پرسه در احوالات ترون و ترونیا
DESCRIPTION
مرتضی احمدیTRANSCRIPT
پرسھ در احواالت ترون و ترونیا مرتضی احمدی
١٣٨٩ھیال چاپ دوم
خالصھ کتاب
مرتضی احمدی از خاطرات ایام کودکی، شباب، میان سالگی و سالخورگی خود تعریف می کند. گاه افسوس ایام رفتھ را دارد و گاه در حسرت ی گوید، و از وسایلی کھ امروزه عتیقھ شده اند. رسم و رسومات قدیم را تھران قدیم منتظر رسیدن فردای بھتراست. از افراد خانھ پدری اش م
بھ یاد می آورد. از خانھ خارج می شود وبھ ھر کجا سر می زند خاطرات قدیمی اش را بھ یاد می آورد. از دروازه ھای تھران قدیم، از ی ھا و مشدی ھا و مرشدھا می گوید. غذاھای سنتی را بھ یاد می بازارچھ ھا، خیابان ھا، میدان ھا، گذرھا وقھوه خانھ ھا می گوید. از لوط
آورد. او از سینماھا و تاترھا و تماشاخانھ ھای تھران می گوید و یادی ازھنرمندان قدیم می کند.خوش دارد. نوه اش مرتضی احمدی اکثر افراد فامیلش را از دست داده است و بھ دختر، داماد و تنھا نوه اش کھ در غربت زندگی می کنند دل
از او می خواھد تا فرصت باقی است از خاطرات ایام قدیم تعریف کند. او بھ سال ھا قبل برمی گردد و از زایمان مادرش و تولد خودش می وارد گوید و از پدر کھ آرزوی دختر داشتھ. از مکتب خانھ اش یادی می کند. او بھ یاد می آورد کھ کتابخوان و روزنامھ خوان بوده و
ماجراھای سیاسی شده است. او از زندان رفتن ھا و تبعید شدن ھا و شکنجھ شدن ھا می گوید. زمان جنگ، تجاوز متفقین، قحطی و بیماری را بھ یاد می آورد.
ل حسن بابا او اکنون تار می نوازد و احساس می کند در گذشتھ بھتر زندگی می کرده و ھویتش مشخص تر بوده. از انسان ھای نیکوکاری مث یاد می کند کھ زمستان ھا بھ سگھای ولگرد و پرنده ھا غذا می داده. از زن مرشدی بھ نام بلقیس می گوید کھ صدایی مردانھ داشتھ و اشعار
سفر قم می مذھبی می خوانده. او حکایت ھا از رفتن بھ امامزاده داوود و شاه عبدالعظیم دارد. از مراسم ماه محرم و ماه رمضان می گوید، از گوید. مرتضی احمدی مراسم شب یلدا، خانھ تکانی، چھارشنبھ سوری، پنجشنبھ آخر سال را مرور می کند. از حاجی فیروز، شب عید، تحویل سال و سیزده بدر می گوید. از شیری کھ شیرفروش محلھ بوده و از نونی کھ پادو نانوایی بوده و نان بھ در خانھ ھا می رسانده و از دست
روشان دوره گرد می گوید. پس از آن از آدم ھای معروف تھران قدیم مثل ابرام غزلخون، حسن شھرسونی، کمال تارزن، اکبر ذغالی، زی فپنبھ، ننھ حمال، غالم درویش، میتی عنتری، سد خانوم، اصغر دیوونھ، محمود خلھ، خلیل دیوونھ، علی پیش پیشی، حسن اجباری، خانوم
گوید. سپس از انواع بازی ھای قدیمی بچھ ھا یاد می کند مانند شیر دیدم، باقالی بھ چن من، آفتاب مھتاب، حیدر حیدری، یھ قرمزی و شازده می ، پی دو پی، دسش ده یا آق وسط، بیگیر بیگیر، بجھ بجھ، تیل بھ تیل، طناب زدن، چالھ حوض، باالنس، پرش، پرش با گونی، پنجھ در پنجھ
پشھ، چرخ چرخ عباسی، حمومک مورچھ داره، زیر آبی، سنگ پرونی، علی زو، گانیھ ماچولوس، طوقھ بازی، فوتبال، جفتک چارکش، جنگ کر دوکر، گرگم و گلھ می برم، پرش با لی لی، بپر بپر، نفس دزی، پشتک و وارو، اوسا بدوش، آآ، لی لی حوضک، آیا بدم آیا ندم، اتل متل، ا
وتت کونم، عموسیرابی، تاپ تاپ خمیر، جوم جومک، بنداز بنداز، موش موشک، چش گذوشتن، چن قرشنھ، سلیمون الک دولک، می ری یا ف آی سلیمون، عموزنجیرباف، گنگیشکک اشی مشی، میو میو، نون بیار کباب ببر، یھ مرغ دارم، شاشو، پشک انداختن، آن مان.
