chiz magazine issue20

Upload: maziar-tofigh

Post on 25-Jan-2016

233 views

Category:

Documents


0 download

DESCRIPTION

Chiz Magazine

TRANSCRIPT

Page 1: Chiz Magazine Issue20
Page 2: Chiz Magazine Issue20

4

CH

IZ M

AG

AZ

INE

ww

w.Tofighm

agazine.com O

ctober 2011

زحق توفیق خدمت خواستم ، دل گفت پنهانی چه توفیقی از این بهتر که خلقی را بخندانی.

TOFIGH MAGAZINE Inc. ماهنامه “چیز” توسطتعلق مذهبی و سیاسی گروه هیچ به و شده منتشر ندارد. مطالب این نشریه غالبًا اجتماعی و طنز می باشد و خط و مشی سیاسی و مذهبی ندارد،مطالب مندرج در این نشریه نمایانگر عقاید نویسندگان آن می باشد و نظرات آنها لزومًا نظرقطعی مدیریت و کارکنان این اصالح و انتخاب در “چیز” نمی باشد.ماهنامه ماهنامه مطالب رسیده آزاد است و عکسها ومطالب ارسالی به های آگهی شد.صحت نخواهد مسترد دفترماهنامه آگهی صاحبان عهده به “چیز” درماهنامه شده چاپ نام فاقد ارسالی های آگهی صورتیکه در باشد. می ماهنامه این باشد، آن طراح یا و عکاس ومشخصات ندارد. بدون مشخصات مسئولیتی درقبال چاپ عکس

، شده چاپ مطالب و ها آگهی تصاویر، از استفاده بدون اجازه کتبی این ماهنامه تخلف محسوب شده و

شامل پیگرد قانونی خواهد شد.

Chief Editor Maziar Tofigh

[email protected]

Art Director Shabnam Paidarfard

Cover Designer Shabnam Paidarfard

Issue 19 & 20

Advertising manager Elaheh Nejat

[email protected]

Publisher Tofigh Magazine

www.Tofighmagazine.com 26342 Golada Mission Viejo, CA 92692

949 -309-1777 949 -293-5441

CHIZTOFIGH

مهرماه 1390

زن ایرونی تکه !

پیرمرد وبچه

تعداد انسان روی کره زمین

درخواست سیانور از داروخانه

شنیدم که اگر بخواهی آدم خوبی باشی

سؤال بی جواب

آدم خوش حساب !

طریقه تشخیص مگس نر از ماده!

اشتباه لپی !

میگن که

تأخیر یا تقدیر چیزهای بامزه !

نتیجه خیانت به دوست!

چیزهای آموزنده قانــون دانه ای

مرد ساالری و تفاهم

افتخار

کاسه چوبی

678

1111111212121516192123242526

October 2011

سردبیر :تبلیغات :

Page 3: Chiz Magazine Issue20

فرهاد

واقعا که اگه ما مردای ایرانی زنامونو نداشتیم شما نمیکردیم، درک رو زندگی مزه اصال فکر کنین، اگه ما این خانومامونو نداشتیم که کار سر از شب کوفته و خسته که موقعی کنن کاری الکی ایراد تا ۳-۲ با برمیگردیم عین و بشه متصأعد ازمون فاز ۳ برق که فنر بپریم باال میخواستیم چیکار کنیم؟ هان ؟

همینجوری الکی بیافتیم رو مبل ؟

زود بیای، که میگن چیه ؟ انداختنت بیرون از سر کار ؟ دیر بیای که میگن : تو دیگه اصال وقت سر ! نداری دوست رو ات بچه زنو بیای که میگن : حتمأ کلک ملکی تو کارته یا عذاب داری االن و کردی بد کار یک اینکه

وجدان اش رومی کشی!

کی نداشتیم، هارو عزیزترین این ما اگه به دادن موقع گوش بپره بهمون میخواست اخبار؟ کی میخواست سر فوتبال نیگا کردن که داشتیم رو کی اصال بگیره؟ حالمونو که بفهمونه بهمون بزنیم هرکاری به دست نداشتیم زنامونو اگه ما اشتباس؟ کارمون بده، ورزش که میفهمیدیم، جوری چه ، اینترنت روزنامه خوندن وقت تلف کردنه؟ با ببینی ، نداری تلویزیون حق نیست، خوب بچه ها بازی کردن، سرو صدای بیخودی راه انداختنه …..البته اینا همه بده واسه ما مردا، خانوما اگه دوست داشته باشن میتونین همه اینکار هارو انجام بدن، هیچکی هم حق نداره

بهشون بگه باالی چششون ابروس!ریشتو اگه بیرون، بری میخوای که صبح که نزنی ادکلن و عطر نگیری، دوش نزنی ، میگن : شلخته و عمله ! اگر هم که اینکارا رو بکنی ، میگن که حتما سرو گوش ات داره یک قرار ای آکله یک با حتمأ و میجنبه جاهایی

داری!نیستیم حاضر من که قسمتشو بهترین اما با هیچی تو دنیا عوض کنم اونجاس که شما میرین خرید و با ۵-۶ تا ساک پر، از گوشت روغن و برنج و سبزی و میوه و مرغ و برمیگردی، عرق از همه جات سرازیره، فتق راست و چپت از جلو بواسیرتم از عقب زده بیرون ، شونه و کمرت هم که دیگه از شدت درد نمیتونی حس کنی ،انگشتات هم که دارن قطع میشن، اما خوشحالی که باالخره رسیدی هارو ساک ، مردونه غرور کلی با خونه. در انگشتش با میاد خانومت زمین، میذاری یکی ۲ تاشونو باز میکنه، یک نیگا تو چشات میندازه ، یه چیز میگه که اونجات داغ میشه ، نعشه میشی ،انگار شیش هفت تا اکستاسی رو با یک بطر عرق سگی انداختی باال . اصأل با شنیدن این حرف، تمام خستگیت درجا یادت

میره! آره ، داشتم میگفتم ، خانومت میگه : باز این اشغاال چی بوده رفتی خریدی؟ باز بهت جنس بودم رفته خودم کاشکی ؟ انداختن آشغال

خرید ! زده که هرچیت میشه، خشک جا در عرقت

زبونت می ره سر جاش، دوباره بیرون بود کنی تشکر ازش نمیتونی اصال و میاد بند شروع دیگه بعدشم لطفش، اینهمه بخاطر می شه، از اینا چرا اینقد زیاد گرفتی ؟ اون یکی رو چرا کم گرفتی ؟ اینا چرا سبزه؟ اونا چرا خوشگلو حال یک زرده؟………..خالصه تو خونه کی بفهمی که میگیره ازت حسابی

BOSS هستش!

