derakhte anar

4
نار درخت اسا جلیلی پری ان روی کاناپه وسط ه ال دراز کشیده ای. پنجرهتاق ا باز است، شاخ و برگ های درختنار ا تو آمده اند و خودشان را بهیشه ش میند کوبان. تکه نور سمجی روی دست ه اتفتاده، ا دست می کشی روینت ت و به لکه های قرمز و براق خیره م ی شوی. ذره هاییی ط و نقره ای توی هوا چرخ می خورند و با می روند. یِ ک بود؟ دیروز ماه پیش یا سال ها پیش که خسرو بهت گفت« : همین روزاس که تو هم از دست این لکه ها دق کنی» . ی صدای تو سرت سوت می زند و با صدای شاخ و برگ ها قاطی می شود. شروع می کنی به شمردن: یک، دو، سه، چهار، پنج... نغمه رویِ صندلی پایه شکسته ای خودش را تاب میهد د. رویش را کرده بهی تابلوی با طرح اسبی های در حالویدن د. صدای جر و جر پایه های صندلی با تیک تاک ساعت شماته دار مادر قاطی می شود. تا یک ساعت پیش خانه ول وله بود. آدم ها می آمدند و می رفتند. روی طارمی های پارچه سیاه زدهند بود. توی حیاط گوش تا گوش آدم نشسته بود. مادر با قد بلند و دست و پایغرش که تو لباس سیاه، بی رنگ می زد این و آن ور می رفت و بههمان م ها می رسید. گاهی گه هم سری به نغمه می زد. چند بار به اعظم خانم تأکید کرده بوده حواسش را جمع کنددا مبا نغمه ازتاق ا بیروناید بی. سپرده بود برایشوارید مر و پولک های رنگیبرند ب تانبد گردوارید مر درست کند. ریدها مروا روی زمین پخش و پ شده اند. چند باری که می خواستریدها مروا را به نخ بکشد حواسش پرت عکس حاجی بابا میشد که با چشم های از حدقهرآمده د و سبیل سفید از بنا گوش رفته زل می زد به دستانش. تا می آمد خودش را جمع و جور کند وکمش ش را تو بدهدوار مر یدها غلط میند خورد و پخش زمین می شدند. لجش می گرفت، برایشلک شک در می آورد به هزار زحمت خم میشد وریدها مروا را جمع می کرد، حوصله اش که از این بازیاری تکر خم و راست شدن ولک شک در آوردن ووارید مر جمع کردن سر رفت. شروع کرد به شمردندهای عد روی ساعت؛دها عد از پنج بیشترند، بود فقط همین را یاد گرفته بود تا پنج بشمارد، د لش می خواست امیر می آمد و تا دوازده را یادش می داد. چند وقت پیش بود که مادر به امیر پسرمسایه هیوبروی ر گفته ب وداید بی تا سواد یاد نغمه بدهد. امیر گفته بود« اگه سواد یادری بگی می برمت دریا» نغمه هم می خندید و لکه های س رخ و تاول هایش راشان ن می داد. او هم برای تاول ها دست و پا می کشید و چند تار مو و لباس دکمه دار. وقتی حاجی بابا مرد، برای اینکه مادر راداند بخن دست هاش راانش نش می داد،ما ا مادر حالش بدتر می شد، تا می آمد بگوید« ینا ا رو امیر کش یده» اعظم خانم جلویش را می گرفت و درش گوش می گفت« اسم این پسره رو جلوی مامانت نبر» . انوار نور روی شمعدانی ها کم رنگ شده. ساعت از حرکتیستاده، ا چند نفری آمده اند تا صندلی ها را جمع کنند، عده ای بام سصلوات و پارچه سیاه ها را جمع می کنند و بعضی ها روی میزها را دستمال می کشند. نغمه روی برآمدگیکمش ش دست می کشد و خودش را میازد اند روی کاناپه. خورشید از پشتبرها ا بیرون می آید. نور بی رمقی خودش را پرت می کند تویتاق ا و روی تاول های تنش دست می کشد. تاول ها ملتهب می شوند. مادرمیشه ه می گفت« مراقب تاول ها باش» . اگر تاول ها ملتهب می شدند و می سوختند آنوقت شروع میند کرد به بزرگ شدن و راه رفتن روی تنش. وقت های ی کهار فر می کنند سر ازمه ه جا در می آورند، خودشان را پرت می کنند اینور و آنور، روی میز، کاناپه، قاب، عکس ها وی هرجای که بخواهند. گاهی هم لبه ی پنجره می روند و برای امیر که حا دیگر گذاشته و رفتهلک شک در می آورند. نغمه چش مانش را مید، بندره چه ی امیر با موهایی خرمای رنگ و نگاهاف شف توی سرش روشن می شود. ناخودآگاه شروع می کند به

Upload: roozbeh-p

Post on 27-Sep-2015

13 views

Category:

Documents


2 download

DESCRIPTION

derakhte anar

TRANSCRIPT

  • .

    . .

    .

    . :

    ... : .

    .

    . .

    . . . .

    .

    . .

    . .

    .

    .

    .

    .

    .

    . .

    .

    .

    .

    . .

    . .

    . .

    . .

    .

  • 2

    : .

    .

    : :

    : .

    . . .

    .

    . . :

    :

    ... . :

    . .

    .

    .

    .

    . . .

    .

    .

    .

    :

    .

    .

    . .

    . :

    .

    ... :

    . . .

    .

    :

  • 3

    ...

    . .

    : . .

    .

    .

    . : .

    . .

    . .

    . . . .

    . . .

    . . .

    . : . .

    .

    . .

    .

    .

    . .

    . . .

    . ...

    ... :

    . . . .

    . .

    . .

    . .

    . .

    . .

  • 4

    .

    . .

    . .

    .

    . .

    :

    ... :

    . .

    . .

    . . .

    . : .

    ... . .

    . . .

    . . .

    ...