی شاه بیت یک غزلشاعرش انسان و تاریخش ازل

***

عشق گاهی هم خصوصی میشودپر ز عطر دیده بوسی میشود

دست ها با هم تالقی میکنندبعد هم اعضای باقی میکنند!

در نفس ها لرزه، در تن ها تکانتا جرقه برزند آتش به جان.

عشقبازی را هزاران ارزش استلذت است و نرمش است و ورزش است

گاه مثل ژیمناستیک است عشقافتخار هر المپیک است عشق

عاشقا دریاب نیروی درونگر که غافل بودی از آن تاکنون

وزنه برداری بکن گردنفرازاز ابوالفضل و بقیه بی نیاز

Page 4: Hadi Khorsandi

کرد سعدی را توانا لّفظ عشق تا بیابد قافیه بهر »دمشق«

)نیست غیر از »عشق«، آن را قافیهجستجوی بیشتر عالفیه(

آدما! عاشق بشو قدرت بگیرتا کشی قدرتمداران را به زیر

عاشقا خود را نگیری دست کمتا بگیری از فلک زیر دو خم

مدتی چرخ فلک را کن طوافپس بسازش مثل ماهیتابه صاف

ماهی هفت آسمان را هم بگیرسرخ کن با آرد و قدري پودر سیر

مزرع سبز فلک را کن دروروز یکشنبه بپز سبزی پلو

)دیدی آخر هرچه رشتم پنبه شدجمعه هایم ناگهان یکشنبه شد(

همچنین گاو زمینی را بدوشکهکشان راه شیری را بنوش!

***

میشود با عشق کلی کار کردکورش از خواب گران بیدار کرد

کورش آسوده نخواب آب آمدهتا حدود دشت مرغاب آمده

چونکه اسالمی نبود عصر شماآب باید بست بر قصر شما

من نه پاسارگاد باشد مشکلمبر رماتیسم تو میلرزد دلم

***

عشق گاهی برتر است از سلطنتمیشود معشوقه هم سنm ننه ت!

عشق یعنی در سخن آمادگیتا بگوئی حرف خود با سادگی

Page 5: Hadi Khorsandi

عشق میگوید بگو هرجور هستبایدت سدn تکلف را شکست

عشق میگوید که لفnاظی مکنبهر مردم با لغت بازی مکن

عشق یعنی که بمان از بهر ماهادی خرسندی بی ادعا!

عشق یعنی که وفاداری کنیطنز خود بر صحنه هم جاری کنی

دور آمریکا بگردی یک دو ماهچشم خود را گم کنی در طول راه!

)چشم وقتي روشن از مردم شودزود پيدا ميشود گر گم شود(

گر نگیری از خالیق فاصلهمیشوی واقف به فرق معامله

چون درخت عشق، در این روزگارهم خزان را خوش بدار و هم بهار

ريشه ات در خاک، پس خاکي بمانگه به شادي گه به غمناکي بمان

r در برج عاج گر بمانی دائماsرندت در کریسمس مثل کاج! میب

***خوب یاران، این هم از تعریف عشق

پایتخت سوریه باشد دمشق!

عین شاگرد کالس پنج و چارشرح دادم عشق را مثل بهار

یک کمی بامزه ، یک قدری نو استپایتخت روسیه هم مسکو است

»قافیه اندیشم و دلدار من«خنده اش میگیرد از اشعار من

میسپارم پس به صلح و سرخوشیجملگيm دوستان را چکnشی!

عشق باشد یارتان خیلی زیادپایتخت ترکمنستان هم خوشبختانه هست عشق آباد!

Page 6: Hadi Khorsandi

» کله » سه حسن قبر سنگ

در قسمت مخفی وجودممن نیز حسن سه کله بودم

بر قبرم اگر سگی بشاشدبه زانکه گذار شیخ باشد

سنگ قبر »حسن سه کله«

یک سنگ ِ مزارِ دست دومقاچاق شده به لندن از قم

چون ساده و کم بهاش دیدمyل*« خریدم )* yب sرت شنبه بازار عتيقه و خنزرپنزر لندن.(Porteble Marketاز مارکت » پ

بعد از صد وبیست سال شایدیکروز مرا به کار آید!

ای سنگِ نه قیمتی، نه آنتیکاز صاحب تازه بر تو تبریک

من قول دهم به تو از اآلنآینده ی تو بود درخشان

چون بر سر قبر من نشینیجز آدم و دسته گل نبینی

نه شیخ ببینی و نه مالنه فاتحه و نه قل هوالله

بر قبرم اگر سگی بشاشدبه زانکه گذار شیخ باشد

گر روی تو اسم و رسم من نیستای سنگ، گالیه و سخن نیست

مسروقه ز قبر مردمی توالبته که دست دومی تو!

) آنرا که خریده جنس دزدیجز این چه سزا و دستمزدی؟(

Page 7: Hadi Khorsandi

القصه، مرا، دyرو، ز کyشته:سنگی است که روی آن نوشته:

» آرامگه حسن سه کلهیک:ه بزن سه تا محله«

ای سنگ ببین در این میانهتو حسن تصادف زمانه

من نیز عجیب و حیرت آورسر کرده ام عمر ، با سه تا سر

در قسمت مخفی وجودممن نیز حسن سه کله بودم

یک کله برای تو سری بودکه چاشنی اش دری وری بود

گه از پدر و گهی ز مادرگهگاه ز خواهر و برادر

در مدرسه از مدیر و ناظمآخوند محله شیخ کاظم

دانشکده از حکومت شاهبعدش ز رژیم آیت الله

آنگه ز رئیس در ادارهجز خوردن آن نبود چاره

)این کله ز بس که توسری خوردموهای سرم یکی یکی مرد!(

آن کله ی دومی که دارمبگذاشته سخت در فشارم

با ژست نشسته روی گردنکارش شده فیس و باد کردن

هر روزه بگویدم که هادیاینقدر چرا تو بی سوادی

برخیز و بخوان کتاب ها را فرهنگ معین و دهخدا را

از مارکس بخوان و از هدایتوز سعدی و مثنوی حکایت

Page 8: Hadi Khorsandi

گه جوجه ی برتراند راسل شوگه طوطیِ نیچه و هگل شو

روشنفکر تظاهری باشغوغا کن و اهل کرکری باش

)از بس پی امر و نهی بودهاین کله مرا کچل نموده!(

امnا سر سومی که دارمشد مایه ی عزn و افتخارم

این سر که همه نشاط و شور استتقدیم به خلق باشعور است

هدیه کنمش به خدمت دوستمثل کادوی تولد اوست

این سر، که پر از شراب هستی استپیوسته در عاشقی و مستی است

این کله گمان کنم ز داخلبند است به چار جانبِ دل

هرچیز که قلب میکند میلانگار زند به کله ایمیل

هرچیز که در سر است ، برعکسانگار به قلب میکند فکس

این کله نه هست توسری خورنه اهل تفاخر و تظاهر

خلقی ست و مردمی و خاکیوز ضعف و غرور آن دو شاکی

سرمایه ي نظم و نثر نیکوستپس غصه نمیخورم که بی موست

اینست سری که سرفرازستدر خدمت خلق ، پاکبازست

چون قلب ، تپنده است این سرسازنده ی خنده است این سر

از بند دل است و قند کلهشیرینی کاغذ و مجله

Page 9: Hadi Khorsandi

آن خلق که با نشاط و شادیآیند سر مزار هادی

ای سنگ! تو خاک پای شان باشوز جانب من ، فدای شان باش

حسن مش همسر و اوباما

مش حسن با دو عدد گاو ز صحرا آمدبا زنش گّفت به شادی که اوباما آمد! ....

نسخه تکميل شده:

مش حسن با دو عدد گاو ز صحرا آمدبا زنش گفت به شادی که اوباما آمد!

پلوئی دم بکن و پوست بکن بادمجانکه به جانم هوس مرغ و مسما آمد

همسرش گفت که این سمت نیامد، دیدم!به گمانم که در اطراف یو.اس.آ. آمد

تازه با رأی من و تو که نیامد سر کارروی آرای همان مردم آنجا آمد

چه کند فرق برای من و تو، بیچاره؟درد ما را مگر او بهر مداوا آمد

گاومان شیر فزونتر بدهد از فردا؟بابت ذوق زیادی که اوباما آمد

یا که گاو نرمان هم پس از این شیر دهد؟روی شوقی که طرف با هی و هورا آمد؟

کو برنجت که پلو خواستی از بهر ناهار؟مرغ بریان مگر از عالم رؤیا آمد

آنچنان ذوقزده آمده ای، پنداریکه پسرخاله ات از قریۀ� باال آمد

رفع تبعیض نژادی خبری شیرین بودکه به صبحانۀ� ما مثل مربا آمد

لیکن این مرد سیاهی که دلت را بردهنه سیاهی است که در قصه و انشا آمد

Page 10: Hadi Khorsandi

این سیاهیست که با پول سفیدان جهانپی افزایش سرمایه به سودا آمد

»آن سیه چsرده که شیرینی عالم با اوست«*فرصتش ده که ببینی پی یغما آمد

همچنان در به همان پاشنه خواهد چرخیداین یکی از پی نو کردن لوال آمد

چشم پر ماتم افغان و عراقی روشنبوش تازه نفسی تازه به دنیا آمد

به طرفدار محمد مگرش رحم آیداینکه با همرهی امت موسا آمد

همسر مشدی حسن گفت »اوبامازدگی«میکروبش از نفس خاتمی ما آمد

نظر مشدی حسن چون ز اوباما برگشتبا دوتا گاو خودش جانب صحرا برگشت!

-------------------------------*مصراع از حافظ.

راجرز ویل کاپيتان و کوچک ماهي

اين سروده محصول اين سفر است به ياد انسان هائي که در هواپيماي ايراني به تير غيب ارباب بي مروت دنيا گرفتارشدند.

r ديده ايد و در پي ميآيد. r قبال يک مثنوي هم چند سال پيش داشتم در همين مورد و با همين وزن که احتماال

نمیدانم در جائی خواندم یا از کسی شنیدم یا در خواب دیدم که آدمیرال "ویل راجرز" فرمانده ناو وینسنس، تنهاتفریحش در دوران بازنشستگی، رفتن به ماهیگیری است.