است.مرتضی احمدی این کتاب را بھ دخترش آزیتا تقدیم کرده
پیشگفتار
ھشتاد و پن سال پیش پا تو این دنیا گذوشتم، پدربزرگم تو بازار ترون حجره داشت و پدرم تو سبزی کاری امین الملک سقط مرتضی احمدی:فروشی. مادربزرگم، پدربزرگم، پدرم، مادرم، زنم و خیلی از کس و کارام تو ھمین ترون زندگی کردن و تک تکشون زیر خاکش جا خوش
ب کردن. اگھ من از زادگاھم و بروبچھ ھاش می گم بھم ایراد نگیرین. آخھ من دلبستھ این سرزمینم. تو پایین پاییناش چش بھ دنیا واکردم، خریشھ م تو این خاک گیره. تو خاک وخل ھاش پا بھ زیمین زدم و قد راس کردم و جون گرفتم. تو مکتبخونھ ش حرف زدن و زندگی کردنو
ی مشتی ھاش و جوونمرداش لولیدم و سرد و گرم روزگارو مزه مزه کردم، بلت شدم کھ واس چی باد گریھ کنم و برا کی خنده کنم. آموختم، قاطاین اونا بودن کھ بھم یاد دادن آدم باشم، رو دیوارای کاگلیش خط و ربط زندگی رو واسھ م نقاشی کردن و زیرش ترانھ محبت و مھربونی رو
. این اونا بودن دسمو گرفتن و ایستادگی یادم دادن، این اونا بودن شیره جونم شدن کھ جلو ھیچ ناجوونمردی بھ تمنایی دس واسھ م زمزمھ کردنپیش نبرم و سر فرود نیارم، تو کوچھ پس کوچھ ھاش، سر گذراش، زیر بازارچھ ھاش، دور و ور دروازه ھاش معرفتو یاد گرفتم، این اونا
ن را دادن و از خودشون دونسن، زیر بال و پر مو گرفتن و پروازو بھم تعلیم دادن، پس اگھ دس بھ قلم بردم و از اونا بودن کھ منو تو خودشو گفتم و رو کاغذ ریختم بھ خاطر خودشون بود، فقط ادای دین کردم.
فرازھایی از کتاب
وارد شھ. بعد از این کھ پی و پاشو بھ ھم کوبیدن و دراشو چفت و بس داش، ھر کی نم تونس سر خود و بی حساب کتاب دروازه ھای ترون .١سوزوندن این شد کھ گروه گروه غریب غربتی ھا سرشونو انداختن پایین و اومدن ور دل ما چمبک زدن و جا خوش کردن، یھ چن صباحی ام
رسیده ھا شدن صاحب حلھ و سندشم بھ اسم کھ جاشون گرم شد و پیازشون کونھ کرد، شدن ھم ولیتی ما، انقدایی ازش نگذشتھ بود کھ نو )١۴خودشون زدن، اون وخ بود کھ بر و بچھ ھاشو اسرپناشون جواب کردن. (ص
رسیدم، زیادم بدم نیمد، رفتم کھ سری بھ سید نورانی بزنم و یکی دو تا پیالھ ازون چاییای سردم معروفش بزنم و یک کمی سید خندانبھ .٢ر چی چش انداختم نھ سیدو دیدم نھ کلبھ عشقشو. تو یھ دکھ خشت و گلی کوچیک، شاید سھ متر در سھ متر، ساالی درازی جون بیگیرم، اما ھ
زندگی می کرد. مردی بود قد کوتاه و کمی کپل، صبور و آروم. ھمیشھ شال کمر و عرق چین سبز بھ کمرش و رو سرش دیده می شد، زیاده و ھمین طور کھ بود دوس داش، تنا زندگی می کرد و بھ تناییش خو گرفتھ بود، صورت شاد و لب خندونش ھر آدم طلب نبود، زندگیشوھمین قد
عنق و بداخمی رو بھ وجد می آورد. اون سال و زمونا جاده قدیم شمرون خاکی بود با درختای سرسبز و جوبای پر آب، رفت و اومدشم با
ترون و شمرون بیا برو داشتن ھر دفھ کھ بھ اون نقطھ می رسیدن سری ام بھ سید می زدن. یک درشگھ و گاری و مال بود. کسایی کھ بین کمی کنارش می شسن و باھاش چاق سالمتی و با یھ اسکام کمر باریک چایی دبش و دیشلمھ نفسی چاق می کردن، وقتی ام می خواسن اسید
