Download - Sahbe haftomin badr

Transcript
Page 1: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢

Page 2: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٣

بدر نيشب هفتم

هولت ايكتوريو

1860-1859جنگل ي چكامه

***********

توانم خود را متقاعد يم بايكنم و تقر يام را در ذهن مجسم م يدوران جوان ياليخ يام ، ماجرا دهيرس يو هفت سالگ ستيكه به سن ب اكنون

مياهايشوم ، چرا كه در رو يم داريشب از خواب ب يها مهيحاال ، در ن ياوقات ، حت يوجود ، بعض نيبا ا. است فتادهيسازم كه آن ماجرا اتفاق ن

الاقل آنان اي -شهرستان هستم نيدختر خانه مانده در ا كياما حاال من . فرزندم است يخواند ، و آن صدا ، صدا يام كه نام مرا م دهيشن ييصدا

ايآ: پرسم يكه از خود م يآن زمان يدانم ، حت يفرد م كيودم ، خود را همسر گرچه در اعماق وج -دارند يا دهيعق نيشناسند ، چن يكه مرا م

پرست و سر به هوا ، اليدختر خ كيمن -مرا قانع كنند دنديآن طور كه آنها كوش -داشت ؟ قتيواقعا حق ايبوده ام ؟ آ يمن دچار انحراف ذهن

نامعقول ينرو به رو شوم ، داستا قتيتوانستم با حق يكه نم نيتوطئه شده بودم و به خاطر ا كي ياز من ، قربان شيپ گريدختران د ياريمانند بس

.توانست آن را باور كند ياز خودم نم ريغ يجعل كرده بودم كه كس

كه به خاطر دارم جز به جز ييگرفته ام تا جا ميافتاد ، تصم يبدر واقعا چه اتفاق نيدارد كه بدانم در شب هفتم ياتيح تياهم ميكه برا ييآن جا از

.آشكار شوند قيكار حقا نيكه با ا ديام نيداد شرح دهم ، به ا يرا كه در آن شب رو يعيوقا

: ديمن تكان دهد و بگو يكه از تمام راهبه ها مهربانتر بود عادت داشت سرش را برا ايمار خواهر

. يقدر سر به هوا و پر شور باش نيكه ا ستيدرست ن. يمراقب باش يليخ ديهلنا ، دخترم تو با -

يپر معن يكرد و با حركت يشد ، چشمانش را تنگ م يكه توجهش به من جلب م ينبود ، هنگام شياند رياو خ يگوردون كه به اندازه خواهر

:بود نياو ا ي هينظر. داد يسرش را تكان م

.خواهد شد دهيكش كيبار يروز كارت به جاها كيهلنا ترانت ، -

بار به كيزمان فقط نيا يدر ط. به صومعه فرستاده بودند و مدت چهار سال بود كه آنجا بودم ليتحص يكه چهارده ساله بودم مرا برا ينگامه

همان مراقبت از پدرم به خانه ما آمده بودند و من از يدو عمه ام برا. رفت ايبود كه مادرم از دن يموطنم ، انگلستان بازگشته بودم و آن هنگام

به . تر بود نديناخوشا گرمياز عمه د نيعمه كارول. تفاوت داشتند اريكرده بودم ، چرا كه با مادرم بس يعالقگ يآغاز نسبت به آن ها احساس ب

.است گرانيد يها يبرد خاطر نشان كردن كاست يكه لذت م يزياز تنها چ ديرس ينظر م

كه از رفتار يشامديپ نيكه ا نيخواند تا ا يپدرم در آن جا درس م يكه روز يدانشگاه ي هيسا ري، در ز ميكرد يم يدر شهر آكسفورد زندگ ما

است ، چرا نيمطمئنا چن. او باشم هينظر شب نياز ا ديشا. كرده بود ليگرفت او را مجبور به ترك تحص يپروا و سر پر شور خودش نشات م يب

.آبرومندانه نبود ريگرچه اعمال او هرگز غ. ستيشباهت به هم ن يب يما به نوع يها ييكه ماجراجو

Page 3: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٤

نه نيكه عمه كارول يقتيحق. شده بود يشمار يب يراه فداكار نيدر ا. مصمم بودند كه او به دانشگاه برود نشيتنها پسر خانواده بود و والد او

اهيبه جنگل س التيتعط يبرا گريد ييبا دانشجو همراه لشيتوانست آن را فراموش كند و نه ببخشد ، چرا كه پدرم در طول دوران تحص يم

مالقات كرده و عاشق او شده بود و بعد از بايز يا زهيرفته بود و در آنجا با دوش. )آلمان ياز درخت در جنوب غرب دهيپوش يكوهستان طقهمن(

كشور . داشت شهير ايبود كه در آن بخش از دن انياز افسانه پر يماجرا مانند قسمت نيا. نكرده بود يبه جز ازدواج آنها را راض زيچ چيآن ه

ازدواج مورد مخالفت نيداشت ، و البته ا انيآن دختر جر يدر رگ ها يخون اشراف. كوچك بود يها نيو پر از دوك نش يفيملوك الطوا لمانآ

ازدواج كند ، پدر و مادر پسر ، با نوايب يسيانگل يدانشجو كيخواستند كه فرزندشان با يدختر نم نيوالد. خانواده هر دو طرف قرار گرفته بود

بود كه او در خود دانشگاه به كار مشغول شود دواريو ام ابديخود ب يآبرومند برا يبپردازد و شغل لياندوخته بودند كه او به تحص يمال زحمت

در مقابل عشق ايهر دو ارزش دن ياما برا. به او داشتند فراوان ديبه دنبال علم بود و استادانش ام شهياش هم ياحساسات عتيچرا كه با وجود طب

.گشت كه بتواند همسرش را اداره كند يآنها ازدواج كردند و پدر من دانشگاه را رها كرد و بدنبال كار. از دست رفته بود

. داشت يرار گرفته بود ، دوستق تياستر يها ابانيكه درست پشت خ ييبايكوچك اما ز يكه صاحب كتابفروش نگيتوماس تربل يبا آقا او

و عمه نيعمه كارول زيآم هيشوم و كنا يها ييشگويزوج جوان در برابر تمام پ. مغازه را به او داد يباال يتوماس او را استخدام كرد و اتاق ها

مانند ، دوام آوردند و . ) داد ييگو بيقدرت غ يشد و به و يپادشاه تروا كه آپولو عاشق و اميدختر پر - ونانيافسانه ( كاساندرا ي لدايمات

كه او را مالقات كرد كه يپدرم هنگام قتيدر حق. بود فيظر اريمادر من بس. فقر تنها مشكل آنها نبود . خوشبخت و سعادتمند بودند اريبس

ها يماريكه خود را در مورد ب لدايماتعمه . او مسلول بود . از اقوامش در جنگل رفته بود يكيشكار ياش به كلبه يبدست آوردن سالمت يبرا

:دانست اظهار داشته بود يصاحب نظر م

. ديفكر بچه دار شدن را از سرتان دور كن -

.كرده بودم ، تمام تصورات آن ها را نقش بر آب كردم انيالبته من كه وجودم را درست ده ماه پس از ازدواج آنها ع و

بود و سعادت آن ها تا نيهم قتياما حق. نبود گرانيمسئله مورد پسند د نيهمه بر خطا است و ا كردند كه تصورات يثابت م شهيها هم آن

يب نيمجازات ا يبه جا ديرس يفرستند ، چرا كه به نظر م يبه سرنوشت لعنت م ميدانستم كه عمه ها يمن م. زمان مرگ مادرم ادامه داشت

- انشيبه مشتر يحت - گرانيكالم مودبانه به د كيو تند خو كه از به زبان آوردن ريپ نگيليتوماس ترب. داده است زيآن پاداش ن هب يتيمسئول

، يكتاب فروش يرفته بود و نه تنها مغازه اياز دن يبه راحت ياو حت. در آمده بود انيپر نياز سرزم يبه صورت پدرخوانده ا شانيعاجز بود ، برا

تا شش نيبنابرا. آنها به ارث گذاشته بود يبود و خودش تا آن زمان در آنجا اقامت داشت برا دهيبرا كه به فروشگاه چس يكوچك يخانه كهبل

يسعادتمند يكرد و او زندگ يفراهم م ينسب يپر رونق نبود اما رفاه يليخودش را داشت ، هرچند خ يشخص يمن ، پدرم كتابفروش يسالگ

كه روح بلند ينادر را به شوهرش داشت و دختر يدلبستگ نيمتقابال هم زيكرد و او ن يم شيكه همچنان او را ستا يبا همسر هداشت ، همرا

، چرا كه آن چنان جذب دنديورز يجدا از محدوده خودشان به دخترك عشق م ييايقابل فرو نشاندن نبود ، اما هر دو در دن يپروازش به راحت

يپدر من تاجر نبود اما عالقه وافر به كتاب به خصوص كتاب ها. و كنار بگذراند ا ياز حد برا شيب يتوانستند احساسات يبودند كه نم گريهمد

يها يهمانيكوچك ما اغلب م يدر دانشگاه داشت و در اتاق ناهارخور يارياو دوستان بس. شغلش را دوست داشت نيداشت ، بنابرا يباستان

.بود انهيبذله گو زين يعالمانه و گاه شتريو گفتگو ها ب شد يبرگزار م يشام دوستانه ا

Page 4: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٥

و ديآن طور كه با زيهمه چ ننديكشند تا بب يدور و بر خانه را بو م رايهستند ز يگفت آن ها سگ تاز يمادرم م. آمدند يم يها گاهگاه عمه

يتاز يكه آن ها واقعا سگ ها ني، در مقام اعتراض به ا دميكه آن ها را د يبار نياول يو در سن سه سالگ ريخ ايهست فيو نظ زيتم ديشا

هرگز نيعمه كارول. نكرد زيآن ها عز شيپ زيمشكل بود و مرا ن اريمسئله بس نيا حيافتادم كه توض هيباشند ، به گر يم رزنيو فقط دو پ ستندين

.نبود يچندان منطق ديكه شا دينبخش زيصفت مشخصه او بود اما مرا ن نيو ا ديمادرم را نبخش

يآورم كه همراه پدرم كنار رودخانه قدم م يبه خاطر م. شد يمن در آن شهر جالب توجه كه خانه من بود ، سپر يوران كودكد بيترت نيبد

دنيد. بودند دهيها آن شهر را به آتش كش يشهر ساخته بودند و چگونه دانمارك كيها به آن جا آمده و يگفت چطور روم يو او به من م ميزد

كه يماموران يصدا دنيو شن ديسف يبا كراوات ها انيسرخ رنگ و دانشجو يها ، استادان با جامه ها ابانيپر تحرك مردم در خ آمدرفت و

شدم با او به يم زانيكه به دستش آو يدر حال. بود زيانگ جانيمن ه يزدند ، برا يگشت م ابانيبزرگ خود در خ يهنگام شب همراه با سگ ها

حيترج شهياما من هم. ميرفت يگردش به علفزار م ياوقات هر سه با هم برا يگاه. ميرفت يه طرف قلب شهر و بازار مب تجنوب ، درس يسو

سه نفره امكان يكه هرگز در گردش ها يكار. توانستم توجه آن ها را جلب كنم ياز آن ها تنها باشم ، چرا كه در آن صورت م يكيدادم با يم

يمخروط يبرج بلند ، ناقوس بزرگ و مناره يگفت و مرا به تماشا يسخن م ميپدرم تنها بودم از دانشگاه آكسفورد برا اكه ب يهنگام. نداشت

...)كه من دانلود كردم دو صفحه جا مونده شرمنده يليتو فا( يساهايكل نياز كهن تر يكيگفت يشهر كه با افتخار به من م يسايشكل كل

:گفت يبه من م. بود كرده ير ا سپر يروزگارخوش

در . و سالم خواهد كرد يآن جا تو را قو يهوا. كاج است ياز درخت ها دهيكه پوش يكوه يبرد ، باال يتو واقعا از بودن در آنجا لذت خواه -

. ا با تو مهربان خواهند بود راهبه ه. است يعال اريتازه و نان گندم ، مزه اش بس ريش - خورد ياز خانه خواه رونيتابستان صبحانه را ب يصبح ها

.تو خواسته ام يبرا شهياست كه من هم يزيچ نيا. خواهند داد اديرا به تو يو سخت كوش ستنيآن ها راه خوشبخت ز

خانه كاسته شد از بودن در يمن برا يكه از دلتنگ ياو بود ، مرا به صومعه فرستادند و هنگام يپدرم خواسته يخواسته شهيكه هم ييآنجا از

يمسحور آن شده بودم و از آنجا كه از دختران زين نميكه آن را بب نياز ا شيپ قتيافسون جنگل شدم ، گرچه در حق يبه زود. آنجا لذت بردم

مادرم مرا آماده ساخته بود ، . رميبپذ يرا بدون مشكل چندان انميو اطراف ديجد يقادر بودم كه زندگ ستيبر سر راهشان ن ياديكه موانع ز ودمب

يسيشش نفر از آن ها به اضافه خودم انگل. كه از تمام نقاط اروپا آن جا جمع شده بودند يدختران. ديرس يبه نظر نم بيعج زيچ چيه نيبنابرا

. ميآن قرار داشت انيكوچك آلمان كه ما درست در م يها التياز ا هيو بق ياز دوازده نفر فرانسو شيب. بودند

ما يهمگ يساده برا يزندگ. ميكرد يبا هم صحبت م زيو فرانسه ن يسيانگل يبه زبان ها يعالوه بر آلمان. ميآمد يبا هم كنار م يبه خوب ما

يرآو دلشان را به دست يتوانست يهم بودند كه م يريآسان گ ياما البته راهبه ها. در نظر گرفته شده بود يسخت يانظباط نيقوان. بود نديخوشا

. ميكرد يم دايآن ها را پ يو ما به راحت

هم به خانه باز نگشتم ، چرا التيتعط يبرا يكردم ، حت يدر آنجا سپر يكردم و دو سال را با خشنود يزود در صومعه احساس آسودگ يليخ من

گشتند يبه خانه باز م گرانيكه د يو زمان ميماند يم يهفت نفر از ما باق ايشش شهيهم. گران بود يليبازگشت خ ي نهيو هز يكه راه طوالن

نيتزئ حيمس امتيق ديع ينمازخانه را برا اي ميخواند يو سرود م ميكرد يم نيجنگل تزئ يما سالن را با كاج ها. اوقات ما بود نيشاد تر از يكي

. ميرفت يگردش به جنگل م يتابستان برا يدر ط اي. ميكرد يم

Page 5: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٦

مادرم به دميكه شن ي، تا روز ديرس يدور به نظر م يليخ شيبلند و مناره ها يبودم ، آكسفورد با برج ها رفتهيرا پذ ديجد يزندگ نيا جيتدر به

مرا با ،كردند يم دنيدوستان پدرم ، كه از اروپا د ليگرو يخوشبختانه تابستان بود و خانم و آقا. به خانه بازگردم دياست و من با ماريب يسخت

.مادرم مرده بود دميكه به خانه رس يهنگام. دند خود به خانه بر

پر سعادت جدا كرده و يتوانست خودش را از گذشته ينم ييبود ، گو جيتر شده بود او گ ريپدرم ده سال پ. كرده بود رييتغ زيهمه چ چقدر

، اريبس يگفت ، با فدا كار يم نين طور كه عمه كارولآ. عمه ها امور خانه را در دست گرفته بودند . قابل تحمل رو به رو سازد ريبا زمان حال غ

بود كه دهيمن شانزده سال داشتم ، زمان آن فرا رس. و مراقب ما باشند نديايراحت خود در سامرست را ترك گفته بودند تا ب يآن ها كلبه

آن. بپردازم ديمف يدر خانه به كارها ستيبا ينداشت تلف نكنم ، م ميبرا يا دهيكه فا يو عادات يخارج يوقت خود را با خواندن زبان ها گريد

داشته يپر از مربا و ترش يبدانند ، انبار يو آشپز ياطيخ ستيبا يدختران جوان م. كنند دايمن پ يدر خانه برا ياديز يتوانستند كارها يها م

.بدهند ادي بيو غر بيعج يخارج يصومعه كير كار ها را د نيخانه را انجام دهند ، او شك داشت ا يباشند و كارها

. برسانم انيرا در صومعه به پا التميقرار گرفته بود كه من تحص نيمادرم بر ا يآرزو. ديكش رونيب ياحساس يپدرم خودش را از آن حالت ب اما

.در آن جا بمانم يتا سن هجده سالگ ديبا نيبنابرا

يهرگز به وقوع نم بيعج يدر خانه مانده بودم ، آن ماجرا ميعمه ها ليكردم اگر طبق م يبه صومعه بازگشتم و اغلب فكر م بيترت نيبد

. وستيپ

ييها يرو ادهيدر آكسفورد را فراموش كرده بودم و به ندرت به پ يزندگ ياز جنبه ها ياريمن بس. دو سال بعد از مرگ مادرم اتفاق افتاد ماجرا

جامع و ي سايكل يته انيقلعه مانند دانشگاه ، سكوت م يها واريد. كردم ي، فكر م ميداشت تيآلد يسايو كل يپل فول ايطرف بازار كه به

اما . شد ي، كمتر در خاطرم زنده م سايكل يشرق نيتريدر و) جامع يسايسر اسقف كل(آغشته به خون سنت توماس بكت يبلور وانيل تيجذاب

يگريسلول را از د كي يسنگ يها غهيكه ت ييسلول مانند ، جا يدر خوابگاه ها دنيكه هنگام دراز كش ييصومعه بود ، رازها يدر زندگ تيواقع

. ميگذاشت يم انيبا هم در م كرد يجدا م

.بعد از آن مانند قبل نشد زيچ چيكه ه ي، روز ديآن روز فرا رس زييپا ليدر اوا بيترت نيبد و

يجز خودم را برا يتوانم كس ينم. بودم ياحساسات يسبك سر و به نوع. نسبت به سنم جوان تر بودم ديشا - داشتم هجده سال بايتقر من

.داد سرزنش كنم يكه رو ياتفاق

اما چقدر . گذاشت ياز حد آزاد م شيب يشد فرزندانش را كم ياگر مادر م ديشد ، شا يمادر م ستيبا ياو م. تر بود ميمال هياز بق ايمار خواهر

.دهد تيباكره بود و مجبور بود به ما رضا يراهبه كيداشت ، اما او يم يبود و چه فرزندان خوشحال يسعادتمند م

شتريخود بودم ، گناه من ب يمن پر دل و جرات بودم ، از خود ب. خود سر باشم ستمين ليدانست كه ما يم. كرد يدرك م گرانياز د شيمرا ب او

.داده بود حيتوض يمادر روحان يرا برا نيدانستم كه او مرتبا ا يم. يبود تا خودسر يفكر ياز ب

. كرده بود ريد زييچرا كه آن سال پا. ميبرد يلذت م يو ما از آن تابستان طوالن.) روز دارد كيو يكه س يماه دهم سال فرنگ(بود اكتبر

را كه رفتارشان مطابق با مقررات يو قرار بود دوازده نفر از دختران ميرا از دست بده يطوالن يروز ها نياست چن فيگفت ح يم ايخواهر مار

و آنجا آتش روشن كرده و آب جوش ميمرتفع برو يكالسكه كوچك را با خود برده و به جلگه ميتوانست يما م. با خود به گردش ببرد ودب

Page 6: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٧

.خواهد پخت مانيخوشمزه برا كيد كه به عنوان سور مخصوص چند كو خواهر گرتشن گفته بو ميو قهوه درست كن مياوريب

اصالح كردن رفتارم بود نه به خاطر رفتار ليبه دل شتريانتخاب ب نيقرار داد ، مطمئن بودم ا ديياز دوازده دختر مورد تا يكيمرا به عنوان او

سكهبودم كال دهيهمان طور كه بار ها د ايخواهر مار. آن گروه بودم اما علت هرچه كه بود ، من در آن روز سرنوشت ساز عضو ! خوب گذشته ام

در دست زيانگ رتيح يكه آنجا نشسته بود و افسار اسب را با مهارت ديرس يبه نظر م ي، مانند كالغ اهشيبا آن لباس س. راند يكوچك را م ي

يم شا يدر طول زندگ. الزم نبود يادياو مهارت ز تيهدا يبرا نيدانست ، بنابرا يبا چشم بسته هم راه را م يحت چارهيب رياسب پ. گرفته بود

.را با آن كالسكه به آنجا برده باشد ياديدختران ز ستيبا

، قهوه ميآب جوش آورد) رنديدختران كه آن ها را فرا بگ يبرا ديبس مف ييكارها( مي، آتش روشن كرد ميديما به آنجا رس بيترت نيبد

گردش به يبرا ميتوانست ي، ما م ميو جمع كرد ميداشت شست انيجر يكيكه در آن نزد يفنجان ها را در رود. ميخورد كيو ك ميكرددرست

يآن جا را ترك م گريساعت د مياو گفته بود ، تا ن. زد يو ما را صدا م ديكوب يرا به هم م شيدست ها ايكه خواهر مار يزمان تا. مياطراف برو

داده و هينشسته بود تك رشيكه ز يخواست به درخت يم ايخواهر مار. ميدانست يرا م نيا يما معن. ميتا آن زمان آن جا جمع شو ديو ما با ميكن

.ساعت چرت بزند مينبه مدت

ميداد در رگ ها ياز بودن در جنگل كاج به من دست م شهيكه هم يجانيكار را كرد ، و احساس ه نياو هم ميكه ما پراكنده شد يزمان يدر ط و

بودند دهيخود رس يشكالت يگم شده و به خانه ييفضا نيدر چن)كودكان يافسانه ا ياز داستان ها يكي(هنسل و گرتل . كرد دنيشروع به خز

آن ها ميتوانست يگرچه ما نم. را پوشانده بود نشايو به خواب رفته بودند و برگ ها رو دهيدو كودك سرگردان دراز كش نيچن نيا يجنگل، در

كصديخفته به مدت يباياز آن نوع كه ز ييقصر ها. شد يكه بر فراز تپه ها بنا شده بود ، ظاهر م ييرودخانه قصر ها نياما در كنار ا مينيرا بب

شكن ها ، جادوگر ها ، زميبود ، جنگل ه زيجنگل سحرآم نيا. شده بود داريشاهزاده از خواب ب كي يدر آن به خواب رفته و بعد با بوسه سال

.بود انيپر يافسانه ها نيسرزم نجاي، غول ها و كوتوله ها ، ا ابندينجات ديكه با رياس يشاهزاده ها با لباس مبدل و شاهزاده خانم ها

شده بود يناكاريم يه به رنگ آب يكردم ساعت كوچك يفراموش م ديزمان را نبا. شد ينم دهيكس در اطراف د چيدور شده بودم و ه گرانيد از

.مهربان را نگران سازم يايكنم و خواهر مار ريمنصفانه نبود كه د. و به مادرم تعلق داشت به بلوزم سنجاق شده بود

رده بودند و پدرم نسبت به را تحت كنترل خود در آو زيعمه ها همه چ: شد دهيبودم كش افتهيگاه فكرم به آن چه هنگام مراجعت به خانه آن

در يبه خانه برگردم چرا كه دختران بعد از نوزده سالگ يبه زود ديكه با ديبه خاطرم رس. تفاوت شده بود يگذشت ب يآنچه در اطرافش م

. ماندند يمصومعه ن

، نيشنگ يكه به شهر ال يهنگام. ميباالتر بود اريبس ايما از سطح در. رديگ يهمه جا را فرا م يمه به طور ناگهان يكوهستان يجنگل ها در

ندهيكردم و در عجب بودم كه آ يهمچنان كه من نشسته بودم و به خانه فكر م. بود يري، تمام راه سراز ميرفت يشهر به صومعه م نيتر كينزد

زمان رفتن . به ساعتم نگاه كردم . نميتوانستم بب يمبرخاستم تنها چند متر جلوتر را ميكه از جا يخواهد داشت ، مه فرود آمد و هنگام ميبرا هچ

رباالت يمن كم. گشت يو دنبال دختر ها م ديكوب يرا به هم م شيخاست ، دست ها يهم اكنون از خوابش بر م ايخواهر مار. بود دهيفرا رس

گرفت كه يم ميساخت و مطمئنا تصم ياو را متوحش ماما در هر حال وجود مه . تر باشد قيكه او بود مه رق ييرفته بودم و امكان داشت در جا

. ميآن جا را ترك كن يبه زود ديبا

Page 7: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٨

وحشت يليخ. كنم داياشتباه كرده باشم چرا كه نتوانستم جاده را پ ستيبا يبوده است راه افتادم ؛ اما م رميكردم مس يكه فكر م ييسو به

ام يكنم نگران دايكه باز هم نتوانستم راهم را پ ياما هنگام. دور نشده بودم يليخ گرانيوقت داشتم و از د قهينكردم ، هنوز در حدود پنج دق

كه اتراق كرده يبه محل يدادم كه به زود يم نانيمحور حركت كنم اما مرتب به خودم اطم كيكردم ممكن است دور يفكر م. شد شتريب

:زدم اديفر. شد ينم دهيدر مه شن ييصدا چياما ه. ديدختر ها را خواهم شن يو صدا ديخواهم رس ميبود

! يآآآآها -

.نشد دهيشن يپاسخ چيه. ميزد يصدا م ميرا جلب كن يتوجه كس ميخواست يم يطور كه وقت همان

باشد ظيطور غل نيكه مه ا يداشتم كه درك كنم انسان در جنگل هنگام يدر مورد جنگل آگاه يو به اندازه كاف چميدانستم به كدام طرف بپ ينم

شد يم نياگر چن. نرود نيممكن بود تمام شب از ب. تر شود ظيممكن بود مه غل. وجودم را فرا گرفت ميعظ يوحشت. شود يگم م يبه راحت

. امدين يزدم ، پاسخ اديكنم ؟ دوباره فر دايتوانستم راهم را پ يچگونه م

:گفت ياو حتما م. چشم مجسم كنم شيرا در پ ايمضطرب خواهر مار افهيتوانستم ق يم. كرده بودم ريد قهيپنج دق. ساعتم نگاه كردم به

....كرده است يفكر يندارد فقط ب يالبته قصد بد! دوباره هلنا ترانت -

:زدم يدوباره به راه افتادم، صدا م. را نگران كنم چارهيب يايخواهر مار دينبا. كردم يم دايراهم را پ ديبا. حرف او درست بود چقدر

!هستم نجايمن ا! يآآآآ ها -

در شهياست كه هم ليدل نيهستند ، به هم زيرحم ن يهستند اما ب بايكوه و جنگل ز. نشد دهيشن يمه خاكستر ريناپذ ياز دل آشت يپاسخ چيه اما

است ، درختان طلسم شده در انتظار دنياز جا جه يآماده شهيجادوگر بدجنس هم. ت هس زيبه ظلم ن يدر جنگل اشاره ا انيپر يافسانه ها

.شوند ليهستند تا به اژدها تبد يكيتار آمدنفرود

كار را نيو صدا بزنم ، هم ستميبود كه همانجا كه هستم با نيكار ا نيعاقالنه تر. دانستم كه گم شده ام يبودم ، گرچه م دهيمن واقعا نترس اما

.كردم زين

.گشتند ياما الاقل آن ها دنبال من م. وحشت تمام وجودم را فرا گرفت . ساعت گذشته بود مين. ساعتم نگاه كردم به

ساعت كي. كردم دنيوار در جهات مختلف شروع به دو وانهيدادم و د رييجا تغ كيدر ستادنيبر ا يخود را مبن ميتصم. صدا زدم . شدم منتظر

.گذشت يقرار مالقات ما م از

سنگ ها و خش خش بوته دنيغلط يگرفته بود ؛ و سپس صدا ميزده بودم كه صدا اديآن قدر فر. گذشته باشد گريساعت د مين ستيبا يم

:و صدا زدم دهيكش يبه راحت ينفس. كرد اريها است مرا هش يكيدر آن نزد يداد شخص يكوتاه كه نشان م يها

.هستم نجايامن ! يآآآآها -

، سپس به زبان ستيلحظه نشست و مرا نگر كيبه مدت . او رفتم يبه سو. مه نمودار شد انياز م ديمانند قهرمان جنگل سوار بر اسب سف او

:گفت يسيانگل

؟ يتو گم شده ا. يزد يكه صدا م يتو بود نيپس ا -

:صحبت كردن او متعجب شوم يسيآسوده شده بود كه از انگل المياز آن خ شيب

Page 8: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٩

.كنم دايفورا آن ها را پ ديو دختر ها را ؟ من با اي؟ خواهر مار ديا دهيشما كالسكه را د -

:آرام لبخند زد او

؟ يتو از شاگردان صومعه هست -

.بله البته -

. كنم ، در وجود او آگاه شدم اديعنوان اقتدار از آن توانم به يبلند و چهار شانه بود و من فورا از آنچه كه فقط م. آمد رياز اسبش به ز او

خودرا در ريحالت شكست ناپذ نيبازگرداند و او ا ايخواستم كه بتواند مرا با سرعت هرچه تمام تر نزد خواهر مار يرا م يكس. خوشحال شدم

:گفتم . داشت

.من گم شده ام . ميما به گردش آمده بود -

. يجدا شد گرانيتو از د -

دهانش پر و محكم . به خاطر مه باشد بيآن رنگ غر ديبا خود فكر كردم شا. زرد شفاف بودند اقوتيآن ها به رنگ . ديدرخش يم چشمانش

. دستپاچه شده بودم ياو كم ينگاه موشكافانه ريشد ؛ او چشمانش را از من بر نگرفته بود و من ز يم دهيبود و در گوشه ها به طرف باال كش

:گفت

.گم شدن است شيشود ، سزا يكه از گله جدا م يگوسفند -

.كردم يم دايآن ها را پ يدور نشده بودم اگر مه نبود به راحت يليطور است ، اما من خ نيكنم هم يبله فكر م -

:گفت زيسرزنش آم يبا لحن او

. انتظار مه را داشت ديها با يبلند نيدر ا شهيهم -

.گردند ي؟ مطمئنم كه هنوز دنبال من م ديگردان يآن ها بر م شيبله ، البته حق با شماست ، مرا پ -

. ينداشت اجيبه كمك من احت گريد يدانست يمهم را م قتيحق نياما گر تو ا. برم يآن ها م شيآن ها كجا هستند ، حتما تو را پ يياگر بگو -

.دور باشند يليتوانند خ ي؟ نم ميكن دايو آن ها را پ ميشود دنبالشان بگرد ينم -

كرد ؟ دايرا پ يكس يظيمه غل نيشود در چن يچطور م -

.گشتم ، گذشته است يبر م ديكه من با يساعت از زمان كياز شتريب -

.مطمئن باش آن ها به صومعه بر گشته اند -

:به اسب نگاه كردم من

؟ ديمرا به آن جا ببر ديتوان يم. است ليتا آنجا پنج ما -

به . قرار گرفت نيز يجست زد و رو زيخودش ن. بند آمد رتياسب گذاشت زبانم از ح يبر رو كيبلند كرد و عيكه آن طور مرا سر نيا از

:گفت يزبان آلمان

.شلم فتيراه ب -

Page 9: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٠

كردم كه ياحساس م. نگاه داشته بود گرشياو افسار را با دست د. دست مرا گرفته بود اسب محتاطانه به راه افتاد كيبا بهيكه غر يحال در

:گفتم . فراموش كرده بودم ايخود را در مورد خواهر مار يزده بودم كه نگران جانيآن قدر ه. تپد يتند م يليقلبم خ

.ممكن است در مه گم شود يهر كس -

:كرد دييتا او

.بله هر كس -

: دميپرس

. ديكنم شما هم گم شده بود يگمان م -

:گفت ديكش يبر سر اسبش م يكه دست نوازش يحال در

.گرداند يمرا برم شهيشلم هم -

:مقدمه گفتم يب من

. ديستين يسيشما انگ -

:پاسخ داد او

؟ يديبه من بگو از كجا فهم. لو رفتم -

.كم است ، اما وجود دارد يليخ. از لهجه تان -

.شده ام ليمن از آكسفورد فارغ التحص -

.من در آن جاست يخانه ! چه جالب -

؟ ميگو يبهتر شده ، درست نم يكنم نظرت نسبت به من كم يفكر م -

.نكرده ام داينسبت به شما پ يخوب ، من هنوز نظر -

.قضاوت كرد يدر مورد كس يكوتاه نيبه ا يدر زمان ديهرگز نبا! چه عاقالنه -

.خوانم يدرس م نيشنگ يال كينزد يدر صومعه . من هلنا ترانت هستم -

:بود نيكه او گفت ا يزيكند اما تنها چ يشدم كه او خودش را معرف منتظر

.چه جالب -

: دميخند من

. ديمثل او هست يكس اي) لمان در آ يافسانه ا يتيشخص( ديگفريمن فكر كردم ز ديمه ظاهر شد انيشما در م يوقت -

؟ يشناس يتو قهرمانان ما را خوب م -

.آمده ام نجايمن به ا ليدل نيخواند ، به هم يصومعه درس م ني، او در هم قتيدر حق. منطقه بود نيخوب ، مادرمن اهل ا -

.چه خوب -

؟ ديكن يطور فكر م نيچرا ا -

Page 10: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١١

و من لذت نجات دادن تو يشد يدر جنگل گم نم چوقتيو ه يآمد ينم نجايمدرسه خاص نرفته بود ، تو به ا نيكه اگر مادر تو به ا نيا يبرا -

.كردم يرا هرگز احساس نم

: دميخند

كردن من لذت دارد ؟ دايپس پ -

. اديز يليخ -

برد ؟ يما را به كجا م. رود يطور به جلو م نياسب هم -

.راهش را بلد است -

ه صومعه ؟به كجا ؟ ب -

. مينقشه بكش ميتوان يخواهد برد و آنجا م ياما ما را به سرپناه. شك دارم كه تا به حال آن جا رفته باشد -

آن قدر مشكل نخواهد بود كه او نتواند آن يمسئله ا چيكه ه دياحساس را بخش نيكنم حالت مقتدرانه او بود كه به من ا يگمان م. شدم يراض

.را حل كند

: گفتم

. ديشما هنوز اسمتان را به من نگفته ا -

:گفت او

. ديگفريز. يخودت آن را به زبان آورد -

:زدم رخندهيز من

يزيچ اي يجانور افسانه ا كيشما كه . ديباش يكنم شما واقع يبا وجود اشاره من به آن اسم ، فكر م يول. بود يتصادف نياست ؟ ا نيواقعا هم -

؟ ديشو دي؟ نكند ناگهان ناپد ديستيبه آن ن هيشب

:گفت او

. نيصبر كن و بب -

ميبرا يزنگ خطر ستيبا يو البته م. در من به وجود آمد كه تا آن زمان تجربه نكرده بودم يبيمرا محكم به خود فشرد ، احساس عج سپس

.بود يم

.شد داريمه پد انيخانه از م كي. داد رييرا تغ رشيو ناگهان اسب مس ميرفت ييسرباال يكم ما

:گفت ديگفريز

. ميديرس -

: دميپرس. گذاشت نييپا زيآمد و مرا ن رياز اسب به ز او

. ستيصومعه ن نجاي؟ ا ميكجا هست -

.سرد است يليمه خ. ميكن يم دايپناهگاه پ كي نجايما ا. ستيمهم ن -

Page 11: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٢

:زد اديفر او

!هانس -

ي؛ به آرام ديرس يزده به نظر نم رتيوجه ح چيبه ه ديد يكه مرا م نياز ا. آمد رونيبودم ب دهيكه در كنار خانه د يدوان دوان از اصطبل يمرد و

.به طرف او انداخته بود گرفت و اسب را دور كرد ديگفريافسار اسب را كه ز

در كيما در مقابل . كرد ييشد راهنما يم يمنته وانيكه به ا يدست من انداخت و مرا به طرف پلكان سنگ ريدستش را ز ديگفريز سپس

كرد ؛ يآن غرش م يواريد يبزرگ درون بخار يكه آتش ميگذاشت يكه او آن را باز كرد و ما قدم به داخل سالن ميقرار داشت يآهن نيسنگ

.كف اتاق پهن بود يقليص يتخته ها يرو چهيقال صورتبه واناتيپوست ح

: دميپرس من

؟ شماست يخانه نيا -

.شكار من است يكلبه نجايا -

:وارد اتاق شد و صدا زد يزن

!ارباب -

. دميرا در چهره اش د يشانيكرد نشان پر يهمچنان كه به من نگاه م و

.كرده است داياز دختران جوان صومعه را كه در جنگل گم شده بوده ، پ يكيداد كه حياو توض يتند برا يليخ يبه زبان آلمان ديگفريز

:كرد يلب غرغر م ريدر چهره زن نمودار شد ، ز يشتريب يناراحت

!من يخدا! من يخدا -

:گفت زيگله آم يبا لحن او

را از سيخ يلباس ها نيكن كه بتواند ا دايپ شيبرا يلباس. كرده است خيبچه نيا. اوريب مانيغذا برا ينكن گارد ، كم يقدر كج خلق نيا -

.تنش در آورد

:پاسخ داد يبه زبان خودش با او حرف زدم و او با اوقات تلخ من

. ميزود تو را به صومعه برگردان يليخ ديما با -

:كردم ي، دو طرفه باز ابديسرعت خاتمه نيام به ا ييخواستم ماجراجو يآن جا كه نم از

.امن است ميشود به آن ها اطالع داد كه جا يم -

:گفت ديگفريز

. ميگردان يكه هوا صاف شود او را برم نيبه محض ا. صبر كن يمدت. است ظياز حد غل شيمه ب -

. ستيآن چ يبودم كه معنا رتيبه او نگاه كرد و من در ح زيسرزنش آم يزن با حالت آن

از آن ها را گشود يكياو . بود در اتاق ياديز يبزرگ داشت و كمد ها ديتخت سف كيكه ميشد يباال برد و وارد اتاق يپلكان چوب كيمرا از او

.بانگ بر آوردم يآن از شدت خوشحال دنيمن با د. آورد رونيپوست ب ي هيبا حاش ياز مخمل آب يگشاد و بلند يو جامه

Page 12: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٣

:گفت او

. يرا بپوش نيا يتوان يبعد م. اوريبلوزت نم دارد ، آن را در ب -

با شكوه بود ، هرگز اريبس يمخمل آب يجامه . شكل داده ام رييتغ يبه كل ديبه نظرم رس دميخود را د نهيكه در آ يكردم و هنگام نيچن من

.بودم دهيآن ند هيشب يزيچ

: دميپرس

؟ ميتوانم دست و صورتم را بشو يم -

.ت آب داغ بازگش يبا ظرف يپس از مدت. تكان داد قيتصد يسپس سرش را به نشانه . با وحشت به من نگاه كرد بايتقر او

:گفت او

. نييپا اي، ب يحاضر شد يوقت -

به من دست يديشد ياز فكرش احساس نگران. افتد يدر صومعه م يچه اتفاق! ساعت هفت . كه هفت ضربه نواخت دميرا شن يساعت يصدا من

كه به فكر فرو رفته بودم دست و صورتم يدر حال. شده بود ، فرو نشاند يرا كه بر من مستول يديشد جانيآن احساس نتوانست ه يداد اما حت

اصرار داشت بافته باشد باز كردم و به دور شانه شهيرا كه مادر مقدس هم سوانميگ. درخشان ميبود و چشم ها يصورت ميها گونه. را شستم

يكردم كه كاش دختران صومعه م را به تن كردم و مشتاقانه آرزو يمخمل آب يسپس جامه . ، پرپشت و صاف بود رهيت مي؛ موها ختمير ميها

. ننديببتوانستند حاال مرا

، اما از ديبگو يزيخواست چ يكه م ديرس يبه نظر م. ديكش يچشمش به من افتاد نفس بلند يوقت. به در زده شد و آن زن وارد گشت يا ضربه

.بود زيانگ جانيه اريمرموز اما بس يكم زيهمه چ. كرد يگفتن آن خوددار

و ري، پن وهي، مرغ سرد ، م يدنيآشام زيم يرو. كرد ييشده در آن قرار داشت راهنما دهيچ يزيكه م يبرده ، به اتاق كوچك نييمرا از پلكان پا او

.قطعه بزرگ نان خشك وجود داشت كي

.بود ستادهيكنار آتش ا ديگفريز

به ستيبا يكه لباس به من برازنده است ، همان طور كه در واقع م دميممن شادمان گشتم ، فه. كه به من نگاه كرد چشمانش برق زد يهنگام

.بافته بود يبود بهتر از مو ختهيكه دورم ر يهنگام ميبرازنده باشد و البته موها گريد يتن هركس

: دميپرس

؟ ديآ يمن خوشتان م ي افهيق ريياز تغ -

:باز هم ادامه دادم . زدم يحرف م ياديزده بودم ز جانيكه ه يهنگام شهيهم من

.بافته و لباس مدرسه يشوم تا با مو يمحسوب م ديگفريز يبرا يحاال همراه بهتر -

:گفت او

؟ يگرسنه هست ايآ. بهتر يليخ -

. رميم يم يدارم از گرسنگ -

Page 13: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٤

. ميپس بهتر است وقت را تلف نكن -

السيگ. رميمورد توجه قرار بگ نيمن عادت نداشتم كه چن. مودبانه آن را نگاه داشت تا من نشستم يليكرد و خ تيهدا يمرا به طرف صندل او

:مرا از شراب پر كرد و گفت

.كنم يم ييرايامشب من از تو پذ -

:و سپس گفتم ستيدر عجب ماندم كه منظور او چ يلحظه ا يبرا

كجا هستند ؟ نيپس مستخدم -

.است يادين ها زوجود آ يطيشرا نيدر چن -

. ستيهم به وجودشان ن يازي، ن ميكن ييراياز خودمان پذ ميتوان يما م يوقت -

:گفت او

.موسل خودمان است يشراب محصول دره نيا -

. مينوش يما در مدرسه فقط آب م -

. زكارانهيچه پره -

.من مشكل است يتصورش هم برا. گفتند ينشسته ام ، چه م نجايكه ا ننديباز بب يطور با موها نيتوانستند مرا ا يو اگر آنها م -

پس بازگذاردن مو ها ممنوع است ؟ -

.گناه باشد ينوع ديبا -

شد و نگاه من به طور دهيكه سر من به عقب كش ديكش يمرا در دستش گرفت و آن را طور يبود و ناگهان موها ستادهيهنوز پشت سر من ا او

.خواهد داد يمن خم شد و من در عجب بودم كه بعد چه رو ياو رو. ت صورتش قرار گرف يكامل رو

: گفتم

؟ ديديرا كش مي، چرا موها ديكن يم يبيعج يشما كارها -

.نشست شيمقابل من رفت و رو يرا رها كرد و به طرف صندل ميزد و موها يلبخند او

زياست و نظرشان ن نيمنطق آنها هم. كند يوسوسه م ستندين ياصول اخالق بنديرا كه پا يكار ، مردم نيكنند كه ا يكنم آن ها فكر م يگمان م -

.كامال درست است

منظورتان در مورد مو است ؟ -

:تكان داد قيتصد يسرش را به نشانه او

. ياعتماد كامل داشته باش يكه با او هست يكه به كس نيمگر ا. يرا بباف تيموها ديبا شهيتو هم -

.مسئله فكر نكرده بودم نيمن به ا -

عنوان محترمانه ( يو هم بارون ها يوحش يكه جنگل ، هم گراز ها يدان يمگر نم. يتو از گروه جدا شد. يفكر هست يب يتو كم يدان ينه ، م -

؟ يدان يحاال به من بگو كدام را با ارزش تر م. ات را يپاكدامن يگريو د رديرا بگ گتيتواند زند يم يكي. دارد يوحش) در انگلستان يا

Page 14: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٥

.است شتريب يارزش پاكدامن نديگو يالبته ، راهبه ها م -

.من نظر تو را خواستم يول -

.مشكل است ميبرا يريگ ميرا از دست نداده ام ، تصم كي چياز آنجا كه من تا به حال ه -

.اند دهيرس يا جهينداده اند ، اما آنها به نترا از دست كي چياحتماال راهبه ها هم ه -

ممكن است ؟ يزيچ ني؟ چطور چن ديهست يوحش ياز آن بارون ها يكيكه شما دييبه من بگو ديخواه يم ايآ. رترندياز من پ يلياما آن ها خ -

است كه نيكنند ا يكه آن ها م يتنها كار. ببرد انيرا از م يدختر يتواند پاكدامن يهرگز نم ياسم نيكس با چن چيه. ديهست ديگفريشما ز

.نجات دهند يوحش يبارون ها ديشا ايو يوحش يرا از دست خرس ها اندختر

؟ ستيطور ن نيا. يتوهم دار يكنم كم ياحساس م. يستيهم مطمئن ن يلياما خ -

جانيوجه ه چيكرد به ه يم داياز راهبه ها مرا پ گريد يكير اگ. آمد يبه حساب نم ييماجراجو كي نياما اگر توهم نداشتم ا. يخوب ، كم -

.نبود زيانگ

. يداشته باش ديگفريبا ز يگونه توهم چيه دياما مطمئنا تو نبا -

.نداشتم ديبود ترس ياگر واقعا خودش م -

. يپس تو به من شك دار -

. ديتفاوت داشته باش ديرس يكنم ممكن است شما با آنچه به نظر م يفكر م -

؟ يدر چه مورد -

. ديد ديبا -

: گفت

.بگذارم تيگوشت برا يبگذار مقدار -

و كلم برگ وجود هيادو ياز ترش يمخلوط زيسر م. نان گندم برداشتم كه گرم و خشك و خوشمزه بود يكار را كرد و من قطعه ا نيهم او

.خوشمزه بود اريكلم تفاوت داشت و بس يمعمول يها يا ترشب يترش نيا. بودم دهيداشت كه من تا به حال نچش

.كرد يخوب با لذت مرا تماشا م زبانيم كيمشغول خوردن بودم و او مانند صانهيحر يتا مدت من

. يپس گرسنه بود -

:كردم اخم

.ها لذت نبرم نيگذرد باشم و از همه ا ينگران آنچه در صومعه م ديمن واقعا با ديكن يبله و شما فكر م -

. يبشمار متيدم را غن يتوان يمن خوشحالم كه تو م. نه -

آن ها را فراموش كنم ؟ ياست كه بازگشت و رو به رو شدن با همه نيمنظورتان ا -

كه يتا زمان ميوانت يم. يهست نجاي؛ تو ا ميرا در مه مالقات كرد گريما همد. است يزندگ يبرا يهم روش نيا. است نيبله منظورم درست هم -

. مياز آن فكر نكن شيب يزيبگذار به چ. مياست با هم صحبت كن يمه باق

Page 15: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٦

: گفتم

ناراحت كننده يليكه هنگام مراجعت با آن رو به رو خواهم شد ، خ يداديكه فكر كردن به تمام داد و ب ميصادقانه بگو ديكنم ، با يم يسع -

.است

:را برداشت و گفت السشيگ او

.فردا به جهنم . به امشب فكر كن . كه حرف من درست است ينيب يم -

.سرخ شده است ميكردم گونه ها يگرم شده بود و احساس م ميگلو. دميهمراه او نوش من

:گفتم يلحن جد با

.منطق را راهبه ها قبول ندارند نيگرچه ا -

.م ما شوند امشب مزاح ميبگذار ديراهبه ها به فردا تعلق دارند و ما نبا -

هلنا ترانت را ديتو نبا«او خواهد گفت . را از سرم خارج كنم ، مادر مقدس او را سرزنش خواهد كرد چارهيب يايتوانم فكر خواهر مار يمن نم -

». هرجا او هست دردسر هم هست . يبرد يبا خودت م

: ديپرس او

است ؟ نيهم تيواقع -

.شود يطور م نيهم شهيرسد كه هم يبه نظر م -

: ديخند او

.بوده است نجايكه مادرت هم ا يتو به من گفت. من مطمئنم . يفرق دار هياما تو با بق -

يشدند و با خوش گريرا مالقات كردند و عاشق همد گريآنها در جنگل همد. شده است زيسرگذشت غم انگ كيبود و حاال ييبايبله داستان ز -

و يبه خوب زيشدند و همه چ روزيرو به رو شد اما آن ها پ ياديازدواج آن ها با مخالفت ز. كه او مرد نيتا ا. ... كردند يو سعادت با هم زندگ

.اما حاال او مرده است و پدرم تنهاست . رفت شيپ يخوش

. يهنگام مه در جنگل گردش نكن اي يقدر دور و در صومعه نباش نياو تو را دارد البته اگر ا يول -

:در هم رفت ميها اخم

توانند يبچه ها هم م يمزاحمشان شود و حت يعشاق دوست ندارند كس. كه آنها پدر و مادر باشند ، عاشق و معشوق بودند نياز ا شتريب -

.شوند يمزاحم تلق

:گفت او

.است ياالن زمان شاد. مينزن زيغم انگ يبهتر است حرف ها -

است يدانند چگونه خبر گم شدن من در جنگل را به پدرم بدهند ، زمان شاد يم و راهبه ها وحشت كرده اند و نمكه من گم شده ا ي؟ وقت يچ -

؟

. يرا به او برسانند تو نزد آنها برگشته ا غاميپ نيكه آنها فرصت داشته باشند ا نياز ا شيپ -

Page 16: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٧

. ميخوشحال باش ديقدر نگران هستند ما نبا نيآنها ا يكنم وق ياما من فكر م -

.است نيكار عاقالنه هم. ميبهتر است خوشحال باش دياياز دست ما بر ن ياگر با نگران شدن كار -

. ديگفريز يعاقل هست يليكنم تو خ يفكر م -

هم عاقل بود ، درست است ؟ ديگفريخوب ، ز -

.رفت يم شينحو احسن پ به لديه نيبر زيباهوش تر بود همه چ ياگر او كم. ستميمطمئن ن اديمن ز -

.جنگل ما را به تو گفته باشد يكنم مادرت افسانه ها يفكر م -

تو آن داستانش را . دوست داشتم يليتور و تبرش را خ يمن داستان ها. زد يآن با من حرف م ياوقات او درباره يگاه ميما با هم بود يوقت -

آن يو آن ها گفتند فقط در صورت دياز غول ها تبرش را دزد يكيكه تبرش را در كنار خود داشت و ياو خوابش برد ، در حال يكه روز يدان يم

زانوانش يكه آن ها تبر را رو يتور به لباس الهه در آمد و هنگام نيبنابرا. غول ها شود ي، عروش شاهزاده ايدهند كه الهه فر يپس م را

انيخدا نيهمراه با تبرش به سرزم بيترت نيگذراند و بد غيدل را از تن در آورد و همه را از دم تمب يگذاشتند او آن را به چنگ گرفت ، جامه

.بازگشت

. ديهمراه من خند او

:صحبتم ادامه دادم به

.فته باشند اشتباه گر بايكور بوده باشند كه تور قدرتمند را با الهه ز ديصادقانه نبود و آن غول ها با يليكه كرد خ يكار ميبگو ديبا -

.بدهد بيتواند انسان را فر يم افهيق رييتغ -

.مطمئنا نه تا آن حد -

؟ ستيخوشمزه ن. گارد است لديمخصوص ه يترش نيا. بخور نياز ا شتريب يكم -

: گفتم

.خوشمزه است يليخ -

.برم يلذت م يدار يخوب نيبه ا يكه اشتها نياز ا -

.را درباره خودم به شما گفتم زيمن همه چ. ديحرف بزن مياز خودتان برا -

:گذاشت زيم يدستانش را رو او

.كه من در جنگل به دنبال شكار گراز بودم يدان يتو م -

خانه شماست ؟ نجايبله ، اما ا -

.كلبه شكار من است نجايا -

. ديكن ينم يزندگ نجايشما ا قتيدر حق نيبنابرا -

.، چرا ميايمنطقه ب نيشكار به ا يبرا يوقت -

اما خانه شما كجاست ؟ -

Page 17: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٨

. نجايدورتر از ا ليچند ما -

؟ ستيكارشما چ -

.كنم ياز امالك به پدرم كمك م يمن در نگهدار -

.شود ياز آن ها نگهدار ديدارد كه با ييها نيمالك است و زم كياو . فهمم يم -

.شدم لدايو عمه مات نياز عمه كارول فيمشغول تعر يدرباره من سوال كرد و من به زود ديگفريز

.اش شد يباعث سرگرم يتاز يو داستان سگ ها ديآن ها را ماده غول نام او

.است زيسحر انگ زياو ن يكه جنگل به اندازه من برا دميدرباره جنگل با من صحبت كرد و من فهم او

جنگل يتوسط مادرم از راز ها يمن از كودك. آمده است انيپر يوضوح در افسانه ها در آن وجود دارد كه به يكرد كه افسون دييتا ديگفريز

.بود نديكرد خوشا يدرك م يخوب نيكه احساسات مرا به ا يبودن با كس نيكرده بود ؛ بنابرا يجنگل زندگ كيآگاه شده بودم ، و او نزد

به كيكردند ، يم يدور در جنگل زندگ اريبس انيكه سال يو پهلوانان انيخدا ي، داستان ها اتيتوانستم طبق روا ياو جالب بود كه من م يبرا

در يدر آن زمان پهلوانان. كردند يم ييحكمروا حياز ظهور مس شيپ انيپارچه بود و خدا كي يشمال يها نيكه سرزم يهنگام. نقل كنم كي

پهلوانان هنوز در قلب نيتوانست باور كند كه روح ا يبئوولف و انسان اغلب م، بالدر ، ديگفريمانند ز يكرده و مرده بودند ، مردان يزندگشمال

، شبود كه مادر ستهيخوب و شا يتعرف كرد ، بالدر به قدر ميرا برا باياو افسانه بالدر ز. صحبت با او مرا افسون كرده بود . جنگل حضور دارد

يسبز با گل ها شهيهم اهيگ يكاول. استثنا وجود داشت كي. را قسم داده بود كه به او آزار نرسانند اهانيو گ يتمام جانوران وحش گيالهه فر

يرا م نيشرارت ا ياو را محكوم به انگل بودن كرده بودند و لوك خدا انيبود چرا كه خدا يو عصبان دهي، رنج ديسف يبه سبز و دانه ها ليزرد ما

به حد انيخدا يسوگوار. شاخه به قلب او فرو رفت و او را كشت . بود به طرف بالدر پرتاب كرد زيند تبر نشاخه انگل را كه مان نيدانست و ا

. ديرس تينها

از آنچه در شيبودم و ب جيگ ي، به خاطر شراب نا آشنا كم دميدرخش يماجرا م نيا جانيكردم ، از ه ينشسته بودم و كلمات او را جذب م من

.زده بودم جانيداشتم هبه خاطر ميتمام زندگ

:به من گفت او

يكه خشمش اوج م يمهربان بود و تنها زمان يليمجازات او داشت ، اما او خ يبرا يمورد شهيپدر هم ي، خدا نياود. شرارت بود يلوك خدا -

كشور ما لوكن والد نياست و در ا نيآن جنگل اود. يبرو ديروز با كي؟ نه ؟ پس حتما يتا حاال به اودن والد رفته ا. شد يگرفت ترسناك م

و شرارت حاضر است و با يكه بد يوقت. ميريگ يبدر را جشن م نيمنطقه ما شب هفتم نيو فقط در ا. جنگل لوك است نديگو يكه م ميدارهم

.رفته است تو خوابت گ. ما است يمحل ياز جشن ها يكي يبرا يبهانه ا نيا. شود ينابود م ديطلوع خورش

.برم يلذت م زيدارم از همه چ. خواهم بخوابم ينه ، نه ، من نم -

. نميب يرا م نيخوشحالم كه ا. يستينگران فردا ن گريد -

. ديآورد ادميحاال شما آن را به -

كرده است ؟ دياز جنگل ما بازد رايملكه شما اخ يدانست يم ايآ. زود موضوع را عوض كنم يليمتاسفم بهتر است خ -

Page 18: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٩

او همان طور كه پدرم عاشق مادرم بود ، شاهزاده را . وطن شوهرش است نجاياما ا. كنم جنگل او را افسون كرده بود يگمان م. بله ، البته -

.دوست دارد

. يتجربه هست يجوان و ب يلي؟ تو خ يدان يرا از كجا م نيا -

.داند يم يزيهست كه آدم به طور غر ييزهايچ -

؟ يدر مورد دلبستگ -

: گفتم

. لديه نيو بر ديگفري، و ز زي، عشق آبالرد و هلو زولتيو ا شتانيبا عظمت تر يعشق ، عشق -

:گفت او

.طور نباشد نيا يواقع يممكن است زندگ. همه اش افسانه است نهايا -

:گرفتم و به صحبتم ادامه دادم دهيسخن او را ناد من

.و پدر و مادر من ، و ملكه و همسرش -

.ما ازدواج كرده است يآلمان ياز شاهزاده ها يكيشما با ريكه ملكه كب ميمفتخر باش ديما با -

.دانست يكنم ملكه خودش را مفتخر م يمن فكر م -

.شاهزاده ، بلكه به خاطر وجود خودش تيالبته نه به خاطر موقع -

.كوچك يپادشاه يطور قلمروها نيهم. در آلمان هستند ياديز يخوب شاهزاده و دوك ها -

.مورد گرفته اند نيخود را در ا ميها تصم يپروس. قدرتمند بر سراسر آلمان حكومت خواهد كرد يامپراطور كيروز كي -

:به صحبت ادامه داد او

. ميتر صحبت كن مانهيصم يبهتر است ما در مورد موضوع ها يول -

:گفتم يلخوشحا با

. ميآرزو كن ميتوان يحاال ما م. من جناغ مرغ دارم -

:دادم حيتوض شيخوشحال شدم و برا يليدانست خ ينم يزيرسم چ نيكه او از ا نيا از

آن كس كه قسمت . كنند يم ييآرزو كيبعد هر. كشد يو به طرف خود م رديگ يطرف استخوان را م كيهركس با انگشت كوچك خود -

.رسد يخود م يشود به آرزو يم بشيبزرگتر نص

؟ ميشود امتحان كن يم -

:من گفتم . ميدو سر استخوان را در دست گرفت ما

. ميحاال آرزو كن -

توانست ادامه يلبته امشب نما. بود ياحمقانه ا يآرزو نياما ا. است كه امشب تا ابد ادامه داشته باشد نيمن ا يبا خود فكر كردم كه آرزو و

. مينيرا بب گريتوانستم آرزو كنم كه دوباره همد يالاقل م. من مجبور بودم به صومعه بازگردم . شد يشب به ناچار به صبح ختم م. داشته باشد

Page 19: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٠

.آرزو را كردم نيهم بيترت نيبد

:گفت روزمندانهيپ. بزرگتر به او افتاد قطعه

.قسمت من بزرگتر است -

: ديرنگ شده بودند ، او پرس رهيت باينور شمع تقر ري، در ز دنديدرخش يجلو آورد و دستان مرا گرفت ؛ چشمانش م زيم يدستش را از رو سپس

كردم ؟ ييچه آرزو يدان يم -

:زدم اديفر من

. رديپذ يتحقق نم تيآرزو يياگر بگو. به من نگو -

.بود و من فكر كردم او هرگز دستانم را رها نخواهد كرد صانهيآرام كه بس حر ينه بوسه ا. ديچرخاند و دستان مرا بوسناگهان سرش را او

: گفت

. وندديبپ قتيبه حق ديبا -

:گفتم من

. ستين يمسئله ا نيكه بازنده شدم ، بنابرا نيا يبرا ميرا به تو بگو ميتوانم آرزو يمن م -

:گفت او

.كنم به من بگو يپس خواهش م -

ميبپوشم و موها يآب يو من جامه ميو حرف بزن ميو حرف بزن مينيبنش زيم نيو بر سر ا ميرا مالقات كن گريمن آرزو كردم كه ما دوباره همد -

. زميرا دورم بر

:گفت يبه نرم او

.لنشن كوچك .... لنشن -

: دميپرس

؟ ستيلنشن ؟ او ك -

.لنشن كوچك من ... يمن لنشن هست يبرا. دور از دسترس يليخ.... است يهلنا اسم سرد. تو گذاشته ام ياست كه من برا ياسم نيا -

. ديآ يخوشم م يليخ. ديآ ياسم خوشم م نياز ا -

به من زيم يزدند ؛ او از آن سو يشمع ها سوسو م. شكست ميپوست كند و چند گردو برا ميبرا يبياو س. قرار داشت ليو آج بيس زيم يرو

:ناگهان گفت . نگاه كرد

.، لنشن يتو امشب بزرگ شد -

: گفتم

. ستميدختر مدرسه ن كي گريد. كنم يمن هم احساس بزرگ بودن م -

.بود يدختر مدرسه نخواه كيتو بعد از امشب هرگز -

Page 20: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢١

.دختر مدرسه باشم كيمن مجبورم به صومعه برگردم و -

. ديآ يخوابت م. كند بلكه تجربه است يكه دختر مدرسه درست م ستيصومعه ن نيا -

:گفتم من

.به خاطر شراب است -

. يبه اتاقت برو ديتو با -

.نه ايهنوز هوا مه آلود است ايدانم آ ينم -

شود؟ يراحت م التياگر باشد ، خ -

. ديآ ياز دست من بر نم يكار رايز. م و نگران شدن احمقانه است فهمند كه من نتوانسته ام برگرد يخوب در آن صورت آنها م -

: تيرا نگرس رونيب. مخمل را كنار زد ميبه طرف پنجره رفت و پرده ضخ او

.از قبل هم بدتر شده است -

. ينيآن را بب يتوان يپس تو م -

.ام دهياز تو ند ريغ يزي، من چ يآمد نييپا يتو با آن لباس آب ياز وقت -

:كردم و گفتم ينسبتا احمقانه ا ياما من خنده . تحمل بود رقابليغ بايكه احساس كردم تقر يجانيه

. يكرد يبه من نگاه نم يكرد يم ييرايو با مرغ از من پذ يختير يكه تو شراب م يوقت. يكن يمبالغه م يمطمئنا دار -

:گفت او

.، لنشن يهست ريخرده گ يليخ -

:بلند شد سپس

.است دهيكه وقتش فرا رس نميب يم. برم ي، من تو را به اتاقت م ايب -

.در برد يدستم را گرفت و مرا به سو او

.او خود را با روشن و خاموش كردن شمع سرگرم كرده بود . گارد آنجا است لديمتوجه شدم كه ه رتيح با

:گفت او

.دهم ، ارباب يخانم جوان نشان م نيمن راه را به ا -

.گفت يزيكند ، چ ياز حد دارد او را تحمل م شيب گريفضول است و د رزنيپ كيكه او نيلب در مورد ا ريو ز ديكه او خند دميشن من

يبخار در يحاال آتش. كرد ييكه لباسم را در آنجا عوض كرده بودم راهنما يگارد مرا به همان اتاق لديه. مرا به دست او سپرد ديگفريز يول

.روشن بود يواريد

:گفت او

.شود يسرد م يليهنگام مه شب ها خ -

:گفت . را روشن كرد شيآرا زيم يرو يداخل شمعدان ها يگذاشت و شمع ها نييرا كه در دست داشت پا يشمع او

Page 21: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٢

.بگذار پنجره ها بسته باشند -

توانستم يدارند ، چرا كه نم نجايا ييلباس ها نيتختخواب قرار دارد و در عجب ماندم كه چرا آنها چن يرو ديلباس خواب سف كيكه دميد من

.گارد باشد لديمتعلق به ه بايز نيشميابر يباور كنم آن لباس ها

:در برد و قفل در را نشانم داد يسپس مرا به سو. به من نگاه كرد مانهيصم يبا حالت او

. ستين يامن يجا شهيدر قلب جنگل هم نجايا. را قفل كن من رفتم در يوقت -

.تكان دادم قيرا به نشانه تصد سرم

.من ناراحت خواهم بود و خوابم نخواهد برد ياگر قفل نكن. كار را بكن نيحتما ا -

: گفتم

.دهم يقول م -

. يگرد يرود و تو برم يم انيفردا صبح مه از م. يراحت بخواب. ريشب بخ -

:سپس گفت . رفت و گوش سپرد تا من در را قفل كنم رونيب او

. ريشب بخ -

. دميشن يپلكان چوب يرا رو ييقدم ها يسپس صدا. ديتپ يم جانيقلبم از شدت ه. دادم هيو به در تك ستادميا من

:گارد صحبت كرد لديه

.گذارم يمرا شالق بزنند ، اما من نم ديدستور بده ديتوان ي، م ديكن رونيمرا ب ديتوان يم. گذارم ينه ارباب ، من نم -

.جادوگر مداخله گر يا -

.لحن كالمش نرم بود اما

.گذارم يمن نم... دختر مدرسه از صومعه كي... يسيدختر جوان انگل كي -

گارد ؟ يگذار يتو نم -

.گناه از صومعه يدختر جوان ب كياما نه . خودت باش يبا زن ها... گذارم ، اگر الزم است ينه نم -

؟ يهست ريپ يتو نگران راهبه ها -

. تيمعصوم يآنها ، بلكه برا ينه برا -

او دميفهم. به ماندن بودم ليوجود ما نيبا ا. زميخواستم از آن مكان بگر يم. حال منتظر بودم نيبودم و با ا دهيمن ترس. برقرار شد سكوت

ييقصر ها زا يكيخانه اش ديشا. كلبه شكار او بود نجايا. اش را به من نگفته بود يقينبود ، اسم حق ديگفرياو ز. بد كار است ياز بارون ها يكي

و مرا در . آورد يم نجايرا با خود به ا ييپس او زن ها» خودت ياگر الزم است با زن ها«گارد گفته بود لديه. بودم دهيرودخانه د يبود كه باال

. دميبه خود لرز. از آنها باشم يكيآورده بود تا نجايكرده و به ا داينگل پج

ياو بعد ها ب نكهيبردند تا ا يبد ذات شاهزاده خانم ها را به اسارت م يغول ها انيپر يدر افسانه ها. بود يگارد آنجا نم لديه نكهيفرض ا به

.بود رومندين يغول نبود بلكه فرد كيكلبه شكار بود و او كي نجايقصر نبود ، ا كي نياما ا. افتي ينجات م نديبب يآنكه صدمه ا

Page 22: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٣

يلباس نرم بود و به بدن م. را به تن كردم نيشميلباس خواب ابر. كردم دايبه خودم شباهت پ شتريمخمل را از تنم در آوردم و ب يجامه من

به نظرم يتوانستم بخوابم ؛ پس از مدت ينم يول دميدراز كش. تفاوت داشت ميديپوش يكه ما در صومعه م يپشم ي، چقدر با لباس ها ديچسب

يدر به آرام رهيكه دستگ دميبلند شدم و به طرف در رفتم و گوش فرا دادم و آن زمان د. دميپلكان شن يرا رو ييقدم ها يكه صدا ديرس

.شد يبود حاال باز م دهيگارد در قفل كردن در اصرار نورز لدياگر ه. ديچرخ

:زمزمه كرد -او يصدا -صدا كي. نفس را بشنوم يتوانستم صدا يم. شدم ؛ گوش كردم رهيافسون شده به آن خ من

؟ يتو آنجا هست... لنشن ... لنشن -

بيكه مرا به گشودن قفل ترغ حيضتو رقابليغ يا زهيداشتم با انگ. را بشنود شياو صدا دميترس يزد كه م يشده بودم ، قلبم آن چنان م چيگ

. دميجنگ يكرد ، م يم

كرد يگارد مرتب در گوشم صدا م لديه يصدا. در را نگشودم اما

».... خودت يبا زن ها.... الزم است اگر«

سپس . دميرا شن شيدور شدن قدم ها يكه صدا نيبودم تا ا ستادهيا دميلرز يكه م يدانستم كه جرات باز كردن در را ندارم ؛ در حال يمن م و

.گذشته بود ياديكه به خواب بروم مدت ز يكردم بخوابم ، اما تا زمان يسع. به تختخواب بازگشتم

:شدم داريگارد از خواب ب لديه يدر و صدا يبه رو يضربه ا يصدا با

. ريصبح بخ -

قهوه و نان ينيس كيكه يگارد در حال لديقفل در را باز كردم و ه. دميبود دشده ريرا كه به اتاق سراز ديرا باز كردم و نور خورش چشمانم

.گندم در دست داشت ، آنجا بود

:فرمان داد او

. ميتو را به صومعه برگردان ريبدون تاخ ديما با. را بخور و فورا لباس بپوش نيا -

. رميناگوار مواجه شوم و عواقب آن را بپذ طيبا شرا ديحاال با. ود ب دهيصبح روشن آن را از هم فرو پاش. بود دهيرس انيبه پا ماجرا

.بودم نييساعت بعد پا ميو ن دميو نان را فرو دادم ؛ دست و صورتم را شستم و لباس پوش دميداغ را نوش قهوه

:او گفت . ديكش ياسب قزل آن را م كيبود كه ستادهيا يكوچك ياز خانه كالسكه رونيكت و كاله بود ، و ب دنيگارد مشغول پوش لديه

. يكه هوا روشن شد من ، هانس را فرستادم تا خبر دهد تو سالمت هست نيبه محض ا. ميفورا حركت كن ديما با -

! ديچه قدر شما مهربان هست -

بد ذات ديگفريخواست از دست ز يلم ممطمئن نبودم كه د اديبودم و چگونه او مرا نجات داده بود ، گرچه ز دهيچه شن شبيآمد كه د ادميبه و

. ابمينجات

:گفت يجد يبا لحن او

. يگم نشو گريكه د يكامال دقت كن ديو با يجوان هست يليتو خ -

. :را تكان دادم و به طرف كالسكه رفتم سرم

Page 23: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٤

.داده است حياما هانس توض. است يراه است ، و راه نسبتا دور ليحدود هشت ما -

با درنگ به طرف كالسكه . كند يو خداحافظ ديايتوانست ب يشدم ، الاقل م يعصبان. به اطراف نگاه كردم اما او آنجا نبود ديگفريبه دنبال ز من

و ودساخته شده ب ياز سنگ خاكستر. دميد يبود كه به وضوح آن را م يبار نيبه طرف خانه نگاه كردم ، اول. گارد چابك بود لديرفتم ، اما ه

يبودم به آن ها كلبه شكار گفته م دهيبودم و شن دهيآن د هيشب ييقبال خانه ها. كردم كوچكتر بود يمشبك داشت ، از آنچه تصور م يپنجره ها

.شود

يصحبت نم ادياو ز. اوقات ناهموار بود يو گاه ريسراز شتريكند بود چرا كه جاده ب يشرويپ. ميگارد به اسب شالق زد و ما به راه افتاد لديه

محتاطانه به من يبا حالت بيبه هر ترت. ميبگو يام سخن ييخواهد من درباره ماجراجو يكه لب به سخن گشود احساس كردم نم يكرد اما وقت

و افتهيمه انيگارد مرا در م لديبود كه شوهر ه نيآن ا يمفهوم ضمن. برده بود يغاميهانس پ. ميبگو يزيچ ديگفريدر مورد ز ديكه نبا هماندف

ها هخواست راهب ياو نم. گفت درك كردم يآنچه را كه م يمن معن. آن ها از من مراقبت كرده بودند تا بتوانم مراجعت كنم . به خانه برده بود

چرا كه . رو به رو شده بودم تيبا واقع! بود نيهم. من مرا به كلبه شكار خود برده است فتنيفر يو برا افتهيبارون بد ذاتمرا كيبفهمند كه

.گارد مرا نجات داده بود لدياما ه. بوده است نيهم ديگفريروشن بود قصد ز

كردم ، و قبول كردم كه عاقالنه تر است كه يدرك م زيمن آن را ن. كند يم ششياعمال او ستا حيگارد در ضمن تقب لديآشكار بود كه ه كامال

.كنم فيمتفاوت تعر يكم يا هيخودم را از زاو ييماجرا جو

يخواهر گوردون حالت. گذرانده است هيتمام شب را به گر ايمعلوم بود كه خواهر مار! آنجا بود يياهويچه ه ميديما به صومعه رس بيترت نيبد

:داشت روزمندانهيپ

. ميندارد توقع رفتار خوب از هلنا ترانت داشته باش يا دهيبه تو گفتم كه فا -

يآنچه او م يدر خلوتگاه مادر مقدس نشستم اما به سخت يطوالن يمدت ياستقبال شد و من برا ريخ يو دعاها انهميگارد با تشكرات صم لديه از

كه يحالت دميد يم يخودم را در جامه آب. گذاشت ينم يباق گريد يزيچ يبرا ييپر كرده بود كه جا ياريبس االتيمغزم را خ. دميشن يگفت م

». لنشن كوچك ... لنشن «از پشت در اتاق خوابم شيبود و لرزش پر شور صدا دهيهنگام شكستن جناغ درخش انشچشم

يروم و م يروز به جنگل م كيكردم يفكر م. داشتم نانيامر اطم نياز ا. كردم يهرگز او را فراموش نم. درباره او ادامه دادم دنيشيبه اند من

.كه او آنجا در انتظار من است نميب

ديبخش يبه آن روز ها نور م ديكه او را دوباره خواهم د ديام نيتنها به ا. شد يثمر سپر يسه هفته ب. فتاديوجه اتفاق ن چيبه همثل آن يزيچ اما

. بود ماريب يپدرم به سخت. دياز خانه رس يو سپس اخبار. كرد يرا نكبت بار م مي، روزها دميد يدلتنگ كننده كه او را هرگز نم قتيحق نيو ا

.كه او مرده است ديرفتن آماده شوم خبر رس يكه برا نياز ا شيو پ.گشتم يفورا به خانه باز م ديبا

مرا به خانه برده بودند از گريبار د كيكه ليآقا و خانم گرو. گشتم يفورا به خانه باز م ديبا. كردم يصومعه را ترك م شهيهم يبرا ديبا من

.و مرا به خانه بازگردانند نديايكرده بودند كه ب شنهاديسر لطف پ

. منتظر من بودند لدايو همه مات نيآكسفورد عمه كارول در

جگر گذاشته يها ينيمقدس را دور س يگل و بته ها يقصاب يدر انگستان در مغازه ها. ديرس يفرا م يبه زود سمسيماه دسامبر بود و كر لياوا

Page 24: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٥

.، پرتقال قرار داده بودند دنديرس يزنده به نظر م اريبودند ، و در دهان خوك ها كه بس

ياز مغازه ها پنبه ها يبعض يگذاشتند و از پنجره يم شيخود را به نما ي، كاالها ينفت ينور چراغ ها ريغروب دكان داران در بازار ، ز هنگام

اديبود و من به ستادهيا ابانيخ يمنقل درخشانش در گوشه بلوط داغ با يفروشنده . ديرس يبود كه مانند برف به نظر م زانيآو دهيبه نخ كش

خود را تا يدست ها ميكند و چگونه ما عادت داشت يدو پاكت از آن ها خوددار اي كي دنيتوانست از خر يآوردم كه چگونه مادرم نم يم

او . بلوط بو دهد يواريد يآتش بخار ريخودش ز يبرا سمسيدوست داشت شب كر شتريگرچه او ب. ميبه خانه با آن ها گرم كن دنيرس

دادند جشن ياش در خانه انجام م يبه وجود آورده بود چرا كه دوست داشت مراسم آن را همان طور كه هنگام كودك ما يرا برا سمسيكر

يكردند و در سالن بزرگ درخت يوجود داشت كه با شمع آن را روشن م يخانواده درخت ياز اعضا كيهر يگفت چگونه برا ياو به ما م. رديبگ

در انگستان زيما ن. سال ها و سال ها در خانه اش جشن گرفته شده بود سمسيگفت كر ياو به ما م. گذاشتند يهمه م يبرا ييها هيبزرگ با هد

حضرت ايروابط مستحكم علو بعد ها به خاطر ميكرد يم نييسنت توسط مادر ملكه به انگلستان آورده شد ، درخت كاج را تز نيكه ا يهنگام

.گشت تر يسنت قو نيشوهرش ا نيملكه با سرزم

. پدر و مادرم دل تنگ بودم يكردم برا ياز آنچه تصور م شيب. نداشت ميبرا يتيجذاب چيبودم اما امسال ه سمسيچشم انتظار كر شهيهم من

بود و خانه من يكتاب فروش واريبه د واريكه د يدانستم كه آنها در خانه كوچك يم شهيداشت كه من چهار سال از آن ها دور بودم اما هم قتيحق

.شد هستند يم وبمحس

را برق زيهمه چ نيعمه كارول. وجود نداشت گريد ديبخش يم مانهيصم يكه به خانه حالت ينامشخص يآن نامنظم. كرده بود رييحاال تغ زيچ همه

دارد كه يكه داشتم خواستم بدانم كه سنجاق نو چه لطف ينيدر آن حالت غمگ» سنجاق نو كي«انند گفت م يآن طور كه خودش م. انداخت يم

نيعمه كارول. را جمع كرد و از آنجا رفت شيكرد اسباب ها يم يكه سال ها در خانه ما خانه دار نيخانم گر. مرا مسخره خواند نيرولعمه كا

ميتوان يخوب ما سه نفر م اريبس«: گفت يم نيعمه كارول. داد يسخت را انجام م يكه كارها ميما فقط الن جوان را داشت» ! ميراحت شد«گفت

»؟ ميدار ياجيچه احت گري، به كس د ميكار كن هدر خان

آن را به فروش ديپس با. شد آن را به همان وضع اداره كرد يبود كه بعد از مرگ پدرم نم يهيبد. شد يم يفكر ديهم با يكتابفروش يبرا

يمدت يمعامالت برا نيا. كرد يداريو آن را خر دياز راه رس اي، آمل انسالشيهمراه دختر م سيكل يبه نام آقا يرساند و در همان زمان مرد

.شد ينم ديعا ياديپدرم مبلغ ز يها ي، چرا كه از مغازه و اجناس آن پس از پرداخت بده ديشطول ك

:گفت يم زياهانت آم يبا حالت نيكارول عمه

.پدرت كله نداشت -

:داد يپاسخ م لدايمات عمه

.كرد يابرها پرواز م يرو شهيچرا كله داشت اما هم -

و صورت حساب ها فكر شيبه آن سرداب شراب ها يوقت. بودم دهيتا به حال ند ييها يبده نيمن چن... يبدهكار. است نياش ا جهيو نت -

.توانم تصور كنم با آن همه چه كرده است ينم. كشد يكنم ، سرم سوت م يم

:دادم حيتوض من

Page 25: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٦

. نديايدوست داشتند به خانه ما ب زياش دعوت كند و آن ها ن ياو دوست داشت از دوستان دانشگاه -

. نديايداد البته كه دوست داشتند ب يآن احمق آن همه شراب به آن ها م يندارد وقت يتعجب -

من . يگريد لينه به خاطر دل. دادند يانجام م يآوردند كار يمردم به خاطر آنچه به دست م. ستينگر يم ديد نيرا به ا زيه چهم نيكارول عمه

راظهار نظ. بود نيهركس ظن يها زهياو به انگ. را در بهشت محكم كند شيمراقبت از پدرم آمده بود كه جا يخاطر برا نيكنم او به ا يفكر م

:بود نيمورد عالقه او ا

شود ؟ يم بشينص يزيكار چه چ نيو از ا -

اي

خواهد داشت ؟ شيبرا يچه عاقبت -

اش نامنظم تر باشد يهرچه وضع جسمان ديرس ياش اشغال كرده بود و به نظر م يسالمت تيذهن او را وضع. داشت ينرم تر عتيطب لدايمات عمه

آورد يها او را سر شوق م يماريب نيشد و اشاره به ا يكامال خوشحال م گرانيد يها يمارين در مورد باز بحث كرد نيهمچن. تر است ياو راض

كي. گرفت ، نامنظم بود يضربانش كه مرتب آن را م. قلبش اغلب ناراحت بود . كرد يخودش او را شادمان نم يمارياز ب شتريب زيچ چيه اام.

ياحساس م ايكرد يدر قلبش احساس سوزش م ياو بارها كم. ديرس يتعداد ضربان قلبش به ندرت به حد مقرر م. شد يدفعه از جا كنده م

:گفتم يبار از شدت اوقات تلخ كي. زده است خيحس و يب نكرد اطراف آ

. لدايمهمان نواز تر است ، عمه مات يليقلب شما خ -

.خوشحال شد يلياست و خ يمارياز ب يدينوع جد نياو فكر كرد ا يلحظه ا يبرا و

.داشتم اريبس يفاصله تيمن از احساس رضا لدايعمه مات ييايخوليو توهمات مال نيمحسنات خود پسندانه عمه كارول نيب بيترت نيبد

مه انيام در جنگل م ييبعد از ماجراجو. از آن بود شيخواستم اما خواسته ام ب يرا كه حق مسلم خود فرض كرده بودم ، م يتيآن عشق و امن من

شتريخود را ب يقيگذشت رنگ حق يهرچه زمان م ديرس يكردم كه به نظر م يمرتب به آن برخورد فكر م. توانستم مثل قبل باشم ي، هرگز نم

نور ريصورتش در ز: كردم يبود بارها در مغزم مرور م را كه اتفاق افتاده ياتيتمام جزئ. حال زنده و روشن بود نيداد ، با ا يشتر از دست ميو ب

كردم و در يفكر م ديچرخ يدر كه آرام م ي رهي، من به دستگ ميموها يشمع ، آن چشمان درخشان ، گرفتن دستم ، احساس انگشتانش رو

.افتاد يم يگارد به من اخطار نكرده بود كه در را قفل كنم چه اتفاق لديكه اگر ه معجب بود

كردم يكه به دور و اطراف اتاقم نگاه م يكردم در كلبه شكار هستم و هنگام يشدم تصور م يم داريكه در اتاقم از خواب ب ياوقات هنگام يگاه

گرانيد يخودت را فراموش كن و برا«گفت يرا كه م واريد يو متن رو يچوب ي، صندل دي، آفتابه لگن سف يواريكاغذ د يرز آب يو نقش گل ها

دختر بچه كي. بود يدر اتاقم بود ، هنوز باق شهيكه هم يعكس. شدم يم ديناام ي، به تلخ دميد يآنجا زده بود م نيكه عمه كارول» كن يگزند

كنار كودك . بلند قرار داشت در حال رقص بود يكه كنارش پرتگاه يو صخره ا كيجاده بار يلبه يو لغزنده رو ديسف يدر لباس ييمو طال

شباهت نبود ؛ يبودم ، ب دهيكه من در كلبه شكار پوش يلباس كودك به لباس خواب» . محافظ يفرشته «:بود نيعنوانش ا. قرار داشت يفرشته ا

را به هر ريبه فرشته نداشت ، من آن تصو يشباهت نيگارد كوچكتر لدينبود و ه ييطال ميچهره كودك را نداشتم و موها ييبايو گرچه من ز

كه بارون بد ذات من كه خود را ييبال. محافظ من بود ، چرا كه من آماده بودم خودم را به دست بال بسپارم ياو فرشته . دادم يم نسبت مانيدو

Page 26: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٧

جنگل همانند بود ياز افسانه ها يكيداستان به نيا. كرده بود يآن رهبر يدر آورده بود تا مرا اغوا كند ، با قدرت مرا به سو ديگفريبه لباس ز

ميرغم فرشته محافظم آرزو يداشتم ، بازهم عل يم يجناغ گرياگر بار د. نميخواستم او را باز هم بب يم. كردم يمن هرگز او را فراموش نم .

