الف 405

4
1 از ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻫﺎ ﮔﺬر ﻛﻦ ﻫﻤﻴﺸﻪ اﻧﺪوﻫﻲ اﺳﺖ ﭘﺸﺖ ﻟﺐ ﻫﺎ ﺑﺴﺘﻪ و و ﮔﺎﻫﻲ ﺑﺎز در ﺷﺐ ﻫﺎي ﺑﻲ ﺳﺘﺎره ي ﺷﻬﺮ اي ﭼﺮاغ ﻫﺎي ﻗﺎﺗﻞ ﻧﻮراﻧﻲ ﻛﺠﺎﺳﺖ آن ﺗﻴﺮﮔﻲ ﻋﺮوج دﻫﻨﺪه ؟ ﻛﺠﺎﺳﺖ ﺧﺪاي اﺳﺎﻃﻴﺮي؟ ﺗﻮ ﻣﻲ ﺗﻮ ﻣﻲ ﺗﺮﺳﻲ ﭘﻨﺠﺮه را ﺑﺎز ﻛﻨﻲ ﺗﺮﺳﻲ ﭘﻨﺠﺮه را ﺑﺎز ﻛﻨﻲ و ﺑﺒﻴﻨﻲ و ﺑﺒﻴﻨﻲ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮ اﺳﺖ ﺧﻴﺎﺑﺎن ﺧﺎﻛﺴﺘﺮ اﺳﺖ ﺧﻴﺎﺑﺎن ﻣﻦ ﻣﻲ ﻣﻦ ﻣﻲ ﺗﺮﺳﻢ ﭘﻨﺠﺮه را ﺑﺒﻨﺪم و ﺑﺒﻴﻨﻢ ﺗﺮﺳﻢ ﭘﻨﺠﺮه را ﺑﺒﻨﺪم و ﺑﺒﻴﻨﻢ ﭘﺮ از ﭘﺮواﻧﻪ ﭘﺮ از ﭘﺮواﻧﻪ ﻫﺎي ﭘﻮدر ﺷﺪه اﺳﺖ اﺗﺎق ﻫﺎي ﭘﻮدر ﺷﺪه اﺳﺖ اﺗﺎق ﻳﻜﻲ از ﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ او ﻣﻲ ﻳﻜﻲ از ﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ او ﻣﻲ ﻳﻜﻲ از ﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ او ﻣﻲ ﻳﻜﻲ از ﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ او ﻣﻲ ﻳﻜﻲ از ﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ او ﻣﻲ ﻳﻜﻲ از ﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ او ﻣﻲ ﻳﻜﻲ از ﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ او ﻣﻲ ﻳﻜﻲ از ﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ او ﻣﻲ ﮔﻔﺖ ﮔﻔﺖ ﮔﻔﺖ ﮔﻔﺖ ﮔﻔﺖ ﮔﻔﺖ ﮔﻔﺖ ﮔﻔﺖ/ / / / / / / / ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺳﺎري ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺳﺎري ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺳﺎري ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺳﺎري ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺳﺎري ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺳﺎري ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺳﺎري ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺳﺎري50 50 4 4 ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ28 آذر ﻣﺎه1387 / ﺧﺎﻧﻪ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﮔﺮاش/ ﺳﺎﻋﺖ ﺳﻪ و ﭼﻬﻞ دﻗﻴﻘﻪ ﺗﺎ ﭘﻨﺞ و ﭘﺎﻧ ﺰده دﻗﻴﻘﻪ ﻋﺼﺮ آﻗﺎﻳﺎن: ﻋﺒﺪاﻟﺮﺿﺎ آذرﻣﻴﻨﺎ، ﻣﺤﻤﻮد و ﻣﺴﻌﻮد ﻏﻔﻮري ، ﻛﺎرﮔﺮ ، ﺳﺮاﺟﻲ و ﺧﺎﻧﻢ ﻫﺎ ﻏﻔﻮري، ﻣﺮﻳﻢ و اﻟﻬﺎم اﻧﺼﺎري، ﻛـﺸﻮري، آﺑﺎزﻳﺎن، رﻫﻨﻮرد، ﻧﺎﺻﺮي، ﺷﺮﻳﻒ ﭘﻮر ، ﺳﻤﻴﺮا وﺣﻴﺪي ﻧﻴﺎ و ﺧﺎﻧﻢ ﭘﺮﻳﻮش ﺳﺎﻻري ﺷﺮوع و ﻣﺴﻮوﻟ ﻴﺖ ﺟﻠﺴﻪ ﺑﺎ آﻗﺎ ي ﻛﺎرﮔﺮ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﺎ ﻗﺮاﺋﺖ و ﻣﻌﺮﻓ ﻛﺘﺎب ﺳﻔﺮﻧﺎﻣﻪ ﮔﺮدﺑﺎد اﺛﺮ ﻣﺮﺣﻮم ﺳ ﻴﺪﺣﺴﻦ ﺣﺴ ﻴﻨﻲ ﺟﻠﺴﻪ آﻏﺎز ﺷﺪ. ﺟﺎﻧﻮراﻧﻪ از ﻣﺤﻤﻮد ﻏﻔﻮر ي: داﺳﺘﺎن ﺑﻪ ﺷﺪت ﺳﺎده اﻣﺎ ﺑﺎ رو ﻳﻜﺮد ﻃﻨﺰ ﻋﻠﻤ ﺑﻮد. داﺳﺘﺎن از ﭼﻬﺎر اﭘ ﻴـﺰود ﺗـﺸﻜ ﻴﻞ ﺷـﺪه ﺑﻮد ﻛﻪ ﻫﺮ ﻛﺪام ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻳﻲ ﻛﺎﻓ ﺑﻮد. در ﻋ ﻴﻦ ﺣﺎل ﻛﻪ داﺳﺘﺎن ﻛﺎﻣﻼ ﺑﺎز ﺑﻮد، اﻣﺎ ﻫﺮ اﭘ ﻴﺰود ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻳﻲ ﻫﻢ ﺑﺲ ﺑﻮد. ﻳﻌﻨﻲ ﺷﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﻧﻮران ﭘﺮداﺧﺖ ﻛﻪ از ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪن اﺛﺮ ﻓﺮار ﻛﺮد. اﺳﺘﻔﺎده از ﺗﺮﻓﻨﺪ ﻏﺎﻓﻠﮕ ﻴﺮي ﻛﻪ اﭘ ﻴﺰود ﭘﻨﺠﻢ ﺑﻪ وﺟـﻮد آﻣـﺪه ﺑـﻮد ﺗـﺎ ﺣﺪود ي ﺗﻮ ي ذوق ﻣ زد. در ﺑﺨﺶ ﻟﺬت ادﺑ ﻴﺎت، آﻗﺎ ي داور ي ﻓﺮد ﺷﻌﺮ ي از ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻧﺠﺎﺗ ﻗﺮاﺋﺖ ﻛﺮد. 405 405 5 دي ﻣﺎه1387