بی نصیب نمی ذاشتن، بعضیام کھ بھ سالمت و پاکدلی اون اعتقاد داشتن اگھ می خواسن جداشن دسشون تو جیبشون می رفت و اون بنده خدا رو ن می اومدن پیش سید و با نیت اون این کارو می کردن، می گفتن نفسش حقھ. سفره نذری بندازن یا گوسبندی قربونی کونن یا ھر نیتی کھ داشت ) ١۵(ص با نود و یک سال سن روح بزرگش پرواز کرده. ١٣٢٣پرس و جو کردم تا باالخره بھم رسوندن سید در اردیبھشت سال
سبت ھایی آتیش بازی مفصل را می انداختن و خلق ترون سر از ھمون توپخونھ ای بود کھ سالی چند بار جلو ھمون بلدیھ بھ منا توپخونھاین .٣ن پا نمی شناختن و از چارگوشھ ش می کوبیدن برا تماشاش می اومدن، خدا می دونھ چھ غوغایی بھ پا می شد، تا اون جایی کھ یادم می آد اولی
و دم دمای سحر صدای شیلیک توپش بھ خونھ مردوم روزه کارناوال شادی رو اون جا دیدم. ھمون توپخونھ ای کھ تو ماه رمضون، اول افطار دار می رسید و اونارو خبر می کرد. ھمون توپخونھ ای کھ با غرش توپش تحویل سال نو و شادی نوروزو بھ ھمھ جا می برد، حاال ھمون
) ١٨و ١٧نگینی کھ زینت ترون بود بھ چھ فالکتی افتاده کھ آدم رغبت نمی کنھ پاشو اون جا بذاره. (ص بدجوری تو دلم می لرزید، داش اسخونام بھ ھم سابیده می شد. آخرای باھار بود، ولی من سردم بود. انگش ھای دس و پام داش گز گز می .۴
ون . پر بیراه نبود کھ این اسمو روش گذشتھ بودن، اسبزه میدونکرد، با این حال خراب بھ ھر جون کندنی بود خودمو رسوندم بھ دم دمای طور کھ واسم تعریف کردن، اون اول اوال وسط و دور تا دورش پر از دار و درخت و سبزه و گل بوده، حاال اومدم ھمون چیزایی رو کھ ازش
)٢١واسم گفتھ بودن دید بزنم و یھ خورده سر کیف بیام، اما ھر چی چش این ور و اون ور انداختم کھ رؤیتشون کونم دریغ ایھ علف ھرز. (ص سکھ بازار بود و سر شناس. کوچیک و بزرگ می شناختنش و بش احترام می ذاشتن، مردی بود خیر و دس و دل باز، اگھ نایب چلوییخود .۵
یھ صنار و سھ شی در می اورد تنا اگلوش پایین نمی رف. خیلیا از قبلش بھ نون می رسیدن و دعاگوش بودن. زادگاھش تبریز، ؛ اولین کسی کھ چلوکبابو بھ مردم شناسوند ھمون مرد با ذوق بود. چلوکباب »نایب چلویی«معروف بھ » علی الھ«، فامیلش »غالمسین«اسمش
)٢٣کوبیده با دوغ و سماق. (ص ی، ، نصرت رحمانصادق چوبک، صادق ھدایتپاتق ھنرمندای تیارت بود. تک و توکی از نویسنده ھا و شاعرا مث کافھ قنادی اللھ زار. ۶
کریم پور شیرازی، حکیم الھی، بر و بچھ ھای روزنومھ فکاھی توفیق، ممد مسعود مدیر روزنومھ مرد امروز، یھ چن نفری اخواننده ھا و )٣٠و ٢٩نوازنده ھا، میز رضا قلی ظلی، ادیب خونساری، روح بخش، مجید و حمید وفادار و رضا محجوبی توش رفت و اومد داشتن. (ص
عصرای ھر روز برنامھ پرطرفدارشو اجرا می کرد، یھ کمی پایین تر از ھش گنبذ، اول سنگلج. ھردمبیلیی کھ ھنرمندی بھ اسم رسیدم جا. ٧ترانھ ھای ضربی و انتقادیش ورد زبون ھمھ بود. بارھا مامورین تأمینات یخھ شو می چسبیدن، می بردن تو کمیسری یا نظمیھ با چوب و شالق
بیرا حسابی خدمتش می رسیدن، تن و بدنشو سیاه و کبوت می کردن کھ ازون شعرایی کھ بھ کلھ گنده ھا می تازید نخونھ و مشت و لقت و بد و بازم چاره اش نمی شد، انگار نھ انگار. اون صدای خوب و دھن گرمی داش، دنبکشو می ذاش زیر بغلش و می خوند و گردنشو با مھارت بھ