». نمياو را بب گريخواهم بار د يم«: بود نيچن

مرا مجذوب كرده بود كه آماده بودم يبه قدر تيفيك نيكس نداشت و ا چيدر وجود او بود كه ه يتيفيك. بود نيام هم يتينارضا ياصل علت

.مواجه شوم يآن با هر خطر يتجربه دوباره يبرا

ماللت بار بسازم ؟ يزندگ نيتوانستم با ا يچگونه م بيترت نيبد

آن ها به كتاب دنيد يآنها خوش رو و مهربان بودند و من اغلب برا. ما آمده بودند يگيبه همسا ايآمل زهيهمراه دخترش دوش سيكل يآقا

:به من گفته بود ايآمل. بود دهيمغازه را خر سيكل يخاطر آقا نيدرباره كتاب داشت و به هم يادياطالعات ز سيكل زهيدوش. رفتم يم يفروش

.امرار معاش خواهم داشت يبرا يا لهيبعد از او من وس بيترت نيبد -

داشت چرا كه محرمانه به او گفته بود كه فقط سيكل يبه آقا يتوجه خاص لدايآمدند و عمه مات يصرف شام به خانه ما م ياوقات آن ها برا يگاه

.دارد هيكل كي

و نيهنوز اداره مغازه را در دست نگرفته بودند و من مجبور بودم وقتم را با عمه كارول سيخانواده كل. بود زيغم انگ اريآن سال بس سمسيكر

افسانهاز بلوط بو داده ، داستان ارواح در كنار آتش ، . بود يم ديمف ديبا گريما به همد يها هيوجود نداشت و هد يدرخت. بگذرانم لدايعمه مات

يسامرست برا يدر دهكده نيكه عمه كارول يكين ينبود ؛ به جز بر شمردن كارها يپدرم از دوران دانشگاه خبر يجنگل و داستان ها يها

من علت . شد يگفته نم زيچ چي، ه يگوارش يبر دستگاه ها يمقو ياز حد غذا ها شيمصرف ب ري، تاث لدايف عمه ماتفقرا انجام داده بود و از طر

به كيكردند و هر يرا گوش نم يگريآن ها هرگز سخنان د رايبودم ، ز دهيبودند فهم كينزد گريكدياز هر كس با شيكه آن دو ب نيا

.دادم يبه آن ها گوش م يكاريداد و من از ب يادامه م يگريمستقل از د ييگفتگو

.است دهيفا يب يمردم نياما كمك به چن ميانجام داد ميتوانست يما هرچه م -

.زرد شد كبارهيرنگش به . تراكم خون در كبد -

: زدم اديمن فر» . خانم ميارما سنجاق ند« برود او گفت رونيبا لباس پاره ب ديمن به مادرش گفتم كه بچه نبا. مست بود شهيپدرش هم -

دارد ؟ ياستفاده از نخ و سوزن چه اشكال! سنجاق ! سنجاق

.بود دهيجسد دراز كش كياو مثل . ديكش هيكارش به احتقان ر. دكتر او را جواب كرد -

.كردند يخود را دنبال م يشخص يفكر ريمس ي، آن ها با شاد رهيو غ رهيغ و

داشتم و آن يرا بر م» يشمال نيو پهلوانان سرزم انيخدا«مادرم به نام ياز كتاب ها يكيرفتم ؛ يشدم و سپس از كوره در م يسرگرم م من

حهيكردم ، را ي، خودم را در آنجا تصور م اليخواندم و در عالم خ يآن ها را م هي، بئوولف و بق ديگفريو ز نيتور و اود ياليخ بيعج يماجرا ها

.كردم يمه را احساس م يكوچك كوهستان و فرود آمدن ناگهان يبارهايشتباه درختان كاج و صنوبر ، زمزمه جوا رقابليغ

كرد ياظهار نظر م نيكارول عمه

. يانجام ده ديكار مف كيو يبكش رونيوقتش است كه دماغت را از آن كتاب ب -

Page 27: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٨

:گفت يبه من م لدايمات عمه

.كند يم يريجلوگ نهيكار از انبساط س نيا. كند يكتاب تو را مسلول م يخم شدن رو -

. نسبت به آن جنگل ها احساس داشتند . كاج حرف بزنند يتوانستند از جنگل ها يها بودند ، آن ها م ليمن در آن زمان گرو يتسل نيبزرگتر

ردهآن ها بودند كه دو بار مرا از صومعه به خانه آو. ننديگشتند تا آن جا را بب يخود را آنجا گذرانده بودند و اغلب بر م التيچند سال قبل تعط

بود و باعث يخوب ارياو پسر بس. خواند يدرس م سايورود به كل يبرا يپسر آن ها آنتون. پدر و مادرم بودند يميبودند ، چرا كه دوستان صم

سمسيمن روز اول پس از كر. خوردند يمهربان بودند و به حال من تاسف م يليآن ها خ. كردند يكه آن قدر به او فتخار م نشيوالد يدلخوش

هركس درخت . بسازند ميبرا يروز خوب دنديآن ها كوش. بود ميفرار از دست عمه ها يبرا ينيبه صورت تسك نيرا با آنها گذراندم و ا

.كرد يخودش داشت ، درست همانطور كه مادرم آن ها را درست م يبرا يكوچك سمسيكر

من بود و مرا نزد يدادند كه باعث سرگرم يكرد پدر و مادرش در سكوت و با دقت به او گوش فرا م يكه صحبت م يآنجا بود ، و هنگام يآنتون

بود ، به ترشيب اريما بس هياز بق ي، اما معلومات آنتون ميكرد يبا قلم و كاغذ م ييها يو باز ميداد يما با هم مسابقه هوش م. كرد يم زيآنها عز

. ميديرس ينم شيوجه به پا چيكه به ه يطور

.بروم نشيبه خانه والد لمياست من هر وقت ما دواريگفت كه ام ييكرد و با كم رو يتا خانه مرا همراه يبود و آنتون يخوب يليخ روز

: دميپرس من

؟ يخواه ياست كه تو م يزيچ نيا -

:من گفتم . است نيداد كه خواسته اش هم نانيبه من اطم او

.خواسته تو است شهيخواهند ، چون خواسته آن ها هم ياست كه آن ها هم م يزيچ نيپس ا -

مينبود و اكنون برا زيانگ جانيمن ه يوجه برا چياما بودن با او به ه. داشت يا دهيپسند اريبود و رفتار بس عيقدرت درك او سر. لبخند زد او

يرماش ب ياو را فورا به محل زندگ افتي يمه م انيرا در م يدختر ياگر آنتون. اجتناب كنم ديگفريبا ز ير مرده سهيبود كه از مقا رممكنيغ

.كند ينداشت به او اخطار دهد و نقش فرشته محافظ را باز يازيبرد و مادرش ن يتوانست او را نزد مادرش م يگرداند و اگر نم

بودن در آن كلبه شكار و نشستن در مقابل بارون بد ذات به ي، اما آرزو نميها بروم و پسرشان را بب ليبود كه به منزل گرو نديمن خوشا يبرا

.بود ميبرا يمانند درد جسمان يزيچ يبود كه گاه ديشد يقدر

ها هزار و يپس از پرداخت تمام بده دميرا در دست گرفتند و من شن يها اداره كتاب فروش سيكل. باز هم تكرار شد ليبا خانواده گرو مالقات

.مانده است يباق ميپانصد پوند برا

:گفت نيكاول عمه

.است هيدستما -

من تحت مراقبت . كنم يخانم زندگ كيساخت مثل يآورد كه مرا قادر م يبه وجود م ميبرا يشد در آمد اندك ياگر عاقالنه به كار انداخته م و

آرامش . وجه فرا نگرفته ام چيآشكار بود به ه شانيكه برا يهنر. باشم يخوب يآموختند چگونه كدبانو يماندم و آنها به من م يم يآن ها باق

به خود يكه او از ناراحت يگرفتن اداره خانه ، صحبت كردن با الن به نحو ادي: شوم يم ميكه دارم مانند عمه ها دميد يم. بود ختهيمن بر هم ر

Page 28: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٩

توت ينشان دادن مربا يو برچسب زدنشان برا خيتار بيكردن آن ها به ترت فيو رد يگوناگون ، نگهدار ي، درست كردن مرباها ديچيپ يم

آمدم ، يخوب در م يكدبانو كيبه صورت بيترت نيقرن و بد كي يآخر ، در ط يو ال 1860، 1859 يپرتقال در سال ها ايبا تمشك ينگفر

يموم و سقز خانگ. نميخود را در آن ها بب ريتوانستم تصو يم يزيكه از شدت تم ييها زيخاك بر آن ها نبود و م يكه ذره ا ييبا نرده ها

كه درست يليشراب زنجب تيفيك يكردم و درباره يجمع م اهيمربا ، كشمش س يبرا. كردم يگوشت خوك را نمك سود م. كردم يدرست م

.كردم يم ييكرده بودم ، سخن سرا

گريكردم د يمربا در انبار خانه ام او را دوباره مالقات م اريبس يها فيكرد و اگر بعد از رد يخود را دنبال م يماجرا ها ديگفريز ايدر دن ييجا و

.آوردم ياو را به جا م شهيشناخت اما من هم يمرا نم

. ميآنجا بود تا درباره گذشته حرف بزن ياوقات آنتون يو گاه رفتنديپذ يم يمرا به گرم شهيكه هم ييها بود ، جا لي، خانه گرو زميراه گر تنها

شتهكشور دا يبرا ييمن جالب بود كه بدانم ازدواج ملكه چه معنا يكاج ، برا يجنگل ها فتهيگذشته ها بود كه من ش فتهيچرا كه او همانقدر ش

پارك كه ديبزرگ ها شگاهياز نما. كشور انجام داده بود ياكه بر يكرده است ، از خدمات دياست ، چطور همسر ملكه ، لرد ملبورن را خلع

ازاو . نميبود ، بب ستادهينقش را كه با غرور كنار شوهرش ا زيتوانستم قصر بلور و ملكه ر يكه من م يداد ، طور يم حيجز به جز توض يآنتون

.كرد يشد ، صحبت م يم ليتبد رومندين يطورامپرا كيكه چگونه كشور ما داشت به نيو ا ريو لرد پالمراستون كب مهيجنگ كر

.بودم يم نيغملگ يليها نبود من خ ليدر آن دوره وجود گرو اگر

تاب يمن خسته كننده بود ، من ب ينداشت برا ياو كه هرگز تمام ليپدر و مادرش درباره فضا يصحبت ها دنيآنجا نبود و شن شهيهم يآنتون اما

.اما در انتظار چه ؟ مطمئن نبودم ... كردم كه در برزخ هستم ، در انتظار بودم ياحساس م يبودم و هراز گاه نيو غمگ

:او گفت . انجام دهم يخواهم كار يگفتم كه م ليخانم گرو به

.شوهرانشان باشند يبرا يچگونه همسران خوب رنديگ يم اديدر خانه دارند كه انجام دهند ، آنها ياديز يدختران جوان كارها -

:دادم پاسخ

.رسد يبه نظر نم ياديكار چندان ز يخانه دار -

.است ايمهم دن ياز كارها يكيزن كي ينه ، خانه دار بودن برا يوا -

.شد يسوخت ، برچسب ها كنده م يمن م يكار نداشتم ، مربا ها نينسبت به ا يكشش من

:كرد يم فيآه و پ نيكارول عمه

.است نيهم بيو غر بيعج يرفتن به مدرسه ها جهينت -

.كرد ينبود اطالق م دشييكه مورد تا زيبود كه به هرچ نيكلمه مورد عالقه عمه كارول» بيو غر بيعج«

.داشتم يدر زندگ يانجام دادن كار يبرا بيو غر بيعج يها شهيمن اند. را كرده بود بيو غر بيآن ازدواج عج پدرم

پدرش مرد به عنوان مصاحب يما وقت يدهكده شيدختر معاون كش سيگر زهي؟ دوش يپرستار بچه شو يخواه ي؟ م يبلد يآخر تو چه كار -

.و مالزم به كار مشغول شد

:عبوسانه اضافه كرد لدايمات عمه

Page 29: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٣٠

.تنزل كرد تشيزود موقع يليخ -

كنم غذا را به خوك ها يكه پشتم را به آنها م نيگفت به محض ا يكه م نيا يداد برا يكه به فقرا غذا نم يشد كس يلوياو مصاحب خانم اوگ -

.دهند يم

:اضافه كرد لدايمات عمه

يكن يتنزل م: گفتم يبا خودم م. ينيدرونش را بب يتوانست يبود كه م يياز آن دختر ها. ستيدانستم كه اشكالش چ يمن از همان اول م -

.شد ، هلنا ير خواهكه تو هم به سرنوشت او دچا ديطول نخواهد كش يليخ. دختر

و عمه نيمزاج شوم كه امكان داشت بدتر از عمه كارول يآتش رزنيپ كيمصاحب اينبودم از بچه ها مراقبت كنم ليما. به فكر فرو رفتم من

. كرد يمرا سرگرم م يكم شانيها ينيب شيباشد ، الاقل مخالفت آنها و پ لدايمات

يشد و احساس عجز م يام رفته رفته خراب م هيروح. كسل كننده بود يزندگ. در انتظار بودم ييگو. خود را به دست قضا سپرده بودم من

زدم ، در مقابل امراض يسربازم اموزديداشت به من ب يسع وسانهيآن قدر ما نياز آنچه عمه كارول: كردم يم كيرا تحر ميعمه ها. كردم

كردم اگر به ياحساس م. ستينداشتم چ نانيسوختم كه خودم اطم يم يزيچ اقيدر اشت .كردم يبله من احساس عجز م. بودم اخگست يجسمان

انيمرا از م يپاكدامن. ) آن طور كه خودش گفته بود ( ديگفرياگر چه ز. داشتم يم يخاطر آن ماجرا در جنگل نبود امكان داشت احساس متفاوت

بودم كه اگر او نشانم نداده بود هرگز از وجودش دهينظر د كيرا به يزيكردم چ ياحساس م. مرا بر هم زده بود يفكر امشنبرده بود اما آر

.كنم تيتوانستم احساس رضا يهرگز نم گريو حاال د افتمي ينم يآگاه

يم ياوقات به كتاب فروش شتريمن ب. بودند يجد ليگرو يآنها به قدر آنتون. قابل تحمل تر شد يها آمدند زندگ سيكه در بهار كل يهنگام

ابودم ، عمه ه دهينرس يهنوز به سن رشد قانون. نوزده ساله بودم بايمن تقر. عمه هام هم آنها را دوست داشتند . دوست شدم يليرفتم با آنها خ

.داشته باشد ميبرا يوعده كم يزندگ ديرس يمرا به عهده داشتند و به نظر م يسرپرست

.سفورد ظاهر شدند ها در آك برگيسپس گل و

:زد اديفر نيبه در نواخته شد و عمه كارول يضربه ا. كردم يكمك م نيبه عمه كارول يتوت فرنگ ي، من در پختن مربا دنديكه آنها رس يهنگام

زند ؟ يكه در م ستيوقت صبح ك نيا -

تيمالقات با اهم نيبه من دست نداده بود كه چقدر ا ياحساس چيبود كه چگونه از قبل ه زيانگ رتيح ميصبح بود و بعد از آن برا ازدهي ساعت

.خواهد بود

ستهيالن به طرز شا ابدي نانيگوش فرا داد تا اطم. ديرس يكه از راهرو به گوش م ييسو داد و به صداها كي، سرش را به ستاديا نيكارول عمه

. ريخ ايكند يمهمانان ادا م تيهو صيالزم را در جهت تشخ يپرسش ها يا

:به آشپزخانه آمد او

...، خانوم يوا -

:گفته او را اصالح كرد نيكارول عمه

خانم -

Page 30: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٣١

.كردم ييراهنما ييرايمن هم آنها را به اتاق پذ. از اقوام شما هستند نديگو يخانم ، آنها م -

:زد اديفر يبا اوقات تلخ نيكارول عمه

. ميندار يشي؟ ما قوم و خو يچه اقوام! اقوام -

تكرار كرد نيعمه كارول. بود دهيافتاد و او آمدن آنها را د يبود كه كمتر اتفاق م يورود مهمانان ناخوانده حادثه ا. به آشپزخانه آمد لدايمات عمه

:

!ما هستند شيقوم و خو نديگو يآنها م! اقوام -

:گفت لدايمات عمه

او هم مثل شوهرش به . سر زنش آمد ييچه بال ميديما هرگز نفهم. دينوش يم ادياو ز. د مرد كب يماريما آلبرت بود كه از ب شيتنها قوم و خو -

.بود بيعج شهيرنگ صورت او هم. گذارد يقلب اثر م يرو دنياوقات نوش يبعض. عالقه داشت دنينوش

: گفتم

.كه بدن وارث آن است رنج برده اند ييها يماريدور هستند كه از تمام ب شاونديخو كي؟ احتماال آنها دينيآنها را بب ديرو يچرا نم -

كه ساده تر لدايعمه مات. دهم به من انداخت يخودم بروز م بيو غر بيعج التياز تحص ييكه من نشانه ها نياز ا يحاك ينگاه نيكارول عمه

.تحت نظر داشت شهيمرا هم يجسم طيكند ، گرچه شرا ليو تحل هيذهن مرا تجز انيغل ديكوش يبود هرگز نم

.شدند يمن هم محسوب م شيرفتم ، چرا كه اگر مهمانان از اقوام آنها بودند ، احتماال قوم و خو ييرايدنبال آنها به اتاق پذ به

»!هستند بيو غر بيعج«كند يحاال فكر م نيدانستم عمه كارول يم. دنديرس يبه نظر م يآنها خارج. مهمانان را نداشتم نيا يآمادگ من

زن . داشت ليتما يبه چاق يكم. مرد كه هم قد او بود . متوسط داشت و خود را متناسب نگاه داشته بود يزن قد. مرد بودند كيزن و كي آنها

.رد ك ميرا بر هم زد و تعظ شيمرد با ورود ما پاشنه ها. بورش گذاشته بود يموها يرو بايز يبود و كاله دهيپوش اهيلباس س

:گفت يسيكردند و زن به زبان انگل يمردد به من نگاه م آنها

.هلنا باشد ديبا نيا -

.بودم دهيبودم بارها و بارها آن لهجه را شن ينيكه در مدرسه د يهنگام. لهجه او را شناختم رايتند تر شد ز جانيضربان قلب من از شدت ه و

:شد رهيمرا در دست گرفت و مشتاقانه به صورت من خ يجلو رفتم ، او دست ها يدواريام با

. يمادرت هست هيتو شب -

:را به طرف مرد برگرداند شيرو سپس

.ارنست يستيتو موافق ن -

:نسبتا آهسته پاسخ داد يبا لحن او

. نميب يكنم من هم شباهت را م يفكر م -

:گفت نيكارول عمه

؟ دييفرما ينم -

Page 31: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٣٢

. ميمتشكر -

.كرد يصبحت م يسيانگل يزن به سخت. نشستند آنها

.دكتر رفته بود كي دنيشوهرم به د. ميما لندن بود. شتريب يكم ايسه هفته يبرا. ميهست نجايا يمدت كم يما برا -

:برق زد لدايعمه مات چشمان

دكتر ؟ -

مينيرا بب يليو ل مييايبه آكسفورد ب ديكه در انگلستان هستم با يو من فكر كردم تا زمان ميما به لندن آمد نيبنابرا. دارد يقلب يشوهرم ناراحت -

. مينيهلنا را بب ميانتو ياما الاقل م. او مرده است ميدانست ي، ما نم ديمتوجه هست. بد را به ما دادند يخبر ها نيو آنها ا ميرفت يبه كتاب فروش.

:گفت يبه سرد نيكارول عمه

. ديپس شما از اقوام مادر هلنا هست اوه -

: ديپرس لدايمات عمه

.دچار آشكار بود يقلبش به طور مادرزاد يها چهيشناختم كه در يرا م يقلب است ؟ من كس يها چهياز در يعني -

.كند يصحبت م زيبفهمند او درباره چه چ همانانيمن شك داشتم كه م قتيدر حق. كرد ياو گوش نم يبه حرف ها يكس

:گفت زن

.دختر دارد ، هلنا كيدانستم او يمن م. زيچ چيچند نامه و بعد ه. زود پس از ازدواج او و آمدنش به انگلستان ارتباط ما قطع شد يليخ -

:من لبخند زد به

. مييايشما ن دنيو به د ميباش كيقدر نزد نيشود ا ياحساس كردم نم -

:گفتم من

.كرد ياز آن با من صحبت م يليمادرم ؟ او خ يميخانه قد كي؟ نزد ديكن يم يشما كجا زندگ. ديخوشحالم كه آمد -

وقت درباره من با تو صبحت كرده است ؟ چيه ايآ -

؟ ستياسمتان چ -

.كرد يفرق م لمياما البته آن موقع اسم فام. هستم برگيگل زهيحاال ال... زهيال -

:گفتم من

.داشت يدانم كه او اقوام ي، من م زهيال -

ديمردم واقعا نبا. عوض شد زياو ازدواج كرد و رفت همه چ يرسد و بعد وقت يچقدر دور به نظر م. من يخدا يوا. ميما چند تا بود -

.ارتباطشان را قطع كنند

؟ ديكن يم يشما در كدام منطقه زندگ -

.در لوكن والد ميكن يم يندگكوچك ز يخانه تابستان كيما فعال به طور موقت در -

!لوكن والد -

Page 32: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٣٣

يو گمان كرد به ناراحت ديرا د ميگونه ها يسرخ لدايعمه مات. است ستهيمتوجه آن شد و فكر كرد ناشا نيعمه كارول. من پر از نشاط بود يصدا

.قلبم سبك شده است يكردم به طور ناگهان ياحساس م. خواستم بخندم يم. دچار شده ام يقلب

.خواندم يدرس م نيشنگ يال كيمن در صومعه نزد -

.لوكن والد است كينزد يليخوب آنجا خ... واقعا -

:گفتم يخوشحال با

!جنگل لوك -

. يدان يما م يدرباره افسانه ها ييزهايآه تو چ -

زده جانيكه مرا كشف كرده بودند ه نيآنها از ا. خانه است يآدم ها فراموش كرده اند او بانو نيا ديرس يبه نظر م. قرار بود يب نيكارول عمه

.بودند

الن را نيو عمه كارول رفتنديآنها پذ. كرد شنهاديخود را به آنها پ يرا به خود معطوف كند شربت خانگ همانانيكه توجه م نيا يبرا نيكارول عمه

سماو انجام ندهد خودش برخاست تا بر مرا لينكند و دستورات را مطابق م يريها را گرد گ السيكه مبادا او گ نيفرا خواند و سپس از ترس ا

ياو به خوب يسيانداخت و با او درباره قلب به صحبت پرداخت ، اما زبان انگل ريگ يرا در گوشه ا برگيارنست گل لدايعمه مات. نظارت كند

دبو يكاف شيشنونده برا كيبه پاسخ نداشت و وجود يازياو هرگز ن رايشد ، ز ينم لدايعمه مات يوجه باعث نگران چيهمسرش نبود كه البته به ه

.

بود تقربا هم سن او ياگر مادرم زنده م. بودم امدهين جانياندازه به ه نيبه خانه برگشته بودم تا ا يبرگشتم ، از وقت زهيال ياثنا من به سو نيا در

آمدند و چگونه ياو م دنيكه چطور خانواده مادرم به د نيكردند و ا يم يه در مدرسه كوچكك ييها يدر صومعه و باز ياو درباره زندگ. بود

.به من دست داده بود يقيعم ياحساس دل تنگ. كرد يتازاندند با من صحبت م يخود را در جنگل م يابوهايآنها

او . كه روز قبل پخته بود ييها تيسكويهمراه با ب. داده بود آماده است صيتشخ نيمحصول سال گذشته كه عمه كارول. را آوردند شربت

.كنم ياز مهمانان ناخوانده را درك م ييرايپذ يبرا يآمادگ تيحاصل كند من اهم نانيبه من افكند تا اطم يپر معن ينگاه

. ديرا پرس تيسكوياو شد و دستور پخت ب يكرد كه باعث خوشنود فياز شربت تعر. معطوف كرد نيتوجهش را به عمه كارول زهيال آنگاه

. ميخاطر داشت تيرضا همانانيهر سه ما از ورود م بيترت نيبد

يليخ. ميصرف شام به آنجا برو يدعوت كردند برا مياز من و عمه ها يبودند و به زود دهيدر شهر مسكن گز يآنها در هتل. شروع كار بود نيا

.است بيو غر بيآنها عج ياز رفتار ها يكرد بعض يفكر م نيلذت بردند ، گرچه عمه كارولاز آن ميبود و عمه ها زيانگ جانيه

به التيتعط يكه برا يمالقاتش با پدرم هنگام يمرتبا درباره مادرم و چگونگ. بردم يلذت م يليتوانستم با آنها تنها باشم خ يكه م يهنگام

يدرك م قتيدر حق. گفتم يمختلف به آنها م يمن درباره صومعه و راهبه ها. جالب توجه بودند يليآنها خ. كردم يجنگل رفته بود صحبت م

يبندگي، فر يگرچه آنها به روشن. خودشان گفته باشند ياز آنچه آنها درباره زندگ شتريب يليخ. درباره خودم حرف زده ام يليكه خ مكرد

ياز بازگشت به خانه و مشاهده شيكه قبال بودم ، پ يبه دختر شتريب. كردم يام را احساس م هيروح رييكردند و من تغ يزنده م ميجنگل را برا

كردم و شب اول پس از ياما به آن فكر م اوردميام در مه را به زبان ن يياز ماجراجو يمن كلمه ا. شده بودم هي، شب يزندگ زيرات غم انگييتغ

Page 33: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٣٤

.زنده شده است ميدوباره برا ييكه گو دميد مياهايبه وضوح در رو يآنها آن را به قدر دنيرس

كنند يآنجا را ترك م يكه به زود نيمن به آنها گفتم چقدر از ا. نشد يها سپر برگيگل دنيروز بدون د كي يبه سرعت گذشتند و حت روزها

او . دميد يكردم چرا كه مادرم را در او م يم يكياحساس نزد زهيبا ال شتريمن ب. شود يتنگ م ميگفت دل او هم برا يم زهيال. هستم نيغمگ

يكوچك عيكه مادرم به آن ها اشاره كرده بود و وقا يكوچك عيها و وقا حيكرد ، تمام تفر يم فيمن تعر يشان برا ياز دوران كودك ييها انداست

.نكرده بود انيخواند ارتباط داشت و او هرگز آنها را ب يآنطور كه او مادرم را م يليكه به ل

:از رفتن آنها او به من گفت شيهفته پ كيحدود در

. ييايبا ما ب يمدت يخواهد تو هم برا يچقدر دلم م -

: ديخاطر پرس تيزده كرد ، با رضا رتيمنعكس در چهره ام او را ح يشاد

؟ ييايبه آنجا ب يقدر دوست دار نيواقعا ا -

:حرارت گفتم با

. ايدن نيادر يزياز هر چ شتريب -

. ميرا بده بشيترت ميبتوان ديشا -

:شروع كردم من

....عمه ها -

.داد يكه اغلب انجام م يرا باال انداخت ، حركت شيدستش را كنارش گذاشت و شانه ها او

:گفتم مشتاقانه

.پول دارم يكم. ام را بپردازم هيتوانم كرا يمن م -

.بود يما خواه همانيالبته تو م. ندارد يلزوم -

.به مغزش خطور كرده است يفكر ييگذاشت ، گو شيلب ها يانگشتش را رو او

: گفت

. ...در سفر داشته باشم يتوانستم همراه ياگر م. اش هستم يمن نگران سالمت.... ارنست -

.نگران ارنست است زهيبه آنها گفتم خاله ال. من هنگام نهار آن را مطرح كردم . بود يا دهيهم عق نيا

:گفت لدايمات عمه

.است بيعج يقلب دستگاه. ستين يتعجب -

.است يكار دشوار ييمراقبت از او به تنها ديگو ياو م.به خاطر مسافرت است -

جهيشود نت يدش مخو ريبانگيكه گر ييها يگناه خودشان است و فقط بدبخت ديفرود آ گرانيكه به سر د يكرد هر بد بخت يفكر م نيكارول عمه

:است ، گفت رياجتناب ناپذ يبد اقبال

.كرد يموضوع فكر م نيقبل از ترك وطنش به ا دياو با -

Page 34: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٣٥

.آورد تا به دكتر نشان دهد نجاياو شوهرش را به ا -

:با غرور گفت لدايمات عمه

اشت چه بود اما يماريمورد ب ميگو يمن نم. متخصص به لندن رفت كي دنيد يبرا ريخانم كارس ديآ يم ادمي. هستند نجايدكتر ها ا نيبهتر -

....

.به من انداخت يپر معن ينگاه

.كرد من همراهش بروم شنهادياو پ. دارد اجيكمك احت كيدر سفر بازگشت به زهيخاله ال -

!تو -

....به خصوص با توجه به كسالت عمو ارنست . شود يبه او م يخوب كمك بزرگ -

:حرف مرا قطع كرد لدايمات مهع

.كرد نانيتوان اطم يها هم نم هيها فرق دارد ، گرچه به ر هيبا ر... قابل اعتماد است ريغ. است يبيقلب دستگاه عج -

؟ يبرو بيو غر بيعج نيبه آن سرزم ديبه او خواهد بود اما چرا تو با يكه كمك بزرگ ستين يخوب شك -

.آخر او دخترخاله مادرم است . به او باشم يخواهد كمك يدلم م. خواهد يآنكه خودم دلم م يبرا ديشا -

:گفت نيكارول عمه

.است نيها هم يازدواج با خارج جهينت -

:متفكرانه گفت لدايمات عمه

.خواهد بود ديمف يليكه از قلب سر رشته دارد خ يكس يطيشرا نيدر چن -

»است كه او با آنها برود ؟ نيمنظورش ا يعنيبزرگ يخدا«:خودم فكر كردم با

به يمن خوش اقبال يبرا نيوحشت زده شد و ا نيعمه كارول. برد يدور هم م نيچن يبه راه ياو را حت يماريعشق او به ب. بود نيهم منظورش

. رفتيپذ يم يكمتر يكرده بود ، رفتن مرا با ناراحت شنهاديچرا كه مطمئن بودم به خاطر آنچه خواهرش در لفافه پ. آمد يحساب م

: ديمندانه پرس روزيپ نيكارول عمه

؟ يگرد يچطور بر م -

. يبا كشت ايبا قطار -

!كند يدختر جوان تنها مسافرت نم كي! تنها -

توانم منتظر آنها شوم و با ي، م نديايبه آنجا بدوباره ليممكن است خانواده گرو. ستيمسافرت من ن نياول نيكنند و ا يمردم تنها مسافرت م -

.آنها برگردم

:گفت نيكارول عمه

. ديآ يم بيو غر بيعج يليبه نظر من خ -

را به » يخودسر«كرد يم فيدرك كرده بود كه من عزم راسخ مادرم ؛ آنطور كه او توص نيكنم عمه كارول يگرفته بودم و فكر م ميمن تصم اما

Page 35: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٣٦

داشت هنگام نانيگرفت چرا كه اطم يطرف مرا م يبه نوع لدايعمه مات. خود را گرفته ام ، خواهم رفت ميارث برده بودم و حال كه تصم

يبود كه اواخر ماه ژوئن هنگام بيترت نيبد. است ازينفر مورد ن كياز شيب ديايب شيپ يدارد اگر مشكل يقلب يماريكه ب يشخصمسافرت با

.ها انگلستان را ترك كردند من با آنها بودم برگيگل كه

. ميتوانستم به صورت قبل در آ يهرگز نم گريكه آن شب در كلبه شكار در من به وجود آمده بود د يراتييبا تغ. داشتم زينشاط انگ يحالت

يماو . و تور به آسمان ها تعلق داشت نياو با اود. شده بودم نياز آنها همنش يكيالاقل با اي انيكردم كه با خدا يم داياوقات اعتماد پ يگاه

كه به مالقات يا هيكرده بود كه من مانند شوال ريمغز مرا تسخ ياو طور. شرور و سنگدل باشد اياز آنها شجاع و گستاخ كيتوانست مانند هر

.كردم يم دايكه او را پ يشدم تا زمان يه مآوار نيزم يشده باشد تا ابد تنها و سرگردان رو ليسخت دل نا يبايز يبانو

توانستم به خودم يقدم به قدم به عقب برگردم اگر م يتوانستم به نوع ياگر م گريوجود از طرف د نيبا ا! تواند احمق باشد يانسان م چقدر

يبه كار مينبود و امكان داشت مرا تسل اتياخالق بنديپا اديبود كه ز يرب النوع نبود بلكه انسان كي دميثابت كنم كه انكس كه در آن شب د

را كه دست يافسون نيدارد ، در آن صورت امكان داشت بتوانم ا تيپندارند مرگ به آن ارجح يم ميمانند عمه ها يدارم اشخاص نانيكه اطم دكن

دختر خانه كيممكن بود . خوب باشم يكدبانو كيآموختم چگونه يگشتم و م يآنگاه به آكسفورد بر م. ندازميمرا بسته بود به دور ب يو پا

قابل احترام ييامكان داشت ازدواج كنم ، بچه دار شوم و آنها را به صورت شهروند ها اي، از آنها مراقبت كنم ميمانده شوم و تا آخر عمر عمه ها

كه مبادا در مه گم شوند و به دست نياز ترس ا فرستادم ، يكاج نم يدر جنگل ها يبه صومعه ا ليتحص يرا هرگز برا ميپرورش دهم دختر ها

.آنجا است شهيگارد هم لديتوانست مطمئن باشد كه فرشته مهربان در لباس ه يم يچه كس رايز فتنديشرور ب بارون كي

كوچك لوكن ستگاهيبه ا تاينها. افتميشاد خودم را باز هيروح ديكاج به مشامم رس حهيكه را نيو به محض ا ميگذشت يجاده آشنا م انياز م ما

.مان را به خانه آنها برد هيما و اثاث يكالسكه ا. ميديبورگ رس

به . ساخته شده بود در آنجا وجود داشت يميدر دامنه شهر قد يكه به تازگ ديچند خانه جد. زده بودم جانياز بودن در لوكن بورگ ه چقدر

.آورده است رونيسر ب انيپر يافسانه ها انيدرست از م ييقرون وسطاو شكل دهيسرپوش يها ابانيكه با آن خ ديرس ينظر م

پنجره ها قرار داشت و مملو از يلبه يكه رو ييكه بر سر مناره ها بود گلدانها يكوچك يها و گنبد ها يروانيبلند و ش يكه به بام ها يحال در

:بلند گفتم يشده بودم با صدا رهيگل بود ، خ

! باستيز يليخ -

.گوناگون داشت ينشان از كاال ها ريچشمگ يسر در مغازه ها كه با عكس ها يدر وسط و تابلو ها يبا حوض و فواره ا دميرا د بازار

:داد گفت يرا نشانم م سايكه كل يدر حال زهيال

آورد تا به تو يم رونيآن را ب شيكش يشود ، ول يم يدر بسته نگهدار يمخصوص مراسم در اتاق بيصل. ينيمنطقه ما را بب يسايكل ديتو با -

.نشان دهد

:او گفتم به

.است زيانگ جانيه يليخ نجايبرگشتن به ا -

:گفت او

Page 36: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٣٧

. ميديرس نجايبدر به ا نيجشن شب هفتم يما درست به موقع برا -

.را بشنوم ديگفريز يتوانستم به طور واضح صدا يم آنگاه

:زدم اديفر يخوشحال از

.شود يپدر تارومار م يخدا نياست و توسط اود رونيشرارت ب يكه لوك خدا يبدر ، هنگام نيشب هفتم -

:و گفت ديخند يبا سرخوش او

.است يجشن محل كي شتريب كي نيكرده است ، گرچه ا فيتعر تيما را برا يمادرت تمام افسانه ها نميب يم -

كه ميديچيپ يكيبه جاده بار. شهر دور تر بود يمياز قسمت قد ليما كينه در حدود خا. ميبود دهيان رس هياز مركز شهر گذشته و به حاش ما

. ديرس يم دهيداالن سرپوش كيصنوبر ستبر اطراف آن را گرفته بود و به يدرختها

از آنجا به يچوب يبودند و پلكان ختهيآو زهيسالن تفنگ و ن يوارهايد ينبود ، رو زيشباهت به آن ن يب. به همان اندازه كلبه شكار بود بايتقر خانه

نييپا ومن دست و صورتم را شستم . آوردند ميكردند و آب گرم برا تيمرا به اتاقم هدا. رفت كه اتاق خواب ها آنجا قرار داشت يم يپاگرد

حيتوض زهيال. ال استراحت بود ارنست در ح. ميتنها صرف كرد زهيبود كه من و ال زيم يو نان گندم رو ي، كلم ترش سياز سوس ييرفتم ، غذا

نيبه ا ااما هرگز خو د ر. كردم ياز آنچه درك م شتريخسته بودم ، ب ياحتماال من هم كم. خسته كننده بوده است يلياو خ يداد كه مسافرت برا

.احساس نكرده بودم يسرحال

جانيكه ه نيدانست و ا يمرا م يدر عجب بودم كه اگر او منشا شاد. من به وجد آمده بود ياز خوشحال. و گذشت به من لبخند زد يبا نرم زهيال

.كرد يچه فكر م. نميرا دوباره بب ديگفريبودم ز دواريبود كه ام قتيحق نياز ا يمن ناش

يم. شدم يغرق شاد يصورت يها دهيكو ار يكوشاد آب يگل ها يو من از مه رو ميگردش با كالسكه به جنگل رفت يروز بعد از ظهر ما برا آن

.آن ها را رها كردم نيبنابرا. شوند يپژمرده م يبزود نميگفت اگر آن ها را بچ زهياما ال نميخواستم آن ها را بچ

. ميديد يرا م گريهمد ديما با. كنم رونيرا از سرم ب ديگفريز دنيتوانستم فكر د يزده بودم ، نم جانيه يليخ. دميكم خواب يليشب خ آن

.افتاد يزود اتقاق م يليخ ديمالقات با نيا نيبمانم ، بنابرا نجايا شهيهم يتوانستم برا يچون نم. نميامكان نداشت كه او را هرگز نب

ان گاوچر كيكرد و يكه چوب جمع م رزنيپ كيتنها . ميديرا د يكس ي، اما به سخت تمينگرس يگردش در جنگل ، مشتاقانه اطراف را م هنگام

.كرد يخوش نوا صدا م يگردنشان با آهنگ يكه هنگام راه رفتن زنگوله ها شيهمراه با گاو ها

شب جشن . ماه سال بود نيكردند ، چرا كه امشب شب ماه كامل از هفتم يم نييبازار را تز ييها رفيمغازه داران با ب. بعد من به بازار رفتم روز

.حاضر باشد نيزم يرفت رب النوع لوك رو يكه گمان م ي، هنگام يو شادمان

:به من گفت زهيال

از يبعض. زرد منگوله دار به تن دارند يبند ها شيو پ ديشده سف يدوز يبرودر يقرمز و بلوز ها يكه دامن ها ديد يخواه ييتو دخترها -

انها نقاب . نديارايب انيسبك ، خود را به شكل خدا يو جوراب و كاله ها يآنها ممكن است با جواهرات بدل. گذراند يمردان ماسك به چهره م

نياصل ا. زنند يم لهيرقصند و ح يانها م. يا دهيرا در آلبوم مادرت د انيخدا ريتو احتماال تصو. گذارند يشاخ م شانيسر ها يو رو نندز يم

، ديايكه ماه باال ب نيبه محض ا. ينيمراسم را بب نيا ديتو حتما با. پدر يدر نقش لوك است و كدام در نقش خدا ينداند چه كس ياست كه كس

Page 37: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٣٨

. ميرو يبازار م دانيم به

:داد حيتوض زهيال. شد ياحساس م يدر خود فرو رفته و آرام بود كه وجودش به سخت ياو به قدر. بودم دهيتمام روز ارنست را ند من

.كشد يدرد م ردياز آنچه خودش بپذ شترياو ب. كرده است رييتغ يليشده خ ضيمر ياز وقت -

كنم عمه يگمان م. از او شتري، من ب ميكرد يصحبت م يليما خ. ميبا هم بود زهياوقات من و ال شتريماند و ب يارنست در اتاقش م نيبنابرا

يشدم كه او آن قدر كه شنونده خوب يبود ، و من متوجه نم يشنونده فوق العاده ا زهيال. زنم يحرف م يليگفت من خ يحق داشت كه م نيكارول

.كرد يمن بود تبادل كالم نم يراب

ي، چرا كه برا ميخواند خورد يم يسيعصرانه انگل زهي، ما آنچه را كه ال ديبدر فرا رس نيشب اقامت من سرآغاز شب هفتم نيدوم بيترت نيبد و

تيجمع حيبه اوج خود برسد و تفر جانيرفت ه ي، چرا كه گمان م ميبمان رونيهنگام ب ريا دزود بود و او دوست نداشت ما ت يليصرف شام خ

. رديبه خود بگ خشونتحالت

:گفت . چهره اش در هم رفته بود . به اتاق من آمد زهياز عصرانه ال بعد

. ستيخوب ن يبرود ، حال او به قدر كاف رونيتوانم بگذارم ارنست ب ينم -

. ميرو يصورت فقط ما دو نفر م نيدر ا -

. ميبرو ديما هم نبا كنميمن فكر م... من -

؟ مينرو -

....دو زن تنها .... نيمثل ا يخوب ، در مراسم -

. ميبرو ديما با ي، ول يوا -

:تامل كرد او

در آن . ستين دانيكه خانه ما در م فيح. مينيب يو شروع جشن را م ميرو يبازار جلوتر م دانياز م يكم. ميبمان رونيب روقتيتا د ديخوب نبا -

.تواند استراحت كند ياو نم ميكه ما برنگشته ا ينگران خواهد بود تا زمان يليارنست خ. ياز پنجره تماشا كن يتوانست يصورت تو م

؟ ميدار اجيحتما به مرد احت اي؟ آ ديايكه بتواند همراه ما ب ستين يمرد جيه -

:سرش را تكان داد او

يتو م. ميندار يدوست يگيهمسا نياما در ا ميبوده ا نجايما قبال هم ا. ميخانه را گرفته ا نيا التيتعط يفقط برا. ستيما ن يخانه اصل نجايا -

... يفهم

: گفتم

. ميشو يارنست نم يو باعث نگران ميگرد يالبته ، خوب ، ما زود برم -

برفراز سرمان ماه كامل . ميستاديدر آنجا جمع شده بودند ، ا يخوشگذران يكه برا يمردم يتمام انيو در م ميآمد انديبود كه ما به م نيچن

نفت كه از سر يبود ؛ شعله ها يبيصحنه غر. شده است دهيپوش زياسرار آم يدر هاله ا ديرس يبدر سال و به نظر م نيهفتم. كرد يم ييخودنما

كردند و با يمردم به هم اشاره م. بود دانيدر م ياديز تيجمع. كرد يمردم را روشن م يچهره ها ديكش يزبانه م رونيبه ب يآهن يها ولهل

Page 38: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٣٩

سر داشت و من فورا يداده بود شاخ رو حيتوض زهيكه نقاب بر چهره داشت و همانطور كه ال دميرا د يمن مرد. زدند يرا صدا م گريهمد اديفر

. گريد يكيو گريد يكيسپس . دادم صيكه مادرم به من نشان داده بود ، تشخ يياز عكس ها اآن ر

:دست مرا فشرد زهيال

؟ ستيجشن چ نينظرت درباره ا -

: گفتم

.فوق العاده است -

.زده شوند جانياز حد ه شيشود و ممكن است آنها ب يم شتريب تيهرلحظه جمع. از من دور نشو -

:او گفتم به

.د است هنوز زو -

.برد دانيرقص به م يرا گرفت و او را برا يكه دست دختر دمياز مردان نقاب دار را د يكي من

.شود يتر م ديشد جاني، ه ينيب يم -

افتد ؟ يم ينشود چه اتفاق دهيباشد و ماه د ياگر آسمان ابر -

خود است و زيشرارت آم يها لهياز ح يكياعتقاد دارند كه او مشغول گريد ي، برخ ديآ ينم رونيلوك قهر كرده است و ب نديگو يها م يبعض -

.مراقب او بود شهياز هم شيب ديبا

.و شروع به نواختن كردند و رقص آغاز شد دنديرس لونينوازندگان و گروه

بودم و ستادهيا زهيلحظه كنار ال كي. تد اف ياتفاق م تيجمع انيدر م شهيمسائل هم نيكنم ا يگمان م. نشدم كه ماجرا چگونه اتفاق افتاد متوجه

.بعد هرج و مرج شده بود يو لحظه ا ستمينگر يو رقص مردم را م يشادمان

.در كنار من نبود گريد زهيال تيو در آن جمع دنديهمه به آن طرف دو. نفر به داخل حوض شروع شد كيبا پرتاب زيچ همه

به نهيكه باعث شد قلبم به شدت در س ييصدا. دور كمر من حلقه شده است يكردم دست يدست مرا محكم گرفته بود و من احساس م يكس

:گفت ديتپش در آ

!لنشن -

.كردم يهرگز اشتباه نم. دمينقاب را د يدهان خندان و چشمان رو. برگشتم تا به آن چهره نگاه كنم من

:لب گفتم ريز

. ديگفريز -

:پاسخ داد او

... ايب. خودم هستم -

:او چانه مرا در دستانش گرفت . ميبود تيجمع هيدر حاش يدستم را هنوز در دست گرفته بود و ما به زود. ميخار ج شد تيجمع انيم از

.هنوز هم همان لنشن -

Page 39: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٤٠

؟ يكن يچكار م نجايا -

:گفت او

.از ان هم مهمتر است ياما بازگشت لنشن حت. رميگ يبدر را جشن م نيشب هفتم -

.كه فقط چند نفر آنجا بودند ميديرس يكيبار ابانيبرد و ما به خ يمرا از كنار مردم دورتر و دورتر م او

: دميپرس

؟ يبر يمرا كجا م -

:گفت او

. يكن يرا رها م تيو موها يپوش يم يتو جامه مخمل آب. آنجا شام آماده است . ميرو يبه كلبه شكار م -

.كنم دايرا پ زهيال ديمن با -

؟ يك -

.او نگران خواهد شد . آورد نجايدختر خاله ام كه مرا به ا -

. زهيال... نياول راهبه ها و حاال ا. نگران تو است يكس شهيكه هم يتو آنقدر با ارزش -

.كنم دايفورا او را پ ديمن با -

؟ يكن داياو را پ تيجمع نيدر ا يتوان يم يكن يتو فكر م -

.البته -

.كرد ياو مرا رها نم يبكشم ول رونيكردم دستم را از دستش ب يسع

. ميكن يم دايو اگر امكان داشته باشد او را پ ميگرديما به آنجا برم -

.را كرده بود ياتفاق نياو حتما تصور چن. بود ضيچون شوهرش مر مييايبه جشن ب ميكرد ممكن است نتوان يفكر م. او نگراه بود . ايپس ب -

. رميبگ يپاداش ديخاطر با نيمطمئنا به هم. كردم تيداياو تو را گم كرد و من پ. خوب -

:تكرار كردم من

پاداش ؟ -

:موقرانه گفتم يبا لحن. و دستش را دور شانه من انداخت ديخند او

كنم ؟ يمعرف زهيچطور تو را به ال -

.خواهم كرد يزمانش فرا برسد من خودم را معرف يوقت -

/هم لوك ديشا اي نيو حاال به شكل اود يشو يظاهر م ديگفرياول به صورت ز. يراز بزرگ هست كيمن مثل يتو برا -

.است ياز باز يهم قسمت نيا. يكشف كن دياست كه تو با يزيچ نيا -

فراموش كنم اما به خاطر زهيرا درباره ال ميكرده بود كه نگران يهم اكنون كار. كرد يدر او وجود داشت كه مرا افسون م زياسرار آم يحالت

.نگران شده بود يليآوردم كه چقدر از آمدن ما مضطرب بود و حاال حتما خ

Page 40: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٤١

را لگد كرد و ميپا يكس. شد ينم دهيد زهياز ال ياثر چيه. به خود گرفته باشد زيرقص حالت جنون آم ديرس ي، به نظر م ميديرس دانيبه م ما

:به او گفتم . او درست پشت سر من بود . و خم شدم ستادمين ام. آمد رونيكفشم ب

.را گم كرده ام كفشم

.كنم يم دايمن آن را پ -

:او گفت . ميشد يبود كه ما همراه با آن به جلو رانده م اديز يبه قدر تيكفشم آنجا نبود و جمع يخم شد ول او

. يكفش گم كرده ا كيدختر خاله و كيحاال تو -

: ديچشمانش درخش ناگهان

كرد ؟ يبعد از آنها چه گم خواه -

:سرعت گفتم به

.به خانه برگردم ديبا -

.كنم يبگذار تو را همراه -

.خواهم تو را از آن دور كنم ينم. يتو به خاطر جشن آمده ا... تو -

. ياست كه تو باش ييجشن امشب جا. يممكن است مرا از آن دور كن ريغ -

.گفت يم نيبه من چن ميعقل سل. رفتم ياز انجا م ديبودم ، با دهيواقعا ترس من

.برگردم ديمن با -

. ايبا من ب. ، باشد يخواه ياست كه تو م يزيچ نياگر چن -

: ديپرس. لنگ لنگان در كنار او به راه افتادم من

تا خانه چقدر راه است ؟ -

.راه است ليما كياز مركز شهر تا آنجا در حدود -

اطيمن اسبم را در ح. كرد يدر مورد آن كار ديبا. ستيمنطقه خوب ن نيا ياز جاده ها كي چيه. مطمئن هستم كه جاده خراب است -

. يمثل دفعه قبل با من سوار اسب شو ديتو با. مسافرخانه گذاشته ام

نيز ياو مرا رو. با او به مسافرخانه رفتم و اسب آنجا بود نيبنابرا. مشكل خواهد بود اريرا متقاعد كردم كه راه رفتن بدن كفش بس خود

. ميبه راه افتاد شيگذاشت و مانند دفعه پ

كنم ، اما ناگهان يم يزندگ ايكردم در رو ياحساس م. تحمل بود رقابليمن غ جانيمرا محكم نگاه داشته بود و ه. كرد يراه با من صحبت نم در

. ميرو يوك شدم كه به طرف خانه نممشك

.را از او جدا كردم خودم

؟ ميرو يما كجا م -

. يفهم يم يبه زود -

Page 41: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٤٢

. يگردان يبرم زهيمرا به خانه ال يتو گفت -

.نگفتم يزيچ نيمن چن -

....خواهم ياست كه من م يزيچ نياگر ا يتو گفت -

. يخواه يكه تو م ستين يزيچ ني، اما ا قايدق -

:دادم دستور

.بگذار نييمرا پا -

.دختران جوان امشب تنها برگردند ستيدرست ن. يشو يتو گم م. ميما در جنگل هست! نجايا -

؟ يچكار كن يخواه يم -

.شوند يم ياز حد انتظار باعث سرگرم شتريكننده ب ريغافلگ يكارها -

. يبر يم ييبه جا... مرا يتو دار -

. ميستيه شكار دور ناز كلب يليما خ -

:محكم گفتم يلحن با

!نه ! نه -

. يلذت برد يلينه ؟اما تو دفعه قبل از بودن در آنجا خ -

؟ يبه كلبه ببر لميمرا برخالف م يكن يچطور جرات م. خوادهم فورا به خانه دخترخاله ام برگردم يمن م -

؟ ستيطور ن نيا. مينيرا بب گريكه ما باز هم همد ي؟ تو آرزو كرد يآور يجناغ را به خاطر م. ستين لتيبرخالف م نيا. ممنون باش ، لنشن -

. نينه مثل ا... نه -

پس چطور ؟ -

.خالف قاعده است ... يليخ نيا -

. يزن يحرف م تيتو مثل عمه ها -

. يا دهي؟ تو هرگز آنها را ند يدان ياز كجا م -

و حرف يزد يو حرف م ينشسته بود ي؟ تو با آن لباس مخمل آب يفراموش كرده ا. يحرف زد يليتو آن شب خ، زميعز يلنشن كوچولو -

. يشده بود وسيما يليگفتن خ ريوقت شب بخ يحت. يزد يم

. يكن يبا من خداحافظ يامدين يو تو حت -

.مالقات ما نبود نيآخر آن آخر -

؟ يدانست يتو از كجا م -

. ميديد يرا نم گريبود اگر همد يم زيغم انگ يليخ. نميقصد داشتم باز هم تو را بب. دانستم يمن م -

.به خانه دخترخاله ام برگردم ديبا. خواهم برگردم يمن م. كنم تيكه من احساس امن يكن يطور صحبت م نيتو مخصوصا ا -

Page 42: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٤٣

دهيمرا بوس ياما قبال چه كس. ام تجربه كرده بودم يبود كه در تمام زندگ يسه ابو نيتر بيعج نيا. دياسب را نگاه داشت و ناگهان مرا بوس او

يرا نم يهرگز كس لدايعمه مات. نيكوتاه از طرف عمه كارول يكه از سفر بازگشتم بوسه ا يگونه ها و هنگام ي، مادر رو يشانيپ يبود ؟پدر رو

بوسه تمام مقاومت مرا نيا ديرس يشود اما به نظر م يم كروبياست چرا كه موجب انتقال م يرضروريكار غ نيبود كه انجام ا دهياو شن. ديبوس

.پر شور و نوازشگر . بود زيحال محبت آم نيظالمانه و در ع يبوسه ا. بود دهيو منتظر به من بخش يهمزمان احساس متعال. برد يم ليتحل

:لرزان گفتم ييو با صدا دميرا كنار كش خودم

.ا مرا برگردان فور -

:گفت او

. يانداخت يو خود را به خطر م يآمد يم رونيبدر ب نيدر شب هفتم ديتو نبا -

ياهايدزدان در( نگيكيوا كياو را به صورت شيو شاخها ديدرخش يماسك م انيكرد ، چشمانش از م يكنم خنده نسبتا ظالمانه ا يفكر م و

:گفتم تيبا عصبان. مهاجم در آورده بود .) يالدياز سده هشت تا ده م يشمال

؟ يهست يامشب در نقش چه كس -

:داد جواب

.فقط خودم -

.خواهد با آنها رفتار كند يتواند زنان را بدزدد و با خود ببرد و هرطور م يكه م يرا دار يتو حالت مهاجم -

: ديمن آورد و خند كيصورتش را نزد او

؟ توانم ينم يكن يو فكر م -

:زدم اديفر يتند با

.، اما با من نه يها بتوان يدر مورد بعض ديشا. يتوان يدر مورد من نم! نه -

: گفت

؟ يخواه يكه تو م ستين يزيچ نيكه ا يخور يلنشن قسم م -

.فهمم يمنظورت را نم -

.به خانه دخترخاله ات ببرم است كه تو را نيا تيآرزو نيبه قرص ماه قسم بخور ، به قرص ماه هفتم كه بزرگتر -

... ديبله البته تو با -

:تر آورد كيصورتش را نزد او

.خطرناك است يليقسم به ماه هفتم خ -

ترسم ؟ ياز تو م اي ياليخ يمن از افسانه ها يكن يتو فكر م -

. يترس ياز خودت م شتريكنم تو ب يمن فكر م -

؟ ييممكن است خواهش كنم به وضوح مقصوت را بگو -

Page 43: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٤٤

.و به همان ختم شد من مرتبا به تو فكر كرده ام ميكه با هم شام خورد يلنشن از آن شب -

توانست ختم شود ؟ يم يگريد زيبه چه چ يكن يفكر م -

.است نيآسان و به نظر تو هم هم يليخ -

.كنم ، مطمئن باش ينم ييماجرا نيچن ميمن خودم را تسل... من -

.دانم يخودم م. ستيدادن ن نانيبه اطم يازين -

.است يتو عاد يبرا ييماجراها نيچن. ييرا بگو نيهم يتوان ياما تو نم -

لنشن با من بمان ، از من . ميهست نجايو حال باز هم ا يكرد رينظ يمن ب يتو آن را برا. است فتادهيمن اتفاق ن يمثل آن برا ييهرگز ماجرا -

.نخواه تو را به خانه ببرم

.خواهد شد وانهيد يبروم ، او از شدت نگران ديمن با -

؟ لشيتنها دل... است نيهم لنيدل -

...كه نيا يخواهم برگردم برا يمن م. نه -

. يآمد يهمراهم م يوشحالاما اگر من شوهر تو بودم تو با خ. يشده ا تيكه توسط راهبه ها ترب نيا يبرا -

:زد ادياو فر. ساكت بودم من

تو انتخاب كرده يراه را برا نيالاقل ا اي. يتو روش آبرومندانه را انتخاب كرده ا. را به تو آموخته اند دهيعق نيآنها ا. دارد ، لنشن قتيحق -

.كرد ياحساس تكامل نخواه يآورم تو تا ازدواج نكن يتو به وجود م يبرا يكند من چه لذت و جذبه ا ينم ياند و فرق

: گفتم

.لطفا مرا به خانه ببر . يزن يمهمل م يحرف ها -

: گفت

.باشد ، لنشن نياز ا ريغ ديدانم نبا يمن م. توانست در حد كمال باشد يم -

:ادامه داد نانهيغمگ او

خواستم يشد م يهر زمان كه مه م. نميب يخود م يها ايمن آن را در رو. شته است وجود ندا ميديرا د گريمثل ان شب كه ما همد يهرگز شب -

.برم ي، پس تو را م يبه خانه برو يخواه يتو م ي؟ ول ستيطور ن نيا. بود هودهيب يبه جنگل بروم و دنبال تو بگردم كار

او . دانستم كه عاشق او هستم يحال م. ه بود و من خوشحال بودم او مرا محكم گرفت. ميخانه راند ياسب را برگرداند و ما در سكوت به سو او

ياما هنگام. آورد جانيبه ه نيتوانست مرا چن ينم ندهيهرگز در گذشته و مطمئنا در آ يگريشخص د چيآورده بود كه ه جانيمرا به ه يطور

كنترل رقابليغ يتجربه بودم اما از هوس يدهكده برگرداند ، من عشق خود را نسبت به او درك كردم ، چرا كه هرچند ب ياسب را به سو اوكه

گفت كه عاشق يبه من م نيمسئله از نظر من جوهر عشق بود و هم نيكرد و ا يكه به من داشت آن را مهار م يآگاه بودم كه او به خاطر احساس

. اماو شده

چند نفر كه اغلب جفت بودند سر راهشان . دميتابش شعله ها را د. را بشنوم تيو هلهله جمع اديفر يتوانستم صدا ين به شهر مشد كينزد با

Page 44: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٤٥

.و من راه خانه دخترخاله ام را به او نشان دادم ميبلكه آن را دور زد مينرفت دانيبه م ميما مستق. گذشتند يبه جنلگ از كنار ما م

بار نيبازوان خود نگه داشت و ا انيچند لحظه مرا در م يحال برا نيگذاشت و در هم نيبلند كرد و بر زم زيو مرا ن ديپر نييپا نيز ياز رو او

. ديآرام مرا بوس يليخ

.لنشن كوچولو ريشب بخ -

. خواهم به خانه برگردم يهستم م زهيبار چون نگران ال نيو ا. مينيرا بب گريهمد ديباز هم با ميكرد كه به او بگو يمرا وادار م يناگهان يا زهيانگ

دانستم كه لباس يم. ستين يعاد رياو غ يدانستم كه بردن زن ها به كلبه شكار برا يگرچه م ستيدانستم او ك يمن نم. نبود نياما تنها هم

يمدت يبرا زيمرا ن گرانيكه او قصد داشت مثل د نيو ااز آنها آنجا گذاشته شده است يكي ياحتماال برا يمخمل آب يو جامه نيشميخواب ابر

.خود قرار دهد چهيكوتاه باز

دانستم كه كار ياما م يليم ياكراه و ب يدر واقع از رو. بود و اكنون خودم باعث نجات خود شده بودم دهيفرشته محافظم مرا از دست او رهان اما

.است نيدست هم

. دمياسبش را در جاده شن يسم ها يبرسم صدا وانيكه به ا نيمرا آزاد گذاشت كه بروم و قبل از ا. را نكرد گريد يمالقات شنهاديپ او

: ديپر رونياز خانه ب يبا نگران زهيال

افتاده است ؟ يچه اتفاق! هلنا -

.را به خانه بازگردانده بود م تيجمع انياز م يفرد. كفشم را گم كرده بودم . او را گم كرده بودم . را به او گفتم داستان

:زد اديفر او

ميت كيبرگردم و نجايدنبالت گشتم و بعد فكر كردم بهتر است ا يمدت. توانستم درست فكر كنم ينم. شده بودم وانهيد يمن از نگران -

.جستجو جمع كنم

.كه توانستم برگشتم ني، من هم نگران تو بودم و به محض ا زهيال. درست شد زيهمه چ -

. يخسته باش يليخ ديبا -

.كرد يگرداب حركت م كياحساساتم درون ييگو. بودم دي، مسرور و ناام وسيمن شاد و ما! خسته

:گفت . با تعجب به من نگاه كرد او

.برد يتو را به خواب م. آورم يداغ م ريش يكم تيمن برا. به رختخواب برو -

.كند كيست ان شب مرا به خواب نزدتوان ينم زيچ چيه

خواست مرا به كلبه شكار ياو م. گفته بود يحيكه به طور تلو يكه او بر زبان آورده بود ، مسائل يكلمات. را مرور كردم عيو تمام وقا دميكش دراز

. ريخ ايگارد باز هم آنجا بود لديه ايدر عجب بودم كه آ. ببرد

او را نخواهم گريهرگز د. بار دوم است يبرا نيا. بار من او را گم كردم نيكردم با خود گفتم ، ا يرا مرور م ئاتيآنگاه همچنان كه تمام جز و

. ديد

.كردم يماند و من هرگز او را فراموش نم يم ياو باق ريكه روح من تا ابد اس نيا. مطمئن بودم زيچ كي از

Page 45: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٤٦

بودم و آنگاه به دهيكوتاه زده و از خواب پر يصبح تنها گه گاه چرت دهيتمام طول شب تا سپشدم چرا كه در دارياز خواب ب ريروز بعد د صبح

.رفتم يفرو م قيعم يخواب

داده حياو به وضوح به من توض. او رفته بود . تمام وجودم را فرا گرفت ميعظ يغم. بود ديشدم تمام اتاقم غرق در نور خوش داريكه ب يهنگام

. ميجدا شو گرياو باشم پس بهتر است از همد يچند از شب ها يشب نيتوانم همنش يبود از آنجا كه نم

يبرا ديروم شا يم رونيقدم زدن ب يگفتم برا. اشتها نداشتم يبالكن كوچك پشت خانه صبحانه خوردم ول يو رو دميلباس پوش يحال يب با

.كنم ديخر يكم زهيال

:گفت . بودم دهيكه من تا آن هنگام در او ند يجانيدر چهره اش بود ، حالت ه يبيحالت عج. در آمد يجلو زهيكه به خانه بازگشتم ال يهنگام

.تو امده است دنيد يبرا يهمانيم -

؟ همانيم -

.كنت لوكن برگ -

:شدم رهياو خ به

؟ ستيك گرياو د -

. نيبرو بب -

كه يكار. ميكه ما در اتاق تنها ماند يبه طور. در را پشت سر من بست . جلو هل داد در را باز كرد و مرا به. كشاند منيمرا به طرف اتاق نش و

.هم سخت تر بود ديخانه و شا يبه همان سخت يرفتار نيقوان نجايماندم و ا يمرد تنها م كيبا ديدر خانه من نبا. ديرس يبه نظر م دياز او بع

.حضورش تمام اتاق را فرا گرفته بود . ديرس ياتاق كوچك متناقض به نظر م نيوجود او در ا. بودم دهياو را د نكيهم ا اما

:گفت او

. يبدون آن هم مرا بشناس دوارميام. من نقابم را برداشته ام -

؟ يكن يچكار م نجايا! كنت لوكن برگ .... تو -

او يكه باعث ناراحت يخواهد شد و تو معموال مراقب هست ينعصبا يمهمان دار كيكه با يرفتار و برخورد نياز ا نيمطمئن هستم عمه كارول -

. ينشو

:با لكنت گفتم . خوشحال بودم يليزنند ، خ يدانستم چشمانم برق م يشوند و م يسرخ م ميكردم گونه ها احساس

كجاست ؟ زهيدانم ال ينم -

.كند ياز دستورات من اطاعت م -

:دست مرا گرفت و گفت سپس

؟ يكرد ي؟ تو هم به من فكر م يكردم ، تو چ يلنشن ، من تمام شب به تو فكر م -

:كردم قيتصد

.بودم داريصبح ب دهيمن تا سپ. تمام شب بايتقر -

Page 46: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٤٧

. اعتراف كن. و با خود به كلبه شكار ببرم ميكه تو را بربا يبود لي؟ تو از ته قلب ما ستيطور ن ني، ا ييايبا من ب يخواست يتو م -

....باشد ايرو يتوانست مانند نوع يم.... برود انيطور باشد و بعد از م نياگر امكان داشت ا -

كه تا به حال خواسته يزياز هرچ شيمن تو را ب. خواهم ياست كه من م يزيچ نيآخر نيو ا يبود دهياما تو ترس. من زيممكن است عز ريغ -

خواهم تو هم يهمان قدر كه من تو را م. نخواهد داشت يا دهيصورت فا نيا ريدر غ يق و عالقمند باشمثل من مشتا ديخواهم اما تو هم با يام م

. ييايكه نزدم ب يبخواه دياب

تو است ؟ طياز شرا يكي نيا -

:گفتم . تكان داد قيسرش را به نشانه تصد او

. يهست يكه ك يتو به من نگفته بود-

.آمد يخوشتر م اريبه مزاق تو بس ديگفريز -

. يكنت هست نيمدت تو ا نيو لوك و تمام ا نيو بعد اود -

.دهد يقرار م ريكنت تحت تاث كياز شتريرب النوع انسان را ب ايقهرمان كي -

.تر است ياما كنت واقع -

. يده يم حيرا ترج تيو تو واقع -

.وجود داشته باشد تيواقع ديوجود داشته باشد با ياگر قرار باشد دوام -

. يتو تمام ذهن مرا اشغال كرده ا يدان يلنشن عاقل من ، م -

من ؟ -

ينم تيبرا يطيشرا چيمن ه. همان طور كه من تمام فكرت را گرفته ام . يكه مغز مرا اشغال كرده ا يدان يخودت م. لبخند تو پر فروغ است -

.گذارم

؟ طيشرا -

» به راهت ادامه بده « يگفت يتو م. برگرد يگفت يتو به من نم ميآمد يبه عقد هم در م شيكش كير ما در مقابل ؛ لنشن ، اگ يكن يتو درك م -

يدانم به چه فكر م يمن در تمام مدت م. يذره هم احساساتت را پنهان كن كي يتوان يتو نم. اعترف كن . كرد يم يتو با من برابر اقيو اشت

كردم هر شب و روز آن را در دايتو را در جنگل پ ياز وقت. دانم يرا م اتيمن تمام جزئ. تيبايدر چهره جوان و ز ، داستيدر چهره ات پ. يكن

ش يدر پ ليدل نيبه هم. به سرانجام برسد ديبا نيچن نيا ييو عشقها يمن عاشق تو هستم ، لنشن و تو هم عاشق من هست. نميب يم ميها ايرو

را در چشم باطنت نيتو عمه كارول. يبود تا عشق بورز يتو آزاد خواه. داشت ينخواه يآمد و تو ترس ميبه عقد هم در خواه شيكش كي

يزيچ نيبه جز خودمان و ا زيچ چيه. بود يدختر خاله ات نخواه اينگران راهبه ها گريد. را از وحشت باال ببرد شيكه دست ها ديد ينخواه

.خواهم يم مناست كه

؟ يكن يازدواج م يمن تقاضااز يتو دار -

؟ ستيو جواب تو چ -

Page 47: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٤٨

.همان طور كه گفتم خودم را لو دادم . دهم ينبود كه من پاسخ الزم

***

: گفتم

.كنند يطور ازدواج نم نيشود فردا ازدواج كرد ؟ مردم ا يفردا ؟ چطور م -

برگزار كند ، شيداد كه مراسم عقد را برا يدستور م يشياگر به كش. را خواهد داد زيهمه چ بياو ترت. توانند يم نجايبه من گفت در ا او

كار انجام نيقبال هم ا. در كلبه شكار اي نجايا ايآمد ، يبه خانه م شيكش. شد يساده برگزار م يليمراسم ازدواج خ. كرد ياطاعت م شيكش

.به او واگذار كنم را زيهمه چ نانيتوانستم با كمال اطم يمن م. بود شده

كه انسان عاشق است يهنگام شهيهم ديشا. موجود خارق العاده شده ام كي نيفكر را از سرم خارج كنم كه همنش نيتوانستم ا ينم. بودم جيگ

.احساس را دارد نيهم

. شده است وانهيد ياز شاد ايتمام دن ديرس يكرده بود به نظر م رييتغ زيهمه چ. از آن كمال است شترياست اما ب رينظ يمعشوق بودن ب البته

گو ماه همرن ديدرخش يم يتازه ا يبا گرما ديخورش. شده بودند باتريعلف ها سبز تر شده بودند ، گل ها ز. خواندند يپرندگان شادمانه تر م

چرا كه هلنا ترانت . خندد يكه م ديرس يرم مو مهربان نسبت به عشاق به نظ اريبدر كامل ، هوش بايهنوز تقر.شده ليسو متما كيبه يعسل كم

.رفت يم انيببندد ، از م يو دلدادگ ديام مانيكه قرار بود در مقابلش تا لحظه مرگ پ يشيعاشق كنت لوكن برگ بود و تمام مشكالت توسط كش

: دميخورد من از آنها پرس يباما غذا م زيكه آن شب ارنست ن يهنگام

.ازدواج را داد بيصورت ترت نيتوان به ا ياما چطور امكان دارد ؟ مسلما نم -

:داد حيتوض زهيال

.است يكنت آدم با نفوذ هيناح نيدر ا. شود يداماد انجام م ايمعموال اگر الزم باشد ازدواج در خانه عروس . مراسم ما ساده است -

.آورد ينام او را با احترام به زبان م زهيال. بودم امر كامال واقف نيمن به ا. مرد با نفوذ كي

: گفتم

. ديرس يبه نظر م يناگهان يليخ -

حاصل كنم كه ازدواج صورت نانيخواستم اطم يكنه مسائل را جستجو كنم چرا كه فقط م قيعم يليخواستم خ ينداشتم و نم ياعتراض جد اما

. رديپذ يم

نيخواستم ا يكه م يزيتنها چ. آرامش من الزم است يكرد خوردن آن برا يداغ آورد او فكر م ريش ميابر زهيكه به رختخواب رفتم ال يهنگام

.بود كه تنها باشم و به آن اتفاق فوق العاده فكر كنم

و ارنست مرا به زهيقرار شد ال. ماند يدر آنجا منتظر ما م شيكش. رفتيپذ يازدواج در كلبه شكار صورت م. دياز كنت رس يغاميزود پ صبح

قتيقاسم او در ح. نگرند يبا ترس و احترام او را م يكه آنها به نوع ديرس ينداشتند به نظر م يتياما آنها شكا.سه ساعت راه بود . آنجا ببرند

. دميكه اسمش را به من گفت خند يهنگام. ديگفريبود و نه ز انيليميماكس

.است يروم از امپراطوران مقدس يكياسم هياسمت شب -

Page 48: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٤٩

: ديپرس

را برمن بگذارند ؟ يكسان نيمن ارزش آن را ندارم كه نام چن يكن يفكر م. باشد نطوريهم هم ديچرا كه نه ؟ با -

:او گفتم به

است ديگفريز هيشب يبه نوع ينيب ي، م انيليميماكس. ديآ يبه تو نم. توانم تو را ماكس صدا بزنم يوقت نم چيمن ه. كامال به تو برازنده است -

.فرمانده است كيالقا كننده .

دميترس يم. كنم يم يزندگ اياست كه در رو نيگفتم مثل ا يم زهيمرتب به ال» انيليميماكس« خود صدا زدم شيروز من صدها بار نام او را پ آن

:گفت ياو م. ديخند يبه من م زهيال. بوده است اليدر عالم خ زيكه همه چ ابميشوم و در داريكه ب

. يشده ا جيتو گ -

اما . به نظرم آمده بود يرواقعيكامال غ انياز خدا يكيمانند انيليميگم شده بودم و ماكس ديمه شد انيكردم چطور در م فيتعر شيبرا سپس

.نكردم فيداده بود ، تعر رييرا تغ زيگارد را كه همه چ لديدر اتاقم و حضور ه رهيدستگ دنيآن شب را در جنگل و چرخ اتيجزئ

قرار يكيدرختستان كاج در ان نزد كي. ساعت چهار بعد از ظهر بود ميديكه به آنجا رس يهنگام. ميكلبه شكار شد يرا بستم و راه چمدانم

انيو از م ميشد كيه نزدما به درواز. آوردم يگرداند به طور مبهم به خاطر م يگارد صبح آن روز مرا به صومعه بر م لديكه ه يهنگام. داست

.است ستادهيا وانيپلكان ا يكه رو دميرا د انيليميماكس. ميدو طرف آن گذشت يها ونست

حال را خواهم نيهم نميداشتم تا آخر عمرم هر بار كه او را بب مانيا. ختيفرو ر ياو قلب من از خوشحال دنيبا عجله به طرف ما آمد ، با د او

.داشت

:گفت زيسرزنش آم يبا لحن او

.منتظرتان بودم شيساعت پ مين -

. ميمتواضعانه پاسخ داد كه ما سر فرصت حركت كرده ا زهيال

.او خوشحال بودم يطاقت يمن از ب. ديمن درخش دنيدست مرا گرفت و چشمانش با د او

آن اتفاقات ايماندم آ يكه در عجب م يمسئله را هنگام نيا رشيموضوع بعد ها پذ نيهم. بود اليداد همچون خواب و خ يبعد از آن رو آنچه

.آسان ساخته بود ميبرا ريخ ايبود يواقع

داد ينشان م اهشيس يبود كه جامه ستادهيبه انتظار ا يآنجا مرد. ديرس يعبادتگاه به نظر م كيمانند شتريبودند كه ب دهيچ يرا طور سالن

:گفت انيليميماكس. است شيكش كي

.وجود ندارد ريتاخ يبرا يعلت -

.را شانه بزنم و لباسم را عوض كنم مياز مراسم ازدواج موها شيپ لميگفتم ما من

كه آن قدر يگارد مرا تا اتاق لديه يبنشانم و به زود يحرفم را به كرس افتمياما من اجازه . به من نگاه كرد زيمحبت آم يبا رنجش انيليميماكس

.كرد يم يكرده بودم همراه يآن شب را در آنجا سپر شيكه مدتها پ ييآوردم ، جا يخوب به خاطر م

Page 49: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٥٠

: گفتم

. نميب يگارد چقدر خوشحالم كه دوباره تو را م ديهل -

لهه ا كيمانند بيترت نيبد. او عادت داشت سرش را تكان دهد . خوشحال باشد يلياز مالقات دوباره ما خ ديرس يلبخند زد اما به نظر نم او

يبه او فكر كنم من آنجا در اتاق اديتوانستم ز يزده بودم كه نم جانيگرچه من آن قدر ه. بود نيمن چن دهيالاقل عق. ديرس يبه نظر م ثيخب

ن را به آ حهيآن را شهيصمغ آنجا را فرا گرفته باشد و من هم فيضع حهيرا ديرس يبه نظر م. رو به درختان كاج داشت شيكه پنجره ها بودم

.دادم ياتاق در كلبه شكار ارتباط م

مرد كيتنها توسط افتميكه در ياحساس. تجربه كرده بودم به من دست داد گريد يوصف كه در زمان رقابليغ جانيهمان احساس ه دوباره

. ديتواند در من بوجود آ يخاط م

يا قهيبود و يشمياز پارچه سبز ابر. لباسم بود نيچروك بود اما بهتر يكم. خارج كردم فميرا از ك يدست و صورتم را شستم و لباس ييتنها به

اهكه در ر يمراسم ، از بلوز و دامن يآمد اما برا يبه حساب نم يلباس عروس قايدق. تر از خود لباس بود رهيت ياز مخمل سبز داشت كه اندك

.بودم مناسب تر بود دهيپوش

.بودم آنجا بود دهيكه در آن شب پوش يآبداخل كمد نگاه كردم و جامه مخمل به

يبرودر يزيروم كيكه يزيم ياو جلو. برد شيكش يدست مرا گرفت و به سو انيليميماكس. كه آنها در انتظار من بودند ييرفتم ، جا نييپا

.بود ستادهيداشت ا نيبلند مرمر يدر شمعدانها ييشده و شمعها يدوز

ميو به هم وفادار بمان ميرا دوست داشته باش گريكه همد ميو من سوگند خورد انيليميماكس. كوتاه بود يليخوانده شد و خ يبه زبان آلمان خطبه

.انگشتم گشاد بود يبرا ياز طال بر انگشتم كرد كه كم يو او حلقه ساده ا

.كنت لوكن برگ بودم انيليميو حاال من همسر ماكس ديرس انيبه پا مراسم

را رها كرده بودم و ميرا به تن داشتم و موها يمن لباس مخمل آب. بار چقدر تفاوت داشت نياما ا. ميما همچود دفعه قبل شام خورد بود و شب

. بروز دهم يواهمه ا چيه يام را ب يتوانستم شاد يم. را نشناخته بودم يسعادت نيچن ميكه هرگز در تمام زندگ ميتوانم بدون اغراق بگو يم

.وجود دارد اناتيجر نيدر تمام ا بيعج يزيو هرگز به ذهنم خطور نكرد كه چ ديرس يبه نظر م يعيبه جا و طب زيهمه چ

آنها از ديرس يبه نظر م. كرد يمرا ترك نم يلحظه ا يبرا يحت شيچشم ها. ميرا به هم داد مانيدست ها زي، از دو طرف م ميصحبت كرد ما

.هستم ميحادثه زندگ نيدانستم در آستانه بزرگتر ياما م. و نادان بودم جين گم. سوزانند يشدت احساسات مرا م

. ميما آماده شده بود رفت يكه برا يحجله ا ياز پله ها باال رفته و به سو گريبا همد ما

كرد تا يارياست كه خاطره آن شب بعد ها مرا نيگمانم بر ا. طور لحظه به لحظه آن شب را نيهرگز او را فراموش نخواهم كرد و هم من

را تجربه نكرده بود چگونه ياگر او هرگز عشق ورز. را تصور كند يشب نيتوانست چن يتجربه نم يدختر ب كي. سالمت عقلم را از دست ندهم

را در تصور بگنجاند ؟ انيليميچون ماكس يتوانست معشوق يم

داده يرو ميكه برا يفوق العاده ا عيو به وقا دميحركت دراز كش يب يطوالن يمدت يبرا افتميا در كنار خود شدم و او ر داريكه از خواب ب يهنگام

. ديغلط يفرو م ميگونه ها يبود فكر كردم ، اشك آرام به رو

Page 50: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٥١

. ديرا د ميشد و اشك ها داريب او

.تواند وجود داشته باشد يمثل ازدواج با او م يزيكردم چ ياست چرا كه هرگز فكر نم رتياشك شوق و ح نياو گفتم ا به

. ميافتيخود را باز يو سپس دوباره شاد ميديآرام كنار هم دراز كش يمدت يرا با بوسه پاك كرد و ما برا مياشك ها او

او گفت كه به من اسب . آمد يكه آن قدر در خود حادثه داشت و به نظر آن قدر كوتاه م يتابستان ي؟ روز ها ميتوانم از آن روز ها بگو يم چه

. دداشته باش يلزوم ياسب سورا ميكردند تعل يراهبه ها فكر نم. نكرده بودم ي، سوار ابويبا ورتمهياز ريآموزد چرا كه من هرگز غ يم يسوار

درخت ها در ريز. ميزد يم عصر ها در جنگل قدم. ميآ قيفا زيبر هر چ انيليميبودم ،چرا كه مصمم بودم به خاطر ماكس يمن كارآموز خوب

يما را مجذوب م يموضوع هردو نيا ديرس يبه نظر م. گفت و من از عشقم به او ياو از عشقش نسبت به من م. ميديكش يآغوش هم دراز م

.كند

از من يخواستم بدانم در آنجا چه انتظار يم.روم يرسد و من به خانه او م يم انيدوران ماه عسل به پا. بدانم شتريب ديگفتم اما من با ياو م به

.رود يم

:گفت يرفت و م يطفره م او

.داشته باشد ، من هستم يكه اجازه دارد از تو انتظار يتنها كس -

. يهم دار يتوان گفت كه تو خانواده ا يحال به جرات م نيبا ا. كنت يالبته آقا -

:گفت او

دارم يمن خانواده ا -

.بگو مياز آنها برا -

.تو آماده كنم رشيپذ يآنها را برا ديبا -

انتخاب كنند ؟ تيبرا يبود كه خودشان همسر نيقصد آنها ا ايآ -

.رسم خانواده ماست نيا. بله البته -

نخواهند بود ؟ يراض يازدواج كردها يكرده ا دايكه در جنگل پ يكه تو با دختر نيو آنها از ا -

.باشم كه هستم يراض دياست كه من با نيا تيمسئله با اهم -

:گفتم گستاخانه

.كنم ، خوشحالم يتو را جلب م تيكه رضا نياز ا. متشكرم -

.محض تيرضا -

؟ يستين مانيپس پش -

.در آن درد وجو داشت يحالت نشئه ا شهياما هم.او مشتاقانه مرا در آغوش گرفت ، فشار بازوانش همچون گذشته دردناك بود سپس

.نخواهم شد مانيهرگز پش -

.خانواده تو آماده كنم يخودم را برا دياما با -

Page 51: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٥٢

.كرد يتو آنها را مالقات خواه ديزمانش كه فرا رس -

است ؟ دهيزمانش هنوز فرا نرس -

.دانند يدرباره تو نم يزيهنوز نه ، آنها چ -

؟ ميجلب كن ديرا با يچه كس تيرضا -

.نام برد كيبه كيبشود آنها را از آن هستند كه شتريب -

.هم مادرت غول باشد ديشا ايغول است كيو پدرت يخانواده بزرگ دار كيتو نيبنابرا -

؟ ستيطور ن نيا. شد يماده غول م كيدر آن صورت او -

. يچقدرنكته سنج شده ا -

.زبان مسلط باشم نيكامال بر ا ديدارم با يسيحاال كه من زن انگل -

. ياالن هم مسلط هست -

.در زبان نه كامال . از جنبه ها بله يدر بعض -

ينبود من در آن مورد حرف بزنم و در آن روز ها لياو ما. رود يكنم او طفره م يكردم هرگاه درباره خانواده اش صحبت م يكشف م جيتدر به

. دميورز يخواستم بدون نقص باشم اصرار نم ينخست كه من م

ازدواج او را يپدرش كه به طور مختصر به او اشاره كرده بود احتماال آرزو داشت طبق رسوم اشراف. م كه او از خانواده اشراف است دانست يم

يم انيليميتا او آنها را آماده سازد و آنطور كه ماكس ميماند يمنتظر م ديما با عتايطب. تكان دهنده بود شياز ازدواج ما برا يدهد و آگاه بيترت

.زمانش فرا رسد ديگفت با

.بود يمن كاف يبرا نيو هم ميباخت يو نرد عشق م ميديخند يو م ميكرديم يما شوخ نيبنابرا

ياز لوك و كارها يشتريب ي ركانهيز يمن حقه ها. در آنها داشت يكهن نقش بزرگ يگفت كه افسانه ها يم مياز جنگل برا ييداستانها او

كرد يم يدگيپخت و هانس به اسب ها رس يغذا م مانيكرد و برا يگار به ما خدمت م لديآنجا تنها ه. گرفتم يم اديآور تور با تبرش را رتيح

. ميخودمان تنها بود زيسحر انگ يايآن دو ما در دن زبه ج.