زنگ خانومم بود، جالب برام خیلی دیروز بیا خونه امروز زودتر اگه می شه زده میگه بچه با نزار تنها منو مریضه، بچه چونکه مریض، گفتم آخه منو واسه چی الزم داری، اگه بگم بچه رو پولو ور بپوشون که من که سردش نشه، شلوارشم در میاری، اگه بگم به بچه مریضه غذا نده، بهش کشک بادمجون با ابگوشت بزباش میدی، اگه بگم به بچه اینقدر قرص و مرص نده، هرچی دواجات تو خونس میدی بهش! پس منو واس چی میخوای؟ گفت کارایی بدونم چه که من باشی باید تو آخه اشتباس، گفتم چه جوری میفهمی خانوم که چه کاری غلطه و نباید بکنی ، گفت اینکه دیگه معلومه هر چی تو بگی بر عکسشو باید انجام

داد!ما اگه کنین، قضاوت خودتون شما حاال نداشتیم، رو داشتنی دوست موجودات این یکنواخت و کننده خسته آیا زندگیامون

نمی شد؟

دبیرستان خرید. نزدیکی یک بازنشسته، خانه جدیدی در پیرمرد یک یکی دو هفته اول همه چیز به خوبی و در آرامش پیش می رفت تا این از تعطیلی کالسها اولین روز مدرسه، پس که مدرسه ها باز شد. در هم با بلند بلند که حالی در و افتادند راه خیابان در پسربچه تا سه حرف می زدند، هر چیزی که در خیابان افتاده بود را شوت می کردند تکرار می شد و کار هر روز این انداختند. راه و سروصدای عجیبی آسایش پیرمرد و سایر اهل محل کاماًل مختل شده بود. همسایه با اون بچه ها دعوا کرده بودند ، داد زده بودند ، اما هیچ چیز که درست نشده بود هیچ ، تازه اون بچه ها لجباز ترهم شده بودند و بیشتر سروصدا

می کردند . بکند. کاری و شود ماجرا وارد که گرفت تصمیم پیرمرد رو این از

همسایه ها به او گفتند : پدر جان ،اونا خیلی بی ادب و لجبازند . ماکه جوونتر و قلچماغ تر از تو بودیم هیچ کاری نتونستیم بکنیم ، شماهم بی خود خودت رو کوچیک نکن ، یکوقت یک چیزی بهت میگن که ممکنه خیلی ناراحت بشی ها !!!

پیرمرد خندید و گفت : به من یک هفته وقت بدید و نتیجه اش رو ببینید. روز بعد که مدرسه تعطیل شد،پیرمرد دنبال بچه ها رفت و آنها را صدا کرد و به آنها گفت: بچه ها شما سه نفرخیلی بامزه هستید و من از این که می بینم اینقدر نشاط جوانی دارید خیلی خوشحالم. منهم که به سن شما بودم شما همین کار را مي کردم. حاال می خواهم لطفی در حق من بکنید. من روزی 1000 تومن به هر کدام از شما می دهم که بیائید اینجا و همین کارها رابکنید تا من

خوشحال شوم و کیف کنم و یاد جوونی ام بیافتم. بعد، روز چند که آن تا دادند. ادامه کارشان به و ها خوشحال شدند بچه پیرمرد دوباره به سراغشان آمد و گفت: ببینید بچه ها متأسفانه در محاسبه حقوق بازنشستگي من اشتباه شده و من نمی تونم روزی 1000 تومن بهتون

بدم. از نظر شما اشکالی نداره که من روزی ۵0 تومن بهتون بدم ؟بچه ها گفتند: چی ؟ ۵0 تومن؟ نه پدر جون ،اگه فکر می کنی ما به خاطر روزی فقط ۵0 تومن حاضریم اینهمه بطری نوشابه و چیزهای دیگه رو شوت کنیم،

کورخوندی. ما نیستیم داداش. و از آن پس بود که پیرمرد و سایر همسایه ها با آرامش درمحله به زندگی

ادامه دادند.

زن ایرونی تکه !

بچه ها ! پیرمرد و

7C

HIZ

MA

GA

ZIN

E

www.Tofighmagazine.com October 2011

۶

CH

IZ M

AG

AZ

INE

ww

w.Tofighm

agazine.com O

ctober 2011

Page 4: Chiz Magazine Issue20

1

8

CH

IZ M

AG

AZ

INE

ww

w.Tofighm

agazine.com O

ctober 2011

آیا می دانید از اون اولش تا حاال چه تعداد انسان روی کره زمین زندگی کرده اند؟ چه تعداد انسان تا به حال روی کره زمین زندگی کرده اند؟ به عبارت ساده تر این پیدایش ابتدای از انسانی هیچ اگر گونه، نمی مرد، حاال روی کره زمین چند

نفر انسان وجود داشت؟امسال جمعیت کره زمین، از هفت میلیارد پیشبینی ملل سازمان می کند. تجاوز به دنیا جمعیت ۲100 سال که می کند

1001 میلیارد نفر برسد.

در انسان گونه قبل، سال هزار دویست هزار 1۹0 اما شد، ظاهر آفریقا خاک به انسان ها جمعیت تا کشید طول سال ده همین تا بله! برسد. نفر میلیون چهار اندازه به دنیا قبل کل جمعیت هزار سال آدم هایی بود که هر روز صبح با متروی

شهر نیویورک جابجا می شوند!با آغاز قرن نوزدهم و روند صنعتی اما شدن، جمعیت انسان ها به ناگهان افزایش این رسید. نفر میلیارد یک به و یافت افزایش خاطر به تنها جمعیت افزایش تولدها نبود، بلکه افزایش طول عمر آدم ها هم عامل مهمی بود. در دهه های اخیر هم با اینکه میزان تولید نسل کاهش یافته است، اما به خاطر پیشرفت دانش پزشکی، طول و است بیشتر شده بسیار انسان ها عمر

بنابراین بر جمعیت دنیا افزوده می شود.به سؤال اصلی برگردیم. برای تخمین عدد کل انسان هایی که روی این کره خاکی به

دنیا آمده اند ما باید دو چیز را بدانیم:طول در انسان ها متوسط عمر طول -1بازه های زمانی تاریخ ۲-جمعیت دنیا در

مختلف.بین زندگی به امید اخیر، قرن از قبل تا ۲0 تا ۳۵ سال بود، اما در قرن اخیر امید به زندگی به طور متوسط ۶7 سال است که البته بر حسب ناحیه و کشور مقداری به امید موناکو، در مثال است، متفاوت در که حالی در است، سال 8۹ زندگی

آنگوال تنها ۳۹ سال است.

تعداد انسان روی کره زمین علیرضا مجیدی

2

زیر فرمول در را اطالعات این حاال 3می گذاریم:

جمعیت به توجه با می آید. دست به میلیارد ۵۷ عدد کنونی دنیا، جهان در حال حاضر پذیرای ۱۲ درصد کل

انسان هایی است که تا به حال روی آن به دنیا آمده اند.