(1988ناو وینسنس همان است که روی خلیج فارس یک هواپیمای مسافربری ایران را به موشک بست. )سال اینکه گمان میزنم که شاید در خواب دیده باشم، برای این است که به این ماجرا زیاد فکر میکنم و پس از سال ها، این،

هنوز یکی از کابوس های من است. بخصوص در این ایام که زیاد پرواز میکنم. -------------

ماهي کوچک و کاپيتان ویل راجرز--------------------

آدميرال جنگ وقتي پير شدهفته اي يکروز ماهيگير شد

کرم زنده بر سر قالب زدسيم را شالقکش بر آب زد

تکيه زد بر صندلي تا وقت شامتا که ماهي ها بيندازد به دام

Page 11: Hadi Khorsandi

روزي از يکشنبه هاي روزگاربعدِ ساعت ها سکوت و انتظار

ناگهان از حوزۀ� تحت نظرماهي خردي برون آورد سر

گفت: به به به جناب آدميرالکهنه دريادار با فرn و جالل

ياد ميآرم قشون و لشکرتکشتي و ناوهواپيمابرت

زيردريائي زير آب تواژدرافکن هاي خوش پرتاب تو

موشک ات بود و هلي کوپتر بسياز تو دريادارتر کمتر کسي

چشم ما بر ناو وینسنس تو بودحیرتی از جوری جنس تو بود

ميگرفتي در نظر همچون عقابه اي گر پر زدي بر روي آب nپش

ناو جاسنگين تو يادش به خيرورزش و تمرين تو يادش به خير

ياد دارم روي عرشه آمديبا دوتا موشک هواپيما زدي

از هوس يا از سياست، هرچه بودمحو شد ارباس ايراني چه زود

امري از وايتهاوس صادر شد به ناو؟ کس ندارد حق که باشد کنجکاو

»فاير«ي گفتي مفيد و مختصرسوختند از فايرت سيصد نفر

مرد و زن مانند گل پرپر شدنددر خليج فارس خاکستر شدند

دود کردي آنهمه ايرانيانافتخاري کسب کردي اين ميان

آمدت ترفيع، با خوبي، خوشيبابت اين قتل عام، آدمکشي

Page 12: Hadi Khorsandi

شد مدالت بيشتر زين جرم توگشت افزون وزن يونيفرم تو

وايتهاوس ات نامۀ� تقدير دادحفظ ظاهر را دوماهي دير داد

اي تو در کار جنايت نابغهطبق آن پرونده و آن سابقه

حاليا در حيرتم از کار توصيد ماهي، هفته اي يکبار تو

آنهمه فرماندهي بر هرچه موجحکمراني توي دريا، قعر و اوج

نبض اقيانوس ها را داشتندر ميان آب ها مين کاشتن

سندبادي کردنت در هرچه بحرچشم و دل سيرت نکرد از رود و نهر؟

همچنان از آب ها داري طلب؟نيست »ناوِ آز« را دنده عقب؟

***رو به ماهي کرد آن عاليجناب

رفت تا لب را گشايد بر جواب

ماهيک گفتا بکن ما را معاف!غيب شد در آب بعد از يک »فاکاف«!

-----------------

! بار آخرين براي الزايمر شعر

را ميخواهند، و تنبلي شان ميآيد توي آرشيو پيداش کنند، خودم گيرش آوردم گذاشتمشالزايمربراي آنها که شعر « در پرتلند آمريکاي جهانخوار! ايران مندنباله ي مطلب. اينهم لينکش با صدا و سيماي شاعر از تلويزيون »

دلم میخواهد الزایمر بگیرمکه لبریز از فراموشی بمیرم

دلم خواهد ندانم در چه حال امکجایم، در چه تاریخ و چه سال ام

Page 13: Hadi Khorsandi

نخواهم حافظه چندان بپایدکه تاریخ و رقم یادم بیاید

به تاریخ هزار و سیصد و کی؟بریدند از نیستان ناله زن نی؟

به تاریخ هزار و سیصد و چند؟ز لب هامان تبسم رفت و لبخند؟

نخواهم سال ها را با شمارهکه میسازم به ایما و اشاره

به سال یکهزار و سیصد و غماصول سرنوشتم شد فراهم

به سال یکهزار و سیصد و دردمرا آینده سوی خود صدا کرد

گمانم در هزار و سیصد و هیچشدم پویای راه پیچ در پیچ

ندانم در هزار و سیصد و پوچبه چه امید کردم از وطن کوچ

نمیخواهم به یاد آرم چه ها شدکه پی در پی وطن غرق بال شد

چگونه در هزار و سیصد و نّفتخودم دیدم که جانم از بدن رفت

گرسنه بود ملت بر سر گنجبه سال یکهزار و سیصد و رنج

چه سالی رفت ملت در ته چاهبه تاریخ هزار و سیصد و شاه

به سال یکهزار و سیصد و دقچه شد؟ تبعید شد دکتر مصدق

به تاریخ هزار و سیصد و زورهمه اسباب استبداد شد جور

به تاریخ هزار و سیصد و جهلفریب ملتی آسان شد و سهل

به سال یکهزار و سیصد و بادخودم توی خیابان میزدم داد

Page 14: Hadi Khorsandi

به سال یکهزار و سیصد و دینبه کشور خیمه زن شد دولت کین

چه سالی شیخ بر ما گشت پیروزبه تاریخ هزار و سیصد و گوز

دلم خواهد فراموشی بگیرمکه در آفاق الزایمر بمیرم

بطوری گم کنم سررشته خویشکه یادی ناورم از کشته خویش

نه بشناسم هالل ماه نو رانه خاطر آورم وقت درو را

اگر جنت دروغ هرچه دین استفراموشی بهشت راستین است

2005 ژانویه 23هادی خرسندی – لندن - یکشنبه

) با ادای دین کپی رایتی به اکبر سردوزامی که » به تاریخ گوز گوز گوز « را اول نوشت.(

گرفت در ستمي را پيرزني

پیرزنی را ستمی در گرفتدامن انچوچکِ رهبر گرفت

گفت که بالفرض من پیرزندر نیویورکم به فالن انجمن

»هاله ي اسّفندیا -فرض بکن منم و عضو قدیم سیاری«

فرض بکن بوش رفیق من استکندالیزا یار شفیق من است

گریه کنان آمده ام کشورمبهر »خداحافظی« ی مادرم

حبس تو باید بشوم ناگهانبی کس و بی محکمه و بی امان؟

Page 15: Hadi Khorsandi

له شده ام زیر بسی اتهامگوشه ی سلول شدم قتل عام!

عامل صد نقشه و اقدام، من!همدل و همکار عموسام، من!

اینهمه گر رتبه ی باال منمپس پرزیدنت یو.اس.آ منم!

نیست ولی این سخنان باورتطرح دگر هست پسر در سرت

ورنه گر آنگونه بپنداشتیمحترمم یکسره می داشتی

بودم اگر پیرزنی بانفوذ داخل سلول نبودم هنوز

بود به روی سرتان پای منهیچ نمیشد به اوین جای من

واسطه میکرد مرا رهبریتا بفرستد به میانجیگری

حضرت بوش است شما را مرادگرچه که دشنام دهيدش زياد

حسرت يک رابطه با آنجنابول کن تان نيست به رؤيا و خواب

در پس پرده پي اين رابطهبيضه بماليد ز هر واسطه

باورتان بود اگر اين ميانهست مرا رابطه با يانکيان،

بهر روابط همه میآمدیدحرف ز همکاری خود میزدید

Page 16: Hadi Khorsandi

کاسه و کوزه بشکستید زودبر سر هرکس که در آنجا نبود

»هاله عجب خوبی و ماهی شما«»کم نکنی لطف، الهی شما«

»رابطه با دولت واشینگتن«»مسئله ی ماست، شما حل بکن«

»رفع بکن دلخوری ماضیه«»پاره بکن پوشه ی آن کازیه«

»تا بشود رابطه مان روبراه«»بهتر و سازنده تر از عهد شاه«

بعله ببم، اینهمه را فرض کنیک کمی انصاف و شرف قرض کن

من که گروگان جوان نیستمدختر چاق ملوان نیستم

نیز ندارم ز قدیم و جدیدsون و کاخ سفید ربط به پنتاگ

حبس من از بابت اینها که نیستپس تو بگو حداقل بهر چیست

زود بگو کشته ی شرح تو -اممرده ی دانستن طرح تو-ام

گر ندهی پاسخ این پیرزنحیف ازین عکس دیجیتال من

عکس گرفتی که دهی پز باهاشکوفت تو باشد همه ی پیکسyالش

باد حرام تو و آسیدعلیژست قشنگم سر اون صندلی

زمین ..... بیداد روی

Page 17: Hadi Khorsandi

آمدی خوش به جهان جان نوهخوش بدان قدر زمان جان نوه

شیر غفلت بخور از سینه ی مامغافل از قیمت نان جان نوه

توی گهواره چه دانی نرخخانه و ساختمان جان نوه

پی هم ونگ بزن جیغ بزنبی خبر از خفقان جان نوه

سخن خویش بگو تا نشدیمثل ما بسته دهان جان نوه

جیش کن گرچه که با وضع دالرپوشک ات گشته گران جان نوه

جیش کن هرچه دلت میخواهدز کران تا به کران جان نوه

روی بیداد زمین جیش بکنتا ترا هست زمان جان نوه

جیش کن پیشتر از آنکه کنندجیش بر تو دگران جان نوه

روی ارباب جهان جیش بکنبا همه توش و توان جان نوه

جیش در جنگل دنیا میکنروی این جانوران جان نوه

بگذرد نوبت جیش ات، بشتاب!نگرانم نگران جان نوه!

Page 18: Hadi Khorsandi

! وطن ميچاپمت دوباره

با اجازه سیمین بزرگ و عزیز

دوباره میچاپمت وطن ، اگرچه با آبروی خویشستون ز سقف تو میبرم ، به یاری خلق و خوی خویش

دوباره میگیرم از تو خون ، به خاطر آقازاده هااضافه اش نیز میدهم ، به بچه های عموی خویش

دوباره این خاک پر گهر ، به توبره و کیسه میکشمدمی تغافل نمیکنم ، ز کوشش و جستجوی خویش

دوباره میبnرمش نّفس ، ز هرکه کوشد برای جیکبه انّفرادی بیّفکنم ، چه منتقد چه عدوی خویش

به چند تن از قلمزنان ، دالر و پوندی دهم نشانخصوصاp آنکه برای من ، نموده پاره گلوی خویش

به رهبری نیز میدهم ، زکات و خمس و کمیسیوناگرچه بیزارم از طرف ، چو یک زنی از هووی خویش

دوباره میسازمت وطن ، برای بانک سوئیس خودکه کبک بختم نموده حظ ز بانگ قوقلی قو قوی خویش

گرفت ..... اکبر عمامه زد دست گرفت در ستمي را پيرزني

خبر از گويانيوز" پيرزني عمامه رفسنجاني را برداشت و بر سر خود گذاشت "

Page 19: Hadi Khorsandi

www.hasanpix.com/weblogعکس ها از وحيد سالمي - سايت حسن سربخشيان

پيرزني را ستمي درگرفت

تقديم به تحريم کنندگان انتخابات که آلت دست خامنه اي و پسرش نشدند.