نيكه هنگام اول يشميابر ديدانستم لباس خواب سف يم. افتميلباس زنانه يادياز اتاق ها رفتم و در گنجه را گشودم و تعداد ز يكيدوم به روز

.آمده بود نجايبودم از ا دهيشب اقامتم در كلبه شكار پوش

هستند ؟ نجايچه ا يلباس ها برا ني، ا دميخودم پرس از

فهمد كه نامعقول بود چرا يممرا ن يرا باال انداخت و تظاهر كرد كه زبان آلمان شيو او شانه ها ستيلباس ها متعلق به ك دميگارد پرس لديه از

.كردم يصبحت م سيكه من سل

:، گفتم ميبود دهيكه ما در ان تخت بزرگ دراز كش يشب هنگام آن

؟ ستيمتعلق به ك يداخل كمد اتاق آب يلباس ها -

:گفت . چانديمرا در دست گرفت و آن را دور انگشتش پ ياز موها يتكه ا او

Page 52: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٥٣

؟ يخواه يآن لباس ها را م -

.باشند يگريمتعلق به شخص د ديآنها را بخواهم ؟ انها با -

:و گفت ديخند

.گذاشته است نجايشناختم آنها را ا يكه او را م يشخص -

آمد ؟ يم نجايبه ا يليكه خ نيا يبرا -

.شد انها را با خود حمل كند يمجبور نم بيترت نيبد -

...از دوستانت يكي -

.دوست ، بله كي -

وست خوب ؟د كي -

.دوست ها ندارم نيمن حاال از ا -

است كه او معشوقه ات بود ؟ نيالبته منظورت ا -

.را شروع كرده ام يديجد يمن زندگ. شده است يمن ، آن دوران سپر زيعز -

است ؟ نجاياو هنوز ا ياما چرا لباس ها -

.ببرد نجايفراموش كرده است انها را از ا يكه كس نيا يبرا -

.كنم دايدر آنها پ يزيترسم كمد ها را باز كنم كه مبادا چ يمن م.نبودند نجاياش آنها اك-

:گفت او

يكنم او همسر يگمان م. شده باشم يآب شيرسد ر يو حاال به نظر م نيبعد از آن لوك شرور و بعد اود. قهرمان بودم ديگفريمن اول ز -

كنم از نظر او ياما فكر م. من فراموش كرده ام كه چه بر سر آن خانم فضول آمد . گشت كه بهتر بود نگردد يرا م ييجاها شهيداشت كه هم

.بار بود سفتا ييبال

نكنم ؟ ياست كه سوال نيمنظورت ا -

. يبهتر است سوال نكن ستيبخش ن تيرضا يليپاسخت خ يدان يم يوقت -

. يآورد يم نجايو آنها را ا ينشست يآنها م نيتو در جنگل در كم. د بوده ان تيدر زندگ ياديكنم زنان ز يفكر م -

.كردم دايام را پ يقيمن عشق حق. ننشسته بودم نيداد و من در كم يبار رو كيآن اتفاق فقط -

.آمده اند نجايا ياديز ياما زن ها -

.است يمناسب يمالقات جا يبرا -

.داشت يكه تا ابد آنها را دوست خواه يو تو به آنها گفته ا -

.كه آنها واقعا متقاعد شده باشند نيبدون ا -

بار ؟ نيو ا -

Page 53: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٥٤

.بودم نيباشم بدبخت تر نيزم يمرد رو نيكه خوشبخت تر نيا ينبود من به جا نيكه اگر چن نيا يبا تمام وجودم برا -

.شمار يتعداد ب... هم بوده اند يگريپس كسان د -

.وجود نداشته است يگريكس د -

.توانم باور كنم ينم -

آمده نجايا ييبله زنها. مثل تو نخواهد بود يگريهرگز كس د. كس مثل تو نبوده است چيمن ه يدر زندگ. حرفم را تمام كنم يتو نگذاشت -

.دارد لنشن وجود كيبودند اما فقط ريدلپذ... نفر و در زمان خودشان ني، بلكه چند يكينه . اند

؟ يخاطر بامن ازدواج كرد نيبه هم -

:و مشتاقانه گفت ديحرارت مرا بوس با

.كه چقدر تو را دوست دارم ديفهم يروز خواه كي -

.دانم يكم م يليمن خ -

؟ يكه من عاشق تو هستم بدان نيبه جز ا يزياست كه چ يازيچه ن -

.وجود دارد يشتريروزمره مسائل ب يدر زندگ -

.وجود ندارد يزياز عشق ما چ شتريهرگز ب -

.رسد يبا شكوه به نظر م يليكنتس هستم ؟ خ كيحاال من واقعا . مشتركمان آماده كنم يزندگ يخودم را برا دياما من با -

: گفت

.نكن سهيما را با كشور بزرگ خودت مقا. كشور ما كوچك است -

.كنتس كي، كنتس هم كيكنت است و كيكنت ، كياما -

نيبا عناو ياديمردم ز. كشور امارات متعدد دارد و قلمرو دوك ها كوچك است نيبه خاطر بسپار كه ا. كوچك يبزرگ هستند و برخ يبرخ -

دو اي كيبا يخانه بزرگ و دهكده ا كياوقات قلمرو دوك ها تنها از يگاه. نديآ يوجه به حساب نم چيوجود دارند كه به ه نجايدهان پركن ا

حاصل بود كه يما آن قدر كوچك و ب االتياز ا ينه چندان دور بعض يدر گذشته ا. آنهاست ييشده است كه تنها حوزه فرمانروا ليتشك ابانيخ

را در ها يپدر ن. ي، ن ميبهتر است بگو اي دنديكش يآنها قرعه م. ديرس يم كيبه هر يزيناچ يشش برادر در آنجا بودند فقط مقرر اياگر پنج

.شد يم زيوارث همه چ ديكش يكوتاه را م يكه ن يپسر. اندازه بودند كي هيبق. ها كوتاه تر بود ياز ن يكي. گرفت يدست م

؟ يبرادر دار يليتو خ -

.من تنها پسر هستم -

. يكنند ازدواج كن يانتخاب م تيكه آنها برا يپس آنها بخصوص مشتاقند كه تو با كس -

.آنها به موقع خود مفتون انتخاب من خواهند شد -

.توانستم مطمئن باشم يكاش م -

. شهيحاال و هم... يبه من باش يمتك ديتو فقط با -

Page 54: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٥٥

كند ؟ يم نيساكت كردن من چن يبرا ايماندم كه ا يدر عجب م. ديبوس يخواستم دوباره سوال كنم او بارها و بارها مرا م يكه م يهنگام

سينف يو گوهر ميبه هر لحظه آن بچسبم ، آن را ببو ديداشتم كه با يبياحساس غر. سعاتمندانه ادامه داشت ي، گذشته بود و زندگروز سه

؟ محس بود نيا يواقعا دارا اياحساس قبل از وقوع حادثه بود ؟ آ نيا ايآ. آمد آنها را دوباره لمس كنم يكه به دنبال م ييبدانم تا بتوانم سالها

فوق العاده بود ؟ يايرو كياز يآن هم قسمت اي

را يو به ندرت كس ميگذراند يما بعد از ظهر ها را در جنگل م. ديپاش ينور م وستهيپ ديخورش. و لذت بود جانيپر از ه يتابستان يروز ها آن

. است دهيخر ياراد ريغ ي زهيانگ كيكه او گفته بود آن را تحت دميپوش يم يو من جامه آب ميخورد يهر شب با هم شام م. ميديد يم

: دميپرس

؟ يده هيهد يآورد ياز دوستانت كه به كلبه شكار م يكيكه به نيا يبرا -

.بود زانيدر كمد لباس به انتظار تو آو. ندادم يمن هرگز آن را به كس -

.كرد يخواه دايمه پ انيمرا در م يدانست يكه م نيمثل ا يكن يصحبت م يطور -

:خم شد و گفت زيم يرو او

خواهد شد ؟ دايپ نيزم يتنها فرد رو يكه روز ستين يهر كس يايرو نيا ايآ -

را كه شخص در يتوانست حالت ياو م. كامل بود يكه معشوق قتايحق. در چنته داشت شهيبود كه او هم يمتقاعد كننده ا ياز آن نوع پاسخ ها نيا

دانست ممكن است مرا به يزد كه م يرا واپس م ياحساسات ييدر آغاز آرام و مهربان بود ، گو. كند ريداشت تسخ ازيزمان خاص به آن ن كي

.نمود يتر م زيانگ جانينسبت به قبل آشكار تر و ه كيو گوناگون بود و هر اريمن در آن سه روز و سه شب بس اتيتجرب. ندازديب شتوح

.كنم يزندگ بندهيفر يايدن نيخواستم در ا يم يمدت يفقط برا. را فراموش كنم يزندگ قيدادم حقا يم حينبود كه من ترج يتعجب

. ميشد داريآمد از خواب ب يم نييكه از پا ييسم اسبان و صداها يروز بعد از ازدواجم با صدا نيچهارم صبح

بلند شدم و او . افتاده است يكه اتفاق دميكه او آمد فهم يهنگام. تظار بازگشت او بودم در ان. رفت و من گوش فرا دادم نييپا انيليميماكس

:گفت . ديرا گرفت و مرا بوس ميدستها

.نزد پدرم بروم ديمن با. اخبار بد ، لنشن -

است ؟ ضياو مر -

.حركت كنم گريساعت د كيحداكثر تا ديمن با. شده است يدچار مشكل -

:زدم اديفر

؟ يرو يكجا؟ به كجا م -

: گفت

.آماده شوم ديبا.وجود ندارد حيتوض يبرا يفرصت. درست خواهد شد زيهمه چ -

چرا كه حاال به صورت لباس خانه از . دميلباس خوابم پوش يرا رو يجامه مخمل آب. را آماده كردم شيو اسبابها دميطرف و آن طرف دو نيا با

.گارد رفتم لديدا زدن هص يكردم و برا يآن استفاده م

Page 55: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٥٦

.بود دهيچيآن در آشپزخانه پ يمشغول آماده كردن قهوه بود و بو او

:بود نيغمگ يليو آماده سفر ، آشكارا خ دهيلباس پوش انيليميماكس

.تحمل است رقابليدر دوران ماه عسلمان غ... صورت نيلنشن ، ترك كردن تو به ا -

؟ ميايشود من هم با تو ب ينم -

:شد رهيرا گرفت و به چهره ام خ ميدست ها او

!كاش ممكن بود -

چرا كه نه ؟ -

:فقط سرش را تكان داد و مرا محكم به خود فشرد او

.لحظه ممكن برخواهم گشت نيدر اول. جا بمان ، عشق من ، تا من برگردم نيهم -

.خواهم بود نيغمگ يليبدون تو خ -

.دانم يمن م. هرگز وجود نخواهد داشت . وجه چيبه ه. وجود ندارد يفسوسا. طور ، لنشن نيمن هم هم -

:در دهانم شكل گرفت ياريبس يها پرسش

؟ سمينامه بنو تيتوانم برا ي؟ چگونه م يرو يپدرت كجاست ؟ تو كجا م. دانم ينم يزيمن چ -

كه يچگونه از لحظه ا. دارم تياهم شيدارد ، چقدر من برا اما او به من گفت كه چقدر دوستم. خواستم بدانم يكه م ياديز يها يزيچ

:او گفت . ميكن يتمام عمر با هم زندگ ديآشكار بود كه با شيبرا ميديرا د گريهمد

.گردم ينزد تو برم يبه زود زميعز -

؟ سمينامه بنو تيتوانم برا يبه كجا م -

: گفت

.و بس لنشن نيهم. جا بمان منتظر من بمان تا بازگردم نيفقط هم. گردم يمن برم. سينامه ننو -

.او رفته بود و من تنها بودم سپس

.چقدر آرام و وهم آور بود . ديرس يكلبه شكار متروك به نظر م چقدر

رهيدستگ. جا گذرانده بودم را در آن شانيبود كه آن شب پر ياتاق اول اتاق. رفتم يم گريبه اتاق د ياز اتاق. دانستم چگونه وقت بگذرانم ينم

يگريزن د يرفتم كه لباس ها گريسپس به اتاق د. فكر كردم ميخواست قفل در را بگشا يبود و م ستادهيدر را گرفتم و به او كه پشت در ا

حتما آنها . به آنها ابراز عشق كرده بود فكر كردم ايكه او عاشق آنها بود و ييداشت و به تمام زنها يا افهيبود و در عجب ماندم كه او چه ق انجا

دواجاما او با من از. خود را حس كردم يستگيناشا قايو عم ديحس حسادت در وجودم شعله كش. ، سرخوش ، با تجربه و با هوش بودند بايز

.كرده بود

به من تعلق داشت ؟ انگشتر را در انگشتم چرخاندم و به عنوان برجسته واقعا نيا ايآ! كنتس لوكن برگ . آموختم يم ياديز يزهايچ ديبا

انيليميهلنا ترانت به عقد ازدواج ماكس 1860سال هيماه ژوئ ستميگفت در ب يكه م يكاغذ. دميشيگذاشته بودم اند فميكه با دقت در ك يكاغذ

Page 56: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٥٧

.بوده اند برگيگل زهيبرگ در آمده و شهود عقد آنها ارنست و ال لوكنكنت

!چقدر تنها بودم . چقدر خانه متروك بود . داتشم يان را در خاطرم زنده نگاه م ديبود كه با يروز نيا

.داده بود فكر كردم يرو ميكه برا ياز آنها نشستم و به تمام اتفاقات يكي ريدرختان كاج قدم زدم ، ز ي شهيجنگل رفتم در ب به

به آن يها چه خواهند گفت ؟ وقت سيها و كل ليگرو. كنت شده ام چه خواهند گفت كيبشنوند كه من همسر يعجب ماندم كه عمه ها وقت در

دهد يرو زيجنگل سحر آم كيتوانست در يبود كه تنها م ياتقاق نيا. ديرس يبه نظر م اليبه صورت خواب و خ زيكردم همه چ يآدم ها فكر م

.

.ارنست آنجا هستند و زهيكه ال دميكه به كلبه بازگشتم در كمال تعجب د يهنگام

:دادند حيتوض آنها

خواسته . يتنها هست يليخ نجاياو گفت ا. يتو در كلبه تنها نمان بتشياو فكر كرده بود بهتر است در زمان غ. كنت بر سر راهش به خانه ما آمد -

.به خانه ما خواهد آمد ميهنگام بازگشت او مستق. يياياست تو با ما ب

كه آن يكردم كه از كلبه ا ياحساس آرامش م يبه نوع. ميرا جمع كردم و هنگام غروب آنجا را ترك گفت لميوسا. خوشحال شدم يليخ من

.منتظر بمانم زهيآسانتر بود كه در كنار ال ميبرا. شوم يقدر در آن احساس سعادت كرده بودم دور م

.شده بود كيهوا تار ميديكه به خانه رس يهنگام

و به سرعت به دميان را نوش. به اتاقم آمد يشگيداغ هم ريش وانياو با ل. كه فورا به رختخواب بروم دياصرار ورز. خسته باشم ديگفت با زهيال

.بود و كابوس آغاز شده بود رفتهيپذ انيشدم ، البته ، چكامه جنگل پا داريكه از خواب ب يو هنگام. فرو رفتم قيعم يخواب

1860 - 1861 كابوس

********************

1

و ارنست روز گذشته مرا از زهيسپس به خاطر آوردم كه ال. دانستم كجا هستم ينم يلحظه ا يبرا. شدم غروب بود داريكه از خواب ب يهنگام

. ديچيدر سرم پ يديخودم را بلند كردم و درد شد. ربع به پنج بود كيساعت . به ساعت كنار تخت نگاه كردم . كلبه شكار به خانه آورده اند

كردم يسرم دوران داشت و احساس تهوع م. شوند يم كياتاق به من نزد يها واريد ديرس يبه نظر م. افتاده است ميبرا يدانستم چه اتفاق يمن

.

شده دارياز خواب ب انيليميكامل در كنار ماكس يبود كه با سالمت روزيد نيهم. افكارم مغشوش بود . از آن هم بد تر . هستم ضيكردم مر فكر

.شده بودم يماريب يبودم حتما دچار نوع

:زدم اديفر يتخت افتادم و با ناتوان يدوباره رو. ستميكردم بلند شوم اما نتوانستم سر پا با يسع

! زهيال -

.نگران وارد شد يبا چهره ا او

Page 57: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٥٨

من افتاده است ؟ يبرا ي، چه اتفاق زهيال -

:من نگاه كرد موشكافانه به يديبا د او

...؟ يآور يبه خاطر نم -

.حال من خوب بود ميبرگشت نجايبه ا يوقت شبيد يول -

:گفت . مردد به خود گرفت يلبش را گاز گرفت و حالت او

.كرد ميمن نگران نباش ، ما از تو مراقبت خواه زيعز -

....اما -

. يكن دوباره بخواب يسع. استراحت كن . يهست ضيتو مر -

؟ يقدر مرموز شده ا نيباره ا كيافتاده ؟ چرا تو يتوانم استراحت كنم ؟ چه اتفاق يچطور م! استراحت -

.... يو فراموش كن يبخواب يكن يسع ديبا. ينگران باش ديتو نبا. هلنا ستين يزيچ -

را فراموش كنم ؟ ي؟ چ ستيمنظورت چ! فراموش كنم -

:گفت زهيال

.زنم يرا صدا م حاال ارنست نيمن هم -

ياست كه آنها م يزيچ نيا ايآ. مرده است انيليميفكر كردم ماكس. به من دست داد يرفت ، احساس وحشتناك يكه او به طرف در م يهنگام

خواهند به من بفهمانند ؟

به يپر معن يسپس نگاه. دكتر است ييمچ دستم را در دست گرفته و نبضم را گرفت ، گو. ديرس يگرفته به نظر م اريبس. وارد شد ارنست

: دميپرس. انداخت زهيال

شده ام ؟ يماريب كيمبتال به ديياست كه به من بگو نيمنظورتان ا -

:گفت او

. زهيال ييبهتر است به او بگو -

.از آن موقع شش روز گذشته است . يدر رختخواب هست يكه بعد از آن شب به خانه برگشت يتو وقت -

اطالع داده است ؟ انيليميبه ماكس يكس! روز در رختخواب بوده ام من شش -

:سرم گذاشت يدستش را رو زهيال

رونيگذاشتم تو ب يم دياز اول نبا. كنم يمن خودم را سرزنش م. افتاده است تيبرا ياتفاق وحشتناك. يگفت يم انيو هذ يهلنا تو تب داشت -

. يتا در آنجا گم شو يبرو

.فهمم يمن نم -

:گفت ارنست

. ييرا به او بگو قتيكنم بهتر است حق يفكر م -

Page 58: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٥٩

:گفت زهيال

؟ يآور يآن را به خاطر م. ميرفت رونيبدر ما ب نيشب هفتم -

.البته -

؟ ميكرد يرا تماشا م تيو جمع ميبود دانيكه ما در م يآور يبه خاطر م -

.سرم را تكان دادم من

تمام شهر را به دنبال تو گشتم و بعد فكر . كنم داينتوانستم تو را پ يهمه جا را گشتم ول. شده بودم وانهين از وحشت دو م ميما از هم جدا شد -

تو ميتوانستن يوقت ميرفت رونيمن و ارنست به دنبال تو از خانه ب. ينبود نجاي، پس من هم برگشتم اما تو ا يتو به خانه برگشته باش ديكردم شا

افهيهلنا ، من هرگز ق يوا. ي، تو برگشت ميو عقب تو بگرد مياز خانه خارج شو ميخواست يكه دوباره م يهنگام. مينگران شد يليخ ميكن دايرا پ

. فتديتو ب يبرا ياتفاق نيچن ميگذاشت يم ديچرا ما با. تو را در آن لحظه فراموش نخواهم كرد

.بوده ام انيليميكه با ماكس ديديبرگشتم شما فهم ياما من وقت -

:داد يبه من نگاه كرد و سرش را تكان م زهيال

، يبود شانيپر. يگفت يم انيهذ. يبود جيكه به تو وارد شده بود گ يپاره شده بود ، از ضربه ا تيلباس ها. يبرگشت يزيتو با وضع رقت انگ -

ن يچن دياما چرا با. آمده است شيهم پ يگريد يدختر ها ياتفاقات برا نياز ا ييشب ها نيدر چن. داده است يرو يچه اتفاق ميدياما ما فهم

يمن نم... دارد اياز دن يكم ياست و آگاه افتهيدقت پرورش نيكه با ا يدختر... يافتاد ، هلنا ، تو تحت نظر ما بود يتو اتفاق م يبرا يزيچ

. ميجنون گرفته ا ينگران هلنا ، من و ارنست از يوا. تو نگاه كنم يعمه ها يتوانم به رو

:زدم اديفر

به شيكش يما در كلبه شكار جلو. ازدواج كرد يآمد و از من تقاضا نجايآن روز ا يفردا. مرا به خانه آورد انيليميندارد ماكس قتيحق نيا -

. ميعقد هم در آمد

.احساسات قرار گرفته بود ريتحت تاث ييرا برگرداند گو شيچشم گذاشت و ارنست رو يدستش را رو زهيال

:تخت نشست و دست مرا در دست گرفت و گفت يرو زهيال تاينها

من تمام . يآن را فراموش كن يتوان يم يرفتيرا پذ تيهر وقت واقع. كرد ميما از تو مراقبت خواه. ينگران باش دي، تو نبا زميدختر عز -

انهيتو را به جنگل برد و آنجا به طرز وحش يكنم كس ي، فكر م يتو گم شد. ميگو يم تيبراپرده يبدر اتفاق افتاد ب نيرا كه شب هفتم يعيوقا

به خاطر يرا به درست يزيچ يتوان ينم ديرس يكه به نظر م ي، آن قدر هول كرده بود يكرد دايتو راهت را به خانه ما پ. به تو حمله كرد يا

نظركه تو از يكرد تا زمان شنهادياو پ. ميسر تو آورد يرا كه از دوستان ارنست است باال يريو دكتر پ ميما تو را به رختخواب برد. ياوريب

...تو آمده است دنياو هر روز به د. يآرام بخش مصرف كن يدارو يا امدهين رونيضربه ب نياز ا يو ذهن يجسم

!نبودم نجايهر روز ، اما من كه ا -

. يتختخواب بوده ا نيعد در اچرا هلنا تو از آن شب وحشتناك به ب -

. ستيممكن ن نيا -

Page 59: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٦٠

:دستم زد و گفت يآرام رو زهيال

.است نيتنها راهش هم. يكن رونيآن را از ذهن خود ب دياما با. كابوس بوده است زيهلنا ، همه چ نيبب -

:زدم اديفر من

. ديشما دو تا شهود عقد بود. ميما ازدواج كرد. كه او آمد يدان يتو م. آمد نجاياما او ا -

:گفتم . كردم چرا كه حلقه در انگشتم نبود خيرا به طرف حلقه ام بردم و از وحشت دستم

.آن را از انگشتم در آورده است يحلقه ام ، حلقه ام كجاست ؟ كس -

حلقه ، هلنا ؟ كدام حلقه ؟ -

.حلقه ازدواجم -

:گفت زهيال. بدل شد آنها رد و نيب يآن نگاه پر معن دوباره

. ميباره صحبت كن نيفردا در ا ميتوان يما م. يكرد يهلنا ، كاش استراحت م -

:زدم اديفر

توانم تا فردا استراحت كنم ؟ يچطور م! فردا -

:گفت زهيال

. ياستراحت كن يانتو يپاك نشوند نم االتيخ نيمغز تو از ا يتا وقت نميب يچون م. ميمسئله را روشن كن نيا ديما با -

... االتيخ -

تر شرفتهياز زمان خود پ. است يخوب اريدكتر كارلسبرگ دكتر بس. راه است نيبهتر نيا ميكرد ياما ما فكر م. ارنست ميما اشتباه كرد ديشا -

.كند دايرا پ تيواقع رشيپذ يتا آن خاطره وحشتناك محو شود تا ذهن تو آمادگ ميبكن ميتوان يم يهركار دياو فكر كرد ما با. است

.افتاده است يچه اتفاق دييكنم به من بگو يخواهش م. كنم يخواهش م -

آنجا . يميشهر قد كينزد... كرده و به جنگل برده بود دايپ تيآدم شرور و پست تو را در جمع كي. يبه خانه آمد يوحشتناك تيتو در وضع -

. يو به خانه برگرد يكن دايراهت را پ يتوانست به تو حمله كرده بود ، خدا را شكر كه

ما در كلبه شكار ازدواج . كنت لوكن برگ مرا به خانه آورد انيليميماكس. افتاده است ميبرا يدانم كه چه اتفاق يمطمئنا م. كنم يمن باور نم -

. ديتو و ارنست شاهد عقد بود. يدان يرا م نيتو ا. ميكرد

:تكرار كرد يسرش را تكان داد و به آرام زهيال

نيا. تو افتاده است يبرا يچه اتفاق ميدانست يما م. ميسرت آورد يو دكتر كارلسبرگ را باال ميما تو را به رختخواب برد يتو برگشت يوقت -

ما يبه تو وارد آمده است و وقت يضربه وحشتناكاو گفت . يو به خواب برو ياو به تو دارو داد تا آرام شو. روشن بود يمسئله به طرز دردناك

چند روز نيدر ا. يريرا بپذ تيواقع يكه بتوان يكه تو را تحت نظر خودش نگه دارد تا زمان ديبهتر د ميدرباره خانواده تو با او صحبت كرد

نيا هبود ك دوارياو ام قتيدر حق. كند جاديا اليداروها وهم و خ نياحتمال دارد ا ديگو ياما دكتر م يآرام بخش بوده ا يگذشته تو تحت دارو

.داشته باشند ياثر نيداروها چن

Page 60: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٦١

:اضافه كرد زهيال. بودم دهيحاال واقعا ترس. را به كار برده بود اليبود كه او كلمه وهم و خ يبار نيدوم نيا

. يتخت را ترك نكرد نيا يكه بعد از آن شب وحشتناك به خانه برگشت عياز وقا. يحرف مرا باور كن ديهلنا تو با -

.است رممكنيغ نيا -

انيليميبه نام ماكس يتو مرتب از شخص. ياز او هم بپرس يتوان يدكتر كارلسبرگ آمد م يارنست هم شاهد بود ، وقت. است نيهم قتيحق يول -

. يب بوددر رختخوا نجايمدت ا نياما در تمام ا يزد يحرف م

.من ازدواج كردم .... اما -

.شود يروشن م تيبرا زيفردا همه چ. يكن بخواب يمن ، حاال سع زيعز -

:لب گفت ريز زهيال. كردند يبه من نگاه م يآنها با دلسوز. ستمينگر يگريبه د يكياز من

. ميكاش در خانه مانده بود ايخدا يوا. ميماند ياگر در خانه م. ارنست ميرفت يبدون تو م ديما نبا.... فقط اگر -

:خودم فكر كردم با

:گفت زهيال. كابوس بوده اند نهايكه همه ا نميب يشوم م داريفردا صبح از خواب ب يحتما وقت. نميب يمن خواب م -

. نديو هلنا را بب ديايكه ب يحاال از دكتر كارلسبرگ بخواه نيبهتر باشد هم ديارنست شا -

كابوس نيشوم و از ا يم داريداشتم كه هر لحظه ب نانيحال اطم نيبا ا. كردم يمفرط م ياحساس خستگ. دميبالش خود دراز كش يرو من

. ابمي يم ييرها

آن را در انگشتم كرد به خودم قول انيليميكه ماكس يهنگام. آنجا باشد ييكه حلقه ام به طور معجزه آسا ديام نيبه ا. انگشتم دست زدم به

.دادم كه هرگز آن را از دستم خارج نكنم

.رفت يم نيام كم كم از ب جهيسرگ. بهتر بود يحالم كم. راگشودم تنها بودم ميكه چشم ها يهنگام

در رختخوابم يينگشتم گشاد بود و احتماال جااز انگشتم افتاده بود ؟ البته به ا يعني. بود بيگم شدن حلقه ام عج. توانستم ثابت كنم يمن م اما

به مدت شش يكس ستيممكن ن. ممكن بود ريغ! كرد كه من شش روز در رختخواب بوده ام ؟ شش روز يتظاهر م زهيچرا ال يول. افتاده بود

نيچن دينسبت به من مهربان بودند باقدر نيو ارنست ا زهيچرا ال يول. آرام بخش ؟ آن كلمات شوم بودند يتحت داروها. هوش باشد يروز ب

هخواهند ب يكه م ديرس يو اكنون هم به نظر م دمياز آنها ند يزيچ ياز مهربان ريتوانست باشد ؟ من غ يآنها چه م زهي؟ انگ نديرا بگو يداستان

.من كمك كنند

كه من دوستش داشتم يمرد يگفتند به جا يآنها م. ستاديخواهم ا شانيمن در مقابل ادعا. آنها را باور كنم يتوانستم حرف ها ينه ، نم يوا

كرد و سپس يبرد و با زور از آنها هتك حرمت م يكه زنان را با خود م گريد يزاده ، كه مظهر عشق و شوهر من بود ، مرد بيكنت نج

.بوده ام نجاياست كه ا حال آنها گفتند كه مدت شش روز نيكنم و با ا يمن باور نم. ساخت ، مرا ربوده است يم شانيرها

اما اگر از دستم در . حتما از انگشتم در آمده است . جا باشد نيهم ديبا.... توانستم به آنها ثابت كنم يكنم م دايتوانستم آن حلقه را پ يم اگر

چرا ؟. ديگو يبه من دروغ م زهيآمده است پس ال

. كنم دايرختخواب را گشتم اما نتوانستم انگشتر را پ. رميبگ دهياما قصد داشتم آن را ناد. ديچرخ ياتاق دور سرم م. آمدم ريتختخواب به ز از

Page 61: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٦٢

كه داشت ينشانه ازدواجم مرا بر ان م افتنيبه دميشد ازين يكردم ول ياحساس ضعف م. كنم داينتوانستم آن را پ. افتاده بود نيزم يرو ديشا

ه آمده بود ؟سر حلق ييچه بال. را ادامه دهم ميجستجو

.در آورده بود يمرا از پا يحلقه به كل يبه رختخواب برگشتم چرا كه جستجو برا تيرضا با

شدم داريكه ب ياما نتوانستم و هنگام. كه به سراغم آمده بود مبارزه كنم يوحشتناك يبا كسالت و خواب آلودگ دميو كوش دميدراز كش آنجا

دميرا كنار خود د گانهيمرد ب كيو زهيال

:گفت زهيال. و با نفوذ بود يداشت و چشمانش آب شيمسن بود ، ر او

.دكتر كارلسبرگ است نيا -

:از جا بلند كردم يرا كم خودم

.خواهم بدانم ياست كه م ياديز يها زيچ -

:سرش را تكان داد او

.فهمم يم -

:گفت زهيال

شما را تنها بگذارم ؟ ديخواه يم -

:اتاق را ترك كرد او كنار تخت نشست و گفت زهيكه ال يهنگام. او دوباره سرش را تكان داد و

حالت چطور است ؟ -

:او گفتم به

.شوم يم وانهيدارم د -

: گفت

. يقرار داشته ا يآرام بخش خاص يداروها ريتو تحت تاث -

....كنم يمن باور نم يرا به من گفتند ول نيانها هم هم -

.لبخند زد او

.بودند ينيدلنش ياهايآنها رو. انتظار را داشتم نيمن هم. اند دهيبه نظر رس يواقع يتو درست مانند زندگ يها ايرو -

.توانم ينم. بوده است ايكنم تمام آنها رو يمن باور نم -

؟ ستيطور ن نيا. فتدياتفاق ب يخواست يكه تو م يزيهمان چ. بود رياما دلپذ -

.خوشبخت بودم يليمن خ -

:سرش را تكان داد او

. يداشت يزيسر تو آوردند وضع رقت انگ يمرا باال يوقت. الزم بود تيبرا نيا -

Page 62: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٦٣

بدر است ؟ نيمنظورتان شب هفتم -

يشدت وحشتزده شده بودتو به . داد يو آن اتفاق رو يدختر خاله ات را گم كرد. يبود تيجمع انيو در م يرفت رونيتو ب. بله ، همان شب -

. يبود كه كشته نشد يشانس بزرگ. رنديگ يقرار م يطيشرا نيكه در چن ياز دختران جوان شتريب يحت ديشا.

: دميخود لرز به

.مرا به خانه آورد انيليميماكس. طور نبود نياصال ا -

. ميرسد كه موفق شده باش يبه نظر م. ميخاطره نامطبوع را از ذهن تو پاك كن نيا ميخواست يم. ميريرا بگ جهينت نيهم ميخواست يما م -

.كنم يباور نم. توانم آن را باور كنم يمن نم -

ممكن . حالت نگه داشت نيدر ا شهيهم يتوان تو را برا ياما نم. است يعيطب نيا. يرا از نظر دور كن بتيمص نيكه ا يدار ازيتو هنوز هم ن -

. يمواجه شو قتيبا حق ديحاال با. رناك باشد است خط

....كنم ياما من باور نم -

:لبخند زد او

دخترخاله . وحشت ناك بود يبه خانه برگشت يحالت تو در آن شب وقت. مينجات داده باش ديشد يروح يناراحت كيكنم ما تو را از يفكر م -

را قتيحق نيا ميبود و اگر بتوان زيآم تيموفق يليكنم كار ما خ ياما من فكر م. هم دنبال من فرستاد نيهم يبرا. نگران تو بود يليات خ

كسان . ميسالمت كامل را به تو بازگردان ميتوان يداده است آن وقت م يتاسف است رو ي هيما قايبار كه عم بتيمص يواقعه نيكه ا ميريبپذ

خود يعيطب يآمده و به موقع خود توانسته اند به زندگ رونيحالت ب نياز ا يبرخ. رنج برده اند بتيمص نيهم بوده اند كه مانند تو از ا يگريد

يبعد از مدت يفاجعه را از ذهن خودت خارج كن نيكه ا يكن ياگر تو سع. زخم را تا آخر عمر نگاه داشته اند نياثر ا گريد يدهند و برخ مهادا

شيبدر در پ نيروش موثر را در شب هفتم نيعلت است كه من ا نيبه هم. نماند يهم باق ياصال اثر ديشا. ماند يم ياز آن باق يتنها اثر كوچك

. گرفتم

: رمياعتراض خود را بگ اديفر يمن نتوانستم جلو ديرس يآرام و آگاه به كار خود به نظر م اريكه او بس قتيحق نيا رغميعل

. كنم و باور نخواهم كرد يمن آن را باور نم. است بيو غر بيعج يليخ زي؟ همه چ نميبب ايقدر رو نيچطور من توانسته ام ا. ستيممكن ن -

. ديمرا گمراه كن ديخواه يشما م

:گفت انهيدلجو يو آرام به من لبخند زد سپس با لحن نانهيغمگ او

فردا صبح سرحال از . خواهد رفت نيات فردا از ب جهيو سرگ يرو يتو به خواب م. كنم يم زيآرام بخش تجو ييامشب تو دارو يمن برا -

. يبرخورد كن قتريبود با مسائل دق يشد و قادر خواه يخواه داريخواب ب

:به او گفتم جسورانه

.شما را باور نخواهم كرد ياليداستان خ نيمن هرگز ا -

.او فقط دست مرا فشار داد و از اتاق خارج شد اما

را يام توانستم ماه يروح يبه رغم آشفتگ. پخته وجود داشت يماه يكه در دست داشت تكه كوچك يا يني، در س برگشت زهيزود ال يليخ

Page 63: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٦٤

.به خواب رفتم ديايب ينيبردن س يكه او برا نياز ا شيو پ دميآورده بود نوش ميرا كه برا يريش وانيل. بخورم

انيليميتوانستم ماكس يم. بدان معنا بود كه بر تصورات وحشتناكم افزوده شده است نياما ا. دكتر حالم بهتر بود ينيب شيروز بعد طبق پ صبح

كترو د انميحال اطراف نيخنده اش را و با ا يرا ، صدا شيصدا قيعم نيرا ، طن شيچشم ها و موها رهيانوار ت. را به وضوح در نظرم مجسم سازم

.گفتند كه او هرگز نبوده است يبه من م

.زد يموج م يدر چشمانش نگران. صبحانه وارد شد ينيبا س همراه زهيال

حالت چطور است هلنا ؟ -

.نگران هستم يلياما خ. ندارم جهيسر گ گريد -

.بودند يواقع تياهايكه رو يكن يتو هنوز فكر م -

.كنم يطور فكر م نيبله البته كه ا -

.دستم زد يرو يبه آرام او

.خود قرار خواهد گرفت يدر جا زيحالت بهتر شد احتماال همه چ يوقت. درباره آن فكر نكن -

.داشته باشد قتيحق ديبا زهيال -

:گرفت شيدست ها انيسرش را در م زهيال

. يبود نجايتو در تمام مدت ا -

.نگشتم افتاده است حتما از ا. كردم يرا ثابت م زيكنم همه چ دايتوانستم حلقه ام را پ ياگر م -

.وجود ندارد ي، حلقه ا زيعز يهلنا -

:گفت . اعتقاد داشت كه لحنش كامال متقاعد كننده بود شيبه حرف ها ياو به قدر. توانستم با او صحبت كنم ينم

او هم به اندازه ما . صحبت كرد يليبا ما خ ديتو را د شبيكه د نيدكتر كارلسبرگ بعد از ا. كرد يخواه يشترياحساس قوت ب. را بخور نيا -

. رديگ يقرار نم گرانيد دييمورد تا شهياو هم يروش ها. از زمان خودش جلوتر است يليخ. است يباهوش ارياو دكتر بس. نگران بوده است

مردم از . را ثابت كند هيفرض نياست ا دهيكوش شهيكنترل بدن را در دست دارد و هم يادياو اعتقاد دارد كه فكر تا حد ز. كهنه پرستند دممر

. ميداشته ا مانيبه او ا شهيمن و ارنست هم. تازه متنفرند ديعقا

؟ ديمن آورد ياست كه او را برا ليدل نيبه هم -

.بله -

آورد به من داد ؟ يرا بوجود م اهايرو نيآرام بخش را كه ا يداروها نيكه او ا دييگو يو م -

كرد جادياو ا يحالت نشاط برا كي يمدت كوتاه يبرا يافتد اگر بتوان حت ياتفاق م يكس يبرا يبزرگ بتيكه مص يبله ، او اعتقاد دارد هنگام -

.او است هيفرض نيبه طور خالصه ا. خواهند داشت يبهبود يبرا ي، ذهن و جسم شانس بهتر

كاذب يايدن نيچند روز در ا يهرچه هست به من داد كه من برا ايمخدر يدارو نيافتاد او ا اتفاق نيا يوقت ييگو يهمان طور كه تو م... پس -

.دور از ذهن است يلياست ؟ خ نيمنظورت هم. كنم يزندگ

Page 64: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٦٥

يوا. دارد تيگفته واقع ني؟ ا ستيگفته هملت ن نيا ايتو بگنجد وجود دارد آ يها اياز آنچه در رو يشتريب يها زيو آسمان چ نيزم انيدر م -

وحشت ناك يگفت يم انيو هذ يكرد يم هيزده بود و تو گر رونيچشمانت از وحشت ب. يبود دهيخودت را د يبا آن حال برگشت يهلنا اگر وقت

شب را كيشد و در سرداب خانه حبس ياو به طور اتفاق. مادر تو هم بود ياز دختر خاله ها يكي. ... افتادم زايدختر خاله ام لوئ اديمن به . بود

و ديايبال ممكن است سر تو هم ب نيو من فكر كردم ا... شاد و ماجراجو بود ... او به تو شباهت داشت . شده بود وانهيروز بعد د. در آنجا گذراند

يدكتر كارلسبرگ افتاده و او را باال اديبه نيهم يبرا. ميكرد يم ينجات تو كار يبرا ديما با.. طور ارنست نيهم... خودم را گرفتم ميتصم

.تواند درمان كند ياست كه او م يتو از نوع طياو اعتقاد داشت شرا. ميسر تو آورد

: گفتم

.آورم يرا به وضوح به خاطر م اتيتمام جزئ. من در كلبه شكار ازدواج كردم . واضحند يليمن افتاد خ يكه برا ي، اتفاقا زهيال -

نيا ديتو با. باشد نينچنيهم ا ديبا. دكتر كارلسبرگ به ما گفته است . هستند نينچنيا نديآ يبه وجود م قيطر نيكه بد يياهايرو. دانم يم -

.بود نيو تنها راهش هم يكرد يفاجعه را فراموش م

.توانم ينم. كنم يمن باور نم -

؟ مييبه تو دروغ بگو ديبا ميتو را دار يخوشبخت يمن ، چرا ما ، كه فتط آرزو زيعز -

.اما مطمئنم كه من كنتس لوكن برگ هستم . است يراز و رمز وحشتناك نيا. دانم ينم -

.كنت لوكن برگ وجود ندارد يوقت يكنتس لوكن برگ باش يتوان يچطور م -

داستان ها را سر هم كرد ؟ نياو تمام ا... پس -

.كرد ، به وجود آمده بود جاديتو ا يكه دكتر كارلسبرگ برا يياياو در حالت رو. او وجود ندارد هلنا -

.اما من قبل از آن او را مالقات كرده بودم -

زهيال يرا برا ينيبرگشتنم به مدرسه د يمالقاتمان در مه و رفتنم به كلبه شكار و چگونگ يام ماجرا دهيداشتم قبال او را د نانيكه اطم ييآنجا از

.شنود يبار است كه آن را م نياول ييرفتار كرد كه گو ياو طور. كردم فيتعر

.آرام بخش دكتر كارلسبرگ قرار نداشتم يدرست است ؟ آن زمان من تحت داروها فتديمن اتفاق ب ياهايتوانست در رو يآن مالقات نم -

او تو را به كلبه شكار . بود نيهم يفاق افتاد بر مبناكه آنچه بعد از آن ات يستيمتوجه ن. عاشقانه ييماجراجو كي. است نيتو هم ياهايمنبع رو -

، سپس او يهست لياو فكر كرده بود تو هم ما ديو شا يكه با او برو يآخر تو قبول كرده بود. نقشه داشت كه تو را به دست آورد ديبرد ، شا

.دختر مدرسه از صومعه كي. يكه تو چقدر جوان هست ديفهم

.دانست يرا م نياو از همان اول ا -

ريتاث ييماجراجو نيدر ضمن مستخدمش آنجا بود و خوشبختانه صبح روز بعد تو را به مدرسه برگرداندند و ا. شد روزيخوب ، ذات بهترش پ -

نيهفتمآن وقت شب . كند ياش را محكم تر م هيفرض. ماجرا را بشنود نيدكتر كارلسبرگ جالب است كه ا يبرا. بر تو گذاشته است يبزرگ

كه او همان يكه او نقاب به چهره داشت ، تو اعتقاد داشت يتو به ما گفت. يشخص موجه شد نيو تو با ا ميرا گم كرد گريما همد. ديبدر رس

. يا دهياست كه تو قبال د يكس

Page 65: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٦٦

مرا با آن اسم نخوانده يگريشخص د چيان هتا آن زم. من گذاشته بود يبار اول رو يبود كه او برا ينام نيا. ديمرا لنشن نام. او همان بود -

.كه او خودش بود ستين يشك. بود

. نشد روزيدوم ذات بهتر او پ تيموقع نيبه هر حال در ا. كه آن مرد خود او بوده است ديشا اي. بعدا به فكر تو آمده باشد نيممكن است ا -

. ييبهتر باشد خودت بگو ديشا اي. مالقات در مه با دكتر كارلسبرگ صحبت كنم نيدرباره ا ديبا

.:زدم اديفر

. يكن ياشتباه م زيدرباره همه چ. يكن يتو اشتباه م -

:سرش را تكان داد او

.بوده اند يواقع تياهايكه رو يفكر كن يمدت يبهتر باشد برا ديشا -

.نرفته بود از جا برخاستم نيام از ب يجسم يماريه بك ييصبحانه خوردم و از آنجا يكم من

او در من بوجود دنيرا كه د يا يشاد نيتوانستم طن يم. بودم افتهيرا باز كرده و او را در آنجا منيكردم كه چطور در اتاق نش يفكر م مرتبا

به من وا. صورت ازدواج كنند نيتوانند به ا يمن پاسخ داده بودم كه مردم نم» . كرد ميما ازدواج خواه« او گفته بود . آورده بود احساس كنم

.توان مقدمات را فراهم كرد يدانست چطور م يكنت بود و م كيبه عالوه او . توانند يم نجايداده بود كه در ا نانياطم

اديكه به من منتقل كرده بود به يجانيفشرده بود و ه نهيه مرا به ساو آن طور ك يصبر يو ب ميفكر كردم چطور ما به كلبه شكار رفته بود من

. دميشيبرگزار كرده بود اند شيكه كش يبه مراسم ساده ا. آوردم

كنار به خاطر آوردم كه آن را . گنجه لباسم بود يباال يحاال در كشو. گذاشته بودم فميآن را با دقت در ك. البته كه آن را داشتم ! ازدواج قباله

.كه به مادرم تعلق داشت گذاشته بودم يكوچك يچند تكه جواهرم در جعبه چوب

.نبود ياما از قباله ازدواج خبر. جواهرات آنجا بود . درش را باز كردم . آوردم رونيآن را ب يبا خوشحال. آنجا بود جعبه

و عشق و ازدواج نديگو يكه آنها درست م ديرس يكم كم به نظر م. ي، نه مدرك ي، نه قباله ازدواج ينه حلقه ا. ستميبه آن نگر ياليخ شانيپر با

.داده بود به وجود آمده است يمن رو يكه برا يزدودن خاطره حادثه وحشتناك يمعالجات دكتر برا جهيدر نت قتايمن حق

گونه ام برجسته تر از ياستخوان ها. دميرا د يگريشخص د ستمينگر نهيكه به چهره ام در آ يهنگام. دانم آن روز را چگونه گذراندم ينم

كرد يكه به من نگاه م يصورت. از همه تكان دهنده بود شيچهره ام ب اسياما حالت . افتاده بود اهيس يچشمانم هاله ا ريز. شده بود شهيهم

.ده ام شروع به باور كردن سخنان آنها كر افتميدر خود داشت و آنگاه بود كه در يخاص يديامنا

. مانع بهبود من گردد يزيخواست چ ياو نم. خوشحال است نديب يكه مرا سرپا م نياو گفت از ا. من آمد دنيكارلسبرگ هنگام صبح به د دكتر

.است قتيبا حق ييارويانجام شود رو ديكه اكنون با يزيمطمئن بود تنها چ

حياو توض يگفته بودم برا زهيمن آنچه را كه به ال. رسد بازگو كنم ياز من خواست كه حرف بزنم ، هرچه را كه به مغزم م. كنار من نشست او

:او گفت . بوده است اياو تالش نكرد مرا قانع كند كه آن هم رو. را كه در كلبه شكار گذرانده بودم يجنگل و شب يدرباره ماجرا. دادم

حافظه . ستين ريامكان پذ نياما ا. داد از ذهنت پاك كنم يرو تيبدر برا نيكه در شب هفتم ييبودم تمام اتفاق ها ليگر امكان داشت ماا -

يتوان كار يبا حفظ خاطره آن نم. گذشته است زياما همه چ. كه بتوان آن را با پاك كن پاك كرد ستيكه با مداد نوشته شده باشد ن يمثل مطلب

Page 66: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٦٧

كه به يهنگام. دور از خانه ات . ... يهست نجايمن خوشحالم كه تو ا. ميآن را فراموش كن ديكه امكان دارد با ييتا جا نيبنابرا. برد شيپ را

. اند دهيننش يزيماجرا چ نيگشت كه از ا يباز خواه ياشخاص انيبه م... يالاقل تا دو ماه به آن فكر نكن دوارميكه من ام... يانگلستان برگشت

دانند يآنها نم رايكند ز يادآوريقادر نخواهد بود ماجرا را يكس. يدر ته ذهنت ببر يماجرا را به گوشه ا نيبه تو كمك خواهد كرد تا ا نيهم

.افتاده است يكه چه اتفاق

: گفتم

كه ازدواج كرده ديگو يبه من م ياحساس. و ارنست را باور كنم زهيتوانم حرف ال ينم. توانم حرف شما را باور كنم يدكتر كارلسبرگ من نم -

.كنم اتفاق افتاده است يآن طور كه من فكر م عيام و همه وقا

:زد ينسبتا با خشنود يلبخند او

كرد كه آن را كنار يبه موقع خودش آن قدر احساس قدرت خواه. يبه آن بچسب يمدت يبهتر باشد برا ديشا. يدار ازيباور ن نيتو هنوز به ا -

.به تو عرضه كرده اند اهايرو نيخواهد شد كه ا ييمهمتر از عصا تيبرا قتيو حق يبگذار

: گفتم

كه پدرش ديو صبح روز چهارم خبر رس ميبدر ما ازدواج كرد نيدو روز بعد از شب هفتم. روشن است قيمن به طور دق يبرا زيزمان هرچ -

بوده نجايممكن است كه من در تمام مدت ا ريغ نيا. شدم داريصبح روز بعد از آن من در اتاق طبقه باال ب. رفت كرده است و او دايپ يگرفتار

.باشم

. يرا به دور انداز تيكه عصا يكرده باش دايكه آن قدر قدرت پ يهنگام. رفتيپذ ياست كه تو به موقع خود خواه يزيچ نيحال ا نيبا ا -

.م كه او را فقط مجسم كرده ام توانم باور كن يمن نم -

جنگل را يو افسانه ها انيپر يكه مادرت اغلب قصه ها يخودت به من گفت. يوصل كرده ا يكه در جنگل داشته ا يماجرا را به مالقات نيتو ا -

منبه . يو قهرمانان را باور داشت انيافسانه خدا بايتقر. يآن قصه ها را داشت يحال و هوا يآمد نجايبه ا يوقت. كرده است يم فيتعر تيبرا

نحو مورد سواستفاده نيمتاسفم كه تو به ا. يواقعه باش نيا يبرا يباعث شد كه هدف آسان هيروح نيهم. يخواند يم ديگفريكه او را ز يگفت

. يباعث شد كه عقلت را از دست نده اتيروح نيباور كن كه احتماال هم يول يقرار گرفت

فكر كنم ؟ يازدواج نيچن به ديچرا من با -

تواند بدون يحادثه نم نيكه ا يكرد ياست فكر م افتهيكه آبرومندانه پرورش يكه از تو هتك حرمت شده بود و تو به عنوان دختر نيا يبرا -

يافتي يدر مقابل آن م يزيچ ستيبا يافتد م يدارد م يچه اتفاق يديتو فهم يوقت. است يساده ا يريگ جهينت نيا. رديازدواج صورت پذ

.به وجود آورد تيجذبه آور را برا ونديپ نيا تياهاين رويبنابرا

.كنت فكر نكرده بودم كيكنت است ؟ من هرگز به ازدواج با كيفكر كنم كه او ديچرا با -

.آسان است هشيتوج. بود دهيزاده و ثروتمند به نظر رس بياو قدرمتند ، نج -

لوكن برگ ؟ يول -

كنت لوكن برگ هم وجود كي. باشم افتهيكنم جوابت را يفكر م يوا. اسم شهر هم لوكن برگ است . ميخوب ما در جنگل لوكن والد هست -

Page 67: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٦٨

.دارد

:زدم اديتند شد ، فر انهيوحش يقلبم به طرز ضربان

.گفت يمطمئنم كه دروغ نم. است انيليميپس مرا نزد او ببر مطمئنم كه او ماكس -

خانه وارد نيكه به ا يهنگام. بود ؛ برد زانيآو واريد يكه رو يريكرد و به طرف تصو يياز اتاق راهنما رونيمرا به ب. كارلسبرگ بلند شد دكتر

.بر تن داشت يبود كه لباس نظام انساليدار و م شير يمرد ريتصو. با دقت تماشا نكرده بودم يبودم ول دميآن را د ميشد

:گفت او

.آن را بخوان رينوشته ز. ديد يوفادار به حكومت خواه ياز خانه ها ياريرا در بس ريتصو نيتو ا. حكومت ما است سياو رئ -

: خواندم

.كنت لوكن برگ شيو درون نيدوك روشن اشتا انيليميماكس گيلودو كيكارل فردر. كارل هشتم -

:گفتم يكند به

!و كنت لوكن برگ ني، دوك روشن اشتا انيليميماكس گيلودو كيكارل فردر -

: اوگفت

.دوك كارل است نياز عناو يكيلوكن برگ -

....پس چرا او -

. يبود دهيرا د ريتصو نيتو ا -

.آن را نگاه نكرده بودم كيوقت از نزد چيمن ه -

از آنها را انتخاب يكي تياهايگرفته بود و در رو يجا در مغزت ياسام يكه فكر كن نيبدون ا. يبه آن نگاه كرده بود يكه بفهم نيتو بدون ا -

. يداد ونديپ يبود دهيد ريتصو ريكه در نوشته ز ينياز عناو يكيو آن را با ... انيليميماكس... يكرد

باور . نمي، بب ديدرخش يكه از عشق م ياو را با چشمان يتوانستم چهره دوست داشتن يم. واضح بود يلياما او خ. چشمانم گذاشتم يرا رو دستانم

.كنم كه تمام آن از تصورات من سرچشمه گرفته است ينم

.در مغزم شكل گرفت ديبار ترد نياول يبرا. داشتند اريآنها تمام مدارك قابل لمس را در اخت اما

ميگوش ها. كردم يشت و به او فكر مقرار دا ميپاها يرو ميدست ها. نشستم يحال يبا ب. ديرس يبه نظر م ريناپذ انيروز وحشتناك پا آن

يبرا اقيكه چشمانش از اشت يكه او در حال. آن را بشنوم يصدا ديشده بود چرا كه اعتقاد داشتم با كيتحر دايسم اسب شد يصدا دنيشن يبرا

كرد و آنها با يو با خشونت به آنها رو م» آنها به تو چه گفتند لنشن ؟« : ديپرس ياو از من م. درخشد وارد خانه خواهد شد يبه من م دنيرس

تواضع نبود اما آنها مشتاق بودند كه قايخوب دق... به او تواضع كرده بود زهيال مياهايهمانطور كه در رو. شدند ياو خم م يجلو يفروتن

.او را برآورده كنند يضاهاتقا

را ياليخ يتوانستند موجود يمردم زنده چطور م. شناختند يرا نم گريآنها هرگز همد. نبوده است نيچن ايا ، قضاآنه يبا توجه به گفته ها اما

يواقع نهاياز ا كي چيآنها ه يبا توجه به گفته ها. كنند نيچرا كه من انتظار داشتم آنها چن. به او احترام گذارده بودند ايبشناسند ؟ آنها در رو

Page 68: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٦٩

از عشق ياريبس يتوانستم لحظه ها يمن م. او را كه مرا در آغوش گرفته بود احساس كنم يتوانستم بازوها يمن م. بود يا واقعام. نبوده است

ميبا آن شتاب تصم و يكنت چنان ناگهان كيمن واقعا باور داشتم كه ايآ«كند يفكر م زيبه چه چ زهيدانستم ال يم. اورميو احساس را به خاطر ب

»؟ اورديآنها را به عقد هم در ب يشيكش يريگ ميتصم نيو روز بعد از ا رديبه ازدواج با دختر ناشناس بگ

قباله ازدواجم را به آنها نشان دهم اگر آنها ايتوانستم حلقه ياگر م. نداشتم گريد زيچ چيه ايخود را داشتند و من به جز رو ليبله ، آنها دال يوا

ون كجا هستند ؟پس اكن. بودند يواقع

.خواهم كرد دايگارد و هانس را پ لديحتما ه. به آنجا برگردم ديبا! كلبه شكار :فكر كردم ناگهان

معنا است كه نياو بد ديياما تا. كرد يم دييگارد داستان مرا در مورد ازدواجم تا لديتوانستم به كلبه شكار بازگردم ه ياگر م. آمدم جانيه به

توانند داشته باشند ؟ يم يا زهي؟ چه انگ نديدروغ بگو ديچرا با. ارنست و دكتر نيهمچن. ديگو يدروغ م زهيال

يم.... ثابت كنند دنديكوش يانها م. هرچه زودتر آنها را ترك كنم چرا كه آنها دشمنان من محسوب خواهند شد ديمن ان را باور داشتم با اگر

چه را ثابت كنند ؟ دنديكوش

.شوم يم وانهيكردم دارم د يفكر م اوقات يگاه

حمله رايبخشند ز ييرها يدارند مرا از فشار روح يگفتند سع يهستم ؟ قصدشان چه بود ؟ م وانهيثابت كنند كه من د دنديكوش يآنها م ايآ

بود مي؟ او پر شور و پر حرارت بود اما مرا دوست داشت ، چرا كه با من مال يگر يو وحش انيليميماكس. در جنگل به من شده بود يا انهيوحش

.است با اراده خودم به طرف او بروم ليكه به من دارد ما ياقيبود با وجود اشت تهو گف

قتيحق ديبا. شدم يرو به رو م قيبا حقا ديبا. آرام باشم دميكوش يم ديبا. افتمي يرا در م قتيحق ديبا. زدند يزدند و چرخ م يچرخ م افكارم

اما . كاغذ يرو يحلقه ازدواج ساده ؛ نوشته ها... نميتوانستم با دقت آنها را بب يحلقه ام كجا بود ؟ قباله ازدواجم كجا بود ؟ حاال م. دميد يرا م

.كنم دايتوانستم آنها را پ ينم

با ايآ. افتاده است ميبرا يبدر چه اتفاق نيدر شب هفتم افتمي يدر م ديه بودم و باام را گم كرد يشش روز از زندگ. افتمي يرا در م قتيحق ديبا

راندهرا در كلبه او گذ زيبه عنوان همسرش سه روز نشاط انگ ايتوانستم دوستش بدارم و با او ازدواج كنم؟ آ يمالقات كرده بودم كه م يمرد

صفت به من حمله كرده بود و به طور موقت سالمت عقلم را از من ربوده بود ؟ وانيح يمرد ايبودم ؟

و اگر آنها به من گفتند كه هر گز آنجا نبوده ام به نميگارد و هانس را بب ديهل. گرفتم به كلبه شكار بروم ميتصم. افتمي يرا در م قتيحق ديبا

واقعا ايكه آ دميفهم يو آن وقت م دميد ياو را م ديسپس با. حرف آنها را باور كنم ديد بامه به آنجا آورده بو انيكه او مرا از م يشب كيجز آن

.رفتم يبه كلبه شكار م ديهرچه زود تر با. ريخ ايشوهر من بوده است

.خواهم انجام دهم يآنچه را م ديبا دكتر كارلسبرگ مشورت كرد و همه آنها توافق كردند كه من با زهيال

؟ ميكن دايكلبه را پ نيا ميخواه يچطور م -

؟.... يازدواجم به آنجا برد يمرا برا يوقت ستين ادتي زهيو ال. ليكنم در حدود هشت ما يفكر م. ستيدور ن نيشنگ ياز ال -

:به من نگاه كرد و گفت ياليخ شانيو با پر نانهيغمگ او

Page 69: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٧٠

. ميكن دايآنجا را پ ميكن يم يخوب ما سع -

.فشرد ياو دست مرا در دست گرفته بود و م. ميكنار هم نشست زهيمن و ال. ا راند اسب ها ر ارنست

را كه آن شب آنجا بود ياگر تو مستخدم. كرد ميخواه داي، پ يمه گم شده بود انيدر م ي، وقت يرا كه تو آن شب در آن گذراند يما كلبه ا -

.، من به تو كمك خواهم كرد ينيبب

و دميترس يم. كردم يبار هرگز در آنجا نبوده ام حرف او را باور م كيگفت كه من به جز ياگر او به من م. كردم يگارد فكر م ديبه هل من

توانست قبول كند كه آنچه آنها يم يحد شواهد مستند وجود داشت چطور كس نيكه تا بد يهنگام. كرده ام دايپ ديبود كه ترد نيترسم نشانه ا

داشته باشد ؟ تي، واقع استيرو كيتند گف يمن م هب

. كردم يدكتر كارلسبرگ فكر م ارياست ؟مرتب به چهره آرام ، مهربان و هوش يشدن ييها زيچ نيچن ايامكان دارد ؟ آ ايآ: دميخودم پرس از

به آن اتفاقات شتريكند ؟ هرچه ب يم يدانستم ؟ كجا زندگ يچه م انيليميمن از ماكس گري؟ از طرف د ستيكردن من چ جيمقصود آنها از گ

. ديرس ي، سست تر به نظر م ردمك يفكر م

روز ازدواجم . من به آن توجه نكرده بودم .... بود اياگر رو... ميايدر رو ميموديجاده را پ نيكه ا يبار اول. اورميتوانستم جاده را به خاطر ب ينم

باز يكردم و در عجب بودم كه او ك يبه او فكر م ميراه برگشت نياز هم انيليميز رفتن ماكسكه ما بعد ا يزده بودم و هنگام جانيه يليخ. بود

.گردد و باز هم متوجه جاده نشده بودم يم

از صومعه فاصله ميرا گرفته بود وارد شد سايدارش كه دور كل يروانيش يكه به شهر با خانه ها يرانده بود و هنگام نيشنگ يبه ال ارنست

. مينداشت يچندان

گارد مرا از كلبه شكار لديبود كه ه ياما آنچه به خاطر آوردم ، دوران مدرسه ام نبود بلكه صبح روز. احساس به صومعه نگاه كردم با

يت قوت مام داش هياما روح. دميترس يم شترياكنون صد بار ب. نمياو را نب گريهرگز د دميترس يبودم چرا كه م شانيبازگردانده بود و چقدر پر

سه روز و سه شب انيليميگفت كه به عنوان عروس ماكس ياو به من م. دميد يگارد را م لدي، من ه ميكرد يم دايكلبه شكار را پ يوقت. فتگر

:ارنست گفت . شده باشند ايخوليتوانند دچار مال ي؟مطمئنا آنها نم يو ارنست چ زهياما ال.را آنجا گذرانده ام

تا صومعه فاصله داشت ؟ ليدر حدود هشت ما يتو گفت. ميدنبال راه بگرد ديد بابه بع نجاياز ا -

.بله از آن مطمئنم -

اما از كدام طرف ؟ -

.به طرف جنوب اشاره كردم من

. ميگارد به طرف صومعه آمد لدياست كه با ه يهمان راه نيمطمئنم ا -

. و او مكث كرد ميديرس يدو راه كيبه . آوردم به راه افتاد يم اديبود ، همان طور كه آن را به ميمستق ليكه تا چند ما يدر جاده ا ارنست

:گفت

. ميرو يكار محال م كيما دنبال -

:گفت زهيال

Page 70: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٧١

.كند يم ياست كه هلنا را راض يزيتنها چ نيا. ميكن دايكلبه را پ دينه ما با -

. ميبه رفتن ادامه داد. آورم يكنار جاده را به خاطر م يخاكستر يتيكه خانه رع ديرس يبه نظرم م. چميدست چپ بپ ديداشتم كه با نانياطم من

درست نجايا. ميديبه جنگل كاج رس يو به زود ميباال رفت. بود مودهيدر آن بعد از ظهر سرنوشت ساز پ ايبود كه خواهر مار يهمان جاده ا نيا

ييايدرخت نشسته بود كه چرت بزند و من از آنها دور شده بودم تا قدم در رو ريآنجا ز ايخواهر مار. ميبود كه اتراق كرده بود يهمان نقطه ا

:ارنست گفت . كابوس بدل شده بود كيبگذارم كه اكنون به

.دور تر باشد نجاياز ا يليخ دينبا يكه تو آن شب به آنجا رفت يكلبه ا -

. كرد يجمع م زميكه ه ميديرا د يمرد. ميجلو رفت يمدت يو برا ميديچيطرف پ كيما به . انستم راه را به آنها نشان دهم من نتو متاسفانه

شناسد ؟ يم يكيرا در آن نزد يكلبه ا ايآ ديارنست كالسكه را نگه داشت و از او پرس

.گذاشت و سرش را خاراند نيرا زم شيها زميه. كرد يمكث مرد

ام دوباره قوت گرفت ، ضربان قلم هيروح. تعلق داشت يزاده ا بينج ايكنت ايلرد كيبود ، به ييبايكلبه ز. وجود داشت نجايا ي، كلبه ا بله

. ميايب رونيكابوس ب نيبگذار من از ا. كنم دايگارد را پ لديبگذار من ه. باشد ني، بگذار هم ايدعا كردم ، خدا. شد ديشد

رييرفت و بعد به طرف چپ تغ يباال م يبه سو يرا كه كم يسپس گذرگاه ميرفت يجاده م يبه طرف انتها مياگر مستق. دانست يرا ماو راه بله

:او گفت . ميكرد يم دايكلبه شكار را پ. ميگرفت يداد پ يجهت م

.شود يم دهياوقات گوزن هم د يگاه. جنگل گراز دارد نيا. خانم ها نيو همچن انيآقا. آمدند يم نجايآنها فصل شكار به ا -

از ييدر سرباال ميمجبور بود رايقرار بودم ز يكند است و ب اريما بس يشروياحساس كردم پ. ميرفت شياز او تشكر كرد و ما در سكوت پ ارنست

. كه آنجا بود به خاطر آوردم يدرختان كاج شهيرا كه بچ دميكش اديفر جانيو من از شدت ه ميديتپه رس يو آنگاه به باال. ميسرعتمان كم كن

.درست پشت آنها قرار داشت كلبه

يآنجا دو ستون سنگ. گذشت يآنها م انياز م... داشتم اديجاده همان طور كه به رايز ميزار بود شهيبه رفتن ادامه داد ، ما اكنون در ب ارنست

.شناختم يكه من آن قدر خوب م يخاكستر يها واريبود و پشت آن د

:زدم اديفر يسر خوش از

! ميديرس -

:را گرفت ميجلو زهيبپرم اما ال رونيخواستم از كالسكه ب يم

. يهست فيتو هنوز ضع. مواظب باش هلنا -

. ميشد ادهيافسار اسب هارا به ستون بست و ما پ ارنست

از آنجا بود . بود يطرف چپ خانه م ستيبا يم. شده است ديمتوجه شدم كه اصطبل ناپد. همه جا را گرفته بود يبيسكوت غر. دميجلو دو به

. ديرس يمتفاوت به نظر م. توانستم بفهمم ينم. رديما را بگ يآمده بود تا اسب ها رونيكه هانس ب

را يتوانستم داخل خانه خال يوجود نداشت م يدر. همان بودند وارهايد. همان بودند يسنگ يستون ها. بود نيكلبه هم. متفاوت بود زيچ همه

.در آمده ام انيليميداشتم در آنجا به عقد ماكس نانيكردم كه تا آن زمان اطم ينگاه م يمن به پوسته كلبه ا. نميبب

Page 71: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٧٢

.زد يموج م يدر چشمانش دل سوز. دستش را دور شانه ام انداخت . كنار من بود زهيال

كه ياتاق. ... آنجا نبود يزيچ. ستادميشده ا اهيس يها واريد انيدر م. دميآنجا بود ، دو يدر يكه زمان يبه طرف حفره ا. كنم ير نممن باو اما

كه يبشب را آنجا گذرانده بودم ، اتاق آ نيكه اول يي، اتاق كوچك من ، جا ميبود كيكه در آن باهم شر ي، اتاق خواب ميخورد يآنجا شام م

.گارد و هانس همه رفته بودند لديه. آن قرار داشت يها واريد يو اسلحه رو واناتيكه سر پر شده ح يسالن. آنجا بود يگريزن د يلباس ها

:زدم اديفر

.جاست نيهم -

:گفت زهيال

!من چارهيهلنا ، دختر ب -

: دميپرس

آمده است ؟ نجايسر ا يياما چه بال -

. ميبرو ايحاال ب. گذرد ياز سوختن آن م ياديرسد كه مدت ز يبه نظر م -

ني؟ چن اورميزنده به خاطر ب نيرا چن ايرو كيتوانستم يچطور م. و به همه آنها فكر كنم ستميبا رانهيخواستم در آن و يم. خواستم بروم ينم

قتيدر حق. داده بود يخواستند مرا متقاعد كنند كه آنچه رو يچرا كه آنها هر لحظه م. ام را نداشتم يتاب تحمل بدبخت. امكان نداشت يزيچ

.بوده است يرواقعيغ

قتيحق نيا هيشواهد عل. وجود نداشت كه بتوانم به آن فكر كنم يگريد زيچ. ميخانه رفت يما در سكوت به سو. مرا به طرف كالسكه برد زهيال

.از حد بود شيكرده بودم ب كه من ازدواج

. عالقه بودم يمن ب. عالقمند سازد يو آشپز يدوز يتالش كرد مرا كه به برودر زهيال. شدم يديشد يمن دچار افسردگ ميكه برگشت يهنگام

چرا كه . بگذارم ايرو ياينپا در د دميترس ياما م. به دنبال من بازگشته است انيليميدادم كه تصور كنم ماكس ياوقات به خودم اجازه م يگاه

.سرگردان شوم اليبود دوباره در قلمرو خطرناك خ مكنم

و زميپنوتيه يدر مورد قدرت ها. دميترس يم زيبلكه از خودم ن. بودم شانيزد ، نه تنها افسرده و پر يم اديكه قلبم نام همسرم را فر يهنگام

يايدنآنها اعتقاد داشتند كه ارتباط با . بود دهيبه انگلستان رس كاي، از آمر شيشهرت خواهران فاكس ده سال پ. بود ياريبس يصحبت ها نيتلق

يبه نظر م ياعتقاد داشتند كه آنچه در گذشته كامال باورنكردن ياريشكاك بود ، مردم بس يپر از آدم ها ايو گرچه دن. است ريمردگان امكان پذ

مال راسرار را ب يايتوانند دن يهستند كه م يو قدرت ياگاه يخاص دارا يو اشخاص. آسانتر شده است ياكنون به طرز فاحش، قبول آن ديرس

من شخص . شده بود جاديمن ا يكه برا يخاص طيو به خاطر شرا. كرد يم شياز درمان را آزما يديدكتر كارلسبرگ آشكارا روش جد. سازند

.رفتم ياو به شمار م شاتيآزما يبرا يمناسب

نيباور داشتند بد تر ياريتجربه وحشتناك داشته ام كه بس كيبر طبق شواهد ، . كردم كه همان هلنا ترانت ساده هستم ياحساس نم گريد

دو نفر انياتحاد كامل ملذت برده ام كه تنها يمتعال يكه از احساس نيا اي، فتديگناه اتفاق ب يدختر جوان ب كي يتواند برا ياست كه م يحادثه ا

ام را از دست داده بودم يگفتند ، من شش روز از زندگ ياگر آنها درست م. است حيصح كينداشتم كه كدام نانياطم. تواند به وجود آورد يم

Page 72: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٧٣

من با . ميازمايرا بداشته باشم دوباره آن ديتوانستم ام يرا شناخته بودم كه هرگز نم ياز هست يآن نوع يبود كه من در ط ييو آن روزها

را به آن شكل يتوانستم كس يهرگز نم گريمن د. است اليخ كيگفتند يرا دوست داشته بودم كه آنها به من م يمرد داريو پا قيعم ساساح

.بود ريجبران ناپذ يكه به من وارد شده بود داغ يلطمه ا نيبنابرا. دوست داشته باشم

كه در آن منعكس شده يريكردم تصو يكردم و احساس م ينگاه م نهيجستجوگر به آ ياغلب با نگاه. هستم بهيكردم با خودم غر يم احساس

وحشت ينداشتم خودم در توطئه زدودن خاطره ترسناك تجربه ا نانيوجه اطم چيبه ه يوقت ابميب يتوانستم چاره ا يچطور م. شناسم يبود نم

د كمال ، دست نداشته ام ؟در ح ييايكردن آن با رو نيگزيناك ، با جا

در آورده بود انيليميكه خودش را به شكل ماكس ييواليبودم ه دهيچرا كه در خواب د دميپر يشب وحشتزده از خواب م انهياوقات در م يگاه

او . ميطور اتفاق افتاده بود ؟ ما به جنگل رفته بود نيهم ايآ: كردم يبا خودم فكر م يداريدر آن لحظه ب. كند يم بيجنگل تعق انيمرا در م

بودم كه تا آن زمان به طور ناخوداگاه ي، مراقب هركار دميترس يمن از همان لحظه آغاز شده بود ؟ م ياهايرو ايآ. مكث كرده بود يا حظهل

. شده بود وانهيد... كه مادرم هرگز از او سخن نگفته بود ... ، دختر خاله مادرم زايلوئ. تعادل خود را از دست بدهم دميترس يدادم و م يانجام م

رفتار او در مراقبت از من و زدودن افكار . در او وجود داشت يو همدرد ياحساس مهربان ينوع. دميچسب يم زهيبه ال. من وحشت كرده بودم

. ستيدرك كنم كه قصد او چتوانستم يبه وضوع م. داد يقرار م ريمرا تحت تاث زيمن از آن حادثه غم انگ

يشدم چرا كه نم يم رونيو آنگاه مشتاقانه از خود ب دميشن يرا م يسم اسب يكه صدا يبه جز زمان. دلتنگ و افسرده بودم . گذشتند يم روزها

.به دنبالم خواهد آمد آزاد كنم انيليميماكس يكه رو نيتوانستم فكر خود را از ا

شدن من از آن داريهفته پس از ب كيكنم در حدود يفكر م. مراقبت او از من فوق العاده بود . آمد يمن م دنيكارلسبرگ هر روز به د دكتر

يبه دنكن دورف باز م دياو با. بود دهيارنست به اتمام رس التيتعط. به من گفت آنها مجبورند لوكن برگ را ترك كنند زهيكابوس بود كه ال

.كرد يو كارش را آغاز م تگش

نيرا جانش گيدر كار بود كه دوك كارل را از مقامش بر كنار كرده ، برادرش لودو يتوطئه ا. كردم يآنها گوش م يهدف به صحبت ها يب من

آنها . تمام شده بود آشكارا خوشحال بودند گيتوطئه بر ضد لودو نيكه ا نيكردند و از ا يزده در مورد آن صحبت م جانيآنها ه. او كنند

.دوك وفادار بودند نسبت به

سابقم را بدست هيتوانم روح يم جيداد به تدر ناني، او به من اطم ميكرد يبعد از آن ما با دكتر كارلسبرگ خداحافظ يمدت كوتاه بيترت نيبد

دهيفا چيردن درباره آن هفكر ك. رميتاسف بار بپذ يكه بتوانم درباره آنچه رخ داده بود فكر نكنم و آن را به عنوان حادثه ا يدر صورت. آورم

.گشت يم يفقط موجب آزار روح قتيدر حق. نداشت يا

:گفتم زهيبه ال ميكرد يكه آنجا را ترك م يهنگام

نيبد... ميايشما ب شيخواست كه من پ يگردد ، اما م يشود ؟ او گفته بود كه به كلبه شكار باز م يچه م ديايبه دنبال من ب انيليمياگر ماكس -

...او بيترت

:سپس گفت . ديرس يبه نظر م نيغمگ يليخ زهيال. را قطع كردم حرفم

ما كجا ديگو ياو م ديايبه دنبال ما ب نجايا ياگر كس. ميداند كه ما اهل دنكن دورف هست يصاحب آن م. ميخانه را قبال هم اجاره كرده ا نيما ا -

Page 73: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٧٤

. ميرفته ا

.را باور داشته باشم ايآن رو ديدانست كه من هنوز با يم. كرد يرنجاندم اما او درك م ياو را م ميبودم كه با نشان دادن ناباور متاسف

وجود داشت كه داخل داالن ييدر مركز شهر مغازه ها. بودم دهيبود كه قبال د ايقسمت از دن نيكوچك ا ياز شهر ها ياريدورف مانند بس دنكن

شهر نيدر ا يآب معدن ياز آنجا كه چشمه ها. داشت ييسنگفرش بودند و شهر منظره قرون وسطا رو ها ادهيپ. سقف دار قرار داشتند يها

ها با روحتر از ابانيمغازه ها پر از جنس بودند و خ. مسافرخانه در آنجا بود نيآمدند چند ياستفاده از آنها به آنجا م يو مردم برا شتوجود دا

قصر را يتوانستم در كناره آن قدم بزنم و در آن طرف رودخانه خرابه ها يو من م ميرودخانه بود كي كيما نزد. لوكن برگ بود يها ابانيخ

. نميكمرنگ بود بب يبه نقره ا ليما يخاكستر شيها سنگكه

، قبول رميبپذتوانم يكردم هرگز نم يرا كه گمان م يزيچ جيبه تدر. از كابوس خود دور شده ام يكم دميمن فهم ميديكه به آنجا رس يهنگام

يياهايبه وجود آوردن رو. اش را از دست بدهد ياز زندگ ييمخدر داد كه او روز ها يدارو يدانستم ممكن است آن قدر به كس يم. كردم يم

دانستم كه يم ديخوب و مهربان شك كنم ؟ خودم با زهيال يگفته ها قتيتوانستم به حق يچطور م. بود ريامكان پذ دنديرس يبه نظر م ياقعكه و

.باشد يتر و فوق العاده تر از آن بود كه واقع ييايآنچه تصور كرده بودم رو

كه در مسائل يبحران. ترك كرد نيو روشن اشتا يارنست ما را به قصد روشن برگ مركز دوش ميكه در دنكن دورف جابه جا شد نيمحض ا به

من و بيترت نيفرا خوانده شود ، بد يبه سر كار خود در فرماندار يماريعف و بض رغميمعنا بود كه ارنست عل نيشده بود بد جاديا يمملكت

. ميتنها ماند گريدبا هم زهيال

اوقات مرا به يگاه. ميرفت يبه بازار م ديخر يگذاشت بدون او از خانه خارج شوم و هرروز صبح ما برا ياو نم. ميشد كيبه هم نزد يليخ ما

كشور را نيا ايآ. آمد يم شيخود به خود پ يشدم كه به نوع يم يكرد و من بدنبال آن وارد بحث يم يخود معرف يسيعنوان دخترخاله انگل

كشور را جالب توجه نيبود كه ا نيا شهيپرسش ها هم ني؟ قصد داشتم چند وقت نزد دخترخاله ام اقامت كنم ؟ پاسخ من به ا داشتمدوست

يهنگام. پندارند يم بيغر ديشا ايگرفته و يكه آنها مرا كم نميتوانستم بب يم. اقامت خواهم كرد نجايچه مدت در ا ستميام و مطمئن ن افتهي

كه يو پر تحرك اليخ يتوانستم آن دختر ب يهرگز نم گريد. شدم يتوانستم چگونه باشم دچار ترس م يكردم چند هفته قبل م يكه فكر م

آوردم يم ليخودم دل يسازم ؟ در آغاز برا فتهيرا ش اليخ كياما من چطور توانسته بودم ... خود جلب كرده بود باشم يرا به سو انيليميماكس

.داده بود يرو قتايآن اتفاق حق. نداشت يمه آغاز شده بود ضرر انيكه در م يفكر كردن به حادثه ا. بود دهكه او مجذوب من ش

هر روز . تا آن زمان مدت شش هفته بود كه در دنكن دورف بودم . كردم يم افتياز آنها در زين ييو نامه هانوشتم ينامه م ميعمه ها يبرا من

قيو دق فيظر اريبس يكار. كنم يو سوزن دوز يدوز يگرفتم كه چگونه برودر اديمن . آمد يما م دنيبه د يارنست گاه. بود گريمثل روز د

نيكارل مطالعه كردم ؟ دوك روشن اشتا اكانين خچهيآلمان و تار خيدرباره تار ياديز يكتاب ها. ميم دهانجا ميتوانست يكه فقط هنگام روز م

.گذرد يسرعت م نيزده بودم كه چطور زمان به ا رتيح. جالب بود يليخ ميبه خصوص برا

يم يو تمشك درست كرده بود ، به طور ضمن يتوت فرنگ ينوشت ؛ چقدر مربا يم ميشد برا يكه به او مربوط م ييدر مورد كارها نيكارول عمه

عمه . توانست درك كند كه چرا از اول خواسته بودم خودم را سرگردان كنم ياو نم. نوشت كه انتظار دارد من هرچه زودتر به خانه باز گردم

كه سيكل يآقا هيكه از تنها كل يتذكر شير نامه هاافتاد و د يم ياو به نفس تنگ. نوشت يم نيعمه كارول نهيس بيدرباره خس خس عج لدايمات

Page 74: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٧٥

همانطور كه . بود او مسلول نشود دواريام لدايعمه مات. بود دهيپر يكم سيكل ايرنگ آمل. وجود داشت زيكرد ن يكار م هيدو كل يبه جا ديبا

يوجود داشت به نظر م سيكل يدرباره آقا ياديمطالب ز لدايعمه مات يدر نامه ها. سل فوت كرده است يماريبود مادرش به علت ب افتهيدر

آنها . نامه داشتم زين ليمن از خانم گرو. دارد اريدارد جذبه بس هيكل كيسل در گذشته است و خودش يماريكه همسرش بر اثر ب يفرد ديرس

را نجايبه ا يمسافرت بيترت ليگرو يت او و آقاامكان داش. بازگشتن دارم اليتنگ شده بود و در عجب بودند كه چه وقت خ نم يدلشان برا

.متفاوت است زيگفته بود بدون من در آنجا همه چ يبود كه آنتون شيچند روز پ نيهم. توانستم با آنها بازگردم يبدهند و من م

و همه افتهين رييتغ زيچ چيكه ه ني، فكر بازگشت به آنجا و تظاهر به ا ديرس يدور به نظر م يليخ يآن زندگ. خواندم ينامه ها را دوباره م من

.نداشت يكشش مياست برا شهيمانند هم زيچ

: ديپرس. خواهد مزاحم من شود ينم ييرفت كه گو يراه م ياو آن قدر به نرم. ناگهان وارد شد زهيال

. يغرق در فكر.... هلنا ؟ ستيموضوع چ -

:دادم حيتوض

.كردم به آنجا برگردم يداشتم فكر م. از خانه نامه دارم -

؟ ستيطور ن نيا. يندار يتو هنوز آمادگ -

.كنم بتوانم با آنها رو به رو شوم يفكر نم -

. يما بمان شيپ ديبا يكه آماده رفتن نشد يتا زمان. ستين ينگران يجا يول. خواهد كرد رييتغ زينه ، هنوز نه ، همه چ -

: گفتم

كردم ؟ ي، بدون تو من چكار م زيعز زهيال -

.دوست داشت احساساتش را تحت كنترل داشته باشد شهياو هم. را برگرداند تا احساساتش را پنهان كند شيرو او

رييتغ تميشخص ييگو .شود يم شتريام ب يشانيپر ديرس ياما به نظر م. دادم يم يآشت يداشتم خود را با زندگ ديشا. گذشت گريهفته د چند

رتيح رميخنده خود را بگ يتوانستم جلو يآوردم كه اغلب نم يگذشته را به خاطر م يكه روز ها يزدم و هنگام يبه ندرت لبخند م. است افتهي

.داد يم رييرا تغ يمطمئنا هركس.... هرچه كه بود قتيحق.... كنم آنچه من تحمل كردم يحال گمان م نيو با ا. كردم يم

به انيليميكه ماكس نيرا در مورد ا دميام. بود كه من آن شش روز را در رختخواب گذرانده ام قتيحق نيا انگرينما زيگذشت زمان همه چ با

بلند يآن شهر كوچك به چهره ها نگاه كنم و هر زمان كه از دور مرد يها ابانيعادت كرده بودم در خ. دنبالم خواهد آمد از دست نداده بودم

وجود داشت ياگر واقعا ازدواج. باخت يرنگ م دميمعنا بود كه ام نيگذشت بد يكه م يهر روز. ختير يفرو م ديقلبم از ام دميد يقد را م

.آمد يمن م يپس شوهر من كجا بود ؟ مطمئنا او در پ

، ارنست و دكتر كارلسبرگ به من گفته زهيكه ال يقتيحق رشيپذ دميكلبه آنجا بود د يرا كه زمان يا رانهيكه من آن و يكنم هنگام يم گمان

.كه قبال بودم نخواهم بود يهرگز آن دختر سهل انگار گريدانستم كه د يم. از وجود مرده است يقسمت. اما احساس كردم . بودند ، آغاز كردم

به دنكن دورف آمده اند و دايداد كه آنها جد حياو توض. آمد يبه مالقات ما نم يكس نيندارد بنابرا يدر آن شهر دوست زهيكه ال ديرس ينظر م به

Page 75: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٧٦

. رنديتا مردم آنها را بپذ ديبه طول خواهند انجام يمدت

ميكرد يخود انتخاب م يدوز يبرودر يكه برا يشميابر يكالف ها اي ديخر يكه او در بازار م يجاتيكردم توجه خودم را به سبز يتالش م من

. ميخود انتخاب كن يدوز يبرودر يگل ها يبرا يالجورد يآب اينخ بنفش اي ميبخور ازيپ اي جيدادم هو ينم يتيماما صرفا اه. جلب كنم

زينداشتم در انتظار چه چ نانياطم... دميكش يانتظار م. در برزخ بودم گريبار د. دادم يروزمره خود را انجام م يبه طور خودكار كارها من

.هستم

يبه نظر م. كردند ياو صورت گرفته بود صحبت م هيكه عل ييو كودتا گيمردم اغلب درباره كنت لودو ميزد يكه به آنها سر م ييمغازه ها در

آنچه دكتر كارلسبرگ در سالن خانه لوكن هيشب ييمن اغلب عكس ها. كه كودتا با شكست روبه رو شده بود خوشحال هستند نيهمه از ا ديرس

و نيدوك روشن اشتا ني، هفتم انيليميماكس گيكارل لودو. را داشت سينو ريهمان چهره بود و همان ز. دميد يبود منشان داده منبرگ به

.، كنت لوكن برگ شيدورن

.كرد يكلمات درنگ م نيا يچشم من رو. كنت لوكن برگ انيليميماكس

شيبرا يكه نداند در آن دوره چه اتفاقات نيشده است و ا دهيچيمرموز پ ياش در لفاف ياز زندگ ياست كه شخص بداند بخش يبيعج احساس

.است گانهياو هم با آنها و هم با خودش ب. داند يجدا م گرانيآن شخص خودش را از د. داده است يرو

كند و يگفت كه مرا درك م ياو م. كردم يو آزادانه با او صحبت م مانهيصم اريچرا كه اكنون بس. دهم حيتوض زهيال يرا برا نيا دميكوش يم من

.احساس برطرف خواهد شد نيداند كه گذشت زمان ا يم

:گفت يم او

است كه به زور از تو بخواهم به نيخواهم ا يآنچه كمتر از همه م. يطور دوست دار نيالبته اگر ا. نكن ديهرگز در صحبت كردن با من ترد -

.هستم نجايمن ا يداشت ازي، اما بدان كه اگر به من ن يمن اعتماد كن

:او گفتم به

.هرچه زودتر خودم را آماده كنم تا به خانه بازگردم ديبا -

:گفت يملتمسانه م او

. يما را ترك نكن يا افتهيكه كامال بهبود ن يهنوز نه ، بهتر است تا زمان -

.به شكل سابقم برگردم چوقتيكنم ه يكنم ؟ فكر نم دايكامال بهبود پ -

. ديد يبعد ها خودت خواه... افتاده است تياتفاق برا نيا يچون به تازگ يكن يطور فكر م نيحاال ا تو -

.داد يم يبه من تسل يادياو تا حد ز بله

مسافرت كوتاه باشد و حاال دو ماه بود كه من كي نيقرار بود ا. به خانه بروم ديبا: گفتم يخاستم با خودم م يبرم يحال هرروز كه از جا نيا با

.انگلستان را ترك كرده بودم

يرا به خاطر آوردم كه از جا يوحشت كردم ، چرا كه روز. داشتم جهيشدم احساس تهوع و سرگ داريكه از خواب ب يروز صبح هنگام كي

.برخاستم و متوجه شوم آنچه را كه باور داشتم ، آنها تصوراتم بوده است

Page 76: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٧٧

بار نيا. ريخ ايبوده ام هوشيب گريمدت شش روز د ايلبه تختم نشستم و در عجب ماندم كه آ يرو. رفت جيآمدم و سرم گ رونيرختخواب ب از

.وجود نداشت يزيخاطره دل انگ چيه

.وارد شد زهيبه در خورد و ال يهمانجا نشسته بودم كه ضربه ا هنوز

: ديپرس ينگران با

حالت خوب است هلنا ؟ -

.داشتم جهيسرگ يفقط كم. كنم يبله ، فكر م -

دكتر خبر كنم ؟ ديبا يكن يفكر م -

همراه تو به شهر نرفته ام ؟ روزيروز در رختخواب بوده ام و د نيچند ييبه من بگو يخواه يتو كه نم. شوم ينه دارم بهتر م... نه -

:سرش را تكان داد او

به دكتر ديدانم تو را با ينم. يدار جهياما متاسفم كه سرگ. تو را معالجه نكرده است گريدكتركارلسبرگ د يآمده ا نجايتو ا ياز وقت..نه ..نه -

.نه اينشان دهم

: دمياصرار ورز من

.بهتر هستم يليحاال خ.. نه .. نه -

.لند خواهم شد حاال ب نيموشكافانه به من نگاه كرد و من گفتم هم او

.گذشته بود يو آن روز درست مانند روز ها ميبه شهر رفت ما

خانه قتيام را در مقابل حق ييبودم ماجراجو يآنجا قادر م. توانستم بهتر فكر كنم يرفتم م يبه خاطر خطور كرد كه اگر به خانه م ناگهان

يصدا م ريرجيكه ج شانيدار با تابلوها يروانيش يسنگفرش و مغازه ها يها نابايخ. كردم يهنوز افسون را احساس م نجايدر ا. كنم يابيارز

باستان ، انيكوتوله ها ، غول ها و خدا ني، در سرزم نجايكنم كه ا رونيفكر را از مغزم ب نيتوانستم ا ينم. كهن بود يافسانه ها طيمانند مح دكر

.وجود دارد ياليامكان بروز هر اتفاق خ

دوستانه خانواده طيگوش دهم و از مح ميكه امكان داشت به سخنان كسل كننده عمه ها ييآكسفورد جا يبرج ها و مناره ها انيخانه ، م در

.كردم يداده بود ، م يرو ميآن وقت شروع به فهم آنچه برا. استدالل كنم ارانهيتوانستم هوش يلذت ببرم ، م ليگرو

:گفتم زهيروز صبح به ال كي

.آماده بازگشتن به خانه شوم ديباكنم يفكر م -

:به من نگاه كرد يبا نگران او

؟ يبرو يخواه يواقعا م -

:كردم مكث

.كنم بهتر است بروم يفكر م -

.رود يم نياثرات آن ضربه دارد از ب. يآنچه اتفاق افتاده است ، شده ا رشيبدان معنا است كه تو آماده پذ ميتصم نيمطمئنا ا -

Page 77: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٧٨

توانم به نحو احسن يم يو هنگام. ادامه دهم يبه زندگ ديبا. ميايب رونيكه در آن گرفتار شده ام ب يبيحالت عج نياز ا ديدانم كه با يم ديشا -

.باشم كه به آن تعلق دارم ييكار را بكنم كه در جا نيا

:به نرم دستم را لمس كرد او

در آكسفورد . است حيكنم حرفت صح يفكر م يول يدان يرا م نيخودت ا. يبمان نجايا يتوان يم يكه بخواه يمن ، تا لحظه ا زيفرزند عز -

بار نياول نيكرد كه ا يتو درك خواه. ييايافتاده است كنار ب تيكه برا يبا اتفاق يتوان يم يريروزمره خود را از سر بگ يكه زندگ يهنگام

.روبه رو شده است يخشن تر زندگ يظالمانه با جنبه ها نيجوان چن يكه دختر ستين

اش را از دست داده است يكه شش روز از زندگ ابديباور داشته باشد كه ازدواج كرده است و بعد در يبار باشد كه دختر نياول نيا ديشا يول -

.