4

Page 5: Chiz Magazine Issue20

11

www.Tofighmagazine.com October 2011

خانمی وارد داروخانه می شه و به دکتر داروساز میگه : من به یک شیشه قرص سیانور احتیاج دارم . داروساز جواب میده : واسه چی سیانور می خوای؟ خانمه با خونسردی میگه : الزمه که شوهرش رو

مسموم کنه و بکشه ! ترس با و شه می چهارتا داروسازه چشم های به نمی تونم من خانوم کنه، رحم خدا میگه : شماسیانور بدم که برید و شوهرتان را بُکشید! این بر خالف قوانینه! من مجوز کارم را از دست خواهم دیگه و کرد خواهند زندانی را ما دوی هر . داد بدتر از این نمی شه! نه خانوم، نه شما حق ندارید سیانور داشته باشید و حداقل من به شما سیانور نخواهم داد ، سپس گوشی تلفن رو برمیداره تا به می بره رو دستش خانمه اما ، بزنه زنگ پلیس داخل کیفش و از اون یه عکس میاره بیرون و به

شوهرش داروساز نشون میده . عکسی که اون در توی داروسازه همون زن و شام داشتند رستوران یه چندبار داروساز می خوردند. میبره عینکش رو عقب و جلو و کنه می نگاه عکسه به و میگه: اوا پس چرا به من نگفته

بودید که نسخه دارید؟

درخواست سیانور از داروخانه شنیدم که اگر بخواهی

آدم خوبی باشی ، باید: - مثل خـــر کار کنی .- مثل گاو قـوی باشی.

- مثل سگ با وفا باشی .- مثل اسب نجیب باشی.

- مثل ماهی خونسرد باشی . - مثل عقاب تیزبین باشی.- مثل شتر مقاوم باشی . - مثل مگس سمج باشی . - مثل روباه زیرک باشی.

- مثل جغد دانا باشی . - مثل مورچه به فکر آینده باشی . - مثل زنبور منظم و مرتب باشی . - مثل میمون انعطاف پذیر باشی .

- مثل شیر باوقار باشی . - مثل دولفین باهوش باشی . - مثل قاطر کم توقع باشی . - مثل گنجشک قانع باشی .

- مثل کانگارو از بچه ات مواظبت کنی .

ای بابا این چه زندگیه که ما داریم ؟ این چه وضعشه ؟ باید برای خوب بودن،به اندازه یک جنگل حیوان باش ی تا به تو بگن

» خوب !« بعدش هم اسممون رو می گذاریم » اشرف مخلوقات«

سؤال بی جواب

از مردم دنیا سوالی پرسیده شد و نتیجه آن جالب بود

سؤال از این قرار بود:

نظر خودتان را راجع به كمبود غذا در سایر كشورها

صادقانه بیان كنید؟ و جالب اینکه كسی جوابی

نداردچون در آفریقا كسی نمی دانست »غذا«

یعنی چه؟در آسیا كسی نمی دانست »نظر« یعنی چه؟

در اروپای شرقی كسی نمی دانست »صادقانه«

یعنی چه؟ در اروپای غربی كسی نمی دانست

»كمبود« یعنی چه؟و در آمریاك كسی نمی دانست

»سایر كشورها« یعنی چه؟

مازیارتوفیق

Page 6: Chiz Magazine Issue20

CH

IZ M

AG

AZ

INE

ww

w.Tofighm

agazine.com O

ctober 2011

آدم خوش حساب !چیزهای واقعی

امیرعلی و بهرام نام به دوست دو بودند مسافرت حال در اتوبوس با یک و کرد توقف اتوبوس ناگهان که وارد اسلحه با دار نقاب آدم دسته به کردند شروع آنها شدند. اتوبوس غارت کردن جیب و ساک و چمدانهای

مسافران . در همین زمان بهرام کیف پول خود را باز کرد و یک اسکناس صددالری به

امیرعلی داد . امیرعلی که تعجب کرده بود گفت : این

دیگه چیه ؟ همین : گفت خونسردی با بهرام پول من گفتم که بود پیش دوساعت کم دارم و ازت قرض کردم ، یادته ؟ و ندارم دیدم الزمش کردم فکر حاال

دارم پولت رو بهت پس میدم .

اشتباه لپی ! در یک روز تابستانی ، وقتی که جهانگردان برای

کشیده صف تاریخی مکان یک به شدن وارد

بودند ، آقایی مسن به آرامی به نفر پشت سرخود

ایستاده سایه توی اونجا که جوونی اون : خود

رو می بینی ؟ همون که موهاش رو مثل این سگ

جین شلوار گداها عین و کرده درست پشمالوها

پاره پوشیده رو میگم ! اصأل بی پدر معلوم نیست

پسره یا دختر ! جل الخالق !!!

آن شخص با لحنی عصبانی گفت : کامأل مشخصه

که اون جوون دختره آقای محترم !

؟ فهمیدی کجا از : گفت لبخندی با شخص مسن

شاید شما چیزی رو می بینی که من نمی بینم !!

آن شخص با حالتی عصبانی تر جواب داد : نخیر

آقا ! به خاطر اینکه او دختر منه !

با حالتی مرد مسن که حسابی شرمنده شده بود

، من نمی دونستم که ببخشید اوه : پشیمان گفت شما پدرش هستید .

او مادر من محترم آقای : زد فریاد شخص آن هستم نه پدرش !!!!

طریقه تشخیص مگس نر از ماده!اتاق نشیمن نشسته بود که صداهای عجیب و خانم توی غریبی اژ آشپزخانه به گوشش رسید ، به آنجا رفت و دید شوهرش یک روزنامه را لوله کرده و درحال بد و بیراه گفتن ، اون روزنامه رو توی هوا می چرخونه و به در و

دیوار می کوبه . از او پرسید : چیکار می کنی ؟ چرا همچین می کنی ؟

بود و چندتا مگس باز مونده پنجره این : داد مرد جواب اومده توی خونه و منم دارم اونا رو می کشم .

زن گفت : تا حاال چندتا کشتی ؟ مرد جواب داد: دوتا مگس ماده و یکدونه مگس نر !!!

زن با تعجب گفت : جنسیت شون رو از کجا فهمیدی ؟ مرد گفت : آخه دوتاشون روی تلفن نشسته بودند و یکی

شون روی شیشه آبجو !!!!

Ooops!

Page 7: Chiz Magazine Issue20

Bar Association Membership and Admission:California State Bar

United States District Court for Central Court of CaliforniaUnited States Court of Appeals for the Armed ForcesUnited States Court of Appeals for Veterans Claims

www.Tofighmagazine.com October 2011

- اگر دنیا و روزگار و تقددیر همه باهم با تو بد میکنند ، حداقل سعی کن خودت با خودت مهربون باشی .