پيرزني را ستمي درگرفت

پيرزني را ستمي درگرفتدست زد عمامه ي اکبر گرفت

گّفت بده تا بنهم بر سرمتا که تصور بکنند اکبرم

بلکه ازين راه به جائي رسممثل شماها به نوائي رسم

ما و شما فرق نداريم هيچغير همين پارچه ي پيچ پيچ

مثل توما نيز در اين سرزمينخانه به دوشيم و اجاره نشين

خانه ي ما نيست ولي کاخ و قصرخيل طلبکار در آن صبح و عصر

هر نّفري آمده با توپ پرفحش دهد بر پدر نسيه خور

Page 20: Hadi Khorsandi

اين طلبد پول پنير و کرهآن طلبد وجه شويد و تره

آن دگري ميطلبد پول نانفحش کشيده به زمين و زمان

کرده حواله به من مشتريچيز خران بابت نان بربري

ليک گذشته ز چنين ماجرازندگيم هست شبيه شما

چون پسرانت پسرانم رشيدهر سه در انديشه ي شغل جديد

**

آن وسطي رفته به جنگ عراقپاي وي از دشمن بعثي چالق

آمده با عزت و جوش و خروشگشته گداي سر ميدان شوش

گر که ز » بنياد « کنندش کمکميرود اينهّفته سه راه ونک

آن پسر کوچک من مصطّفاشکر خدا هست خودش خودکّفا

رفته کلينيکِ ته الله زارکليه خود داده به سيصد هزار

من شده ام حال ، پرستار اونصف شده يک کمي ادرار او

دکتره گّفت آب بنوشد زيادتا که دوباره سر شاشش بياد

***

آن پسر ارشد من مرتضاشکرخدا هست ز کارش رضا

رفته و همکار شده با پليسقسمت توزيع هروئين رئيس

با دوگرم جنس که شد دستگيربود فقط يک دو سه روزي اسير

Page 21: Hadi Khorsandi

بعد فروشنده ي سيار شدبا هروئين وارد بازار شد

اولش او عاشق ترياک بودقيمتش البته خطرناک بود!

در پي اقدام گراني شکنبررسي تعرفه هاي وطن

دولت تو شد ز گراني پکرداد هروئين به بهاي شکر

هرچه که کمبود در آن ديد ، دادبابت يارانه و سوبسيد داد

گردسّفيد آمد و بيداد کردنسل جوان را همه معتاد کرد

بچه ي ما را که گرفته پليسگّفته صدا هيچ نکن ، هيس هيس

يا که بمان داخل زندان اسيرزجر کشيده ز خماري بمير

يا که ز همکاري ما شاد شوکاغذي امضا کن و آزاد شو

روز دگر عامل توزيع شدحائز بس رتبه و ترفيع شد

پس پسرانم همه با افتخارمثل پسرهاي تو مشغول کار

***

دختر من در پي شلوار جينرفت به يونايتدz شيخان نشين

پول ز من خواست و تأمين نشدخطبه ي تو ، نطق تو هم جين نشد

رفت دوبي دخترz کم سن و سالتا بخرد جين و کمربند و شال

گر بکند فرصت پوشيدنش!ک|نده شود شيخ عرب از تنش!

***

Page 22: Hadi Khorsandi

شوهر من آدم دلپاک بودقهوه چي شعبه ي ساواک بود

بود بدون نظري آن ميانشاهد رفتامد روحانيان

ضمن پذيرائيِ با چاي و کيکبا همه شان داشت سالم و عليک

داشت به ياد از همه شان نام هانام بسي حجت االسالم ها

گّفت اگر شاه شود سرنگونزود ز ساواک بيايم برون

نزد رفيقان خودم ميرومقهوه چي حوزه قم ميشوم

ليک دو روزي پس از آن انقالبنيمه شبي جلب شد از رختخواب

خورد به او با همه ي دلخوشيمهر شکنجه گري آدمکشي!

من به بزرگان متوسل شدمآب شدم خاک شدم گل شدم

غصه شدم گريه ي هق هق شدمناله شدم درد شدم دق شدم

اشک شدم آه شدم غم شدمپوچ شدم هيچ شدم کم شدم

تا که بيايند و شهادت دهندپاي به ميدان حقيقت نهند

ليک کسي زانهمه مرد خداآنهمه با شوهر من آشنا

هيچ نکردند نگاهي به منتا به چه کار آمده اين پيرزن

حالتشان وه چه دالزار بودحالت حاشائي و انکار بود

صبحِ من اينگونه اگر شام شدصبح دگر شوهرم اعدام شد

Page 23: Hadi Khorsandi

مصلحتاp در هچل افتاد و رفتعمر خودش را به شما داد و رفت!

***

خوب شنيدي پرزيدنت خان!!قصه ي تلخ من آزرده جان

مام وطن نيز زني چون من استغصه خور مردم اين ميهن است

مردم بيچاره ي بي دادر|سمرغ گرفتار هزاران قّفس

نيست در او جرأت گّفتار و جيک!گشته سکوتش عمالp کارنيک

اين همه ظلمي که به ملت شدهملت اگر دمخور ذلت شده

آن همه بيدادگري بهر دينآنهمه اعدام که شد در اوين

خودکشي کارگر و کارمندبابت درماندگي از چون و چند

کليه فروشي جوانان مااينکه شده شهرنو ايران ما

اين همه نامرد شدن در نبردکشتن زنجيره اي اهل درد

قتل نويسنده ي " بد" نيمه شبکارد به آن دکتر " بد" در مطب

تيرخالصي به حقيقت زدننام سعيدي مثالp خط زدن

آن که به زندان شما بود و مnرددر ميکونوس کشتن مردان کnرد

قتل برومند و سپس بختيار ....مختصري گّفتم و فهرست وار

اين همه زير سر سرکار بودنقطه ي تو مرکز پرگار بود

سي:د علي نيز که والي شدهبا نظر حضرتعالي شده

Page 24: Hadi Khorsandi

الغرض اي اکبر عاليجنابغصه نخور گر نشدي انتخاب

اين که در اين دوره ترا شد رقيبخود تو درآوردي اش از توي جيب

ماهي تو بوده و در تور توقتل اگر کرده به دستور تو

نوچه ي تو بوده در اين راستهبا مدد لطف تو برخاسته

باز علمدار و سخنگو توئيچون پرزيدنت تر از او توئي

چونکه بهرحال تو پر مايه ايصاحب صد آستر و اليه اي

اي پرزيدنت همه فصل هافرعِ تو باشد همه ي اصل ها

اzندِ سخن ، ختم کالمي شمامصلحت انديش نظامي شما

حجت االسالم پرآوازه ايآنور محدوده و اندازه اي

هست در عمامه ي تو رازهاشعبده ها دارد و اعجازها

من که به عمامه ي تو ميپرمآب گذشته است دگر از سرم

ترس ندارم ز پليس شماوز قلم مدح نويس شما

هر قلمي رام تو شد خوب شدهرکه نشد رام تو ، مغضوب شد!

خود تو ببين حالت موجود رافاصله ي گنجي و بهنود را ...

***

آه ببخشيد اگر شد زيادحرف من پيرزن بيسواد

چونکه سر درد دلم باز شدقطره اي از برکه اي ابراز شد

Page 25: Hadi Khorsandi

حال به تو پس دهم عمامه راباز ادامه بده برنامه را

شعبده را اينطرف آغاز کنلوله ي نّفت آنطرفي باز کن

شاد ز عمامه و از دلق باشمنتظر محکمه خلق باش

شغالي به زردي سگ نوشته نامه يک

نامه سگ زرد

يک نامه نوشته سگ زردي به شغاليگفته است برادر تو چرا زير سؤالي؟

دنيا همه از جور و جفاي تو بنالديک جاي جهان نيست تهي از نک و نالي

اطفال زمان را تو پدرسوخته، لولوزائوي زمين را تو پدرسوخته، آلي

از صلح گريزاني و با جنگ رفيقياز صبح الي شام به دنبال جدالي

با دست تو شد بي پر و بي بال کبوتروز همت تو جغد گرفته پر و بالي

در حبس تو هستند چه مردان و چه زنهابا جان و دل روشن و افکار زاللي

Page 26: Hadi Khorsandi

پستي و پليدي و طرفدار جنايتحيوان جديدي، بشر رو به زوالي

چنگيز گر امروز نظاره گر ما بوددر قتل و جنايت به تو ميداد مدالي

***

وقتي پرزيدنت سگ زرد چنين گفتپاسخ نگرفت از پرزيدنت شغالي

گفتند که او وقت اراجيف نداردهرچند خودش هست اراجيف خصالي

القصه چنين طعنه زده ديگ به ديگيگفته است تو بيچاره چرا رنگ زغالي

در نامه خالصه، کنه اي گفته به ساسيکاي ساس تو از خون خاليق سرy حالي!

آنکس که رکوردش زدن تيرخالص استگفته به رقيبش که پي قتل و قتالي

***

گفتم ز شغال و سگ و ترسم که برنجندسگها و شغاالن ز چنين ضربy مثالي

گويم که بالنسبتy سگها و شغاالنگر بردمشان قاطي اينگونه رجالي

هم معذرت از قاطر و گوساله و غيرهگر بر دلشان هست ز من رنج و ماللي

***

هادي! عصبي هستي و طنزت شده دشنامخونسرد و قوي باش و برو راه کمالي

در رابطه با بازي ايام، نزن جاهرچند نه روئين تن و نه رستم زالي

با همت مردم برهد مملکت از بندگر صبر کني ششصد و هفتاد و سه سالي!