ام راسخ دهيعق. همان بود طيراكه تنها كار درست در آن ش نياما در مورد صحت كار دكتر كارلسبرگ و ا. ستميدر آن مورد من مطمئن ن -

.كرد نيگزيجا ييبايرا از مغز تو پاك كرد و آن را با ز بتياو مص. است

. ايرو كيفقط ييبايبود و ز قتيحق بتيشما ، مص ياما طبق گفته همگ -

كمك يكه بدان يرا داشته ا يتسل نيا، زمنيعز. يبرد يكه تو رنج م يهنگام. پاك شده است بتياما خاطره مص... طور است نيمتاسفانه هم -

را يصفت وانيآن ح يتوان ينم يبوده است كه تو حت زيآم تياو آن قدر موفق شاتيكه آزما يتو ثابت كرد. يبه دكتر كارلسبرگ كرده ا يبزرگ

آن رشيشواهد ملموس است كه تو را وادار به پذ يرويفقط ن. يرا باور كن تيايرو يو هنوز اصرار دار ياوريحق تو شده بود به خاطر ب دركه

. يمرد ازدواج كرده ا نيكه با ا يكنم در ته قلبت تو هنوز اعتقاد دار يساخته است و من فكر م

.بود افتهيچقدر خوب احساسات مرا در او

.دكتر كارلسبرگ بوده ام قاتيتحق يبرا يشگاهيخوكچه آزما يپس من به نوع -

؟ يتو هنوز به آن ازدواج اعتقاد دار اياما به من بگو هلنا ، آ. او به نفع تو هم بود يبه همان اندازه طيخاطر كه شرا نيفقط به ا -

.بماند يباق نطوريهم هم شهيكنم هم يدانم كه تمام شواهد بر ضد آن است ، اما در مغز من مثل روز اول واضح است و من فكر م يم -

:سرش را تكان داد او

.بوده است نيدكتر كارلسبرگ هم هم يكنم آرزو يو من فكر م -

.مكث كرد يلحظه ا يبرا

قبل لمي؟ من ما ينيدكتر كارلسبرگ را بب گريبار د كي يحاضر ايآ. گردانم يتو را به خانه برم يكه بخواه نيبه محض ا يخواهم بدان يهلنا م -

. ينياز رفتنت او را بب

او با توجه به گفته . نسبت به من مهربان بود يلياو خ. نسبت به آن مرد احساس كردم كه قبال نداشتم يناگهان ينفرتاحساس . تامل كردم يكم

اول هماندر عجب بودم كه اگر از . نميخواستم دوباره او را بب يحال نم نيبا ا. شدن نجات داده بود وانهيو ارنست ، مرا از د زهيخودش ، ال يها

و ظالمانه مورد حمله قرار انهيوحش يپرده به طرز يمن ، ب. بهتر وفق دهم طميبه رو شده بودم امكان نداشت بتوانم خود را با شرارو تيبا واقع

نانياطم زيچ كياما از . بود ؟ مطمئن نبودم يگشتم عكس العمل من چگونه م يمطلب به خانه باز م نياگر آن شب با دانستن ا. گرفته بودم

Page 78: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٧٩

ظالمانه در آن يكه به طرز ياگر شخص.بود افتهيمه انيبود كه مرا در م يبدر مالقات كرده بودم همان مرد نيكه در شب هفتم يمرد. داشتم

يآهسته دنيكرد ؟ من به چرخ يمورد تامل م نيكه در كلبه اش بودم در ا يهنگام ايشب از من هتك حرمت كرده بود همان مرد بود ، آ

رفت ؟ يبه شمار م يگرفته بود به مقصودش برسد مانع ميكه تصم يمرد يبرا اياما آ. در قفل بود . ر فكر كردم د رهيدستگ

احساس . دادم يكنم عقل خود را از دست م يگمان نم. كردم يم نيكنم شجاعانه چن يرو به رو شوم فكر م تيگذاشتند با واقع يآنها م اگر

يحرمت يتوانستم مطمئن باشم تحت چنان ب يچطور م. شدم يداد ، اما هرگز دچار تشنج و غش نم يبه من دست م يارادگ يو ب يهودگيب

ما جلوه گر تيانتظار است كه سطوح شخص رقابليغ يو تنها هنگام مقابله با بحران ها ميشناس يخودمان را نم قتيما در حق ؟بودم يچگونه م

:ادامه داد زهيال. شود يم

كند نهياست تو را معا ليما يليدانم كه او خ يمن م. نديبار تو را بب نيا يدكتر معمول كيتوانست به عنوان ياگر او م. شد يمن راحت م اليخ -

.و من عالقمندم نظر او را در مورد رفتن تو به خانه بدانم

.آمد ينزد ما م گري، تا دو روز د دياو نامه نوشت ، پاسخ او رس يهمان روز برا زهيو ال نميب ياو را م گفتم

يهرروز صبح با نگران زهيشده ام ؟ ال ماريباز هم ب ايشدم و در عجب ماندم كه آ جهيهنگام برخاستن از رختخواب دچار سرگ گريچند بار د من

:گفتم . ديرس يبه نظر م مناكيب يلياو خ. ديپرس يحال مرا م

.خواهد كرد رييتغ زيآن وقت همه چ. زود به خانه برگردم يليخ ديكنم با يفكر م -

مورد نيگذشت شك من در ا يكه م يهر روز. تا به حال دنبال من آمده بود ديواقعا با من ازدواج كرده بود با انيليميكردم اگر ماكس يم فكر

.شد يم كينزد نيقيبه شتريازدواج هرگز صورت نگرفته است ب نيكه ا

رفتم يكه به خانه م يپس احتماال هنگام. ديرس يدور به نظر م يلياتفاقات خ نيخانه از تمام ا. توانستم فراموش كنم يم ديم شارفت يم اگر

.شد يدور م زيمن ن يبرا

.را دوباره آغاز كنم ميتوانستم زندگ يم

شب نيها گذراندم دلچسب تر ليرا كه در خانه گرو يآن شب. گردم يبه خانه باز م ينامه نوشتم كه به زود ليو خانم گرو نيعمه كارول يبرا

صحبت ميمن جالب بود و چقدر لذت بخش بود كه نشان ده يبرا يآنها از آنتون نيبه خاطر آوردم كه چقدر تحس. ام بود يآن دوره از زندگ

آرامش بخش و دنج بود و من به يلياست كه خ نيكنم ا انيا بتوانم درباره خانه آنه يكه م يتنها حرف. ميكن يرا درك م يمانه آنتونيحك يها

. نميخواستم از آن فرار كنم بب يم يرا كه زمان يشيتوانستم محسنات آن آسا يم جيتدر

كه وارد خانه شوم و نياز ا شيپ. من در باغچه كوچك بودم و متوجه آمدنش نشدم ديكه او رس يهنگام. آمد يكارلسبرگ طبق قرار قبل دكتر

.بود زهيربع ساعت نزد ال كيكنم در حدود يفكر م ابمياو را آنجا ب

: ديپرس. گرفت شيبلند شد و هر دو دست مرا در دست ها. روشن شد يچهره اش از خوشحال ديكه مرا د يهنگام

حالت چطور است ؟ -

اتيخواست جزئ يما را تنها گذاشت و او م زهيال. لبخند زد يگردم با خوشنود يبازم يكنم دارم به حال عاد يكه به او گفتم احساس م يهنگام

ياديز تياهم شيهم برا اتيجزئ نيرنج برده ام ؟ دانستن كوچكتر ياز كابوس ايداشته ام ؟ آ يياهايچه رو. آنچه بر من گذشته بود بداند

Page 79: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٨٠

.داشت

. ستيهنگام برخاستن از رختخواب حالم خوش ن و من گفتم كه اغلب صبح ها ديام پرس ياز سالمت جسمان سپس

؟ ديكند و نظرم را پرس نهياست مرا معا ليگفت ما او

:او گفت . بود ميزندگ يلحظه ها نياز برجسته تر يكيآن زمان . هرگز آنچه را كه بعد از آن اتفاق افتاد فراموش نخواهم كرد . رفتميپذ من

. يكه باردار هست ميبگو ديبا -

:زد اديفر. در آمد ياز پا يدياو از شدت ترس و ناام.قرار گرفتم ريتحت تاث قايخبر عم نيا دنيهنگام شن زهيحالت ال از

.وحشتناك است نيمن ، ا يخدا -

من . زند او فر. شدم يبچه دار م يمن به زود. كردم يم يبود كه احساس شاد نيامر ا قتيحق رايز. دهم يم يكه دارم به او دلدار افتميدر

.آمدم رونياز عمق غم خود ب جيبه تدر افتميرا در نيكه ا ياز لحظه ا. او وجود داشت . نشده بودم وانهيد

را به جز اعجاز بچه دار شدن يزيتوانستم چ يكردم ، چرا كه نم يرو داشتم فكر نم شيدر پ ريكه به طور اجتناب ناپذ يبه مشكالت! خودم فرزند

. نميبب

در جنگل ربط يتكاريتوانستم او را به جنا ينم. مرا دوست داشته است انيليميباور داشته ام كه ماكس شهيكه در اعماق قلبم هم دميفهم آنگاه

.در من به وجود آورد گريد يتوانست احساس ينم قيعم يچشم انداز فرزند او در بطن من به جز انباشتن سرور. دهم

:من گفت به زهيكه دكتر رفت ال يهنگام

؟ ستيچ نيا يمعن يدان يهلنا م -

.دانم يبله م -

خواند يم ييمايس عتيدر من وجود داشت كه پدرم آن را طب يتيخصوص. ديآ ياز دست من برنم يكار. بود انيمن به وضوح نما يخوشحال اگر

كه يهنگام. پندارد يم يمنطق ريو غ بيمرا عج زهيداشتم ال نانيو اطم.دانست يم يتيمسئول يآن را ب نيعمه كارول. ريگفت طبع متغ يمادرم م.

يغرق شده بودم و اكنون كه فراموش يدر افسردگ. آغاز كنم يديجد يداشتم تا آن حادثه زشت را پشت سر بگذارم و زندگ اريبس تيوقعم

را يگريد زيبچه دار شدن هرچ يشگفت. ود دست خودم نب. كردم يم يزنده وجود داشت ، خوشحال ادگاري كيممكن شده بود چرا كه ريغ

. داد يتحت الشعاع قرار م

:گفت زهيال سرانجام

به يتوان ي؟ تو نم ميبكن ميتوان يحاال چكار م... ! فتدياتفاق ب ديهم با نيا گريد يها يواقعه وحشت ناك است چرا عالوه بر گرفتار نيا -

؟ ستيچ نيا يمعنا يدان يم. هلنا يانگلستان بارگرد

.شوم يبچه دار م يبود كه به زود نيتوانستم فكر كنم ا يكه م يزيبه تنها چ اما

:به من هشدار داد او

؟ آنها چه خواهند گفت ؟ تو رسوا يشو يبچه دار م يبه زود ييو به آنها بگو يبرگرد تينزد عمه ها يتوان يتو م ايآ. ميباش يمنطق ديما با -

كنه ، آنها در... افتاده است يچه اتفاق ميو بگو سمينامه بنو شانياگر من برا. خود نگه ندارند شيممكن است آنها تو را پ يحت. يشو يم

Page 80: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٨١

. ميآن را بده بيترت ديبله ما با. است نيتنها راه چاره هم. يبمان نجايتا هنگام وضع حمل ا ديتو با. نخواهند كرد

به آن ديدوست داشتم پسر داشته باشم اما نبا. كردم يبچه فكر م نيفقط به تولد ا. نكرده بودم يانيم يه هابه ما ياعتراف كنم كه توجه ديبا

.خوشحال نشده ام يلينبودم گمان كند كه من از تولدش خ لياگر دختر بود ما. كردم يفكر م

نيكنم و به بهتر تياو را ترب. توانستم بچه را نگه دارم يچطور مكردم ؟ يم ديچكار با. كردم يفكر م يمنطق ستيبا يم. بود زهيحق با ال اما

كردم ؟ يم ديكه در انتظار تولد بچه بودم چه با ينداشت و تا زمان ينحو پرورش دهم ؟ بچه پدر

.گذشته بود هياول يشادمان

.گرفته ابشد يميتصم زهيال ديرس ينظر م به

رفتم و بعد تو را در رونيبخشم كه آن شب بدون ارنست ب يمن هرگز خودم را نم. هلنا و من از تو مراقبت خواهم كرد يما بمان شيپ ديتو با -

. يكن نانيبه ما اطم يتوان يم. به تو سخت بگذرد ميگذار ينم. داد ميرا خواه بشيبله ما ترت. گم كردم تيجمع انيم

.كرد يطرح م ييگذشته بود و او به طور مشخص داشت نقشه ها هيوحشت اول. ديرس يآرامتر به نظر م يكم او

ميتوانست يدر آمده بودم و او با من بود و م انيليميكردم اگر واقعا به ازدواج ماكس يگذشته بود و من فكر م روزمندانهيلذت پ ي هياول احساس

او . كنم دايكنم كه او را پ يتوانم كار ينم ايآ دميپرس ياز خودم م. داشتم يم يچه احساس ميكن ميبچه دار شدن را با هم تقس يلذت دورنما

و صبور را در چهره اش نيكردم آن نگاه غمگ يصحبت م زهيمورد با ال نيتوانستم انجام دهم ؟ اگر در ا يحال چه م نيبا ا. پدر فرزند من بود

ام با يدگكه آنها به من نشان داده بودند هرگز باور نكرده ام كه زن يبه تمام شواهدكردم تا به او بفهمانم با توجه يتالش نم گريد. دميد يم

يبه هر خانه سر م. گشتم يبه دنبال او تمام كشور را م. وار كردم وانهيد ينقشه ها يزيشروع به طرح ر. بوده است ايرو كيفقط انيليميماكس

:گفتم زهيبه ال. افتمي ياو را م دياز او داشتم با يحاال كه فرزند. خواستم يدر مورد او م يزدم و اطالعات

.در روزنامه بدهم ؟ از او بخواهم كه نزد من برگردد يآگه كيتوانم يم -

:وحشت زده شد زهيال

دهد ؟ يرا م يآگه نيكرده جواب چن يكار نيكه چن يمرد يكن يتو فكر م -

:به صحبت كردم شروع

....كردم يم فكر مداشت -

شناختم هرگز وجود نداشته يكه من م يانيليمياست چرا كه او اصرار داشت آن ماكس دهيفا يچقدر ب زهيمورد با ال نيمتوجه شدم صحبت در ا و

.است

:كرد يبا من صبورانه رفتار م او

. ديايهم به وجود ب يامكان دارد دردسر يحت. كنند يفرض م وانهيهمه تو را د. ميفرض كن كه ما به كنت لوكن برگ اشاره كن -

از فكر ميعمه ها. است حيدانستم نظر او درباره نرفتن به خانه صح يم. آمد ياز دستم بر نم يكردم كار يبه هرطرف كه نگاه م بيترت نيبد

كس داستان حمله در چيه. آن را تجسم كنم ييتوانستم رسوا يم. كردند يباردار وحشت م يازدواج نكرده يبرادرزاده كيپناه دادن به

.من باور نخواهد كرد يرعاديآن را درباره ازدواج غ گريبرگردان د نيجنگل و همچن

Page 81: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٨٢

آرام و تياو دوباره شخص. كنم هيتوانم به او تك يدانستم م يدهد و م ياريدشوار مرا تيموقع نيداشتم تا در ا ازين زهيال يركيبه لطف و ز من

.آورد يد را به دست مخو يمنطق

. ميبكن ديبعد از آن چه با ميريبگ ميتصم ميتوان يآنوقت م. يبمان نجايتا زمان تولد بچه در ا ديمطمئنا تو با -

.باشد يبچه كاف نيا تيو ترب ميما و تعل يزندگ يكه بتواند برا ستياما آن قدر ن. پول دارم يمن كم -

:گفت او

.كرد ميدرباره آن بعدا فكر خواه -

آنها هردو با . شد كيشر زهيال يدر وحشت و دلسوز ديخبر را شن نيكه ا يبود و هنگام افتهيباز ادياش را به مقدار ز يسالمت. بازگشت ارنست

.د دانستن يداده بود خود را گناهكار م ينگران ، چرا كه به خاطر آنچه رو يليمهربان بودند و خ يليمن خ

كردم و يرا فراموش م طميشرا يمن همچنان پابرجا بود و هرازگاه يتمندياما حالت رضا. كردند يمرتبا درباره من بحث م زهيدانم او و ال يم

زنديمن بر يبه آنها داده باشد كه در غذا ييدكتر كارلسبرگ دارو ديكردم شا ياوقات فكر م يگاه. دميشياند يبچه دار شدن م يتنها به شاد

نيكردم ا يفكر نم. كرده است كه من تصور كنم باردار هستم ياو كار ديبه مغزم خطور كرد كه شا يبار فكر وحشتناك كي. مرا شاد كند ات

نيموضوع چن يكه شخص ياما هنگام. كنند يم يحادثه تاسف بار تلق كيو ارنست آن را زهيال ديرس يدرست باشد چرا كه به نظر م دهيعق

.شود يشده باشد مشكوك م يشيآزما

كه من بتوانم نزد ميكرد يم دايپ يبهانه ا ندهيآ يماه ها يو در ط ميينگو ميمطلب به عمه ها نياز ا يزيدر حال حاضر چ ميگرفت ميتصم ما

بهكه حال ارنست بد تر شده است و او انيبر ينوشت مبن نيبه عمه كارول يخود گرفت و نامه ا اريآن را در اخت زهيال. بمانم يدخترخاله ام باق

.دارد ازيكمك من ن

:در آورد و گفت يشكلك او

. زيدروغ مصلحت آم -

كردم و مرتب به بچه ينم جهيصبح ها احساس سرگ گريد. گذشت يگريپس از د يكيماندم و هفته ها يمن در دنكن دورف باق بيترت نيبد

.كردم يدوختم و فكر م ينشستم ، م يساعت ها م. ختن لباس و لوازم بچه كردم و شروع به دو دميپارچه خر. كردميفكر م

كوچك در يخصوص مارستانيب كياز دوستانش يكي، دينما يمعرف نيخواهد مرا به دكتر كل ياو گفت م. كارلسبرگ نزد من آمد دكتر

من نيدكتر كل مارستانيآنجا در ب. كرد يم يبرد و به همكارش معرف يمرا به آنجا م يدور نبود و به زود نجاياز ا يليكالرنگن داشت كه خ

.آوردم يم اينفرزندم را به د

.رود شيآنها پ ليبودم كه كارها بر طبق م يام راض يفعل طيو در شرا اوردميبر زبان ن يزيدرباره آن چ يفكر كردم ول مارستانيب نهيبه هز من

:گفت زهيروز ال كي

فرزندت يبتوان ديشا. يمشغول شو يدر مدارس ما به شغل معلم يبعدا بتوان ديو شا يما بمان شيپ يمدت يبرا يتوان يآمد م اينبچه به د يوقت -

. يرا هم نگاه دار

شود ؟ دايمن پ يبرا يشغل نيچن يكن يفكر م -

Page 82: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٨٣

يزيكار هستند و اگر چ نيآنها دنبال ا. دارند نهيزم نيدر ا يادياو و همكارانش اطالعات ز. ممكن است دكتر كارلسبرگ بتواند كمك كند -

.كنند يشوند كه كمك يدارم خوشحال م نانيكردند اطم دايپ

:گفتم يخوشحال با

. ديمهربان هست يلينسبت به من خ يشما همگ -

:پاسخ داد زهيال

بود كه تو ينها در كشور ما اتفاق افتاد بلكه زمانحادثه نه ت نيكه ا ميكن يمن و ارنست هرگز فراموش نم. ميكن يم تيما احساس مسئول -

. يما بود همانيم

ييگو. مستقل بودم شهيبود چرا كه من هم بيعج يليخودم خ ياحساس برا نيكنند و ا يزيمن برنامه ر يبودم كه بگذارم آنها برا يراض من

.شده بود ينيب شيپ رقابليسحر كرده بود كه تمام اعمال من غ يبدر هفتم مرا طور

كه يدوختم و هنگام يكوچكم را م يلباس ها. گذشت نا آگاه بودم ياز آنچه م بايتقر. را آزاد گذاشتم تا مرا لوس كند زهيبود كه ال نيچن نيا

گفتند يآنها م. يو صورت ي، آب ديسف. گذاشتم يانها آماده كرده بودم م يكه برا ييكردم و در كشو يآن ها را تا م يشدند با خوشحال يتمام م

بافتم و يم. كودك نداشته باشم تيجنس يبرا يدوختم تا نقشه ا يم يو هم لباس صورت يمن هم لباس آب نيبنابرا. باشد يآب ديلباس پسر با

.با ما بود زييتابستان گذشت و پا. خواندم يدوختم و كتاب م يم

بيو غر بيعج يها و جاها يبا خارج يكه به خانه برگردم از زندگ نيا ياست كه من به جا بيعج يليخ شينوشت كه برا ميبرا نيكارول عمه

.دارد ازيبه كمك من ن زهيكه ال ديفهم ياست م يبيدارد و قلب عضو عج يقلب يماريكرد ارنست ب يكه درك م لداياما عمه مات. برم يلذت م

ياو فكر م. خواهم ماند نجايدر ا گريد ياز شوهرش مدت يد پرستار زهيكمك به ال يرابود كه من ب دهياو شن. نامه نوشت ميبرا ليگرو خانم

.مشتاق بازگشت من هستند يآنتون نيخواهد بود اما او و شوهرش همچن يتجربه خوب ميبرا نيكرد ا

گذشته يماه ها ياليخ يماجرا ها. موديپ يهموار را م يآنها راه يكه زندگ ييجا. از من دور هستند يليخ تيواق ي ايآنها در دن ديرس ينظر م به

.دور از آنها فرستاده بود ييها ايمرا به دن

:گفت زهيال يروز

درس يسياند كه به دانش آموزانش انگل رفتهيخودت تو را پذ ينيمدرسه د يراهبه ها ديگو ياو م. دارد تيبرا ييدكتر كارلسبرگ خبرها -

. يخودت نگاه دار شيبچه را هم پ يتوان يتو م. يده

:تمام وجود گفتم با

. ديكش يمن زحمت م يبرا يليشما خ -

:پاسخ داد يبه طور جد زهيال

. ميفكر كن ندهيبه آ ديو با ميبه هر حال ما تو را دوست دار. ماست فهيوظ -

امكان يزيچ نيچطور چن. ختير يفرو م يتوانستم حركت فرزندم را احساس كنم و هر بار قلبم از شاد يم. شد يروز به روز بزرگتر م شكمم

صفت به وجود آمده است ؟ اعتقاد وانيح كي انهيحمله وحش جهيكه اكنون در وجود من است در نت يزندگ نيا ايآ دميپرس يداشت ، از خودم م

Page 83: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٨٤

كه آن نيمتقاعد كردن من در مورد ا يبرا يكرد آنها چه مدارك ينم يفرق. ت نخواهم داد پرجذبه هرگز از دس يآن روزها ربارهخود را د

.كردند يروزها هرگز وجود نداشته اند ارائه م

فرزند او را ياست و به زود دهياز مرگ شوهرش داغد رهيكه اخ يكرد ، زن يم يمرا به عنوان خانم ترانت به مردم معرف زهيصورت لزوم ال در

.كردند و با من مهربان بودند يترحم نگاه م ليقا يمرا به عنوان شخص. خواهد آورد ايبه دن

زن ها درباره تولد . كردم يو با آنها صحبت م ستادميا يمن م. شدند يم ايزدند و از حالم جو يرفتم مرا صدا م يكه به بازار م يهنگام

.خود هنگام وضع حمل همسرانشان ييها يخواب ردايگفتند و مردها در مورد ب يفرزندانشان با من سخن م

مرحله نيكرد بهتر است من در ا ياو فكر م. داشت ، برد مارستانيكه دوستش ب ييروز دكتر كارلسبرگ آمد و مرا به شهر كالرنگن ، جا كي

.تحت مراقبت دكتر باشم

. دينام ياو مرا خانم ترانت م. شده و آماده تولد فرزندم شوم ياو بستر مارستانيدر ب ديبا ليآور ليگفت كه اوا نيبا او رفتم و دكتر كل من

.همسرش را از دست داده ام ياحتماال به او گفته بودند كه من به تازگ

:بازگشت دكتر كارلسبرگ گفت هنگام

.منطقه است نيرشته در ا نيپزشك ا نياو بهتر. ياعتماد كن نيبه دكتر كل يتوان يتو م -

.نه اي ميايآن بر ب نهيتوانم از عهده هز يدانم م ينممن -

:گفت او

. ميما آن را به عهده گرفته ا -

.... رميتوانم بپذ يمن نم -

:اندوهناك گفت يبا لحن او

دانم يمن م. ياجازه جبران بده طيشرا نيكمك ما در ا رشيبا پذ ديكه با يتو هست نياما ا. مشكل رفتنيآسان است و پذ دميبخش شهيهم -

در . تو انجام دهند يكه هر كار ممكن را برا ابنديدست اليخ شيتوانند به آسا يم ياو و شوهرش زمان. كند يمرتب خودش را سرزنش م زهيال

. دانم چطور از تو تشكر كنم ينم. را ثابت كنم هيفرض كيكه يداده ا تيبه من موقع يمن كرده ا قاتيبه تحق يكمك بزرگ يليتو خ منمورد

؟ يا رفتهيرا پذ قتيتو حق ايكنم به من بگو آ يخواهش م

:مكث كردم و او گفت من

. ياعتقاد دار تيايكه هنوز به رو نميب يم -

: گفتم

.آورم يبه خاطر نم يزيچ... گريد ياز آن ماجرا. كرده ام يمن با آن زندگ -

:اد تكان د دييسرش را به نشانه تا او

كه تو نيكودك ثمره ازدواج توست و علت ا نيكه ا ياعتقاد دار يشو يبچه دار م يكردم بهتر است و حاال كه تو دار ياز آنچه فكر م يحت -

با ديايكه از دست ما برب يهر كار. خوبست نيهم. ستين يمسئله ا.... يتا به حال فكر كرده ا. است ني، هم يآن را دار رشيپذ يآمادگ

Page 84: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٨٥

.داد ، مطمئن باش ميانجام خواه تيبرا يخوشحال

تيكه برا يبياتفاقات عج نيدر مورد ا شتري؟ چرا ب يآن را قبول كرد اي نيچرا ا: دميپرس ياز خودم م ميكرد ياوقات كه به عقب نگاه م يگاه

يعيطب يعي، وقا بيشده بودم كه اتفاقات عج ييايجوان بودم و وارد دن يليمن خ: است نيكنم پاسخ ا ي؟ گمان م ينكرد قيداده بود تحق يرو

. ديرس ينظر م هب

او . برد يمرا به كالرنگن م زهيرفتم و ال يم نيدكتر كل دنيبار به د كيهر سه هفته . دميد تيخودم را در برابر واقع هيماه فور ياز روزها يكي

.كرد يم ديرفتم او خر يدكتر م مارستانيكه من به ب يمدت يو ط گذاشت يمسافر خانه م كي اطيكالسكه را در ح

دكتر كارلسبرگ به او . داد يبود و طبق دستورات دكتر كارلسبرگ مرا تحت مراقبت مخصوص قرار م يمن راض يباردار شرفتياز پ دكتر

و امكان داشت . ضربه در اثر مرگ شوهرم بوده است نيكرد ا يگمان م نيهولناك به من وارد شده است و دكتر كل يگفتخ بود كه ضربه ا

.داشته باشم يسخت مانيامن ز طيشرا نيتحت ا

خكوبيم يدر پشت سرم مرا بر جا ييخارج شدم صدا مارستانيكه از ب يهنگام. و هوا سرد بود ديدرخش يم ديخورش هيروز از ماه فور نيا در

.كرد چرا كه مرا درست به آكسفورد برگرداند

؟ ستيهلنا ترانت ن نيا -

و قهوه يآنها چا. تابستان باز بود اميچاپخانه كوچك در كاسل ماند داشتند كه فقط در ا كيكه دميرا د نگتونيبرگشتم و خواهران الك من

شده كار دست يدوز يبرودر يها زيو روم يچا يگرم نگاه داشتن تخم مرغ و قور يبرا يپوشش پارچه ا ني، همچن يخانگ يها كيهمراه با ك

افتندي يم نانيكردند و اطم يم يفروش اجناس خود عذرخواه يآنها مرتب برا. بود امدهيمن هرگز از آنها خوشم ن. فروختند يخودشان را م

:گفتم . خورده هستند نيبوده و آنها حاال زم پيآنها نبوده است چرا كه پدرشان سرت يكار دائم نيدانند ا يكه همه م

.رز زهيو دوش تياد زهيچه خوب ، دوش -

.جالب است يليخ نجايتو در ا دنيد -

. باشند و در عجب بودند كه چرا دهيد نيدكتر كل مارستانيخارج شدن مرا از ب ديبا. قرار دادند يمرا مورد بازرس يخود سرتاپا زيچشمان ر با

.من كامال مشهود بود تيوضع يكت گشاد با تن داشتم ول كي اگرچه من. تا علت آن را بفهمند ديطول نكش يادياما مدت ز

: ديبود پرس نيزبير يا النهيبزرگتر كه به طرز رذ خواهر

هلنا ؟ يكن يچكار م نجايا -

.هستم همانيخانه دخترخاله ام م -

. يبله البته ، تو چند ماه است كه از خانه دور هست -

.گردم يبرم ياما به زود -

؟ يكن يم يزندگ نجايپس تو واقعا ا. كوچك است يليخ ايخوب ، خوب ، دن -

.روم ياو م شيآمده ام و حاال پ نجاينه با دختر خاله ام به ا قايدق -

:گفت نگتونيالك زهيدوش

Page 85: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٨٦

. ميتو خوشحال شد دنياز د -

:اضافه كرد خواهرش

.خوبست يليخ يهمشهر كي دنيد -

....خاله ام منتظر است دختر. عجله كنم ديبا -

من يظاهر تيفكر كردم در مورد وضع. مغازه نگاه كردم كي نيتريبه انعكاس خودم در و. دميكش يكه از آنها جدا شدم نفس راحت يهنگام

.وجود ندارد يديترد چيه

كه ساكت نشسته است و از دميد ياغلب او را م. داد يدر مورد من وسواس به خرج م زهيال. شد يم كيمن نزد مانيها گذشته بود و زا هفته

.دانستم او دل واپس من است يشود و من م يم دهياش د يشانيپ يرو ياخم ينگران

توانستم به ينم. خود بودم يهمچنان غرق خوش ديگرفته بودند من با ميمشورت كرده بود و آنها تصم نيبا دكتر كارلسبرگ و دكتر كل او

:گفت زهيال. دم فكر كنم جز فرزن يزيچ

دكتر كارلسبرگ اسم تو را به آنها نگفته است اما طبق . يبه صومعه برو يسيانگل سيتدر يو بعد برا يبچه صبر كن يسالگ كيتا ديتو با -

.به وجود نخواهد آمد تيبرا يمشكل چيسفارش او ه

. گذشت يبزرگ فقط دو سال از آن روز ها م يخدا(آوردم يگذشته را به خاطر م يروز ها! خواهد بود بيخودم فكر كردم چقدر عج با

چقدر . شد يدچار مشكل م شهيهم ييو عشق به ماجراجو يرام نشدن ي هيهلنا ترانت كه به خاطر روح. كه شاگرد آن مدرسه بودم يهنگام)

.گشتم يبچه به آنجا بازم كي ابود كه حال ب بيعج

يكرد او را لوس كند و خواهر گوردون كه م يم يانداخت و سع يبه بچه م زيآم طنتيش يكردم كه نگاه ها ير نظر مجسم مرا د ايمار خواهر

:گفت

.مشكل به وجود خواهد آمد شهيهرجا هلنا ترانت باشد آنجا هم -

. ساخت يتحمل م رقابليرا غ انيليميماكس نديد اقيبود و اشت يباق شهيكردم و عشقم كه به قوت هم ياوقات به آن سه روز فكر م يگاه سپس

. رميكه او را در آغوش بگ دميكش يرا م يو من مشتاقانه انتظار روز ديبخش يتنها فكر فرزندمان به من آرامش م

دكتر كارلسبرگ سفارش كرده بود با . بردند مارانيب گري، جدا از د يخصوص يمرا به اتاق. برد مارستانيمرا به ب زهيال ليماه آور يروز آفتاب كي

.طور باشد نيا ديبا طيدر نظر گرفتن شرا

ياطيتوانستم به ح يداشت كه از آنجا م ياتاق پنجره ا. را داشت مارستانيحال حالت ب نيبا ا. ديدرخش يم يدياز سف زيهمه چ. بود ييبايز اتاق

.شده بود نگاه كنم يآن با دقت گلكار هيكه حاش

هستند و آنها مارستانيدر ب گريچند مادر د دميپرس. توانست انجام داد يمن هرچه م يراحت يكرد و او برا يمرا به همسرش معرف نيكل دكتر

.روند يو م نديآ يآنها مرتبا م. هم هستند گريپاسخ دادند چند نفر د

. بودند يدر مراحل مختلف باردار يهمگ. زدند يقدم م اطيكه در ح دميشش زن را د ايكردم و پنج ينگاه م رونياول از پنجره اتاقم به ب روز

از آنها يكي. نشسته بودند گريباغچه گل ها كنار همد كينزد يچوب يها مكتياز ن يكي يكردند و دو نفر از آنها رو يصحبت م گريآنها با همد

Page 86: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٨٧

يبا هم گفتگو م يآورد و آنها با سر زندگ رونيخود را ب ياطيكه خ وستيآنها پ به گريد يزن. كرد يم يقالبدوز يگريبافت و د يم يبافتن

.كردند

.باشم گريكنار زنان د نييخواست آن پا يدلم م. جدا سازد گرانيگرفته بود مرا از د ميبودم كه دكتر تصم متاسف

من . كردند ياستفاده م گرينبود كه زنان د ياطيهمان ح نياما ا. ها قدم بزنم و هوا بخورم نيتوانم در باغچه كوچك كل يمن گفته شده بود م به

يخواستم درباره بچه ها صحبت كنم و بافتن يآنجا نبود و من م يكس يمخصوص باغ نشستم ول يصندل كي يرو يها رفتم و مدت نيبه باغچه كل

.كنم هيمقاس گرانيرا با د مياه

. :ام دهيرا د گريد ياطيبه سراغم آمد و به او گفتم از اتاقم ح نيبودم خانم كل كه در باغ يهنگام

.خواهد با آنها صحبت كنم يدلم م. آن طرف بود و چند زن حامله آنجا بودند اطيح كي -

:هراسان شد او

.داند يكنم دكتر آن را عاقالنه نم يفكر م -

چرا كه نه ؟ -

. يكند ممكن است تو ناراحت شو يكنم او فكر م يگمان م -

ناراحت شوم ؟ ديچرا با -

.تو شود يمسئله باعث افسردگ نيممكن است ا. آنها همه خانه و شوهر دارند -

:حرارت گفتم با

. ستيطور ن نيا -

توانم آن قدر يكه م نيلت اسپس دانستم ع. زنان عوض نخواهم كرد نياز ا كيچيآنگاه فكر كردم من پدر فرزندم را با شوهر آبرومند ه و

به دنبال من خواهد آمد و آنگاه من با افتخار فرزندمان را به او نشان خواهم داد انيليميماكس ياست كه هنوز اعتقاد دارم روز نيخوشحال باشم ا

.كرد ميخواه يبا هم زندگ يو خوش يكودكانه ام را داشتم كه ما تا آخر عمر به خوب يايدر ته قلبم هنوز آن رو و

بازگشته بودند شانيهمه به اتاق ها. بود يخال اطيح. نگاه كنم رونيبود كه از پنجره به ب نيكه كردم ا يكار نيكه به اتاقم بازگشتم اول يهنگام

.بروم اطيگرفته بودم به ح مياما من تصم.

. )بگذارد انياست كه او را در جر نيكار ا نيدكتر كارلسبرگ فكر كرده بود عاقالنه تر(دانست يحاال سرگذشت مرا م نيكل دكتر

كه شوهرش را يا وهيب. شوم دهيشد من خانم ترانت نام يم زيو اغراق آم فيكه بدون شك تحر عهياجتناب از شا يتوافق كرده بودند كه برا اما

.از دست داده است شيچند ماه پ

بودم دهيكه من د يعمارت دور باغ ساخته شده بود و زنان. بود يمروزيزمان خواب نبعد از ظهر و ليبروم اوا اطيگرفتم به ح ميكه تصم يهنگام

.كردم كه بتوانم به آن در برسم يم دايراهم را پ يطور ديبا. بودم قرار داشت يكه من در آن بستر يآمده بودند كه مقابل بخش ياز در

كه دميپاگرد رس كيرفتم و به نييبه سرعت به طرف پلكان رفته و از آن پا. شد ينم دهيدر راهرو شن ييصدا چيه. اتاقم را آرام باز كردم در

و دلتنگ شانيپر اريدر آنجا بس ينبود كه كس يشك. و گوش فرا دادم ستادميا. دميشن هيگر يشدم صدا كيكه نزد يهنگام. آنجا بود يدر

Page 87: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٨٨

.است

زهيانگ ريسپس تحت تاث. رميبگ دهيبودم ، ناد دهيآنچه را شن اياز من ساخته است يكمك نميدانستم بهتر است وارد شوم و بب يكردم ، نم مكث

.دوباره در زدم . قطع شد هيگر يصدا. چهار پله باال رفتم و در زدم اياز آن سه يناگهان يا

: ديوحشتزده پرس ييصدا

آنجاست ؟ يچه كس -

: دميپرس

توانم داخل شوم ؟ يم -

تخت يكوچكتر بود ، رو ياتاق خودم اما كم هيشدم كه شب يدر را باز كردم و وارد اتاق نيست پاسخ مثبت باشد ، بنابراتوان يآمد كه م ييصدا

.نامرتب بود شيورم كرده و موها هيصورتش از شدت گر. به سن من خود را جمع كرده بود بايتقر يدختر

:دميپرس. ميشد رهيخ گريبه همد ما

شده ؟ يچ -

:روح جواب داد يب ييصدا با

.ها زيچ يليخ -

:او گفت . آن نشستم يشدم و رو كيتخت نزد به

.دارم يحال وحشتناك -

را صدا بزنم ؟ يكس يخواه يم -

:تكان داد يرا به نشانه منف سرش

. رميم يمن دارم م. از موعدش گذشته است يليخ. كاش بود . ستيمسئله آن ن -

.شود يآمد حالت بهتر م ايبچه به دن يوقت. يريم يمعلوم است كه نم -

:دوباره سرش را تكان داد او

.پرت كنم رونيفكر كردم خودم را از پنجره به ب شبيد. بكنم ديدانم چكار با ينم -

!نه يوا -

.فوق العاده است تيبرا زيو همه چ يتو شوهر و خانه دار. مسئله من با تو فرق دارد -

:ندادم و گفتم يپاسخ

؟ يو تو ندار -

:گفت او

ياو م. او جزو سربازان گارد دوك بود و بمب را به قصد كشتن دوك كار گذاشته بودند . كشته شد شياو شش ماه پ. ميقرار بود ما ازدواج كن -

.خواست با من ازدواج كند

Page 88: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٨٩

پس او سرباز بود ؟ -

:را تكان داد و دوباره تكرار كرد سرش

. ميكرد يماند با هم ازدواج م ير او زنده ماگ -

.، كنت لوكن برگ شيودرون نينگهبان دوك ، دوك كارل روشن اشتا: خود فكر كردم با

:دادم ياو تسل به

.خانواده ات از تو مراقبت خواهند كرد -

:سرش را ماتم زده تكان داد مجددا

كردم يبار قبال سع كي. رنديپذ يمرا نم گريد ديايب ايبچه به دن يوقت يآوردند ول نجايها مرا اآن. خواهند من به خانه برگردم ينم ينه آنها حت -

.آوردند نجايو آنها مرا نجات دادند و ا دميترس يليخ يخودم را به رودخانه انداختم ول. كنم يخودكش

نامعلوم درانتظار دارم يا ندهيكه من هم آ ميخواستم به او بگو يم. خواستم به او كمك كنم يجوان و وحشتزده بود و من م يليكوچك و خ او

دهيخط رس يزود به انتها يليكه خ يمتفاوت با داستان معشوق جوان يليبود و خ ياليخ يلياما داستان من خ. كه احتماال چندان ساده نخواهد بود

.بود

هرگز يديبه او گفتم ناام. كنم تيتوانم از او حما يبزرگتر هستم و م از او يلياحساس كردم خ. به من گفت كه فقط شانزده سال دارد او

كه به من يبه خاطر آوردم هنگام. باشم ديمف شيبرا يتوانستم تا اندازه ا يبودم م دهيكه كش يكنم به خاطر رنج يگمان م. ستيدرست ن

.شده بود رميبانگيگر يهولناك يشانيچه پر. نبوده است شيب يافسانه ا زميانگ اليخ دواجگفتند از

.موجه دارد كه به آن دست اندازد يبتيدختر مص نيكردم الاقل ا فكر

يم يكه او با مادربزرگش در آنجا زندگ ييجا. گفت ميبرا نياو خواستم با من صحبت كند و او درباره شهر روشنبرگ ، مركز روشن اشتا از

كامال . بود يخوب و جد يدوك شهياو هم. داشت اديحكومت را به استيو منصوب شدن او به ر يكه روز مرگ پدر دوك فعل يمادربزرگ. كرد

از يكيوفادار به حكومت بود و وصلت با يمادربزرگش شخص. شهرت داشت يو خودسر ييمتفاوت با پسرش شاهزاده كارل كه به تند خو

نياما هم. كرد يبود مادربزرگش هرگز او را قبول نم يم گياز سربازان لودو يكياما اگر او . رفتيپذ يم ليسربازان گارد دوك را با كمال م

اما سرنوشت به آنها پشت . توانستند به موقع خودش آبرومندانه ازدواج كنند يكردند م ياگر آنها صبر م رايكرد ز يمسئله اوضاع را بغرنج تر م

شهيهم يبرا زيبرده بود و دخترك را ن انينامزد او را از م. دوك كار گذاشته شده بود يبه قصد نابود يقبل از ازدواج آنها ، بمب. كرده بود

ياو نم. نه او قادر به تحمل آن بود و نه مادربزرگش . اضافه كرده بود زيرا ن يگذارده بود و بر بار اندوه ، شرمندگ يو دلتنگ باق شانيپر

:گفتم . گذاشته بود شيپا شيپ يكند و رودخانه راه حل آسان نيخود و فرزندش را تام يتواند زندگ يدانست چطور م

.كرد ميخواه دايپ يهمه ما راه حل. كرد يخواه دايپ يمطمئن باش باالخره راه حل. يآن را تكرار كن ديتو هرگز نبا -

... يندار يتو كه مشكل -

.ندارم كه به او پناه ببرم يمن هم شوهر... من -

نديآ يم نيدكتر كل مارستانيكه به ب ياكثر زنان. ينباش قهيدر مض يكنم از لحاظ مال ياما فكر م. زي؟ چه غم انگ يهست هويپس تو ب يوا -

Page 89: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٠٩

بيكردند كه به بچه آس يآوردند و سرزنشم م نجايغرق شده ام را به ا مهيآنها بدن ن يوقت. است رفتهيدانم چرا دكتر مرا پذ ينم. پولدارند

.و از من مراقبت خواهد كرد رديپذ يرسانده ام او گفت مرا م

مشغول يسيزبان انگل سيدر صومعه به تدر ديشا. كنم نيخودم و بچه را تام ديمن با. ستميمن هم پولدار ن يول. دهد يلطف او را نشان م نيا -

.شوم

.هستم يا من دختر ساده. ندارم يهنر چيمن ه. يكرده هست ليزن تحص كيتو -

؟ ستياسمت چ -

:گفت او

.گرتشن ، گرتشن شوارتز -

: گفتم

يبكن يتوان يبچه چكار م كيكه تو بدون پول و با ميكن يبا هم بحث م. كرد ميصحبت خواه گريبا همد. گرتشن . ميآ يتو م دنيبازهم به د -

.وجود دارد يراه شهيمطمئنم هم

:گفت او

؟ يگرد يپس تو برم -

.بودم فراموش كرده بودم دهيد اطيرا كه در ح ياو را ترك كردم زنان يو وقت ميبا هم صحبت كرد يمدت يبرا. قول دادم من

است و ما كيمن نزد مانيكرد زا ياو فكر م. رود يم شيطبق معمول پ زيگفت خوشحال است كه همه چ. من آمد دنيبه د نيروز دكتر كل آن

. ميآماده باش ديبا

و به طرف پنجره رفتم ، زن ها دميپوش يكه صبحانه ام را خوردم لباس راحت نيپس از ا. و روز بعد حالم نسبتا بهتر بود دميراحت خواب يليخ من

.گرفتم بروم و با او صحبت كنم ميفورا به فكر گرتشن افتادم و تصم. بودند اطيدوباره در ح

.به اتاق انداختم يدر را باز كردم و نگاه نيبنابرا امدين يپاسخ چيه. از پله ها باال رفتم و در اتاقش را زدم . كردم دايرا به طرف اتاق او پ راهم

گريد يماريب يكه اتاق را برا ديرس يبه نظر م. باز بود يپنجره كم. زد يبرق م نيزم. تخت دست نخورده و اتاق مرتب بود . آنجا نبود يكس

.د آماده كرده ان

. برده باشند گريد يبه اتاق مانيزا يكه ممكن است گرتشن را برا ديسپس به خاطرم رس. شده بودم به اتاق خودم بازگشتم ديكه ناام يحال در

.شد يلحظه بچه داشت متولد م نيدر هم ديشا

.كنم رونيرا از سرم ب چارهيتوانستم فكر گرتشن ب ينم. بودند نگاه كردم اطيكه در ح يكوتاه كنار پنجره اتاقم نشستم و به زنان يمدت يبرا

.شدم بتيكوتاه دچار مص يبار در زمان نيدوم يو من برا. روز بعد از ظهر درد من شروع شد آن

را خواهد زيهمه چ.... زيارزش همه چ رميكه كودكم را در آغوش بگ يكردم هنگام يآورم كه فكر م يم اديبه . اورميتوانم درد را به خاطر ب يم

.رفته بود انيدرد از م افتميام را باز يكه دوباره آگاه يهوش شدم و هنگام يمن ب. داشت

: ديپرس يكه م دميشن ييصدا

Page 90: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٩١

حالش چطور است ؟ -

. امدين يپاسخ

:گفتم . من خم شد يرو يشخص. را باال آوردم ميفكر فرزندم بود و من دست ها افتيكه به مغزم راه يفكر نياول

...بچه ام -

:گفت ياز راه دور م يشخص دميسپس شن. امدين يپاسخ

؟ مييبه او بگو ديبا ايآ -

:گفت گريد يكس و

.صبر كن -

.آن را از دست دادم گرياما بار د ندازميچنگ ب ياريتالش كردم به هوش. دميترس يطرز وحشتناك به

. دنديرس يگرفته به نظر م يليخ يهمگ. دميد زيدكتر كارلسبرگ را ن. همراه او بود زهيال. كنار تخت من بود نيكل دكتر

:او گفت . دست مرا در دست گرفته بود زهيال

.طور بهتر بود نيا طيشرا نيدر ا -

:زدم اديفر

؟ يچ -

.آسان خواهد كرد ... تيرا برا زيمن ، زمان همه چ زيعز يهلنا -

:زدم اديفر. دميفهم يرا م قتيحق ديبا. شتناك را تحمل كنم توانستم آن ترس وح ينم

بچه من كجاست ؟ -

:گفت نيكل دكتر

.آمد ايبچه مرده به دن -

!نه -

:گفت متيبا مال زهيال

.بود رياجتناب ناپذ ني، ا يكه تو داشت يبعد از آن همه وحشت و نگران. زميبله عز -

پسر بود ؟... بچه كوچكم را . خواهم ياما من بچه ام را م -

:گفت زهيال

.دختر بود -

و بعد بزرگ شدنش ي، دو سالگ يسالگ كي. نميكوچك بب يشميابر ديتوانستم او را در لباس سف يم. دختر كوچكم . دميد يواضح او را م چقدر

:گفتم . احساس كردم ميگونه ها يرطوبت اشك را رو. و به مدرسه رفتنش را

.شده است ينه ، حتما اشتباه يوا. كردم ياو را در وجودم احساس م. دميخند يكه داشت م ياديز يبه خاطر تكان ها شهيهم. او زنده بود -

Page 91: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٩٢

:او گفت . من خم شد يكارلسبرگ رو دكتر

يكه تو حاال آزاد هست اوريبه خاطر ب. نكن يتاب يكنم ب يخواهش م. ميانتظار را داشت نيما ا. بود اديز يليخ تيبرا يكه خورده بود يضربه ا -

. يسعادتمند داشته باش يزندگ كي يتوان يو م

بچه يول. بوده است ايرو كيازدواجم . عشق من هرگز وجود نداشته است دييگو يشما م. بزنم اديخواستم سرشان فر يم! سعادتمند يزندگ

:گفت زهيال. او مرده است دييگو يموجود زنده و حاال م كي.. وجود داشت

....هلنا ميكن يما از تو مراقبت م -

يچطور جرات م! ديكن شيمن آزما يرو ديكن يخواهم چطور جرات م يمن بچه ام را م. ندارم ياجيمن به مراقبت احت: بزنم اديخواستم فر يم

زيچ كيچرا . ستين ديبدتر از ترد زيچ چيه. خواهم آن را بدانم ياگر به من تجاوز شده است م! ندارد تيكه واقع ديبه من بده ييايرو ديكن

.من باشد از من گرفته شده است يكه قرار بود تسل يكودك. داغ وحشتناك نيا. تر است دب

نبوده است تا به شيبافسانه كيكه باور داشتم شوهرم است ي، كس انيليميبه من گفته بودند ماكس ياز وقت. دميحال آنجا دراز كش يو ب هيبن يب

.را نشناخته بودم يشانيپر نيحال چن

درمانده قايكردم اما روحا خسته و عم ياحساس نم يضعف چيه ياز لحاظ بدن. ميايب رونياز تخت ب ديهستم و نبا فيضع يليبه من گفتند خ آنها

.بودم

كودك را نيبرخواهد گشت و من با افتخار ا انيليميساخته بودم كه ماكس ييايخودم رو يبرا. كرده بودم يفرزندم زندگ يماه ها برا نيا تمام

كه يفقط هنگام. داشتم مانيدر حد كمال ا يدرست همانطور كه به آن سه روز خوشبخت. را باور داشتم ميايرو نيمن ا. به او نشان خواهم داد

:گفتم . توانستم متقاعد شوم ياما هرگز متقاعد نشدم ، نم. كردم يم دايخود غرق كرد ، من تزلزل پ يها يمهربان ريمرا ز زهيال

. نميبچه ام را بب ديبا -

:وحشت كرد نيكل دكتر

.خواهد كرد شتريتو را ب ياو ناراحت دنيد -

. نميخواهم فرزندم را بب يكه م ميورزد اصرار

:گفت نيكل دكتر

. ميامروز او را دفن كن ميخواه يم -

.خواهم آنجا باشم يم -

. يخود تمركز كن يبر بهبود ديتو حاال با. ييايب رونياز تخت ب دياست و تو نبا ييمراسم ساده ا -

. نميخواهم فرزندم را بب يكردم كه م تكرار

:من آمد دنيبه د زهيال

همه يتوان يم. يبه خانه ات برگرد يتوان يتو م. ياست كه فراموش كن نيا يبكن ديكه تو با يكار. تمام شده است زي، همه چ زميعز يهلنا -

. يجوان هست يليتو خ. است فتادهياتفاق ن يزيخواهد بود كه اصال چ نيكوتاه مثل ا يبعد از مدت. يكابوس ها را فراموش كن... نيا

Page 92: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٩٣

:سخت گفتم يلحن با

يكن يفكر م. نخواهد بود تيو با اهم يقياندازه حق نيتا ا چوقتيه فتديب ميكه برا يهر اتفاق. اتفاقات از خاطرم محو نخواهد شد نيهرگز ا -

توانم فراموش كنم ؟ يم

. يخودت بازگرد يعاد يايخواهد تو به دن يحاال م. است دهياو به مقصودش رس. خواهد يكه دكتر كارلسبرگ م ستين يزيچ نيا -

. نميخواهم بچه ام را بب يمن م. كند يم غاتيتبل ياديخودش ز اسازيرو يها يدارو يدكتر كارلسبرگ برا -

. ينيمن ، بهتر است او را نب زيعز يهلنا -

آورده ام ؟ ايناقص الخلقه به دن يواليه كيمن ييبگو يخواه يم -

.آمد ايدختر كوچك كه مرده به دن كي. البته كه نه -

.دانستم كه او زنده است يمن م يول -

. دنديترس يم نيدكترها از هم. يبود دهيصدمه د ياز آنچه بفهم شتريو ب.... يكه خورده بود ييتمام آن ضربه ها. يداشت يسخت مانيتو زا -

.طور شد نيهمان بهتر كه ا يطيشرا نيدر چن

: گفتم

. نمياو را بب ديقبل از دفن با. كنند يامروز بچه مرا دفن م -

....بهتر است -

:زدم اديفربلند شدم و ميآرنج ها يرو

.شما نخواهم شد يها شيآزما يمن قربان. بكنم ديبه من نگو چكار با گريد -

:گفت . آثار ترس ظاهر شد زهيچهره ال در

.كنم يمن با دكتر ها صحبت م -

يها هيپا يكوچك رو يبردند و در آنجا تابوت يمرا به اتاق. چرخدار گذاشتند يصندل يداد مرا رو يآنجا كه دكتر اجازه راه رفتن به من نم از

... بود دهيو او آنجا آرم. ديتاب ينازك به داخل م يتخته ها ياز ال يشده بود كه نور كم دهيكش يطور يزيون يكركره ها. مشبك قرار داشت

يم. رميو را بلند كنم و در آغوش بگخواستم ا يم. قاب گرفته شده بود ديسف يكه با كاله دهيكوچك و چروك يصورت... دختر كوچك من

.بدمم يخواستم در وجود آن بدن سست كوچك زندگ

را صاف ميبالش ها. مرا در تختخواب گذاشتند . آنها در سكوت مرا به اتاقم بازگرداندند . تلخ در قلبم ياسيداغ در چشمانم بود و ييها اشك

.من وجود نداشت يبرا يشيمن انجام دادند اما آسا شيآسا يتوانستند برا يهرچه م. دنديكش ميكردند و پتو را رو

من فقط نوزده سال داشتم و . و كابوس ايرو. بود دهيرس انيبه پا زيهمه چ. بشنوم اطيزن ها را از ح يتوانستم صدا يم. دميتختم دراز كش يرو

.آوردند كسب كرده ام يول عمر خود به دست ماز آنچه اكثر مردم در تمام ط شتريب يكردم تجربه ا ياحساس م

، رميام را دوباره در دست بگ يتوانستم زندگ يم. كرد يم ديكه من اكنون آزاد بودم تاك قتيحق نياو مرتبا بر ا. هر روز كنار من بود زهيال

.بود نيتربه ميبرا نيا. افتمي يرا مثل قبل م زيهمه چگرداند و من در آنجا ياو مرا به انگلستان بازم. بدر بود نياز شب هفتم شيهمانطور كه پ

Page 93: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٩٤

.انجام دهم دياست كه با يكار نيكه ا نميتوانستم بب يفكر كردم و م يليباره خ نيدر ا من

.دوباره شروع كنم ديفراموش كنم با ديبا. وار دور شوم وانهيد يماجراها نياز ا ديبا

گرتشن شوارتز را به ... خودم غرق بودم بتيچرا كه در مص... مارستانيدر لحظه ترك ب بايماندم و تقر نيدكتر كل مارستانيدو هفته در ب مدت

.خاطر آوردم

.سوال خواهد كرد نيخانم كل ايگفت درباره او از دكتر زهيبودم و ال افتهيدر اتاقش هيگفتم چطور او را هنگام گر زهيال به

:رد دكتر بود كه درباره او صحبت ك نيا

او داستانش را به تو گفت ؟ اي؟ آ يپس با او صحبت كرده بود. يبود دهيتو درباره گرتشن شوارتز پرس -

.بود نيغمگ يلي، او خ چارهيبله دختر ب -

.پسر خوب كي. اما بچه اش زنده ماند . رفت نياز ب مانياو سر زا -

به سر پسرك چه آمد ؟ -

.سپارند يم شياز عموها يكياز او مراقبت خواهد كرد و بعد او را به ريمادربزرگ پ. خانواده اش او را گرفتند -

.دلم به حالش سوخت يليخ! چارهيگرتشن ب -

.گرداند يگفت كه در عرض چند هفته تو را به خانه ات برم برگيو خانم گل يخوب شو ديبا. يغصه بخور ديحاال تو نبا -

يبخش تيپرونده دشوار كه به طرز رضا كي. است دهينام من خط كش يفهرست ، جلو كيكه او در ديرس الميبه خ. ديرس يبه نظر م خوشحال

.بود افتهيسرانجام

و من به خاطر از دست .. شد يم ريآسان سراز يليخ مياشك ها ريچند روز اخ نيا. زند يم شين مياحساس كردم كه اشك به پلك ها سپس

. ختمير يو فرزندم اشك م ايدادن رو

1861-1869

يانيم يسالها

************************

1

.مرا به انگلستان بازگرداند زهي، ال دميجان را د يكه آن صورت كوچك و ب يماه پس از روز كي

توانستم يتنها تصورات من بوده است م يباور نكردن يكه تمام آن ماجرا اورميب مانيتوانستم ا ياگر م. ديرس يبه نظر م يعاد زيهمه چ چقدر

. فراموش كن : بود نيكرد و موضوع مورد خطابه اش ا يصحبت م ندهيبا من درباره آ زهيدر طول راه ال. وفق دهم يدر آنجا خودم را با زندگ

يرو ياز نظر او حادثه ناگوار. بود دهيمن ند دگاهياو ماجرا را از د. يروع كنرا ش يتازه ا يزندگ يتوان يزودتر م يزود تر فراموش كن رچهه

انيليميسه روز پر جذبه با ماكس اديدانست كه ياو نم. گفت مرگ مشكل مرا حل كرده است ياو م. بود يداده بود كه نقطه اوج آن خوش اقبال

.است افتهيكند ، عشق تولد يم ينوزاد در بطن مادرش زندگ كيكه يكرد هنگام ياو درك نم. است يهمچنان باق

Page 94: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٩٥

يرشته ها ديبا. ادامه دهم يمن مجبور بودم به زندگ. است حيصح زيكه حرف او در مورد پشت سر گذاشتن همه چ نميتوانستم بب يم اما

.بافتم يام را به هم م يگسسته زندگ

متاسف بود كه ده ماه ديشا. دميدر او د اليخ ياز آسودگ يحالت ديبه نظرم رس. كرد و رفت يسپس خداحافظ. تنها چند روز نزد ما ماند زهيال

سمينونامه ب شيرفتم او من خواست قول بدهم كه برا ستگاهيبدرقه او به ا يكه برا يكنم ، اما وقت يقبل از من خواسته بود او و ارنست را همراه

. ديرس يعالقمند به نظر م شهيو مانند هم ميبگو شيو از حال و اوضاعم برا

ياو زن يبه جا. دختر شاد و پرجوش و خروش رفته بود . نديگو يدانستم آنها درست م يم. كرده ام رييبا هم توافق داشتند كه من تغ همه

. دميرس يكوچكتر از سنم به نظر مكه قبال يبزرگتر از نوزده سال ، در حال. دميرس يبه نظر م زيمن بزرگتر ن. كناره جو نشسته بود

كرد ، اكتون نسبت به آن ياز اوضاع اجتماع انتقاد م شهياو هم. كرده بود رييتغ يكم نيعمه كارول. شده بود جاديا يراتييخانه هم تغ در

او قرار يرهايزود من آماج ت يليگرفت اما خ يمورد انتقاد قرار م اديز يليخ لدايعمه مات. درست نبود چكسياز نظر او كار ه. بود نيخشمگ

زين گريكسان د ياو خوب بود و برا يبرا يبه قدر كاف يسيانگل! كنم شرفتيپ يدر زبان آلمان. ديفهم يسال ول گشتن مرا نم كيعلت . رفتمگ

لبتهبه او بدهم ؟ ا يديجد يتوانستم دستور پخت غذاها يم ايآ. بازگشته بودم شهي، من تنبل تر از هم ديد يكه او م ييتا جا. بود يم نيچن ديبا

كيكه يدهم در حال يكردم كه نشان دهم به او گوش م دايپ يمن استعداد. در آشپزخانه پخته شود يخارج ينبود كه غذاها نيمنظور او ا

. دميشن يرا نم شيكلمه از حرف ها

.شده بود يميصم يليها خ سيبود اما او با كل زيانگ جانيه شيبرا زياز هر چ شيب يجسم يماريهنوز ب. هم عوض شده بود لدايمات عمه

:گفت يبا طعنه م نيكارول عمه

؟ يكن ينم يو با آنها زندگ يرو يدر عجبم چرا نم -

:محرمانه به من گفت لدايمات عمه

سالم ايآمل هير. باال برسند يماند كه به اتاق ها يآنها نم يبرا يهم انبار شده وقت يكه در فروشگاه رو يهلنا ، فكر كن با آن همه كار يدان يم -

. يافت يمجبور است كار دو نفر را انجام دهد به فكر م هيكل كيبا آن سيكل يآقا يريدر نظر بگ يو وقت ستين

دور از چشم عمه شهياو هم. شدم يبه او عالقمند م جيكه من خانه را ترك كرده بودم خوشحال تر شده بود و من به تدر ينسبت به روز او

بود يزيچ نيا. دوخت ينشست و آنها را م يدر اتاقش م انهيآورد و مخف يداشت به خانه م ريبه تعم اجيها را كه احت سيكل يلباس ها نيكارول

.گفت يم» خود را سبك كردن «به آن نيكارول هكه عم

.شام به خانه دعوت كردند يز مراجعتم مرا براچند روز بعد ا. من خوشحال بودند دنيها از د ليگرو

:مرا در آغوش گرفت يبه گرم ليگرو خانم

! يمن ، چقدر الغر شده ا زيعز يهلنا -

.به من نگاه كرد كه احساس كردم سرخ شده ام يدستانش گرفت و با چنان دقت انيصورت مرا م و

رو به راه است هلنا ؟ زيهمه چ -

.البته . بله -

Page 95: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٩٦

. يكرده ا رييتو تغ -

.سال بزرگتر شده ام كي -

.هاست نياز ا شيمسئله ب -

:و گفتم دمياو را بوس. به من نگاه كرد يبا نگران او

.ام فتادهيجا ن نجايهنوز كامال در ا -

:در آورد و گفت يشكلك

. تيآهان ، عمه ها -

:اضافه كرد سپس

. ميهمه ما خوشحال. يخوشحال است كه تو برگشته ا يآنتون -

ام يشخص يكه به تجربه ها يو هنگام دنديپرس يآنها مرتب درباره سفرم م. كردند يم يهمه از بازگشت من اظهار شاد. بود يخوب شب

.كردم فيجنگل را تعر ياز افسانه ها يآنها بعض يبرا. كردم طفره بروم يم يشدند سع يم كينزد

.مورد صحبت كند نيه در اآگاهان يليتوانست خ يم يآنتون

.باشد ياعتقادات هنوز باق نياز ا يكنم بعض يفكر م. به وجود آمده است تيحياز مس شيافسانه ها در دوران پ نيا -

: گفتم

.طور است نيمطمئنا هم -

شاخدار بر صورت گذاشته بود و من يكه ماسك دميرا د يكردم و شخص يتماشا م دنديرقص يرا كه م يبودم و مردم دانيمن دوباره در م و

:كرد يكه زمزمه م دميرا شن يميمال يصدا

.لنشن ، عشق من -

خود را دميعلت كوش نيبه هم. به خودم هشدار دادم كه مراقب باشم . را لو داده بودم يزيحتما چ. كرد يبه من نگاه م بيعج يبا حالت يآنتون

. بندند يپر نقش و نگار به سر م يها يپوشند و روسر يساتن م يبند ها شيجشن پ يا در روزهادادم چگونه دختره حيشاد نشان دهم و توض

نياو هم مثل من مفتون ا. رفته بود اهياز ورود به دانشگاه همراه پدر و مادرش به جنگل س شيدانست چرا كه پ يم ييزهايباره چ نيدر ا ينآنتو

.مناظر شده بود

را كه يكه بچه ا نيا بيو هم كودك ، به خوابم آمدند و عج انيليميهم ماكس. آرامش مرا به هم زد يدر آن شب ، خواب يبود ول يشب خوب بله

.زنده بود يدر تابوت نبود بلكه كودك دميد يم

گونه نيام هم يم تمام زندگفكر كرد. فرو رفتم قيعم يشدم در اندوه داريكه صبح روز بعد از خواب ب يبودند كه هنگام يبه قدر واقع مياهايرو

.خواهد بود

ريز ديخانه با يكارها. بودند روزها به پرواز در آمدند گريكديكه هفته ها همه مانند ييگذشتند اما از آنجا يم يبه آهستگ نينخست يها روز

يمرفتم و هنگا يم ياوقات به كتاب فروش يگاه. آمدند يبه مالقات ما م يگه گاه دوستان. شد يانجام م نيعمه كارول ريناپذ تينظر سلطه رضا

Page 96: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٩٧

من . شد يمن در آنجا خوشحال م دنياز د شهيآمد هم يم يكه خود اغلب به كتابفروش لدايعمه مات. كردم يبود به آنها كمك م اديكه كارشان ز

.شدم يمحسوب م يكمك بزرگ هيكل كيو آلبرت با تنها ماريب هيبا آن ر ايآمل يبرا

:زد ياو غر م. نبود يراض نيمابيف يدوست نياز ا نيكارول مهع

از وقت تلف ريكتاب غ! كتاب . دميفهم يم شتريب ديفروختند شا يم يالاقل اگر جنس معقول. دينيب يتوانم تصور كنم شما در آنجا چه م ينم -

خورد ؟ يكردن به چه درد م

خواهد دنكن يكه ارنست مرده است و او م نيبر ا يمبن ديرس يسپس نامه ا. نامه نوشته بود ميبار برا نيچند زهيسال بازگشتم ال نياول يط در

افتيدر زهياز ال يگريهرگز نامه د يكنم ول افتياو را در ديجد يفرستادم و انتظار داشتم نشان شيبرا تيمن نامه تسل. دورف را ترك كند

يب نيا ميشده بود كيكردم چقدر به هم نزد يفكر م يوقت. نبود يها گذشتند و از او خبر، اما سال دمي، انتظار كش دميانتظار كش. ردمنك

. ديرس يبه نظرم م بيعج يليخ يخبر

فرزندم زنده بود اهايدر آن رو. نداشت يزمان در زدودن خاطرات من اثر. كردند يو آشفته م اهيرا س ميهمچنان شب ها و روزها مياهايرو

با گذشت زمان او در . وجود نداشت يديكه دختر خود اوست ترد نيشباهت داشت كه در ا انياليميكه آن قدر به ماكس يدختر كوچك...

شدم داغ از دست يم داريزنده ام از خواب ب ياهايرو نياز ا يكيكه بعد از يسوختم و هنگام يفرزندم م اقيدر اشت. شد يم گمن بزر ياهايرو

.شد يدادن دخترم تازه م

سال از بازگشت من به خانه گذشته بود او در كياز شيكه ب يروز هنگام كيو ميكرد يم يزندگ نيعمه كارول يتيابر نارضا ريز وستهيپ ما

او . سكته كرده بود . افتميتوانست حركت كند در اتاقش يكه نم يكه من به اتاقش رفتم او را در حال يزمان معمول از جا بلند نشد و هنگام

آن . كرد ينم ياو را راض زيچ چيه. بود ريسختگ يمارياو ب. ميكرد يبه مدت سه سال از او پرستار لدايو من با كمك عمه مات افتي بهبود يكم

حافظه ! دميد يم ايرفتم و چقدر رو يفرو م مياهايافتادم و در رو يدر رختخواب م يماللت بار بود و من هرشب از شدت خستگ اريسه سال بس

.بود شهيهم يروشن ام به

.آورم يازدواج كند به خاطر م سيخواهد با آلبرت كل يدر گوشم زمزمه كرد كه م لدايرا كه عمه مات يروز يبه خوب من

:بود ، محجوبانه گفت دهيدو شيشرم به گونه ها يكه سرخ يدر حال او

.كنم يبهتر است همانجا زندگ. كه من مرتب در حال رفت و آمد باشم ستياش چ دهيفا -

:كردم يادآوري من

.دو قدم با خانه فاصله دارد يكيآنجا فقط -

.كند يآن طور فرق م يول -

. برازنده بود لدايبه عمه مات يخوشبخت. كرده بود رييتغ اريخوشحال بودم چرا كه بس شيمن برا. زده بود جانيعروس جوان ه كي مانند

: دميپرس

روز بزرگ چه وقت است ؟ نيا -

.نگفته ام ني، من هنوز به كارول يوا -

Page 97: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٩٨

روند يكرد كه به دنبال مردان م يصحبت م يرياو به طور مرتب از حماقت زنان پ. شد يعصبان يليقرار گرفت خ انيدر جر نيكه كارول يهنگام

شود يم بشانينص يزيكارها چ نيكنند با ا يآنها فكر م. كنند يرا مرتب م شانيها راهنيو سردست پ قهيكنند و يرا وصله م شاني، جوراب ها

: فتم؟ گ

.گريد يرساندن شخص ياريخاطر تيرضا ديشا -

. كند بگذار بكند گرانيخواهد خودش را اسباب مسخره د يم لداياگر مات. يموضوع دخالت كن نيتو در ا تينس يازيهلنا ، ن نيبب -

.كند گرانيخودش را مسخره د سيكل يكنم او با كمك به آقا يمن فكر نم -

. يها را بفهم زيچ نيكه ا يتو جوان تر از آن هست. فهمم ي، اما من م يتو نفهم ديشا -

ياگر به او م! دانست يفقط اگر م: با خودم فكر كردم . كردم ياحساس م ريمن خودم را از نظر تجربه پ نيبا عمه كارول سهيدر مقا! جوان يليخ

آن كه افتي يم يفرصت دياو نبا: نداشتم نانياطم زيچ كيكرد ؟ از يم ريموجه را تفس ريداستان غ نيگفتم من همسر و مادر بوده ام ، چگونه ا

.كند ريرا تفس

.گردد يبه آن برم زيهمه چ ديرس يه نظر مب قتيدر حق. من دوباره آغاز شد اقيافكار اشت نيبا ا و

اهانت يا افهيو خود را به گرفتن ق ديكش ينيفورا هوا را با نفرت به ب نيرا رسما به خانه آورد ، عمه كارول سيكل يآقا لدايكه عمه مات يهنگام

.اش متورم شده است قهيشق يو رگ ها دهيدو شيكرد ، اما من متوجه شدم خون به گونه ها يراض زيآم

او را آوردم و تعارف يشراب توت فرنگ نيبهتر نيو بدون اجازه عمه كارول ميزوج نامزد شده شراب بنوش يو خوشبخت يبه سالمت ديبا گفتم

.كردم

يعجب ماندم كه اگر آقاام در يميخوشحال بودم و با بازگشت افكار قد اريرسد بس يده سال جوانتر به نظر م لدايعمه مات دميد يكه م نيا از

منتظر شياو آهسته به من گفت كه از مدت ها پ. خوشحال بود زين اينه ؟آمل ايشد يمحروم نبود باز هم او عاشقش م هيكل كياز داشتن سيكل

. فتديپدرش اتفاق ب يتوانست برا ياست كه م يزيچ نيبهتر نيبوده است و ا يروز نينچ

با تعارف اضافه كرد سيكل يآقا. صبر كردن وجود نداشت يبرا يگفته بود علت لدايهمانطور كه مات رايشد ز يبرگزار م يازدواج به زود مراسم

.سرخ شود يبه طرز قشنگ لدايصبر كرده است كه باعث شد عمه مات يكه او به اندازه كاف

.شروع به اهانت و دشنام كرد نيها رفتند عمه كارول سيكه كل يهنگام

.چهل و هفت سال ، هفده سال دارند يكنند به جا يكر ممردم ف يبعض -

:گفت لدايمات عمه

.چهل و پنج -

كند ؟ يم يو چه فرق -

:با جرات گفت لدايمات عمه

.دو سال -

. ندازنديغنچه گل رز به گردن ب يهم بپوشد و ساقدوش ها حلقه ها ديخواهد لباس سف يالبد م! كنند يخودشان را مسخره م -

Page 98: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٩٩

.سر و صدا بهتر است يب يعروس كياست كه نينظر آلبرت ا.. نه -

. يكن يم گرانيخودت را مسخره د ديلباس سف دنيپس او آن قدر عقل دارد كه بفهمد تو با پوش -

.شناسم عقل دارد يكه من م ياز كسان شتريب يليعاقل است ، خ يليآلبرت خ -

.طور ادامه داشت نيمشاجره هم و

:زده بود جانيه يلياش خ ياو در مورد لباس عروس. بود افتهي رييتغ يتوسط آلبرت ارادتمند او به مات لدايعمه مات نام

بر يصورت يبا گل ها يكاله قهوه ا كيو . انتخاب پارچه با من خواهد آمد يآلبرت برا. آن را خواهد دوخت تزيو ينرم ، جن يمخمل قهوه ا -

.سر خواهم گذاشت

:گفت يبا درشت نيكارول عمه

.نخواهد داشت يمانيجز اندوه و پش يعاقبت ياگر تو با آن مرد ازدواج كن! سن و سال تو نيبا ا يرز صورت -

. ميكامال به وجد آمده بود يشدن روز عروس كيما از نزد نيعمه كارول يگفته ها رغميعل اما

هيته يروز عروس يكه برا ايآمل يخاكستر شميپارچه ابر يلباس عروس يبرا يو دنبال مدل ميشد يآمد و ما دور هم جمع م يبه خانه ما م ايآمل

. ميگشت يبود ، م دهيد

شيپا كيرفت چرا كه ياو پس از سكته با عصا راه م. ( ميديخند يم يهمگ. ميديشن يدر م رونيرا از ب نيعمه كارول يعصا يكه صدا يهنگام

. تينگرس يبه ما م ينشست ، اما با خوار يحرف م يشد و بدون كالم يسپس او وارد م. ) فلج شده بود

:گفت . امتناع كرد يگرچه از شركت در مراسم عروس. كند عيرا ضا لدايمات يتوانست شاد ياو نم اما

. ميآ ي، من نم ديخود را مضحكه كن ديخواه يو اگر م ديبرو ديتوان يهمه شما م -

در خانه مانده و نيعمه كارول. صرف شد همانيفروشگاه با تنها چند م يباال يدر اتاق ها يازدواج كرد و ناهار عروس لدايعمه مات بيترت نيبد

.كرد يدوباره بازگشته بودند غرغر م يكه به كودك يبود و مردم دهيبره لباس پوش كيكه مثل يدرباره گوسفند

هرچند ، دوباره قدرت كالمش را به دست آورد كه . ناتوان ساخت ياز انجام هر حركت بايدوباره سكته كرد كه او را تقر او يروز بعد از عروس دو

.بود شهيزهر آلود تر از هم

كرد يكمك م لدايعمه مات. گردد يمحدود م نياز عمه كارول يبه پرستار ديرس ياندوه آور به دنبال آمد كه به نظر م اريبس ياز آن ، دوره ا پس

.خود را به نحو احسن انجام دهد يهمسر فهيداشت وظ ميبود و تصم ياو زن خوشبخت. به آلبرت بود يدگياول او رس فهياما اكنون وظ

يفكر م. آن سه روز پر بركت تصور كرده بودم يبار ط كيرفتم كه يفرو م يآن زندگ ياي، به رو نيعمه كارول يغذا برا هيهنگام ته اغلب

كه يسعادتمند با شوهر يزندگ كيبه . بودم دهياز آنها را د ياريكنم ، چرا كه بس يم يتپه قرار داشت زندگ كي يكه بر باال يردم در قصرك

ميها ايدر رو. پسر كيدختر كوچكم و ... ساختم يبچه ها را در نظر مجسم م نيهمچن. كردم يفكر م دميپرست يو من او را م ديپرست يمرا م

به طور مرتب بر آنها برچسب زده بود و نيكه عمه كارول ييها شهيش فيآشپزخانه با رد ني، از ا مياهايپسر وجود داشت و غالبا رو كي شهيهم

يبازم تيواقع يايدر فر مرا به دن ييغذا يبو ايرفت يسر م ريكه ش نيتر بود تا ا يقيگرفتند حق يخود قرار نم يشتر مواقع در سر جايحاال ب

.اند گرد

Page 99: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٠٠

ما بلكه در يساينه در كل.... معاون اسقف شده بود يها وجود داشت ، چرا كه آنتون ليدر خانواده گرو ياديدوره ، شور و نشاط ز نيا يط در

ند يب يم يدر مقام اسقف راقيرا حاضر يدانستم او هم اكنون آنتون يم. كرد يبه پسر باهوش خود افتخار م ليخانم گرو. در دامنه شهر ييسايكل

.