Upload: mohammad-khajehpoor

Post on 10-Mar-2016

222 views

Category:

Documents


5 download

DESCRIPTION

نشريه داخلي انجمن شاعران و نويسندگان گراش

TRANSCRIPT

Page 1: الف 405

1 ها گذر كن از لبخند

هميشه اندوهي است

ها بسته و پشت لب

و گاهي باز

ي شهر ستاره هاي بي در شب

هاي قاتل نوراني اي چراغ

؟ عروج دهندهكجاست آن تيرگي

كجاست خداي اساطيري؟

ترسي پنجره را باز كني ترسي پنجره را باز كني تو ميتو مي و ببينيو ببيني

خاكستر است خيابانخاكستر است خيابان ترسم پنجره را ببندم و ببينمترسم پنجره را ببندم و ببينم من ميمن مي

هاي پودر شده است اتاقهاي پودر شده است اتاق پر از پروانهپر از پروانه

فرشته ساريفرشته ساريفرشته ساريفرشته ساريفرشته ساريفرشته ساريفرشته ساريفرشته ساري/ / / / / / / / گفتگفتگفتگفتگفتگفتگفتگفت يكي از ما بايد به او مييكي از ما بايد به او مييكي از ما بايد به او مييكي از ما بايد به او مييكي از ما بايد به او مييكي از ما بايد به او مييكي از ما بايد به او مييكي از ما بايد به او مي