85 ارديبشت 24لس آنجلس –

Page 27: Hadi Khorsandi

کنترل ریموت با ماهواره

گذشتم ز کانال ها مثل برقز مشرق به غرب و ز مغرب به شرق

در آن ده دقیقه چه ها دیده امکه در حالت گریه خندیده ام

پریشب قدم میزدم در اتاقشدم پاپی حرف و اخبار داغ

ریموت کنترل را گرفتم به دستنهادم سر دگمه انگشت شست

نمودم چه کانال ها آپ و دانبه سرعت گذشتم از این یک به آن

از آنجا که کم حوصله بوده امبه هر لحظه بر سرعت افزوده ام

به هرجا رسیدم کمی قsر زدمسپس با ریموت کنترل بر زدم

گذشتم ز کانال ها مثل برقز مشرق به غرب و ز مغرب به شرق

در آن ده دقیقه چه ها دیده امکه در حالت گریه خندیده ام

یکی از غذا و یکی از فضایکی جشن بگرفت و آن یک عزا

یکی با سالم و یکی با درودیکی با فغان و یکی با سرود

یکی گفت از هادی و از صمدیکی هم ز اعدام و حبس ابد

یکی کرد تعریف از رختخوابیکی قطع میکرد جای جواب

در آغاز کانالی آمد پدیدکه از هیبتش رنگ رویم پرید

Page 28: Hadi Khorsandi

یکی گفت: »بینندگان عزیز«!سپس مشت کوبید بر روی میز

به نعره بگفتا که: »جهل و جنونبه زودی شود دولتش سرنگون«

»بیندازمش من در این کارزارشما هم کمک کن به چندین دالر!«

سپس یک زبانباز قالی فروشبرآورد از پشت صحنه خروش

- »ببینید این نقش تبریز راگره های ابریشم ریز را«

»به ششصد دالر این یکی را بخربشین روی آن کیف قالی ببر«

یکی دکتری تند و هم تیز بودگمانم ز اوالد چنگیز بود

به هر مشکلی داد یک راه حلبیانش پر از پند و ضرب المثل

تراپی همی کرد خرد و کالنچه فرخ لقا چه امیر ارسالن

به کانال بعدی یکی حقه بازدکان کمونیستی کرده باز

زبان چرب بود و سخن هاش کذبکه دعوت کند کارگر را به حزب

همی دم زد از خوبی و بهتریبه برنامه ی »حزب کولیگری«

سپس روی اشعار مالی رومبیاورد یک بیسوادی هجوم

بله، بشنو از نی، حکایت کندز رومی شناسان شکایت کند

که بیزارم از مولوی بازهابه دیوان من جفتک اندازها

به کانال دیگر جوانی رشیدچو گیتار میزد، فغان میکشید!

Page 29: Hadi Khorsandi

که »من با تو قهرم دلم زار شدبه یک یار دیگر گرفتار شد«

به کانال بعدی زنی باحجابهمی گفت از خوبی انقالب

که »راحت شدیم از هویدا و شاهکنون وضع کشور شده رو به راه«!

ز کانال بعدی خروش آمدییکی مرد چاقو فروش آمدی

بگفتا صفا کن ز چاقو و کاردکه گوشت ترا میبرد مثل آرد

به کانال بعدی پزشکی متین دو تا عکس در دست، گفت اینچنین

کسی که کچل بوده قبل از عملچو بعد از عمل شد نباشد کچل

رانکاو کانال بعدی کنونروان های مردم کشیده برون

زن است و جوان است و صاحب سخننماید روانکاوی مرد و زن

که باید بخندید شب تا سحربخوابید زیر مالفه دمر

سپس یکنفر آمد اهل هنربگفتا به ایران نمودم سفر

که گرچه که هستم مخالف همیولیکن موافق شدم یک کمی

در آنجا شدم اندکی سین جیمولیکن عجب خوب گشته رژیم

چو اهل تآترم در این روزگاربه من داده شد عزت و اعتبار

به کانال بعدی، یکی از دبیکند قیمت مستغالت طی

- که آپارتمان گر بخواهد کسینمائیم تقدیم ایشان بسی«

Page 30: Hadi Khorsandi

»یکی چهار خوابه سه میلیون دالرپس از آن فقط قسطِ سیصد هزار«

سپس آمد آن مرد صاحب خبرخبر داد از خانه و از پدر!

که دیشب زده شیخ عبدالفالندو اردنگ بر حاکم اصفهان

سپس گفت: » کیفم در آن پول بودولی دزد آمد همه در ربود«

»یکی کرد عطا اسکن بی زبانکه آنرا دهم بر پناهندگان«

»دریغا اگر کیف پیدا شوددلم چون پناهندگان وا شود«!

به کانال بعدی طرب بود و رقصیکی دختری بود بی هرچه نقص

بچرخید دوربین به دور تنشسپس رفت و چسبید بر باسنش

ندانم مزایای این کار و کسبکه دوربین به پائین تنه خورده چسب

یکی دکتری مثل دالل هابگفتا که کردم عمل سال ها

هزاران پروبلم که حل کرده امدماغ خودم را عمل کرده ام

دوباره یکی گفت اینجا دوبیبیائید از قلهک و شهرری

که اینجا پر از هرچه هم میهن استرضازاده و کامی و هومن است

)در اینجا به سرعت فزودم همینماندم به کانال بیش از دمی(

»الو، روی ایری شما، خط دوولیکن نگو از گوانتانامو

بریزید میوه در این دستگاهبگیرید آبش چو دوران شاه

Page 31: Hadi Khorsandi

چه سیب و چه گیالس و چه خربزه- صداتون نمیاد. الو سن هوزه!

بله. میزگرده، بفرما، بلهبجنبید، مهمون ما معطله

بنا برخبرهای واصل ز چینبرو دکتر حلق و بینی ببین

شما بچه تون بچه ی چندمه؟ببینید این فرش بافت قمه

اپوزیسیون در چنین حال و روزعزیزم بیا چشم براهم هنوز

که مخصوص آرایش ناخنهلب پرده هارم تمیز میکنه

خشایارشا بود و کاووس کیدو کنسرت و یک پارتی در دوبی

از این قرص ها هر سه ساعت سه تامصدق عقب بود از کودتا

اگر شب نمیخوابه همراه تبکه برگشته از کنفرانس عرب

شما هم مگر در همان لیستیعزیزم خودت نمره ی بیستی

فروید میگه باید در این رابطهr ثابته بله بهره شم واقعا

عزیزم هنوز روی اون نیمکتشما چند لحظه بمون روی خط

صدای تله ویزیون را، بلهکباب های ما پخته با منقله

سه تا سی دی و یک کتاب کلفتعجب خوب پاسخ به تاریخ گفت

چرا قطع کردم؟ چرا فحش داد؟بیا هموطن اتحاد اتحاد

چه موی دماغ و چه موی سبیلصفی بود یک شیخ در اردبیل

Page 32: Hadi Khorsandi

به ایرانزمین تاج شاهنشهیهمینجا نیگ دار بریم آگهی

در این راه شیری دوتا کهکشانبده هردوتا را به دکتر نشان

ولی حضرت صادق از ماجرانمیگفت چیزی به زینب چرا؟

چه پاسی، براوو، دریبل از جلوو یکشنبه ها آش و سبزی پلو

دائی جان ناپلئون بیامد ز راهولی کمپ دیوید بود اشتباه

حقوق بشر را که کورش نوشترجائی به یک بمب رفته بهشت

مرا عشق و آزادگی میهن استکه از چاقی سینه و باسن است

کمی جعفری داخل قابلمهولی شاه میگفت باز هم کمه

نه، تحلیل ما کار تاکتیکیهr خیکیه خانوم شوهرم واقعا

امام هم که فرموده با پای راستخیار روی صورت بمالین و ماست

شب عشق و شوره، شب شور و حالبه من فحش میدی؟ برو لیبرال

الو سانفرانسیسکو، حاضری؟نه دکتر، نمیذارم امشب بری

درست نیست، کارتر اگر میگذاشتببینید قبل از عمل مو نداشت

الو، خفه شو، حرمله، سید ضیاحمیرا، مناهیم بگین، زولبیا

که گر ریشه اش را نمائید الکبه نیروی جنسی نماید کمک

شب جمعه تفسیر یادت نرهدبی از نیویورک هم بهتره

Page 33: Hadi Khorsandi

نه جانم، نمیاد صدا، داد بزنحاال روی آتیش بذار باد بزن

الم شنگه ای بود کانال هاز آرام ها و قرشمال ها

چو اوضاعشان را بدیدم چنینزدم OFF

را،کلهم اجمعین!

دختر والدين و خاتمي و دالل و شيخ

آنان که به خاتمي کمک ميدادندالبته به کار اقتصاد استادند

دختر به امارات که صادر کردندبا حّفظ سمت به جاکشي افتادند ....

r از دوبي برگشته است درد دل دختري را که در هتل کنکورد ديده بود برايم تعريف کرد. دوست من محمود که اخيرآ. )زمان شاه!!(83تير 27 را به ياد ميآوردم. 327حرف هايش به ذهنم آشنا آمد. نگو روي جلد اصغرآقاي شماره

View image شيخ پرسيد اسم دختر چيست؟

مرد دالل گّفت:ايراندختشيخ پرسيد: هيکلش خوب است؟

گّفت بايد خودت ببيني لخت

خاتمي گفت:اين خبرها رادشمن انقالب ميسازد!اين دروغ حراج دخترها

دل ما را کباب ميسازد!!

مادر دخترک به رويتر گّفتبچه ام بين بچه ها تک بودتوي خانه گرسنه ميلوليد

آرزويش فقط عروسک بود

گفت دالل: باغت آباد شهr هيکلش تکه دختر واقعا

يا حبيبي برو تو اون صورت!المروت عروسکه دختر!

Page 34: Hadi Khorsandi

خاتمي گّفت: حضرت رهبرفکر نسل جوان ميهن ماست

اولين کار دولت اسالمحّفظ ناموس دختر و زن ماست

شيخ پرسيد چند سالش هست؟گفت دالل: سيزده ساله

شيخ فرمود: آن يکي هم هست؟گفت: بعله. کنيزتان ژاله

پدر دخترک به رويتر گّفتمن شب و روز کار ميکردم

بچه هروقت رخت نو ميخواستپابرهنه فرار ميکردم

خاتمي گفت شايعات زيادهست اسباب زحمت بسيار

ما نبايد کمک کنيم اکنونکه شود منتشر چنين اخبار

شيخ پرسيد: گر دو تا ببرم...گّفت دالل: ميدهم تخّفيف

قيمت اين دو، يک کمي باالستچونکه هستند بچه سال و عّفيف!

خاتمي گفت سعي دولت مادر مسير رفاه ميباشد

r وضع زندگي اکنون واقعابهتر از عهد شاه ميباشد!!

شيخ فرمود مرحبا اماپول از من گرفته اي چه زياد

گّفت دالل: نصف اين مبلغميرود در وزارت ارشاد!