شتريكردم ممكن باشد ب يگوش دهم و از آنچه فكر م يبروم و به موعظه آنتون سايها به كل ليهمراه با گرو كشنبهيمن عادت كرده بودم هر

ياحساس م جيبه تدر. زد يبودن افكارم دامن م يواقع رينداشتم به احساس غ يخبر زين زهيكه از ال قتيحق نيا. كردم يم تياحساس رضا

خودم ياهاياما شب ها رو. رسند سرگردان شده بودم يبه نظر م ي، باور نكردن يمنطق يايها در دن داديكه رو ييجا بيعج ييايكردم كه در دن

. دميد يرا در خواب م

ازيبه توجه مداوم ن شتريو ب شتريب نياز عمه كارول ايو آمل لدايرفتم و عمه مات يها م ليشام به خانه گرو يمغرب برا يها بعد از دعا كشنبهي

قدم زدن با ياز من خواست كه برا يبود آنتون دهيرس انيكه صرف شام به پا يتابستان هنگام يها كشنبهياز يكيكردند و يداشت ، مراقبت م

او عاشق . گفت يخن ماز شكوه آكسفورد س شهيمانند هم يو آنتون ميزد يبود و ما در طول مزارع پشت شهر قدم م ييبايشب ز. بروم رونياو ب

شنبه خاص او كي نيدر ا. شده است سيآن تاس يدانست كه چطور تمام دانشگاها يشهر را كشف كند و مانند پدرم م نيا خيبود كه تار نيا

و در سال ستهيز يواقعا م ديسوئ ديفرا. افسانه بود كياز شتريب يزيزد ، كه طبق گفته او چ يمن حرف م يبرا ديسوئ ديسنت فرا افسانهدرباره

. ، كور شد دياو را بربا ديوار عاشق او شد و كوش وانهيد يبه طرز ستريكه پادشاه ل يهنگام. كرده بود سيتاس ايخانقاه زنان تارك دن كي 727

كوچك ، سپس يول دها ارتگاهيز نيدر اطراف ا. وقف او شد يگاه ارتيرفت ز ايكه از دن يكرده بود كه هنگام يزندگ زگارانهيآن قدر پره وا

كه رودخانه ييخود را به سمت گذار ، جا يدر آنجا گله داران گله ها. آكسفورد به وجود آمد يشهر باستان بيترت نيبزرگ و بد يروستا كي

.آن نقطه نامش را از آكسفورد گرفت بيترت نيراندند و بد يم وستنديپ يبه هم م ليو چرو مزيتا يها

گفت يبه طور ناگهان ينبود و وقت نيچن يكه در حالت عاد يگشت ، در حال يشد كه كامال سرزنده م يهنگام صحبت كردن چنان پر حرارت م او

:

؟ يكن يهلنا ، با من ازدواج م -

.كامال جا خوردم من

كه چهره ياز زمان. دانم يزن شوهر دار م كيرا كه خودم دميداشتم آن لحظه فهم ديترد زياگر تا آن موقع ن. هول زبانم بند آمده بود از

شد و همراه با آن يمحو م ميبرا جياز او نداشتم ، صورتش به تدر يمدت ها بود كه خبر. گذشت يبودم مدت ها م دهيرا د زهيمهربان ال

ام در جنگل زنده ييشدم ماجراجو يهرچه از آن زمان دور تر م. درست بوده ابشد ديحرف او ، ارنست و دكتر كارلسبرگ با نيوحشت من از ا

.شد يموجه تر م ريكه از دست داده بودم غ ييتر و سخنان آن درباره روزها

.اما من اكنون شوهر داشتم ! كنم ازدواج

است ؟ زينفرت انگ تيقدر برا نيفكرش ا ايهلنا ، آ -

: گفتم

.كه درباره اش فكر نكرده بودم نينه ، فقط ا، نه ، نه ، يوا -

Page 100: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٠١

با . آن را آشكار ساخته بود ليطرز برخورد آقا و خانم گرو. آشكار بود يقصد آنتون شيپ يالبته از مدت.چقدر احمق بودم . شدم ساكت

. ميخود را اعالم كن ينامزد ميكه ما از قدم زدن بازگشت يآنها انتظار دارند هنگام افتميدر يافسردگ

:سرعت گفتم به

.، من به تو عالقه دارم يالبته آنتون -

از . جالب بود ميبرا شيصحبت ها. عالقمند بودم ليگرو يدر آكسفورد به آنتون يگرياز هركس د شتريمن ب. من به او عالقه داشتم بله

او يمن دوست. باشد بيترت نيخواستم روابط ما به هم يم يول. شدم يتنها م يليرفت خ يمن م ياگر او از زندگ. بردم يبا او لذت م ينيهمنش

كيمتقاعد كردن من شده بود كه عاشق يكه برا يتمام تالش رغميو عل رميتوانستم به عنوان شوهر بپذ يمرد بود كه م كيفقط . خواستم يرا م

:گفتم يبا سست. بوده ام ، باور داشتم كه شوهر من فقط اوست اليخ

.اج فكر نكرده بودم فقط به ازدو -

:تاسف بار گفت يلحن با

.طور من نيبه تو عالقمند هستند هم يليآنها خ. انتظار را دارند نيدانم پدر و مادرم هم يم. يكرده بود دايپ يكردم تو قبال آمادگ يفكر م -

: گفتم

...مناسب است اما يليوصلت خ نيالبته ا -

:گفت او

.درباره اش فكر كن . فكر عادت بده نيهلنا خودت را با ا -

.دارد كه تمام مدت مراقبش باشد اجياحت ياو به كس. توانم او را ترك كنم ي؟ نم يچ نيعمه كارول -

. يكن يمادرم به تو كمك خواهد كرد كه از او پرستار. مياورياو را به محل اقامت معاون اسقف ب ميتوان يم -

.پاشد يتو را از هم م ياو تمام زندگ. كنم ليرا به تو تحم نيتوانم عمه كارول يمن نم -

دچار اضطراب شده بودم چرا كه صحبت درباره ازدواج اتاق كلبه . قتيكردم به جز حق يصحبت م زيدرباره همه چ. زدم يمطلب را دور م من

بود و انتظار ستادهيكنار من ا يتاب يكه با ب انيليميو ماكسو حلقه ازدواج يبا كتاب آسمان شيكش. شكار را به وضوح در خاطرم زنده كرده بود

. ميكه با هم تنها شو ديكش يرا م يمانز

توانستم يم. ميبا هم داشته باش يسعادتمند يزندگ ميتوانست يم. بود ياو نسبت به من مهربان م. فكر كنم يخودم فشار آوردم كه به آنتون به

قاب گرفته شده بود فكر كردم ديسف يكه به آن صورت كوچك كه در كاله يهنگام. ميشد ياحب فرزند مص ديشا. در كارش به او كمك كنم

:به سرعت گفتم . داده بود ، ازدواج كنم يرو ميبرا شيتوانستم بدون گفتن آنچه شش سال پ يچطور م. را فرا گرفت وجودم يدرد

....فكر كردن داشته باشم يبرا يزمان ديبا -

.دست مرا در دست گرفت و با متانت فشرد او

.بله البته -

كه در چشم ياقيرا با اشت انيليميمرتب ماكس. توانستم فكرم را از گذشته جدا كنم يمن نم. ميراه بازگشت هر دو در فكر فرو رفته بود در

Page 101: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٠٢

تمتوانس ينم.... زدم و فرزندم را يرا كنار م زيم ، همه چآورد ينم يبهانه ا چينداشتم ، ه يديترد چيآن زمان ه. دميد يزد ، م يموج م شيها

.كردم ياحساساتم را كنترل م ديبا. آن را تحمل كنم

.شد ديوجود داشت شدم ، او ناام ليكه در چهره خانم گرو يفورا متوجه انتظار ميديكه به خانه رس يهنگام

- 1702دوم ملكه انگلستان مزيدختر ج( به سبك دوران ملكه آن بايز ياكنون به اقامتگاه معاون اسقف نقل مكان كرده بود ، خانه ا يآنتون

يميدر پشت خانه قرار داشت كه از خود خانه قد يجنوب يحصار. آن يروح نواز در پشت در جلو ييو چمنزارها اديز يبا فضا) مترجم / 1714

در يو گالب بيدرختان س. آمد يدر آنجا هلو به عمل م. آنجا بود ) 1603-1485 سيانگل يخانواده سلطنت(حصار از زمان تئودور نيا. تر بود

». نديايبه حساب ب ديبا يتنها ساعات آفتاب« آن حك شده بود يرو يكه ضرب المثل يآفتاب يباغ وجود داشت و ساعت

.نه نقل مكان كردند خا نيهمراه او به ا زيو مادر او ن پدر

:داد حيمن توض يبرا ليگرو خانم

. ميبه خانه خود برگرد ميازدواج كند ما آماده ا يآنتون يالبته وقت. او مطمئن شوم يكه از راحت نيا يبرا -

از ريبه غ يآخر زندگ. ازدواج خواهم كرد يباالخره با آنتون يكند گرچه من مردد هستم ول يدانستم فكر م يم. دار بود ياو معن يها صحبت

يبه من م ياو به طور ضمن. حبس كنند رهاياز پ يزنان جوان خود را با پرستار ستيگفت ، درست ن يم ليمن چه داشت ؟ خانم گرو يبرا نيا

يشتريب ي، ناراحت ديت از او كمك نماتواند در مراقب يم زيكه خودش ن ييخانه منتقل شود جا نيا ياز اتاق ها يكيبه نيعمه كارول گرگفت ا

.نخواهد داشت

شده زانيآو ايرو كيبود كه من به نيقلب دوست داشتم چرا دو دل بودم ؟ پاسخ ا ميآنها را از صم يخوب و مهربان بودند و من همگ يليخ انها

.بودم

احتمال يليخ. است يمرد خوب يدانستم كه آنتون يم. سوختم يآن م اقيرا شناخته بودم كه در اشت اريتمام ع يونديمن پ ايدر رو اي تيدر واقع اي

.انها دوست ندارد ليفضا يمردم را برا شهياو نباشد اما انسان هم يبه خوب انيليميداشت كه ماكس

:محابا رازم را برمال ساختم يتنها بودم ب يو من با آنتون ميكه در باغ محصور بود يروز هنگام كي

.بچه داشتم كيمن . خواهم با صداقت با تو حرف بزنم يم يآنتون -

.به من نگاه كرد يرباوريخشك شد و با د يبر جا رتياز ح او

قتيحق ايدانم آ ياست كه من نم نيقسمت آن ا نيتر بياست و عج يبيداستان عج. دور بودم نجايسال از ا كي بايكه من تقر يبه خاطر دار -

.نه ايدارد

كه در آن شب در من به وجود آمده بود آغاز كردم يديمه و احساس شد انيام در م ييكردم و از ماجراجو فياو تعر يماوقع داستان را برا من

.داده بود صحبتم را ادامه دادم يرو ميبدر برا نيكه در شب هفتم ييرا از او پنهان بدارم و سپس با ماجرا زيچ چيخواستم ه ينم.

. ستميمطمئن ن يآنتون.... و به دنباله آن - رفت سپس يم شيپ يعيآن زمان به طور طب تا زيهمه چ -

:كرد يبا دقت گوش م او

. نميدختر خاله تو را بب لميمن ما. است يباور نكردن -

Page 102: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٠٣

آن ماه ها از من مراقبت ياو در ط. بكند ميبرا ياز آن كار شيتوانست ب ينم. كرد يم تياحساس مسئول. مهربان بود يلياو نسبت به من خ -

.ننوشت ينامه ا ميبرا گريسپس د... كرد يم

.از مردم در نامه نوشتن تنبل هستند يبعض -

افتاده است ؟ يچه اتفاق يكن يتو فكر م يآنتون. نوشت يم ميآدرسش را برا ديكنم او با يمن فكر م يول -

:گفت او

دكتر كارلسبرگ نيحتما ا. باز هم انجام شده است شيآزما نيكنند و ا يم شرفتيپ نهيزم نيرند به سرعت در ادانم كه دكتر ها دا يمن م -

. مينيب ياست كه م نياش هم جهيتو انجام داده است و نت يرا رو يشيآزما نيچن

اش را فراموش كند ؟ يامكان دارد انسان شش روز تمام از زندگ ايآ -

.كنم امكان دارد يمن فكر م -

. اورميتوانم آن را به خاطر ب يو من نم.... به سرم آمد بتيمص نيا... و بعد -

توانست خطرناك باشد ، انجام يكه م يديشد يفشار روح ديتو از درد و حقارت و شا ييرها ياحتماال برا. يآور يهمان بهتر كه به خاطر نم -

.الزم بوده است شيآزما نيا

.افسانه بوده است كيازدواج نيكه ا يتو اعتقاد دار منيب يم -

از يكي يبود دهيكه همانطور كه د يكرد ، نام يبه تو معرف يتقلب ي؟ چرا خود را با نام امديمرد كجاست ؟ چرا جلو ن نيطور نبود پس ا نياگر ا -

؟ ديدكتر دروغ بگو ديا؟ چرا ب ديدخترخاله ات به تو دروغ بگو ديبه عالوه چرا با. دوك بود نيعناو

. ينيب يآن را م يمرد آزموده هست كيتو . رسد ينقطه م كيبه زيواقعا چرا ؟ همه چ -

: گفت

توانست به دنبال داشته يكه م يهر مشكل نيرفت بنابرا نيبچه از ب. تمام شده است زياما همه چ. بوده است يمن ، تجربه تلخ چارهيب يهلنا -

.رفته است انيباشد از م

:گفتم يبه تند. توانستم تحمل كنم يكرد نم يفرخنده صحبت م ييرها كيدرباره مرگ فرزندم به عنوان يكه كس يهنگام. را بستم چشمانم

.دادم ينم يتيآمد اهم يم شيهم كه پ يبه هر مشكل. خواستم يمن بچه را م -

.زخم است نيا اميراه الت نيربهت نيا. داشت ، هلنا يهم خواه يگريد يتو بچه ها -

.كه به من داشت استوار و محكم بود ياو آرام بود ، چقدر مهربان ، چقدر در عشق چقدر

.ممكن نبود ريازدواج با او غ يجهت به او گفتم كه دور نما نيماجرا را از ا نيدانستم ا يم

كيشر ندهيكردم كه در آ يفكر م نيبه ا. شده بود بمينص يخاطر بزرگ يآسودگ. را به او گفته بودم چقدر خرسند بودم قتيكه حق نيا از

.كردن او در مشكالتم چقدر آرام بخش خواهد بود

*********************

Page 103: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٠٤

2

م به كه براش فاش كرده بود يدر مورد اسرار يعكس العمل آنتون. ديرس يتر به نظر م يكردم منطق يفكر م يبه ازدواج با آنتون شتريب هرچه

ازدواج با او .توانم به او اعتماد كنم يدانستم م يبود كه م ياو مرد. من خواهد گذاشت يبر زندگ ياستوار ريمن نشان داده بود كه او چه تاث

يآمدن بر بدبخت قيبه فا ازيدر مورد ن يحيشنبه بعد از موعظه فص كي. با طوفان بود نيسهمگ يامن پس از مبارزه ا يبه بندرگاه دنيمانند رس

متن . كرد راديتاسف خوردن بر آنها ، ا يبه جا اتيبهره بردن از تجرب ياست و تالش برا رييقابل تغ ريگذشته ، غصه نخوردن بر آنچه غ يها

محكوم ياليخ ياهايرو يشن ها ييجابه جا. صخره يرو يگريشن بنا شده بود و د يرو يكيگرفته شده بود كه ييخطابه او از داستان خانه ها

.آورد يبنا شده بود دوام م تيصخره مستحكم واقع يكه رو يكه خانه ا يدر حال. بود يبه نابود

شهيهم يبه روشن مياهايحال همان شب رو نيو با ا. بر ازدواج با او گرفتم يخود را مبن ميتصم ايآن موعظه قرار گرفتم كه تقرب ريتحت تاث چنان

.زدم يم اديرا فر انيليميشدم كه نام ماكس داريب يبود و من در حال

لذت بخش بود كه آن را باز كنم ميبرا. حرف بزنم يكردم ممكن باشد ، درباره تجربه ام با آنتون يتوانم آزادانه تر از آنچه گمان م يم افتميدر

كه نيااش ، در مورد يريگ جهياما در نت. گذشت ينم زيچ چياو از ه. ميكرد يو جز به جز ماجرا را بررس ميكرد اريباره بحث بس نيما در ا.

.دكتر كارلسبرگ شده ام و به اعتقاد او كار دكتر درست بوده است ، ثابت قدم بود شيآزما يمن قربان

:گفت ياو م. بود سايكل يقلمرو ي هيناح يبه طور مداوم مشغول كمك كردن به كارها ليگرو خانم

.ببرد شيرا پ هيناح يتواند بدون كمك زن تمام كارها ينم يآنتون تيدر موقع يمن ، مرد يخدا -

به . و شش سال دارم ستيب بايتقر. ستميدختر جوان ن كي گريكرد كه من د يادآوريبار كي. كرد يم ييباياحساس ناشك ينسبت به من كم او

.شده ام دهيمردم خواهند گفت كه ترش يزود

من در . دادم يانجام م ليخانم گرو يكه از دستم ساخته بود برا يهرگونه كمك بيترت نيبه هم! بردم ياز خوشحال كردن آنها لذت م چقدر

يم ييرايكردم و در جلسات مادران از همه پذ يدرست م يچا. بودم ريناپذ يخستگ يو جلسات اجتماع يدست يدادن فروش كار ها بيترت

.كردم

:گفت يم يپر معن يبا لحن ليگرو خانم

. يتو فراست كار كردن را دار -

، به يگاهم به كتابفروش يگاه و ب يدادم و سركش يكه آنجا انجام م ييمداوم من از محل اقامت معاون اسقف و كارها يها ديبازد يالبه ال در

.گذشت يزمان به سرعت م نيعالوه مراقبت از عمه كارول

:گفت ياو م. كرد يگذراندم غرولند م ياز خانه م رونيكه ب يهر لحظه ا يبرا نيكارول عمه

.مرد ها هستند وانهياز مردم د يفهمم بعض ينم. يدو يدنبال معاون اسقف م -

ر ازدواجش خوشبخت د يبه قدر. زده بود جانيه يليخ ياو از رابطه من با آنتون. ديورز ياصرار م لدايرفتن من متنفر بود و عمه مات رونياز ب او

. نيعمه كارول ي، من و حت ايآمل... رنديسعادتمند قرار بگ طيدر همان شرا انشيخواست تمام اطراف يبود كه دلش م

Page 104: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٠٥

:گفت يآمد و م يبه خانه م لدايبروم عمه مات رونيخواستم ب يوقت م هر

.حاال تو برو و خوش باش -

:خواهد بود نديخوشا ميبرا ياو فكر كرد كار كردن من در كتابفروش سپس

.است زيانگ رتيما ح يخارج انيو تعداد مشتر ياز همه بهتر هست يخارج يتو در قسمت كتاب ها ديگو يآلبرت م -

: سوال وجود داشت نيآن ا يدر پس ذهنم و اغلب در جلو شهينبودم و هم كاريب يگذشت و هرگز لحظه ا يزمان به سرعت باد م بيترت نيبد

من كاسته ياهاياز شدت رو ايتوانم او را خوشبخت كنم ؟ اگر با او ازدواج كنم آ يم ايسعادتمند خواهم شد ؟ آ يزدواج با آنتونمن در ا ايآ

؟ دخواهد ش

توانم در خودم به يدانستم م يپر حرارت كه م يتوسط همسر يآنتون ميعالقه مال. نميبا سعادت را در مقابل خودم بب يزندگ كيتوانستم يم

بله ، دوباره به خودم خواهم . باشم ديمف يتوانستم همراه يگشت م يسابق من بازم يقو هيكه روح يو هنگام ديانجام يم يفتگيوجود آورم به ش

.ازدواج كمال مطلوب است ني، ا تگف

:همچنان ادامه داشت نيعمه كارول يها تيشكا

. يكن يخودت را سبك م. با تو ازدواج كند يدواريحتما ام. يدو يم ليگرو يدنبال آنتون! يهرزه گرد -

!ازدواج كرده است ياو از من تقاضا: بزنم اديخواستم بر سر او فر يم

.شد ياو م شنهاديپ رشيمانع از پذ يزيچ شهيگرفتم و هم يخودم را م يجلو اما

ياعضا. جنس مشغول بودم يپر كردن غرفه ام به جمع آور يداشته باشم و هفته ها بود كه برا ي، غرفه ا يياهدا يبود من در حراج كاالها قرار

. ديرس نگتونيرز ال زهيو دوش تياد زهياز دوش يقور يروكش پارچه ا نيدوج مين يحاو يبسته ا. فرستادند يخود را م يها هيهد سايكل

مارستانيب رونيمن ب. بود زانيدر آن آو ييكه تابلو دميد يكيسنگفرش بار ابانيدر خآنگاه خود را . شدم رهيچند لحظه به نام آنها خ يبرا

.آن دو زن در انجا با من صحبت كرده بودند . بود نيزنده و متولد نشده سنگ يبودم و بدنم از وجود بچه ا ستادهيا نيدكتر كل

.فروختند يو تخم مرغ م يقور يمثل روكش پارچه ا ييزهايو چ يخانگ يها ينيريو قهوه ،ش يآنها چا. بودند نگتونيال ي، آنها خواهر ها بله

.كردم ياحساس نگران يو به طور مبهم دميخود لرز به

چشمانشان مانند . كردند يدو جفت چشم درخشان مرا برانداز م. بعد از ظهر روز حراج انها آنجا بودند نيدر اول. خطا نكرده بود احساسم

.، زنده و كنجكاو اهيد ، سبو مونيچشمان م

. نجاستيهلنا ترانت هم كه ا زهيدوش. به . به -

: گتفم

.بله -

. ميرا ما فرستاد يقور يروكش ها -

.مورد استفاده هستند يليمتشكرم ، آنها خ -

:جوانتر گفت خواهر

Page 105: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٠٦

. ديايقرمز و سبز خوشت ب بياز ترك دوارميام -

: گفتم

. باستيز يلياز نظر من خ -

:بزرگتر گفت خواهر

؟ ميديما تو را در آلمان ند -

.من در آلمان بودم ... بله -

. يآنجا ماند ياديكنم مدت ز يو گمان م يتو با دخترخاله ات رفته بود -

.بله درست است -

:بزرگتر گفت خواهر

.جالب است -

. امديكه در چشمانش بود خوشم ن يمن از درخشش و

.كرد يم مرا مضطرب نگاهش

او . آمده بود و بعد با عجله آنجا را ترك كرده بود چرا كه نگران آلبرت بود لدايمات. شده بود وانهياز شدت خشم د نيشب عمه كارول آن

.بود هيكل كيمواظب ديداشت با يمرتب اظهار م

بازگردم ليوخته نشده را جمع كنم و همراه خانم گروفر يكه كاالها يموفق بودم و تازمان يليدر فروش اجناس غرفه ام خ. برگشتم ريد من

.شده بود ريد يليخ

.و صورتش سرخ بود ختهيبه هم ر شيموها. ديرس يها به نظر م وانهياو واقعا مانند د. ديكش غيسر من ج نيكه وارد شدم عمه كارول يهنگام

كارهيدختر تنبل ب كياو اظهار داشت مستخدم ما . پاسخش را نگفته بود يكس. كوفته بود نيرا به زم شيساعت آخر مرتب عصا ميدر آن ن او

به كنسرت رفته است و من پر واضح است كه ايآمل. كرده است هيخودش را وقف آن مرد همسا لدايخورد ، مات ينم يكار چياست كه به درد ه

يليآدم ها خ. شود ينم بشينص نيجز ا يزيباشد چ ضيآدم مر يتوق ي، ول ستيكس به فكر او ن چيه. بودم ليگرو يكردن آنتون بالمشغول دن

.خودخواه هستند

به من داده بود كه آرام بخش ييقرص ها. زده شود جانيه دينگران بودم چرا كه دكتر گفته بود او نبا شيگفت و من برا يگفت و م يم او

:زد ادياز آنها را بخورد فر يكيكردم كه او شنهاديمن پ يبودند اما وقت

به يشما همگ. بزنم يحرف ديمن نبا. ساكت شوم ديمن با. آرام شود من هستم ديكه با ي، كس ديمن بگذرا ريرا تقص زيدرست است ، همه چ -

وگشته است خود بر ياو به دوران كودك! يواقعا كه ، مات. خواند يم يحاال خودش را مات... لداياول مات. ديو خوش بگذران ديشكار مردها برو

، درست است ؟ يستيدختر بچه ن كي گريخوب ، تو د. تواند تو را بشناسد ينم شيدر عجبم كه چطور كش. يهست ايح يتو ب. طور تو نيهم

تو دائم در تالش ميگو يمن كه م. يستيتو مواظب ن ديتواند بگو ينم يكس يول. يشو يخانه مانده م ياگر مواظب نباش. يشو ينگران م يدار

. يهست

Page 106: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٠٧

:زدم اديفر

. ديزن يم يمعن يب يشما حرف ها. نيعمه كارول ديساكت شو -

. يهست يتو دنبال چ نديتواند بب يم ينگاه ميبا ن يهركس! يمعن يواقعا كه ب. مثل روز روشن است يكن يكه تو م يكار. يمعن يب -

:من تمام شد و گفتم تحمل

.ازدواج كرده است ياز من تقاضا يآنتون ديپس بهتر است بدان -

او چگونه بوده يو ناگهان متوجه شدم كه زندگ ديترس يبود كه او از آن م يزيچ نيكرد و آنگاه دانستم كه ا رييكه حالت صورتش تغ دميد من

حس نيعمه كارول عتيدر طب. كرد يم يبود و نسبت به آنها همدرد مارانيبه ب لدايتوجه مات. را نداشت لدايساده تر مات عتياو طب. است

او مجبور شده . آن دو قرار داشت انيپدر من در م. او فرزند بزرگتر خانواده بود . او از خواهرش كمتر بود تيجذاب. وجود نداشت يهمدرد

ديبا ياريبس يزهايحسادت به كه پدرم به خاطر چ.... دميد يو حسادت روحش را خورده بود و در چهره اش م ستديبود به خاطر پدرم كنار با

كرد به يبود و من كه او فكر م افتهي يتازه ا يخود ساخته بود و اكنون با ازدواجش زندگ يرا سرگرم گرانيد يماريكه ب لدايشد ، به مات يفدا م

نيزم كيو به عالوه خودش لدايپدرم ، شوهر مات التيتحص: بود او به غارت رفته زي، همه چ نيعمه كارول چارهيب. ازدواج خواهم كرد يزود

كرده قيقلم زده و آنها را عم اهيتلخ دور دهانش را س يآن خط ها... هفت گناه نيحسادت مهلك تر. به حالش تاسف خوردم قايعم. دبو ريگ

. نيعمه كارول چارهي، ب چارهيب. بود و برق استهزا را در چشمانش نشانده بود

:شروع كردم . بكوشم صبور باشم ديبا. از او مراقبت كنم ديبا: خودم فكر كردم با

....، من نيعمه كارول -

:گفتم . برداشتم و در دهان او گذاشتم يكيگشت ، من يم شيو به دنبال قرص ها اما

.هستم نجايمن ا ديخواست يزياگر چ. ديحاال بهتر است استراحت كن -

.رفت ايتكان داد و همان شب از دن قيسرش را به نشانه تصد او

.از رنج بود ييدرگذشت او از نظر همگان رها. ردياو ماتم بگ يتوانست برا ينم يكس

:گفته بود دكتر

.او فقط رو به وخامت بود تيوضع -

بر انسان تاينها ياست ول يبيكه قلب دستگاه عج نيدرباره ا ريناپذ انيكشانده و به طور پا يقلب يها يماريموضوع صحبت را به ب لدايمات عمه

اما من . فورا مرا به اقامتگاه دعوت كرد ليخانم گرو. در خانه آنها بخوابم نيتا بعد از مراسم تدف دياو گفت من با. زد يكند ، حرف م يغلبه م

را بخرد ، اتاق يكه پدرم خانه بغل نياز ا شي، پ يكه در كودك دميوابخ يمن در اتاق بيترت نيبد.بودم رفتهيرا پذ لداياز قبل دعوت عمه مات

.خودم بود

مراسم به خاك . ديد يمقدمات مراسم را تدارك م لدايعمه مات. كرد ، حكمفرما بود يم جابيا نيكه مراسم تدف ييخانه همان جنبش ها در

ديبا اهيلباس س. شد يكه از نظر او درست بود انجام م يقيبه طر ستيبا يم زيهمه چ. مورد توجه او بود يماريبه عنوان نقطه اوج ب يسپار

او را ديبودم و با يمن نفر بعد. خود قائل بود يبرا ياديز تيبه عنوان صاحب عزا اهم لدايعمه مات. شد يشده و به سرعت آماده م دادهسفارش

Page 107: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٠٨

يليبود و از نظر او خ يضرور يمراسم نيدر چن ختنياشك ر. داشتم يرا نگاه م او ديداد و من با يم هياو به شانه من تك. كردم يم يهمراه

از نكات مهم آداب مراسم يكي( كرد يم ييپشت سر مرده بد گو ديانسان نبا. ستيكردن آسان ن هياز مردم گر يبعض يبود كه برا بيعج

يدانست من به آسان يمشكل بود و او م ختنياشك ر. بس دشوار يبود و تاسف خوردن بر مرگ او كار ماريب يليخ نياما عمه كارول) نيتدف

تو يكوچك بود يليخ ياست كه وقت نيهم به خاطر ا نيا. يكن ينم هيوقت راحت گر چيتو ه: او به طور محرمانه به من گفت ( كنم ينم هيگر

.موثر است يليدستمال پنهان شده باشد خ انيپوست كنده كه در م ازيپ كيبود دهيشن. ) را به خارج فرستادند

كرده است و از ريياو تغ يشده چقدر زندگ داياش پ يدر زندگ سيكل يكه آقا يكردم از زمان يدادم و فكر م ياو گوش م يها يبه وراج من

. آمده بود ، چقدر بشاش تر شده بود رونيب ديرس يم رياو كه به نظر اجتناب ناپذ يدائم يو پرخاش ها نيسلطه عمه كارول ريكه از ز يهنگام

.بركت بود كياو يبراازدواج

.است نيچن زيمن ن يمن ؟ اعتقاد داشتم كه برا يبرا و

يروزيپ كي اهيساتن س يوبان هاو ر اهيس يكهربا ينبود ، كاله خودش با آن سنجاق ها يراض اياز كاله آمل لدايعمه مات. ديرس اهيس يها لباس

يانكه در ها يتوانست تحمل كند كه خواهرش ب ياو نم. برسد ريگل د ينگران بود كه مبادا حلقه ها يليخ لدايعمه مات. آمد يبه حساب م

در تمام خانه . مشبك قرار داشت هيچهارپا يكوچك ما تابوت رو ييرايدر اتاق پذ. خود برده شود يباز باشند به طرف آرامگاه ابد مهين تبهش

يبود و الن مستخدم كوچك ما نزد مادرش به خانه رفته بود چرا كه نم نييتمام اتاق ها پا يكركره ها. ديرس يبه مشام م نيمراسم تدف يبو

.مرد در خانه بگذراند كيرا تنها با يشب تتوانس

رفتند و يزره پوش شده بودند راه م اهيكه با مخمل س يو كاله بر سر در كنار اسبانپوش اهيمردان موقر س. ديفرا رس يروز خاكسپار باالخره

.بخش بود تيكامال رضا لداياز نظر عمه مات يحت يافسردگ يو آن حالت ضرور دنديبخش يبه مراسم م ينيسنگ يحالت سوگوار

يبا گوشت سرد ضرور ييرايگفت پذ يم لدايعمه مات. مدند آ يكتابفروش يباال يصرف غذا به اتاق ها يهمه برا نياز انجام مراسم تدف پس

.داد ياو رفتار سبك صاحبان عزا را نشان م دهيشده بود ، كه به عق ييرايبا گوشت مرغ سرد پذ يمراسم سوگوار كيخودش در . است

:گفت لدايعمه مات. ديفرا رس شب

. يبمان نجايا گريشب د كي ديتو با -

.ازدواج كنم يبا آنتون ديماندم و آن شب در اتاق كوچكم فكر كردم كه با من

.باره تامل كنم نياتفاق افتاد كه باعث شد در ا يزيخود را گرفته بودم چ ميتصم بايكه تقر يهنگام درست

:او گفت . ستيكه مشكلش چ دمياو پرس روز دوم از. بود اليخ شانيپر. در فكر فرو رفته بود يلياو خ. بازگشت نيبعد از مراسم تدف الن

.نه اي ميدانم به شما بگو ي، خانم هلنا ، من نم يوا -

...توانم به تو كمك كنم يم يكن يخوب اگر فكر م -

.شود يبه شما مربوط م... ، به شما ستينه خانم به من مربوط ن -

الن ؟ ستيمنظورت چ -

من مطمئنم كه . ديبهتر باشد شما بدان ديشا يول... آن را تكرار كنم ديكنم نبا يكنم و فكر م يمن آن را باور نم. درباره شما و معاون اسقف -

Page 108: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٠٩

.پشت سر شما حرف زده اند يفقط از سر بدجنس

.به من بگو -

وحشتناك يليخ نيگفته اند ا يآنجا بودند و همه م ياديست كه مردم زاست و او گفته ا دهيكه در مغازه آنها بوده شن يخوب ، مادر من از كس -

... ديموضوع را به معاون اسقف بگو دينفر با كياست و

را ، الن ؟ ياما چ -

. ديبود كه حامله بود نيا يبرا ديشما تمام آن مدت خارج بود يوقت نديگو يآنها م. خانم اورميمن دوست ندارم آن را به زبان ب -

.:شدم رهيبه او خ من

حرف را زد ، الن ؟ نيا يچه كس -

. ديآمده بود رونيب مارستانيب كيو معلوم بود كه شما از .... اند دهيآنها گفتند شما را آنجا د. شروع شد نگتونياز آن خانم ال -

كردم چهار چشم يآمد ، احساس م يم ايبه دن يكه به زود يكه من به خاطر فرزند ي، نشاط كيبار ابانيخ: داشتم اديرا به زيهمه چ يخوب به

.كردند يوار كه با تعمق به من نگاه م مونيكنجكاو م

. ديبدان دياما فكر كردم شما با. حرف ها چرند است نيدانم كه ا يمن م -

: گفتم

. يكه به من گفت يكرد يتو كار خوب. دانستم يم ديبله من با -

ها پشت سر همه نگتونيآن الك. شناسد يطور هركس كه شما م نيهم. دانم ، خانم يمن آن را م. ستين بتيبه جز غ يزيچ يحرف ها نيا -

اجينفر احت كي، حتما آنجا به ديشما ازدواج كرد يخانم وقت. آن مغازه را گرفته اند نيهم يبرا ديگو يمادرم م. زنند يوحشتناك م يحرف ها

...دانم يد و چون من اخالق شما را ميدار

: گفتم

.كنم ، الن يفراموش نم -

.خواستم به اتاقم بروم و فكر كنم يم -

چه داستان پست و . خواهند كرد ييپشت سر من بدگو شهيها هم نگتونيالك. ازدواج كنم يتوانم با آنتون يخودم گفتم ، البته من نم با

! يوحشتناك

ديمعاون اسقف همچون همسر سزار با كيهمسر . ميكن يطور زندگ نيا ميتوانست ينه ، ما نم... اورميب ايبچه به دن كيكه خارج رفته بودم من

.باشد يبر يياز ننگ و رسوا

:بدهد گفت يتيآنكه اهم ياو ب. گفتم يرا الن به من گفته بود به آنتون آنچه

.شد ميخواه روزيتهمت ها پ نيكه بر همه ا ميكن يم يزندگ يمن ، ما طور زيعز -

.بچه داشتم كيمن واقعا . من حامله بودم و كامال معلوم بود دنديآنها مرا د يوقت. دارد قتيحق نياما ا -

.آن مسئله به گذشته تعلق دارد . من زيعز يهلنا -

Page 109: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١١٠

تواند يتو را نابود كند ، م يتواند مقام مذهب يم يا ييرسوا نيچن. ستيمنصفانه ن نياما ا. ميصخره خانه بساز يرو ديدانم و من و تو با يم -

.تو شود شرفتيمانع پ

. يدهم همسر داشته باشم تا مقام اسقف يم حيمن ترج -

:كردم اخم

.كنم وسيتو را ما يممكن است در زندگ -

. در را به خاطر آوردم رهيآهسته دستگ دنيچيمن پ. كرده بود داريرا در من ب يآن شب در مه چه احساسات يدر ط انيليميآمد كه ماكس ادمي به

گشت آنوقت چه ؟ از يشد و او بازم يم ياگر معجزه ا. افتمي يقابل مقاومت م ريكنم او را غ يشد ؟ گمان م ياگر در باز شده بود ، آنوقت چه م

كند رانيو.... صخره هم بنا شده باشد ياگر بر رو يحت... آن خانه را دابيباشد كه او قدرت ب دياو چندان شد يكه احساساتم برا دميترس يآن م

.

. :در پشت سخنان دو پهلو پناه گرفتم دوباره

.داده است رييرا تغ زيمسئله همه چ نيا. فكر كنم ديبا -

. دميبا من موافق نبود اما من اصرار ورز او

اما . داده بود يبدر واقعا چه رو نيدر شب هفتم ابميدر ديتا شا اورميكاغذ ب يداده بود بر رو يگرفتم آنچه را كه رو ميزمان بود كه تصم نيا در

.نشده بودم كينزد قتياز قبل به حق شتريب دمينقطه رس نيبه ا ياعتراف كنم كه وقت ديبا

يرا دوباره برا ميآن دوره از زندگ اتياز آن ماجرا داشته باشم و با گذشت سال ها بتوانم جزئ يادبودي شهيرا كنار گذاشتم تا هم ميها نوشته

.خود زنده كنم

در ريبه رشته تحر داديرا در همان زمان رو ميگرفتم تمام ماجرا ها ميگذاشتم و تصم ياليخ ياينگذشته بود كه دوباره قدم در آن دن يچند اما

.بر ان وارد سازد يآن كه زمان خدشه ا يخواستم ب يآشكار را م قتيمن حق. د باشن قيآورم تا روشن و دق

كردم ادداشتي جيرا به محض وقوع به تدر ميزندگ يها داديبه لوكن والد قدم گذاشتم تمام رو گريكه بار د يهنگام بيترت نيبد

1870

تيواقع

*************************

الن را كه يمن صدا. امن و راحت بود يچقدر زندگ. ديگرد شتريب اريبازتاب افكارم بس يبرا تيآرامتر شد و موقع يزندگ نيمرگ عمه كارول با

افتهيجالب توجه يليكردم و آن را خ يكار م يمن به طور مرتب در كتابفروش. پر بودند يهمگ ميروزها. دميشن يخواند م يهنگام كار آواز م

هنگام مالقات با شهيخراب كرده بودند و من هم ميها آن را برا نگتونيكردم اما ال يكمك م سايكل ينبودم به كارها كه سر كار يهنگام. بودم

دروز او وارد فروشگاه ش كي. من توجهم را معطوف مغازه كردم و همانجا بود كه با خانم گرابن مالقات كردم بيترت نيبد. آنها نگران بودم

و يلباس سفرش به رنگ قهوه ا. زده بود رونيكاله ساده ب ريكه از ز شيدر موها يخاكستر يبا رگه ها انساليزن راحت ، فربه و م كي....

Page 110: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١١١

.ما آمد يبه سو ميبودم و او مستق ايمن مشغول صحبت با آمل. داشت يقگيسل يبود كه نشان از ب يخاكستر

:تر شود گفت ديباعث شد ضربان قلبم شدكه يدست و پا شكسته و با لهجه ا يسيانگل با

....خواهم يكه م يزيچ يكن يبه من كمك م -

خودش سيو با زبان سل دياو روشن شد ، چشمانش درخش يصورت گوشتالو. معجزه آسا بود رشيبا او حرف زدم و تاث يفورا با زبان آلمان من

كه هر يقيحقا... است فيضع ارياش بس يسيبه انگلستان آمده است و زبان انگل گردش يبه من گفت كه برا قهيبه فاصله چند دق. پاسخ مرا داد

.كند ياريدرك زبان او را يگشت كه برا يم يآشكار بود و به دنبال كتاب الدو كام

دارم كه يسيكتاب مكالمه زبان انگل كيبردم ، به او گفتم كه يم يآلمان يكتاب ها رهيبه طرف دا يخارج يكه او را به قسمت كتاب ها يحال در

.به او خواهد كرد يكتاب لغت كمك بزرگ كيكه نيخواهد بود و ا ديمف شيبرا

و از آنجا كه سر ما شلوغ نبود من از صحبت با او كامال ستيبه رفتن ن ليكه ما ديرس يخود را انجام داد و از من تشكر كرد اما به نظر م ديخر او

.خوشحال بودم

خواست ياو م. كرده بود ليشهر تحص نياز دوستانش در ا يكي رايبود و به آكسفورد آمده بود ز دهيبه انگلستان رس شينها چند روز پت او

اما ندانستن زبان . بود يبرد ؟ پاسخ او آر ياز بودن در انگلستان لذت م ايآ دمياز او پرس. نديبود ، بب دهيشن اريرا بس فشيرا كه تعر يمكان

داشت ييمانند من كه به زبان او آشنا يشخص افتنيچقدر از ديتوانست به من بگو ينم. كرد يم يياحساس تنها. كرد يم جاديمشكل ا شيبرا

.خوشحال است

ليتحص نيشنگ يال كيصومعه نزد كيكرد و من در يبه زبان خودش با من صحبت م شهيبود و هم ايدادم كه مادر من اهل باوار حيتوض شيبرا

.كرده ام

نياز ا گريد. كرد چندان دور نبود يم يكه زندگ يياز جا. شناخت ياو صومعه را خوب م. فوق العاده بود . چهره اش كامال مشهود بود يشاد

.و با من به صحبت پرداخت ستاديدوباره ا. كرد يشتريب ديساعت فروشگاه را ترك كرد اما روز بعد بازگشت و خر ميبعد از ن. شد يبهتر نم

. ديايعصرانه به خانه من ب يبرود چنان مشتاق بود كه من از او خواستم روز بعد برا رونيخواست از مغازه ب يكه م يهنگام

و يچا الن. ، بردم ديرس يدلباز تر به نظر م يليخ نيكوچك كه اكنون پس از مرگ عمه كارول منيموقع وارد شد و من او را به اتاق نش سر

. ميداد ينم يتياز ما اهم چكدامينبودند ، اما ه نيعمه كارول يآنها مانند نمونه ها. آورد مانيكه خودش پخته بود برا ينيريش يمقدار

يكوهستان يكه بر فراز منطقه ا يشناخت ، او گفت در قصر كوچك يبود چرا كه خانم گرابن آن جنگل را خوب م زيانگ جانيصحبت ه موضوع

با افتخار به من . او واقعا مادر بود . اداره امور خانه به عهده اوست و سرپرستار بچه ها است . كند و مادر قصر است يم يشده است ، زندگبنا

.گفت كه مسئول اداره قصر است

: دميپرس. بودند زليو ل يتزيكرد داگوبرت ، فر يكه او با عشق به آنها اشاره م ييها بچه

هستند ؟ يچه كس يآنها بچه ها -

.كنت يبچه ها -

:تكرار كردم . رفت يم جيشده بود گ شتريكه از زمان مالقات با خانم گرابن ب جانياز شدت ه سرم

Page 111: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١١٢

؟....كنت -

:گفت او

بود دست دهيكه پدرش چ يكنند او در توطئه ا ياز مردم فكر م ياريبس. است يخوب او برادرزاده دوك است و در ضمن جوان شوخ و بشاش -

داشته باشد كه دست نانيتواند اطم ينم يكس. من ، دوك ، هنوز پابرجاست يرفته و حكومت آقا انياز م گياما حاال كه كنت لودو. داشته است

.مشغول است يكار چهاو به

؟ يكنتس چ -

.پسر دارند كياست و آنها يهمسر مناسب شياو برا -

د دارند ؟آنها سه فرزن يكنم تو گفت يفكر م -

.با آن پسر ندارم يكنم و كار ينم يمن در واقع در خانه كنت زندگ -

:را باال انداخت شيشانه ها او

يمردم م. نطورنديا ليتمام فام. طور نيهم هم گيلودو. دنبال زن ها بود شهيمن هم يآقا. يندان دياما شا... چه طور است يدان يخودت م -

. ينيكنند با او بب يم يرا كه در دهكده باز يكوچك يشباهت بچه ها يتوان يمن ، تو م يبود و خدا ياديز يپدر بچه ها گيگفتند لودو

؟ يسه بچه چ نيو ا -

كه به او وابسته است درست مورد يو كنت دوست دارد هركس. مورد عالقه او بوده اند يليخ شانيحتما مادرها. است رفتهياو آنها را پذ -

دهد و از يآنها عالقه نشان م ندهينسبت به آ. ديآ يآنها م دنياوقات به د يخودش آنها را دوست دارد و گاه قهياو به طر. ردياقبت قرار بگمر

. رنديبگ ادي يسياست تمام آنها انگل لياست او ما مانيانگلستان هم پ يما با خانواده سلطنت التيكه ا ييآنجا

: گفتم

دارد ؟ يا افهيكنت چه ق نيا -

آن زن از دست او در ديايخوشش ب ياگر از زن. خود يو عالقمند به روش زندگ افهيبلند قد و خوش ق... خانواده است يتمام اعضا هياو شب -

دراز آنها همان قدهم كه مراقبت يم صيدانم تشخ يم نيبنابرا. من پرستار آنها بودم . خانواده است هيبله او درست مثل بق. امان نخواهد بود

آنها دنبال زنان بودند يگرفتار بودم و هنگام نوجوان شهيمن هم! كردند يكه آن دو پسر م يطنتيش. سخت بود كه كنترل تمام حوزه قلمره دوك

كه يكالتاو به مش. رند آو يمشكالت خود را به خانه او م ياديز يبه اعتقاد من دخترها. كند يمراقبت م شيكه او از بچه ها ميرا بگو نياما ا.

كه ستيمهم ن شيبرا ديگو يرا دوست دارد و م حشيتفر. مواظب است كه وضع آن دختر خوب شود . دهد ينم يتيشود اهم يم جاديا شيبرا

يزيچ. ستميمطمئن ن اديز يتزياز فر. داگوبرت جوان درست مثل او خواهد شد . كنند او فوق العاده است يبچه ها فكر م. آن را بپردازد يبها

.است كه او ندارد يزيدرست همان چ نيدارد و البته ا اجياو به مادر احت. نگران هستم شيبرا. متفاوت است هيدر او وجود دارد كه با بق

مادرش كجاست ؟ -

دياما با. كند يد آن ها را رها مزن تمام ش كيكنت كارش با يوقت. نديآ ياما در هر صورت مادرها به قصر نم. كنم مرده است يفكر م -

از افراد خانواده يكه بعض نيكه ملكه انگلستان پس از مرگ شوهرش به آنجا آمد او از ا يهنگام. دهد ينسبت به بچه ها توجه نشان م ميبگو

Page 112: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١١٣

يسيالبته ما حاال معلم انگل..... رنديبگ ادي يسيخواهم بچه ها انگل يم: گفت . صحبت كنند ناراحت شد يسيتوانستند با همراهان ملكه انلگ ينم

.صحبت كنند يخواهد آنها با لهجه آلمان ينم. باشد يسيانگل ديمعلم با: او گفته است . گرفت ميخواه شانيبرا

داند ؟ يم يسياو انگل ايآ.... و كنت -

. رنديبگ اديزبان بيترت نيبه هم ديهم با كند و بچه ها يصحبت م يسيمثل تو انگل. شهر نيدر ا... كرده است ليتحص نجاياو ا -

.زبان داشته باشند يسيمعلم انگل ديپس با -

.است نيبله هدف او هم هم -

طانيش يليتوانند خ يدوازده سال داشت و پسران دوازده ساله م. داگوبرت از همه بزرگتر بود . در مورد بچه ها ادامه داد شيبه صحبت ها او

سال از كي دياو با: با خودم فكر كردم . كرد يم يمادرش دلتنگ يبرا. او ده ساله بود . زدند يصدا م يتزيبود كه را فر تزيفربعد از او . باشند

.وحشتناك دوباره بازگشت اقيدختر من بزرگتر باشد و اشت

كم اطيگرچه مادرش خ. خود كامال آگاه است تيپنج سال دارد و از خود اشراف. مغرور يدختر كوچولو كي. است زليآنها ل نيكوچكتر -

.كار به دربار آمده بود يبود كه برا يتياهم

يكه برفراز تپه ا يخواستم او به صحبت درباره قصر يم. با شدت تمام دوباره بازگشته بود جانيه. شدم يآن جو افسانه ا ريدوباره اس من

كرد ادامه دهد يبود بر آن حكومت م زيداشت و دوك كارل كه كنت لوكن برگ ن نياشتاساخته شده بود و رو به شهر روشنبرگ ، مركز روشن

.

مشتاق گفتگو به زبان خودش بود نيچن نيبود كه خانم گرابن به مغازه آمده بود و من آنجا بودم كه به او بپردازم كه او ا يفوق العاده ا تصادف

ميبرا يوضوح نيمه آغاز شده بود با چن انيدر م شيسال پ ازدهيمرا كه ياليخ يماجراها و دينوش يم ياتاق نشسته بود و چا نيو اكنون در ا

:هنگام ترك خانه ناگهان گفت . كرد يزنده م

. ميخواه يم يسيانگل سيتدر يكه ما برا يهست يتو آن آدم -

:با لكنت گفتم . به من دست داد جهياحساس سرگ يكم

. ستمياما من معلم ن -

:ادامه داد او

يكنم حت يفكر م.... داشته باشد يراديكنم معلم زن ا يمعلم سرخانه مرد است اما من فكر نم كينظر كنت . باشد يسيانگل كي ديمعلم ما با -

.... رتميكند ، در ح يزن بچه ها را بهتر درك م. بهتر است

: گفتم

.باشد طيكه واجد شرا ديدار اجياحت يشما به كس. ام دهيند يمعلم ميمن تعل -

ريغ كينفهمد يحرف بزند كه كس يآلمان ياست كه بچه ها را درك كند و طور يمعلم يخواهد اما هدف اصل يكرده م ليمعلم تحص كياو -

.خواهد يكه او م يباش يكنم تو درست همان يبله من فكر م. است يبوم

:به حرف زدن كردم شروع

Page 113: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١١٤

....گشتم يم يشغل نياگر من دنبال چن -

يتو عاشق كوهستان و جنگل ها. رنديبگ ادي يسيكشد تا آنها زبان انگل يدانم چقدر طول م يمن نم. خواهد بود يمدت كوتاه يالبته فقط برا -

در تو يالتح. مسئول بچه ها و خانه هستم . قصر آنجا هستم ريمن به عنوان مد. كرد يخواه ي؟ تو در قصر زندگ ستيطور ن ني، ا يكاج هست

مرد در كيدوست ندارم . امديمعلم سرخانه صحبت كرد من اصال خوشم ن كيكنت درباره يوقت.... خاص ينوع هم درد كي.... دارد جودو

يكه صدا يسيعبوس انگل ياز آن معلم ها يكينه يول. بهتر است اريزن جوان خوب بس كيبا خودم فكر كردم . خانه من دخالت كند يكارها

. ستياز دست من ساخته ن يمعلم سرخانه استخدام كند كار كياگر او . اما حرف حرف كنت است . به كنت هم گفتم ! اصال . رندو بلند دا زيت

.جالب بود ميبرا يليخوب به هر حال صحبت كردن با تو خ. را آورده باشد يهم اكنون كس ديشا

: گفتم

. دييايب ديباز هم با -

را به خانه ام راه داده يا گانهيمحبت كرده ام كه ب يليگفت كه خ يكرد و م يدست مرا در دست گرفت و همچنان كه تشكر م يخداحافظ هنگام

.ام ، اشك در چشمانش حلقه زده بود

آرزو داشتم كردم و يتپه كه رو به مركز كشور داشت فكر م يبر رو يبه قصر. بودم جانزدهيه يليخ. چشم بر هم نگذاشتم يشب لحظه ا آن

را با يسعادتمند يتوانم زندگ يداده بود نكنم ، نم يرو ميبدر برا نيآنچه در شب هفتم قتيكشف حق يبرا يدانستم تا تالش يم. كه آنجا باشم

.بسازم ينآنتو

او از خانه اش ، بچه ها ، عادات و رسوم و . او را به صرف عصرانه دعوت كردم گريبار د كيكه خانم گرابن آكسفورد را ترك كند نياز ا شيپ

خانواده اش متفاوت بود ، صحبت يو اعضا ياز حكمرانان قبل يكه با برخ يو جد ري، از دوك كارل مهربان ، سختگ نيجشن روشن اشتا يروزها

بود كه نام مادرش ملكه ايكتوريدانستم كه نام شاهزاده خانم پروس و يم شاهزاده خانم پروس با من سخن گفت و عهديول دياو از بازد. كرد

.انگلستان را بر او گذاشته بودند

به رفتن هستم و ليدانستم كه ما يم. كنت را فراموش كرده است يبچه ها يسياو كامال موضوع معلم انگل ديرس يبودم چرا كه به نظر م مناكيب

.و ارنست زهيكه ورود ال.... مترقبه بود كه ريبود و همان قدر غ يجزئ يتيهرچند موقعشد يمحسوب م يتيخود موقع نيا

در نامه نوشتن تنبل بود و زهيال ديشا. ننوشت يشوم اما او هرگز نامه ا همانشيبودم كه دخترخاله ام دوباره از من دعوت كند كه م دواريام

ستتوان ياما او م. داده بود صيتشخ يرضروريرا غ يام ، نامه نگار افتهيكه فكر كرده بود من بعد از آن تجربه تلخ آرامش خود را باز يهنگام

.مرا پاسخ دهد ينامه ها

:گفتم . دميكش يم شيموضوع را پ ديمن بودم كه با نيا

خواهد بدانم چگونه با آن يكنم با شما دوست شده ام و دلم م ي؟ احساس م ديسينو يمن نامه م يبرا. ديداشته باش يخطر يسفر ب دوارميام -

. ديمعلم سرخانه كنار آمده ا

:زد اديفر او

. دياياو هرگز ن دوارميمعلم سرخانه ، ام يوا -

Page 114: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١١٥

زد يموج م اقيمن نگاه كرد و در چهره فربه اش اشت به

موافق هينظر نيكه او با ا مي؟ فرض كن.... يتو حاضر. گذارد يكنت به نظر من احترام م. من درباره مالقات با تو با او حرف بزنم ميفرض كن -

.باشد

:حرارت به صحبت ادامه داد با

من خودم با . نخواهد داشت يداشت و مصاحبه با تو لزوم ميدر خانه خواه يسيزن انگل كيما . از مشكالت حل خواهد شد يليخ بيترت نيبد -

؟.... ميتوانم به كنت بگو يم. نخواهد شد دايمناسبتراز تو پ ياز نظر من كس. تو مصاحبه كرده ام

.كنم يباره فكر م نيمن در ا.... من -

:سرش را تكان داد او

....ت كند نكرده باشد و اگر موافق يكنم ، اگر او كار يمن با كنت صحبت م. هم خوب است نيهم -

:آرام باشد گفتم ميكردم صدا يم يكه سع يحال در

. ديمسئله اشاره كن نيبه ا ديتوان يشما م -

.فكر كنم يگريد زيتوانستم به چ يبه جز امكان رفتن نم اكنون

را يمن راه حل. كردم يداده بود م يكشف آنچه رو يبرا يشتريتالش ب ديبا! نه سال . گذشت يكه آنجا را ترك كرده بودم نه سال م يروز از

ديشا. دنديرس يبه نظر م انيليميتر از ماكس يرواقعيبودم اما آنها در گذشته محو شده بودند و غ رفتهيكرده بودند پذ شنهاديو ارنست پ زهيكه ال

. ابميرا در قتيتوانستم بازگردم ، امكان داشت حق ياگر م

توانم با او همراه شوم يفقط به عنوان همسرش م. ندارد يا دهينه ، فا. را آنجا بگذرانم يالتيتعط يبا آنتونتوانستم يم ديشا. بازگردم ديبا من

. ابميدر ديهر آنچه با يآزاد برا.... آزاد باشم ديو من با

همان . خواستم يبود كه م يزيآن چ... تپه كه رو به مركز كشور داشت يبر رو يبه آنجا بازگردم اما رفتن به قصر احتيس يخواستم برا ينم

.بروم ديكه با دميوقت فهم

يآنتون. كردم يم يكه امكان داشت از محل اقامت معاون اسقف دور ييخاطر بودم تا جا شانيدر فروشگاه پر. كردم يم يزندگ جانيتب ه در

:گفت يم

ميمقابله خواه گريبا همد ديآ شيما با هرچه پ. يبده يتيبه آنها اهم ديها باعث آزارت شود ، نبا نگتونيالآن يها ييگزافه گو يگذار يتو م -

.كرد

يحاال م. خواهد بود نيمن هم يتمام زندگ بيترت نيبد. اشغال شوده بود ابميفكر كه ممكن است او را ب نيذهن من با ا. نبود نيمسئله ا اما

.اشتباه خواهد بود كيمن يو برا رعادالنهياو غ يبرا يدانستم كه ازدواج با آنتون

.توانستم آن را باز كنم يم يكه به سخت دميلرز يآن قدر م. دينامه رس تاينها و

.چشمانم به رقص در آمده بود يجلو كلمات

من صحه گذاشته تيكه خانم گرابن هم اكنون بر صالح يياست و از آنجا فوق العاده نيكرده بود كه ا دييكنت تا. با كنت صحبت كرده بود او

Page 115: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١١٦

.رفتم بهتر بود يدادم و از نظر آنها هرچه زود تر م يورودم را به آنها اطالع م خيتار ديمن با.نبود يگرينامه د يبه معرف يازيبود ن

.گفتم ايو موضوع را به آمل دميزده بودم كه به مغازه دو جانيه آنقدر

؟ يچ يپس آنتون. يا وانهي؟ تو د يبه خارج برو سيتدر يبرا -

. ميباهم نگذاشته ا يقرار چيما ه -

:گفتم . رود ، من دوباره قصد سفر كرده بودم يم شيپ يبه خوب زيدرست همان وقت كه فكر كرده بود همه چ. شد شانيپر يمات عمه

.ممكن است آن شغل را دوست نداشته باشم . طول نكشد ياديمدت ز ديشا -

:مرا اندرز داد ايآمل

. يگرفته ا يازدواج با آنتون يرا برا متيتصم يبرگشت يماه به خودت فرصت برده و وقت كي. برو التيتعط يبرا -

:او گفت . مرا درك كرد ياما آنتون دنديبه وضوح از من رنج ليآقا و خانم گرو. دانستند يچه م ديشد اقياشت نيآنها از ا اما

و من يگرد يتو برم. افتي يآن را متفاوت خواه يحاال كه بزرگ شده ا. داشت يمفهوم تي، آنجا برا ريپذ ريو تاث يتو جوان بود يبرو ، وقت -

.در انتظارت هستم

. كه قبال تجربه كرده بودم يرمنطقيتند و غ ياما نه عشق... من او را دوست داشتم . نتوانست گريكس د چيكه ه يكرد به طور يمرا درك م او

. داريد ديمردها هستم ، اما او گفت به ام نياز بهتر يدانستم در حال خداحافظ يم

. و كسالت آور يال طوالننه س نيبود كه قبال بودم نه مثل ا يمثل دختر جوان شترياحساسات من ب ديكه روز حركت فرا رس يهنگام

ليدم اوا دهيبا آفتاب سپ. اطراف آشنا كنم طيبود تا صبح روز بعد نتوانستم خود را با مح كيهوا تار دميكه به قصر كالكسبرگ رس يهنگام

يچند لحظه ب يبرا. داشتم يديشد جانياحساس ه. شدم دارياز خواب ب ديتاب يو بلند پنجره به درون م كيدو شكاف بار انيتابستان كه از م

.هستم ، من بازگشته ام نجايمن ا: و با خود گفتم دميحركت در رختخواب دراز كش

دانستم كه يم. نميرا كه قصر بر آن بنا شده بود بب يتوانستم جلگه مرتفع ياز آنجا م. آمدم و به طرف پنجره رفتم رونياز رختخواب ب سپس

. ساخته شده باشد زدهميس ايحدس زدم كه قصر در قرن دوازدهم . اسب ها به زحمت باال آمده بودند شيشب پچرا كه ميقرار دار يدر بلند

به آن اضافه شده ييبرپا شده و بعد از طول زمان بناها يبودم ، به عنوان دژ نظام دهيد ايقسمت از دن نيكه در ا يياز قصر ها ياريبس ندهمان

بهشدند كه يم دهيآنها راندهاسبرگ نام. شد يم دهيد ريبود كه در ز ييتر از بناها يميه اتاق من در آن بود قدك يداشتم قلعه ا نانياطم. است

.شود يمحسوب م يزندگ يبود كه در اطراف قصر بنا شده و مركز اصل ييخانه ها يمعنا

دم با بام دهيانوار سپ ريچقدر شهر در ز. فكنميدره شهر روشنبرگ كه مركز قلمرو دوك كارل بود نظر ب انيتوانستم به م يبنا ها م نيپشت ا در

با يگريتپه قصر د كي يباالتر از آن بر رو اريبس. آمد يم رونيدودكش ها دود ب ياز بعض. بود بايز شيدست ، برج ها و مناره ها كي يها

اش صاف و محكم از دامنه يبان دهيد يوجود داشت كه برج ها يقصر كالكسبرگ در اطراف آن قلعه ا مانند. كرد يم ييخودنما بتيظاهر پره

به يگريد زيچ ايسوراخ برج با سنگر كه از آنجا گلوله (مزغل يها بهيتوانستم كت يمن م. كرد يم يريناپذ ريتسخ يكوه باال آمده بود و ادعا

كه در ييداشت و باروها زينوك ت يكه بام يبرج گرد. كرده بود نيكه برج ساعت را مز نميرا بب يدار)مترجم . / شود يدشمن پرتاب م يسو

.تر از همه بود رايبودم گ دهيكه د ييتمام قصر ها انيقصر در م ني، ا ختندير يگذشته از آنجا روغن و آب داغ بر سر دشمنانش م

Page 116: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١١٧

قهيآورده بود و به من اطالع داد كه صبحانه تا پانزده دق ميبود كه آب داغ برا يمستخدم او. به در مرا واداشت از پنجره رو برگردانم يا ضربه

.شود يآورده م گريد

هنگام صرف صبحانه در كلبه انيليميشانه كردم كه ماكس يبلندم را طور اهيس يموها. دميدست و صورتم را شستم و لباس پوش يسرخوش با

اما . شدم يمتعجب نم دميد يرا م انيليميكنم اگر ماكس يدوباره آن چنان زنده به سراغم آمد كه فكر م زيحالت سحر انگ. شكار دوست داشت

بود و يذيصبحانه لذ. نمك يقهوه ، نان گندم و كره تازه ب.... بود كه صبحانه ام را آورده بود يبه در خورد فقط مستخدم يكه ضربه ا يهنگام

.به در خورد و خانم گرابن وارد شد يگري، ضربه د دمينوش يفنجان قهوه خود را م نيكه من دوم يهنگام

:او گفت . كند يبه خود افتخار م يليخ ييكه گو ديرس يبه نظر م يو طور ديدرخش يم ياز شاد او

. يهست نجايخوب ، باالخره تو ا -

:او به صحبت ادامه داد . كردم يم تيضااو است احساس ر يقدر موجب خشنود نيحضور من ا دميد يكه م نيا از

خانم كياست كه يباشد چون افتخار بزرگ يپسر خوب ديمن به داگوبرت گفته ام كه با. يخوشحال باش نجايبودم از بودن در ا دواريام -

نيا. فقط به او بگو كه پدرش از كار او ناراحت خواهد شد يكرد دايبا او پ ياگر هر مشكل. همه راه آمده است نياو ا سيتدر يبرا يسيانگل

.كند ياو را آرام م شهيحرف هم

؟ نميب يآنها را م يك -

امروز درس را يخواه يحتما نم. يبا آنها حرف بزن يكن سيتدر يخواه يدرباره آنچه م يكم يباش ليما ديشا. يكه آماده باش نيبه محض ا -

.من اطراف قصر را به تو نشان خواهم داد يديكه آنها را د نيبعد از ا. يشروع كن

.بزرگ است يليخ نميتوانم از پنجره ام بب يكه م يآن قصر. نميجالب است كه آن را بب ميبرا يليمتشكرم ، خ -

:لبخند زد و گفت او

يبه قصر سلطنت يمن وقت. است يباشكوه تر از كالكسبرگ است كه به اندازه و مناسب زندگ يليبله آن قصر خ. دوك است يآنجا محل زندگ -

يآن وقت. آورد نجايآنجا به صورت خانه خودم در آمده بود و بعد كنت مرا به ا. كردم يدختر جوان بودم و از پسر ها مراقبت م كيآمدم كه

حاال قهوه ات را بنوش وگرنه سرد . وستنديبه ما پ زليو ل يتزيبعد از آن فر. چه چكار كند دانست با ب يآمد و او نم ايداگوبرت به دن كهبود

؟ يآن را دوست دار. خواهد شد

: گفتم

.فوق العاده است -

.كه هم اكنون حالت بهتر شده است نميتوانم بب يم. يآمده ا نجايكه به ا يخوشحال يليكنم خ يگمان م -

:دادم پاسخ

.نكرده ام سيمن هرگز قبال تدر. رديقرار گ تيكارم مورد رضا رمدوايام -

:بودم گفت افتهي ريبا آن حالت مهربان آرامش بخش خود كه من ان را دلپذ او

.خواهد ياست كه كنت م يزيچ نيا. صحبت كنند حيكه آنها بتوانند با لهجه صح يبه طور. محاوره مهم است . ستين يمعمول سيتدر نيا -

Page 117: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١١٨

. نميمشتاقم كه آنها را بب يليمن خ -

.فرستم يصبحانه شان را خوردند من آنها را به كالس درس م يوقت -

:او گفت . ميرفت نييپا ديرس يكه به راهرو م جيپلكان مارپ كيو از ميرا به اتفاق ترك كرد اتاقم

. نجاستيكالس در ا -

؟ ميما در راندهاسبرگ هست ايآ -

.كنند يم يدر راندهاسبرگ زندگ شترياهل خانه ب هياما بق. اتاق توست ريبچه ها درست ز ياتاق ها. ميما هنوز در قلعه هست...نه -

:را گشود يدر او

. يبا او قرار بگذار يسيانگل سيتدر يبرا ديتو با. ديآ يم نجايبه ا سيتدر يبرا يآموزگار روحان. كالس درس است نجايا -

: گفتم

زود در ساعات كالس به زبان يليخ دوارميساعت و ام كي يروز ديشا. است ينظم ضرور جاديمطمئنم كه ا. درس خواهم داد كي يمن روز -

.ساده را به آنها بدهم يدرس ها قيطر نيببرم و بد رونيآنها را ب ديبا آنها صحبت كنم و شا يسيانگل

.رسد يفوق العاده به نظر م -

منظره . ساخته شده بود يقصر سلطنت ريداشت كه در دره ز يشهر يمزغل كه رو به سو نينسبتا بزرگ با چند ياتاق... ميخل كالس شددا ما

.بود ريپنجره ها نفس گ انيم

زيم نيپشت ا ياديز ينسل ها يحدس زدم كه بچه ها. لگد خورده بود شيها هيو پا دهيآن خراش ياتاق قرار داشت كه رو انيبلند در م يزيم

.بودند دهيآنها كتاب چ يوجود داشت كه رو ييدر مزغل ها رف ها. نشسته اند

:گفتم من

.كار كردن است يبرا ييباياتاق با صفا و ز -

:بلوزش سنجاق كرده بود نگاه كرد و گفت يكه رو يگرابن به ساعت خان

. يها مشكل نداشته باشبا آن يليخ دورميخواهند بود ، ام نجايا يبچه ها به زود -

خانم گرابن . پشت سر او دو پسر وارد شدند . دختر بچه را در دست داشت كياو دست . وارد شد نياز مستخدم يكيبه در خورد و يا ضربه

:گفت

.است زليهم ل نيو ا تزيداگوبرت ، فر -

.تواضع كرد زليكار را انجام داد و ل نيهم. كرد يكه او را نگاه م تزيكرد ، فر ميو از كمر تعظ ديرا به هم كوب شيپاشنه ها داگوبرت

.درس بدهند يسيترانت هستند كه آمده اند به شما انگل زهيدوش شانيا -

:گفت يسيكرد به انگل يكه كلمات را از گلو تلفظ م يدر حال داگوبرت

. ريصبح بخ -

:پاسخ دادم من

Page 118: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١١٩

. ريصبح بخ -

:گفتم يبه آنها لبخند زدم و به آلمان. دارد قياز آنها انتظار تشو يير و خواهرش نگاه كرد كه گوبه براد يطور داگوبرت

.كرد ميصحبت خواه يسيبه زبان انگل يهمه ما به زود -

: ديپرس تزيفر

آسان است ؟ -

:دادم نانيبه آنها اطم من

.كه آسان است دينيب يم ديبه آن مسلط شد يوقت -

: ديپرس زليل

حرف بزنم ؟ يسيتوانم انگل يمن هم م -

. ديتوان يهمه شما م -

:گرابن گفت خانم

روابط قيطر نيبه ا. آنها بتوانند قصر را به تو نشان بدهند ديشا. يراحت تر با آنها آشنا شو يگذارم تا بتوان يحاال من تو را با بچه ها تنها م -

.شود يشما دوستانه م

. ميايكنار ب دميتوانم با شاگردان جد يبهتر م ييداشتم به تنها نانيبود و من اطم ياو زن با نزاكت. از او تشكر كردم من

:من گفتم . ديبه طرف آن دو زليكه خانم گرابن در اتاق را بست ل نيمحض ا به

.و همراه من باش زليبرگرد ل -

:داگوبرت گفت . من در آورد يبرگشت و زبانش را برا زليل

.رفتار كند ديداند چطور با ياست و نم اطيخ كيتر او دخ -

:كرد دنيكش غيشروع به ج زليل

.پدرم مرا دوست دارد . او تو را كتك خواهد زد . پدر من كنت است . دانم چطور رفتار كنم يمن م -

:گفت داگوبرت

و يزاده دار بيپدر نج كياما يهست يعام اطيخ كياگرچه متاسفانه تو دختر نيبنابرا. يگذارد تو رفتار خوب را فراموش كن يپدرمان نم -

. يباعث ننگ او شو دينبا

:گفت زليل

. يشو يتو باعث ننگ او م -

:به طرف من برگشت و گفت داگوبرت

.خانم ترانت ديبه او نده يتياهم -

. يخود را زليخواهم داشت تا با ل يشتريكه با او مشكل ب ديو به نظرم رس بود زيكرد اهانت آم ينگاه چشمانش همچنان كه مرا برانداز م اما

Page 119: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٢٠

به خاطرم خطور كرد كه درك . كرد ينگاه م يجد اهياو مرا با چشمان س. هنوز صحبت نكرده بود دينام يم يتزيكه خانم گرابن او را فر تزيفر

درباره يا دهيبچه لوس اما عق كي زليجوان است و ل يگزافه گو كيت هم اكنون مطمئن شده بودم كه داگوبر. او ممكن است سخت تر باشد

:گفتم . داشتمن تزيفر

. يتو هست تزيپس فر -

:داگوبرت گفت . سرش را تكان داد او

. ييبگو ريخ ايو بله يحرف بزن ديتو با. كار را منع كرده است نيپدر ا. يسرت را تكان بده ديتو نبا -

: گفتم

؟ يدان ياز آن م يزيچ. يريبگ ادي يسيقرار است تو انگل -

.آقا را بلدم ريمن عصربخ -

:گفت يبا زبان باز زليل

.خانم ريعصر بخ -

:آن را كامل كرد داگوبرت

. انيخانم ها و آقا ريعصر بخ -

:گفتم . به من نگاه كرد قيبه انتظار تشو سپس

؟ ديدان يچه م گريد. رساند ينم يياما شما را به جا. خوب است يليخ -

:گفت يسيبه انگل داگوبرت

. ميزد يم اديآمد ما آن را فر نجايملكه انگلستان به ا يوقت...... خداوند ملكه را حفظ كند -

: ديكش اديبه دور اتاق كرد و فر دنيرا تكان داد سپس شروع به دو ياليخ يپرچم او

.خداوند ملكه را حفظ كند -

: گفتم

يم اديفر شيبود چطور برا نجاياو ا يوقت يتو نشان داد. يبزن اديندارد فر ي، پس لزوم ستين نجايملكه االن ا. حاال ساكت شو داگوبرت -

.دانم يپس حاال من م يديكش

:مكث كرد داگوبرت

.بزنم اديملكه فر يخواهم برا ياما من م -

. ميآن را بشنو ميما نخواه ديشا -

:گفت يباز رنگيها همه چشم انتظار بودند و داگوبرت با ن بچه

. ميبزن اديملكه فر يبرا ميتوان يم يك دييكه بگو نينه ا ديدرس بده يسيكه به ما انگل يشما فقط آمده ا يول -

يو همچنان كه آنها با احترام او را ماو سركرده بچه ها بود . را تصور كنم تيتوانستم موقع يم. به داگوبرت نگاه كردند نيبا تحس گريبچه د دو

Page 120: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٢١

ازگرفتم هرچه زود تر آن را ميارزش قائل بود و من تصم يليخود خ ياو برا. نميداد بب يرا كه او گسترش م يتوانستم تمرد يم ستندينگر

:گفتم . ببرم انيم

ياگر نشانه مهمان نواز يعبارت ، حت كيزدن اديتاق و فردور ا دنيدو. هم داشته باشم ياراتياخت دياگر قرار است من به شما درس بدهم با -

دهم يم حيخواستم درباره دروس با شما صحبت كنم ترج يكه م يياز آنجا. ستين يزرنگ ليدل ايجالب ينسبت به ملكه انگلستان هم باشد كار

.داگوبرت يادامه نده گريكه تو د

محكم دارد تا او را تحت كنترل يبه دست ازين زياز هرچ شينشده است و ب تيترب ديكه او آن طور كه با دميفورا فهم. ماند ريمتح داگوبرت

:گفت يبا شرمندگ تزيفر. كرد يمشكل م جاديا ميمسلما داگوبرت برا. اورديب

.ملكه به ساكس كوبرگ رفت داريد يپدرم برا -

:گفت ريتحق ياز رو داگوبرت

....خداوند . خداوند ملكه را حفظ كند . شده است وهيشاهزاده آلبرت مرده و ملكه ب. د بو شيوقت پ يليآن خ -

: گفتم

.دوباره شروع نكن داگوبرت -

.زنم يم ادياگر من بخواهم ، فر يول -

: گفتم

يمان با آنها صحبت م يسيخواهم قصر را به من نشان بدهند و درباره دروس انگل يم زليو ل تزيمن از فر. بزن اديفر يپس هر وقت تنها شد -

.كنم

. زد ياش برق م يرا از هم باز كرده بود ، سرش را به عقب برده بود و چشمان آب شيپاها. سرد و جسور به من نگاه كرد يبا چشمان داگوبرت

:را برگردانم و گفتم ميرو

. دييايب.... زليل..... تزيفر -

:گفت داگوبرت

. ديبرو ديتوان ينه شما نم -

رونيدست من ب انيدستش را از م دياو كوش. را گرفتم زليدست ل نيدارد بنابرا يبه آن چند لحظه بعد يمن بستگ ندهيكردم قدرت آ احساس

را گرفت يينها ميبود كه تصم تزياما فر. و ترس برانداز كرد رتيح ياو مرا با نوع يچشمان درشت آب. من آن را محكم نگاه داشتم يبكشد ول

: گفتاو .