- بعضی ها توی خواب کابوس می بینند و وقتی بیدار میشن همه و کنند می زندگی کابوس در ها بعضی اما . میره یادشون چیز

آرزوی یک خواب راحت رو دارند.

- گاهی اوقات در زندگی در موقعیتهایی قرار می گیری که نمی دونی دیروز خواب بودی یا االن داری خواب می بینی.

دنبال کردیم، که پیدایش میگردیم. دوست دنبال تنهائیم، وقتی -خاطراتش دنبال دادیمش، دست از که وقتی میگردیم. عیب هایش

میگردیم، و همچنان تنها میمانیم.

- بعضی ها را می توان برای »همیشه« فریب داد . بعضی اوقات نیز می توان »همه« را فریب داد . اما هیچکس

نمی تواند » همه« را » همیشه« فریب دهد .

-دوست آن نیست که از او سیر شوید / دوست آن است که با آن پیر شوید.

- شاد بودن تنها انتقامیست که میشود از زندگی گرفت ... پس همیشه شاد باشین.

-علف هرز خیلي هم هرز نیست ، چون حداقل عمل فتوسنتز را انجام مي دهد. اما آدم هرز ، هرز است به

معناي واقعی !

را کار این بار یک کرد.. نخواهم قسمت با کسی را ام تنهایی -کردم ، تنهاییم چند برابر شد!!!

- کودکی که لنگه کفشش را امواج دریا ازاوگرفته بود روی ساحل نوشت :دریا ، دزد کفشهای من ! مردی که ازدریا ماهی گرفته بود ، نان آور سفره من ! موج آمد و هر : دریا روی ماسه هانوشت دوجمله راباخود شست . اما برای من این پیام را باقی گذاشت که برداشتهای دیگران درمورد خودت را دروسعت خویش حل کن تا

توهم دریا شوی .

میگنکه ....میگنکه ....

میگنکه ....میگنکه ....

-خوش به حال بادبادک ! چون با وجود اینکه می دونه زندگیش فقط به یک نخ نازک بنده، ولی بازم تو آسمون می رقصه و می خنده .

- با کسی زندگی کن که مجبور نباشی یه عمر برای راضی نگه داشتنش فیلم بازی کنی.

- دلم خیلی گرم بود ، به همین جهت خوشی هایم زود گندید.

- ساکنان دریا بعد از مدتی صدای امواج را نمی شنوند چه تلخ است این قصه ی عادت.

- به ستاره ای که واست چشمک می زنه دلخوش نکن ،چون او این کار رو از روی عادت انجام میده !!

می شوند . ، سوارت باشی دونده اسب مثل -اگر اگر مثل گاو گنده باشی ، می دوشنت . اگر مثل خر قوی باشی ، بارت می کنند . فقط از فهمیدن

توست که می ترسند.

، کنیم زندگی یمان پندارها با اینکه جای -به بهتر است با واقعیات زندگی کنیم .

-بزرگ ترین مصیبت برای یک انسان این است که نه سواد کافی برای حرف زدن

داشته باشد نه شعور الزم برای خاموش ماندن

Page 8: Chiz Magazine Issue20

تأخیر یا تقدیر باعث بچه اش تاخیر دیگر یکی سروقت نتواند که بود شده

حاضر شود. نیامده گیرش تاکسی دیگر یکی

بود. و یکی که مرا تحت تاثیر قرار داده روز صبح آن که بود کسی بود یک جفت کفش نو خریده بود و با وسایل مختلف سعی کرد به موقع

سرکار حاضر شود. ها برسد برج به اینکه از قبل اما به و بود زده تاول پایش روی همین خاطر کنار یک دراگ استور ایستاد تا یک چسب زخم بخرد و

به همین خاطر زنده ماند! در وقت، هر خاطر همین به آسانسوری می افتم، گیر ترافیک مجبورم می دهم، دست از را تلفنی را جواب دهم و تا برگردم آزارم که کوچکی چیزهای همه که می کنم فکر خودم با می دهد من لحظه این در می خواهد خدا

زنده بمانم. دفعه بعد هم که شما حس کردید نشده شروع خوب تان صبح پوشیدن لباس در بچه ها است، کلید نمی توانید دارند، تاخیر ماشین را پیدا کنید با چراغ قرمز یا عصبانی می شوید روبرو

افسرده نشوید مشغول همواره خدا که بدانید

مواظبت از ماست عموممد

از نیویورک در شرکت یک دیگری شرکت های بازماندگان در ۲001 سپتامبر یازدهم در که آمریکا معروف قلوی دو برج های بودند ، دعوت کرد تا از فضای در دسترس شرکت آنها استفاده کنند. واحد مدیر مالقات روز صبح در این ماندن زنده داستان امنیت .جالب کرد نقل بقیه برای را افراد داستان ها این همه اینجابودکه آن و بودند مشترک چیز یک در

اتفاقات کوچک بود … نتوانست روز آن شرکت مدیر اول روز که چرا برسد برج به باید و بود پسرش کودکستان همراه به کودکستان در شخصأ

پسرش حضور می یافت. همکار دیگر زنده ماند چون نوبت او

بود که برای بقیه دونات بخرد. چون شد دیرش خانم ها از یکی زنگ وقت سر زنگدارش ساعت

نزده بود. یکی دیگر نتوانسته بود به اتوبوس

برسد. یکی دیگر غذا روی لباسش ریخته لباسش تعویض خاطر به و بود

تاخیر کرده بود. نشده روشن دیگر یکی اتومبیل

بود.

از خروج موقع درست دیگر یکی مجبور تلفن زنگ خاطر به منزل

شده بود برگردد.

Page 9: Chiz Magazine Issue20

چیزهای بامزه !همیشه سلسله مراتب اداری را رعایت کنید

فروش، مسئول تابستانی گرم ظهر یک در منشی دفتر، و مدیر شرکت تصمیم گرفتند در رستوران یک به ناهار صرف برای که نزدیکی شرکت بروند و ضمن بحث و تبادل ، نظر در مورد کارها و پروژه های شرکت ناهار راهم دور هم بخورند و استراحتی هم

بکنند. زدن قدم مشغول رو پیاده در که هنگامی بودند ، ناگهان پای یکی از آنها به چیزی گیر چراغ یک کنند می دقت که وقتی ، کند می قدیمی می بینند که برروی زمین افتاده ، منشی شرکت آن را برداشت و دستی به آن کشید ، ناگهان دودی ازچراغ بلند شد و غول بزرگی که نمیشد باورشان آنها آمد. بیرون آن از اما باشه داستان چراغ جادو واقعیت داشته صدای کلفت غول آنها را به خودشان آورد و

در جای خود میخکوب کرد. غول با خنده گفت: داستان منو که می دونید ، پس معطلش نکنید چون خیلی گشنمه و زودی می خوام برم . نفری یکدونه آرزو بکنید ومنم اون رو برآورده می کنم وبعدش شما رو به

خیر و مارو به سالمت ! منشی می پره جلو و میگه: اول من، اول من! خانمها مقدم ترن ! من می خوام که همین االن توی باهاماس و سوار یکدونه قایق بادبانی شیک و آنچنانی باشم و حاال حاالها همونجا بمونم ، بدون اینکه هیچ نگرانی و غمی از دنیا

و کار و پول داشته باشم!برآورده شما آرزوی : گفت و خندید غول

شد .پوووف! منشی ناپدید میشه ...

بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: حاال توی خوام می من حاالمن ! ، من حاال من،

و بگیرم آفتاب و بدم لم ساحل کنار هاوایی باشه و هی منو یک ماساژور شخصی پیشم با روغن نارگیل بماله و بماله و بماله ، دستم رو هم که درازکنم برسه یه یک منبع بی انتهای و بخورم ها حاال حاال همینطور و نوشیدنی بنوشم و بخوابم و ماساژ بگیرم ، و هیچ فکری صورتحساب و قسط و پول و کار قبیل از

نداشته باشم ! غول بازهم می خنده و میگه : آرزوی شماهم

برآورده شد. پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه.

سپس غول نگاهی به مدیرمیکنه و میگه: حاال مارو و بگو رو آرزوت توهم ، توست نوبت

خالص کن بریم دنبال زندگیمون. مدیرکه یکجورایی هم از دست منشی و مسئول

واال گفت: داشت حرص می خورد فروشش من هم باهامس رفتم توی کشتی و هم هاوایی پروژه کلی هم االن ، گرفتم ماساژ و رفتم عقب مونده داریم که باید انجام بدیم ، آرزوی من اینه که می خوام که اون دو تا احمق هر و شرکت توی ناهار ازساعت بعد دوشون

سر کارشون باشن !!!غول خندید و گفت : آروزی شماهم برآورده

شد .با شرکت منشی بعد یکربع ! پوف ، پوف مایوی بیکینی و مسئول شرکت با شورت و بدن چرب در پشت میزهاشون ظاهر شدند .

نتیجه اخالقی : یادت باشه که سلسله مراتب اداری رو رعایت کنی و همیشه اجازه بدی که

رئیست اول صحبت کنه !

1۹C

HIZ

MA

GA

ZIN

E

www.Tofighmagazine.com October 2011

فکرکنم االن برمون گردونه!!!

Page 10: Chiz Magazine Issue20

جک و دوستش باب تصمیم می گیرند برای مقدمات بنابراین برن، اسکی به تعطیالت و رخت همه و کنند می تهیه را سفرشون ماشین بار را دیگرشان و چیزهای خوراک راه اسکی پیست سوی به و کنند می جک

می افتند...

و توفان رانندگی، ساعت سه دو از پس برف و بوران شدیدی جاده را در بر گرفت ، جاده آن در رانندگی ادامه اصًل بطوریکه امکان نداشت . آنها چراغی را از دور دیدند و تصمیم گرفتند به آنجا بروند و در صورت امکان شب را آنجا بمانند تا توفان آرام شود

و آنها بتوانند به راه خود ادامه دهند...که دریافتند ، شدند نزدیکتر که هنگامي و بزرگ بسیار کاخیست واقع در خانه آن قرارگرفته پهناوری کشتزار درون که زیبا منتظر و زنند می را درب زنگ آنها است. می ایستند. بعد از چند لحظه زنی بسیار زیبا در را باز می کند و از آنها می پرسد که چه

می خواهند . زن صاحبخانه شده زیبایی محو که مردان راه در چگونه که دهند مي توضیح بودند، خانه خانم اگر و اند شده توفان گرفتار بسیار کمک کنند سر آنجا را شب بپذیرد

بزرگی به آنها کرده است.دوستان گفت: دلنشین با صدایی جذاب زن و هستم تنها تنهای بزرگ خانه این در من متأسفانه شوهرم را به تازگی از دست دادم و بیوه شده ام ، اگر شما را به این منزل راه همین و بینند می شما خدمتکارانم ، بدهم کافیست که از فردا همسایه ها و اهل فامیل پشت سرمن شروع کنند به بدگویی و شایعه

پراکنی .که این برای نباشید، نگران داد: پاسخ جک توانیم می ما نیاید پیش ای مساله چنین امشب را درهمین اصطبل کنار باغ بخوابیم ، هروقت هم که احساس کردیم وضعیت هوا بهتر شده ، از ملک شما بیرون و به راهمان

ادامه می دهیم .زن قدری فکر کرد ودر آخر قبول کرد. جک

و باب هم با خوشحالی به اصطبل رفتند و آماده خواب شدند. قبل از خواب ، به پیشنهاد باب ، اونها یک بطری شراب خوردند تا هم راحت تر بخوابند و هم کمتر سرما را حس کنند. در نزدیکی های صبح که هوا بهتر شده بود آنها از خواب بیدار شدند و بدون سر و

صدای اضافه آنجا را ترک کردند .

حدود نه ماه بعد جک نامه ای از یک دادگاه ، او در آغاز نمی توانست نام دریافت کرد و نشانی هایی که در نامه نوشته بود را به فشار کمی از پس انجام سر اما آورد یاد نامه دادگاه یابد که ، در می به حافظه اش درباره همان زن جذاب صاحبخانه ای است که در آن شب توفانی به آنها پناه داده بود !

او پس از خواندن نامه با سرگردانی و شگفت زدگی به سوی دوستش باب رفت و پرسید: باب ! یادت میاد زمستون پارسال ،اون شبی که در راه پیست اسکی گرفتار توفان شدیم

و به خانه اون زن خوشگل وتنها رفتیم؟پاسخ ترس و هیجان مابین حالتی با باب

داد: م..م..م..آره ، چطورمگه ؟ جک گفت: یادته که ما در اصطبل و در میان بو و پشگل اسب و قاطر خوابیدیم تا پشت سراون زن بیچاره حرف و حدیثی در نیاد؟

داد: پاسخ لرزانتر صدایی با بار این باب

نتیجه خیانت به دوست!

آره.. یادمه..! حاال مگه چی شده ؟ممکنه آیا بدونم خوام می پرسید: جک جلدت توی باشه رفته شیطون شب، نصفه و تصادفًا به درون خونه رفته باشی وهمین جوری تصادفًا سری هم به اتاق خواب اون

خانوم زده باشی ؟ باب در حالیکه قرمزشده بود و گونه هایش

می لرزید ساکت ایستاده بود. تو ، تو رو می شناسم آخه من : گفت جک اصواًل پسر شیطونی هستی و ازت همه کار

برمیاد !!!باب سرش رو به زیر انداخت و گفت: من ...

بله...من...!!!جک که حاال دیگر به همه چیز پی برده بود پرسید: باب ! پس تو ... تو تو اون حال و هوا ...من خودت رو جک معرفی کرده ای؟؟ من چرا خواستی تو ، هستم تو دوست بهترین

بهترین دوستت رو...