پدر دخترک به رويتر گفتدولت اين کار را نمود آغازدر کرج يک آخوند دولتمردميفرستاد دختران به حجاز

خاتمي گفت شأن انسان رانتوان با کالم ناحق برد

بعد هم گفت .....)خوب يادم نيست(sه ز.....دي خورد! طبق معمول گ

دين آبروي و پشم مانتوي

Page 35: Hadi Khorsandi

پاسداری کرد حمله مثل گرگجانب پیرزنی ، مادربزرگ

گفت پیدا باشد از تو تار موبردی از پیغمبرو دین آبرو

در کمیته امشبی داری پناه!میبریمت صبح فردا دادگاه

پیرزن، لرزان، شکسته، بی رمقهرچه چین بر صورتش، جوی عرق

گفت: دینی با چنین قدر و مقامصاحب پیغمبر و کلی امام

اینهمه آخوند از بهرش قطارمجتهدهایش بزرگ عمامه دار

جمله توضیح المسائل ها قطورهریکی هفتاد و شش تا بوف کور

قصه گلشیری از صرفش عقبدولت آبادی ز نحوش در عجب

آنچه در آن هست آداب خالr باید نوشتن با طال واقعا

با سخن هائی چنین نغز و نکودین کجا دارد غمی از تار مو

اینهمه سرباز و هنگ و پادگانحافظ اسالم و پرچمدار آن

من کجا زورم به کاری میرسدلطمه ای از موی و تاری میرسد

هیچ مو شمشیر نیکوئی نشدهیچ دینی بسته موئی نشد

من کی از پیغمبرو از دین اوبرده ام – استغفرالله - آبرو

پاسدارش گفت زان موی سفیدکی شما پیران خجالت میکشید؟

چیست پس آن صورتی روژ لبتجز نشان دشمنی با مذهبت؟

Page 36: Hadi Khorsandi

روسری، ژرژت که نه، ابریشم استقیمتش را هرچه پندارم کم است

چکمه هایت البد از ایتالیاستالفتی شاید ترا با مافیاست

وز همه اینها گرانتر مانتو اتدل ز مردان میبرد رخت نو ات

پشم مانتو میکند اغوایشانلرزه اندازد به سر تا پایشان

چیست این مانتو که تو داری به تن؟چادر مشکی سرت کن پیرزن!

مانتو ات طرح نو است و پشم نابسمبل طاغوت و ضد انقالب

این بده تا من به مستضعف دهمحق فرستاده چرا از کف دهم؟!

گر رهائی خواهی و شالق هیچمیدهم چادرشبی، برخود بپیچ

مانتو ات بگذار و پشت سر نبینموی خود را هم بپوشان بعد از این

این بگفت و حکم حق اجرا نمودخود نوشت آنرا و خود امضا نمود

داد او را کهنه پاره چادريگفت بر سر کن که سرما ميخوري

پس برون آورد مانتو از تنشبرد البد هديه بر مادرزنش!

گفت آن بانوي مانتو باختهکهنه چادر بر سرش انداخته:

» آبرو بردم ز دین با تار مودادمش با پشم خالص آبرو«

بخوابیم؟ شبی شود آسوده

Page 37: Hadi Khorsandi

جمعه گذشته اولین سالگرد بمبگذاری در متروی لندن بود. بهناز مزک:ا بانوی جوان ایرانی هم که صبحبه محل کار میرفت، جزو قربانیان بی گناه این حادثه، از دنیا رفت.

بعد از ظهر شنبه مزار نازی از سوی دوستداران و آشنایان گلباران شد.***

دیروز سر مزار نازیچشمان همه ز اشک پر بود

نفرت ز خشونت و جنایتنفرین به عوامل ترور بود

»شاداب« بدان صدای لرزانآن شعر قشنگ خویش را خواند

با آنهمه سعی، وقت خواندنبغض آمد و باز اشکی افشاند

میگفت »صبا« به انگلیسیاز دردِ نبودy مادر خویش

وز رنج مضاعفش که بیندبی مادری برادر خویش

در عمق سکوت غمگyنانهآن گوشه سعیدِ نوجوان بود

دزدیده نگاه خود ز مردمچشمش به زمین و آسمان بود

بر شانه خسته جمیلهبگذاشت دمی صبا سرش را

انگار ز گرمی تن اومیجست صفای مادرش را

»نادر« که گذشته بود بر اویک سال فراق و بچه داریمیگفت از آنچه رفته بر او

دلخسته ولی به بردباری

»اسفند« رفیق نازنینی استمیخواند سه صفحه رنجنامه

بی حوصله بودم و نمیدادگوشم به شنیدنش ادامه!

»گنجی« که رسید، رفته بودمگفتند که اندکی سخن گفتاز جمله ز مشکل فلسطین

کوتاه برای انجمن گفت

برمیگشتم به سوی خانهگوشم به صدای رادیو بود

اخبار مسابقات فردااز هر خبر دگر جلو بود

Page 38: Hadi Khorsandi

گوینده در آخرین دقیقهr خبری همیشگی داد: ضمنا

»یک بمب جدید منّفجر شدکشتار جدید شد به بغداد«

گوینده دوباره یک خبر گفتانگار که رفته بود یادش:

»اسرائیل گّفت بر فلسطینبمباران را کند زیادش«

برگشته ام از مزار نازیجانم همه غرق یک سؤال است:

»آیا تروریسم میشود نیست؟اینطور که میرود محال است«

آسوده شود شبی بخوابیم؟از وحشتِ وحشت آفرینان؟

یا اینکه نشسته اند با همهر روز کشند نقشه اینان؟

»با بوش و بلر نشست دارند )رادیو گفت(پوتین و شیراک«

آسوده بخواب جان نازیآسوده فقط چنین توان خفت!

بروجردي کاظميني العظمي الله آيت با رابطه در رباعيات

چاپ شد. اصغرآقا اين رباعيات پس از حمله با تانک و زرهپوش و دستگيري طرف در نشريه ي

آن شیخ که با رژیم میزد چانهمشتی آمد به چانه اش، جانانه

مهمان مهمان را نتواند دیدنبیزار ز ریخت هردو، صاحبخانه

ای شیخ برای شیخ لشکر بکشییا نقشه ی انهدام رهبر بکشی

حاال که شکست خورده ای، مثل امامبایست که جام زهر را سر بکشی

گیرم که تو با حضرت صاحب جوریr که تو از جانب او مأموری فرضا

حاال که به اعماق اوین افتادیحضرت ز تو پرسیده کدامین گوری؟

Page 39: Hadi Khorsandi

تو مثل حسین ، رهبری مثل یزیدهر لحظه قشون روی قشون گشت مزید

آن صحنه ی کربال که شد خانه ی توحضرت همه را دید و ککش هم نگزید

آن شیخ که شمشیر ببستی از رو؛میگفت که هست دست حضرت با او؛

دیدیم که روی گنبد مسجد نوربنشسته و میگفت که بی.بی.سی کو؟

امروز اگر دعانویسی بکنییا سعی برای کاسه لیسی بکنیحاصل ندهد به فارسی یا عربی

باید همه را به انگلیسی بکنی

شیخی آمد که شیخ ها رم کردندبهر دفعش قشون فراهم کردندبا تانک و زرهپوش گرفتند او راتا پایه ی این رژیم محکم کردند

شیخی آمد چو گرگ توی رمه شانشیخان رژیم شد فزون واه¸مه شان

آن روز، نبرد نابرابر دیدی؟او یکنفری آمد و اینها همه شان

nارند این مالها که روبه مکاز شارالتانی مثال تو بیزارند

وقتی که فریب مردمان الزم شدمکار تر از تو، خاتمی را دارند

شیخی که رژیم رفت و درگیرش شد؛شمشیر کشی دفاع و تدبیرش شد.

دیدی که چگونه توی زندان اوین؛بیچاره خودش غالف شمشیرش شد!

آن شیخ که بر گله ی شیخان زده بودشاگرد همان حوزه و دانشکده بود

شیخان همه وحشت زده بودند، چرا؟زیرا که یکی چون خودشان آمده بود

دولت نه ز شمشیر و قمه میترسداز حرف و کالم و کلمه میترسدتا هست زبان به کام هر ایرانی

بیچاره رژیم از همه میترسد

پاسخ هاي حوزوي به بروجردي-------------------------

- مغلوب شدی که علتش کم زوریستمحبوس شدی که مایه ی مسروریست

Page 40: Hadi Khorsandi

تو آمده ای که سهم ما را ببریانگار که دست خودمان اینجوریست

آخوندم و دانش سیاست دارمدانائی رهبری، ریاست دارماز وضع مزاج مردمان آگاهم

با تجربه ای که در نجاست دارم

! باد گرامي مشروطه انقالب و بختيار شاپور ياد

تقويم ايراني« را فرياد زد و جدائي دين و دولت را خواستار شد. آنکه به شاه اعتراض کرد که نبايد الئيسيتهآنکه » را تغيير ميدادي. آنکه به آيت الله خميني گفت که برايت در قم واتيکان درست ميکنيم. آنکه فکرش به اين چيزها

نوکران بي اختيار و بلکنميرسيد و حرفش را ميزد، »نوکر بي اختيار« لقب گرفت. آنهم از سوي کساني که خود بي خبر »ايدئولوژي« و مذهب بودند.

روزي که سر بريدندش )پانزدهم مرداد( فرداي مشروطيت بود!ياد کشته شدگان انقالب مشروطه و ياد شاپور بختيار را گرامي ميداديم.

روزگاري روزگاري داشتيم روزگاری روزگاری داشتيم .......... بهر خود شهر و دیاری داشتیم

کنج دلهامان به باغ آرزو ............ بهر آزادی بهاری داشتیمنهضت مشروطه مان گر مرده بود .......... الاقل بهرش مزاری داشتیم

وارث صد جور بیماری شدیم .............. گرچه دکتر بختیاری داشتیم .....

روزگاري روزگاري داشتيم اين سروده را به مهندس حميد ذوالنور، ياروفادار بختيار تقديم کرده ام.

روزگاری روزگاری داشتيمبهر خود شهر و دیاری داشتیم

در خيابان راه ميرفتيم ما !ترس کی از پاسداری داشتيم

هیچکس کاری به کار ما نداشتدست اگر در دست یاری داشتیم

غم به دلها بود اما در عوضهمرهان غمگساری داشتیم

کنج دلهامان به باغ آرزوبهر آزادی بهاری داشتیم

حرف قانون اساسی میزدیمهم شعوری هم شعاری داشتیم

نهضت مشروطه مان گر مرده بودالاقل بهرش مزاری داشتیم

Page 41: Hadi Khorsandi

در پی احیای آنچه رفته بودوه چه عزم استواری داشتیم

حیف شد که عاقبت برعکس شدهرچه بهرش انتظاری داشتیم

چاه را ناکنده بر سر میزدیمما که مسروقه مناری داشتیم

وارث صدجور بیماری شدیمگرچه دکتر بختیاری داشتیم

او برای ما الفبا مینوشتما نظر بر نقش ماری داشتیم

او ز الئیسیته اش میگفت و مابا امام خود قراری داشتیم!