505044

عصرزده دقيقه و پان تا پنجچهل دقيقهساعت سه و / خانه فرهنگ گراش/ 1387 آذر ماه28پنجشنبه

غفوري، مريم و الهام انصاري، كـشوري، ها و خانم ، سراجي ، كارگر عبدالرضا آذرمينا، محمود و مسعود غفوري : آقايان

پريوش ساالرينيا و خانم ، سميرا وحيديپور شريف ناصري،آبازيان، رهنورد،

يني حسيدحسنسفرنامه گردباد اثر مرحوم س كتاب ي كارگر بود كه با قرائت و معرف ي جلسه با آقا يتشروع و مسوول

.جلسه آغاز شد

شـده يل تـشك يـزود داستان از چهار اپ. بودي طنز علميكردداستان به شدت ساده اما با رو : يجانورانه از محمود غفور

شد ي ميعني. بس بود هم يي به تنها يزود حال كه داستان كامال باز بود، اما هر اپ يندر ع . بود ي كاف ييبود كه هر كدام به تنها

پنجم به وجـود آمـده بـود تـا يزود كه اپ يرياستفاده از ترفند غافلگ . اثر فرار كرد شدنبه همه جانوران پرداخت كه از بسته

. زدي ذوق مي تويحدود

. قرائت كردي از فاطمه نجاتي فرد شعري داوري آقايات،در بخش لذت ادب

405405

1387 دي ماه 5

Page 2: الف 405

2 405

توبوس سمان شهر و نم نم باران به ا آ ريز

كه از همه جا يشب نگاه شب كنم،اتوبوس ي هـا قي شقا ،ازيري گرمس ي گل ها از.گذرد يم

ـ در دسـت تعم ي و از جاده كياز شب تار ي، وحش ـ دلـم .ري ي م يقلب هـا . را بشنود مي صدا ي كنم بلكه كس ادي صدا فر يخواهد ب

و قلب اي شيشه ماست قلب من يها قلبشهي سنگ و شايرام آنا ي كتـان ي با كفش هـا يدختر. سال دارم 15ه تران من.ياو سنگ

ـ ي ها اي فروش در رو تيهمانند دخترك كبر ام شـده سي خود خ بـه ي شد بـا غر ي م كاش. سرنوشت من است سي خ يايرو! يرآ.ـ پشي كرد و بـرا داريد آشنا يا ـ از ديامكي ـ ي بـاق اري ي داد و حت

بـودم نـه يكاش جز گروه پسران اجر .خواند سرود تولد شيبراتش را به آ ي سبز و حلقه ي توانستم حلقه ي م كاش. ها ياخراج

ـ و ورمآ بـه وجـود يزيي پـا يهم گره بزنم و حلقـه ا ي كـاش م را به نـام پـدر مي مثل مادر را درك كنم و سروده ها ميتوانستم م

اگـر از . داشت چه خـوب بـود ي ساز سنتور ي زندگ اگر..غاز كنم آ شدم چه ي م ايدرامپراتور موختم و آ ي م يشپزآ در قصر يجواهر

توانستم دسـت از يكاش م ، كاش... شد ي خوب م چه .خوب بود يني واقع بنكيع يني خوش بنكي عي خود بردارم و به جاالتيتخ . شدمي خود ساخته غرق نمالتي در تخنقدري زدم و ايرا م

الهام انصاري �

پسر كوچولـو كيـف مدرســـه اي اش را روي ميز گذاشـت و : رو به پدرش گفت

به من افتخار بابا،توعينك، نـيم مي كني؟ پدر قسمتي از روزنامه را كنار زد و از باالي

بايد به چه چيز تو افتخار كنم ؟: نگاهي به پسر انداخت و گفت □

پسر محكم خودش را در آغوش گرفته و بـا دسـتهاي لـرزانش مي كند روبروي او چند بسته ي كوچك عرق پيشاني اش را پاك

دستشويي مي ريزد و سيفون را برمي د ارد ودرمواد است آنها رو. هاي كثافت هاي لعنتي ازتون متنفرم : مي كشد و بلند داد مي زند