بود شده سرخ ناراحتی و شرم از که باب ... من می ... جک پیچید گفت به خود می و تونم توضیح بدم ... ما شراب خورده بودیم و کله مون گرم بود ، توهم بالفاصله خوابت اینکه تا بخوابم تونستم نمی من ولی ، برد پنجره به چشمم که بزنم قدم بیرون رفتم اتاق خواب اون زن افتاد ، اوهم منو دید و ....من...من...نمی دونم که چطور شد که تصمیم گرفتم خودم رو به جای تو معرفی کنم ، آخه مهم نبود و قرار نبود دیگه همدیگر رو ببینیم

... حاال چی شده مگه ، بعد از این همه وقت؟

گفت: و داد نشان را دادگاه احضاریه جک اون زن طفلک به تازگی مرده و چون از اون همه چیزش بود، تو شده عاشق خیلی شب را برای من به ارث گذاشته ...!!! مرسی رفیق

عزیز ، واقعًا مرسی !!!

* نتیجه اخالقی : همیشه سعی کنید خودتون باشید ، حتی در مواقعی که فکر می کنید به

ضررتون تمام میشه .

۲1

www.Tofighmagazine.com October 2011

Page 11: Chiz Magazine Issue20

۲۳C

HIZ

MA

GA

ZIN

E

www.Tofighmagazine.com October 2011

شاید بیندازید. ســـیب درخت به نگاهی کدام هر که باشد درخت به ســـیب پانـــصد نه؟ ممکن دانه دارد دانه است. خیلی حاوی ده تا است الزم دانه همه این »چرا بپرسیم است فقط چند درخت دیگر اضافه شود؟« اینجا طبیعت می خواهد به ما چیزی بگوید و نکته ای را به ما

یاد دهد. در واقع اومی خواهد به ما بگوید :

اگر پس کنند. نمی رشد هرگز ها دانه »اکثر واقعًا می خواهید چیزی اتفاق بیفتد، بهتر است

بیش از یکبار تالش کنید.«

از این مطلب مي توان این نتایج را بدست آورد:

. باید در بیست مصاحبه شرکت کی تا یک شغل بدست بیاوری.

. باید با چهل نفر مصاحبه کنی تا یک فرد مناسب استخدام کنی.

.باید با پنجاه نفر صحبت کنی تا یک ماشین، را ات ایده حتی یا و بیمه جاروبرقی، خانه،

بفروشی.

رفیق تا یک نفر آشنا شوی با صد باید . شفیق پیدا کنی .

دیگر کنیم درک را دانه« »قانون که وقتی ناامید نمی شویم و به راحتی احساس شکست از و کرد باید درک را طبیعت نمی کنیم.قوانین

آنها درس گرفت و در یک کالم:می خورند، شکست بیشتر چه هر موفق افراد

دانه های بیشتری می کارند.

همه امور به هم مربوطند.منظم طور به وقت هر که اید کرده دقت آیا ورزش می کنید، میل به غذاهای سالم تر و بهتر

دارید؟

و که وقتی غذاهای سالم تر اید آیا دقت کرده بهتری مي خورید انرژی بیشتری دارید و طبعًا

دوست دارید که ورزش کنید؟

همه چیز در زندگي به هم مربوط است. روش تفکر شما روی روحیة شما مؤثر است، روحیة شما بر نوع راه رفتن تان مؤثر است، راه رفتن شما روی نحوة گفتارتان اثر می گذارد، روش

حرف زدن تان روی طرز فکرتان مؤثر است!بدانید که تالش برای پیشرفت در یکی ازجوانب

زندگی بر سایر ابعاد زندگی اثر میگذارد.کار محل در هستید، خانه خوشحال در وقتي نیز احساس شادی بیشتری خواهید کرد و وقتی خواهید نیز شاد خانه در باشید کار شاد سر

بود.

اینها به چه معناست؟

می زندگی در پیشرفت برای .اینکه توانید از هر نقطه مثبتی شروع کنید. می توانید لیست نوشتن انداز، پس برای ای برنامه با گذراندن برای تعهد یا غذایی رژیم اهدافتان، این کار با فرزندانتان شروع کنید. وقت بیشتر می شود، هم دیگر مثبت نتایج به منجر مثبت

چونکه همه امور به هم مربوطند.

.مهم نیست که تالشی که جهت »پیشرفت« می کنید کجا صرف می شود. مهم این است که

شروع کنید.

.عکس این قضیه هم صادق است. یعنی اگر یکی از جوانب زندگی شما خراب شد، سایر ابعاد هم به زودی خراب خواهند شد. باید به این

مسأله دقت خاصی داشته باشید.

در یک کالم هر کاری که انجام می دهید به نوبه خود اهمیت

دارد زیرا بر امور دیگر نیز مؤثر است.

چرا؟ همه یا آید، می سرمان به بالیی که هنگامي که کسی یا دهیم می دست از را چیزمان از ما اغلب کند، می ترک را ما بوده عاشقمان

خودمان می پرسیم: »چرا؟«

»چرا من؟« »چرا حاال؟«

»چرا او مرا سرگشته و تنها رها کرد؟«

با »چرا« شروع می شوند، ممکن که سؤاالتي است ما را به یک چرخه بی حاصل بیندازند.

اغلب جوابي برای این "چرا" ها وجود ندارد و یا اگر هم جوابی وجود داشته باشد،اهمیتی ندارد.

با که پرسند مي خود از سؤاالتی موفق افراد »چه« شروع می شوند:

»چه چیزی از این پیشامد آموختم؟«

»چه کاری باید در برخورد با این پیشامد بکنم؟«و هنگامي که پیشامد واقعًا فاجعه آمیز است، از خود می پرسند: »چه کاری طی ۲4ساعت آینده

می توانم بکنم تا اوضاع کمی بهتر شود؟«

در یک کالم

آیا که نیستند نگران هیچوقت خوشبخت افراد زندگی بر »وفق مراد« هست یا نه.

را استفاده بیشترین دارند که آنچه از اینها می کنند و آنچه که از دستشان بر می آید انجام می دهند. و اگر زندگی بر وفق مراد نبود، خیلی برایشان مهم نیست که چرا بر وفق مراد نیست ، بلکه که می گویند چکار بکنم که همه چیز بر وفق

مرادم بشود .