عاقلی حرفی زد و در معنیش حیرت دیوانه واری داشتیم

هادیا از خاطرات تلخ خویشکاش امکان فراری داشتیم

! مسیح, حضرت توسط ایدز معالجه و تازه سروده جمکران

وطن عالف چاه جمکران شد/ خرافاتش کران تا بیکران شد/اگر زخمی کسی هرجای خود داشت/ سحر با دستحضرت پانسمان شد/ یکی را عضو مردی بود باریک - سحرگه در کلفتی استکان شد .....

جمکران

وطن عالف چاه جمکران شدخرافاتش کران تا بیکران شد

ز فرط ناامیدی خلق محرومچنین با سر به چاه جمکران شد

به او گفتند آقا در ته چاهچراغ خانه ی مستضعفان شد

به او گفتند هرکس آنطرف هاشبی خوابید، صبحش کامران شد

Page 42: Hadi Khorsandi

نه تبعیض و نه پارتی بازی آنجاستکه حضرت بی خیال این و آن شد

اگر زخمی کسی هرجای خود داشتسحر با دست حضرت پانسمان شد

اگر از گوش چپ دلخور کسی بودسحر در تیم خود دروازه بان شد

اگر آواز اکبر را کسی خواستسحرگه عازم گلپایگان شد

کسی گر شعر سیمین را طلب کردسحرگه رهسپار بهبهان شد

سر شب گر کسی تونل هوس کردسحرگاهان مقیم کندوان شد

کسی گر خنده زد بر این کراماتخدا با او همیشه سرگران شد

نه تنها که خدا با او چپ افتادکه حضرت هم به یارو بدگمان شد

حقیقت دارد اینهائی که گفتمکه چندین بار حضرت امتحان شد

یکی، شب یک شتر از حضرتش خواستسحرگه صد شتر را ساربان شد

شبی خوابید آنجا یکنفر اللسحرگه صاحب شش تا زبان شد

یکی از فرط چاقی غصه میخوردسحر یک تکه پوست و استخوان شد

یکی را بود رخوت در مثانهسحر ادرار او هرسو روان شد

پشیمان شد ز سرقت یکنفر دزدشبش خوابید و صبحش پاسبان شد

یکی شب قاطرش را بست آنجاسحرگه قاطر او مادیان شد

یکی هم چونکه نیت کرد برعکسبجای بنز، پیکانش ژیان شد

Page 43: Hadi Khorsandi

یکی حاج اصغرآقا منشی اش بودسحر سکرتر او ارغوان شد

یکی زن داشت با همسایه ی هیزسحر همسایه ی او ناتوان شد

یکی را عضو مردی بود باریکسحرگه در کلفتی استکان شد

یکی از کوچکی ی بیضه نالیدسحرگه بیضه هایش دنبالن شد

یکی از حیث جنسی ناتوان بودسحر زحمت دهِ اطرافیان شد

ز چاه جمکران هرکس مدد خواستنیازش داده شد، بختش جوان شد

اگر اینها دروغین بود و واهیحقیقت نیز یک قدری عیان شد:

یکی بیرق که خرچنگی بر آن بودهماورد درفش کاویان شد

از این هم حیرت آورتر، خالیق:که هر عمامه، یک تاج کیان شد

»خالیق هرچه الیق«، باورم نیستدر آنجا که جفا با مردمان شد

جفا با مردمان از سوی شیخانبه نام حضرت صاحبزمان شد

تقاضاها، بجز این چند موردتمامش از برای آب و نان شد

بپرس از خلق نادان و گرسنه چنین، تحمیق تا کی میتوان شد

بگو پرهیز باید از خرافاتکه عمری مایه ی رنج و زیان شد

بگو کافر شوید از مذهب جهلکه بهر شیخ و مال خود دکان شد

بگو آقایتان در چاه نفت است

که چاه جمکران تقلید از آن شد

Page 44: Hadi Khorsandi

خوشا کز حرف هادی بل بگیریدمراد از حضرت پترول بگیرید

----------------------------------------- شاهد از غیب رسید. این سروده را که اول به کیهان لندن داده بودم, درست در زیر آن آگهی معجزه عیسی مسیح و

شفا دادن دوست اقای ع. از بورلی هیلز, چاپ شده.

ما در نهایت بیطرفی برای هردوی این آقایان )امام زمان و عیسی مسیح( سعادت و سالمت آرزو میکنیم و امیدواریمr نیز امیدواریم حضرت مسیح دکانداران دین و مروجان خرافات بیش از این حرمت حضرات را از بین نروند و ضمنا

)علیه الهلو( از دوست اقای ع. ایدز نگرفته باشد.

است ..... آزادي کمي دردش مرهم

Page 45: Hadi Khorsandi

داشتم سروده ي »گربه هه« را براي يک جاي مهمي ميفرستادم )ميخوان بهش اسکار بدن!(، کمي دستکاري نهائيشr خوانده اند، تقصيرخودشان است که عجله r بخواهند آن را بخوانند. )آنهائي که قبال کردم براي خوانندگاني که بعدا

کردند!(.r دارم صدايم را خوب ميکنم!(. تا ببينيم. باألخره من يک روز خودم آن را ترانه ميخوانم. ترانه يا سرود. )فعال

گربه هه

بچه ها اين نقشه ی جغرافياستبچه ها اين قسمت اسمش آسياست

شکل يک گربه در اينجا آشناستچشم اين گربه به دنبال شماست

بچه ها اين گربه هه ايران ماست......................................

بچه ها اين گربه ی خيلي عزيزدمب نرمي داره و پنجول تيز

میکنه پائین و باال جست و خيزهم ملوسه، هم قشنگه، هم تمیز

اسم اون توی کتابا پرشیاست......................................

بچه ها از هر گروه و هر نژادهرکس از هرجای ایران که میاد

دست توی دست هم، خندان و شادساخت باید میهنی با اتحاد

مام ميهن عاشق صلح و صّفاست......................................

بچه ها مزه میده سیر و سفررفتنِ هر سوي مرز پرگهر

شهر و ده، دشت و دمن، کوه و کمراز خليج فارس تا بحر خزر

بهر ما هر گوشه اش مردمسراست......................................

بچه ها اين خانه ی اجدادي استگشته ويران تشنه ی آبادي استخسته از شالق استبدادي استمرهم دردش کمي آزادي استبچه ها اين کار فرداي شماست......................................

----------------------------------------------------

87مرداد 7هادي خرسندي – آخرین اصالحات –

! پنیری چه به به

Page 46: Hadi Khorsandi

»مستزادz موش ها و آدم ها«----------------------------------------

به به چه پنیری

به به چه پنیریمیخواند میان تله ای موش اسیری – به به چه پنیرینالید دریغا که فتادم به چه گیری –

توی تله مردیای موش بمیرم که از آن چیز نخوردی – به به چه پنیریآمرزدت ای کاش خداوند قدیری –

پس بگذر و بگذارگر موشی و گر بوشی و آگه نه ای از کار – r تو که سیری – به به چه پنیریاین آز برای چه؟ خصوصا

روزی بله گّفتیمما هم سخن از خوبی صاحب تله گفتیم – به به چه پنیریرفتیم جوان در تله ی آدم پیری –

چنگک سر بیرققومی ز ره آمد، مغول از او شده برحق – به به چه پنیریبر پرچمشان هیچ نه خورشید و نه شیری –

متی شیخ حریصی – yدر حکم رئیسیبنشسته سر هر سبه به چه پنیریهر الت وکیلی شده، هر ارقه وزیری –

کافیست مالکتآدم که درین دام بیفتد به فالکت – به به چه پنیریدیگر چه توقع کنی از موش حقیری –

حسرت زده هادی!خواهی که پنیری بکنی کوفت به شادی – nا که نباشی لب چاهی، دم تیری – به به چه پنیریبپ

---------------------------------------------)مستزاد به اين نوع قالب شعري گويند(

رل پشت را شبان آن موسي دید

حکایت )موسی و شبانِ ( مولوی را در مدرسه شاید خوانده باشید که » دید موسا یک شبانی را به راه« که با خدای خودش راز و نیاز میکرد که بیا تا سرت را شانه کنم و کفشت را بدوزم! موسا دعواش میکند که این مزخرفات را نگو که خداوند بی نیاز است. دل چوپان میشکند و خدا موسا سرزنش میکند: »وحی آمد سوی موسا از خدا – بنده ی ما را

چرا کردی جدا؟ تو برای وصل کردن آمدی ....«حاال دنباله ی حکایت در روزگار ما:

دید موسي آن شبان را پشت رلآمده در شهر و میراند اتول

Page 47: Hadi Khorsandi

از تعجب باز ماند او را دهانگّفت اينجا در چه کاري اي شبان؟

حيف آن صحرا و کوه و دشت نیست؟در سرت اندیشه ی برگشت نیست؟

در فراق بوي جاليز و علفعمر تو در شهر خواهد شد تلف

حيفِ گاوِ شيرده، سرشيرz نابشير شهري نيست جز مخلوط آب

تخم مرغ شهر دارد طعم خاکمرغ شهري را پهن باشد خوراک .....

r اینقده آن شبان گفتا که لطفاپند کمتر گوی و اندرزم نده

روستا مرحوم شد، ده سکته کردصورت سبزه ز غصه گشته زرد

غرق شد جاليزها در ديپرشندانه شد پنهان به زير خاک و شن

چشمه يادش رفته که دارد وجودr الزايمر از سرچشمه بود ظاهرا

باغ ميوه مثل قبرستان شدهگاو شيري پاک بي پستان شده

جز گروهي پيرمرد و پيرزنکس نمانده در واليات وطن

کس نمانده توي ده، نزديک و دورغير آخوند و مريض و مرده شور

تو نميداني مگر، حتي صمدقسمتش شد که به آمریکا رود

« بگوآقاگفت موسي پس صمد»r از ليال بگو يک کمي هم ضمنا

گفت: ليال رفته دانمارکي شدهکارمند مرغ کنتاکي شده

بنده هم قيد ده خود را زدمبا اميد حق به تهران آمدم

Page 48: Hadi Khorsandi

پس مسافرکش شدم مثل همهمیروی جائی، بگو، وقتم کمه!