بهـت : پدر اشكهايش را پاك مي كند و رو به پسرش مي گويـد !افتخار مي كنم پسرم

سميه كشوري �

كشد و دوباره شروع به خوردن مي

شود آري به نام هر پا كفش نوشته مي

ه الزم است براي ظهور تيپا كفشك »رسيد مژده كه ايام غم نخواهد ماند«

ز پاي تا به درآورد و رفت باال كفش »پيام داد كه خواهد نشست با رندان«

و پرت مي كنم از روي خشم دوتّا كفش »چو بيد بر سر ايمان خويش مي لرزم«

نشسته باشم و باشد خموش و گويا كفش »ند بر دل ريشگرم به تجربه دستي نه«

شوند خود متوجه كه هست غوغا كفش »نه عمر خضر بماند نه ملك اسكندر«

!سالم و صد صلوات و دعا بر آقاكفش »قسم به حشمت و جاه و جالل شاه شجاع«

كه هست قطره و بي شبهه هست دريا كفش »كه من نمي شنوم بوي خير از اين اوضاع«

به اين دليل شدم شهره ي جهان با كفش »چنان به حسن و جواني خويشتن مغرور«

كه بود بي خبر از ارج و قرب واال كفش »مقام امن و مي بيغش و رفيق شفيق«

براي مردم چيز و فقير و ما را كفش »گرت مدام ميسر شود زهي توفيق«

كه همنشين شودت تا به صبح شبها كفش »جهان و كار جهان جمله هيچ بر هيچ است«

و توي رويا كفششبيه كله ي بي مغز »هزار بار من اين نكته كرده ام تحقيق«

كه هست بهتر از اوراق و سفته والّا كفش »چه دوزخي چه بهشتي چه آدمي چه پري«

خبرنگار كتك باش توي ايسنا كفش »هزار دشمنم ار مي كنند قصد هالك«

چه باك تا كه مرا هست يار شورا كفش بس است شعر نقيضه به مصرع حافظ

!عزيز در پا كفش! حضرت حافظببخش ميان عالمه اي واژه هاي گوناگون

كفش: براي شاعري و باقي قضايا چقدر قافيه سازي به خاطر يك جفت

اگرچه خوشگل و شايد مهم و زيبا كفش خبر ندارد و در باغ شوق و رغبت نيست

Page 3: الف 405

405

3

كسي كه نيست برايش عزيز گويا كفش شود نوشت قصيده غزل رباعي و باز

باشد مانند يك معما كفشهنوز :ميان كوچه شنيدم شعار مي دادند

...سكوت كن ننويس اين همه و الّا كفش و ما به خاطر تامين جان و مال عزيز

كفش: امضا! باشد: سكوت كرده و گفتيم

. استيب از لسان الغيومه داخل گيمصرع ها: يحتوض

30/9/87/مصطفي كارگر �

ــد خواجــه ــور محم ــالش :پ ت

ــمج ــ حالديـ ــاب يجـ در كتـنوشـتن » پر شش يها ستاره«

تـا كنم يفكر م . خواننده جذاب باشد ي است كه برا ييها داستان او كـه در يطنـز . اسـت كار موفـق بـوده ني در ا زي ن ياديحد ز . و متشخص استي طنز بدون لودگكي استفاده كرده شيكارهاـ ي داستان كوتاه و خ 12پر مجموعه شش يها ستاره در كوتـاه يل است 1355 كه متولد ي حالج ديمج. تا چند صفحه است كيحد

ـ و انتـشارات ا رازيو در اوز مشغول به كار است در ش ـ ا الفي ني تا فابـل ي اجتماعيها در كتاب از طنز . كتاب را منتشر كرده است

ـ وجود دارد امـا چ ضهيو نق ـ رماي كـه خم يزي ي مـشترك تمـام هيـ ي وجود طنز دهد، ي م لي را تشك يها داستان ل از سـوتفاهم حاص . استها تيشخص

. اسـتفاده كـرد توان ي طنز م نشي آفر ي برا ي مختلف يها وهي ش ازـ . هاسـت يها و دوگانگ آن نشان دادن پارادوكس نيمهمتر وهيش هـا تي استوار است كـه شخـص هي پا ني كتاب بر ا ني در ا يحالج