و رقص گردنش بی نقص و مثال زدنی بود، وسط وامی ساد و دور و ورش پر اتماشاچی. آخرای برنومھ چپ و راس تکون تکون می داد، قروردسش ھر کی ھرقدر پول کھ در توانش داش می ریخ رو یھ تیکھ پارچھ کرباسی کھ رو زیمین جلو پاش ھردم کلنگش کھ می شد با دعای
)٣٢می نداخ. (ص لدسھ ھا پناه می گرفتن، اونا اما بودن و با ما زندگی می کردن، ھمھ سالھ بھ مسافرت زمسونی می رفتن، لک لک ھامون ساالی سال رو گ .٨
)٧١. (ص حاجی لک لکمی گفتن سالی یھ دفھ می رن مکھ؛ مام بشون می گفتیم نوری مث موریونھ، مورچھ، بید و ھزارپا موقھ پن کردن فرش کف اتاقا مقداری تنباکوی نم زده یا آب تنباکو می ریختن زیرشون تا ھیچ جو .٩
)٨۶نتونن نفوذ کونن. (ص اپشت در خونھ صدای قاشق زدن قاشق زنا حال و ھوای دیگھ ای بھ بزممون می داد، چن تن ادخترای جوون و دم بخ کھ دستا و .١٠
نظمی بھ اونا می کوبیدن و اھل خونھ رو متوجھ صورتاشونو زیرچادر پوشونده بودن ھر کدوم پیالھ ای مسی در دس و با قاشق ضربھ ھای م )٨٧حضور خودشون می کردن، مخصوصا اگھ پسر جوونی تو اون خونھ بود. (ص
ده پونزده روز بھ عید مونده گندوم، عدس، قره ماش، رو کوزه سفالی کوچیک آب ندیده تر تیزک و شاھی کھ بھ دس کدبانوی شب عید: .١١ )٨٩بود لب پنجره ھای رو بھ آفتاب خودنمایی می کرد. (ص ھر خونھ ای پرورش داده شده
با صدای شلیک توپ ھای میدون توپخونھ، میدون باغشاه، دوشون تپھ با سوت ممتد لکوموتیوھای راه آھن، صدای ناقاره و تحویل سال: .١٢رو می دید؛ یک قطھ پارچھ سفید باالی اتاق پذیرایی ساز و دھل، سال نو و باھار دیگھ ای رو مجده می دادن. مادر عاشقانھ تدارک ھفت سین
پن می کرد، اول از ھمھ آینھ و قرآن رو در باال، شمدون رو در وسط، دو تا سبزه گندوم. عدس یا ترتیزک و قره ماش کھ خود مادر در ایی از چن دونھ سیب سرخ، سمنو، کمرکشای ماه آخر سال سبز می کرد در کناره ھا، با تعدادی تخم مرغ رنگ شده (رنگ ھای شاد)، ظرف
سیر، سنبل، سماق، سکھ، شیرینی و نقل با یھ پیالھ آب کھ بھ تعداد بچھ ھاش، عروس و دوماد و نوه ھاش سکھ داخلش ریختھ بود می چید. با یدمشکی دھنمون میذاش. تحویل سال، پدر در کنار سفره ھفت سین دعا می خوند و مادر شمعو روشن می کرد و با سرانگشتای بوسیدنیش نقل ب
در ھمدیگھ رو بغل می کردیم و می بوسیدیم و شادباش می گفتیم. مادر کاسھ آبو تو دسش می گرفت و ھر کدوم سکھ ای اتو آب ورمی داشتیم، پسید و این دشت اول این مرد بزرگوار قرآن رو بلن می کرد و می بوسید و الی اونو وا می کرد، اسکناسای وسط قرآن بھ ھر نفر یھ برگ می ر
)٩٠و ٨٩سال بود. ( ص اولین کارمون بیرون بردن سبزه ای بود کھ تو خونھ زرد و پژمرده شده بود، چون معتقد بودن سبزه ای کھ در خاک زمین و سیزده بدر: .١٣
ین روزی برا دور شدنش بھ آب آفتاب نروییده و در مدت کوتاھی زرد شده و زردی ما را بھ خودش گرفتھ خوش یمن نیست و بایستی در چن )٩١روان سپرده بشھ. (ص
ازون جایی کھ حموم رفتن خانوما زیات طول می کشید ھرکدوم قدی کوفتھ، شامی یا گوش کوبیده با نون و پیاز و سبزی و ترشی واسھ .١۴ )٩٢ضعف قلیون و حموم گرفتگی با خودشون می بردن. (ص
ماست «کھ یھ خورده ترش بود، برای آب دوغ و ماست و خیار و دوغ. نوع دیگھ اش » ماست کوزه ای«دو جور ماست بیشتر نداشتیم: .١۵ )٩۶بود. (ص » ماست کل عباس«شیرین و تازه کھ معروف ترینش » قالبی