گّفت موسا میروم میدان تیرهرچه میگیری ، ز من کمتر بگیر

گفت چوپان، میبرم مفتی ترامیرسانم هرکجا گفتی ترا

در عوض در بارگاه کبریایک کمی از بهر من مایه بیا

هست پيکانم قراضه جان توناظر کارش بود چشمان تو

پس بگو از قول من با ذات حقاگزوز من تازگی ها گشته لق

همچنين خواهم که الله الصمدنو کند از بهر من کاسه نمد

این چراغ دست چپ هم فی المثلهست کار ایزد عزوجل

گر نماید یک کمی نورش زیاداز خدا دارم تشکر، تنکس گاد

پس بگو با آن خداوند جلیلمشکالتی باشدم از این قبیل

ایهاالموسای الله معکدارم از بهر خدا آچار و جک

تو بگو با او به آکسنت عربپنچرالسوراخو الستیک العقب

الذي تعویضکم الستیکناواجب اليزدانو کار نيکنا

فی االتوماتیکه جعبه دنده کمالذين او خدا، من بنده کم

گّفت موسا، من نميّفهمم ترافارسي صحبت بکن بهر خدا

تو عرب را ميکشي با اين زبانکس نميّفهمد چه ميگوئي جوان

Page 49: Hadi Khorsandi

مثل آدم با زبان مادريگّفتگو کن با همان لّفظ دري

شد شبان شرمنده از آن زر زدناکسکيوزمي گفت و آمد در سخن

گفت خواهش کن از آن یزدان پاکیک کمی بنزین بریزد توی باک

همچنين جز حضرت پروردگارنيست در اطراف من تعميرکار

تو بگو با حضرت واالجنابمن شده شمع و پالتينم خراب

گر خداوندم کند آن را عوضميدهد مخلوق خود را کيف و حظ

گّفت موسا این سخن ها نیک نیستبچه جان یزدان که میکانیک نیست

هست الستیکت اگر پنچر درکحق تعاال را چه با الستیک و جک

اینچنین رفتار تو خیلی بدههی به رب العالمین دستور نده

گر که هستی دلخور از رانندگیالاقل قاصر نشو در بندگی

بلکه خیلی با تواضع با ادباز خدا چیز مهمی کن طلب

آرزو کن تا روي لس آنجلسگو خداوندا به فريادم برس

گو خداوندا کمي حالم بدهپول ساته اليت و کانالم بده

من شبانه روز با ژستِ و اداروي آنتن ميروم پر سرصدا

ميدهم پيوسته ايران را نجاتبيخ دشمن ميزنم با ساته اليت

وحی آمد سوی موسي از خدافیلم کردی بنده ی ما را چرا

Page 50: Hadi Khorsandi

ما عطا کرديم او را آنچه خواستليک اين کاري که کرديم اشتباست

بینوا در شهر خود راننده بودالاقل یک کار مثبت مینمود

توی آن بدبختی و آن هیر و ویرمیرساندت الاقل میدان تیر

ساته اليت گفتي هوائي شد طرفشاد از اين رهنمائي شد طرف

پس فرستاديم کاليفرنياتا بگيرد از نخودهاي سيا

صبح و شب برنامه پردازي کندعمه ي خود را ز خود راضي کند

پس تو از برنامه هایش حظ بکنراه را ضمناp پیاده گز بکن!

---------------------------------------------دوست ما »د.شاکي« با طبع روان اين منظومه را - متواضعانه - به بخش »نظر بدهيد« فرستاده که

روي چشم ميگذاريم و اينجا ميآوريم:

حال بشنو باقي اين داستانتا بداني داستان ماست آن!گفت موسی کای خدای ذوالجالل

نیست مارا با تو پروای جداللیک آن چوپان که روزی الت و پات

سوی تهران آمد ازکنج دهاتحال در لوس آنجلس چادر زده

با مویزی چند خود را بر زدهمیکند با نوحه پرل و لدین

گریه بر بدبختی ایران زمین!میزند در این کانال گاهی هوار

میدهد در آن کانال گاهی شعار بلکه ملت بار دیگر خر شود

این سفر عالف فخر آور شودالغرض تا خدمت اهل فن است

نانش از لطف شما در روغن استور رسد سودش به مال و قمش

گور بابای وطن با مردمشچون بهر کس میفروشد خدمتشپس چرا بد شد خدایا هجرتش؟

د.شاکی

Page 51: Hadi Khorsandi

! . بود شوخي يک فقط اين نگرديد بهنود مقاله دنبال

و بهانه اي براي لينک دادن دوباره به اين "شعر". ميبخشيد.

آن شیخ که خوش ظاهر و لبخند به لب بود ....... اصالح طلب بودوانکس که فریبـــــــا و ریاکار و جلب بود ....... اصالح طلب بود

آنکس که به دانشکده ها وعده ی خوش داد؛ ....... دستور بکش داد!وانکس که سر وعده اش از بیخ عرب بود ....... اصالح طلب بود

آن شخص که مرثیه ی جالد اوین خواند ......... این بود، همین خواند!وان شخص که از هر دو فروهر به غضب بود ....... اصالح طلب بود

میگفت که تعقیب کند هرچه که جانی ست ......... گفتند تبانی ست!مالیده شدن را خودش البته سبب بود ....... اصالح طلب بود

میگفت سر شب ز تسامح، ز تساهل ......... وز صبر و تحملفرمانده زندان اوین، آخرشب بود! ....... اصالح طلب بود

دیدم که عبای تن او تور سفید است! ....... این مکر جدید استانگار که دعوت به شب عیش و طرب بود! ....... اصالح طلب بود

معقول از آن پیش که آید سر قدرت .......... میداشت مروتگویند که اهل نظر و اهل ادب بود ....... اصالح طلب بود

خوش می پلکد باز درین گوشه و آن سو ........ احسنت به این روالبته از آخوند سماجت نه عجب بود ....... اصالح طلب بود

حقا که فرآورده ی او مرد مشنگی ست ...... )تشبیه قشنگی ست:(او نخل و در این رابطه، محمود، رطب بود ....... اصالح طلب بود

…………………

هادی تو چرا اینهمه سنگین شده کارت ……. طنزست قرارت!این شعر تو از طنز تو بدجور عقب بود ....... اصالح طلب بود!

! . کردم پیداش یافتم یافتم،

شعرم را گم کرده بودم. سال ها پیش در یکی از شماره های نوروزی اصغرآقا چاپ شده بود اما گیرش نمیآوردم.دیروز پیداش کردم. روی دیواره ی یخچال خانه ای در ونکوور کانادا. هرگز به اهمیت یخچال در ادبیات پی نبرده بودم!

Page 52: Hadi Khorsandi

این شعر در حال و هوای نوروزی سال های اول تبعید بیشتر میچسبید. )نباید این را میگفتم؟( - االن هم شاید بعضی هاخودشان را و فرزند یا نوه شان را در آن ببینند. اسمش هست:

»صبح روز عید«

»صبح روز عید«آن پدر که مانده بی-وطن

در حصار غربتی بعید،طفل خود گرفته در بغل

صبح روز عید.

بوسدش به عشق،گویدش به مهر؛

با غرور جاودانه اش:طّفل من! جان من!

سرزمین ما؛مانده از گذشته یادگار،

میهن تو افتخار توست!افتخار ماست آن دیار!

طفل هاج و واج، میزند به زانوی پدر:»واتس افتخار؟«

گویدش پدر:سربلندی است

آرمان من؛ آرمان تو؛ آرمان ما،اعتالی نام میهن است،

با تالش و کوشش مدام!

طفل هاج و واج، میزند به زانوی پدر:»وات دو یو مین اعتالی نام؟«

گویدش پدر:بایدت تالش،

تا که نام سرزمین خود؛جاودان کنی!

پرچمش؛خار چشم دشمنان کنی!

با تالش من،با تالش تو،با تالش ما:

میشود وطنپر زنیکی و

خالی از بدی

طفل هاج و واج، میزند به زانوی پدر:»کن یو اسپیک اینگلیش ددی؟«

Page 53: Hadi Khorsandi

سرم بر عالم خاک

گرچه قول داده بودم که سايت را تا سه شنبه آپديت نکنم!، اما حيّفم آمد اين سروده ي تازه را زودتربه شما نرسانم.

در صناعت شعري، اين سبک را »مستزاد« گويند، به خاطر اينکه هر مصراعي يک تکه ي همقافيه"زياد" ميآورد. بسياري از نوحه هاي سينه زني در همين سبک است و براي "دم گرفتن"

)حروف متن اگر درشت انتخاب نشود، فرم شعر بهم نميريزد(

خاک عالم بر سرم---------------------------------------

انقالبی کردم و شد غرق ماتم کشورم --------- خاک عالم بر سرمتازه فهمیدم بالنسبت که خیلی هم خرم -------- خاک عالم بر سرم

همچو مرغی پر کشیدم از قفس، جان خودم! ---- حال آسوده شدم!!هم قفس شد تنگتر، هم کنده شد بال و پرم! ------ خاک عالم بر سرم

حکم کردندم بگویم »مرگ بر شاه« آن زمان ..... گفتم و کردم فغانشاه مرد و من به مرگ خویشتن هم حاضرم! ..... خاک عالم بر سرم

حکم کردندم بگو »الله اکبر« روی بام ...... رفتم و گفتم مدامحال بی »الله« مانده، زیر بار اکبرم! ...... خاک عالم بر سرم

گفت آقا: "ضد آمریکا" بده دائم شعار ........... هی زدم آنرا هوارخود به آمريکا يواشي گفت: "الکن نوکرم!" ... خاک عالم بر سرم

عده ای قاتل، رئیس جمهور یا رهبر شدند ..... صاحب کشور شدنداین میان من ملتم یا امتم یا منترم! ......... خاک عالم بر سرم

چون رئیس جمهور را بینم، بیفتم در عذاب ..... میکنم خود را خرابهمچنین زهره ترک از دیدن آن رهبرم ....... خاک عالم بر سرم

مالکِ پائین اندامم، فقیه حاضر است ............. چارچشمی ناظر استهم به شورتم کار دارد، هم به وضع بسترم .......... خاک عالم بر سرم

گفته آقا عشقبازی نیست بعد از این مجاز ............ من که دارم اعتراض پس تحصن کرده ام زیر پتو با دلبرم! .............. خاک عالم بر سرم

ای که پرسی روزگارم غرق وحشت یا غم است؟ .. وحشت و غم باهم استخشتک خیسم ببین، بنگر به چشمان ترم ............ خاک عالم بر سرم

Page 54: Hadi Khorsandi

بود؟ باکره اصّفهان جمعه امام آيا

درصد دختران ايراني باكره به خانه بخت نمي روند" 74"امام جمعه اصفهان:اال اي شيخ جویای بکارت

به الي پاي دخترها چه کارت؟

درصد دختران ايراني باكره به خانه بخت نمي روند" 74"امام جمعه اصفهان: درصد دختران ما باكره نيستند! پيام آور از ايشان مي پرسد: شما اين آمار را از74" امام جمعه اصفهان گفته است

كجا آورديد؟ آمار مربوط به اصفهان است و يا كل كشور؟ امام جمعه مي فرمايد: من با اين وضع فساد و فحشا حدسيگفتم، البته آقاياني هم كه اطالع دارند و نزد من مي آيند تائيد كرده اند......" سایت اینترنتی »پیک نت«

اال اي شيخ جویای بکارتبه الي پاي دخترها چه کارت؟

تو فرمودي بکارت ها که پاره ستr درصدش هفتاد و چار است دقيقا

ببينم از کجا آوردي آمار؟ز جمع آشنايان يا ز اغيار

شمارش را به ديگر کس سپرديو يا خود رفتي از داخل شمردي؟!