ـ را تصور كرده امـا در پا يتيمعموالً وضع داسـتان مـشخص اني كي از شي بيزيت چي واقعاي يروني ب ياي تصور دن ني كه ا شود يم

كه سـوتفاهم در آن بـارز و ي داستان نيمهمتر. توهم نبوده است » پـر شـش يهـا ستاره« همان اي ييمشخص است داستان ابتدا

جهت داستان تواند ي مي به خوب يبند اني داستان پا نيدر ا . استـ دهي در زاوي تداخلرسد ي به نظر مي دهد اما از نظر فنرييرا تغ دي

ـ د هيهر چند كه داستان از زاو . اردداستان وجود د كـل ي دانـا دي اول تي شخـص ديها لحن و د قسمت ي اما در برخ شود ي م تيروا

يدر برخــ. گــذارد ي مــري كــل تــاثي دانــاتيــ روايداســتان روـ ني ا زي ن گري د يها داستان رسـد ي مساله وجود دارد و به نظـر م

ني از ايبخش. تر است خص راحت اول شيها تي در رواسندهينو

ي برا سندهي تالش نو لي به دل زيتداخل ن متناسب با طنز موجـود ي لحن نشيآفر

.در داستان است يها داستان يبند به دسته مي بخواه اگر

يهـا در كنار داسـتان . ميكتاب بپرداز پـر، شـش يها همانند ستاره ياجتماع

ــت ــاب گوش ــودار و كب ــكناس ب ــا ياس بـ ن) فابـل (وانـات ي ح يها داستان رو روبـه زي يانـد بـه سـاختمند كـه نتوانـسته ميهست

انيــدر م. باشــندي اجتمــاعيهــا داســتان بـه سندهي نو ي گاه زي ن ي اجتماع يها داستان

و تــضادها هــا ي بــه دوگــانگيشــكل مشخــصمـثالً در داسـتان . دارديباشـناخت يپرداخته است كه كمتر جنبه ز

ـ اولتي سـوتفاهم شخـص باًي تقر يانيپا قابـل ي در شـناخت نفتـ ا زي داستان اسكناس بوددار ن اي است و صيتشخ ـ ني و ياهي س . بارز و مشخص استيديسفـ . كند ي را ارزشمند م ي كه طنز حالج يزيچ پنهـان، پـشت يتلخ

ـ آنقدر حقي او گاهيها داستانيها آدم. اوست يها طنز نوشته ري ي خواننـده بـاق ي را بـرا ي بـه جـز دلـسوز يا هستند كه چـاره

ـ از ا »نهيدت سـك « در داسـتان نهيسـك . گذارنـد ينم دسـته نيـ ي داستان لبخند انيهاست كه در پا آدم ـ مـا هد بـه را ي تلخ هيـ شكست، حاصـل كي كه حاصل ي لبخند دهد يم سـوتفاهم كي

اجازه خنـده را بـه ي كمتر كس زي در داستان نخست ن يحت. استن است است كه ممكيا سوتفاهم چالهني كه ايي گودهد يخود م . در آن گرفتار شوديهركس

فرا رفتن از . كندتر ي را قوي حالجيها داستان تواند ي كه م يزيچبه . حاصل از سوتفاهم است يري بر غافلگ هي ساده و تك يها طرح كـه طـرح خـود را بـا خـرده كند ي او كمتر تالش م رسد ينظر م ـ تي تقويراموني پيها تيها و شخص داستان ـ دلني كند بـه هم لي

بـا .ماند ي م ي باق يا صفحه ندها در حد چند پاراگراف و چ ستانداـ ها در موقع در نشان دادن آدم يتوجه به استعداد حالج يهـا تي خـود را يها سطح نماند و داستان ني در ا يمتضاد جا دارد حالج

. كندتر كي داستان كوتاه نزدي كميبه استانداردهاـ گري داستان د چند گراتـر از كـه فـرم ام دهي هـم شـن ي از حالج