.دهم ، خانم يمن قصر را به شما نشان م -

. تزيمتشكرم فر -

به او لبخند زدم و او با شرم . از من چشم برگرفته است يكه وارد اتاق شده است به سخت يدانستم از وقت يم. درشت و با حالت بود چشمانش

.لبخند مرا پاسخ گفت ييرو

Page 121: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٢٢

:زدن كرد اديبه دور اتاق فر دنيشروع به دو داگوبرت

.خداوند ملكه را حفظ كند -

:به آنها گفتم . رفتم رونيب زليو ل تزياو بستم و با فر يمن در را محكم رو اما

. ميكن يم رتزدهيشما ح شرفتيپدرتان را از پ ما. ميكن يصحبت م يسيانگل ميهست گريو هروقت با همد ميدرس كوتاه دار كيما هر روز -

. دييقصر به من بگو نيحاال درباره ا

.گفتم و خواستم آن را تكرار كنند يسيكلمه قصر را به انگل سپس

باخودم فكر كردم چقدر بدون داگوبرت كنار آمدن با آنها آسان . خواستم آن را تلفظ كردند يزائد الوصف آن طور كه من م يبا خوشنود آنها

.بود يم

تزيبرج بردند و فر يآنها مرا باال. شد يمحسوب م كيپنجره دراز و بار يكه نوع ييمزغل ها ايهمه .... قلعه را به من نشان دادند ياتاق ها آنها

يم بهگر غيج يكردند صدا يمهاجم پرت م يروهاين ياز آنجا به رو ميكه در قد يينامند چرا كه گلوله ها يه مبه من گفت كه آنها را برج گرب

دياز من پرس. به قصر دوك بر فراز تپه اشاره كرد تزيفر. ميكه در دامنه كوه قرار داشت نگاه كرد يو به شهر ميستاديما آن باال ا. . داده است

دن آنها كه يد. كردند يم يبودند كه گارد محافظ دوك آنجا زندگ يي؟ آنها سربازخانه ها نميطرف شرق آن را بب ياتوانم ساختمان ه يم ايآ

:گفت تزيفر. بود يخوب حيبودند تفر ستادهيآنجا ا

؟ زليكنند ، مگر نه ل يآنها تمام وقت محافظت م -

:تكان داد دييسرش را به نشانه تا زليل

.است يآنها آب يكت ها -

حركت يآن قدر ب. گذارند يآن پر م يوقت ها رو يبعض. آنها كاله خود براق هم دارند . نيآست يرو ييطال يها راقيبا رهيت يآب يكت ها -

.هستند يواقع ريغ يكن يكه فكر م ستنديا يم

. نميخواهد آنها را بب يدلم م -

؟ زليل ستيطور ن نيا. ميده يبه شما نشان م -

.سرش را تكان داد زليل

با تزيفر. درك آن آسان بود . كه فرمانده بود همراه شود يداشت با هركس يآمادگ زليل. با آنها بسازم يتوانم به خوب يكردم م احساس

يداشت در صورت رهيت يچشمان. از او كوچكتر بود زياما چند سال ن. تر از داگوبرت بود فيكوتاهتر و ضع يليخ. داگوبرت كامال تفاوت داشت

يسرش م يبه صورت مجعد رو ييطال يداگوبرت همچون كاله يصاف بود اما موها ياو قهوه ا يموها. روشن بود يداگوبرت آب شمانكه چ

ر حساس داشت و من گفته خانم گرابن را به خاط ياو چهره ا. نظر مرا به خود جلب كرده بود تزيداگوبرت خوش اندامتر بود اما فر. ديدرخش

يخود به خوب يداگوبرت قدرتمند بود و از عهده كارها. توانستم آن حرف را كامال باور كنم يم. دارد اجيمادر احت كيبه وگفت ا يآوردم كه م

.است يثابت خواهد كرد كه دانش آموز بهتر تزيداشتم فر نانياما اطم. نبود نيچن تزيفر يآمد ول يبر م

شد اگر او زنده يگذرا به مغزم خطور كرد كه چقدر فوق العاده م يسال از او كوچكتر بود و فكر كيمن زنده بود اگر فرزند: خود فكر كردم با

Page 122: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٢٣

بچه نيا يخانه خودم بود و به جا نجايداده بود همان گونه بود كه من باور داشتم و ا يرو ييكه در آن سه روز جادو يعيماند و همه آن وقا يم

....بودم نجايها من با فرزندان خودم ا

:گفتم . كاج اجازه دهم كه مرا جادو كنند يبه جنگل ها دينبا. باشم نيواقع ب ديبا. را كنار گذاشتم يواه االتيخ

. ديريگ يم ادي يسيخوب و راحت انگل يليخ بيترت نيبد. را به شما خواهم گفت زيهر چ يسيو من نام انگل ميرو يبه شهر م گريما با همد -

: ديسپر زليل

د؟يآ يداگوبرت هم م -

. ديايتواند ب ياگر بخواهد م -

: ديپرس تزيفر

؟ ديزن يخورد ؟ شما او را شالق م يشالق م دياياگر ن -

:زدم و گفتم يلبخند نيرا تصور كنم ، بنابرا يزيچ نيتوانستم چن ينم

ادي يسيخوب چقدر انگل: پرسد يم ديايكنت ب يبه خودش مربوط است و وقت رديبگ ادي يزيخواهد چ ياگر او نم. رميگ يم دهيفقط او را ناد -

.داند ينم يزيخوشحال خواهد شد اما داگوبرت چ يليكرد و پدرتان خ ديبا او صحبت خواه يسيبه انگل زلي؟ و تو و ل ديگرفته ا

:و اظهار نظر كرد ديخند زليل

.حقش است -

بود با ييو شامل ساختمان ها... هفدهم ايكنم قرن شانزدهم يفكر م... عقب تر بود يليزمان ساخت ان خ.مرا به راند هاسبرگ بردند آنها

نهاياز ا يكيافراد خانه در گريخوابگاه د. بر پا شده بود يمرتفع ساخته شده بود و پشت آن قلعه بر بلند يجلگه ها يبلند كه رو يمناره ها

يها گيكباب و د يها خيپشت آنها آشپزخانه سنگفرش با س. گرفت يكه هنگام جشن ها مورد استفاده قرار م يتاالر يگرير داشت و دقرا

يكه وقت ميبرخورد كرد نيدو تن از مستخدم يكيبا احتمانيو س ريس يدر ط. داد يم يو كلم ترش ازيپ يآشپزخانه بو. متعددش قرار داشت

.كرد به من تواضع كردند يها معرفآن همرا ب تزيفر

كرد تظاهر كند در تمام مدت با ما يم يگفتم گوش فرا داد و سع يو به آنچه من م ستاديا ياو به آرام. كه داگوبرت ظاهر شد ميدر سالن بود ما

:به من گفت تزيفر. بوده است

.ها بود هيمقر شوال نجايا -

:گفت داگوبرت

. دينگاه كن واريد يرو يها ريبه شمش -

:گفت تزيفر

.متعلق به كنت است يكيآن -

:با او به مخالفت برخاست زليل

.آنكه از همه بزرگتر است . او است ريشمش يكينه آن -

Page 123: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٢٤

:گفت داگوبرت

.ها متعلق به كنت است نينادان ها همه ا -

:آورد رونيزبانش را ب زليل

.را گفت نيترانت ا زهيدوش. يريگ ينم ادي يزيو تو چ ميريگ يم ادي يسيما انگل -

:كردم حيحرف او را تصح من

و ان وقت پدرتان در عجب رديگ ينم ادي يزيمن گفتم اگر داگوبرت نخواهد هنگام درس خواندن با ما باشد چ. ستيدرست ن ني، ا زلينه ل -

.صحبت كند يسيتواند انگل ينم تزيماند كه چرا او مثل تو و فر يم

:گفت داگوبرت

.صحبت خواهم كرد يسيمن بهتر از همه انگل -

.بود عيسر يروزيپ كي نيدر دلم لبخند زدم ، ا من

: ديپرس يبا نگران بايتقر تزيفر

طور است ؟ نيا -

. ديجو يشيگذاشت پ يسر م او را پشت يدر هر كار بايخود كه تقر يا كند كه بر برادر ناتن ديپ يتيبود موقع دواريمن آنگاه دانستم كه او ام و

:گفتم

. يسادگ نيبه هم. كه سخت تر كار كند بهتر خواهد بود يكس -

.را القا كرده بودم كه بكار ببندند و موفق شده بودم يمن به شاگردانم عزم. بود يروزيپ واقعا

واناتياز ح ياتاق با نقاش نيسقف ا. و بچه ها اتاقش شكار را به من نشان دادند ميبه قلعه بازگشت ميكرد دنيكه از راند هاسبرگ د نياز ا پس

:داگوبرت به من گفت . قرار داشت واناتياز ح يسر پر شده بعض واريد يرو يانواع مختلف سالح ها انيشده بود و در م نييتز

.كنم يم يراندازيكشتن ت يمن برا! بنگ ! بنگ . هستم يخوب راندازيمن ت. ميكن يم يراندازيت نيما تمر -

:گفت تزيفر

.گلوله هستند يهمه فشنگ ها ب يتوان يتو نم -

: دياصرار ورز داگوبرت

.توانم ، بنگ يالبته كه م -

:به من گفت تزيفر

. ميو كمان هم دار ريبا ت يراندازيما درس ت -

:اضافه كرد داگوبرت

.زنم يمن هر دفعه هدف را م. ميكن يم نيتمر اطيما در ح -

:مخالفت كرد تزيفر

Page 124: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٢٥

. ستيطور ن نيا -

.توانم ياگر بخواهم م -

:گفتم من

.و من با آموزگار صحبت خواهم كرد ميرو يحاال به كالس م. نميب يخوب ، به موقعش م -

:گفت ريمن با تحق يبه خاطر ناآگاه داگوبرت

. ديآ يآموزگارمان امروز نم -

.كنم ميهر وقت كه آمد تنظ يتوانم زمان كالس را با آموزگار روحان يبعد از آن م. به شما درباره دروس روزانه مان خواهم گفت پس -

به طرف ني، بنابرا ديرس يطرف به اتاق من م كي. چميبه چپ بپ ايتوانستم به راست يم. ميديراهرو رس كيو به ميپلكان باال رفت كياز ما

:گفت تيبا فور تزيهنگام فر نيشروع به باال رفتن كردم و در هم. افتمي جيپلكان مارپ كي يو خود را پا دميچيپ گريد

....ترانت زهيدوش -

: دميپرس. بود ستادهيپلكان ا ياو پا. دميو حالت وحشتزده چهره اش را د برگشتم

؟ تزيشده فر يچ -

. ديباال برو ديشما نبا -

: دميپرس. شد يم دهيد مناكيحال ب نيزده و با ا جانيهمان حالت ه شانيمايدر س. ددنيبچه ها رس هيبق

چرا كه نه ؟ -

:داد حيتوض تزيفر

.رود يكس آنجا نم چيه. شده آن باالست رياتاق تسخ -

را گفته است ؟ نيا يشده ؟ ك ريتسخ -

:پاسخ داد داگوبرت

.رود يكس انجا نم چيه. نديگو يهمه م -

:به مخالفت برخاست تزيفر

.روند يبه آنجا م يريگرد گ يمستخدم ها برا -

آزار دادن مردم آنها يو روحتان تا ابد برا ديريم يم. ديآ يسرتان م يوحشتناك يبال دياگر تنها به آنجا برو. روند يوقت تنها نم چيه -

.شود يسرگردان م

:گفتم يمن به تند. بود دهيبه شدت پر تزيفر رنگ

.تواند آنجا باشد يم يزيچه چ. حرف ها مزخرف است نيا -

:گفت تزيفر

.روح -

Page 125: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٢٦

: دميپرس

است ؟ دهيروح را د نيا يكس -

:گفت تزيآنگاه فر. دو پله باال رفتم اي كي. برقرار شد سكوت

....خانم ديبرگرد -

: گفتم

. ستيآنجا ن يترسناك زيچ چيمطمئنم ه -

گذاشته بودم فكر كنند كه شانيرو يخوب ريخواستم بچه ها كه تاث يبه عالوه نم. كرد يمقاومت مرا مجبور به باال رفتن م رقابليغ ياقياشت

. ديرفتم پشت سرم باال خز يم شيكه من پ يبه خصوص داگوبرت كه هنگام. ام دهيترس

.در قفل بود . را چرخاندم رهيدستگ

ناهار را با خانم گرابن در اتاق . هستم نجايكردم كه واقعا در ا يم يادآوريبه طور مرتب به خودم ديبا. گذشت ايدر رو ييروز گو دنباله

او از حضور من خشنود كننده بود اما من نگران بودم كه نتوانم توقعات يشاد. گفت خلوتگاه اوست خوردم يدر راند هاستبرگ كه م يكوچك

كه يبودم اما هنگام دهيند يمدرس ميحال گرچه هرگز تعل نيبا ا. با بچه ها سروكار نداشتم يليمن در گذشته خ. كامال برآورده كنم راآنها

فكر نيكنم ا سيتدر ينيكرده بود كه در مدرسه د شنهاديپ زهيبه عهده من باشد و ال تشيداشته باشم كه مسئول يممكن است فرزند دميفهم

بود كه بعد از آن بيكه چقدر عج نيفكر كرده بودم و ا زهياغلب به ال ميآ يم نجايبه ا دميكه فهم ياز زمان. بود دهيه نظر رسب ريامكان پذ

دانستم يوجه نم چيچرا كه اكنون به ه. من محو شده بود ياز زندگ نيچن نيشده بود و او ا جاديمن ا يباردار يماه ها يكه در ط كينزد يدوست

.كجاست

خوب است كه ارياو گفت بس. براق و درخشنده بود يبا چشمان دهيكوچك و چروك يمرد. از ظهر آن روز من پدر كراتز را مالقات كردم بعد

نطوريبگنجاند اما لهجه اش و هم گريدروس د انيرا در م يسيخودش قبال فكر كرده بود كه انگل. به بچه ها آمده ام يسيانگل سيتدر يمن برا

به زيكه معلم زبان دانش آموزان را ن يكند و هنگام سيتدر نيآن سرزم انيزبان را مانند بوم كينبود كه بتواند ياش خوب نبود و كس يسيانگل

.بداند كمال مطلوب است يخوب

مكالمه با يبود كه آنها ط يمن بر مطالب دياما ام. ساعت بعد از ظهر به بچه ها درس بدهم ميساعت صبح و ن ميشد كه من هر روز ن نيبر ا قرار

:زد گفت يبرق م يكه چشمان آموزگار روحان يدر حال. گرفتند يمن فرا م

.است يكم طاقت ارياو مرد بس. داشته باشند عيسر شرفتيكنت انتظار دارد بچه ها پ -

:كرد دييگفته را تا نيگرابن ا خانم

. شيبد تر از پسرعمو يطور بود ، حت نيهم شهياو هم -

: دميپرس

؟ ستياو ك يپسر عمو -

Page 126: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٢٧

من . ها با تو حرف بزنم طنتيش يتوانم درباره همه يم! ييها طانيچه ش. بزرگ شده اند گريآنها با همد. شاهزاده ، تنها پسر و وارث دوك -

.آنها بوده ام يپرستار هردو

را دنيارزش د ساياو به من گفت كه كل. را به من نشان دهد يجمع مراسم دسته بيبروم تا او صل ساياز من دعوت كرد كه به كل سايكل شبان

محافظت ياز چوب بلوط به خوب يدر صندوق بيخود صل. نميبروم و آنها را بب ديمن با. آن در تمام اروپا شهرت دارد نيرنگ يپنجره ها . دارد

صندوق در يها دياز قبل اطالع دهد چرا كه كل ديبا نديرا بب بيباشد صل ليما ياگر كس. رسد يشود كه قدمت خود صندوق به قرن چهارده م يم

با سنگ بيمانده است چرا كه صل يقبل باق انيكه از سال يرسم. آن اطالع دارد ياز جا سايشود كه فقط شبان حاضر كل يم ينگاهدار يگاهيمخف

:گفتم . رانبهاست گ اريبس شيو الماس ها دي، مروار اقوتي، يماني قيالجورد و عق يها

. نميدوست دارم آن را بب يليخ -

دو تن از نگهبانان دوك در حال بيصل دنيهنگام د. اورميب رونيشما ب يرا برا بيتا صل دييآ يكه چه وقت م ديبه من اطالع ده ديپس با -

.خواهند بود سايدر كل فهيانجام وظ

است ؟ متيآن قدر گران ق يعني -

منطقه رسوم نيدر ا. ، حفاظت شده است يمراسم دسته جمع بيآوردن صل رونيهنگام ب شهيهم ساياست ، كل يميرسم قد كي نيدر واقع ا -

.رود يم انيسخت از م يليكهن خ

وضوح رغبت وارسته بود اما به ايبود كه از دن ياو مرد كوچك. آمد ميبا هم كنار خواه يتشكر كردم و مطمئن بودم كه به خوب يآموزگار روحان از

.بودند زيعز اريها از نظر من بس تيفيك نيا يداشت و هردو يويبه مسائل دن ياديز

شهيمن مانند هم. منظره آن با شكوه بود . كه قصر بر آن بنا شده بود بردند يكوتاه به دور جلگه مرتفع يگردش يبعد از ظهر بچه ها مرا برا در

ام ديقصر پشت درختان از د يو به زود ميتپه رفت نيياز جلگه به پا يما كم. كوچك شدم يبارهايمجذوب درختان صنوبر و كاج صاف بلند و جو

شكنان ، منظره دهكده زميگه گاه ه يدرختان صنوبر ، كلبه ها يآبشار ، رنگ نقره ا يناگهان زشير. مناظر شده بودم فتهيش. پنهان شد

كند دايبود تا گاو چران بتواند در هنگام مه آنها را پ زانيكه به گردن گاو ها آو ييگ هاجلنگ جلنگ زن يقرار داشت و صدا ريكه در ز يكوچك

بردند و آن را يكار لذت م نيبچه ها از ا. گفتم يبه آنها م ميديد يهر آنچه م يسيكردم و نام انگل يبا بچه ها صحبت م ميزد يقدم م همچنان.

تزيفر ديرس يهرچند به نظر م. انجام دهم هيرا بهتر از بق يباز نيتواند ا ينشان دهد كه م ديكوش يدانستند و داگوبرت م يم يجالب يباز

يم دهيآرام كش يپسرك سبزه رو يكردم به شدت به سو ياحساس م. موضوع خوشحال بودم نيو من قلبا از ا رديگ يرا راحت تر فرا م كلمات

.شوم

:او گفت . تظر ما بود من يخانم گرابن با نگران ميكه بازگشت يهنگام

خواهم يم. ايخانم ترانت تو با من ب. خواهد آورد ريش تانيبرا دايآ. ديبرو گريخوب بچه ها ، حاال د. دور ببرند يليآنها تو را خ دميترس يم -

.تو را مهمان كنم

:كرد همانيم يمرا به صرف چا او

. ديعالقه دار يها به چا يسيچقدر شما انگل ميدان يما م -

Page 127: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٢٨

.امكان ندارد نيبهتر از ا يكردم استقبال يو من احساس م ديدرخش يم ياو از شاد چهره

:او گفت . لذت بخش بود اريسنگفرش داشت بس اطيح يدر اتاق كوچك خانم گرابن كه رو به سو نشستن

.رود يم شيپ يبه خوب زيهمه چ -

:دادم پاسخ

.....بودم يدر فروشگاه نم يمن به طور اتفاقاست ، اگر آن روز بيعج يليخ -

:زد اديفر او

؟ ستينظرت درباره بچه ها چ. كند يمرا خشنود م نيو هم يهست نجايافكار بد را به مغزت راه نده ، تو ا -

.آنها جالب هستند -

بود با او ازدواج ليكنت ما. است ستهيخانواده شا كياز ييداگوبرت پسر كنت و بانو. متولد شده اند يآنها خارج از رسوم قرار داد يهمه -

به خانواده دوك يبه قدر كاف كيخواست و فردر يم كيفردر ينبود كه او برا يهمسر نيا. به او اجازه نداد گيكند اما پدرش كنت لودو

او . پسر خوب هشت ساله دارد كيمناسب خود كرد و حاال ياو ازدواج نيبنابرا. از دستورات را نداشته باشد يچيهست كه قدرت سرپ كينزد

.به ازدواج نداشت يليشاهزاده تما رايبود روز او وارث قلمرو دوك شود ز دواريدانم ام يم. بسته است اريبس ديبچه ام نيبه ا

.پسر وارث است نيپس ا -

نيدر برابر ا شهيهم يتوانست برا يرش ، شاهزاده ازدواج كند و او نمدوك اصرار كرد پس. است يعصبان يليمسئله خ نيكنت از ا ينه و آقا -

نيبه هم. شده است ديو كالرن باك ق نيروشن اشتا نيب يكه در معاهده يياز قراردادها يكي. بود يازدواج اجبار كي نيا. ستديتقاضا با

نياو سه ساله است و وارث قلمرو دوك ، بد. پسر كي... بچه دارند كيآنها . ازدواج كرد نايلهلميبا شاهزداده خانم و شيجهت او پنج سال پ

.اش را انجام داد فهيشاهزاده ما وظ بيترت

. رميبگ اديكشور را استيكنم به موقع خود س يگمان م -

.ند ك يم يمردم زندگ كيمثل ما ، خانواده حاكم نزد يدر كشور كوچك. رديگ ياغلب مورد بحث قرار م ياسيمسائل س -

؟ نميو شاهزاده خانم را بب عهديتوانم ول يم ايآ -

:گفت . كند يرا در خود خفه م يپنهان يشاد كي ديرس يحالت چهره اش مرموز شد ، به نظر م ناگهان

علت نيبه هم. ميا دهيشن ييزهايما درباره انگلستان چ. ستنديانگلستان ن يخانوان سلطنت ي، خانواده حاكم بر كشور ما مثل اعضا يدان يم -

. ستخود بسته ا ياو مرد ، ملكه در را به رو يام از وقت دهيشن. شده است كيما روابط نزد ياز شاهزاده ها يكياست كه بعد از ازدواج ملكه با

؟ گذرد يچند سال از مرگ او م.... حدود ديكشد ، گرچه با ينم يرود و دست از عزادار يطرف و آن طرف م نيبا لباس عزا ا

: گفتم

.دوست داشت مانهيملكه او را صم. نه سال -

در . را انجام دهد فشيتا در مراسم خاص شركت كند و وظا ديآ ياو از قصر به شهر م. خود ببندد يخوب ، دوك ما اجازه ندارد در را به رو -

در يرفته تا در كنفرانس نياز طرف پدرش به برل يندگياو به نما. شاهزاده در حال حاضر خارج از كشور است . پردازد يجنگل ها به شكار م

Page 128: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٢٩

پروس تيدارد كه همه ما رع دهيكنم او عق يفكر م. كند ياحضار م نيرا به برل االتيمرتبا سران ا سماركيكنت ب. پروس شركت كند باردر

دهد يمسئله را به او تذكر م نيبدون شك شاهزاده در حال حاضر هم. ميمستقل هست يها التياو قصد دارد فراموش كند كه ما ا. ميهست ريكب

.

. ديشناس يخوب م يليرا خ عهديكنم شما ول يگمان م -

ها طانيش. بود يو منظم و آرام نگاه داشتن آنها چه كار سخت.بچه ها را باهم بزرگ شدند نياو و پدر ا. من پرستار او بودم . هم بشناسم ديبا -

وكنبود نقش د شيب يكه كودك ياز زمان بايتقر. از خودش مطمئن است يليشاهزاده خ! يعجب جفت. در حال دعوا بودند مشهيپسر ه آن دو!

رفتار را از خود نشان نيآنها از همان زمان ا. است شيپسر عمو يمصمم بود كه نشان دهد او هم به خوب كيكرد و كنت فردر يم يرا باز ريكب

اهكوچك خودم نگ يمن هنوز به آنها مثل پسرها. گفته ام شانيبه هردوتا... ندارد يريآنها در من تاث يها ياز كج خلق كي چيه يداده اند ول

.من همان دو پسربچه هستند يبزرگ و معتبر شده اند برا گرانيد يكنم و هرچقدر هم فكر كنند كه برا يم

: دميپرس

. ريخ ايبچه ها هم مثل پدرشان هستند ايآ -

بود كه مورد توجه ياطيدختر خ زليل. بود هيتر از بق يرابطه كنت با مادر او جد. اوست هيشب افهيداگوبرت از لحاظ ق. وجود دارد يشباهت -

.كنت قرار گرفت

: دميپرس

؟ تزيو فر -

ايبه دن تزيكه فر يبا اصل و نسب بود و هنگام ياو زن. گفتند مادرش مرده است يآنها م. بود مهيآوردند او دو سال و ن نجايرا به ا تزيفر يوقت -

سپس .گرم شد يگريزود سرش با د يلياو خ. مرد ها چطور هستند نيكه ا يدان يبود اما تو م نيخشمگ يليخ يمدت يكنت برا. شد ديآمد ناپد

نجايرا به ا تزيمن فر. من بود ردستياز پرستاران ز يكي ياو زمان. شناختم يمن او را م. كرد ، مرد يكه تا آن زمان از او مراقبت م تزيفر هيدا

او را يكم لهمسئ نيكنم ا يفكر م. نبوده است نجايا شهيآنقدر بزرگ بود كه به خاطر آورد هم يتزياما فر. آوردم تا با داگوبرت بزرگ شود

.كند يم ياو دلتنگ يبرا تزيمادر بود و فر كيمانند شيكرد برا يگ مكه او را بزر يزن. كند يناراحت م

.ندارد كه چند فرزند نامشروع داشته باشد يتياهم شيكنت برا نيطور كه معلوم است ا نيا -

چيكنند و ه يم دايبه آنها كشش پ ننديب يآنها را م. دنبال زنان بوده اند شهيآنها هم. سنت ها است ياو فقط دنباله رو. زميترانت عز زهيدوش -

. ريرا در نظر بگ زليمثال ل. نه به آن زن ها يدهند ول يم تيبه آنها اهم ديايبه وجود ب يروابط فرزندان نياگر از ا. تواند مانع آنها شود ينم زيچ

شكن زميه كياگر مادر او مثال با . شود يده مدا بيترت شيازدواج مناسب برا كيپردازد و يم التشيبه تحص. شود يمراقبت م ياز او به خوب

او از كجا يبعد ينداشت غذا نانيچوب مشغول بود و اطم يجنگل به جمع آور انيبچه در م. داشت ينم يسرنوشت نيكرد او چن يازدواج م

.خواهد آمد

:سپس گفتم . ساكت بودم يمدت يمن برا

هستم كه بتوانم به زبان ياز حاال منتظر روز. كه امكان دارد با آنها باشم ييخواهم تا جا يم. اموزميبه آنها ب يزيكنم بتوانم چ يفكر م -

Page 129: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٣٠

.با آنها صحبت كنم يسيانگل

.خواهد كرد تيمطمئنم كنت احساس رضا. شد يتو موفق خواه. رسد يآن روز م -

.گردم يطور شد من به انگلستان برم نياگر ا -

اما در آن لحظه . كرد يعرضه م يكه آنتون يشدن به رفاه زانيآو جي، به تدر شياه ، كاركردن در اقامتگاه كشفروشگ: به آن فكر كردم سپس

اگر نه يام حت يكه در زندگ.گفت كه در لبه كشف اسرار هستم يبه من م يچرا كه احساس. كردم يمن نسبت به همه آنها احساس انزجار م

. ستندين گريكدياجزا شهيهم جانيو ه يخوشبخت رايز. به وجود خواهد آمد جانيه ، يخوشبخت

.كه گرچه او را به عقب ذهنم رانده ام اما دوست دارم به او فكر كنم دميو سپس فهم يخود فكر كردم ، هنوز نه آنتون با

؟ ستينظرت راجع به كالكسبرگ چ. يآمده ا نجاياست كه به ا ي، آخر مدت كم ييبگو يزيچ نيچن ديتو نبا -

.كنم ياز آنها زندگ يكيوقت به مغزم خطور نكرده بود كه در چيام اما ه دهيد ياديز يقصر ها نجاياقامتم در ا يمن در ط. جالب است يليخ -

.بچه ها همه جا را به تو نشان داده باشند دوارميام -

.در آنجا قفل بود قسمت ، ظاهرا كيبه جز . كنم همه جا را به من نشان داده اند يبله فكر م -

.شده وجود دارد ريتسخ يقصر ها اتاق ها شتري، در ب يدان يم. شده رياوه ، اتاق تسخ -

؟ ستيچ يكي نيداستان ا -

:مكث كرد او

.انداخت و كشته شد ريزن جوان خودش را از پنجره به ز كي. داشت يبار بتيكه عاقبت نافرجام و مص... يهمان عشق معمول -

چرا ؟ -

.كرد همسر دوك است ياو گمان م. آورد نجاياو را به ا يكنم پدر پدربزرگ دوك فعل يفكر م. دور است يليخ يمربوط به سال ها انيجر -

و نبود ؟ -

بيجهت ترت نيبه هم. شد ينم ميدختر تسل. هنوز هم هست ... شد ينوع ازدواج ها اغلب انجام م نيا. صورت گرفته بود يازدواج دروغ كي -

جبود و البته آن ازدوا انياز دربار يكينبود بلكه شيداد كه ابدا كش ي، مراسم ازدواج را انجام م شيبه اصطالح كش يشخص. شد يازدواج داده م

كه يهنگام موارد نيدر ا. شد يرفت و سپس ماه عسل شروع م انياز م ديو ترد ميب. گرفت يدخترك صورت م بيفر ينبود و فقط برا يواقع

.كار بارها انجام شده است نيا. ديفهم يرا م قتيكرد و او حق يشد عروس را رها م يرابطه زده م نيداماد از ا

دختر چه شد ؟ نيطور ، و ا نيكه ا -

نيكرد ازدواج نكرده بود امكان داشت ا يم جابياو ا تياست كه اگر قبال آن طور كه موقع نيداستان چن. دلباخته او بود قايمعشوقش عم -

. نديبرگز يدختر را به همسر

داد؟ بياو را فر نيبنابرا -

نيا رياز معمول درگ شياما او ب. مهمتر بود نشانيبر سرزم ييكار از فرمانروا نيا. مورد عالقه آنها بود حاتياز تفر يكيدختران ساده بيفر -

مدآ ياو م داريكنت مرتب به د لياوا. دانست يكرد و خود را كنتس م يم يزندگ نجايسبرگ آورد و او ااو دخترك را به كال. دختر شده بود

Page 130: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٣١

از . ديپلكان به انتظار كنت بنشن يپشت همان در قفل شده در باال.... برج ياو عادت داشت از آن اتاق باال. شد ادتريسپس فاصله مالقات ها ز

سپس . شد يكرد و منتظر م ينشست و جاده را نگاه م يهر روز آنجا م. ينيبب چديپ يرا كه به طرف شهر م يجاده ا يتوان يپنجره آن اتاق م

و ستيدانست كه آن خانم ك ينم چارهيدختر ب. با خود آورده بود زيكند ن يبود او را همراه دهياما كنتس خود را كه اصرار ورز. روز او آمد كي

قتيحقاو به دخترك ياست كه وقت نيداستان ا. بود كه به آن اتاق نزد معشوقش برود نيكه كرد ا يكار نيلكنت وارد كالكسبرگ شد او يوقت

كرد يآمد و تظاهر م يبه راند هاسبرگ م نييپا ديبا. ديكنت اصرار داشت كه او درباره رابطه شان سكوت نما. كرد يرا گفت ، او آن را باور نم

در رككه كنت رفت ، دخت يهنگام. دارد يمرتب و منظم نگاه م نديآ يكه كنت و كنتس به آنجا م يهنگام يراقصر است و قصر را ب رهيكه مد

داستان ها از كجا شروع شده نيكه ا يدان يخوب ، حاال م. و خود را كشت ديپر نييخود قفل كرد ، پنجره را كامال باز كرد ، پا ياتاق را به رو

.است

: گفتم

! چارهيدختر ب -

:فشرد گفت يرا به هم م شيكه لب ها يگرابن در حال خانم

.كردند يخود مراقبت م يسوگل ياز معشوقه ها شهيشاهزاده ها هم. كند يتوانست تمام عمر خود را در رفاه زندگ يم. او احمق بود -

. ستين نيكه چن ابدياست كه انسان باور داشته باشد كه ازدواج كرده است و بعد در يتوانم تصور كنم چه ضربه سخت يمن خوب م -

خاطر است كه نياگر روح او برگردد حتما به ا. اند دهياو را د نديگو يها م يبعض. كرده است ريكه روح او اتاق را تسخ نديگو يآنها م -

.مرفه خود ادامه دهد يزندگ توانست به ياو م. كرده است يچه كار احمقانه ا افتهيدر

.كنم يمن احساسات او را درك م -

ياز آنها آنجا م يكيبار با كي يهفته ا. از مستخدم ها دچار حمله و غش شوند چكداميخواهم ه ينم. كنم يقفل م شهيخوب من در را هم -

.كنم يسپس مجددا در را قفل م. كند يريو گردگ زيروم تا اتاق را تم

كه خانم گرابن داستان را يهنگام. كنم رونيگول خورده است از مغزم ب ديتوانستم فكر آن دختر را كه در انتظار معشوقش بود و بعد فهم ينم

او آن زن ديبار احساس كردم كه شا نياول يبرا. بود انهيموذ يكم يرفتارش حت. كند يم حيتفر يپنهان ديرس يكرد به نظر م يم فيتعر ميبرا

يطور به نظر م نياما ا... شوم در مورد او وجود داشت ، نامعقول بود يزيكه چ نيگفتن ا. كه من اول تصور كرده بودم نباشد يمهربان هساد

.كردم رونيفكر را مسخره خواندم و آن را از سرم ب نيمن به سرعت ا. ديرس

خواب من مانند اغلب خواب ها درهم و برهم بود و من خود آن دختر . كردم يدرك م قاياحساس او را دق. دميآن دختر را در خواب د من

.بود انيليمي، ماكس ديآ يسوار بر اسب از كوه باال م دميد يكه م يبودم و مرد

يهر مكه به طرف ش يجاده ا. را به من نشان دهد يمراسم دسته جمع بيخواست صل يزده بودند چرا كه پدر كراتز م جانيه يليها خ بچه

من قرار اريكوچك و آرام در اخت يانيماد. با اسب قابل گذر بود اي ادهيوجود داشت كه فقط پ يبر انيبود ، گرچه راه م ليما كيرفت در حدود

نداشت و چون نيتمر يليخ يدر سوار رايتمام راه را اسب براند ز دينبا زليخانم گرابن گفت كه ل. خود را داشتند يابوهايو بچه ها بودگرفته

كه من و پسر يرا گذاشت خانم گرابن قول داد هنگام هيگر يسفر محروم شود در مقام اعتراض ، بنا نيكه از رفتن به ا نيدختر كوچك از فكر ا

Page 131: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٣٢

. اورديرا با كالسكه ب زلياو ل ميرو ياسب م اها ب

، ديدرخش يسنگ ها م يآب را كه البه ال ينقره ا انيوانست جرت يو انسان م ديدرخش يدرختان م انيدر م ديخورش. بود ييباياز ظهر ز بعد

راو د. مواظب من است ييراند ، گو يدر كنار من م تزياما فر. ندياو دوست داشت خودش را به عنوان رهبر بب. راند يداگوبرت در جلو م. نديبب

يهم اكنون اطالعات لغت. دادم يداشت كه من درس م يردن كلماتدر به خاطر سپ يفوق العاده ا يياز داگوبرت جلوتر بود و توانا يسيانگل

.بود نديخوشا يليداشت كه خ ياندك

و من ديچرخ يقصر سلطنت يبه سو شهيو چشمان من مانند هم نميدوردست را بب يتوانستم كوه ها يشد م يكه از انبوه درختان كاسته م همچنان

.كند يم يآنهاست ، پرستار فتهيحاال ش نيهم يكه معلوم بود حت يزن جوان تجسم كردم كه در آنجا از دو پسر كي ئتيخانم گرابن را در ه

.درختان نهيقرمز در مقابل زم ياز كاش ييبا برج ها و مناره ها و بام ها يافسانه ا يشهر.... شد يم كيشهر نزد ميرفت يم نييكه پا همچنان

فيشهر با فواره ها و رد انيقرار داشت و همچنان كه ما از م يبيسراش يرو زين ياخته شده بود اما تا اندازه اشهر در دره س يبخش اصل گرچه

يسالگرد آن شب فرا م نينهم ي، به زود ميما در ماه ژوئن بود. بدر به خاطر آوردم ني، شهر لوكن برگ را در شب هفتم ميگذشت يمغازه ها م

شود ؟ يجشن گرفته م زين نجايآن شب در ا ايآ دميپرس ياز خانم گرابن م ديبا. ديسر

.شد انينما كيسبك گوت يوارهايقاعده و د يبا گنبد ب سايو كل ميگذشت يرفت م يم نييشهر پا هيكه به طرف حاش كيبار يها ابانيخ انيم از

. خود جلو افتاد يها ياز آگاه ياو با خرسند. است سايكل كيكه نزد مياسب ها را در مهمانخانه شاهزاده كارل بگذار ديگفت با داگوبرت

اسب ليشد و ما پس از تحو رايداگوبرت متكبرانه احترام او را پذ. شناخت يدار با احترام از ما استقبال كرد چرا كه پسر ها را م همانخانهيم

.هم اكنون منتظر ما بودند زليكه خانم گرابن و ل يي، جا ميرهسپار شد سايكل يبه سو ادهيپ مانياه

كه صندوق ييجا سايهم اكنون دو سرباز از قصر در سرداب كل. را به من نشان دهد خشنود است بيتواند صل يكه م نيكراتز گفت از ا پدر

:گفتم . بودند ستادهيا يشد ، به نگهبان يم يبلوط نگاهدار

.قدر دردسر شده ام نيمتاسفم كه باعث ا -

:زد اديفر شيكش

از ي، اما شما به عنوان عضو نديآ يم نجايكنندگان به ا دياز بازد يگروه كوچك شهيمعموال هم. ننديرا بب بيمردم صل مينه ، نه ، ما دوست دار -

.را به شما نشان دهم ساي، من دوست دارم اول كل ديمنتظر آن روز شو ديستيدربار مجبور ن ياعضا

يها شهيآن با ش يگفت كه پنجره ها شيكش. ديرس يبود كه زمان ساخت آن به قرن دوازدهم م بايو ز يميقد ييسايكل. كار را كرد نيهم او

دهد و يرا نشان م حي، داستان مصلوب شدن مس يي، قرمز و طال يآب يپنجره ها. اش باعث افتخار شهر است و آنها با شكوه هستند يرنگ

يها قرار داشت و من نوشته واريد يرو ادبودي يلوحه ها. آورد يبا شكوه به وجود م يمنظره ا قتايقتابد ح يبه آن م ديخورش نوركه يهنگام

:گفتم . منطقه بودند يميقد يآنها را خواندم و آنها شجره نامه خانواده ها يرو

. ستين نجايكه شجره نامه خانواده دوك در ا نيمثل ا -

:گرابن گفت خانم

.خود را دارند يآنها در قصر ، محراب خصوص -

Page 132: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٣٣

:اظهار داشت شيكش

. نديآ يم نجايبه ا يمراسم نيو چن يو نام گذار ديغسل تمع يمثل تاج گذار يمراسم رسم يالبته آنها برا -

:اضافه كردم من

.مهم است يليمردم خ يحتما آن مراسم برا -

. ميبر يخود لذت م يفاتيمراسم تشر از گرانيما هم مثل د. طور است نيبله هم -

:داد حيگرابن توض خانم

.است رهيجز كيقبرستان نيا. خود را دارند يآنها گورستان خصوص. شوند يدفن نم نجايا مينام يخانواده آن طور كه ما آنها را م -

.گور ها ببرم رهيترانت را به جز زهيخواهم دوش يمن م: گفت داگوبرت

:گفت تزيفر

.دوست ندارم يليمن آنها را خ -

:او را متهم كرد داگوبرت

. يترس يتو م -

:گرابن گفت خانم

.برد يگورها نم رهيرا به زور به جز يكس كس چيخوب ، خوب ، ه -

:گفتم من

. يبيچه اسم عج -

:گرابن گفت خانم

. ديقبر ها را تماشا كن يرو يو سنگ ها دي، برو رونيب ديبچه ها برو -

:گفت داگوبرت

. ستين رهيمثل جز نجايا -

. ستين رهيكه جز نيا يتواند مثل آن باشد برا ينم -

: دميو من پرس ديخانم گرابن مرا كنار كش. آن را خواند يداگوبرت نوشته رو. را تماشا كنند يتمثال سنگ كيتا ستادنديها ا بچه

؟ ستيگورها چ رهيجز نيا -

ينديآنجا محل ناخوشا. كوچك است يلياو خ. ديايهمراه شما ب زليخواهم ل ياما نم.جالب باشد تيكنم برا يفكر م. ينيآنجا را بب ديتو با -

كند مردم را به يم يكه آنجا زندگ قرانيقا كيواقع شده است و اچهيدر كيدر وسط رهيجز. خانواده است ياما فقط گورستان اعضا. است

.كند ياو از قبر ها مراقبت م. د گردان يبرد و برم يم اآنج

شوند ؟ يخانواده دوك آنجا دفن م يو اعضا -

.كه به آنها وابسته اند يو تمام كسان يخانوده سلطنت ياعضا -

Page 133: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٣٤

منظورتان مستخدم ها است ؟ -

.از آنها كترينزد يمردم... نه ... نه -

تر ؟ كينزد -

افراد نيبه ا رهيقسمت از جز كي. آمد يهم به وجود م يياوقات بچه ها ياشتند و گاهد كيآنها دوستان نزد. خوب دوك ها ، كنت ها -

.حال نه عضو آن نيخانوده و با ا كانياز نزد. اختصاص دارد

را در صورت معموال آرام و ساده او زيآم طنتيچهره او افتاد و من دوباره همان نور ش يرو نيپنجره رنگ يكرد نور آب يكه او صحبت م همچنان

:او ادامه داد . مشاهده كردم

.برم يخودم تو را به آنجا م. ينيگورها را بب رهيجز ديبا -

: گفتم

. نميدوست دارم آنجا را بب -

. ميده يرا م بشيترت -

.شده بودم زده رتيكه انجام شد ح يو من از مراسم كوچك ميكه به سرداب برو ميآماده شده بود ما

ايشده است كيمراقبت از من به من نزد ياو برا ايكرده بود و من درعجب بودم كه آ كيخود را به من نزد تزيفر. سرداب مرطوب بود درون

رطوبت و نور يبه خاطر بو ديشا. وهم آور در محل وجود داشت يمطمئنا حالت. زد يبا تكبر گام نم شهيداگوبرت مانند هم. مراقبت از خودش

با لباس متحدالشكل يكه در هر طرف آن سرباز دميو آنگاه من صندوق بلوط را د ديچيپ يسنگفرش م نيزم يما رو يگام ها يصدا. دكم بو

.بودند ستادهيمخصوص نگهبانان گارد دوك ا ييو طال يآب

.را نگاه داشته بود ديسه سرباز كل نياز ا يكي. بودند ستادهيشدند آن دو به حال آماده باش ا يم كينزد گريكه سه سرباز د يهنگام

.دستپاچه شده بودم يمراسم فقط به خاطر من بود كم نيكه ا نيشگفت بودم و از ا در

سايدرون صندوق گنج كل. شد ليتكم اتيسرانجام عمل يول ديبه طول انجام يباز كردن قفل صندوق كم. را گرفت ينيسنگ ديدسته كل شيكش

قابل نهاياما تمام ا. دميشده بود د نييگران بها تز يرا كه با سنگ ها يينقره و طال يها بيها و صل الهينقره ، پ يمن جام ها... داشت قرار

. شد يم يشد نگهدار يقفل آن دوباره گشوده م ستيبا يكه م ينيسنگ ينبود كه جداگانه در صندوق چوب يمراسم دسته جمع بيبا صل سهيمقا

.شد انينما بيصل تاينها

يبا نور بيصل. حبس شد شانيها نهينفس در س رتيشده بودند از ح رهيقرار گرفته بود خ اهيمخمل س يكه در رو بيكه بچه ها به صل همچنان

كه نيوز ياز سنگ ها كيهر. داده شده بود نتيگرانبها ز يو سنگ ها يناكاريبا طال م يا دهيچيو به طرز پ ديدرخش يم يعيطب ريو غ بيغر

يها التيدر آن روز ها ا. گرفته شده بود متيبه غن يهركدام در جنگ. خود داشت يبرا يگرفته بود طبق گفته آنها داستان يجا بيصل انهيدر م

ديتاك ياطراف آن برا اقوتيو دو يانيالماس م. در جنگ بودند گريكديبا وستهيكوچك قلمرو دوك ها و امارات تحت سلطه شاهزاده گان ، پ

از زيرفت سلسله آنها ن يبه سرقت م بيبود كه اگر صل نيبر ا ياعتقاد عموم. كار گذاشته شده بود نيدوك روشن اشتا يريپذبر شكست نا

.آن يافسانه ا تياهم ينه فقط به خاطر ارزشش بلكه برا. علت بود نيبه هم زياز آن ن ديعلت محافظت شد. رفت يم انيم

Page 134: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٣٥

و افتنديآنها فورا آرامش . طور سربازان نيو هم. مجددا درون صندوق قرار گرفت و در آن بسته شد من خوشحال شدم بيكه صل يهنگام

كه قبال به زمزمه يدرحال. بلند به صحبت پرداختند يبا صدا. كردند رييتغ زيبچه ها ن. دنديرس يبه نظر نم يسنگ يمانند مجسمه ها گريد

. ندزد يحرف م

.بود يشد ، مرد سرخوش يم دهياز آنها كه گروهبان فرانك نام يكيبه خصوص . شناختند يم يا سربازان را به خوبآنه ظاهرا

:خانم گرابن گفت . مينور آفتاب درخشان بود ريز يو به زود مياز سرداب باال آمد ما

. ديد يرا خواه زيبه موقع خود همه چ. يا دهيرا د يمراسم رسم بيحاال تو صل -

يكردم او را م يآن طور كه قبال فكر م قتايحق اياو شده است و در عجب ماندم كه آ حيدر نهان موجب تفر يزيكه چ ديبه نظرم رس دوباره

؟. شناسم

خود يابوهايكه در كالكسبرگ بودم هر بعد ازظهر بچه ها با يهفته ا نياول يدر ط. گور ها بردند رهيبار مرا به جز نياول يها بودند كه برا پسر

شهيهماز شتريساخت بچه ها را بهتر بشناسم و ب يبردم چرا كه مرا قادر م يتفرج ها لذت م نيمن از ا. ميرفت يبه جنگل م انميو من با ماد

ن بود به از آنجا كه فصل تابستا. آمد يالوقوع در من به وجود م بيقر ييرفتم احساس ماجراجو يم رونيهر بار كه ب.مفتون جنگل شده بودم

جاديا دهيكوشاد و ارك يشده است كه در آن فصل سال در اثر شكوفا شدن گل ها دهيپوش يو صورت يآب يكوه با غبار يدامنه ها ديرس ينظر م

.بودند بايز يريسبز به طرز نفسگ نهيزم انيآنها در م. بود شده

ي، درختان آن به قدر ميديرس يشد ما به جنگل كوچك يمسطح م نيبردند و همچنان كه زم نييها پا يبيروز خاص پسر ها مرا از سراش نيا در

رتيو من در كمال ح ميديباز رس ييكردند ، به فضا يشاخه ها به ما برخورد م ميكرد يآنها حركت م ريكه در ز يبود كه هنگام كيبه هم نزد

شده يدر آن جاساز ييوجود داشت كه پاروها قيدر كنار ساحل دو قا. رار دارد ق رهيجز كياست و در وسط آن اچهيدر كيكه آنجا افتميدر

.بود

.كردند يبودند كه به آن افتخار م يزيو در شرف نشان دادن چ اورنديب نجايگرفته بودند كه مرا به ا ميزدم كه آنها از قبل تصم حدس

.بود مشغول شدند دهييآب رو يكيكه در نزد ييبرگ و گل ها دنيو پسر ها هر دو به چ مياز درختان بست يكيرا به مانيافسار اسب ها ما

:زد اديداگوبرت دستانش را دور دهان گذاشت و فر سپس

!فرانز ! فرانز -

:داگوبرت گفت . با هم رد و بدل كردند يپنهان يزنند و آنها نگاه ها يرا صدا م يچه كس دميپرس

.خانم ، دينيو بب ديصبر كن -

.متوسل شدم تزيخواهم بدانم چه در سر دارند و به فر يم گفتم

. ما كرد يو شروع به پارو زدن به سو ديدرون آن پر يمرد. شود يبه جلو هل داده م يقيكه قا دمياشاره كرد و من د اچهيدر انيم رهيبه جز او

:به من گفت تزيفر

.او فرانز است -

:او گفت . عزم جزم كرده بود كه خود راز را آشكار سازد داگوبرت

Page 135: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٣٦

به قيبا قا ميتوانست يخودمان هم م. ميگل بگذار مانيقبر مادرها يببرد تا رو رهيكه ما را به جز ديآ ياو م. گورها است رهيفرانز نگهبان جز -

. ميفرانز دوست دارد او را صدا بزن يول ميآنجا برو

او بلند و يخاكستر يموها. بود دهيو خم ريپ اريبس قيمرد درون قا. باشد ليچهارم ما كيگورها كمتر از رهيحل تا جززدم كه فاصله سا حدس

و چروك فرو نيچ انيبود كه در م انيتنها چشمانش نما بيترت نيبود و بد ختهياو پنهان شده بود ر شيانبوه ر ريز باياطراف صورتش كه تقر

:داگوبرت صدا زد . بود هرفت

. ميرا به خانم ترانت نشان بده رهيجز ميخواه يفرانز ما م -

:او گفت . را به طرف ساحل آورد قيقا ريپ فرانز

.جوان ، منتظر شما بودم يارباب ها -

آن . بر سر گذاشته بود يككوچ اهيس نيراهب به تن داشت و عرق چ كي هيشب ياهيبلند و س ياو جامه . داشت يته انيم ينيطن شيصدا

:گفت . من بود يچشمان كوچك اكنون به رو

. دييايمن ب رهيبه جز ديشما با. ، خانم ديهست نجايبودم كه شما ا دهيشن -

:گفت داگوبرت

. نديخواهد قبر ها را بب ياو م -

:فرانز گفت . كه آن را در مقابل نگهبان عنوان كنم ديرس يبه نظر نم انهياما موذ. را ابراز كرده باشم يليتما نينداشتم كه چن اديبه من

. دييايب نجايجوان به ا يبود كه شما ارباب ها دهيزمانش رس -

او به صورت شارون ، . داشت يدر او مرا به لرزه وا م يحالت. دستش خشك ، خشن و سرد بود . كمك به سوار شدن دست مرا گرفت يبرا او

قرار داد ريرفتار او مرا تحت تاث نيكرد و ا ياز من مراقبت م ييدرست پشت سر من بود ، گو تزيفر. نظرم مجسم شد در كسينهر است قرانيقا

.

: ديپرس يبا شادمان. ديپر قيداخل قا داگوبرت

خانم ؟ ديترس يم -

.باشم دهيبود ترس دواريبه وضوح ام و

بترسم ؟ ي؟ انتظار داشت يپرس يرا م نيچرا ا -

كس چيكه ه نيا يترسند برا يروند م يآنجا م يمردم وقت شتريفرانز ؟ ب ستيطور ن نيا. كند يم يگورها زندگ رهيز تك و تنها در جزفران -

او آنجا با مرده ها تنهاست ، مگر نه فرانز ؟. ترسد يفرانز كه نم. نه اي ديترس يدانم شما م ينم. ستيبه جز مرده ها و فرانز آنجا ن

.او خواهم شد يدانستم دنباله رو يبود و من م رهيقبل از من پدرم نگهبان جز. هستم رهيهفتاد سال است كه من در جز. هفتاد سال -

:سرش را تكان داد نانهيغمگ او

.من شود يندارم كه جانشن يمن پسر -

: ديپرس داگوبرت

Page 136: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٣٧

كنند ، فرانز ؟ يبعد از مرگ تو آنها چكار م -

:سرش را تكان داد ريپ فرانز

. ديرس يشغل از پدر به پسر م نيقبال ا. كنند يرا استخدام م يگريشخص د -

.كنند يم رونيدهند و او را ب يرا آزار م يبندم كه ارواح نفر بعد يشرط م. فرانز ، مرده ها آن را دوست ندارند يوا -

: گفتم

.خواهد بود نجايمطمئنم فرانز هنوز سال ها نگهبان ا. ستيبحث ن يبرا يموضوع جالب -

:به من نگاه كرد نيبا تحس فرانز

.كنند يرا به نگهبانانشان اعطا م يمرده ها موهبت عمر طوالن نديگو يمردم م. پدرم نود و سه سال . پدر بزرگ من نود سال عمر كرد -

:كرد يآور اديمجددا داگوبرت

.مرده ها آن را دوست ندارند . كه بعد از تو بماند فرانز يندار ياما تو پسر -

: دميپرس

، داگوبرت ؟ يبر يموضوع لذت م نيچرا تو از مطرح كردن ا -

.را آزار خواهند كرد ياست كه آنها نگهبان بعد نيخوب علتش ا -

آنجا . شد انيگل نما يدرختان و بوته ها يها فيرد. منيبب يرا به خوب رهيتوانستم جز يحاال م. كردند يدر آب حركت م يبه آرام پاروها

كردم كه دوباره به ياحساس م. داستان ها نسل و گرتل را به خاطرم آورد يليبود كه خانه زنجب يدرختان خانه كوچك انيبود و در م بايز اريبس

.گذارم يقدم م يافسانه ا يايدن

:داگوبرت فرمان داد . ميشد ادهيدر كنار ساحل پلهو گرفت و ما پ قيقا

.مربوط به دوك ها را نشان بده ياول قبر ها -

:گفت فرانز

. دييايطرف ب نياز ا -

قبر ها . درختان و گل ها رفتم انيم يها ابانياز خ يكيخود بگذارند و من به دنبال فرانز به يقبر مادرها يرا رو شانيها رفتند تا گل ها پسر

از هك يمجسمه فرشتگان نيهمچن. بودند بايز نيمرمر يها كريپ. ديدرخش يشده بود و از انبوه گل ها م ينگهدار يآنجا بود ، از طرز با شكوه

:فرانز به من گفت . خورد يبه چشم م نيو آهن ييطال ناتياز آنها تز يبرخ يكردند و رو يگور ها محافظت م

. رنديخود قرار بگ نيآوردند تا در آرامگاه آخر يم نجايجنازه آنها را به ا عيو تش ادبوديپس از مراسم . خانواده است ياعضا يها گورها نيا -

به قبر ها رتاما جوانان به ند. نديآ يم نجايخانواده به ا ياوقات اعضا يگاه. دارم يكنم و قبر ها را تر و تازه نگه م يم يدگيمن به گل ها رس

انيگرچه در م.... دفن شده اند نجايا شانيمادرها رايز نديآ يم شهيدو پسر هم نيا يول. جوان ها مرده ها را دوست ندارند . زنند يسر م

آنها و وادهو اعضا و فرزندان مشروع خانقسمت دوك ها يكي... شود يم ميقبرستان به دو بخش تقس. ستنديوابسته به اعضا خانواده ن يگورها

و تجاوز به يشرف ينسبت به آنها ب نديها ممكن است بگو يبعض. است كه مفتخر كرده اند يطبق نظر خودشان مخصوص كسان گريقسمت د

Page 137: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٣٨

يمن قبرها. كنند كه به خانواده وابسته هستند يادآوريكه دوست دارند به خودشان نيا يبرا نديآ يم نجايپسرها به ا نيا. عصمت شده است

خائن بود كياو برادر دوك كارل و . است گيگور لودو يكي نيا. دينيخانواده را بب ياعضا ياول گورها. دهم يرا بعدا به شما نشان م يگريد

.كشت يشد دوك را م ياگر او كشته نم. ديو توسط دوستان دوك به قتل رس

.ام دهيشن گير مورد لودود ييها زيمن چ -

.دردسر ... دردسر . است كيشود و بعد از او كنت فردر يفراموش نم يخاطره او به راحت -

مشكل وجود دارد ؟ كيدوك و كنت فردر نيچرا ب -

بودند برادرها ريفق يليخ االتيا يوقت ميدر قد. ما يخانواده آلمان ياعضا نيبه خصوص ب. مشكل وجود دارد يسلطنت يمعموال در خانواده ها -

در بر يبرادران بهره چندان يشد برا يم ميكه به چند قسمت تقس يالتيا. شود يم يچه كس بيآنچه وجود داشت نص ننديتا بب دنديكش يقرعه م

كار نيهم. شد يرا صاحب م تااليقرعه بود و برنده همه ا دنيتنها كار ممكن كش. بود نيچن زيبود كه معموال ن ادياگر تعداد برادران ز. نداشت

ينسآنها به خاطر بدشا يفعل تيشدند اعتقاد داشتند موقع يكه وارث امالك نم ييآنها. كرده است جاديا ياديز يدراز دردسرها انيسال يدر ط

گيلودو. رنديآنچه را كه اقبالشان از آنها گرفته ، پس بگ زيآم انتيكرده اند با اعمال خ ياز آنها سع ياريبس. اجدادشان در گذشته بوده است

. رديرا به عهده بگ نيخواست كارل را از سلطنت معزول كند و خود حكومت روشن اشتا ياو م. بود يكس نيچن

بچه ها پسر اوست ؟ نيو پدر ا -

.ماند يمنتظر فرصت م. است اريهوش كياما فردر .او در مقابل شاهزاده قرار دارد . مواظب اعمالش باشد ديبا كيبله كنت فردر -

: گفتم

.هستند بايز يليگورها خ. شده اند مانيباهم هم پ يهمگ نجايرنج بده اند اما ا اتشانياگر در زمان ح. خوب ... هستند نهايپس مرده ها ا -

:گفت فرانز

.نگاه دارم بايافتخار من است كه آنها را ز هيما -

.از هم گشوده شد يندبا لبخ صورتش

.گورستان من وجود ندارد ييبايبه ز يخورم در تمام اروپا گورستان يقسم م -

. لوكن برگ آنها بود يو كنت ها شيو درون نيروشن اشتا يگور دوك ها. آنها را خواندم يرو يقبر ها راه رفتم و نوشته فيدر كنار رد من

:لب گفت ريفرانز ز

.هستند يخانوادگ نيعناو نهايتمام ا -

حلقه را در انگشت من انيليميآن ماكس يكه ط يخواندم خودم را در آن كلبه شكار مجسم كردم و مراسم يكه آن نام را م يهنگام مشهيه مانند

چيكه آن هم هگفت من همسر او هستم يكه م يازدواج يگواه نيو همچن... شده بود ديمن ناپد ياهايكه همراه با رو يحلقه ا... كرده بود

.نداشت يدوام

.شده و گل ها در حد كمال شكوفا شده بود دهيشده بود چمن ها چ ينگاهدار ييبايبه طرز ز يوجود داشت كه همگ ابانيخ نيچند

قبرها نجايدر ا. محصور شدم يگذشتم و وارد گورستان ياز دروازه ا. آنها برد يمرا به سو ريزنند و فرانز پ يكه مرا صدا م دميها را د پسر

Page 138: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٣٩

:داد حيفرانز توض. از گورها اصال سنگ نداشتند يمتوجه شدم كه بعض. آنها بود يبر رو يا هيرايپ يب يخاكستر يساده بودند و سنگ ها

.دفن شده اند نجاياز اعضا خانواده ا يهستند كه به دستور بعض يقبرها متعلق به كسان نيا -

:گفت داگوبرت

.دهم يقبر مادرم را به شما نشان م من -

آن نوشته شده بود يرو. تر بود بايقبرها ز هيكه سنگ آن از بق دميرس يداشتم تا به قبر يقبر ها قدم برم نيب اطيبا احت. را دنبال كردم او

:داگوبرت گفت . بود 1858مرگ او خيشن و تار نيكنتس وان پل

.ر من به خاط... او هنگام تولد من مرد -

:لب گفتم ريز

.است زيغم انگ -

:گفت تزيفر. قرار گرفتم ريگور مادرش تحت تاث يبر رو يصورت يها دهيحالت محترمانه او هنگام گذاردن ارك از

توانم قبر او را به شما نشان دهم ؟ يم ايآ. مادر من هم مرده است -

يترسناك يكردم چه جا يكردم و با خود فكر م يفرانز را بر پشت خودم احساس م ينگاه ها. ميدور شد گرانيدست مرا گفت و ما از د او

.كردند يدفن نم سايخود را در محوطه كل يمرده ها يمانند مردم عاد دندينام ياست و چه تاسف آور بود كه خانواده آن طور كه آنها را م

يزيآن نوشته شده بود نه چ يفراندزبرگ بر رو زايتنها نام لوئ. رار گرفتم ق ريتحت تاث قايدر كنار آن قدر زانو زد من عم تزيكه فر يهنگام

:گفت تزيفر. گريد

.او بودم يالبته من باعث شرمندگ يدوست داشت ول يليمادرم مرا خ -

. ياو بوده باش يشاد هيما ديمن ، تو با زيعز تزيفر -

:از غم پوشانده و گفت يچشمانش را هاله ا ناگهان

.كرد يدر خاطرم است و بعد هم خانم گربن از من نگهدار شنيفقط خانم ل. آورم ينم اديمن او را به -

.تو را دوست داشته اند يليآنها هم خ ميتوانم بگو يبه جرات م -

: رفتيگفته مرا پذ يبا شرمندگ او

.است يگريد زيمادر چ يبله ول -

:دادم نانياو اطم به

.تو خواهند آمد كه تو را دوست داشته باشند يزندگدر يگريكسان د -

. ميوستيپ گرانيو به د ميما برگشت. حرف او را خوشحال كرد نيا ديبه نظرم رس و

گلدان گل در آنجا نيكه چند ميوارد شد يبه اتاق. ميبود وارد شد يليتعارف كرد و ما به داخل خانه او كه مانند خانه زنجب يدنيبه ما نوش فرانز

. دنديآن را دوست نداشتم اما پسرها با رغبت آن را نوش اديمن ز. به ما داد كه طعم آبجو داشت يدنيآشام يبود نوع

فرستاد ياو را م ازيبار خواربار مورد ن كي يخانواده هفته ا. رفت ياو هرگز به شهر نم. به من گفت كه خودش آن را درست كرده است فرانز

Page 139: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٤٠

يم يكه شخص يهنگام يآمدند و هراز چند گاه يم رهيبار به جز كي يپسر ها به طور مرتب ماه. ديد يرا نم ياوقات او هفته ها كس يو گاه

در روزگاران گذشته كار آسان تر . او هم باغبان بود و هم سنگ تراش . گذاشتند يآوردند و در گورش م يم رهياو را شبانه به جز جسدمرد

يكنار نم رهيدر جز يآسان با زندگ يليزن ها خ. رفته بود ايكوچك بود از دن يليكه او خ يمادرش هنگام. كرد يدرش كمك ماو به پ. بود

آورده و به انتظار رهياو را به جز. بود افتهيخود يبرا يگفت كه به شهر رفته و همسر نيغمگ يبا لحن. ازدواج كرده بود زياو خود ن. آمدند

كيكند و يزندگ رهيتواند در جز يلرزد و نم ياز ترس م شهيهمسرش گفته بود در آنجا هم. بود امدهيبه وجود ن ينشسته بود اما پسر يپسر

شد داريكه او از خواب ب يخود را به شهر رسانده بود و هنگام صبح هنگام قيو با قا دهيخز رونيكه فرانز در خواب بود او ب يشب هنگام

يزندگ كيكه شر ابديرا ب يگريتوانست زن د ياگر م يو فرانز حت امديبه دست ن ياز آن به بعد هرگز از او خبر. افتيا نهمسرش را آنج

.كند ارياخت يگريشود ، قادر نبود همسر د رهاقب رهياو در جز يتنها

رمرديقبرها وجود داشت و در افكار من ، پ رهيدر جز يعيطب ريو غ بيغر يزيچ. من خوشحال شدم ميقرار گرفت قيما دوباره درون قا يوقت

.شد ياموات مجسم م قرانيبه صورت شارون قا وستهيپ

پس از ورودم به ياهايرو يبه روشن چكدامياما ه.بودم دهيد ياديز يدر طول هشت سال گذشته خواب ها. دميشب من از ترس از جا پر آن

.آمدند يبه سراغم م ميپس ماجراها هياول ياه هاكه در م يياهايالبته به جز رو. كالكسبرگ نبودند

كنت لوكن برگ و همچنان كه به آن انيليميگفت ماكس يبودم كه م افتهيرا ينوشته ا ابانيبودم و در آن خ دهيقبرها د رهيبار خود را در جز نيا

آغوش او . بازوان خود گرفت انيمن آمد و مرا در م ياو به سو. آمده بود رونياز قبر ب انيليميكنار رفته و ماكس نيكردم سنگ مرمر ينگاه م

:زدم اديمن فر. زده بود خي

؟ يمرده ا تو

. دمياز خواب پر و

دانستم يم. شمع را روشن كردم . كامال گشوده بود يكوهستان يهوا يپنجره به سو. دميلرز يم. پس رفته بود ميپتو و مالفه ها از رو تمام

.چشم برهم بگذارم دينبا يمدت يبرا

وحشتناك يكه به آن خو گرفته بودم احساس كمبود قيعم يدوباره زنده شد و همراه با آن درد ميبرا زيهمه چ مياهايبعد از رو شهيهم مانند

. رديرا بگ او يتوانست جا ينم يمن هرگز كس يدر زندگ. ابمين يكنم هرگز از آن بهبود يدر من به وجود آمد كه گمان م

تواند يم يچه كس. شب گذشته بود مهيبعد از ن كياز يلحظات. به ساعتم نگاه كردم . دمياتاقم شن رونيب يرا در راهرو ييقدم ها يصدا سپس

خود در راند يخانواده در اتاق ها ياعضا گريد. ساعات شب مشغول راه رفتن باشد ؟ تنها بچه ها و دو مستخدمه در قلعه بودند نيدر ا

.كردند يم يهاسبرگ زندگ

يدر اتاقم به آهستگ رهيدستگ. گام ها متوقف شد يصدا. افتي ياتاق من م يبه دقت راهش را به و يشخص ييقدم ها دزدانه بود ، گو يصدا

: دميپرس. در خانه قفل كنم يقم را حتام در جنگل عادت كرده بودم در اتا يياز زمان ماجراجو. ، به خاطر آوردم كه در را قفل كرده ام ديچرخ

؟ ستيك -

Page 140: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٤١

از ترس مو به تنم راست . رفتند يكنم از پله ها باال م يگمان م. شد يكه دور م دميقدم ها را شن يگوش فرا دادم ، سپس صدا. امدين يپاسخ

. شده رياتاق تسخ... برج ياتاق باال... جا باشد كيت توانس يرفتند مقصدشان تنها م ياگر حدسم درست بود و آن گام ها از پله ها باال م. شد

رفت ؟ يآن اتاق م يحاال دزدانه به سو يچه كس... پس . دنديترس ياز اتاق جن زده م يمستخدمه داخل قلعه و بچه ها همگ دو

. خواهم كرد يدوانده بود كه كشف بزرگ شهيدر وجودم ر ينيقيگذاشته بودم ، نجايكه قدم به ا ياز هنگام. بود شتريمن از ترسم ب يكنجكاو

يكردم چرا كه نم يم يفكر نيچن ستيبا يم زين يو تا اندازه ا ستمين شيب يا گانهيخود ب ياحساس را از خود دور كنم كه برا نيتوانستم ا ينم

در شب ابميكه در ن يدانستم تا زمان يم. ام دهيآن را در خواب د ايكرده ام يزندگ ميزندگ ييماجراجو نيواقعا در آن بزرگتر ايآ دانستم

. افتيدست نخواهم اليهرگز به آرامش خ بيترت نيتوانم خودم را درك كنم و بد يداده است ، هرگز نم يچه رو قتايبدر حق نيهفتم

بود كه نيكه بدان آگاه بودم ا يزيتنها چ. دانستم يتوانست به من كمك كند ، خود نم يپله ها م يدزدانه رو يدر مورد قدم ها قيتحق چگونه

را كشف زيچ چيه دينبا نيبنابرا. افتمي يراز آن را م ديجا من با نيدر هم ييشش روز گمشده من بودند و جا يكاج صحنه يجنگل ها نيا

.من دور باشند يزندگ يحال هرچقدر كه از مسائل شخص. بگذارم يناشده باق

يم. نگاه كردم چيپلكان مارپ يدر طول راهرو به سو. قفل در را باز كردم . شمع برداشتم كيو دميچيبه دور خودم پ يسرعت لباس خانه ا به

.بشنوم ييپلكان باال يقدم ها را رو فيضع يتوانستم صدا

يتوانست روح همان زن يم ايآ. آنجا بود يكس. داد محكم نگاه داشته بودم يكه دست لرزانم اجازه م ييشمعدان را تا جا. سرعت باال رفتم به

پرتاب كرده بود ؟ رونيداده بود و او خود را از پنجره به ب بيباشد كه دلداده اش او را فر

يدر اتاق را م. برج بودم يباال بايتقر. ديلرز يآن خورد شده بود ، م انهيكه بر اثر صد ها سال استفاده ، م چيمارپ يپلكان سنگ يشمع رو نور

. بود ستادهيشده ا ريپشت در اتاق تسخ يشخص. بود خاموش شود كيبر شد و نزد كي، شمع ديتپ يم نهيقلبم از شدت وحشت در س. دميد

:، زمزمه كردم ستيسپس متوجه شدم كه او ك. رفت تا آن را بچرخاند رهيكه به طرف دستگ دميرا د يدست

! يتزيفر -

:لب گفت ريز. رفته بود انيتمام وحشتم از م. او رفتم يبه سو. او برنگشت . اسم مخفف او استفاده كردم از

.مادر -

دستش را محكم در دست . رود يدر خواب راه م تزيفر افتميسپس در. شده بود رهيبه من خ نديكه مرا بب نيمن برگشته بود و بدون ا يسو به

آرام . دمياش را بوس يشانيپ يو به آرام دميكش شيتختش گذاشتم و پتو را رو ياتاقش بردم و رو يآوردم ، به سو نييپا او را از پلكان. گرفتم

: گفتم

.هستم تا از تو مراقبت كنم نجايمن ا. يتزيرو به راه است ، فر زيهمه چ -

:زمزمه كنان گفت او

....مادر ؟ مادر من -

به تختخواب نيسردم بود ، بنابرا يليخ. به اتاقم بازگشتم . و آرام فرو رفت قيدر خواب عم يبود و بعد از مدت آرام يليخ. تختش نشستم كنار

.خودم را گرم كنم دميرفتم و كوش

Page 141: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٤٢

گرفتم با خانم گرابن ميصبح روز بعد تصم. كردم يم زيپا ت يصدا دنيشن يرا برا ميمرتب گوش ها. دميشب خواب يدر باق يكم يمدت فقط

.صحبت كنم

:زد گفت يمن لبخند م يكه به رو يدر حال او

.بوده است يعصب يبچه ا شهياو هم -

كياو . در حال جوش بود يكتر كي شهيآن هم ياوقات روشن بود و رو شتريداشت كه ب يواريد يخود بخار منيگرابن در اتاق نش خانم

.خاست ياشتها آور سوپ از آن بر م يآتش داشت كه بو يرو زيقابلمه ن

چطور مراقب تو هستم ؟ ينيب يم: ديگو يم ييداد كه گو يانجام م نانهيخودب يبا لذت شهيكار را هم نيا. آماده كرد يمن چا يبرا

:او گفت . او بازگو كردم يشب گذشته را برا يماجرا ميدينوش يم يو چا ميكه نشسته بود همچنان

.رود يكه او در خواب راه م ستين يبار نياول نيا -

.كار خطرناك است نيكنم ا يمن فكر م -

بود كه در خواب يمستخدمه ا... نديگو يآن طور كه م. رسانند يم بيروند به ندرت به خود آس يكه در خواب راه م ياشخاص نديگو يهمه م -

.رفت يم پل راه وارهيد يكه سقوط كند رو نيشد و بدون ا ياز پنجره خارج م

. دميخود لرز به

.گذرند يكه سر راهشان باشد م يزيهر چ يآنها از رو نديگو يهمه م. رسد ينم يتزيبه فر يبينه ، هرگز هنگام راه رفتن در خواب آس -

؟ ديكن يطور فكر نم نيشما ا. رود يدارد كه در خواب راه م يناراحت كيحتما او يول -

.كند ياز آن دو مسائل را احساس م شتريب. او از همه آنها حساستر است . چارهيب يتزيفر -

.قبرها بردند رهيآنها مرا به جز روزيد -

آخر . مانع آنها شوم ستميهم ن لياما ما. من دوست ندارم آنها آنجا بروند . است نطوريهم شهيهم. او شده است يباعث ناراحت نياوه هم -

.احترام بگذارند شانينها به مادرهااست كه آ نيدرستش هم

كند يبسته است همه را وادار م شهياتاق هم نيكه در ا قتيحق نيا. شود يشده صحبت م ريقدر درباره اتاق تسخ نيباعث تاسف است كه ا -

بچه ها هرگز در آن اتاق بوده اند ؟ ايآ. دهد يم يبسته رو يپشت آن درها يفكر كنند اتفاقات وحشتناك

.نه -

ياست كه در مغزش آن اتاق را به مادرش ربط م نيرود ا يبه آنجا م تزيكه فر نيعلت ا. ترسند يقدر از آن اتاق م نيكه آنها ا ستين يتعجب -

.قبر ها بود رهيدر جز روزيد رايز. دهد

به نظرم عالقه . يهم علتش تو باش ديشا. خوب است شيبرا يسيگرفتن انگل ادي. او بهتر شده است يآمده ا نجايتو به ا يكنم از وقت يفكر م -

.كرده است و تو هم به او دايبه تو پ ياديز

.همان نگاه مرموز را به من انداخت دوباه

.خوشحالم يتزيبه خاطر فر. يدوست داشته باش شتريبچه ها ب هيكنم او را از بق يگمان م -

Page 142: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٤٣

.جالب است ميبرا. است يپسر باهوش تزيفر -

.با تو موافقم -

.دارد عضو خانواده بزرگ و ساده باشد ازيكنم او ن يفكر م -

.طورند نيهمه بچه ها هم -

است ؟ يچه شكل. نميدوست دارم آن اتاق را بب -

. شوند يبازم رونيكه به طرف ب يمشبك يپنجره دارد ، پنجره ها نيچند. گرد است نيبرج قرار دارد بنابرا يدر باال. است ياتاق معمول كي -

.بپرد رونياز پنجره ها را باز كند و ب يكيآسان بود كه يليآن دختر خ يعلت برا نيبه هم

اتاق سال ها و سال هاست كه بسته است ؟ نيو ا -

روح سرگردان در همه عهيسپس شا. د ش ياستفاده نم اديقلعه ز نياز ا اورديب نجايبچه ها را به ا كيكه كنت فردر نيقبل از ا. كنم يفكر نم -

.قفل كنم شهيو من فكر كردم بهتر است در اتاق را هم ديچيجا پ

:ساكت شدم ، اما او مرا تحت فشار گذاشت و ادامه داد نياو بلند شود بنابرا اراتياخت هينبودم عل ليما من

؟ ستيقفل كردن آن درست ن يكن يپس تو فكر م -

: گفتم

جور داستان ها فراموش شوند نيمطمئنا بهتر است ا. كردند يداستان را فراموش م نيشد مردم ا ياز آن استفاده م يمعمول ياگر مثل اتاق ها -

.