تو از هرکس که ارقامش شنفتيچرا زان بيست و شش درصد نگفتي

نگفتي بيست و شش درصد بکارت نشان باشد ز انواع اسارت

گروهی باکره، از سکس دورندکزین بابت گرفتار غرورند

گروهي ترس خورده، صاف و سادهاسير انجماد خانواده

گروهي پاي بند دين و مذهببه شدت باکره ، اما معذب!

sه سال شما که دختري را سن نبه شوهر ميدهي راضي و خوشحال

چرا خواهي اگر شوهر نکردهشود چل ساله ، سالم مانده پرده؟

بیا و دست بردار از حقارتنچسب ای شیخ نادان بر بکارت

Page 55: Hadi Khorsandi

بکارت مال دوران های دور استبه زن های جوان تحمیل زور است

بکارت نیست معیار نجابتنجابت را چه بشناسد جنابت!

نجابت، شیخ نادان، پرده ای نیستبه اینکه داده ای یا کرده ای نیست

نجابت چیست؟ حق کس نخوردنبکارت چیست؟ مال کس نبردن

نه بین مردمان اخالق و عصمتبه میزان بکارت گشته قسمت

فریب مردمان، ضد عفاف است نه آن کاری که در زیر لحاف است

که هر آمیزشی قبل از عروسیبود یک مطلب خیلی خصوصی

مبر سر را درون بستر خلقکه بینی گوزشان را تا ته حلق

خودت شام زفاف ای شیخ بد ذاتبکارت داشتي ارواح بابات؟

تو با آن حجت االسالم فاکرچگونه میتوانی بود باکر؟

برای تو کسی پرونده هم ساختو يا بر پشت و پيشت کنتور انداخت؟

)در کون شما کنتور اگر بودسر یکهفته کنتور هم دمر بوداگر یک روز باشی توی حوزه

بواسیرت بچسبد زیر لوزه(

تو هم حاال به اين حد از جسارتز دخترها طلب داري بکارت؟

چه میفهمی تو قانون طبیعتکه میآئی ز مادون طبیعت

چه دخترهای نوزادی که گه گاهندارند این بکارت را به همراه

به آنها چون خدا پرده ندادهشوند البته که بی پرده زاده

Page 56: Hadi Khorsandi

ترا گر اعتراضی هست حاالبگو با حضرت باریتعالی

که ای پروردگار پاک عالمچرا پرده ندادی خاک عالم!

امامِ جمعه آ! بر خویش رحمیبکن کاری که یک قدری بفهمی!

بدن ها فرق دارد با بدن هاr مال دخترها و زن ها خصوصا

همه یک شکل و جور و قالبی نیستنمی فهمی؟ زن است این، طالبی نیست

یکی را پرده باشد نازک وُ تردشود زائل اگر یک ضربه ای خورد

یکی را پرده کشدار و غشائی استمثال شخص آقا ارتجاعی است

که تا وقتی که آن بانو نزایداز آن یک قطره هم خون در نیاید

یکی هنگام ورزش داده از دستیکی تا آخرش همراه او هست

تو آمار از کجا کردی فراهمبیا یکخرده آگه کن مرا هم

من اینها را که گفتم مستند بودقوانین ازل بود و ابد بود

ندارد حرف من ردخsور ز قرصیولی تو باید از دکتر بپرسی

که او بی پرده تر از پرده گویدبرایت واضح و گسترده گوید

***امامِ جمعه آ، یک چیز دیگرنمیدانی، نمیفهمی، مکرر!

اگر شد پرده ای هرگونه پارهتجارت، کرده پیدا راه چاره

بدوزد پرده را نرس و پرستارخدایا زین معما پرده بردار!

Page 57: Hadi Khorsandi

)بکارت را ز مریم باید آموختکه بعد از زایمان هم میتوان دوخت(

بکارت چیست قفل حفظ ناموس؟نجابت در پس اش محفوظ و محبوس؟

اگر داری دالرش یا ریالشnه، بی خیالش! بزن آن را بخی

تجارت، میکند حفظ بکارتبود ناموس ها دست تجارت

اگر دارای ناموسی از این راهبه بی ناموسی ات صد بارک الله

امامِ جمعه آ ! قدری حیا کندکانی دیگری این جمعه وا کن

مناسبترُ پرش کن این دکان راکه بشناسی همه اجناس آن را

فوراگزامپل دکان بول و غایطبخور آنقدر تا جانت درآید

اوین در زیرک مرغ

شنیدم بلبل از ده قهر کردهز بستان رفته جا در شهر کرده

صدایش چون نباید دربیایدفقط در دل ترانه میسراید

r گل به بلبل تلفن زد اخیراکه آنجا را نکن دیگر تحمل؟

بیا برگرد سوی آشیانهبزن چهچه، بخوان اینجا ترانه

تو از وقتی که میل شهر کردیبه گل ها زندگی را زهر کردی

Page 58: Hadi Khorsandi

بیا نزدیک ما جان گل رزشبی را باش مهمان گل رز

بیا پهلوی ما مرگ شقایقولو شو روی گلبرگ شقایق

بیا اینجا شبی همراز من باششب دیگر کنار نسترن باش

به نیلوفر بگو پیشت بماندبرایت شعر پوران را بخواند

گل پامچال بیاید این حوالیبخواند بهر تو شعر شمالی

گل یخ میزند بهرت جوانهترا گرما دهد در آشیانه

گل مریم بیفتد روی پایتخودش را میکند پرپر برایت

چه حیفت شد که ما را ترک کردیهمان بهتر که فوری باز گردی

***جوابش داد بلبل که کجائیدشب جمعه مالقاتم بيائید!

اگرچه گشته بودم اللِ کاملکه با چهچه نيفتم توي مشکل

ولی جیک ام درآمد بی مجوnز!به يک جيک رد شدم از خط قرمز

وزارتخانه با من کرد کاریکه خود را زرد کردم چون قناری!

کنون کنج قفس، توی اوینمميان دوستان نازنینم!

به ديدارم قدم کردند رنجهچه زندانبان، چه مأمور شکنجه

زده حلقه به دورم گرد تا گردهمه استاد و تنها بنده شاگرد

همه اهل دعا، اهل طهارتهمه در بازجوئی با مهارت!

Page 59: Hadi Khorsandi

r ذوب در امر واليت تماماr حل شده در بول و غايط خصوصا

همه البته با من مهربانندفرشته گان دور از آسمانند

مرا زير نظر دارند دائمکه راحت باشم از شر مزاحم!

r شاد هستم من اینجا انفرادامیان این قفس آزاد هستم

به گل ها یک به یک برسان سالممبگو من ذوب در فقه امامم

منم من بلبل الله اکبرکه با عشق نبوت ميزنم پر

چو میخواهم بدانم از شما حالز توضیح المسائل میزنم فال

گل سرخم!، والکن کو حجابتنذار شیطون بیاد هر شب بخوابت

بنفشه! بی وضو هرگز نمانیتوی باغچه نمازت را بخوانی

معاذالله! نیلوفر کجا رفت؟ایشالال مسجد نیلوفرا رفت

آهای آفتابگردون! تو حیا کنبرو در سایه، پائین را نگا کن

نذارین آمه ریکا ه̧ج̧مه باشهخدا ناکرده این نهضت بپاشه

شقایق! اسم تو داره خجالتبوی خوبم میدی ارواح خالت

همه باید که ظرف نیم ساعتبجوئید از چنین بوها برائت

همه باید که بوتان گند باشهامام از عطرتون خرسند باشه!

آهاي شب بو، نکن بوي خودت خوشبده بو مثل پيف پاف و مگس کش

Page 60: Hadi Khorsandi

آهای ارکیده، داوودی، آهای یاسنخواین فردا بیام با قیچی و داس

به قرآن میزنم از بیخ و ریشهکه در پژمردگی باشین همیشه

چي بود اسم شما؟ گفتي ق̧رنفsلنه! خرزهره قشنگه واسه ي گل

اونم البته رنگش جلف و لوسهولي از اون سبکتر تاج خروسه

آهاي ميمون، نگويم اين به هرکسرئيس جمهور گل هائي از اين پس

نگير ژست هاي طاغوتي شکوفهبيفت يک گوشه اي مثل علوفه

آهاي غنچه، جوون خوب نيست، مsسن باشبه رنگ و بو اگر ميشه پهن باش

آهای سنبل! نگی بازم بهارهسر هفت سین نمیشینی دوباره

گالیول! هست دمب تو اضافیتوی هر شاخه یک گل هست کافی

همه تونم زیادی غنچه دارینجای غنچه فقط خار دربیارین

r رعایت r میکنین حتما و ضمناازین جمعه اصول بول و غایط

بالنسبت خال گر میره سوسنr به پای چپ بشه وارد خصوصا

آهاي کوکب، تو هم تقليد از او کنپيازت را در آب کر فرو کن

اگر آب گير نميآورده اللهکلوخ برداره منباب ازاله

***چو بلبل داد دستورات کاملبه سر بنهاد توضيح المسائل

وزان پس کرد مضحک قارقاريگه گوئي زاغ بوده روزگاري

Page 61: Hadi Khorsandi

کمي قsد قsد کمي هم بقبقو کردسپس مثل خروس قوقولي قو کرد

گلو تر کرد و آبي در قفس خوردصداي گوسفند از خود درآورد

پس از آن اندکي تقليد خر کردبه اين معني که بلبل عsروعر کرد

به اين ترتيب پيش پاسدارانپيام خويش را دادي به ياران

که يعني دوستان بي شبهه و شکنخواهد مکتبي شد مرغ زيرک!

دو روزي چرخ اگر بر کام اينهاستوليکن عاقبت آزادي از ماست!