چیزهای آموزنده قانــون

ای

بابک سپاس مقدم

Page 12: Chiz Magazine Issue20

۲4

CH

IZ M

AG

AZ

INE

ww

w.Tofighm

agazine.com O

ctober 2011

ساالمرد ساالری و تفاهم

چهار تا دوست که ۳0 سال بود همدیگه رو ندیده بودند توی یه مهمونی همدیگه رو می بینن و شروع می کنن در مورد زندگی هاشون برای همدیگه تعریف کردن .بعد از مدتی یکی از اونا بلند میشه میره دستشویی. سه تای دیگه صحبت رو

می کشونن به تعریف از فرزندانشون :

اون توی افتخار و خوشحالی منه. باعث اولی: پسر من کرد.پسرم پیشرفت سریع خیلی و شد وارد عالی کار یه درس اقتصاد خوند و توی یه شرکت بزرگ استخدام شد و پله های ترقی رو سریع باال رفت و حاال شده معاون رئیس و اونقدر پولدار شده که حتی برای تولد بهترین دوستش یه

مرسدس بنز بهش هدیه داد !افتخار و سرفرازی منه. جالبه. پسر من هم مایه دومی: به کار شد و بعد دوره توی یه شرکت هواپیمایی مشغول سهام اکثر االن و شد شرکت سهامدار و گذروند خلبانی شد پولدار اونقدر پسرم کرده... تصاحب رو شرکت اون که برای تولد صمیمیترین دوستش یه هواپیمای خصوصی

بهش هدیه داد !!!سومی: خیلی خوبه. پسر من هم باعث افتخار من شده اون مهندس یه و خوند درس جهان دانشگاههای بهترین توی برای بزرگ ساختمانی شرکت یه االن شد. العاده فوق خودش تاسیس کرده و میلیونر شده. پسرم اونقدر وضعش خوبه که برای تولد بهترین دوستش یه ویالی ۳000 متری

بهش هدیه داد!که گفتند می تبریک همدیگه به داشتند دوست تا سه هر به تبریکات این پرسید و میز سر برگشت چهارم دوست خاطر چیه؟!سه تای دیگه گفتند: ما در مورد پسرهامون که باعث غرور و سربلندی ما شدن صحبت کردیم راستی تو

در مورد فرزندت چی داری تعریف کنی؟!با شبها و شده کاباره رقاص من دختر گفت: چهارمی

دوستاش توی یه کلوپ مخصوص کار میکنه!سه تای دیگه گفتند: اوه مایه خجالته چه افتضاحی !!!

دوست چهارم گفت: نه! من ازش ناراضی نیستم. اون دختر منه و من دوستش دارم... در ضمن زندگی بدی هم نداره.از تا از سه تولدش مناسبت به پیش هفته دو همین اتفاقا صمیمی ترین دوست پسراش یه مرسدس بنز و یه هواپیمای

خصوصی و یه ویالی ۳000 متری هدیه گرفت !!!موردش در کامال که چیزی به هیچوقت : اخالقی نتیجه

مطمئن نیستی افتخار نکن !

افتخار

الف( در روابط خانوادگی

بود خانه آور نان و مطلق سلطان او مرد( برعهده را وخانواده خانه امور کل ومدیریت داشت. او تصمیم می گرفت ، او انتخاب می کرد ، او را وآخر اول کرد،حرف می عقیده اظهار او زد. نمی او حرف هیچکس روی حرف و می زد هنگام ورود به منزل یا اتاق، همه به احترامش از جایشان بلند می شدند وتا زمانی که نمی نشست ،همه سرپا می ایستادند.باالترین نقطه اتاق متعلق به او بود و هیچکس ، حتی همسرش او را کمتر از

»آقا« یا »آقا جان«صدا نمی کرد.

را آنچه بود، اوامرآقا وفرمانبردار مطیع زن( انجام بدون چون وچرا بود او تصمیم گرفته که می او کرد می انتخاب آقا که را آنچه می داد، پسندید و حرف زیادی هم نمی زد. غذا را آماده می کرد، بچه ها را بزرگ می کرد، خانه را مرتب و نشست می آقا پای پایین خانه در کرد، می آقا تعریف و از شکوه و جالل و عظمت پیوسته

تمجید می کرد.

ب(در روابط زناشوییمرد( حق هرگونه خوشگذرانی وعیش ونوش را در ، ضمنًا داشت را از خانه یا خارج داخل در هر ساعتی از شبانه روز که اراده می کرد ، خانم می بایست بدون چون و چرا و ناز و ادا به آغوش آقا پرواز می نمود تا مورد لطف و کرامت آقا قرار

می گرفت!!!!!کند، کتک تنبیه بزند، بزند، هوار داد توانست می

بزند و در نهایت طالق بدهد و هیچکس هم جرات اعتراض نداشت.

زن( هنگام خوشگذرانی آقا به امور نظافت و خانه داری مشغول می شد. خوشی در حد سبزی پاک با زن همسایه بدون اجازه آقا مجاز بود، کردن توانست می بیشتر خوشی به نیاز صورت در مربا و ترشی هم درست کند و اگر بازهم خوشی می خواست می توانست برای آقا عربی برقصد!!!

ج(در روابط با فرزنداناذیت را او نباید ها بچه صدای سرو مرد( می کرد، درس و مشق بچه ها به او ربطی نداشت همه از رفت، می پیش باید خوب چیز همه ولی چیز مهمتر احترام و ابهت او بود، یعنی همه باید او از لزوم اواطاعت می کردند و در صورت از ازدواج بچه ها مثل سگ می ترسیدند. در مورد هم او بود که باید می پسندید و انتخاب می کرد وهر زمان که او مناسب تشخیص می داد مراسم

اجرا میشد!!!

و درس ، ها بچه مریضی بیداری، شب زن( مدرسه ، رخت ولباس و بقیه مسائل جزو وظایف و ارزش به باید درنهایت ها بچه ولی بود، زن

مقام پدر احترام می گذاشتند نه به او......

و اما حال نگاهی می کنیم به مسائل مطرح شده فوق در زمان و روابط حاضر ویا همان »تفاهم«.

وظیفه که است ازخانواده کوچکی عضو مرد( اصلی او پول در آوردن می باشد، از مدیریت های

می باشد، مالی مدیریت دار عهده تنها سابقش پرداخت یعنی صورت ۵0-۵0-!!! به آنهم برق و آب و اجاره و قسط و ها صورتحساب با لباس و جواهر هم ، خرید کفش و او با .... و گیرد می تصمیم سابق مانند همچنان او خانم!!! ، اما جدیداً خانم هم حق»وتو« انتخاب می کند و نکند وبه میل دارد و می تواند هیچکدام را قبول

خود عمل نماید.همانند سابق وقتی حرف می زند هیچکس حرفی بلکه )اما نه مثل سابق به خاطر ترس( نمی زند جدیداً کسی به حرف او گوش نمی کند! )یکی داره با »آی پاد« موزیکش رو گوش می کنه، اون یکی با موبایلش مشغوله، یکی دیگه هم پای تلویزیون

میخ شده و خانم هم خونه نیست(.تکون جاش از کسی میشه اتاق وارد که وقتی ، اما به سفارش »مامی« ، بچه ها هم نمی خوره پایشان را از روی میز برمی دارند که او اقاًل بتونه

رد بشه.تنبیه و بزند هوار بزند، داد میتواند هم هنوز او کالنتری یا ماشین در را شب مطمنًا اما بکند

خواهد خوابید.ها حق خوشگذرانی و عیش و او همانند گذشته اتمام تکالیف مدرسه از البته بعد ، نوش را دارد آنهم ( خانه افتاده عقب کارهای و ها بچه

درصورتیکه خانم با دوستانش بیرون نباشد.(تواند می هم بیشتر خوشی به نیاز درصورت بچه ها را به سینما یا پارک ببرد و از تماشای فیلم های والت دیسنی لذت ببرد و پا به پای بچه ها از

ته دل بخندد.