:را باال انداخت ، سپس گفت شيشانه ها او

خواهد در آن اتاق را باز بگذارم ؟ يدلت م -

.با بچه ها آنجا بروم يگه گاه ديو شا رميوع را ساده بگكنم موض يم يبعد سع. كنم بهتر باشد يفكر م -

.خواهم قفل در را باز كنم يم. ايحاال با من ب -

كنم به آنها به عنوانه نشانه يگمان م. عالقه داشت يلي؛ به آنها خ ختيآو يرا به كمربندش م شيدهايشناس قصر كل فهيوظ ريمد كيمانند او

. ستينگر ياز قدرت خود م يا

ام نهياعتراف كنم كه به محض ورود نفس در س ديبا. او قفل در را باز كرد . ميبرج رفت يبه اتاق باال گريگذاشتم و با همد زيم يرا رو فنجانم

د ، آن كه در آن قرار گرفته بو يپنجره ها و ارتفاع. در اتاق وجود نداشت يوحشتناك زيچ چيه. ابميتوانستم علتش را ب يگرچه نم. حبس شد

و مكتين كي، ي، چند صندل زيم كياتاق از ليوسا. بود دهيبخش نتياتاق را ز يكف پوش چوب بايز چهيقال نيچند. روشن ساخته بود يليرا خ

:خانم گرابن گفت . گرفته است ياواخر مورد استفاده قرار م نيهم ييكه گو ديرس يبه نظر م يطور. بود افتهي ليتوالت تشك زيم كي

...اتاق استفاده نشده است ، درست از نيمدت ها است از ا -

: گفتم

.است ييباياتاق ز -

Page 143: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٤٤

. ياز آن استفاده كن يتوان يم ياگر دوست داشته باش -

گريو از دشد يم يبود كه به برج منته يكيبار چيبه آن پلكان مارپ دنيكه تنها راه رس ياتاق. نه ايخواهم از آن استفاده كنم يدانستم م ينم

شب قبل را يشانياحساس پر. آسان بود نيهمنش كيروز و همراه با ياتاق در ط نيدر ا يقصر جدا مانده بود ، گرچه احساس راحت يقسمت ها

:گفتم . كردم ، به خاطر آوردم يرا دنبال م تزيكه فر يهنگام

.بعدا ... مياز آن استفاده كن ميبتوان ديشا -

برج با شكوه يكه از تمام پنجره ها يمناظر ييبايدر مقابل ز يسيمحاوره دشوار به زبان انگل. دهم ليتشك نجايدرس را ا يكردم كالس ها تصور

: دميپرس. شد يبود آسان م انينما

انداخت ؟ ريآن دختر از كدام پنجره خود را به ز -

:اتاق برد يمرا به آن سو او

. يكي نيا -

ياز قصر ها ياريدامنه كوه قرار داشت چرا كه مانند بس ميپا ريدرست ز. خم شدم رونيبه ب. هل داد رونيآن را باز كرد و پنجره را به ب چفت

به من بنخانم گرا. نميدره را بب انهيتوانستم درست تا م يم. تند بود يليآن خ بيش. استفاده شده بود واريكوه به عنوان د وارهيمنطقه از د نيا

:شد ، به زمزمه گفت كينزد

.بود يدختر احمق -

: گفتم

.به ته دره مرده بوده است دنيحتما قبل از رس -

:تكرار كرد او

.را انتخاب كرد يخواست داشته باشد اما خود كش يتوانست هرچه م ياو م. دختر احمق -

.غصه دار بوده باشد يليخ ديبا -

... شهيهم يتوانست برا يخود بماند و م يبود كه سرجا نيبكند ا ستيبا يكه م يتنها كار. قصر خانه او بود نيا. آن نداشت يبرا يليدل -

.كالكسبرگ باشد يبانو

.آمد يم نجايكه كه صاحب آن به همراه همسرش به ا يالبته به جز زمان -

آن وقت او خودش را . كرد يم تياو از دخترك حما. آورد ينم نجايه اكنت دوستش داشت وگرنه او را ب. بود يعاقل م نياز ا شتريب دياو با -

.داد حيو مردن را ترج... پرت كرد نجاياز ا

: گفتم

قبرها است ؟ رهياو در جز ايآ -

الزم نبود ! يچه دختر احمق. قبر اوست نديگو يم... دايگر... سنگ قبر نوشته شده است ينام رو كيفقط . قبر آنجاست كيكنم يفكر م -

.است يدختر ها درس عبرت هيبق يگرچه برا. داشته باشد يسرنوشت نيچن

Page 144: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٤٥

توانند به دلداده خود اعتماد كنند ؟ يداشته باشند م نانيكه اطم -

.به من زد يميهمان لبخند فربه و آسوده خود را بر لب آورد و با آرنج ضربه مال او

دهد تو يقصر سكن كيكنت آن قدر عاشق باشد كه تو را در كياگر . نحو استفاده كنند نيبه بهترو از آن رنديكه آنچه را كه هست بپذ -

؟ يشو ينم يراض

: گفتم

.او كه نشد تيباعث رضا -

.ها عاقلتر هستند يبعض -

. دميفهم ياحساس او را كامال م. نم داده است فكر ك بيبود دلداده اش او را فر افتهيكه در يخواستم به آن دختر ينم. كنار پنجره برگشتم از

: دياصرار ورز گرياما بار د. كرد يگرابن احساس مرا درك م خانم

. يكرد يعاقالنه تر عمل م ياو بود يدانم اگر تو جا يم. متاسف نباش اديز شيبرا -

.آن لبخند مرموز رو صورتش نقش بست دوباره

.است يبله فكر خوب. كنم نظرت درست باشد ي؟ فكر م ييايب نجايبه ا يدر آن باز باشد و گاه گاه يخواه يپس تو م. است ييباياتاق ز -

كه به اتاق رفتم ، يبار نياعتراف كنم اول ديبا. كند تنها به آنجا بروم يمرا وادار م يزياحساس كردم چ يبه زود. كرد ياتاق مرا افسون م آن

گفتتوان يبود ، م ييباياتاق ز. خاص را تجربه كردم يجانيكه قدم به آنجا گذاشتم ه يگم ، اما هنگامخود بجن يمجبور شدم با اكراه نهان

رونيخود را از آن به ب دايرا كه گر يپنجره ا. شد باشكوه تر بودند يم دهيآن د يكه از پنجره ها يمناظر يحت. اتاق قلعه بود نيقشنگتر

ازيباشم با خودم فكر كردم پنجره ن يكردم منطق يم يكه سع يدر حال. گشوده شد يزياعتراض آم يصدا پنجره با. پرتاب كرده بود باز كردم

.دارد يبه روغن كار

مكرر با پسر ها يبعد از صحبت ها. كرد يكه از شهر محافظت م يريتسخ رقابليقلعه قدرتمند و غ. ديرس يقصر دوك باشكوه به نظر م چقدر

. كرده بودند مجسم كنم فيتوانستم داخل قصر را آن طور كه آنها توص يبودند ، م افتهياز قصر را دياجازه بازد يمخصوص يها تيكه در موقع

قلعه . ديرس يم ازدهميزمان ساخت آن ها به قرن . نميكه در كنار آنها قرار گرفته بود و دروازه برج قلعه را بب ييبا برج ها وارهايد انستمتو يم

. داشته باشند ستيبا يم يسخت يمردم آن روزگاران چه زندگ. كرد و آماده بود تا در مقابل غارتگران از خود دفاع كند يافظت ماز شهر مح

كرده فيكرده بود توص نييرا تز وارهايكه د ييها يپسر ها عظمت سالن بزرگ و سوزن دوز. كارشان دفاع از خود بود نيكه عمده تر يهنگام

هر شاهزاده يچرا كه آرزو. بود وجود داشت يكه طبق گفته پدرشان مانند كاخ ورسا ييبا فواره ها و مجسمه ها ييدر آنجا باغ ها. بودند

. ندياو بب يامپراتور بزرگ فرانسه را سرمشق قرار دهد و در قلمرو كوچكش خود را جا يبود كه زندگ نيا يآلمان

:داگوبرت پاسخ داد . كردم كه بر سر امپراتور فرانسه چه آمد يادآوريپسر ها به

.در مورد آن صحبت كرده است ريبله كراتز پ -

راند هاسبرگ رونيكه در ب ييتوانستم خانه ها يم. كردم ينگاه م يو خم دره به طرف شهر و سپس دوباره به قصر سلطنت چيكه به پ يحال در

سربازخانه ها . كردند يم يشد زندگ ياز خانه مربوط م رونيكه كارشان به ب ييكنم تمام مستخدم ها يگمان م كه ييجا. نميساخته شده بود بب

Page 145: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٤٦

بودم و دهيآن را شن يدم صدا دهيمن اغلب پس از سپ. كرد يم داريآنها را از خواب ب يپورچيش يدره صدا يصبح ها از آن سو. بود آنجاهم

.دوك بشنوم يدسته نوازندگان را در باغ ها يتوانستم صدا يم ديوز يموافق م ريكه باد در مس ياوقات هنگام يگاه

تصور كردم . خود خاتمه دهد يگرفته بود به زندگ ميبود كه تصم نيهمچنان كه در اتاق نشسته بودم به آن دختر فكر كردم كه آنچنان غمگ اما

كردم ربه او فك. كه مادرم از موطنش با خود آورده بود انيكتاب افسانه پر ريدر تصو يبلند و بور ، همانند دختر يبوده است ، با موها بايكه او ز

كه باور داشته است خودش ي، همسر دوك ، هنگام نديب يرا م گريپنجره نشسته است و در انتظار دلداده خود است و بعد آن زن د نيكه كنار ا

.با دوك ازدواج كرده است

. بوده است افتهيپرورش ريسخت گ يتصور كردم كه او در خانواده ا. بوده است شتريو وحشت از حد تحمل او ب يچارگي، ب يدينا ام احساس

.بوده است ياش خودكش يچارگيبود كه از او هتك حرممت شده و تنها راه نجات از ب افتهياعتقاد

آنچه مردم به عنوان ايآ. گذاشت يم ياز گذشته باق يبود پشت سرش هاله ا نيحد غمگ نيتا بد يكه شخص يهنگام ديشا! نيغمگ يدايگر

بود ؟ نيدانستند هم يروح سرگردان م

را به يكامال عاد عيمردم دوست دارند وقا. افتاده بود نييپا يدخترك در اثر حادثه ا ديشا. ستين شيب يداستان ، افسانه ا نيا! يمزخرفات چه

.جلوه دهند يشينما يصورت داستان ها

آن را متفاوت يكوتاه كس يكه در زمان يبه طور. آن را از وجود روح پاك سازم ياتاق معمول كياتاق به عنوان نيگرفتم با استفاده از ا ميتصم

.تر بود بايز هياز بق ديكه شا نيبه جز ا. كالكسبرگ نداند ياتاق ها گريبا د

است داگوبرت و يمعمول يمانند اتاق ها دنديكه د ياما وقت دنديترس ياول آنها م. دادم ليرا آنجا تشكبعد بچه ها را باال آوردم و كالس روز

. وداز من دور ش يليكند و دوست ندارد خ يشانه اش به اطراف نگاه م يمرتبا از باال تزيمتوجه شدم كه فر. موضوع روح را فراموش كردند زليل

.حساس تر بود هياو از بق

ديآنها مف يريادگي يبرا شهيروش هم نيا. آنها خواندم يسيانگل يرا كنار پنجره بردم و به مناظر مختلف اشاره كردم و هركدام را با نام ها آنها

يكردم اعتماد به نفس يچرا كه فكر م. شد يمن م يبود ، كه موجب شاد نيبهتر تزيتاكنون فر. بردم يآنها لذت م شرفتيبود و من واقعا از پ

يريفراگ. داشت يتوانست تمام لغات را به خاطر بسپارد اما تلفظ خوب يبود و گرچه نم يمقلد خوب زليل. دهد يداشت به او م ازيرا كه به آن ن

.الف زن كوچك بود كي ياو به راست. رساند يبه او نم يانيمن ز دهيسخت بود امابه عق يداگوبرت كم يزبان برا

:به او گفتم ميتنها شدم و ما در كالس بود تزيكه با فر يهنگام

.برج وجود ندارد يدر اتاق باال يترسناك زيچ تزيفر -

:گفت . شد داريابروانش پد انيدر م يجياز گ يحاك ياخم

. دهيپر رونيخانم از پنجره آن ب كي -

.داستان است كيفقط -

است ؟ فتادهين ياتفاق نياست كه هرگز چن نيمنظورتان ا -

. ميمطمئن باش ميتوان يممكن است اتفاق افتاده باشد اما ما نم -

Page 146: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٤٧

:تكان داد يسرش را به نشانه منف او

. دهيپر نييخانم از آنجا پا كيمطمئنم -

:گفتم متيبا مال. نه ايتواند به من اعتماد كند يم ايداند آ ينم ييمن نگاه كرد گو به

. تزيبله فر -

.كنم او مادر من بوده است يفكر م -

.توانسته مادر تو باشد يمطمئنا نم. افتاده باشد مربوط به سال ها قبل است ياتفاق نياگر هم چن. ستيطور ن نيا -

: گفت

.او مرده است -

.حاال من كنار تو هستم و ي؛ تو پدرت را دار يتو خانم گرابن را دار. ستياما مهم ن... رنديم يم يمردم در جوان يمتاسفانه بعض -

در ييكردم هم اكنون جا يكه فكر م نياز ا. قرار گرفتم چرا كه او دست مرا محكم در دست گرفت و سرش را تكان داد ريتحت تاث يليخ

:گفتم . قلبش باز كرده ام متاثر شدم

نداشته باشد و اگر هم درست باشد سال ها تيصال واقعممكن است ا. داستان است كيفقط ني، ا يدان يم. وجود ندارد دنيترس يبرا يزيچ -

.اتفاق افتاده است شيوسال ها پ

. است اما از ته قلب آن را باور نكرده است دهيكردم گرچه حضور من به او آرامش بخش يم احساس

:به من گفت . ديدرخش يم جانيداگوبرت از ه چشمان

.بنگ . بنگ . دارد فيك يليخ. ميرو يما هم م. شود يشكار گوزن برگزار م يبه زود -

؟ يقرار است تو به شكار گوزن برو -

.پدرم آنجا خواهد بود . است يمراسم مخصوص نيا -

:برگشتم تزيفر يبه سو من

؟ يرو يتو هم م -

: ديكش ادينداد و داگوبرت فر يپاسخ تزيفر

.كوچك است يليو خا. ديآ ينم زليل. ديآ يالبته كه او هم م -

:گفت تزيفر. پر سر و صدا آغاز كرد يا هيگر زليل

.تواند برود يمن او م يبه جا -

:بلند گفت ييبا صدا داگوبرت

.بزرگ شده باشد يشود كه او به اندازه كاف ينم ليدل يترس يچون تو م رينخ -

:گفت تزيفر

.ترسم يمن نم -

Page 147: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٤٨

! يترس يچرا م -

! رينخ -

! يترس ي، م يترس ي، م يترس ي، م يترس يم -

:گفتم . برد يبه شدت به او حمله م تزيفر. ديرقص يدور او م نيخشمگ يجنگل كيمانند داگوبرت

. ديخودتان با هم بجنگ يسيمعلم انگل ياست كه جلو يادب يب يليخ. ديبس كن -

: ديمكث كرد و پرس داگوبرت

شود ، خانم ؟ يحساب نم يادب يب مياگر پشت سر شما دعوا كن -

: گفتم

شود ؟ يشكار گوزن كجا برگزار م نيا. بس است گريد يوانگيد. است يادب يداگوبرت ، كه آن هم خودش ب يكم پررو شد كيتو -

.كنند يم يكه گوزن ها زندگ ييدر جنگل ، جا -

در جنگل كالكسبرگ ؟ -

.نه در جنگل قلمرو دوك -

؟ ديرو يشكار به آنجا م يكه شما پسر ها برااست نيمنظورت ا -

:گفت تزيو فر ديآهسته خند داگوبرت

كنند و آنها يم يراندازيبه آنها ت انيشوند و شكارچ ياز آنها وارد محوطه م يليگوزن ها همه باهمند خ. فرق دارد خانم هينوع شكار با بق نيا -

...كشند و يرا م

:گفت داگوبرت

!بنگ ، بنگ ، بنگ -

.نزد خانم گرابن رفتم نيخواهم بدانم از آنها بشنوم بنابرا يتوانم آنچه را م يشدم كه نم متوجه

يقرار داشت ، از نوع كيك يتكه ا زيم يكنارش رو. كه وارد شدم به من لبخند زد يهنگام. در دست داشت ينشسته بود و كاسه ا يمبل يرو او

دارد و ياتاق نگاه م نيدر ا يدر كمد گريد يها يدر بسته با انواع مختلف خوراك يدوست دارد و آن را در جعبه ا اريبودم بس افتهيكه من در

يم زينشست اما در تمام طول روز خرد خرد از هر چ يم زيكامل سر م ييصرف غذا ياو به ندرت برا. آورد يم رونيگاه آنها را ب يو ب اهگ

.خورد

سوپ در كاسه دو عنكبوت يبرخالف انتظارم به جا. دميآنچه را در آن بود د ارياخت يگذاشت و من ب نيمن وارد شدم او كاسه را زمكه يهنگام

:گفت . من داد ليو آن خنده آسوده خود را تحو ديمرا د رتيوجود داشت ، او ح

آنها در . است ييدانند چطور جا يهنوز نم. كنند يم ييرا شناسا طيد محفعال دارن. كنند يچه م نميهم بگذارم و بب يدوست دارم آنها را پهلو -

.را خواهد كشت يگريد يكي. جننگند يبا هم م ديترد يب. هستند گانهيب ديسف يايدن نيا

: گفتم

Page 148: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٤٩

....اما چرا -

كه يا قهيطر. هستند يعنكبوت ها موجودات جالب. رنديپذ يچگونه آن را م نيآنها را كنار هم بگذار و بب. كنند يچكار م نميدوست دارم بب -

. دميعنكبوت را د كيزنبور درشت و كيروز من جنگ بزرگ كي. است ييبايز زيتار عنكبوت چ... تنند يتار م

: ديدرخش يم جانياز ه چشمانش

كرد ريچسبناك خود اس يتارها انياو زنبور را در م. چطور عنكبوت كارش را شروع كرد يديد يم ديافتاده بود و تو با ريتار گ انيزنبور در م -

رتميحدر شهيهم. او خودش را رها كرد و عنكبوت را به چنگال گرفت و رفت . توانستند او را محكم نگاه دارند يبود و تارها نم ياما زنبور قو

احمق رزنيپ كيمن يوا. افتد يم يچه اتفاق نيبگذار و بب ييدر جا گريد يو آنها را با كساندرست مثل مردم ، ت. افتاد شانيبرا يكه چه اتفاق

ينم راتو م. ستيحرف درست ن نيكه ا ييبه من بگو يخواه يو م يهست يحاال تو خانم جوان خوب. شوم يم نطوريمتاسفانه اغلب هم. شده ام

. ستياما مهم ن. زميعز يشناس

:د بر لب آور يلبخند

.عنكبوت ها يحت. بله همه . ، من به كار همه عالقمندم زيترانت عز زهيدوش ينيب يم -

: گفتم

درست است ؟ نيخواهند به شكار گوزن بروند ، ا يم نديگو يپسر ها م -

. يبا آنها برو ديكه با نيا يبرا. ديد يتو خودت خواه. از شكار است ينوع نيا -

...من به شكار بروم -

جشن . شود يمراسم شكار فردا برگزار م. خواهد پسر ها بروند يكنت م. چطور است ديد يخودت خواه. كنند ينم بيآنها گوزن تعق -

.برد يمراسم لذت م نياز شركت در ا شهياو هم. ستين نجايكه شاهزاده ا فيح. است يراندازيت

بكنم ؟ ديمن چكار با -

. ميمراسم را دوست دار نيما همه ا. جالب است يليخ. برد ياز مراسم لذت خواه. ياز پسرها مراقبت كن تا ييتو فقط آنجا. زيچ چيه -

گوزن نخواهند بود ؟ بيدر تعق انيپس شكارچ -

.كنند يم فيتعر تيپسر ها داستانش را برا. وجود ندارد يبيتعق -

.دهد كه اوضاع روبه راه است نانيمعنا بود كه به من اطم نيهمان لبخند ساده و شادمانه خود را بر لب داشت كه بد او

. زد ؛ بنگ يم اديو فر ديدو يزده بود و مرتب به اطراف م جانيه يليداگوبرت خ. ميروز بعد ما به قصد مراسم جشن شكار حركت كرد صبح

.بود مناكيب يخاموش و كم تزيفر. كشت يرا م ياليخ يكنم گوزن ها يگمان م

را آنجا مانياسب ها ستيبا يكه م ييشهر جا يها همانخانهياز م يكيدر ديخانم گرابن گفته بود با ميگشت يناهار به خانه برنم يكه براآنجا از

پخته بر يگوشت گوساله يخنك و ورقه ها بيدار با شربت س همانخانهيم يبايز اريدر آنجا دختر بس. ميو غذا بخور ميستي، با ميسپرد يم

.كرد ييراي، از ما پذ دهيسبوس دار قطور كره مال ينان ها يرو

اطراف يشده بود از شهرها نييكه با انواع گل ها تز ييكالسكه ها. جاده را پر كرده بود تيانبوه جمع ميكه مشغول خوردن ناهار بود همچنان

Page 149: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٥٠١

رفتند در يكه در كنار كالسكه ها راه م ييمرد ها. ه بودند ساتن زرد در آنها نشست يبند ها شيو پ اهيس يشده و دختران با دامن ها ريسراز

لونيسوار بر اسب بودند ، چند نفر و يبرخ. كردند يو زرد با دختران داخل كالسكه ها صحبت م اهي، س يسرخ ، آب يالوان به رنگ ها يها جامه

:داگوبرت گفت . خواندند يآواز م ينواختند و عده ا يم

. ميآنجا باش رياز شروع مراسم و بدون تاخ شيپ ستيبا يچرا كه م ميفتيهرچه زود تر راه ب ديبا -

.ما در نظر گرفته شده است يبرا يمخصوص گاهيگفته بود جا پدرش

. جلو آمد يبا لباس نظام يهنگام ورود مرد. ميشد كيشهر نزد يتاالر عموم كينزد يداد و ما به عمارت يدر جلو راه را نشان م داگوبرت

دسته نوازندگان و يصدا ميتوانست يما م. كرد يدوك رهبر گاهيجا كينزد ييشناسد چرا كه ما را به جا يآشكار بود كه او پسر ها را م

اكنون . نديمراسم بر من گذاشته است بب نيرا كه ا يريكرد تا تاث يداگوبرت مرتبا به من نگاه م. ميشدند بشنو يم كيكه نزد راخوانندگان

داگوبرت . كرد ييكردند به داخل راهنما يحمل م يتفنگ كيرا كه هر يتنه سبز رنگ ، مردان قد بلند ميدر ن يمرد. شد يپر م تيتاالر از جمع

سال شد و تمام يكه در بكار بردن تفنگ داشت انتخاب م يهر سال به خاطر مهارت يراندازيشاه ت. است يراندازيكه او شاه ت تدر گوشم گف

. به او داده شده بود شيپ يكرده بود توسط شاهان سال ها زانيتنه سبز رنگ خود آو مين يكه رو ييداشت و مدال ها يعنوانش را نگاه م

يگرچه زنان و مردان با لباس ها. آمده بودند وارد تاالر شدند يراندازيمسابقه ت دنيد يبرا ياطراف كه همگ يها هكدهد ندگانياز نما يستون

وجود يركيد يخال يفضا نيدر ا. مانده بود يخال نيدر مقابل شاه نش ييافزودند اما مركز تاالر در فضا يداخل م تيرنگارنگ خود مرتبا به جمع

آن يرو يياز چوب ساخته شده بود و پرها. ستين يگفت كه آن پرنده واقع يبه آرام تزيفر. قرارداده بودند يا ندهآن پر يداشت كه رو

.گذاشتند يمراسم شكار آنجا م يبرا ديجد يهرسال پرنده ا. چسبانده بودند

توانستم يحاال م. زده بودم جانيه يليمن خ. شدند يدوك و همراهانش وارد م يبلند مارش با ترمپت نواخته شد چرا كه به زود يصدا آنگاه

آنها گذاشت ، يترمپت بر رو يكه نوا يريمتوجه تاث. نميشده بود ، بب ميبرا يافسانه ا يتيآنها شخص فيدوك و پدر بچه ها را كه طبق تعار

.از ترس و احترام كنار من نشسته بودند يناش يآنها با سكوت. شدم

كه ييو طال يآب يچهارده ساله با لباس ها بايتقر ييپسر ها... دو چاووش وارد شدند . كه تا آن لحظه متوجه آن نشده بودم باز شد يدر سپس

. دوك وارد شد . درون تاالر به پا خاستند تيتمام جمع دنديدم يهمچنان كه آنها در ترمپت خود م. دانستم رنگ لباس نوكران دوك است يم

به رنگ . بود كه در عكس به تن داشت ياو همان يردا يحت. بودم دهيرا د رشيتصو شياست كه سال ها پ يدادم او همان مرد صيتشخ افور

اتاق دور سرم . شد دياحساس كردم ضربان قلبم شد. مرد و دو زن وارد شدند كيفورا پشت سر او . بود دياز خز سف ييها هيبا حاش يمخمل آب

... آن مرد درست مانند او بود . ام افتهيرا انيليميدر آن لحظه گمان كرده بودم كه ماكس. كه از هوش بروم دميترس يلحظه ا يو برا ديچرخ

او را خوب شناخته بودم يآن سه روز به قدر يمن در ط. اشتباه كرده بودم . نبود انيليميرا داشت اما او ماكس يهمان قد و همان ساختمان بدن

شخص نيهمچن... كردم يموش نمهرگز ، هرگز او را فرا. در خاطرم حك شده بود شهيهم يآشنا بود و برا ميصورتش برا ياجزاكه تمام

وجود داشت و ديترد ياما آن شباهت ب. شباهت بود كيبودم تنها دهيآنچه من د. گرفتم يدو لحظه بااو اشتباه نم اي كياز شيرا به ب يگريد

وجه به اندازه چيكردم شباهت آن دو به ه ينگاه م يشتريبا دقت ب يگرچه وقت. انداخت يم زهيال ادياو بود مرا به همراهكه ياز زنان يكي

.نبود انيليميكنت و ماكس نيشباهت ب

Page 150: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٥١

يداغ شد ، اما من م يتحمل رقابليتاالر ناگهان به طور غ يهوا. خاستم ياز خواب بر م يبه زود. من بود ياهاياز رو يكيمراسم مانند نيا

.من خواب نبودم . او را پاسخ گفتم و از آن آرامش گرفتم فشار دست. دستم را گرفته است تزياحساس كردم فر. دميلرز

كه او افتميفورا در. اشتباه گرفته بودم ثابت مانده بود انيليميبا ماكس يلحظه ا يكه من برا يمرد يپسر ها نگاه كردم ، نگاهشان بر رو به

.برادرزاده دوك و پدر آنها است

يم زياز هرچ شتريكه ب نيو به خاطر ا شتريوجود دارد و نه ب يفقط شباهت كم. من است التيتخ دهييها زا نيگاه با خوذم فكر كردم تمام ا آن

. راسترا دا انيليميماكس يو همان قد و ساختمان بدن زيچرا كه او همان رفتار غرور آم. نميب يمرد م نياو را در ا نميرا بب انيليميخواهم ماكس

او از . نميتوانستم تفاوت ها را بب يحاال م. شدم يم رهيمن مرتب به كنت خ. خود نشستند يسرجا نيو همراهانش در شاه نش دوك

در چهره اش بود كه هرگز در ياز ستمكار يهاله ا. كرد يبا او فرق م شيحالت ها. چهره اش گلگون تر بود . تر بود رهيت يكم انيليميماكس

ييمرد حالت بذله گو نيبودم ؟ ا دهيآن امتناع ورز دنيآن را داشت ؟ و من از د زياشتباه كرده بودم و او ن ايآ. بودم دهيند انيليميماكس

كه با او يو زن. شد يشباهت كمتر م نيكردم ا يبه او نگاه م شتريبودم در خود داشت اما هرچه ب افتهي بندهيرا كه من آن قدر فر انيليميماكس

. نيفقط هم بود ، زهيال انندم يبود كم

:گفتم يبه آهستگ. كنم نيخواهد پدرش را تحس يدانستم م يم. زودگذر به من انداخت ينگاه داگوبرت

؟ ستيكه كنار دوك نشسته است ك يخانم -

. نايهلمي، شاهزاده خانم ول عهديزن ول -

كجاست ؟ عهديول -

. رديگ ياو را م يجا ستين نجايكه او ا ياوست و تا زمان يپدر من پسرعمو. ستين نجاياو ا -

.را تكان دادم سرم

سپس . كرد يآورد و آنها را به دوك معرف شيسال گذشته رقبا را پ يراندازيشاه ت. امسال بود راندازيت نيبهتر افتنيآغاز شد ، موضوع مراسم

. ندازنديب نييبلند خود به پا گاهيكردند تا آن را از جا يبه پرنده چوب يراندازيآنها شروع به ت

انداختن آن شدند نييتنها دو تن از منازعه كنندگان موفق به پا. ديچيپ يدر فضا م شانيرهايت يكردند صدا يم يراندازيت يكي يكيكه همچنان

خود قرار يانجام دهند و پرنده در جا يگريد شيآزما ستيبا يسپس آن دو م. تاالر را به لرزه در آورد ديشد يو كف زدن ها قيتشو يو صدا

،خانواده نيشاه نش يدر باال. شد يسال بعد يراندازيعنوان شاه ت يخود را به اثبات رساند و مدع يروزياز آنها پ يكيكوتاه يدر مدت. فتگر

. نامه نشده است بر نيداگوبرت به من گفت كه هنوز نوبت بهتر. بود شيفقط آغاز نما نياما ظاهرا ا. افتي انيگفتند و مسابقه پا كيبه او تبر

من شد و يكه موجب ناراحت يپسر ها نگاه كرد و نگاهش با حالت يشدند كنت به سو كيكه به ما نزد يهنگام. خانواده دوك تاالر را ترك گفتند

دراز يهرا افتنشي يبودم آنچه را كه برا افتهياعتقاد يلحظه ا يبرا. در وجود من بود بيعج ياحساسات. مرا از نظر گذراند ختيتنفرم را برانگ

اهانت بار در يزيبود و فقط تصور كرده بودم كه چ نيعلت احساس تنفرم هم ديشا. وجودم را فرا گرفت يتلخ يديكرده ام و ناام دايآمده ام ، پ

:داگوبرت گفت . كه به من افكنده بود ، وجود دارد ينگاه شتابزده ا

. ميرو يبه جنگل م يشكار واقع يحاال برا -

Page 151: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٥٢

:گفت تزيفر

. ستيحالم خوب ن -

:به او نگاه كردم ينگران با

. ميبه خانه برگرد يبهتر باشد همگ ديشا -

:زد اديفر داگوبرت

. يدان يخودت هم م تزي، فر يتو جرات ندار. شود يم يپدرمان عصبان! نه -

:موافقت كرد تزيفر

.دانم يبله ، م -

: گفتم

.كنم يرا هم قبول م تشيو مسئول ميآ يمن همراه شما م. ميبه كالكسبرگ برگرد ديما با ستيالت خوب ناگر ح -

:گفت داگوبرت

. ميآ يمن نم -

:گفت تزيفر

. ميآ يمن هم نم -

. مياست برگرد ليكه ما نميتوانستم بب يم اما

آنجا يبه سو ياديمردم ز. ميو سپس به قصد جنگل حركت كرد ميشوند بازگشت ماريتا ت ميرا سپرده بود مانيكه اسب ها يا همانخانهيبه م ما

به نظر . گرفتند ليما را تحو يدر آنجا جمع شده بود و جنگلبانان اسب ها يتيكه جمع ميديرس يبه نقطه ا ليما مين يپس از ط. رهسپار بودند

را با يچهار طرف محوطه ا. دميرا د يسپس چادر بزرگ. عبور ما باز كرد يبرا يكوچه ا تيشناسند و جمع يهمه پسر ها را خوب م ديرس يم

سمت محافظ را ديرس يكه به نظر م يمرد ميشد كيكه ما نزد يپارچه كرباس محصور كرده بودند كه سقف آن رو به آسمان باز بود و هنگام

با برگ و گل ييبايوحود داشت كه به طرز ز يكاله فرنگ يآن نوع در مركز. ميپارچه را باال زد و ما وارد محوطه محصور شد زا يدارد قسمت

.كرده بود جاديرا ا نيدل نش ياز آنها به صورت تاج و حلقه گل درست شده بود كه منظره ا يبعض. شده بود نييتز

: دميرسپ يبه آرام. افتي صيشده بود كه سه تا از آنها به ما تخص هيتعب ييها يصندل يساختمان كاله فرنگ در

قرار است چكار كنند ؟ -

.اوست يكه موجب ناراحت فتديب يدانستم قرار است اتفاق يم. است دهيپر تزيكه رنگ فر دميانگشتانش را بر لب گذاشت اما من د داگوبرت

بار با آنها نبود اما پدر نيدوك ا. شدند يوارد محوطه محصور م گرانيشد و حاال د دهيمارش دوباره شن يتا با او صحبت كنم اما صدا برگشتم

مانكردند و من دوباره ه يهمراهان خود حركت م شيشاپيآنها پ. انداخته بود آنجا بودند زهيال ادياز آنها مرا به يكيبچه ها و آن دو زن كه

زليدو پسر و ل نيبه مادران ا. كند يمحالت به همه زن ها نگاه نياو با ا افتميدر يزيكردم و به طور غر افتيكننده را در يابيو ارز عينگاه سر

بود افتهيكه جرات ياحساس كردم از او متنفرم ، ازمرد ياراد ريشده بودند و به طور غ يابيشكل ارز نيكوچك فكر كردم كه مطمئنا به هم

Page 152: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٥٣

.هستم شيكه در جستجو ستين يكه او مرد ابميدر يديبخشد تا با كمال ناام ريوصف ناپذ يو به من لذت زديمرا برانگ يدهايام

اكنون تمام . شده بود خكوبيپدرش م يداگوبرت رو يچشمان درخشنده . دستش را گرفتم و فشردم . تر شده بود كيبه من نزد يكم تزيفر

دست در يآنها تفنگ يهمگ دميبلند شدند و من د يهمگ. را بر هم كوفت شياشغال بود و كنت دست ها يساختمان كاله فرنگ يها يصندل

چادر . كرد يكردند كه از ترس خون را در رگ ها منجمد م ييادهايفر دنيسپس شروع به كش. بودند ستادهيكنار چادر ا هااز آن يبعض. دارند

. غلطند يعلفزار در خون خود م يكه رو دميرا د بايز واناتيو ح دميتفنگ ها را شن كيشل يصدا. گوزن وارد محوطه شدند يباال رفت و تعداد

.داد يتكان م ينگاه كردم كه چشمانش را محكم بسته بود و خود را كم تزيبه فر. متحمل نگاه كردن نداشت

.ناآگاهانه زبانم به سخن گشوده شده بود . دميخودم را شن يصدا آنگاه

!است يقصاب. وحشتناك است نيا -

.كشت و كشتار دور كردم يو از آن منظره دميكش رونيزدم او را ب ياال ماز چادر را ب يكه گوشه ا يرا گرفتم و در حال تزيفر دست

واناتيكه آن ح يهنگام. باشم كه احساساتش ، احساسات خودم بود تزيبود كه مراقب فر نيتنها فكر من ا. را فراموش كرده بودم داگوبرت

.كمتر آن را تجربه كرده بودم ميه شدم كه در زندگآشفت يروند به قدر يمرگشان جلو م يكه به سو دميگناه را د يو ب بايز

:گفتم . كرد يبه من نگاه م يبيكه مراقب آنها بود به طرز عج يمرد. كردم دايرا پ مانيها اسب

؟ ديايب نجايكه فورا به ا دييو به ارباب داگوبرت بگو ديممكن است برو. ميگرد يما به كالكسبرگ برم -

بعد از . را كه داشتم پنهان كنم يمشابه يبودم بتوانم احساس ناراحت دواريام. ديلرز يرفت آشكارا م ياز اسب خود باال م تزيكه فر يهنگام

:، او گفت ميرفت يخانه م ياسب به سو يكه رو يهنگام. پسرك زبانش بند آمده بود . آمد رونياز جنگلبانان با داگوبرت ب يكيكوتاه يزمان

.است يبانعص يليپدرم خ -

نجات دهنده ، اما كيدر مقام تزيفر. تحت نظر دارند كيكامال آگاه بودم كه هر دو پسر مرا از نزد. كردم ترس خود را نشان ندهم يم تالش

.ه داشت باكان يب يتا شجاعت ، رفتار ينادان ياز رو شتريكه ب يا گانهيداگوبرت به عنوان ب. نداشت يكه به قدرت خود اعتماد چندان يكس

كه دينكش يبه اتاقم رفتم و طول مايمستق ميديكه رس يهنگام. در سكوت كامل گذشت باياز آن سخنان ، راه بازگشت به كالكسبرگ تقر بعد

:خانم گرابن در اتاقم را كوفت

.خانواده ترك كند يحق ندارد آنجا را قبل از اعضا چكسياما ه! يرا ترك كرد يتو ساختمان كاله فرنگ -

: گفتم

. ميما آنجا را ترك كرد -

خود را پنهان كند ينهان حيتوانست احساس تفر يبخشش است ، نم رقابليكه من انجام داده ام غ يكه او فكر كرده بود كار قتيحق نيا رغميعل

.من شده بود تريكه باعث ح ستينگر يدرون كاسه را م يبود كه عنكبوت ها يحالت چهره اش مانند زمان.

.است كه دوك آنجا نبود يشانس بزرگ -

شد ؟ يبه دولت و دوك محسوب م انتيالبد آن كار خ -

.شد يبغرنج م يليآن وقت مسئله خ -

Page 153: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٥٤

كنند ؟ ربارانيداد مرا ت يدستور م ايآمد ؟ آ يسر من م ييو چه بال -

:لبخند زد و گفت او

من عادت داشتم . بود دهيگفت پدرش مثل رعد به نظر رس يكه م دمياز داگوبرت شن. بعدا معلوم خواهد شد . شود يدانم حاال چه م ينم -

درست مثل رعد و شاهزاده مثل برق . شود نيجوان خشمگ يمثل فرد يام كس دهيهرگز ند. كوچك بودند رعد و برق بنامم يرا وقت ميپسرها

بود كه بر آنها يبله رعد و برق اسم. شد يبعد از آن خسته م يداد و لحظه ا يوار از خود نشان م وانهيد يتحرار زيهرچ يبرا قهيدق كيدر . بود

.گذاشته بودم

.را ترك كنم نجايكنم از من بخواهند ا يفكر م -

:گفت او

. ديد ميخواه -

او يپسرعموها كنت و شاهزاده با توجه به گفته ها. به او سپرده شده بود پرداخت ينگاهدار يكه برا يبه صحبت درباره دو پسربچه ا سپس

. او بوده است ياحساس كردم شاهزاده سوگل. بود يمواظب آنها م دينفر تمام مدت با كي. وجود نداشته اند طانيش نيچن نيا ييهرگز بچه ها

.تر از رعد جوان بود يدوست داشتن يكم وچكبرق ك

را جمع كرده مياسباب ها ستيبا يمطمئن بودم كه م بايتقر. خواهد آمد شيدر عجب بودم كه چه پ. او توجه نداشتم يبه حرف ها اديمن ز اما

.دهد ميكرده است فرزندانش را تعل ياحترام يحد نسبت به او ب نيكه تا ا ينبود كس ليمطئنا كنت ما. و آنجا را ترك كنم

كه ما مراسم جشن شكار ييجا. به دره و به شهر نگاه كردم . دهد يبه من آرامش م يآن اتاق به نوع ديرس يبه نظر م. تم برج رف ياتاق باال به

. وحشتناك دوباره وجودم را فرا گرفت يديداده بود و آن ناام يرو يكه كشت و كشتار تهوع آور ييو پشت سر آن جنگل ، جا ميبود دهيرا د

آمده بود و يآن طور كه خانم گرابن به كتابفروش. ديآمده بودم نخواهم فهم شيرا كه به جستجو يكردم هرگز پاسخ يم را ترك نجايحاال ا گرا

. در مورد آن وجود داشت يعيطب ريغ يزيچ. انداخت يم زهيشدن ال دايپ اديمرا به . ديرس ينقشه به نظر م كيمانند نجايبعد آمدن من به ا

كرده رييگذارده بودم تغ نجايكه قدم به ا ياز هنگام. شوند يآن م ريو قهرمانان جنگل درگ انيبود كه خدا ياليخ يها يياز ماجراجو يكي انندم

جراراز آن ما يداشتم كه به زود نانيكردم و اطم يم دايمه سرگردان شده بود شباهت پ انيكه در م يبه آن دختر ساده دل شتريو ب شتريب. بودم

. افتي يم انيپا زيشدم همه چ يبود و اگر اخراج م يضرور الميآرامش خ يكه برا يكار. واهم كرد را روشن و كشف خ

خواستم يفكرش را كرده بودم اما من م گريد يكار كنم همانطور كه زمان يتقاضا يسيتوانستم به صومعه رفته و به عنوان معلم انگل يم ديشا

بود كه نيكه داشت ا يتنها حسن. نداشت ميبرا يمحدود صومعه جذبه ا يزندگ. عالقمند شده بودم تزيبه بچه ها ، بخصوص فر. بمانم نجايا

بود ؟ تيواقع ديشا اي... گذاشته بودم ايرو كيقدم درون شيكه مدت ها پ ييبودم، جا زيك جنگل سحر آمينزد

را يسيبرج با بچه ها بودم در كنار پنجره لغات انگل ياتاق باال كه در يكه چشم برهم بگذارم صبح كردم و روز بعد هنگام نيشب را بدون ا آن

داگوبرت . آمدند يشد باال م يم يكه به كالكسبرگ منته ي، آنها از جاده كوهستان ميدياز سواران را د يكوچك يدسته . ميكرد يم نيتمر

: دياد كشيفر

.آن پدرم است -

Page 154: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٥٥

.او وقت را تلف نكرده بود . ام را از دست دادم هيروح

يبه اتاقم رفتم تا خود را برا زيمن ن. از او شوند ييرايو آماده پذ نديبروند و دست و صورت خود را بشو شانيبه اتاق ها ديپسرها با گفتم

.ها آماده كنم نيبدتر

اما سرم را باال گرفته بودم ديلرز يزانوانم م. شتم و به راند هاسبرگ وارد شدم قلعه را ترك كردم ، از محوطه گذ. احضار شدم ييرايسالن پذ به

گفتم يمبه خود . خودم را آرام سازم دميكوش. بودم اضطرابم نشان داده نشود دواريام. است دهيدو ميدر گونه ها يرعاديغ يدانستم رنگ يو م

ديو بعد شا يكن يزندگ يكوهستان همانخانهيم كيمتواضعانه در يمدت يبرا يبتوان ديد ، شاخواهن ياما اگر آنها تو را نم. شد يتو اخراج خواه:

. يدر صومعه به كار بپرداز

را به هم شيكار پاشنه ها نيمانند پسرها از كمر خم شد و در ضمن ا. برخاست يكه من وارد شدم از جا يتنها در آنجا نشسته بود و هنگام او

طاووس كيرنگ و كوچك در كنار يچكاوك ب كيكردم مانند ياحساس م. ديرس يگارد دوك با شكوه به نظر م ياو در لباس نظام. ديكوب

:او آغاز به سخن كرد . هستم

.... زهيدوش -

: گفتم

.ترانت -

. ميرا مالقات كرد گريبار همد نياول يبرا روزيترانت ما د زهيدوش -

بود انيليميماكس هياز اندازه شب شيب شيصدا. باعث شد كنترل اعصابم را از دست بدهم شيصدا. لهجه داشت ي، فقط كماو خوب بود يسيانگل

:او ادامه داد .

. ديبده ادي يسيمن انگل يكه به بچه ها ديآمده ا نجايشما ا -

.طور است نيهم -

.كرده باشند شرفتيپ يليرسد خ يبه نظر نم -

در التشانيتحص. دانستند يم يسيدو كلمه انگل يكيآمدم آنها فقط نجايكه من ا يهنگام. بوده است يآنها عال شرفتيپ ميگو يبرعكس من م -

.گرفته شده بود دهيكامال ناد نهيآن زم

يكه نگاه ها ييااو عزم جزم كرده بود كه از شر من خالص شود و از آنج. ندارم كه از دست بدهم يزيكردم چ ياحساس م. بودم گستاخ

ا. كند يم يتلق زيدانستم او آن را جسارت آم يتوانستم از محكم صحبت كردن اجتناب كنم و م ينم ميبود افتهي زيگستاخانه او را اهانت آم

:قرار داشت ، نشست و گفت يمفرغ يآن ظروف يكه رو يناهار خور زيپشت م او

. دينيبنش ديتوان يم -

در مقابل او در وضع ستادنيكار را به من داد متنفر بودم اما مطمئن بودم در صورت ا نيكه او اجازه ا يگرچه از حالت رايكار را كردم ز نيهم

:گفت . رميگ يقرار م ينامساعد

پس از نظر شما بچه ها نادان بودند ؟ -

Page 155: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٥٦

.طور است نيهم يسيانگل نهيمطمئنا در زم -

كه نظرشان درباره نديبه من بگو يسيبه انگل دمياز آنها پرس يكرده اند كه وقت شرفتيپ عيسر يبه قدرآنها ديآمده ا نجايشما به ا يو از وقت -

.چه بوده است زبان آنها كامال بسته شده بود روزيد شينما

.خارج است شانيياز حد توانا يفيتوص نياحتماال در حال حاضر چن -

. مينظرتان را درباره خودمان بدان ديشما خارج نبود كه بگذار يياز حد توانا يول -

.ام را نشان داده ام دهيعق يكنم به خوب يتصور م -

. ديدان يم يوحش يما را مردم دينشان ده ديتا بدون ترد ديشما ما را ترك كرد -

. دياصرار ورز. منتظر پاسخ من ماند اما من ساكت ماندم او

؟ ستيطور ن نيا -

.از نظر من تهوع آور بود شيآن نما -

واقعا ؟ -

تعجب است ؟ هيما ايآ -

بيرا ترت شينما نياو ا يسرگرم يكه برا يهنگام. هم گرفت ديشا اي... قرار نگرفت ريملكه شما هم تحت تاث! يسيانگل تيآها ، حساس -

! يبود ، قصاب نيهم ناياو ع هينظر. من آنجا بودم ميداد

.است يكيپس نظر من با نظر نجبا -

نياگر به خاطر ا. ادبانه بود ياما رفتارتان كامال ب ديشما در جوار نجبا بود روزيد. ديبده تيمسئله اهم نيبه ا يليكه خ ديرس يبه نظر نم -

.باشد يضرور يجد اريبه طور بس ، نبود امكان داشت مجازات شما ديكن ياطالع يب يادعا ديتوان يو م ديهست يخارج كيكه شما قتيحق

.خواهم يبابت معذرت م نيرا نقض كردم و از ا ياز آداب و رسوم دربار يكيكنم كه يمن درك م -

.واقعا كمال لطف شماست -

.آمدم يباشم از اول نم زيدانستم قرار است شاهد چه چ ياگر م -

. ييايبه تو دستور داده شده بود كه ب -

.كردم يحال امتناع م نيبا ا -

.كنند حق ندارند از اطاعت از دستورات امتناع كنند يكه به ما خدمت م يكسان -

است كه از پست خود نيتواند انجام دهد ا يكه م ي، تنها كار افتيقبول رقابليآن دستورات را غ يطور باشد و اگر كس نيكنم هم يفكر م -

.استعفا كند

ترانت ؟ زهي، دوش ديانجام ده ديخواه يماست كه شما يكار نيا -

.ندارم يگريباشد ، راه د نياگر خواست شما بر ا -

. ديدان يو آداب و رسوم ما را نم ديهست يخارج كيشما ميممكن است من بگو. ديبخشش كن يتقاضا ديتوان يشما م. وجود دارد يگريراه د -

Page 156: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٥٧

البته به . ديبخشوده شو ياطالع يممكن است به خاطر ب. دربار رساند ياعضا گري، كنتس و دتوان به عرض شاهزاده خانم يشما را م يعذرخواه

. ديمرتكب خالف نشو گريد دين شرط كه قول دهيا

.وحشتناك باشم باز هم امتناع خواهم كرد شيشاهد آن نما گرياگر از من خواسته شود بار د. بدهم يقول نيتوانم چن يمن نم -

يمردانگ يكه برا يرا در آنها القا كن يديتوانم اجازه دهم عقا يم يكن يفكر م. يمرا هم با خودت برد ياما تو پسرها. از طرف خودم ديشا -

آور است ؟ انيآنها ز

مرد بسازد كياو كوشد از يباشد و به گفته خودش م نيچن نيا ييسازد شاهد صحنه ها يرا وادار م تزيتوانستم تصور كنم او چگونه فر يم حاال

يكه برا يمبارزه كنم ، در حال تزيآماده بودم به خاطر فر. رود يكه در خواب راه م ستين يتعجب. است يعصب چارهيكه بچه ب ستين يتعجب.

:گفتم اقيبا اشت. خواستم ينم نيچن ودمخ

.است يپسر حساس تزيفر -

:زد اديفر او

دست زن ها بزرگ شده است ؟ ريكه ز نيچرا ؟ به خاطر ا -

.دارد يو حساس فيظر اريبس عتيكه طب نيبه خاطر ا -

.مرد بسازم كيخواهم از پسرك يم. و حساس را ندارم فيظر يها عتي، من حوصله طب زيترانت عز زهيدوش -

است ؟ يو مردانگ بايز واناتينگاه كردن به كشت و كشتار ح رهيخ -

.بهتر باشد ديدختران جوان درس بده يمدرسه منتخب برا كيكنم اگر شما در يفكر م. ديدار يبيعج ديچه عقا -

: گفتم

.كنم يرفتن آماده م يطور است فورا خودم را برا نياگر ا. است كه من مرخص هستم نيو منظور شما ا. ديشا -

.به من نشست كينزد اريو بس زيم يرو. من آمد يبلند شد و به طرف صندل او

. ندياياز كار درب يخوب يكنم مردم پر حرارت معلم ها يفكر نم. ترانت زهي، دوش ديدار يشتابزده ا عتيشما طب -

.روم يخوب ، من م اريبس -

.خاص ندارم عتيطب نيبه ا ياما من شخصا اعتراض -

.شوم يشما نم يتيها باعث نارضا نهيخوشحالم كه در تمام زم -

.شما است روزيترانت ، بلكه حركت د زهي، دوش ديستيشود شما ن يمن م يتيآنچه باعث نارضا -

نيبود و با ا هيشب اريبس انيليمياو به ماكس. ساخت يمرا متوحش م يكيفاصله نزد نياو در چن يمردانگ ديحالت شد. شدم زيخ مياز جا ن من

نيا. داد در آن طرف در بسته تنها بمانم يبودم هرگز اجازه نم يمرد م نياگر آن شب در كلبه شكار با ا. وجود داشت يفيظر يحال تفاوت ها

:به سرعت گفتم . دانستم يم يزيبود كه به طور غر يزيچ

.كنم يرا ترك م نجايمن ا. ستيمصاحبه ن نيا يبه ادامه يازين. كه مرتكب خالف شده ام و شما را رنجانده ام نميب يم -

ايكه در استخدام من هستند اجازه آمدن يياست كه به آنها ني؟ اما عادت من ا ديرا ترك كن ييمترقبه جا ريور غعادت شماست كه به ط نيا -

Page 157: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٥٨

.رفتن بدهم

.شود يروش شما شامل حال من نم نيبنابرا ستميدر استخدام شما ن گريكنم من د يگمان م -

:گفت . . مرا محكم در دست گرفت ياو بازو. گردنم احساس كنم يتوانستم نفس گرمش را رو يم. برگشتم اما او كنار من بود من

. يمان يم نجايتو ا -

:به صحبت ادامه داد . بسته بود مهيكرد چشمانش ن يكه به من نگاه م يهنگام. لبخند زد سپس

.به تو بدهم يگريگرفته ام فرصت د ميمن تصم -

:در مقابل او قرار گرفتم گستاخانه

.مشابه رفتار من همان طور خواهد بود طيدهم كه در شرا يار مبه شما هشد -

:گفت او

. ديد ميخواه -

:گفتم . نكرد يمقابله با من تالش يزده شد كه برا رتيح يبه قدر. انداختم نييپا ميبازو يدست او را از رو يتند به

. دييبروم لطفا بگو نجاياز ا ديبود ليهر وقت ما -

شده ام كه روزيپ يدر جنگ ييگو. كردم ياما احساس غرور م دميلرز يم. گذشتم و وارد قلعه شدم اطياز ح. را ترك كردم بعد از آن سالن و

.طور بود چرا كه الاقل هنوز در استخدام او و در كالكسبرگ بودم نيهم يبه نوع ديشا

درون چشمانش به من يجسورانه اميمقابله با كنت مرا ترسانده بود چرا كه پ. را نوازش دهد ميخنك گونه ها يپنجره اتاقم نشستم تا هوا كنار

يم. كردم يزن پر جاذبه تصور نم كيمدت ها بود كه خودم را . زده بودم رتيح. نشان كرده است يقربان كيگفت كه مرا به عنوان يم

كه ياما هنگام. پر نشاطم جذاب بودم ي هياز همه روح شيب ديو شا رهيت يانبوه موها معمول ، ريغ يبا دل و جرات يدر دوران نوجوان مدانست

دانستم يم. كردم رييرا از دست داده ام ، تغ زيو همه چ.) داشتم نانيالاقل از آن اطم( آوده ام ايبه دن يباور داشتم ازدواج كرده ام و كودك

كه مثل تو ميا دهيرا ند يهرگز كس«گفتند ياغلب به من م لدايو عمه مات ليكرده است ، قابل مالحظه است چرا كه خانم گرو رييآنچه در من تغ

».كند ريي، تغ يدر خارج برگشت يكه از آن اقامت طوالن نيبعد از ا

ازدواج كرده بودم و بعد شوهر و فرزندم را از دست من. خوفناك در وجودم بود ديآن ترد. افتاده بود يا هيو نشاط من سا يسر زندگ يرو بر

بماند ؟ يهمچون گذشته باق يتوانست بعد از چنان تجربه ا يم يداده بودم و چه كس

او . كه انگلستان را ترك كرده ام چندان به او فكر نكرده ام ياز زمان افتميازدواج كرده بود ، در ياز من تقاضا يداشت كه آنتون قتيحق نيا

اما كندتوجه مرا جلب يتا مدت ستيبا يبه طور معمول نامه ها م. و كارش سايدرباره كل يپر از مطالب يينامه ها.. نامه نوشته بود ميار برادوب

.شد يم دهيكش گريد يخواندم افكارم به جاها يكه آنها را م يدر زمان يحت

شده بودم و به من گفتند كه ازدواجم داريكه در اتاقم ب يكردم كه از زمان يدر خود احساس م يجانيكه به كالكسبرگ آمده بودم ه يهنگام از

داشتم كه اگر بخواهم راه ياعتقاد راسخ. شده است ، در خودم سراغ نكرده بودم جاديدكتر كارلسبرگ ا يمداوا جهيبوده است و در نت ايرو كي

اليخ كياما آن . ام افتهيكردم كه آن را نيقي دميكه كنت را د يهنگام يلحظه ا يبرا. افتيخواهم نجايكنم آن را ا داياسرار خود پ يبرا يلح

Page 158: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٥٩

.من به مقصود شده بود دنيدر راه رس يكنت مانع نيو حاال هم. باطل بود

كوچك خودش ياياست و از آنجا كه او در دن ياو چگونه مرد ابميبودم كه در دهيد ايآن قدر دن. خواهد آمد شيتوانستم حدس بزنم چه پ يم

بهتر بود ديشا. شد يم رياز آن س يگشت اما به زود يكوتاه جلب آن م يمدت يشد و در اول برا يمواجه م تيضد يبود با كم يمرد قدرتمند

.كردم يدر مورد صومعه م يقاتيتحقشروع به

.بود صيقابل تشخ يصداها به خوب يصاف كوهستان يچرا كه در آن هوا دميپنجره شن ريرا از ز ييكه در فكر فرو رفته بودم صداها همچنان

. يكن ادهيپ نجايرا ا تيگذارم حقه ها يمن نم. ، مواظب رفتار خودت باش يارباب فرد نيبب -

.توانستم لبخند فربه آسوده را تصور كنم يبا خنده همراه بود م شيلحن صدا. خانم گرابن بود يصدا نيا

؟ يآورد نجاي؟ چرا او را ا رزني، پ ستيكار چ نيمنظورت از ا -

برخوردار بود يخاص ازياز امت ريطور با او صحبت كند اما البته پرستار پ نيداد كه ا يآن مرد متكبر قدرتمند به خانم گرابن اجازه م! كنت يصدا

.

. ننديآموزش بب يتو كم ياست كه آن حرامزاده ها دهيوقتش رس -

.بدهد ميكه به آنها تعل ميندار يسيانگل يسر و پا يزن ب كيبه يجايما احت. اند دهيآنها اموزش د -

.دهم يبه شما قول م. ي، ارباب فرد ستيسر و پا ن يب ديكن يآن طور كه فكر م -

؟ يكه به من قول بده يهست يتو ك -

.را به تو گفته ام نيا شهيمن هم. يحاال مواظب رفتارت باش ، ارباب فرد -

. ستميبچه ن گري، من د من ، زن يخدا -

. كند يواالمقام قدرتمند تو هم صدق م يدر مورد پسر عمو نيو ا يبچه ا شهيكه به من مربوط است تو هم ييتا جا -

.تو بود يسوگل شهياو هم -

.و نه حاال ديكن يگذاشتم به من گستاخ يو نه آن موقع م ديمن بود يشما هر دو پسرها. نداشتم يمن سوگل. يتند نرو ، ارباب فرد -

.انداختم يم رونيتو را از كالكسبرگ ب ديها با نياز ا شيپ يليخ -

كرد ؟ يم يتو نگاهدار ياز حرامزداده ها يآن وقت چه كس -

.گردند يم يتيموقع ني، صدها نفر دنبال چن ريجادوگر پ نيا -

؟ ستيطور ن ني، ا يخودت اعتماد دار ريپ ياما تو به نانا -

.راند هاسبرگ ينه جلوتر از انتها -

.ترانت بردار زهي، چشم از دوش يگوش كن ارباب فرد -

. يآورد نجايتو او را به ا -

.شما يسرگرم ينه برا -

.وكجا سرگرم شوم يك رميگ يم ميمن تصم -

Page 159: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٦٠

.جا نه ، ارباب نيا -

؟ تو ؟ رديگ يمرا م يجلو يچه كس -

. ستياو لقمه تو ن. تو را خواهد گرفت ياو جلو ينه ول -

گفته كه من به تو توجه دارم ؟ يك -

اما نه با يكن حيدوست دارد تو تفر ريپ يشناسم ؟ نانا يمن تو را نم يعني. شما يهر دو. تازه مورد توجه تو بوده است يصورت ها شهيهم -

.ام متمركز كن دهيدار كه درباره اش شن همانخانهيآن دختر م يپس افكارت را رو. او تحت مراقبت من است. يترانت ؛ ارباب فرد زهيدوش

. يشنو يرا م زيكنم تو همه چ يفكر م -

:كنت گفت . سر داد يخنده بلند او

. يموذ رزنيپ. يكن يبه من امر و نه يتو حق ندار -

هم اكنون از مقاصد كنت . بودم ريطور مورد بحث قرار گرفته بودم متغ نيكه ا نياز ا. دمينشن يگريد زيوارد راند هاسبرگ شدند و من چ آنها

امخانم گرابن هنگ يلحن خودمان ختيانگ يمرا بر م رتيداشت اما آنچه ح يبود كه او نسبت به هر زن يهمان رفتار نيالبته ا... آگاه شده بودم

.به پسر ها از طرف او بوده است يسيانگل سيتدر يبرا استخدام من ميموضوع كه تصم نيصحبت با او بود و استنباط ا

به . بود يزده هنوز در چهره اش باق جانيحالت ه. كه كنت آنجا را ترك كرد من به راند هاسبرگ رفتم و در اتاق خانم گرابن را زدم يهنگام

:گفت . بوده است يو سرگرم حيكه هم اكنون مشغول تفر ديرس ينظر م

. منزيتو ، عز ايب -

.گذاشت يدر دست داشت كه خرد خرد در دهان م كيقطعه ك كيمتحرك نشسته بود و يصندل كي يرو او

؟ يخواه يم يفنجان چا كي. نيبنش -

!دهنده بود نيتسك شهيها هم يسيانگل يبرا يچا! يچا. خواست مرا آرام كند يم ييگو

.نه متشكرم -

.است يخوب زيفرستاده اند چ ميبرا ياز دره موسل مقدار. شراب السيگ كيدانم ، يم -

.با شما صحبت كنم يخواهم به طور جد يواقعا م. خورم ، متشكرم ينم يزيچ -

ترانت زهيدوش يهست يجد يليتو خ -

.باشد يجد ديزن تنها با كي -

.محترم شيو آن كش يدر كتابفروش تيها هيهمسا. يتو آن عمه خوب خودت را دار. يستيتو تنها ن -

اما البته او در . داند ياز آنچه من تصور كرده بودم درباره من م شتريكردم ب يفكر م جيبه تدر. دانست يرا م زيهمه چ يا انهيبه طرز موذ او

داز من بدان يزيكه ممكن بود چ يركسه ايكه در هتل بودند يكه آنجا بود حتما با مغازه داران و مردم يهنگام. آكسفورد اقامت كرده بود

:گفتم . دانست يم يسيكم انگل يليكند ؟ او خ يكار نياما چطور توانسته چن. صحبت كرده بود

؟ ديدانست ياز كجا م -

Page 160: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٦١

. يگفته ا ميخودت برا مانياز نشست ها يكي يحتما در ط. فهمد يها را م زيچ نيآدم ا -

: گفتم

شما بود ؟ ميتماما تصم نياست كه ا ني؟ منظورم ا ميايب نجايبه بچه ها ا يسيانگل سيتدر يانظر شما بود كه من بر ايآ -

ا. يشخص هست نيكه من در انگلستان بودم فكر كردم تو مناسبتر يصحبتش بود و هنگام شهيهم -

خورد به طرف من خم شد يم كيك يكه به آرام يدر حال او

نيا. ميخوب با هم كنار آمد يليآخر از همان لحظه اول ما خ. يباش نجايخواستم تو ا يم. خواستم تو را از دست بدهم ينم. از تو خوشم آمد -

؟ ستيطور ن

قهيطر. دادند يبه او نم يارياخت نيصورت چن نيا ريدر غ. او را دوست داشتند يليزن پرستارشان بود به وضوح خ نيكه ا يرومنديمردان ن آن

معلم كيراداشت كه بدون مشورت با او نياو قدرت ا ديرس يرا كه او با كنت متكبر صحبت كرده بود به خاطر آوردم و حاال به نظر م يا

.به خانه اش وارد كند يسيانگل

.داشت يمحبت نيخودش چن ريوجود داشت كه نسبت به پرستار پ زين ينرم تر ي هيكنت روح عتيبود كه در طب روشن

؟ دياستخدام كن نجايدر ا ديهركس را كه بخواه ديتوان يما مپس ش -

بچه ها نيپرستار ا. وجود ندارد كه از فرزندان خود مراقبت كنند يليتما ايوقت شهيمثل آنها هم يزنان يبرا. مادر بودم كي شانيمن برا -

.ارزش دارند مانيبرا يليكرده اند خ يما مادر يكه برا ي، كسان ميهست ياحساسات ي، ما نژاد يدان يم. مثل مادر است شانيبرا

او به . تماما به عهده او بوده باشد زيكردم همه چ يخانم گرابن هستم اما فكر نم ونيرا مد نجايدانستم كه بودنم در ا يم شهيهم. كردم تعجب

:من گفت

.نگران نباش ، مواظب تو خواهم بود -

دهيعنكبوت ها در او د يكه هنگام تماشا يحيو تفر يسرگرم يدر چشمانش بود ، نوع يشگيدهنده بود اما آن درخشش هم نيتسك شيها گفته

.بودم

يالبته نه برا. بردم يكه من به طور مرتب بچه ها را م ييجا. ميبرج بود يما در اتاق باال. را از دست نداد يدر آمدن به كالكسبرگ زمان كنت

يسينگلكند و بعد آن را به ا فيتعر ميساختم قصر دوك را برا يآنها را وادار م. مكالمه يدادم ، بلكه برا يكه به آنها م ينوشتن يها نيتمر

.شد يمورد عالقه آنها بود تمام توجه آنها به من معطوف م يليداد خ يم يكه آنجا رو زيكه قصر و هرچ يياز آنجا. كردم يترجمه م

داد يتكان داد كه نشان م ياو دست. تواضع كرد ييبايبه طرز ز زليكردند و ل ميپسر ها تعظ... برخاستند ياز جا يوارد شد و بچه ها همگ او

:گفت . ننديدهد آنها بنش يم حيترج

. نميدروس را بب شرفتيخواهم پ يم. ترانت زهي، دوش ديكنم ادامه ده يخواهش م -

:گفتم . من شود و حضورش مرا آشفته كند يشانيتوانم نگذارم او متوجه پر يكه م ييجا جزم كرده بودم تا عزم

؟ ييبگو يسي، ممكن از خواهش كنم آن را به انگل تزيحاال ، برج مراقبت آنجاست فر -

آنجا يچه كس ديشاره كند و بگواز داگوبرت خواستم به سربازخانه ها ا يسيسپس به انگل. نبودم يناراض جهيلكنت گرفت اما من از نت يكم او

Page 161: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٦٢

ناقوس بزرگ را دميپرس زلياز ل. كردم يم تيقسمت احساس امن نيدر ا نيبنابرا. سرباز ها به طور اخص مورد توجه او بودند . كند يم يزندگ

. ديآ يزنگ آن چه وقت به صدا در م ديمن نشان دهد و بگو هب

يبه زود. خود را داشتند يكه بچه ها حالت عاد ميتوانم بگو يم ياما به سخت. دادند يبه درس ادامه دادم و آنها با لكنت پاسخ مرا م من

مغرورانه بر لب داشت يكه لبخند يكنت در حال. كرد ياحمقانه رفتار م يكم زليشده بود و ل يعصب تزيفر. كند ييكرد خودنما يداگوبرت سع

:او گفت . كار ما قرار نگرفته است ريكه تحت تاث نميتوانستم بب يم. تنشس

. ديكار كن نيبهتر از ا ديبا ديبه كشور ما آمد حاضر باش گريبار د كي ايكتوريملكه و احضرتيكه عل يهنگام ديخواه ياگر م -

: ديپرس داگوبرت

، آقا ؟ ديآ يم نجاياو دوباره به ا ايآ -

شك ندارم كه . يداشته باش ياديانتظار ز يافراد با عظمت نياز چن ديتو نبا. آمده بود نجايبه ا شياو چند سال پ. خوب يليخوب ، خ يليخ -

. ميهست ريكوچك و فق يالتيبا آن ا سهيو ما در مقا استيكشور دن نيترانت به شما گفته است كه كشورش مقتدرتر زهيدوش

:با لكنت زبان گفت تزيفرشد و رهيبا دهان باز به من خ داگوبرت

.او كشور ما را دوست دارد ... او . به ما نگفت يزيچ نيترانت چن...ت زهيدوش... دو -

:گفتم يبه تند. كند تيكرد از من حما ياو تالش م. قرار گرفتم ريتحت تاث من

.است يسيانگل سيكار من تدر. كنم ، جناب كنت سيتدر استيام كه س امدهين نجايمن ا -

.اثبات آن بكنند يبرا يكه مردم آن تالش نيكند بدون ا يرا درك م ايتانيبر يبرتر ايكه تمام دن يعيفرض طب نيبا ا -

: گفتم

. دينسبت به ما لطف دار يليخ -

. ديلطف داشت قدر نسبت به ما نيما انتخاب كند هم انيملكه كشورتان شوهرش را از م يكه اجازه داد يكنم شما هم وقت يگمان م -

: گفتم

.داد ونديما را به هم پ يكار كشور ها نيا -

.ما كرد بيرا نص ياديز يو بهره ها -

.به هر دو طرف ديشا -

. يكه مودب باش يتو مصمم هست -

.كند يرا راحت تر م ياجتماع يكار زندگ نيا -

ذكر نكند ؟ قايكه انسان منظورش را دق يوقت يحت -

. ميكنم منظورم را بگو يم يمن سع -

.است يسيرسم خوب انگل كي نيكنم ا يفكر م. يزن يكند دو پهلو حرف م يمصلحت اقتضا م يو فقط وقت -

.شود يمدارانه تلق استيس يكنم اغلب به عنوان حركت يگمان م -

Page 162: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٦٣

:به بچه ها گفتم . ساعتم نگاه كردم به

.كراتز منتظر شماست شيكش -

تواند در يكراتز م شيو كش ميخود بمان يدر جا ديكه كنت آنها را مرخص نكرده است ما با يكه تا وقت دميآن وقت فهم. جا خوردند آنها

.صورت لزوم تمام صبح را منتظر بماند

:او گفت . كار را كرد نيهم زيكنت ن رتيشدم و در كمال ح بلند

. يكن يصحبت م ي، آلمان يسيتو بهتر از انگل -

:مطابق او جواب دادم من

شما قادر يكنم در عرض چند هفته بچه ها يمن بهتر باشد و فكر م يممكن است زبان آلمان. ديقضاوت كن يزود نيكه به ا ستيعاقالنه ن -

.صحبت كنند يسيانگل يباشند تا حد معقول

كراتز منتظر شيكه كش يي، جا ميديما به كالس رس. او پسر ها آمدند كنت به دنبال من و پس از . را گرفتم و او را به طرف در بردم زليل دست

.آمدم او رفته بود رونيكه ب يهنگام. با او صحبت كنم و كنت بچه ها را به دنبال من به كالس فرستاد يمن داخل شدم تا كم. بود

يما باعث سرگرم يها هيكنا. داد يان نسبت به من توجه نشان مباشد و همزم ريگرفته بود كه خرده گ مياو تصم. داد يبا او مرا آزار م برخورد

من از . افتي يم شيقدرت افزا نيشدم ا يم جييكه ته يخودم را وارد كنم و هنگام يضربه ها يمحاورات نيقادر بودم در چن شهيهم. او بود

.كردم كارم چندان بد نبوده است يلذت برده بودم چرا كه فكر م زياز برخورد امروز صبح ن يحت. بردم يخودم لذت م يلفظ جنگ

يخارج كيكه نياول از همه ا. كرد تفاوت داشتم يكه مالقات م ياحتماال با زنان. او جذب من شده بود . خواهد آمد شيپ يدانستم چه اتفاق يم

داده قرار رياطراف ، او را تحت تاث االتياز ا ديشان ملكه ما هنگام بازد مشهود بود كه. سازد عيخواست مرا مط يخاطر او م نيبه هم يمين. بودم

كه ييدر فرصت ها. بگذارد شيرا به نما يعظمت نيمانند او قادر نبود چن يريگرفت ؟ هرگز شخص حق يقرار نم ريتحت تاث ياست و چه كس

انيمباشم چرا كه او پس از مرگ شوهرش كمتر در دهيد اديكه او را ز نينه ا. ابهت او قرار گرفته بودم ريبودم من هم تحت تاث دهيملكه را د

ناخودآگاه را بر يآن شكوه سلطنت ريتوانستم تاث يكرده است و م ديدانستم پس از مرگ شوهرش از آلمان بازد يگرچه م. شد يمردم ظاهر م

هبود و كنت برادرزاد يملكه قدرتمند. شد يز بر وسعت آن افزوده مخود كه روز به رو يبه عالوه او با امپراتور. مانند كنت مجسم كنم يشخص

سلطنت ملكه از يعيطب رشيكه پذ نديتوانست بب ياو نم! كرد يم يبود چقدر شادمان يملكه م ياگر به جا. بود تياهم يكوچك و ب يالتيدوك ا

.است دهيبه او بخش يتيشخص نيمردم چن يسو

. او كامال خود را لو داده بود . دانستم كه او نقشه دارد مرا اغوا كند يدانستم ؟ اما خواندن او آسان بود و من م يقدر درباره كنت م نيا چطور

فكر بايز يبه آن گوزن ها. اديز يمدت يبرد اما نه برا يمن لذت م يدر اول از خوددار. كند يكوتاه با من وقت گذران يمدت يآماده بود كه برا

. شد يخسته م بياز تعق ياما او به زود. گوزن و آن كه به دام انداختنش از همه مشكل تر بود لذت بخش تر بود نيتندپا تر ينابود. كردم

كه ياناز دختر يكي. از دوستانم رخ داده بود يكي ياتفاق برا نيا. شدم يكرد و من اخراج م يم دايدر من پ يبيع. گشت يم نيسپس خشمگ

كه يخانه او را دنبال كرده بود و هنگام يآقا. معلم سرخانه شد . نداشت ياستطاعت مال يبود ول بايز يياستثنا ياو به طرز. د در صومعه با من بو

ينامه ا تيضاگشت و تنها ر يم گريد يدنبال كار يشده بود اما دخترك به زود فتهيش شتريبود در اول ب دهيامتناع ورز شيتقاضا رشياو از پذ

Page 163: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٦٤

.در دست داشت تياهم يب

.مشكل شده بود اريشدن كنت بس داياز هنگام پ يزندگ

كه به ييها يفواره و صندل كيبود با ياطيدرختان تنومند كاج محصور شده بود و شامل ح انيكه در م بايز يباغ. باغ داشت كيهاسبرگ راند

سو از طرف جلگه كيدر . كردند يم نيو كمان را تمر ريبا تفنگ و ت يراندازيبار ت كي يبچه ها هفته ا نجايدر ا. شده بود ينقاش ديرنگ سف

امن ساخته بود زليل يبه كوچك يگردش بچه ا يبرا يانبوه درختان آنجا را حت ياز شاخ و برگ ها يوجود داشت اما حصار يپرتگاه تند رتفعم

يبعد يكتاب به قصد آماده كردن درس ها نيآن روز صبح چند بيترت نيبد. رفتم يو اغلب به آنجا م.آنجا نقطه مورد عالقه من بود .

.نه ايكنم يشغل ياز صومعه تقاضا ستيبا يم ايكه آ نيخود را بسنجم و ا تيخواستم موقع يكنم در واقع م يم گمانبرداشتم اما

يزيبه طور غر. دميچفت آن را شن ياشاخ و برگ درختان كاج وجود داشت كه صد انيبود كه در م يبودم و پشتم به دروازه كوچك نشسته

. ستيكه او ك افتميدر

ترانت ؟ زهيدوش ديهست نجايشما ا -

دهيكه آن را ناد زيآم هيكنا يبا لحن. است دهيد نجايدانستم كه آمدن مرا به ا يمن در آنجا تعجب كرده است اما م دنيتظاهر كرد كه از د او

: ديگرفتم پرس

؟. نميكه من كنار شما بنش ديندار ياعتراض -

. دييبفرما دياگر دوست دار -

:داد ادامه

.است يباغ قشنگ -

.قشنگ يليخ -

؟ ستيو نظرتان درباره كالكسبرگ كوچك ما چ ديا افتهي بايخوشحالم كه آن را ز -

.توانم آن را كوچك بنامم يم يبه سخت -

؟ ستيطور ن ني، ا ستين سهيقابل مقا) سندهينو/انگلستان يقصر سلطنت( نگهامياما با كاخ بوك -

.به هم ندارند يشباهت چيه. كرد سهيشود با كالكسبرگ مقا يآن را نم -

ها ؟. بزرگتر است يليو خ -

دهم كه آن يم نانيبه شما اطم. كنم يم يزندگ يكتابفروش كيدر كنار يمن شخصا در خانه كوچك. من مشكل است يبرا ييها سهيمقا نيچن -

.به كالكسبرگ ندارد يشباهت نيهم كمتر

.برجسته است اريبس يكتابفروش كيكنار يعال اريخانه كوچك بس كي ميتوانم بگو ياما م. يكتابفروش كيخانه كوچك در كنار كي -

.است يهم فروشگاه خوب يكتابفروش. خانه من بوده نيكه ا نيا ياست برا ريمن دلپذ يبرا -

ترانت ؟ زهيخانه تنگ شده است ، دوش يبرا يليدلتان خ -

.كه از آن دور شده ام ستين ياديهنوز مدت ز ديشا. هنوز نه -

Page 164: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٦٥

. ديما عالقمند يكنم شما به كوهستان ها يتصور م -

.طور است نيدادم كه هم نانياو اطم به

:او گفت . رفت يم شيپ كنواختيما آرام و مكالمه

. يشده ما را باز كن ريدر اتاق تسخ يگرفته ا ميتو تصم دميقابل توجه بود كه د ميبرا -

.كرد دييخانم گرابن نظر مرا تا. من فكر كردم باز بودن آن عاقالنه تر است -

. يزن يات كنار م يسيحركت امرانه دست انگل كيما را با يسال بود كه در آن اتاق بسته بود ، اما تو سنت ها نيچند -

.دهم حيدر مورد اتاق دربسته توض ديبا -

.ترانت زهيشما هستم ، دوش حاتيتوض دنيمشتاق شن -

: گفتم

كه روح دهيعق نيا ميمن اعتقاد داشتم كه اگر در اتاق را باز كن. كرده بود جاديا يحالت وهم آور خاص نيبنابرا. بسته بود شهيدر اتاق هم -

.طور هم شده است نيو هم. شتريخواهد شد ، نه ب ياتاق معمول كيد رفت و آن فقط خواه نيسرگردان در آنجاست از ب

موهوم يتار عنكبوت ها مشيعقل سل يبا جارو. ميمقدس دار ي انايجرج كيبار ما نياما ا. جرج مقدس و اژدها است تي، حكا نيآفر -

؟ ستيطور ن نيا. كند يمرا را پاك م ييقرون وسطا يپرست

.از تار عنكبوت ها پاك شوند ياست كه بعض دهيزمان آن رس -

تو . ترانت زهيطور است ؟ تو به من بگو دوش نياست اما واقعا ا فيما ضع ليقوه تخ نديگو يم. ميما موهومات خودمان را دوست دار يدان يم -

. يدان يقدر درباره ما م نيكه ا

:شدم زيخ ميجا ن از

. كنم يمن آن را رد م -

؟ ديبرو ديخواه يشما كه نم -

.گفت اما حالت چشمانش آمرانه بود يآن را به صورت سوال او

او گفت . كه مبارزه كنم و شكست بخورم ، نشستم نيدر عوض ا نيبنابرا. توانستم خود را آزاد سازم يدستم را آنچنان محكم گرفت كه نم مچ

:

. يآمد نجايكنم به من بگو چطور شد كه ا يخواهش م -

. ميصحبت كرده بود يدانست ما با هم آلمان يخوب نم يسياو گفتم چطور خانم گرابن به فروشگاه آمده بود و از آنجا كه زبان انگل به

: گفتم

.من هم آمدم . درس بدهم يسيو به بچه ها انگل ميايب نجايكرد من به ا شنهادياو پ. ميما با هم دوست شد -

:لب گفت ريز

در سر دارد ؟ يقشه اچه ن -

Page 165: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٦٦

.است ديبچه ها مف يبرا يسيبوده است كه دانستن انگل نيكنم نظر او ا يفكر م -

:گفت تاينها. را تنگ كرد شيها چشم

.آورد نجايخوب ، خوشحالم كه تو را به ا -

. ديپسند ينم اديز سيمرا در تدر ييكردم توانا يمن گمان م -

.پسندم يدر تو وجود دارد كه من م يگريد يها زياما چ -

.متشكرم -

:بلند شدم دوباره

. ديده ياگر اجازه م -

:گفت او

.با تو صحبت كنم لميبه وضوح نشان داده ام كه ما. دهم ينه اجازه نم -

. ميدرباره آن بحث كرده ا كه هم اكنون يسيبچه ها در درس انگل شرفتياز پ ريبه غ. ميگفتن دار يبرا يزيتوانم بفهمم چه چ ينم -

. يكن يتو مرا سرگرم م. ميكه درباره اش بحث كن ميدار يمطمئنم مسائل جالب توجه تر. آن موضوع چندان الهام بخش نبوده است -

.را باال بردم ابروانم

ديكه چرا نبا نميب ينم يليدل . يكه طرف توجه من هست يدان يتو خودت خوب م. ميگو يم ياست كه من به آن تعجب دروغ يزيچ نيا -

. ميهم بشو يبرا يدوستان خوب

. نميب يم ياديمن دالئل ز -

هستند ؟ يدالئلت چ -

زيناچ اريبس يفاتيمن درباره مسائل تشر يكه آگاه دي؟ حتما تا حاال متوجه شده ا ديستيمگر شما برادرزاده دوك ن. شما ياول از همه مقام باال -

.است

.است يريادگيقابل يبه راحت -

كه ييبچه ها نياز والد يكيكه نيبا وجود ا يسيمعلم انگل كيمن به عنوان . قرار دارند راحت است تشيآنها كه در موقع يبرا ستين يشك -

.ن مربوط شود توانم انتظار داشته باشم آداب و معاشرت نجبا به م يم يبه سخت. دارد ييباال اريخوانند ، مقام بس ينظر من درس م ريز

.تواند به تو ارتباط داشته باشد يباشد م نياگر خواسته من چن -

. ستميمعلم فرزندان مشروع شما هم ن يدر ضمن من حت. خواهد بود يگريد يكار نقض قانون اجتماع نياما مطمئنا ا -

:به طرف من خم شد او

.كار را داد نيا بيتوان ترت ي؟ م يخواهد معلم او باش يدلت م -

.هستم يام راض يمن از كار فعل -

بود ، درست نيهستم ، هم يكتابفروش... در يمشتر كيكه نيمثل ا يكن يبا من رفتار م يتو طور. ديآ يتو خوشم م يسيانگل ياز خونسرد -

Page 166: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٦٧

است ؟

. ديآن هست داريذارم ، شما در مقام كارفرما خرمعلم به فروش بگ كيمن مجبورم كارم را به عنوان . ستيشباهت به آن ن يبرخورد ما ب -

.تر از آن است يمطمئنا معامله ما طوالن -

.گردند يبارها و بارها برم يكتابفروش انيمشتر ديتعجب خواهد بود اگر بدان هيما تانيبرا -

؟ يباره فكر نكرده ا نيهنوز در ا ديشا اي؟ ستينظر تو چ. تر خواهد شد كيكنم روابط ما نزد يفكر م -

.سازد يممكن م ريتر را غ كيدانم مقام و منصب ما روابط نزد يم. فكر كنم يطوالن يمدت يبرا ستيالزم ن -

شد و خانم گرابن آنجا دهيچفت دروازه دوباره شن يكه صدا يبا من است به خصوص هنگام يروزيجا خورد و من احساس كردم پ يكم او

:او گفت . زد يلبخند مبود و به ما ستادهيا

يم يفرد. ساعات درس فردا صبح رييدرباره تغ.... خواهد با شما صحبت كند يپدر كراتز م. ترانت زهيدوش ديهست نجايدانستم شما ا يم -

.خواستم چند كلمه با تو حرف بزنم

:خانم گرابن گفت . به او اخم كرد كنت

.شود يكه اوقات من تلخ نم يدان يم. رعد يآقا يبه من اخم كن يتوان يم -

فرشته . گارد افتادم ديهل اديبه . كرد ينبرد با كنت آماده م يكه خود را برا دميگذشتم لبخند فربه او را د يكه با عجله از دروازه م يهنگام

.محافظ من در كلبه شكار

او را در اطراف يتوانستم سوار يم. داشتم يآگاه كيمانند كنت فردر يمردان يو سخت دل ياز خودسر. آن روز افكار من مغشوش بود يباق

. رميگ يشان و اعتبار او قرار م ريكرد من چنان تحت تاث ياو گمان م. گرفتند تجسم كنم يمورد توجه او قرار م يرا كه كم يشهر و انتخاب زنان

تواند بر يباور بود كه م نيطرز برخورد من هنوز بر ا رغمياگر عل. شد او خواهم يبعد يخورم كه قربان يافسون مردانه او را م بيفر نانچ

.شود سخت در اشتباه بود رهيمقاومت من چ

نيحد با ا نيواقعا امكان داشت كه او تا ا ايآ. به خاطرم بازگشت شهيشده بود زنده تر از هم داريمه پد انيدر م انيليميرا كه ماكس يروز آن

كه آن قدر عاشق قهرمان جنگل يدختر. قرار گرفته بود ده سال بزرگتر بودم ريتحت تاث قايكه عم يمرد متفاوت باشد ؟ حاال من از آن دختر

من ايآ. بوده باشد يگريگستاخ د يقهرمانش فقط ماجراجو ديترس يبود كه م ياوقات نيبا وجود ا. شده بود كه هرگز او را فراموش نكرده بود

يها ياز نقاش يكيداشته بودم تنها زيكه سال ها آنچنان عز يريتصو ايبودم ؟ آ دهيكشور را به او بخش نيا يقهرمانان افسانه ا يها تيفيك

است كه من به يهمان صفات يدارا زيكردم كه او ن يم داياعتقاد پ ايشده بود آ كيكنت در آن ماجرا با من شر شيبود ؟ اگر ده سال پ خودم

بودم ؟ دهيبخش انيليميماكس

: دميپرس. رفتند يآنها فردا با كنت به شكار م. دميزده بچه ها را شن جانيه يها يوراج يكه پس از رفتن كنت وارد كالس شدم صدا يهنگام

؟ ديرو يبه شما گفت كه به شكار م يك -

:گفت داگوبرت

. ديآ ياو فردا ساعت نه ، دنبال ما م. خود كنت گفت -

Page 167: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٦٨

كه نتواند انتظارات پدرش را برآورده ديترس يم زياو ن يحت. دميد يدر آن م زيرا ن مياز ب ياما من اثر ديدرخش يم جانيداگوبرت از ه چشمان

كشت و كشتار گوزن ها اتفاق يدر ط يحدس زدم بعد از آنچه در ساختمان كاله فرنگ. شد يم دهياز وحشت د يحالت تزيدر چهره فر. سازد

به گمان من . فقط شكار نباشد ينداشت كه غرض اصل يتعجب. خودش را نشان دهد يرفت مردانگ يبق گفته پدرش ، از او انتظار م، ط دافتا

.كرد يم شانيمسئله مرا پر نيآن را احساس كرده بود هم تزيفر

شدند و به شكار گراز نر، يم ليگروه تشك كياز انيشكارچ. نشست يرفتن آنها م ياو فقط به تماشا. كرد ينم يآنها را همراه زليل البته

:داگوبرت به من گفته بود ، گراز نر واقعا شرور و چموش است . رفتند يموجود جنگل ، م نيخطرناك تر

.پدرم شكار گراز را دوست دارد -

:گفتم ارياخت يب

.بگو ، داگوبرت يسيلطفا آن را به انگل -

پا گوش يبه صدا. فكر كردم تزيبار فورا به فر نيا. اتاق من رد شدند يآنها دزدانه از جلو. كرد داريخواب ب دوباره مرا از ييپا يشب صدا آن

.رفت يبرج نم يبار به طرف اتاق رو نيا. دهم صيدادم تا جهت آن را تشخ

گريكارها را انجام دهم د نيكه ا يتا زمان. دميچيو لباس خانه ام را به دورم پ دميخود را پوش يها ييسرعت شمع را روشن كردم ، دمپا به

كه يباد خنك. گذاشتم كيبار يرفته و قدم به راهرو نييپا چياز پلكان مارپ. رفته است نييدانستم از پله ها پا ياما م. دميشن يپا را نم يصدا

.شد به من فهماند كه كدام در باز است يوارد قلعه م

دم در تزيفر. كردم دنيشروع به دو. رفت يمحكم به طرف اصطبل م يكه با قدم ها دميكوچك را د كليعجله به آن طرف رفتم و آن ه با

.در آن را باز كند ديكوش ياصطبل بود ، م

.رود در چهره اش بود يكه در خواب راه م يحالت مبهوت شخص. را گرفتم او

يم نييشب ها پا يفصل تابستان بود و روزها گرم ، درجه هوا به حد قابل مالحظه ا گرچه. دستش را گرفتم و او را به قلعه بازگرداندم يآرام به

ري، ز تبر تن نداش ژامهيپ كيبه جز يزيچ. كرده بود خي شي، پاها ديلرز يم. محتاطانه او را به اتاقش بردم . سرد بود خيآمد و دست او مثل

. :زد يلب با خود حرف م

نه... كنم يخواهش م... نه -

.دهد ياو را آزار م زيدانم چه چ يداشتم م نانينهفته بود كه من اطم يدر كلماتش چنان ترس و

.داد يم حيمسئله علت رفتنش را به اصطبل توض نيو ا ديترس يرفت و او م يبا پدرش به شكار گراز م ديبعد با روز

را تزيفر يذهن تيمن ظرف. با استعداد باشد ، احساس خشم كردم ارين است بسدارد كه ممك يكرد پسر ياحساس كه درك نم يمرد ب نيا هيعل

خم شدم و تزيفر يرو. كردند يمانند كنت آن را درك نم يبرخوردار بود كه مردان يلياو از قوه تخ زيعلت ن نيداده بودم و به هم صيفورا تشخ

:گفتم

. تزي، فر ستين يزيچ -

:را باز كرد و گفت شيچشم ها او

Page 168: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٦٩

....مادر -

:گفت سپس

...خانم -

.هستم نجايبله من ا. تزيسالم فر -

رفتم ؟ يمن تو خواب راه م -

...كم كي -

:گفتم . كرد دنيشروع به لرز او

.و تو را به رختخواب برگرداندم دميرا شن تيپا يمن صدا. روند يخواب راه م ياز مردم تو يليخ. ستين يزيچ -

.كنند يباره صحبت م نيبود مستخدم ها در ا دهيداگوبرت شن. ديهم شما متوجه شد شيدفعه پ -

.تو دارم يجفت گوش مخصوص برا كيمن -

:گفتم . حرف او را به خنده انداخت نيا

. يرو يفردا تو به شكار نم تزيفر -

....را گفت نيپدرم ا -

. يرو يفتم كه تو نممن گ -

.خانم ديبزن يحرف نيچن ديتوان يشما نم -

و يسرما خورده ا يتو كم. يمان ياندازم و فردا صبح در رختخواب م يم تيرو ياضاف يپتو كيمن . كرده است خيتو يپاها. توانم يچرا م -

. ييآ ينم رونيرا ترك نكرده اند از رختخواب ب نجايا انيك شكارچ يتا وقت

؟.... ديگو يم يك.. توانم خانم يم يعني -

:محكم گفتم يلحن با

. ميگو يمن م -

.آرام فرو رفت يبه خواب يكه پس از مدت كوتاه نيكنار تخت او ماندم تا ا. او حرف مرا باور داشت . اعتماد او را جلب كرده بودم ينوع به

.بود خود را آماده سازم شيكه مطمئنا روز بعد در پ يجنگ يبرا ستيبا يم. بخوابم دميبه اتاقم بازگشتم و كوش سپس

رفتم ، از نييكردم ، آنگاه خود را همچون فوالد سخت كردم ، پا يآنها را تماشا م. آمدند يكه كنت و همراهانش به طرف قصر باال م يهنگام

.از من آنجا بود شيپ يداگوبرت با لباس سوار. قلعه خارج شدم و به راند هاسبرگ رفتم

ياگر ما تماشاچ. گرفت يدر خلوت انجام م ستيبا ينبرد من با كنت م. و منتظر شدم دميكرد به سالن خز يكه او از پدرش استقبال م يهنگام

.داد ينم ميهرگز تن به تسل گرانيبود كه در مقابل د يتوانستم برنده شوم چرا كه او مرد يهرگز نم ميداشت يم

:گفت . داشتم فورا در آنجا به دنبال من آمد نانيهمان طور كه اطم. بود دهيرا دورود م او

. ديآمد نييمقدم به من و همراهانم پا ريخ يكه برا ديترانت ، چقدر لطف كرد زهيدوش ريصبح بخ -

Page 169: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٧٠

.با شما صحبت كنم تزيخواستم درباره فر يجهت آمدم كه م نيبد -

. ديايبا ما ب كنم پسر منتظر است كه يتصور م -

.سرما خورده است شبياو د. به او گفته ام امروز صبح در رختخواب بماند . نه -

:زد اديفر. شده رهيبه من خ رتيح با

؟ ستيترانت منظور شما چ زهيدر رختخواب است ؟ دوش! سرما خورده است -

از شترياست ، ب ياو بچه حساس. كند يكار را م نيناراحت است ا يكنم وقت يفكر م.خواب راه رفت يتو تزيفر شبيد. همان كه گفتم قايدق -

.كه ورزشكار باشد اهل درس و كتاب است نيا

يليكه من خ نيحاضر شود و ا دييلطفا فورا بگو. داشته باشد يشتريب يبدن يها نيخواهم او تمر ياست كه م يشتريب ليمسئله دل نيو هم -

.ماده و مشتاق رفتن به شكار گراز نبوده است چون او آ. هستم يعصبان

كند كه ندارد ؟ ياو تظاهر به احساس ديشما دوست دار -

.به شجاعت تظاهر كند يخود را پنهان كند و كم يخواهم او كم دل و جرات يمن م -

:حرارت گفتم با

. ستياو ترسو ن -

شود ؟ يكه از ترس پشت دامن معلمش پنهان م ينه ؟ وقت -

.دستور من بود كه او امروز صبح در رختخواب بماند نيا. روشن كنم تانيرا برا نيا ديبا -