نيگرا بودن ا مخاطبلي به دلدي مجموعه بود شا ني ا يها داستان خود يها از نوشتهي داده است كه برخ حي ترج سندهيها نو داستانـ مجموعه قرار ندهد اما بـد ن نيرا در ا كـه كتـاب از نظـر ستي

ـ مثالً چهار داستان ا. گرفت ي مورد توجه قرار م زي ن يراستاريو ني شده است تي پاراگراف روا كي نفس و در كيشكل هيمجموعه سـاده قابـل يراستاري وكي كه با ي نگارشزي اشكاالت ر يو برخ

.رفع بودـ دي كه مج دهد يپر نشان م شش يها ستاره اگـر گرفتـار ي حالج كه از كمبـود داسـتان و يا نشود در منطقه ي زندگ يها دنده چرخ

ـ ي توانـد ي م برد ي رنج م اتيكمبود ادب ي برنـده يهـا پـره از يك . سوال داردي باشد كه شش پر بودن آن جايا ستاره

Page 4: الف 405

4 405

و مانند رخت( لوازم مورد نياز زندگي :پخت ، مسطح )پخت

)به ويژه نان ( هر نوبت از پختن :پخت )به ويژه نان ( پختن :پخت كردن

كسي را براي كاري آماده كردن :پختن كسي با تجربه، دنيا ديده :پخته

مقدمات كاري را فراهم كردن :خته كردن كارپ از بين رفتن) با سوهان ( تيزي چيزي :پخ خوردن

چيزي كه تيزي لبه هاي آن گرفته شده باشد :پخ دار پراكنده :پخش

پراكنده، تار و مار :پخش و پال با گفتن پِخ كسي را ترساندن :پِخ كردن بي عرضه، خجالتي، ترسو :پخمه

ره اي بودن، مهم بودنكا :پخي بودن كاره اي شدن، مهم شدن :پخي شدندعا يا خطابي براي آمرزيده شدن پدر كسي، پدرت :پدر آمرزيده

خوب)پدرش ( سخت انتقام گرفتن، گوشمالي دادن :پدر در آوردن نخستين ديدار داماد در خانه پدر زن :پدر زن سالم بد سرشتي، زرنگي، رندي :پدر سوختگي بد سرشت، بسيار زرنگ و رند :پدر سوخته

بسيار اذيت شدن، دخل كسي آمدن :پدر كسي در آمدن رنج و آزار بسيار ديدن :پدر كسي پيش چشمش آمدن

كسي را تنبيه كردن، بسيار آزار دادن :پدر كسي را در آوردن دشمني شديد، كينه :پدر كشتگي نجيب، اصيل، آبرومند و خوب :پدر مادر دار م، خطابي به هنگام خشم مانند ننه مردهيتي :پدر مرده

لبريز، كامل، سير، زياد :پر به تفصيل، با اوصاف بسيار :پر آب و تاب

متكبر، از خود راضي، قمپز در كن :پر ادعا كسي كه متمايل به خوردن زياد است :پر اشتها متكبر، مغرورپر افاده

گاه بي اراده حرف درشت و بي جايي در سخن آوردن، پراندن گاه در نهان تباهي كردن زن

خيلي بدپر بدك سير بودن پر بودن خيك كسي

...كنم سرنوشتم،كمي خط خطي نوشته شده است حس مي

زويا

مرضي كه درمان .خوابم تا از شر كسالت راحت شوم مي

.جنگد ندارد و با زمان مي

رامايانا

!نمروزها ميخوابم تا شبها تو را در خواب ببي

بال

....نبودنت ترجمه ي آلبوم رامي شد

نارسيس

ديدن فيلمي كه همه چي آروم و تو سكوت كامـل پـيش

كنكوريه كه هوس ديدن فيلم ميره، بهترين فيلم براي يه پشت

.كرده

پاتر هري

ـ مثـل مـن، با يكي داخل پرانتز اضافه كنم، ديبا ي بـرا دي

خـارج . ته باشد دوست داشتن داش ي عدد آدم برا كيزمستان

حـسِ ني جز تابستون، ا ،يپرانتز هم بگم كه، من سرِ هر فصل

دوست داشتن، داشـته باشـه رو ي رو برا ي آدم، كس دياالن با

.دارم

چند گانه