شنیده ام که اون قدیم ندیم ها یعنی زمان پدربزرگها وپدرانشان ، درزندگی زناشویی و روابط بین زن و مرد، قانون وعرفی وجود

داشته به نام »مرد ساالری«. رسیدم نتیجه این به فراوان وتحقیقات مطالعات از پس اینجانب که این قوانین و احکام در طی سالیان گذشته دستخوش تغییراتی بس فراوان واساسی شده است ،بطوریکه در حال حاضر،در روابط وشوهرهای زن بقول یا » تفاهم« نام به چیزی جدید زناشویی .ابتدا است شده ساالری مرد جایگزین زندگی50/50 امروزی برای بهتر روشن شدن قضیه ،توضیح مختصری از نظام منسوخ شده

مردساالری می دهم وسپس به سراغ تفاهم خواهیم رفت .

کردم چایی هوس من جان هانی .تو هم می خوری دم کنم؟!!

و ادبیات در مقایسه چند ذکر به خود تحقیقات اتمام برای دراینجا صحبتهای بین زن وشوهر های قدیمی وجدید می پردازیم.

اتمام کار روزانه، از بعد ، )موقعیت زمانی ومکانی: دم دمای غروب در منزل(.

مرد قدیمی: زن، د یا اهلل بدو یه چایی تازه دم قند پهلو وردار بیار بینم بابا !!!

مرد جدید : هانی جان من هوس چایی کردم .تو هم می خوری دم کنم؟!!

بی دقیقه دو می خام . زن کن خفه رو ها بچه عرعر این قدیمی: مرد سرخر استراحت کنم .

مرد جدید : عزیزم ، من اومدم خونه ، بچه ها آماده هستند که ببرمشون گردش تا تو استراحت بکنی؟!

مرد قدیمی: باز که بوی قورمه سبزی میاد امشب!! من چند دفعه باید بگم یک غذا رو توی یکماه دو بار درست نکن ضعیفه ؟؟؟

مرد جدید:عشق من امشب دوست داری شام بریم بیرون یا باربیکیو رو روشن کنم؟!

و چایی ، کن جور و جمع رو زندگی و خونه این پاشو : قدیمی مرد شیرینی بذاز، منقل روهم آتیش کن ، این کره خر ها رو هم بخوابون ، االن اصغرآقا و اکبرآقا و احمد آقا میان اینجا می خواهیم یک شب بی

سرخر صفا کنیم .مرد جدید: جیگرم امشب که دوره زنونه داری ، می خواهی با بچه ها برم

بیرون که راحت تر باشید؟؟و........

و تغییرات دردنیا دستخوش چیز همه کرد؟ میشه کار دیگه چه خوب با اون عظمت و شکوه از کاخهای تخت جمشید . وقتی فرسایش است فقط چند ستون به یادگار مانده، وقتی از امپراتوری ایران با اون وسعت و قدرت فقط چند تا استان باقی مانده، طبیعتًا از مرد ساالری هم همین تفاهم باید باقی بماند. البته بازهم جای شکرش باقیه که ما در زمان تفاهم

زندگی می کنیم و هنوز به زن ساالری نرسیده ایم.

Page 13: Chiz Magazine Issue20

کاسه چوبیپیرمردی ضعیف و رنجور تصمیم گرفت با پسر و عروس و نوه ی چهارساله اش زندگی کند.دستان پیرمرد میلرزید،چشمانش

تار شده بودو گام هایش مردد و لرزان بود.اعضای خانواده هر شب برای خوردن شام دور هم جمع میشدند،اما دستان لرزان پدربزرگ و ضعف چشمانش خوردن غذا را تقریبًا برایش مشکل می ساخت. نخود فرنگی ها از توی قاشقش قل می خوردند و روی زمین می ریختند، یا وقتی لیوان را می گرفت غالبًا شیر از داخل آن به روی رومیزی می ریخت.پسر و عروسش از آن همه ریخت و پاش کالفه شدند.پسر گفت: ” باید فکری برای پدربزرگ کرد.به قدر کافی ریختن شیر و غذا خوردن پر سر و صدا و ریختن غذا بر روی زمین را تحمل کرده ام. ” زن و شوهر برای پیرمرد، در گوشه ای از اتاق میز کوچکی قرار دادند. در آنجا پیرمرد به تنهایی غذایش را میخورد، در حالی که سایر اعضای خانواده سر میز از غذایشان لذت میبردند و از آنجا

که پیرمرد یکی دو ظرف را شکسته بود حاال در کاسه ای چوبی به او غذا میدادند.گهگاه آنها چشمشان به پیرمرد می افتاد و آن وقت متوجه می شدند هم چنان که در تنهایی غذایش را می خورد چشمانش پر از اشک است.اما تنها چیزی که این پسر و عروس به زبان می آوردند تذکرهای تند و گزنده ای بود

که موقع افتادن چنگال یا ریختن غذا به او میدادند.

اما کودک چهارساله اشان در سکوت شاهد تمام آن رفتارها بود.یک شب قبل از شام مرد جوان پسرش را سرگرم بازی با تکه های چوبی دید که روی زمین ریخته بود.با مهربانی از او پرسید: ” پسرم ، داری چی میسازی ؟ ” پسرک هم با مالیمت جواب داد : ” یک کاسه چوبی کوچک ، تا وقتی بزرگ شدم با اون به

تو و مامان غذا بدهم .” وبعد لبخندی زد و به کارش ادامه داد.از اشک و سپس آمد بند زبانشان که داد تکان را مادرش و پدر چنان آن کودک این سخن

چشمانشان جاری شد. آن شب مرد جوان دست پدر را گرفت و با مهربانی او را به سمت میز شام برد.

مشاهده ، حال در پیوسته آنها .چشمان است العاده فوق کودکان درک قدرت گوشهایشان در حال شنیدن . ذهنشان در حال پردازش پیام های دریافت شده

است. اگر ببینند که ما صبورانه فضای شادی را برای خانواده تدارک میبینیم، این نگرش را الگوی زندگی شان قرار می دهند.

۲۶

CH

IZ M

AG

AZ

INE

ww

w.Tofighm

agazine.com O

ctober 2011