fanfar

3
ف انفار پدرامی رضای زاده می گفتند روب ر وی خانه اشیستاده ا بوده و تو کیفوچکش ک دنبال کلید در ورودی می گشته که موج انفج ار سرش را پرت می کند وسط خیابان. شاید آژیر خطر راشنیده ن بود، یا در همان چند ثانیه آخر با خودشمزمه ز کرده بود ک ه این بار هم نوبتگری دی است و این جا ـ درخت پایت ـ کسی با ما کارارد ند. میشه ه ازی جای آغاز می شود که انتظ ارش را نداری. یک مرتبه به خودت میی آی و مینی بی وسط خاطره ایفتاده ا ای کهام تم روزهای گذشته سعی کرده ایهانش پن کنی. هر چه با خودتار تکر کنی کهمه ه چیزام تم شده ولی دلی برای به یادآوردنشجود وارد، ند باز یک روز با یکانه به یلی خیوچک ک خودش را از یک گوشه ی ذهنت بیرون می کشد و هجوم می آورد به گذریقه دق های آن روزت. بعضی ازمسایه ه ها می گفتند سرش را چند مترتر دور از خانه شان ـ کنار باجه ی تلفن ـیده د اند؛بد وقتی سرش را پیدا کرده اند موهایش گوشه ای از کف خیابان راوه قه ای کرده بوده و چشم هایش بهزی چی خیره مانده بوده که ه یچ کسمیده نفه بود چیست. موشک نزدیکی جای که اویستاده ا بود فرود آمده بود؛نگار ا که هنگام شلیک موش ک او را نشانه گرفته باشند و نه اداره ی کل توزیع برق منطقه ای را که فقط دویست متر با خانه ی آن ها فاصله داشت. گاه، گه وقتی با غزاله در خیابان بازی می کردیم، گوشه ای مییستاد ا و ما را تماشا می کرد که دنبال هم میویدیم د. توی محله ی ما، تنها دختری بود که می شد موهای لختش راید د که از زیر آنوسری ر سفید بیرون ریخته بود. می گفتم« : غزاله، وقتی بزرگ بشی تو هم به همین خوشگلی می شی؟» اخم می کرد؛میشه ه وقتی موهایل ش و چشم های عسلی دختر را میید د اخم می کرد. بعد میوید د توی حیاط و در را پشت سرش می بست. بهرهای آژی خطر دیگر عادت کرده بودیم. یاد گرفته بودیم که هر شب باوچک ک ترین صدا یا تکانی از جا ب پریم و تاگاه پناه زیر راه پله بدویم. کار هر شب مان شده بود که با صدای گوینده ی رادیو خواب مانبرد ب و توی خواب هم حواس مان باشد که یک وقت آن قدر خواب مانگین سن نشود که آژیر خطر راشنویم ن. ما در طبقه ی آخر یک آپارت مان چهار واحدی زندگی می کردیم، غزاله و مادرش در طبقه ی اول، او در یک خانه ی حیاط دار و تک طبقه یمی قدی. میان آپارتمان ما و خانه ی آن ها یک ساختمان دو طبقه ی نوساز فاصله انداخته بود. روزهای تعطیل، بعد از ن هار، وقتی ه مه خوابند، بود می رفتم روی پشت بام و نگاهش می کردم که وسط یک حیاطوچک ک روی یکخت ت چوبی کوتاه می نشست ودی سفی پاهایش را در آبی حوض تکان می داد. سرم را که بر میاندم، گرد غزاله را مییدم د که به دیو ار خرپشته تکیه داده و مرا نگاه می کند... ساعت ده و چهل و پنجیقه دق ی روز بیست وشم ش تیرماه۷۶۳۱ بود. کانال دو تلویزیون داشت کارتون جادوگر شهر زمرد را پخش می کرد. غزاله تویتاق ا خواب کنارم نشسته بود و گوجهی سبزهای را کهادرم م برایش گذاشته ب ود گاز می زد. گردباد خانه ی دوروتی ونواده خا اش را خراب کرده بود و او را انداخته بود وسطیای دنی که او نمی شناخت

Upload: roozbeh-p

Post on 19-Dec-2015

220 views

Category:

Documents


6 download

DESCRIPTION

fanfar

TRANSCRIPT

  • .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    :

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    ...

    .

    .

    .

  • 2

    . .

    .

    .

    . ... ! :

    24

    .

    .

    . .

    . ... :

    :

    .

    .

    .

    . .

    .

    .

    . .

    .

    .

    .

    .

    .

  • 3

    . .

    . .

    .

    .

    . 2

    . .

    .