ترانت ؟ زهي، دوش ديده يدستور م نجايحاال شما ا -

.بكنند ديچكار با ديمعلم واجب است كه به شاگردانش بگو كي يبرا -

از پدر باشد ؟ ياگر در مورد نافرمان يحت -

.بكشد رونيرا از رختخواب ب ضشيبخواهد بچه مر يد كه پدربه خاطرم خطور نكر -

.ها باشد يسيجزو مختصات انگل نيكنم ا يفكر نم! ترانت زهيدوش ديهست يچقدر احساسات -

برت از داگو. كند يبا داگوبرت فرق م تزيبه شما بفهمانم كه فر دياما با ستيها ن يسيجزو مختصات انگل نيكه ا ميتوانم بگو يبه جرات م -

.. شما باشد نيكه مورد تحس ديبساز ياز او مرد ديتوان يشما م. از حد فعال خود شكنجه نخواهد شد شيبرد و با تصورات ب يشكار لذت م

.خودتان ئتيه رد يشخص

.ترانت زهيمتشكرم دوش ديكرد يابيمرا از تيكه شخص نياز ا -

آمده نجايمن به ا. كنم يابيشما را ارز تيتوانم شخص يهرگز ، نم قتيدر حق ايمدت كم نيكه من در ا ديكن يكنم شما كامال درك م يفكر م -

....بدهم و ادي يسيشما انگل يام تا به بچه ها

ياما دروغ م. شود يطرز فكر خاص من به شما مربوط نم دييگو يشما م. داشته باشد شيبا بچه ها يطور به پدرشان كه چه رفتار نيو هم -

. ديبر يسوال م ريرفتار مرا با پسرم ز رايز دييگو

Page 170: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٧١

: دميپرس

؟ ديكن يمن م يكار را برا نيا -

:خواهم او را دور نگه دارم و به سرعت ادامه دادم يم ييمن دستم را باال بردم ، گو. تر آمد كينزد. كرد رييتغ حالتش

ياو عصب. با او باشم ديكنم به من فرصت ده يخواهش م. امروز همراه شما به شكار برود تزيكه فر ديكنم اصرار نداشته باش يخواهش م -

يآنچه او را به وحشت م شتريكه ب مي، به او نشان ده ميآن را آرام كن ديبلكه با. ميكن ديحالت را تشد نيكه ا ستين نياست و راه درمان او ا

.در مغزش است ندازدا

چكار كرده تزيفر. ديهست يخوب ياما حام. ميشنو يم اديروز ها درباره شان ز نيكه ا ديكن يصحبت م البافيخ يكتر هاد نياز ا يكيشما مثل -

شده است ؟ يتوجه نيكه سزاوار چن

كه او امروز در خانه بماند ؟ ديده يكنم ، اجازه م يخواهش م. دركش كرد دياست كه با ياو بچه ا -

. دينشان يم يكه اغلب حرفتان را به كرس ديهست يترانت ، شما خانم جوان زهيبه نظر من دوش -

. ديكن يمورد شما اشتباه فكر م نيدر ا -

. دياز من ممنون باش ديپس با -

:فت او گ. روند خوشحال خواهد شد يشكار پدرش به طرف جنگل م ميخبر كه ت نيا دنيافتادم كه چقدر از شن تزيفر اديشادمانه به ناگهان

.كنم يم تيدانم احساس رضا يم تيجذاب نيكه خودم را مسئول ا نياز ا. ديشو يجذاب م يليخ ديزن يلبخند م يوقت -

: گفتم

.ممنونم يليخ -

رونيو او همچنان كه از در ب دميكش روني، به محض امكان دستم را از دستش ب ديدست مرا گرفت و بوس. خم كرد ميسرش را به حالت تعظ او

. ديخند يرفت م يم

:گفتم . ديكه وارد شدم او از جا جه نيهم. رفتم تزياتاق فر به

. مينيآنها را از پنجره بب ميتوان ي؟ ما م يرفتن آنها را تماشا كن يدوست دار. شكار راه افتادند ميت -

و جنگل يبيسراش يو موكب سواران را كه از محوطه قصر به سو ستاديپشت پنجره ا. جادوگر هستم كي ييكرد كه گو يبه من نگاه م يطور او

. رفتند تماشا كرد يكاج م

كنم او يگمان م ميرفتم تا به خانم گرابن بگو نييدوبار عطسه كرد و من پا يكياو . به او دادم يسيدرس انگل كينشستم و تزيتخت فر كنار

.را با سر و صدا به هم زد شيقاشق از آن را خورد و لب ها كيخود . د باال آورد كه خودش درست كرده بو يياو دارو. سرما خورده است

:گفت ديدرخش يم يكه از شاد يحال در

.است يعال يليخ -

گل قدم زدن به جن ياو را ترك كردم و برا نيدارو او را خواب آلود كرد ، بنابرا. شناخت و آن را با لذت خورد يم يآن دارو را به خوب تزيفر

.شكار برخورد كنم مينبودم با ت ليوجه ما چيبه ه. دور نشدم يليرفتم اما از قصر خ

Page 171: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٧٢

كوتاه و انبوه قرار گرفته يصنوبرها انيآرام بود و در م يليآنجا خ. برگشتم و در باغ نشستم تا درس فردا را آماده كنم . بود ييابياز ظهر ز بعد

.بود

منتظر است و با من كار منيآمد و به من گفت خانم گرابن در اتاق نش نييكرد ، پا يم يدگيما رس يكه در قصر به كارها يياز دختر ها يكي ايال

.دارد

گريبار د كي. آن قرار داشت يبا آب جوشن رو يكتر كيكرد و يكوچك داشت كه تابستان ها از آن استفاده م يچراغ الكل كي؛ او رفتم

:گفت

! يچا -

يقنار كيبه اتاق اضافه شده است كه ييو طال يقفس آب كيمتوجه شدم كه . است دهيخر يا زهيجا ميهستم كه او برا يمن بچه كوچك ييگو

:او گفت . در آن قرار داشت

توانستم از آن دل ينم. دميمغازه د كيآن را در روزي؟ من د ستين بايواقعا ز. كي، ج كيج. اسمش فرشته است . نيفرشته كوچك مرا بب -

فرشته كوچولو االي. چقدر دوست دارم حرف زدنش را بشنوم . زنند ياز آنها حرف م يبعض نديگو يم. و به خانه آوردم دميبكنم و آن را خر

. مينيب ي، ها ؟ خوب آقا كوچولو م يكله شق... بگو سالم خانم ... گرابن خانمبگو

...را واناتيشما ح -

:حرفم را عوض كردم و گفتم نيبنابرا. خواند واناتيو عنكوبت را به نام ح يكنم قنار ياما گمان نم ديرا دوست دار واناتيح ميخواستم بگو يم

؟ ديموجودات زنده را دوست دار -

:برق زد چشمانش

. نميدوست دارم با چشمان خودم بب. شود مطمئن شد يوقت نم چيه. كنند يدوست دارم بدانم آنها چكار م -

چه آمد ؟ تانيسر عنكبوت ها -

.را كشت يگرياز آنها د يكي -

و بعد ؟ -

توان يباشد هرگز نم انيموجودات زنده در م يپا ياما وقت. فتدياتفاق ب نيزدم هم يحدس م. بود نيدرستش هم هم. من برنده را آزاد كردم -

مخان ي، برا االي، فرشته من ، كي، ج كيج. كرده اند يمساو طيدر شرا گرانيباشد كه د يممكن است رفتار آنها كامال مخالف كار. مطمئن بود

.گرابن حرف بزن

:زد اديخانم گرابن گشت ، فر يچند نغمه خواند كه موجب شاد يقنار

.پرنده من يحرف بزن ميدوست داشتم برا شترياما من ب! باز هم بخوان -

:من لبخند زد به

ميتوان يكنم و م يدرست م يحاال من چا. جوشد يدارد م ي، آها ، كتر ميصحبت كن ميندارد كه ما هم نتوان ليزند دل يحرف نم خوب اگر او -

. ميو حرف بزن مينيراحت بنش

Page 172: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٧٣

:گفت يصرف چا هنگام

باره چه گفت ؟ نيدرا يفرد. يپر مرا كتك زده باش كياست كه تو با نيدرست مثل ا. نرفت يتزيخوب ، پس فر -

نگران شبيد. رود يناراحت است در خواب راه م يوقت. كند يراه رفتن او در خواب مرا نگران م. است يبچه حساس تزيبه او گفتم كه فر -

. مياو را ناراحت كن ميخواه يما نم. است يباهوش يلياو پسر خ. در خواب راه رفت نيهم يبرا... رفتن به شكار بود

؟ يگفت يها را به فرد نيمام او تو ت -

.بله -

.دهد به تو عالقمند است ينشان م. ستين يشد ؟ نشانه خوب ميو او تسل -

بد است ؟ نقدريبه آدم عالقمند باشد ا ياگر كنت يعني -

درباره ييآنها داستان ها. طورند نيهم نهايهمه ا. است يا ختهياو آدم افسار گس. شود يمسئله بغرنج م. يزن جوان باش كيبله ، اگر تو -

شده ميرسد تقس يكه به نظر تو كوچك م ييها التيترانت ، و در ا زهيدوش م،يهست يما قوم سرزنده و با روح. اند دهيو اجدادشان شن نيوالد

آنها دختران دهكده ميدر قد. ستيمردان جوان درست ن يروش برا نيا. خودشان و اعضا خانواده شان ... قدرتمند اريآنها بس ياما روسا. ميا

و طرق ركانهيز يزنان با روش ها فتنياقوام حاكم بر ما از فر خيتار. شدند يم تيروش ترب نيپسر ها با ا. دانستند يخود م يرا حق قانون

شده كه ريافسانه ما درباره اتاق تسخ نيمثال هم. ت بوده اس يروش ها در قرن گذشته ازدواج دروغ نيا نيمتداولتر. گوناگون شكل گرفته است

زن جوان كي؟ يفهم يكه كنت به تو عالقمند شده است م نيحاال منظورم را درمورد ا. يروح سرگردان را از آن خارج كن يگرفت ميتو تصم

. ستيدر امان ن رديگ يكنت قرار م كيكه مورد عالقه يوقت

. ستميمن چندان جوان ن -

يدر مورد بعض دياما با يرا هم بدست آورده ا ييها زيراه چ انهيدر م يو چند سال دار ستيو اگر تو ب. يستيهم ن ريترانت ، پ زهيخوب ، دوش -

.به تو هشدار بدهم نجايا انياز آقا

.كنم بدانم چطور با آنها رفتار كنم يفكر م -

.است يآدم سرسخت و قدرتمند يفرد -

. ستميبتوانم در مقابل او با كنم يفكر م -

مشغول يبرداشته و به آهستگ يتكه ا. تعارف كرد كيو به من ك. ديدرخش يصورتش از شاد. شده باشد يخانم گرابن راض ديرس ينظر م به

:او گفت . بود يخوش طعم اريبس كيك. خوردن شدم

رژه مخصوص كيبه او ييخوشامدگو يبرا. گردد ياهزاده به خانه برمش. خواهد شد فهيدر قصر دوك مشغول انجام وظ يخوب ، او به زود -

.باشد گريهفته د كيكنم يگمان م. داده شده است بيترت سايبه طرف كل

: دميپرس

او كجا رفته بود ؟ -

.گردنكش شده اند يليها خ يفرانسو نديگو يم. كنفرانس شركت كند كيرفته بود تا در نيبه برل -

Page 173: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٧٤

خواهد با پروس جنگ كند ؟ يم نيو روشن اشتا -

تو او را . است كه شاهزاده را مشغول كرده است يكار نيو ا ستاديدر كنار هم خواهند ا يواقع يها ياگر فرانسه به ما حمله كند تمام آلمان -

.خواهد بود يروز با شكوه. ديد يخواه يمراسم شكرگزار يهنگام رژه

.زود باشد يليكنم خ يگمان م -

و سايما مراسم رژه را به طرف كل. جمع خواهد شد ياديز تيجمع. را خواهد داد بشيترت شكاريكه او به خانه برگردد ، پ نيبه محض ا -

. ديد ميكه در شهر است خواه يقصر يبرگشت آن را به طرف قصر از باال

شاهزاده مورد عالقه مردم است ؟ ايآ -

كه ينيب يروز آنها را م كي. نه گريد يها آنها را دوست دارند و بعض يبعض. يدان يرا م يتو خودت احساسات مردم نسبت به خانواده سلطنت -

.شود يدر اطرافشان پرتاب م يزنند و روز بعد بمب يم اديفر شانيگردند و مردم برا يدر شهر م

افتد ؟ ياتفاق م يزيچ نيچن شهيهم ايآ -

رفتند من از ترس قالب يم رونيب نشانيمن با والد يپسرها يوقت شهيهم. ستنديآنها در امان ن. هست شهياحتمالش هم مييبهتر است بگو -

يو فرد كيمتعلق به برادر دوك ، لودو يكالسكه بعد. در كالسكه اول دوك و همسرش و پسرشان ، شاهزاده ، خواهند نشست . كردم يم يته

نفر است ، كيافراد تنها به شتريب يكنم وفادار ياما من فكر م. كرد ادي يقسم وفادار يخائن بود كه نابود شد ، فرد كيلودو هالبت. است

مراسم يدان يآورند و همان طور كه خودت م يم رونيرا ب يمراسم دسته جمع بيآنها صل. ينيرا بب يمراسم شكرگزار ديتو با. خودشان

. تسا يبا شكوه يفاتيتشر

هرگز فراموش نخواهم كرد كه . دردسر داشته است شانيبه من برا بيطور است و من با خودم فكر كردم چقدر نشان دادن صل نيواقعا هم -

نامش را بر زبان آورده يحتما كس. كنم نامش گروهبان فرانك بود يآنجا بود كه گمان م ييسرباز خوشرو. كردند يچطور از آن محافظت م

.بود

آورم يدر آمد و به خاطر م ينبود به خدمت سرباز شيب يكه پسر بچه ا يزمان. است ييمرد با صفا. شناسم يبله من گروهبان فرانك را م -

.كردند كه او وارد گارد دوك شده است يچقدر خانواده اش افتخار م

كنم يفكر م. بود يبا گروهبان فرانك ازدواج كرد دختر كوچك وحشتزده ا يوقت. كرده است ريييتغ يليهمسرش خ. سپس او ازدواج كرد -

راتييتغ نيا! كنند يم رييمردم تغ. شده است يخوب يلياما گروهبان از او مراقبت كرد و حاال دو بچه دارند و او زن خ. ... داشت يگذشته بد

يكنار شخص ييكند و در جا يسرنوشت آنها را انتخاب م گريد يهستند و لحظه ا يديلحظه آنها در اوج ناام كي. اندازد يشه مرا به خنده ميهم

.دهد يم يرو يراتييچه تغ نينشاند و آن وقت تو بب يم

: گفتم

.مثل عنكبوت ها -

.جالبتر هستند يليآدم ها خ يول -

.كردم دييسخن او را تا من

Page 174: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٧٥

:داد ادامه

يم شهيهم يفرد. چقدر او را دوست دارم . ديايوقتش بود كه ب گريد. منظورم شاهزاده است . گردد يبه خانه برم يخوشحالم كه او به زود -

توانستم ينم. گفتم آنها رعد و برق هستند يم. نداشت قتيحق نينداشتم اما ا يوقت سوگل چيكه ه ميگو يمن م. من بود يكه او سوگل ديگو

. برگردم كه آنها كوچك بودند ييدوست دارم به روز ها. دنديرس يطور به نظرم م نيا شهيهم. نور و غرش . تصور كنم يگريرا بدون د يكي

كرد كه حكومت به ياو در نهان فكر م. در قصر بزرگ شود يخواست فرد يبرادر كوچكتر دوك م گيالبته لودو! من بودند يزندگ ديآنها ام

ينشان دهد و فرد زيخود را در هرچ يخواست برتر يم شهياو هم.درست مثل پدرش است يفرد. م هست دوك حق او ه يهمان اندازه

منظورم تمام . خواست يخود م يآنچه متعلق به شاهزاده بود او برا. رديبگ يشيشاهزاده پ شيدوست دارد از پسرعمو گيدرست مانند لودو

هستند يدنبال اسباب باز يگفتنم در بچگ يم شهيمن هم. انداخت يحالت در آن زمان مرا به وحشت م نيا. بود كه داشتند ييها ياسباب باز

حرفت را يتزي؟ در مورد فر ستيطور ن ني، ا يشد روزياما تو امروز براو پ. خواهد بود ياز اسباب باز شتريبزرگ شوند ، چه ؟ آن وقت ب يوقت

كه تو تا به حال ازدواج نكرده نيا ياست برا بيعج يليخ. يكن يتو بچه ها را درك م. يخدمت كرد چهمن ، به آن ب يخدا. ينشاند يبه كرس

... يا

.شده بود خكوبيچهره من م يخندانش رو چشمان

؟ يهرگز صاحب فرزند نشده ا... -

اطيكه در ح يزنان باردار... را مارستانير آن بجادوگر مناظ كياو مانند . توانستم مانع آن شوم ينم.دود يم ميكردم خون به گونه ها احساس

.بود دهيكش ريبه تصو ميبرا.. كنم نامش گرتشن شوارتز بود يفكر م... كه مرده بود يا چارهيدختر ب... به صحبت مشغول بودند

:گفتم . ماند يو خندان پنهان نم ميدر مقابل آن چشمان مال زيچ جيداشتم ه نانياطم. از معمول سكوت كرده بودم شيب يلحظه ا من

.شود ياست كه با انسان متولد م يزيدرك كردن بچه ها چ ديشا -

.من شاهد آن بوده ام . ديآ يدر او به وجود م يراتييشود تغ يبچه دار م يزن يكنم وقت ياما فكر م. طور است نيبله ، البته ، هم -

:گفتم يسرد به

. ديشا -

. آماده جشن گرفتن است شهيملت ما هم. يدان ينم يزيتو حتما درباره آن چ.خواهد بود نجايشب جشن بزرگ ما ا يراخوب ، شاهزاده ب -

شرارت ، آن شب يلوك خدا.آن شب ، شب شرارت است . قرص ماه كامال خواهد شد گريو تا دوهفته د. لوكن والد . لوك است نيسرزم نجايا

.ترانت زهي، دوش يبرو رونيگذارم تو در آن شب ب يمن نم. است نيزم يرو

.قابل تحمل بود ريخاطرات غ. دميخود لرز به

.به طرف من خم شد و دستم را در دست مرطوب و داغ خودش گرفت او

و . بدر سال نيهفتم. آن ماه لوك است . شوند يم يگريدر آن شب مردم طور د. ستيرفتن امن ن رونيب. يبرو رونيگذارم تو ب ينه ، نم -

آن وقت آنها . كنند يم رييكه ماه ، قرص كامال است تغ يهستند در شب بدر هفتم هنگام يخوب انيحيسال مس يكه تك تك شب ها يمردم

.كنم تو را ترسانده ام ي، فكر م يوا. شوند يدوباره كافر م حياز ظهور مس شيپمانند قرن ها

Page 175: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٧٦

. :بخندم دميكوش

.و پهلوانان را خوانده ام انيمن افسانه خدا. ام دهيدرباره آن شن -

؟ يدان يبدر م نيدرباره شب هفتم ييها زيپس تو چ -

.دانم يم ييزهايبله ، چ -

***********

:خانم گرابن گفت . بود ياز ظهر گرم و آفتاب بعد

.دست و پا له شود ريز يخواهم كس يمن نم. آن جا است ياديز تيجمع. رفت ميخواه گريما همه با همد -

:كردم اعتراض

. ستيها هم ن يبد نيحتما به ا -

.هستند جانزدهيمردم از برگشتن او ه -

و كوشاد به گل نشسته دهيارك يبوته ها. ميداد ، به طرف شهر رفت يمن از دست نم ياش را برا ييبايكه هرگز ز يجاده كوهستان انياز م ما

يآنجا بود و صدا يكوچك ييكه كلبه روستا ميديرس يم يبه جلگه مرتفع يهرازگاه. كوهستان را درخشان كرده بودند يبيبودند و سراش

زنگ ها به صدا در آمده بودند و . ديپاش يدست نور م كي يها يروانيش يدر شهر آفتاب رو. شد يم دهيگردن گاو ها شن ي هزنگول يآشنا

خود را به تن داشتند و من حدس زدم يمحل يزنان و مردان لباس ها. گفتند يها از هر گوشه و كنار به ما خوشامد م رقيمنظره نشاط آور ب

.شهر آمده اند يها حومهصدها نفر از آنها از

مردم يدست و پا ريز آنها از ما جدا شده و دميترس يزده بودند و من م جانيه يليبودم كه خانم گرابن با ماست ، چرا كه بچه ها خ خوشحال

. ننديصدمه بب

من يداشت برا سايو كل دانيرو به م يكه پنجره ا يدر آنجا اتاق. ميراند ميرا گذاشته بود مانيكه دفعه قبل اسب ها يي، جا همانخانهيطرف م به

. ميشاهد مراسم باش يبدون ناراحت ميتوانست ياز آنجا م. شده بود ينگهدار

. ديشناسد چرا كه حال دخترش را پرس يآشكار بود كه خانم گرابن او را خوب م. كرد يمحترمانه با خانم گرابن رفتار م اريدار بس همانخانهيم

:خانم گرابن گفت . داد يدار روشن شد كه شدت عالقه اش را به او نشان م همانخانهيبا ذكر نام او چشمان م

.دختر روشن برگ نيتر بايز -

.دانستم يآن را نم يكرانه در چشمانش بود كه من معنمرموز و متف ينگاه و

آوردند نيريشربت ش يمقدار زيبچه ها ن يبرا. ها چشمان خانم گرابن به درخشش در آمد يخوراك دنيشد و با د ييراياز ما پذ كيو ك يچا با

.

كه حاال كامال به من وابسته شده تزيگفت ، فر يمن م يرارا ب زيداگوبرت مرتبا مفهوم هر چ. زده بود جانيه زليگرابن مانند پسر ها و ل خانم

توانست آرام ينم زليل. مراسم لذت خواهد برد نيا دنيدانستم از د يكرد و من خوشحال بودم چرا كه م يم كيبود ، خودش را به من نزد

Page 176: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٧٧

او را به نشاط آورده بود كه من احساس كردم با خودش يشده است كه به حد يپنهان يشاد كيخانم گرابن جذب ديرس ياما به نظر م. نديبنش

.خود نگاه دارد يآن را كامال برا ايكند كيشر زياش ما را ن يدر شاد ايدر مبارزه است كه آ

من پرچم . بودند پنجره ها شادمانه در اهتزاز انيها از م رقيب. زدند يرا صدا م گريكدي جانيمردم با ه. از انتظار وجود داشت يهمه جا حالت در

. اركستر شروع به نواختن كرد . شد يم دهيو آلمان هم د شياتر االتيا شتريب يدادم اما پرچم ها يم صيو پروس را تشخ نيروشن اشتا يها

:آوردم اديمن كلمات آن را به . خواند يكر آواز م يدسته

.خداوند هنگام رفتن و بازگشتن حافظ ما باشد -

كنم حاال به يگمان م» .خواندند يكردند آن را م ينقل مكان م ديجد يكه به خانه ا يمردم هنگام«:گفت يآن را به من آموخته بود او م مادرم

.اشاره كند هنيسفر شاهزاده به پروس و بازگشت او به م

:خانم گرابن با خنده گفت . دمينوازندگان ارتش را شن يدور دست صدا از

.ترانت زهي، دوش ديد يرا هم خواه يمراسم دسته جمع بيتو صل. افتند ياز قصر راه مآنها االن -

.است يمراسم با شكوه سايآوردن آن از سرداب كل رونيب ميگو يبه جرات م -

.كرده است فيتعر ميگروهبان فرانك برا. طور بردن آن به قصر نيبله ، هم -

.قصد سرقت آن را نداشته باشد يكس دوارميام. نميدوست دارم هرچه زودتر آن مراسم را بب -

. ديرس يزده به نظر م جانيه داگوبرت

.گردانم يكشم و آن را برم يكنم و آنها را م يبخواهد آن را بدزدد من دنبالشان م ياگر كس -

: دميپرس

دست تنها ؟ -

:ادامه داد داگوبرت

.. يزتريعز ميو از كارل برا يمن تو هست يفرزند واقع ديگو يفرستد و م يدست تنها ، آن وقت دوك دنبال من م -

:گفتم يآرام به

عادالنه نيا ايآ. را برگرداند ، كنار گذاشته شود بيخاطر كه نتوانسته است صل نيفقط به ا. سخت خواهد بود شيچقدر برا! چارهيكارل ب -

است ؟

:گفت داگوبرت

....توانست شاهزاده يپدرم م. ستيعادالنه ن زيچ چيه -

:گرابن با آرامش گفت خانم

نيقانون بر ا. او است و كارل كوچك بعد از او وارث حكومت است يقيشاهزاده پسر دوك و وارث حق. است داگوبرت يخوب ، كاف يليخ -

من چقدر سربازان با يخدا. شود يم كيكن رژه نزد جا را نگاه ني، ا يوا. يكن يم دايبه پدرت شباهت پ شتريتو هرروز ب. منوال قرار گرفته

.متحدالشكل خود قشنگ هستند يلباس ها

Page 177: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٧٨

، يمارش نظام يبراق ، نوا يسربازان و كاله خود ها ييو طال يآب يمواج ، لباس ها يدرخشنده و پرها ياسب ها با زره ها. بودند بايواقعا ز آنها

.همه بلند شد قيتشو اديسپس فر. خاموش شد يلحظه ا يبرا تيجمع يصدا. در اهتزاز يپرچم ها

مراسم دسته بياسب ، صل يرو يسرباز.شدند كيخود ، نزد ديو سف اهيس يبا جامه ها سايكل يبا شكوه سواران و بدنبال آن ها اعضا موكب

و دنديدرخش يكبود م يها اقوتيها و قوتايزمرد ها ، . زد يبرق م ديخورش ينوران ياشعه ريدر ز بيصل. را در دست گرفته بود يجمع

بيصل يسو كيگروهبان فرانك را كه در . تر شده بود انينما ييفضا نيدر چن بيجلوه صل. زدند يجرقه م يسرخ و آب يآتشالماس ها با

توانست از ترس و يحكمفرما شده بود تنها م بيكه هنگام گذاشتن صل يسكوت. بود گريدر طرف د يگريسرباز تنومند د. دميراند ، د ياسب م

بودم ، نبود دهيكه از كالسكه ملكه مان د ييشباهت به عكس ها يب. شد كيدوك نزد يكالسكه بيبعد از گذاشتن صل. شده باشد ياحترام ناش

كه در ساختمان يشاهزاده همراه با زندرون كالسكه دوك ، در مقابل او . دنديكش يآن را م ديمطال داشت و هشت اسب سف يها يكنده كار.

.انداخت ، نشسته بودند يم زهيال ادي هبودم و مرا ب دهيد يكاله فرنگ

خشك شدم ، چرا كه آنجا ، يبرجا. وار گذاشته ام وانهيو د ياليخ ييايكردم قدم به رو ي، احساس م دميشاهزاده خانم را د ايدوك و يسخت به

. نشسته بود انيليميدوك و شاهزاده خانم ، ماكس نيب

:گفت يگرابن داشت م خانم

، به خاطر گرما است ؟ يحال شده ا يمن ، ب يترانت ؟ خدا زهيحالت خوب است ، دوش -

: گفتم

.حالم خوب است ... حالم -

رفتند نگاه يكه رژه م يبه سربازان. خوردند يمن موج م يپا ريز تيجمع ديرس يبه نظر م. ديرس ياز دور به گوش م كيموز يدسته يصدا

. نميكه واقعا آنها را بب نيكردم بدون ا

اما . ديرس يكه در جنگل بود به نظر م يبا شكوه تر از زمان يليخ يدر لباس نظام. شناختم يخوب او را م يليخ. گرفتم ياو را اشتباه نم هرگز

.دادم يم صياو را تشخ يمن در هر لباس

يزيداند چ يداشتم او م نانياطم. زده بود آگاه بودم ، آنجا نشسته بودم جانيمشتاق و ه ينگران خانم گرابن كه به نوع يكه از نگاه ها يحال در

.من شده است يهوا موجب ناراحت ياز گرما شتريب

.بود انيدر جر يمراسم مذهب. د رفته بودن ساياكنون به داخل كل نشيدوك و مالزم. رفت يم شيبه جلو پ تيجمع

:آورده بود گفت رونيجادار دامنش ب بيخود را از ج يگرابن جعبه نمك طب خانم

. ديايمن ب شيدار بگو پ همانخانهيبدو و به م تزيفر. زميرا بو بكش ، عز نيا -

:كردم تكرار

.حال من خوب است -

. ديلرز يم يبيبه طرز غر ميصدا اما

؟ ميجا بمان نيهم يدوست دار اي ميبرگرد يخواه يم. زمي، عز يكنم از حال رفت يفكر م -

Page 178: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٧٩

:را آغاز كرد هيگر زليل. داگوبرت به حالت اعتراض شكل گرفته بود دهان

.رود يمن به خانه نم -

.كرد ينگران به من نگاه م يبا حال تزيفر

.دوست دارم بمانم -

نياول يبرا يوقت: گفتم يمرتبا به خودم م. خواستم مطمئن شوم كه اشتباه نكرده ام يم. نميودم دوباره او را ببب ليما. دوست داشتم بمانم واقعا

بود نيا تياقعو. اشتباه نكرده بودم . نه يول. يباز هم اشتباه كرده باش ديشا.است انيليمياو ماكس يچند لحظه فكر كرد يبرا يديبا كنت را د

آنها با هم بزرگ شده بودند و شباهت آنها تنها . بود كه آنها پسرعمو بودند نيشناختم و علت شباهت او با كنت ا يبود او را م يكه هركجا كه م

.نبود افهيبه خاطر ق

:او گفت ديرس يبراند يوقت. داد يدار آمد و خانم گرابن سفارش براند همانخانهيم

.كند يبهتر م يليرا خحالت . را بخور نيترانت كم كم ا زهيدوش -

:كردم اعتراض

.حال من خوب است -

. زميكنم حالت خوب باشد عز يفكر نم -

.گرفت ياز من چشم بر نم يلحظه ا. زد ياز خود خشنود است لبخند م ديرس يكه به نظر م يحال در

:گفت دمينوش يبراند يكه كم نياز ا بعد

.حاال بهتر شد -

روشن يام و او شاهزاده دهيرا د انيليميمن ماكس. من نشده است يگرما باعث ناراحت. كند يبه حال من نم يفرق: بزنم اديخواستم فر يم

:زدند يبچه ها با هم حرف م. است نياشتا

.دوست داشتم شتريرا از همه ب بيمن صل -

.از سربازان خوشم آمد . من نه -

.طبل را دوست داشتم يمن صدا -

؟ يديپدر را د -

.تر است افهياو از همه خوش ق. پدر از همه بهتر بود -

:او به زمزمه گفت . كرد يقدر به من توجه نم نيكردم خانم گرابن ا يآرزو م. بحث همچنان ادامه داشت و

. ميرفت يم نجايبود از ا يبهتر م ديشا -

. ستين ينه ، نه ، مسئله ا -

.مانند يجا م نيآنها تا بازگشت دوك به قصر هم. شود يطور شلوغ تر م نيها هم ابانيخ. است ريد يليخ گريحاال د -

. دميدوباره او را د. راندند يم شيها به پ ابانيخ انيآنها از م. ديرس انيبه پا تاينها يمذهب مراسم

Page 179: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٨٠

.نبود نيما باال آورده است اما چن يفكر كردم سرش را به طرف پنجره يلحظه ا يداد ، برا يپاسخ م تيجمع يها اديكه او به فر همچنان

.كرده بودم دايرا پ انيليميمن ماكس. در قلبم داشتم يگزنده ا يو سردرگم شده بودم اما احساس شاد جيگ

.بودم گرداند در سكوت فرو رفته ياز كالسكه رانان ، ما را به كالكسبرگ برم يكي، نياشتا نزيكه پر همچنان

:خانم گرابن گفت ميديكه به قصر رس يهنگام

.است نيكار هم نيبهتر يمراسم نيبعد از چن. زميخواهم استراحت كنم عز يم -

هرآنچه كه در . هستم نجايكردم كه ا ياو را آگاه م ديبا. دميد ياو را م ديبا. افكارم در دوران بودند . خواستم تنها باشم يم زياز هرچ شتريب

فرزندمرا كه در مه مالقات كرده بودم ، شاهزاده بود و هم او پدر يدانستم آن كس يداده بود ، من م يبدر رو نيآن سه روز بعد از شب هفتم

.بود

يشدند و نم يآنها عالقمند مو به دنديد يدنبال زنان بودند ، آنها را م شهياو هم يپسرها. خانم گرابن به خاطرم آمد ياز گفته ها يقسمت

.كرده بود ديمسئله تاك نيخانم گرابن بر ا. شود الشانيآنها به ام دنيمانع رس يزيگذاشتند چ

توانست همسرش باشد اگر او با من ازدواج ياما چطور م! همسرش . شباهت داشت زهيكه به ال يزن. به خاطرم آمد نايلهلميشاهزاده و ناگهان

يزن... با اكراه .. .. نه ، خانم گرابن گفته بود ، شاهزاده چهارسال قبل ازدواج كرده است . كه آنها قبال ازدواج كرده باشند نيا كرده بود ؟ مگر

ياز كالسكه ها يكيهم داشتند كه در يآنها فرزند. بوده است يازدواج مناسب بيترت نيبد. بود نيتر از روشن اشتا تيبا اهم يالتيكه اهل ا

.فكر كنم يگريد زيچ ابهي نميرا بب يكس انيمليتوانستم به جز ماكس ينم. بودم دهيمن او را ند. نشسته بود يعقب

توانستم داشته يم ييچه جا شيحاال در زندگ. گذشت ينه سال م ميبود دهيرا د گريكه همد ياز زمان. وجودم را فرا گرفت يدلتنگ ااحساس

باشم ؟

افتاده يچه اتفاق ميدر آن شش روز از زندگ دميفهم يم ديبا. دميد ياو را م دياما با.به من نداشته باشد ياحساس چيه ديشا . نمياو را بب ديبا اما

.است

يم ديشا. مالقات با او را بكند يبتواند به قصر برود و تقاضا يكنم كس يشاهزاده برود ؟ گمان نم كيتوانست به مالقات يم يكس چطور

.به خود گرفته بود ياليخ يمن دوباره چرخش يزندگ. به حضور او را بكنم يابيشرف يتوانستم تقاضا

:گرابن در اتاقم را نواخت و گفت خانم

.آورده ام تياز شراب مخصوصم را برا يكم. خوب است ! يكنياستراحت م -

: گفتم

. ديلطف دار يليخ -

:گشته است حشيموجب تفر يپنهان يراز ييگو. ديخند

به تو ي، رمز درست كردن آن را حت يجنگل يآلوچه ياز گل قاصد و كم. خودم آن را درست كرده ام . خوب است تيبرا نيا. مزخرف نگو -

و او يخودت را در دل آن پسر جا كرده ا يمن ، حساب يخدا. نگران تو است يليخ چارهيب يتزيفر. زيترانت عز زهيدوش.هم نخواهم گفت

. يترسان ينشان دهد ، تو مرا م يبه كس يكه محبتش را به راحت ستين يبچه ا

Page 180: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٨١

.سوزاند يرا م ميگلو. دميجرعه از شراب نوش جرعه

؟ ستي؟ نظرت راجع به شاهزاده ما چ ستيطور ن نيكند ، ا يشراب قلبت را گرم م نيا -

... پيخوش ت يليخ -

.خودش را دارد يبندگيجوان فر يتر بود اما ماكس پياز او خوش ت يخوب از نظر من فرد -

. ديزن يصدا م يپس شما او را ماكس -

رسند كارل است اما يبه قدرت م يآنها وقت ينام همه . طور اسم پسر كوچكش منيه. است انيليميماكس گياسم او مثل پدرش كارل لودو -

خوشحال شدم كه يليخ. شود يم دهيمردم كارل نام انيآن پسر مثل پدربزرگش در خانواده و در م. مخصوص خود را دارند ينام خانوادگ

دختر نديگو يمردم م. كنم از بودن در آنجا لذت برده است يگمان م. ديرس يحالش خوب به نظر م نيبعد از اقامتش در برل. دميرا د يماكس

.هستند بايز يليآنجا خ يها

دختر ها به آنجا رفته بود ؟ دنيد يبرا -

خود را سر داد ديق يب يهمان خنده او

بندم يشرط م. حاال مجبور است در اطراف بگردد و خودش را نشان بدهد . بار مسئله كنفران هم بود نيا. است نيكارش هم شهيخوب ، هم -

يمثل مراسم سلطنت زيچ چيبود ، مگر نه ؟ ه يمراسم خوب. دور بوده است نجاياز ااست كه يمدت. شود ياحتيسفر س كيعازم يكه به زود

دوك جوان داشته كيمردم دوست دارند . كند يشاهزاده جوان مردم را به طرف خود جلب م كي مشهيشود و البته ه يمردم نم اعباعث اجتم

مشكل يفرد. كرد دايباعث تعجب است كه نجات پ. بود ماريب ياو سال گذشته به سخت. نخواهد ماند ايدن نيدر ا اديپدرش ز نديگو يباشند و م

.كه همراه با ا و بزرگش كردم يپسر... به قدرت برسد شيپسرعمو نديتواند بب ينماو . است يبزرگ

تنها باشم و ديبا. برو : ميخواستم به او بگو يم. تينگرس يو مصمم خود مرا م يحال جد نيصحبت با چشمان شوخ و درخشان و در ع نيح در

.فكر كنم

:به طرف پنجره رفت او

.پرچم دوك هم آنجاست . آن يعقاب در گوشه كيو سبز با يآب. برج به اهتزاز در آمده است يپرچم خودش رو -

.ن گفته بود پرچم در آنجا بود همانطور كه خانم گراب. را نگاه كردم رونيپنجره رفتم و ب يشدم و به سو بلند

داده ، به رييتغ يطرح پرچم او را كم يفرد. است هيشب يبه پرچم ماكس يليقصر خودش به اهتزاز در آورده و خ يپرچمش را باال يفرد -

! طانيش. است صيقابل تشخ يآنها به سخت انيكه تفاوت م يطور

:خانم گرابن گفت . مواج نگاه كردم يو به پرچم ها ستادميپشت پنجره ا من

.بدر به خانه آمده است نيجشن شب هفتم ياو به موقع برا -

اينوشتم آ ينامه م شياگر برا. نميكردم و صبح روز بعد مصمم بودم كه هرچه زود تر او را بب يآن كه چشم بر هم بگذارم سپر يشب را ب آن

كيمن . نميشاهزاده را بب ديگفتم با يرفتم و م يبه قصر م ميفرض كن. دادند يات او را انجام ممكاتب يمنش ني؟ احتماال چند ديرس يبه او م

.هستم يميقد دوست

Page 181: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٨٢

اگر او . توانستم با خانم گرابن مشورت كنم يم. گذاشتند من داخل شوم يآنها نم. ستادنديا يقصر م يدر كنار در ورود ينيمحافظ. نبود آسان

ليما منو ديكش يم رونيبود و ماوقع داستان رااز دهانم ب ياما او آدم كنجكاو. كرديم ييبود مرا راهنما يميصم زين انيليميمانند كنت با ماكس

.صحبت كنم ينبودم در آن مورد با كس

ديشا. اشته باشد د يتوانست حس همدرد ياز او نم شيكس ب چيه. ناراحت شده بودم يخاطر آوردم چگونه از صحبت درباره او با آنتون به

.داشت ياز حد احساس همدرد شيب

:او گفت . شود اياز صبحانه به اتاقم آمد تا از حالم جو شيگرابن پ خانم

.خوب است تيبرا. ؟ با بچه ها به جنگل برو يده ينم يليروز به خودت تعط كيچرا -

: گفتم

كرد ؟ دايپ يخانواده دسترس يشود به اعضا يم ايآ -

زده به من نگاه كرد رتيح

انها با مردم مالقات دارند ؟ اياست كه آ نيمنظورم ا -

.كنند يبا مردم مالقات م شهيآنها هم -

.... دنيتوانند به د يمردم اگر بخواهند م يعني -

؟ ستيطور ن نيمنتظر شوند با از آنها دعوت شود ، ا ديبا. قايخوب ، نه دق! آنها بروند دنيبه د -

كنند ؟ يهستند كه از آنها محافظت م ييها يكنم منش يطور و گمان م نيكه ا -

شما برود ؟ يملكه دنيتواند به د يم يكس يعني -

: گفتم

.آن هم داده شود بيترت ديدارم كه با نانياطم -

:پنجره رفت يبه سو او

برگردد يتوانم تا وقت ينم گريد. است كه او هم اكنون سفر خود را شروع كرده است يبدان معن نيا. ستيآنجا ن گريپرچم شاهزاده د يوا -

. نميداند بعد از هر سفر دوست دارم او را بب ياو م. ديخدمتش خواهم رس. نمياو را بب

اما . كردم ياو را مالقات م ستيبا يمهم م يكه به خاطر امر نميقصد داشتم او را بب ميبرزبانم بود كه به خانم گرابن بگو. عجز كردم احساس

اهر يدر چند روز بعد ديشا. از دستم ساخته نبود يگشت كار ياو باز م يدر هر حال تا وقت. مينگو يزياست كه چ نياحساس كردم عاقالنه تر ا

.كرد يبه فكرم خطور م يحل

يديام نيب. نبود ينيب شيكردم كه رفتارم قابل پ يم ياس شادچنان احس يحال گاه نيمن همچنان رنجور و در فكر بودم و با ا بيترت نيبد

.غوطه ور بودم يديو ناام يمنطق ريوار و غ وانهيد

قصر دوك يدر آسمان رو يينبود و گو شيب يكيكه ماه هالل بار يهنگام. ديرس يبدر فرا م نيشب هفتم يبه زود. زده بودند جانيها ه بچه

.رسد يكه قرص ماه كامل شود شب بزرگ فرا م يهنگام.آن را به من نشان داده بودند . بود زانيآو

Page 182: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٨٣

دورنما را نيخانم گرابن گفته بود كه ما از برج كه بهتر. ننديشهر قادر بودند آن را بب يشد و همه يانجام م يقصر مراسم آتش باز يباغ ها در

: او گفت. كرد ميدارد مراسم را تماشا خواه

به . يدوست ندارم تو آنجا باش. يجا بمان نيكنم كه هم يم هيتوص ايبه تو هم قو. برم يبچه ها دوست دارند به شهر بروند اما من انها را نم -

. يكن يتو ان را درك نم. شوند يم وانهيشب كامال د نيرسد مردم در ا ينظر م

: گفتم

.كنم بفهمم يفكر م -

ما . افتد ياتفاق م يزيشود چ يماه قرص كامل م يوقت نديگو يآنها م. شوند يم يوحش يمحترم مثل انسان ها يها يحيمن ، مس يخدا -

نيسرزم. لوك بود نيجا سرزم نيداشته و ا يگريكشور مذهب د نيدر ان زمان ا. ميگرد يبرم حيدرست به زمان قبل از ظهور حضرت مس

كرد آن را منسوخ كند اما مردم قبول يبار دوك سع كي، يدان يم. برود انيرسم از م نيه ااست ك دهيزمانش رس نمك يمن فكر م.شرارت

. آمدند يم رونيو ب دنديپوش يخود را م يشد مردم هنوز لباس ها و ماسك ها يشد و چه نم يشناخته م تيچه آن شب به رسم. نكردند

.شوند يم بودبدر نا نيدر شب هفتم ياديز يدخترها

: گفتم

.اتاق برج مراسم را تماشا كنم ياست كه از پنجره يمن كاف يبرا -

:سرش را تكان داد زديكه لبخند م يدر حال او

. يمن هست كيخوشحال تر خواهم بود كه بدانم نزد -

كه به رختخواب بروم پرچم او نياز ا شيپ. بعد از ظهر روز قبل شاهزاده به قصر باز گشته بود . شد يافزوده م جانشيآن روز بر شدت ه تمام

. دميد يرا كه برفراز برج در اهتزاز بود م

ديبا. تمام ذهنم را فرا گرفته بود يفكر. بود ريو عجز متغ ديام ني، ب جانيو ه اسي نياحساساتم ب. كنم فيتوانستم احساسات خود را توص ينم

. نميهرچه زود تر او را بب

يبود و من هرگز گلدان ها زانياز پنجره خانه ها پرچم آو. ميمقدمات جشن به شهر رفت دنيد يخانم گرابن برااز ظهر همراه با بچه ها و بعد

.كرده بودند يخود را تخته كوب يها نيتريو ياز مغازه ها رو يبعض. بودم دهيرنگارنگ ند نيخانه ها را چن وانيا يگل رو

:داگوبرت گفت . زدند يحرف م»امشب «از مراسم يهمگ. دنديخند يكردند و م يم يمردم شوخ. داغ بود آفتاب

.و رقص مردم را تماشا كنم ميايب نجايخواهم امشب ا يم -

:محكم گفت يگرابن با لحن خانم

. يكن يرا تماشا م يتو مراسم آتش باز -

:داگوبرت بود گفت يدنباله رو زيكه در هرچ زليل

. ميايخواهم ب يمن هم م -

:آسوده گفت يبن با حالتگرا خانم

Page 183: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٨٤

.فوق العاده است يخوب ،خوب ، آتش باز -

:زد اديفر داگوبرت

.كنم يم يگذارم و سوار يصورتم م يروم و ماسك رو يم رونيمن ب -

: ديگرابن خند خانم

خوشمزه به خانه شاهزاده برود ؟ يخودت كلوچه ها يخواهد برا يم يحاال ك. ، پسرم ينيمگر در خواب بب -

.من زد يآرنج آهسته به پهلو با

.البته منظورم مسافرخانه بود ، نه قصر واالحضرت . خوردن كلوچه يمسخره بود ، نه ؟ رفتن به خانه شاهزاده برا يليخ -

كه بچه ها با پدر كراتز درس دارند به قصر بروم و به يخود را گرفتم كه روز بعد هنگام ميو من تصم ديخند يخود م ي فهيهمچنان به لط او

يفهمم چطور م يالاقل م نمياگر نتوانستم او را بب. مالقات با او را دارد يبه اطالع شاهزاده برسانند كه هلنا ترانت تقاضا ديكه با مينگهبانان بگو

.توانم با او مالقات كنم

يشدند و ما نم يمردم آهسته آهسته جمع م. ميخانم گرابن گفت كه بهتر است برگرد. د زدن يها هنگام خوردن كلوچه با هم حرف م بچه

. ميفتيب ريگ تيجمع انيدر م ميخواست

بعد از نيبود اما شباهت ا يگريدرست است كه شهر د. كردم يفكر م ميدور كه به طرف شهر رفت اريمن مرتب به آن روز بس. ديفرا رس شب

.، مغزم را اشغال كرده بود اليخ يايو پا نهادن به دن زهيظهر با آن روز ، گم كردن ال

:خانم گرابن گفت . بخوابند رتريد يكم يآتش باز دنيد يكه برا افتنديها اجازه بچه

. رفتن به رختخواب نباشد يبرا ياعتراض چيشرط كه به محض تمام شدن مراسم ه نيالبته به ا -

دو طرف طاقچه يدر شمع دان ها ييشمع ها. ميبرج رفت يمن ، بچه ها و خانم گرابن به اتاق باال. شد كيكه هوا تار يهنگام بيترت نيدب

.كرده بود جاديا زيسحر انگ ياتاق حالت ينور شمع ها در فضا. قرار داشت يقليص زيم يرو يروشن بود و شمعدان كوچك

فوق العاده بود چرا كه يقصر دوك برپا شده بود كه مكان يدر محوطه يمراسم آتش باز. شروع شد يو آتش باز ميكنار پنجره جمع شد ما

كه مراسم يو هنگام دنديكش يم غيج جانيپوشاند بچه ها از ه ياتش سطح آسمان را م يهمچنان كه جرقه ها. همه جا قابل مشاهده بود بايتقر

:كار آرام درگوشم گفت نيا نيبچه ها شروع شد ، اما خانم گرابن آنها را به زور به جلو راند و در ح زيآماعتراض يناله ها ديرس انيبه پا

.به تو نشان دهم يزيخواهم چ يم. ميآ يبعد من هم م يكم. جا بمان نيهم -

شد خودش را از پنجره پرت كرده و از آن به بعد يافتادم كه گفته م نيآن زن غمگ اديو به . من ماندم و به دور و بر اتاق نگاه كردم نيبنابرا

نيچن يازبرداشتن قدم شيدر عجب ماندم كه پ. ديرس ينور شمع وهم آور به نظر م رياتاق ز. روحش در آن اتاق سرگردان شده است

.توانستم احساسات او را تصور كنم يم قايبوده باشد و در آن لحظات دق شانياو پر ستيبا يم چقدروحشتناك

چيگرچه فقط پلكان مارپ. كردم يدور احساس م ارينقاط قصر بس گريخود را از د نجايدر ا. خواست كه به اتاق راحت خودم بروم يدلم م دايشد

.كرد يما را جدا م

دانستم چرا ينم. ضربان قلبم شدت گرفت . شد يم دهيد شنآمدن يدو نفر كه از پلكان باال م يپا يصدا. نشستم زيپنجره دور شدم و پشت م از

Page 184: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٨٥

سرعت بچه ها را به رختخواب نيتوانست با ا يخانم گرابن در كنار بچه ها بود ، نم. است نيخوفناك در شرف تكو يكردم حادثه ا ياحساس م

.متعلق به آنها باشد قدم ها آن قدر سبك نبود كه. در قلعه بودند نيفقط دو تن از مستخدم. باشد تادهفرس

:گفت .گلگون شده بود يعاد ريغ يبه طرز شيگونه ها. بود ختهيبه هم ر يكم شي، موها ديدرخش يبازشد ، خانم گرابن بود ، چهره اش م در

! نجاستياو ا -

:سپس گفت . شد رهيناباورانه به من خ. او وارد شد . فتمين نيگرفتم تا بر زم زيرا به م ميدست ها. بلند شدم . دميرا د انيليميبعد من ماكس و

!لنشن ! امكان ندارد ! لنشن -

:تكرار كرد . احساس كردم ميو گونه ها يشانيپ يرا رو شيلب ها. گرفتم يدر آغوشش جا. رفتم جلو

.امكان ندارد .... لنشن ، لنشن ، -

: دميخانم گرابن را شن يخنده يصدا

.آوردم تيرفتم و او را برا نيبنابرا. نميپسرم را بب يتوانستم ناراحت ينم. آوردم تياو را برا -

سپس در بسته شد و ما تنها . ميديگفت شن يمبهم آنچه را كه او م يشد و ما به طرز دهيشن گريكدي دنيما به خاطر د رتيح انياو در م يا خنده

:گفتم . ميماند

. نميب يدرست است ؟ من خواب نم. نميب يمن كه خواب نم -

: ديكرد پرس يكه نوازشم م يدستانش گرفت و در حال انيام را در م چهره

، لنشن ؟ يكجا بود... مدت نيتمام ا -

. نميتوانم تو را بب يهرگز نم گريكردم د يفكر م -

... يتو در كلبه بود.... ياما تو كشته شد -

؟ يامدي؟ چرا به دنبالم ن يتو كجا رفته بود. ه بود شد ديكلبه ناپد ميبرگشت يوقت -

. ياست و تو رفته ا يبازوانم خال دميد يشدم م يم داريب يو وقت. دميد يتو را م مياهايدر رو شهيهم. يشو ديلحظه ناپد كيترسم در يم -

.... يآن حادثه اتفاق افتاد در كلبه بود يوقت. يآنها به من گفتند تو مرده ا

. ميصحبت كن يتوانستم يبعدا م. بود كه از او جدا نشوم نيخواستم ا يكه در آن لحظه م يزيتنها چ. را تكان دادم سرم

. يكنار من هست نجايكه تو ا. توانم فكر كنم يم زيچ كيفقط به -

.وقت مرا ترك نكن چيه گريد. نجايزنده و ا... لنشن زمنيعز... يتو زنده ا. ميما با هم هست -

ترك كنم ؟... تو را -

. ي، شاد و عاشق زندگ ديق يب. بودم دهينخند نيسالها بود كه كه چن. دميخند

صدها . ميبود دهيما دوباره به هم رس. ما وجود نداشت يهر دو يوصال دوباره ، برا نيا ي، به جز لذت خجسته زيچ چيه يلحظه ا يبرا و

محض را در ذهنم يشاد نيوقت جرات نداشتم ا چيبلكه ه. هرگز آن خاطرات مرا ترك نگفته بود قتيدر حق... خاطره به مغزم بازگشته بود

بلرقايكه آن ماجرا ها هرگز وجود نداشته ، غ داريپا ديرفته است ، داشتن آن ترد انيمطلت كه تمام آنها از م نيكه دانستن ا چرازنده كنم

Page 185: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٨٦

: ديبا تحكم پرس. ما بود نياما آن رمز و راز در ب. تحمل بود

؟ يتا حاال كجا بود -

: دميپرس

داد ؟ يبدر چه رو نيدر شب هفتم -

اديفر يصدا ميتوانست يآتش در هوا پراكنده بود م يبو. ما پنجره باز قرار داشت يرو به رو. ميمبل نشست يما كنار هم رو. دانستم يم ديبا

:گفتم . ميدور بشنو يرا از فاصله تيجمع ياه

يرا گم كرده ا تيمطلب كه احتماال شش روز از زندگ ني، باور ا يتصور كن يتوان يم. را بدانم زيهمه چ ديمن با. مياز اول شروع كن ديبا -

ما . ما افتاد ؟از اول شروع كن يبرا ي، چه اتفاق انيليميماكس يبوده است ؟ وا تيروز زندگ نيچگونه است ؟ و سه روز آن سعاتمندانه تر

در قفل يول ييايبه اتاقم ب يكرد يو من شب را در آنجا گذراندم و تو سع يتو مرا به كلبه شكارت برد. ميمه مالقات كرد انيرا در م گريدهم

زهيدختر خاله ام ال. مبهم است ميبرا يقسمت بعد. دانم يبود ، م يواقع يآن ماجرا به اندازه كاف. محافظت من آنجا بود يگارد برا لديبود و ه

.و شوهرش ارنست به آكسفورد آمدند و مرا به لوكن والد برگرداندند

.من در دربار كالرن باك ، كاخ شاهزاده خانم بود رياو سف. ارنست در استخدام من بود . دخترخاله تو نبود ، لنشن زهيال -

.تواند همسر تو باشد ؟ من زن تو هستم يتوست ؟ چطور مهمسر نديگو يهمان كه م -

:با حرارت گفت انيليميماكس

.تو ، و فقط تو . يلنشت من ، تو همسر من هست -

.داشته باشد قتيحق ديبا. است نيهم قتي؟ حق ستيطور ن ني، ا ميما با هم ازدواج كرد -

.را گرفت و مشتاقانه به من نگاه كرد دستانم

. شود ياوقات انجام م يحاال هم گاه نيگرفته ام كه متاسفانه هم شيرا در پ اكانميفكر كردند من روش ن انمياطراف. است نيهم قتيبله ، حق -

.من شوهرت هستم . يتو همسر من هست. مينبود ، لنشن ما واقعا به عقد هم در آمد نياما در مورد ما چن

.بگو ميرا برا زيهمه چ. زميكن ، عز فيتعر مياما برا. را باور كنم نيبه جز ا يزيتوانستم چ ينم. دارد قتيدانستم حق يمن م -

يطور فكر م نيمن ا ديشا اي... كوچك ما بود يماجرا انيگارد تو را به مدرسه برگرداند و آن پا ديو صبح روز بعد هل يمن آمد يتو به كلبه -

لديآن شب فقط ه. شاگرد مدرسه كي، فقط يجوان هست يلي، چرا كه متوجه شدم تو خ دينرس انيماجرا آنطور كه من قصد داشتم به پا. كردم

و و بعد از رفتنت من باز هم به ت. كه قبال تجربه نكرده بودم يكرده بود داريرا در من ب ينبود كه از تو محافظت كرد ، بلكه تو احساسات گارد

،ام نخورده بود نهياز آنجا كه هرگز دست رد به س ديشا. يكن احساسات مرا درك كن يسع. نميخواستم باز هم تو را بب يكردم و م يفكر م

اره درب. كنم رونيتوانستم تو را از ذهن خود ب يكردم و نم يمرتبا به تو فكر م. يكرده بود ريتو مغز مرا تسخ. بودم ياز حد از خود راض شيب

شرفتيپ، رابطه ام با تو شيداد كه اگر همچون دفعات پ نانيو با تجربه به من اطم دهيد ايمرد دن كياو به عنوان . تو با ارنست صحبت كردم

. مينيرا بب گريباز هم همد ميكه من و تو بتوان ميبكشان نجايتو را به ا ميديما نقشه كش نيبنابرا. كردم يكرد ظرف چند هفته فراموشت م يم

... زهيو ال -

Page 186: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٨٧

ازدواجش با نيهم ياما خواهر حرامزاده ، برا... او خواهر شاهزاده خانم است . كالرن باك بود با او ازدواج كرده بود ريارنست سف يوقت زهيال -

ناو به م. لستان بودند پزشكان در انگ نيداشت و بهتر ازين يپزشك ياو به مشاوره . بود ضيارنست مر. خوب بود تشيموقع يما برا ريسف

و مادرت را سرهم كردند و زهيال يشاونديداستان خو. آنها به آكسفورد رفتند بيترت نيآورد و بد يم نجايداد كه تو را با خودشان به ا نانياطم

.آوردند نجايتو را با خود به ا

:زدم اديفر

نقشه بود ؟ كيهمه اش -

:سرش را تكان داد او

.كه چندان مبتكرانه نبود ينقشه ا -

.من اصال متوجه آن نشدم -

؟ يشد يمتوجه م ديچرا با -

جنگل . بود نيهم زين ديچرخ يدور آن م زيكه همه چ يكنم محور يگمان م يبود آن را آسان ساخته بود و ل نجايكه مادر تو متولد ا قتيحق نيا

يمسئله ما را به سو نيهم. ، احساس كردم ميديرا د گريكه همد يا از همان لحظه امن آن ر. داشت انيما در خون تو جر يها و كوهستان ها

نوع . كه با مادر تو گذرانده بود صحبت كند يتوانست از دوران ياو م. كند يشاونديآسان بود كه تظاهر به خو يليخ زهيال يبرا. هم جذب كرد

...بدر نيو بعد در شب هفتم يتو آمد بيترت نيبد. آسان بود يليآن قسمت خ ياجرا. شباهت داشت گرياز زنان د ياريمادر تو با بس يزندگ

شود ؟ ديبود كه او ناپد نيو قرار بر ا يآورد تو آنجا منتظر من بود دانيمرا به م زهيال يوقت -

. به ترك آنجا را داشته باشد لياز ما خسته شود و تما يكيكه نيبود كه تو را به كلبه ببرم و آنجا با تو بمانم تا ا نيقصدم ا. من آنجا بودم -

. ديايب شيبودم پ دواريبود كه ام يزيچ نيا. آنجا نگاه دارم شهيهم يبود كه تو را برا نينقشه ام ا يحت

.كرد يبار فرق م نيا يول -

تياهم زيچ چيبه ه. دميآن را فهم دميكه دوباره تو را د نيا به محض. به من دست نداده بود ياحساس نيقبال هرگز چن. كرد يبله ، فرق م -

. تو را از دست ندهم يروبه رو شوم ول يو من حاضر بودم با هر حادثه ا ميهم ساخته شده ا يما برا يشامديهرپ رغميدانستم عل يم. دادم ينم

داشت تياهم ميكه برا يزيتوانستم به چ يتنها م. دادم ينم يتياهم ياست ول ميرو شيپ تميبه خاطر موقع يبزرگ اريدانستم مشكالت بس يم

.آوردم يخود در م يتو را به همسر ديبا. فكر كنم

كيكه ... شرم آور است يوا.... و ارنست و دكتر ، آنها گفتند زهيال. آنها به من دروغ گفتند . دارد تيواقع نيا! يكار را كرد نيو هم -

آرام بخش قرار يبود كه آنها مجبور شده بودند مرا تحت دارو ميمن به خانه برگشتم آنقدر وضعم وخ يمرا به جنگل برده است و وقت تكاريجنا

.نشوم وانهيدهند تا د

.افتاده است يدانستند چه اتفاق يآنها م يول -

چرا ؟ يوا... پس چرا -

يكاركنان من فكر م هيكنند ؟ آنها هم مثل بق يكار نياما طور توانستند چن. دنديترس يكه من كرده بودم م يكه از عواقب كار نيا يبرا -

Page 187: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٨٨

ازدواج كنم ؟ اما ياسيس لياز دال ريغيتوانستم به يچطور من ، وارث پدرم م. كردند يآنها آن را باور نم. ستين يكردند ازدواج ما واقع

توانستم تو را يمن نم. فكر كنم گريد يزيتوانستم به چ يدر تو را دوست داشتم كه نمكه آن ق نيا يكار را كردم برا ني، لنشن و ا انستمتو

را يبار دختر كي ميدانستند كه پسر عمو يدانستم و آنها م يخودم را گول بزنم ؟ من م يقيچطور قادر بودم عشق حق. زميدهم ، عز بيفر

نينبود و بد يواقع شيكه مراسم ازدواج را به جا آورد كش يخواهد با او ازدوج كند و مرد يكه فكر كرده بود م يبود به طور ردهاغفال ك

اما من تو را دوست داشتم ، لنشن . طور است نيكردند ازدوااج ما هم هم يآنها فكر م. يازدواج دروغ كي. نداشت يمفهوم چيمراسم ه بيترت

.بكنم يكار نيچن متوانست ينم.

:زدم اديفر

!خوشحال يليخوشحالم ، خ يلين خم -

:گفتم سپس

؟ يهست يك يچرا به من نگفت -

حيپدرم توض يآن را برا ستيبا يفقط خودم م. كردم يكه مقدمات كار را فراهم م انياز تو تا ينگاه دارم ، حت يرا مخف تميمجبور بودم هو -

. يبه خاطر مسائل ممكلت... كرد يم بيبود كه او مرا به ازدواج ترغ يمدت. وجود خواهد داشت ياديدانستم مشكالت ز يدادم چون م يم

ميعمو. وجود داشت ياديدر قلمرو حكومت ما مشكالت ز. بدون مشورت و كسب اجازه از او ازدواج كرده ام ميزمانش نبود كه به او بگو

به آن بچسباند و » نامناسب ونديپ«مهر كيرا بهانه كند و نيتوانست هم يم يگشت تا پدرم را سرنگون كند و به خوب يم يدنبال فرصت گيلودو

كردم دايرا پ تشيموقع يو وقت... ميتوانستم به پدرم بگو يدر آن زمان من نم. حكومت كند بيرا نا ميخلع كند و پسرعمو كومتپدرم را از ح

. يكردم تو مرده ا يكه گمان م

.و ارنست آمدند و مرا از كلبه بردند زهيبعد از رفتن تو ال. يدان ينم يزيچ نميب يمافتاد ، چون يچه اتفاق ميبه تو بگو ديبا -

. يو به من گفتند موقع انفجار تو آنجا بود -

كه در شهر يو ارنست مرا به خانه ا زهيبعد از رفتن تو ال. رسد يبه نظر م يباورنكردن يليچون خ ميلحظه به لحظه ماجرا را دنبال كن ديما با -

كه در جنگل به من حمله شده است نيشدم و آنها به من گفتند بعد از ا دارياز خواب ب جهيصبح روز بعد من با سرگ. اجاره كرده بودند بردند

.بوده ام هوشيمدت شش روز است كه ب

.ممكن است ريغ -

نينشوم و ا وانهيآرام بخش داده است تا د ياوگفت به من داروها. د آورده بودن ميدكتر برا كيآنها . است كه آنها به من گفتند يزيچ نيا -

.تماما در رختخواب گذشته است قتيرا كه من اعتقاد داشتم با تو گذرانده ام در حق ييكه روز ها

؟ يبودند كه تو آن را باور كن دوارياما آنها چطور ام -

.رفته بود انيدوباره به كلبه برگشتم كلبه از م يو وقت. من باور نكردم اما آنها دكتر آورده بودند -

يانفجار زمان. آذوقه به شهر رفته بودند ي هيته يگارد و هانس هم برا لديه. كه من آنجا را ترك كردم منفجر شده بود يكلبه همان روز -

طراح ميقبال هم طرح شده بود و عمو يينقشه ها نيچن. اند دهيقتل من كش ينقشه را برا نيكردم ا يمن فكر م. داد كه آنها آنجا نبودند يرو

Page 188: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٨٩

كلبه ديارنست نزد من آمد تا بگو. ميسر سوزن از مرگ فاصله گرفته ا كيخانواده ام يكه من و اعضا ستين يبار نياول نيا. آنها بود ي همه

. يمنفجر شده است و تو در آن زمان در كلبه بوده ا

: گفتم

خوردم ؟ بيچگونه فر ينيب يم يوا. خراب شده بود يپس به تازگ. ستين شيب يا رانهيو دميبرگشتم و د من به دنبال كلبه به آنجا -

كاش هرگز مرا در يبوده است كه تو آرزو كرده ا ييحتما زمان ها! ميچقدر هر دو رنج برده ا. يرنج برده باش ديچقدر با. چاريلنشن ب -

. يبود دهيجنگل ند

:حرارت گفتم با

.لحظات نيتر دانهيو نوم نيدر سخت تر يحت. نداشتم ياحساس نيهرگز چن. نه ، نه يوا -

:ادامه دادم . ديرا در دست گرفت و بوس دستانم

...كه بچه متولد شد يآنها ماندم و آنها از من مراقبت كردند و وقت شيمن پ بيترت نيبد -

:زد اديفر

بچه ؟ -

يفكر م. نبوده ام نيرا به من گفتند غمگ نيكه ا يروز يوقت به اندازه چيكنم ه يفكر م. او هنگام تولد مرد . ميدختر داشت كيبله ، ما يوا -

.خودم و او .. كشم يمان نقشه م ندهيآ يشوم و برا يدر صومعه مشغول م يكردم به كار يكردم اقال او را دارم و فكر م

:تكرار كرد او

كردند ؟ يم يكار نيچن ديكردند ؟ چرا با يكار نيو ارنست چرا چن زهيو ال. من ي چارهيو ب زيلنشن ، لنشن عز يوا. ميبچه داشت كيپس ما -

. ميعلت ان را كشف كن ديبا

حاال آنها كجا هستند ؟ -

ام كه دوباره ازدواج كرده است اما دهيشن. به كالرن باك برگشت زهيال. بود ضيكه چه قدر سخت مر يدانيبود ، تو م ضياو مر. ارنست مرده -

كه به را يكس. را از زبان او بفهمم قتيحق ديبا. كنم يم دايرا پ زهيانها چه بود ؟ من ال ي زهي؟ انگ يگفتند كه تو مرده ا يبه من م ديچرا با

. ستيكار چ نيا ياز او بپرسم معن ديبا. اورديب نجايفرستم تا او را به ا يكالرن باك م

.داشته است يليما دلحت -

: گفت

. ديفهم ميرا خواه لشيدل -

.داشت خودش را متقاعد كند كه من واقعا آنجا هستم يسع ييمن برگشت و به نوازشم پرداخت ، گو يبه سو گريبار د سپس

. فكر كنم يگريد زيبه چ ميهست گريبا شكوه كه ما با همد قتيحق نيا يتوانستم ورا يخوشحال بودم كه نم يكه در كنار او بودم به قدر نيا از

و من . بود يكاف ميآن لحظه برا يبرا نيدر كنارم بود و هم انيليميماكس يكردم ول ياو را لمس م يكيهنوز در تار... زده بودم رتيمن ح

آن روز ها به من تعلق . ده بودم كر دايرا دوباره پ ميمن آن شش روز زندگ. بودم افتهيداده بود در يبدر رو نيآنچه راكه در شب هفتم قتيحق

Page 189: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٩٠

.خورده بودم بيفر هودهيو من ب. داشتند

وادارم كنند به شعور خود شك كنم بايدهند كه تقر بيمرا فر يآنها طور ستيبا يتوانست باشد ؟ چرا م ي، ارنست و دكتر چه م زهيال ي زهيانگ

آنها جلوه كند ؟ چرا ؟ ليطبق م عيتا وقا

كه ماه نور خود را به يتا لحظه ا نيبنابرا. فكر كنم يگريد زيتوانستم به چ يدور نم يحاال در كنار من بود و همچون زمان ها انيليميماكس اما

.ماه عسلم تا به حال احساس نكرده بودم يتاباند من خوشحال بودم ، آن طور كه هرگز بعد از روزها يبرج م ياتاق باال

كوچك مورد عالقه يها كيكوتاه در آن روشن بود همراه با شراب و ك يكه شمع ينيس كيخانم گرابن با به در خورد و يآهسته ا ي ضربه

:گفت ديدرخش يم يكه چشمانش از شاد يدر حال. اش وارد شد

. ديگرسنه باش ديفكر كردم با. آورده ام يخوردن تانيبرا -

:ادامه داد سپس

؟ يستين ريگرابن پ يكه تو سوگل ييبگو يتوان يبرق ، حاال م يخوب آقا -

:پاسخ داد انيليميماكس

.نگفته ام يزيچ نيمن هرگز چن -

:گذاشت و گفت زيم يرا رو ينيگرابن س خانم

. به حالت سابقش برنگشت چوقتيبعد از تو او ه. خواندم يرا از چشمانش م نيا. تاب است يب تيدانستم چقدر او برا يترانت من م زهيدوش -

چارهيب ريگارد پ ديبعد هل. شود يزن مربوط م كيگفتم مسئله به يبا خودم م. كرد رييشاد و سرحال بود و بعد ناگهان تغ يليخ شهيهماو

برق نيپسرها به خصوص ا. من بود ردستياو پرستار ز. ميكرد يما در مهد كودك قصر باهم كار م. او به من رو آورد . را به من گفت وعموض

به كلبه آمد و چطور بعد يكه شب يسيدختر كوچك انگل كي يدرباره ... كرد فيتعر ميرا برا زيو او همه چ. ارزش داشتند شيبرا ايدن كيما

طور به نظر برسد كه او آنجا نيبود و بعد آنها كلبه را منفجر كردند تا ا يعاشقانه ا يليداستان خ. خودش نبود گريد انيليمياز آن شب ماكس

.است مرده

319صفحه انيپا

:زد اديفر انيليميماكس

؟ چرا ؟ يكرد ؟ پس چرا به من نگفت فيتو تعر يرا برا نهايگارد ا لديه -

نگو يبه كس يزيچ(و گفت . كرد فيتعر ميماجرا را برا ديكش يآخر را م ياو نفس ها يوقت. راز را نگه دارم نيگارد اصرار داشت كه ا لديه -

. )بهتر است كه فكر كند او مرده است انيليميماكس يبرا رايز. باشد يسعادت او ضرور يكه برا نيمگر ا

:گفت انيليميماكس

؟ يراز را از من پنهان كن نيا يچطور جرات كرد يول. يبود يفضول رزنيپ شهيتو هم -

جهانگرد را كيكردم و نقش دايرفتم و او را پ. دميا كش؟ خودم نقشه اش ر ستيطور ن نيا. آورده ام تيمن او را برا. حاال مرا سرزنش نكن -

كنم و يزده م رتيبرق را ح يكردم چقدر آقا يتمام مدت فكر م. وانمود كردم يعيطب يليرا خ زيكردم كه دنبال كتاب است و همه چ يباز

Page 190: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٩١

شرب با شما بنوشم ؟ السيگ كيتوانم يم. كنم ريبدر او را غافلگ نيبود كه شب هفتم نيا تشدرس

كوچك خودش را يها كياز ك يكي دينوش يكه شراب خود را جرعه جرعه م يدر حال. را پر كرد و نشست السيسه گ. منتظر تعارف نشد او

.زد يدندان م زين

يرا وادار كرده بود تمام آنچه را كه مگارد لدياو ه. داده بود حرف زد يشكار رو يحد او از آنچه در كلبه يب يو نگران چارهيگارد ب لدياز ه او

او هخانم گروبان مورد توج يشد به همان اندازه يكه به شاهزاده مربوط م يمسائل. دانست يم يليگارد خ لديكند و ه فيتعر شيدانست برا

از شاگردان صومعه بود و يكيبار به كلبه آمد نياول يكه برا يدانست كه خانم جوان هنگام يم. را باز نگه داشته بود شياو چشمها. بود زين

آناو اسم . بود يمغازه كتابفروش كيكه پدرش در آكسفورد صاحب نيو ارنست او را آوردند و ا زهيكه دوباره به كلبه بازگشت ال يهنگام

:خانم گرابن گفت . دانست يدختر را م

رابطه نيدانست كه ا يگارد م لديه. نبوده است يعاد يماجرا نيمشغولند و توجه كردم كه ا ييبه چه كارها ميمن عالقمند بودم بدانم پسرها -

گفت ياو م. طور ان مراسم را دوست نداشت نيو هم ديپسند ياو ان را نم. بود نيهم زياش ن يعلت ناراحت. شروع متفاوت بود ياز لحظه

.است يواج واقعازد كيآنقدر معصوم بود كه باور كرده بود آن ركدخت

:گفت انيليميماكس

.بود يازدواج ما واقع يول -

:زد اديفر. شد رهيگرابن اول به او و بعد به من خ خانم

.برق يشناسم آقا يمن تو را م. توست يها ياز شوخ يكيهم نيا. ندارد قتيحق نيمن ، ا يخدا -

:گفت يجد يبا لحن انيليميماكس

.شكار ازدواج كردم يمن در كلبه شيخورم كه نه سال پ ي، قسم م زيگرابن عز -

همان نوع نيا. نشان داده بود انيليمياو مرا به ماكس. آورده بود نجاياو مرا به ا. خورد چيكه لبانش پ دميسرش را تكان داد و سپس د او

يم همفرا شيماجرا برا نيكه ا ياو را از امكانات يتواستم شاد يم! بود ياما اگر ازدواج ما واقع. بود كه دوست داشت ارائه دهد يا شنامهينما

كه در برابر ما قرار داشت به يو سخت دهيچيپ طيقدم به داخل اتاق گذاشت از شرا انيليميكه ماكس يبار از لحظه ا نياول يو برا. كرد درك كنم

دهيرس وتسالمت عقل من به ثب. دوباره به نزدم بازگشته است انيليميكه ماكس دميشياند يم قتيحق نيتا آن لحظه تنها به ا. وضوح آگاه شدم

را تصور نكرده بودم و حاال شوهرم را دوباره به دست يزيمن چ. شده بودم اما عقلم را از دست نداده بودم رانهيشر ينقشه ا يمن قربان. بود

:گفت يخانم گرابن داشت م. آورده بودم

است ؟ نيا قتيپس حق -

:پاسخ داد انيليميماكس

.طور است نيهم -

ترانت همسر توست ؟ زهيو دوش -

.او همسر من است ، گربن -

Page 191: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٩٢

؟ يچ نايلهلميو شاهزاده خانم و -

.برده بود اديكنم وجود او را تا آن لحظه از يگمان م. صورتش را پوشاند يا هيسا

.تواند همسر من باشد يكه من مدت نه سال است با لنشن ازدواج كرده ام او نم يياز آنجا -

:گرابن گفت خانم

؟ ديآ يسر ما م يي؟ حاال چه بال يماكس يتو چكار كرد. لرزاند يرا م نيدوك نش يمسئله تمام منطقه نيا! من يخدا -

:نبود ياز شاد يكرد كه خال يخنده ا او

ي، او او را دوست دار يماكس يوا. دينيب ينم زيچ چيه گريبه جز همد. ديهست جيشما گ ي؟ هر دو ستيطور ن ني، ا يده ينم يتيتو اهم يول -

.آوردم تيمن او را برا. كردم دايفراموش نكن كه من او را پ. دهد يبه من دست م ياحساس خوب ديشما با هم هست نميب يم يمگر نه ؟ وقت

:گفت انيليميماكس

. يمن آورد يكنم كه تو او را برا يفضول ، هرگز فراموش نم رزنيپ نيا -

:گفت زيآم طنتيش يگرابن با نگاه خانم

.فردا روز رو به رو شدن با مسائل بغرج است -

: ديخند

زهيطور دوش نيهم هم تو... بود يسپاسگزار من خواه شهيتو هم يماكس يوا. ميآن را فراموش كن ديما نبا. بدر است نيامشب شب هفتم -

فيتعر ميدرباره اتاق كلبه شكار برا(گارد گفتم لديمن به ه. ديسوخت يم گريو شما در حسرت همد! سال ها نيتمام ا ديفكرش را بكن. ترانت

به خودم گفتم امشب در بيترت نيبد. آشنا بود شيكه در ان اتاق بود برا يا هيكه هراثاث نيا يبرا. مجسم كرد مياو مو به مو انجا را برا و)كن

ينم. من يمنتظر شماست ، بچه ها ياتاق عروس. ميرسان يما عشاق را به هم م. كشم يدست كنم و ساعت را عقب م يگريكالكسبرگ اتاق د

.رسد يبه شما نم ريگرابن پ دييبگو ديتوان

:گفت انيليميماكس

. ميتنها باش ميخواه ياما حاال ما م. كنم يم ريطلب خ تيعمر ممنون تو هستم و برا، گرابن و من تا آخر يمن آورد يتو لنشن را برا -

.را آماده كردم يمن خودم اتاق عروس. گذارم يحاال شما را تنها م نيهم. ديتنها باش ديخواه يالبته كه م -

:نبود ما را ترك كند يراض ييدر آورد و با نوك پا به طرف در رفت، برگشت و به ما نگاه كرد گو يشكلك

. ... ميزن يحرف م گريترانت ؟ بعدا با همد زهيدوش ستيطور ن نيا ميخوب با هم كنار آمده ا يليخ شهيما هم -

يكه چقدر دور نيا. آورد يم اديبه ميرا كه در كلبه بود ييدانستم او هم مانند من روز ها يم. ميدر را پشت سرش بست و ما با هم تنها شد او

:او گفت . تحمل بود رقابليغ مانيز هم براا

زيچ كياز . ميمورد توجه قرار ده ميانجام ده ميخواه يآنچه را م قايدق ديبا. ميرا طرح كن مانينقشه ها. ميبا هم صحبت كن ميتوان يفردا م -

....مربوط به فردا است نهاياما ا ديايب شيكه چه پ ستيمهم ن. شد ميهرگز از هم جدا نخواه گريما د. مطمئن هستم

. را گشود يو او در اتاق ميرفت نييما دنبال او از پله ها پا. بود ستادهيدر دست داشت منتظر ما ا يكه شمع يخانم گرابن در حال. در را باز كرد او

Page 192: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٩٣

بود كه ياتاق ناتاق درست به شكل هما. انديرا كه در اتاق قرار داشت به من نما يكرد تختخواب بزرگ يم يپنجره نورافشان انيماه تمام كه از م

. ميبود كيدوران ماه عسلمان در ان باهم شر يما در ط

رقابليو من در حد غ كرديم ييماه با عظمت و موقرانه در آسمان خودنما. ميو كسالت آور ما دوباره با هم بود يحاال بعد از نه سال طوالن و

.خوشحال بودم يتصور

حتما ميدانست يروز نو آغاز شود چرا كه م كي ميخواست يما نم. احساس مرا دارد زيدانستم او ن يم. ميبود داريزد ما هر دو ب دهيكه سپ يهنگام

ينم ياما فرق.كردم يپنداشت فكر م يم انيليميكه خود را همسر ماكس يمغرور و سرد زن يمن مرتب به چهره . مشكالت فراوان با خود دارد

:او گفت . آغاز شد گريد يو روز ديرس انيبه پا زيشب سحر انگ. ميداشت ييكرد كه ما چه آرزو

.لنشن من مجبورم به قصر پدرم برگردم -

.دانم يم -

.گردم يبرم نجاياما امشب به ا -

.را تكان دادم سرم

. ميبه او بگو ديبا. شد يآسان تر م يليخ زيهمه چكنند بيترغ نايلهلميدادم مرا به ازدواج با و ياگر به آنها اجازه نم -

: ديرا در هم كش شيها اخم

.او هرگز درك نخواهد كرد -

: گفتم

؟ يبه او ثابت كن يتوان يتو م -

. رميرا به شهادت بگ شيتوانم كش يم. من يكيو يتو داشت يكي؟ يآور يازدواجمان را دارم به خاطر م يمن قباله -

: گفتم

.مرا برداشتند يآنها قباله -

.تر كند كيتواند مرگش را نزد يموضوع م نيزنده بماند و ا ياديكنم مدت ز يفكر نم. است ضيآسان نخواهد بود لنشن ، پدرم مر -

وقت من چقدر آن. يدر كلبه كوچكت بود يشكن زميه اي، دكتر ليوك كيچقدر آرزو داشتم تو . دارد يچه مفهوم نيتوانم بفهمم ا يم -

.بودم يسعادتمند م

. كند جاديبزرگ ا يكه كشمكش ها ستين يياعمال آنها جرقه ها. ستيكس مراقب حركات آنها ن چيه! مردم خوشبختند نيآه لنشن چقدر ا -

درست . جنگ با آنها است يبه معنا نيا. خواهد كرد يبه دربار خود تلق يبزرگ نيرا توه هيقض نيكالرن باك ا. زمان ممكن است نيحاال بدتر

فقط . وقت فكر كردن داشته باشم ديمن با. خواهند شد ريآلمان درگ االتيتمام ا جهيكه فرانسه قصد حمله به پروس را دارد كه در نت يندر زما

.شد ميا هرگز دوباره از هم جدا نخواهو م يتو نزد من برگشته ا. كه تو را دوست دارم لنشن نيا. داشته باشم نانياطم زيچ كيتوانم از يم

.هستم يكه بتوانم با تو بمانم ، راض ي، تا وقت ييرا به من بگو نيكه ا يتا وقت -

. يو نه پنهان ميبا هم باش ديما با ديايب شيهرچه پ. را تحمل كنم يثبات يب نيتوانم ا يمن نم. زمنيهرچه زود تر حل شود ، عز ديمسئله با نيا -

Page 193: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٩٤

.من خواهند شد بتيآنها متوجه غ. بروم ديمن با يول

قدم يام از پله ها باال رفتم صدا ياتاق عروس يكه به قلعه برگشتم و به سو يهنگام. دم تماشا كردم دهيرفتم و رفتن او را در سپ رونياو ب با

لبخند يو پنهان ديدرخش يچشمانش م. ده شده بود كاله خواب فر ز ريخانم گرابن ز يموها. ستيو حدس زدم كه ك دميرا پشت سرم شن ييها

يكارها ابتين شهيهم ستيبا يبه طور گذرا با خودم فكر كردم كه او م. كرد يم تيبرق خودش احساس رضا ياز خودش ، من و آقا. زد يم

:او گفت . باشد شيزندگ يها تيموقع نيتر زيانگ جانياز ه يكي ستيبا يماجرا م نيا نيپسرها را عهده دار بوده باشد و بنابرا

پس او رفته است ؟ -

:گفت . گرفت يها جا ياز صندل يكي يرو يتخت نشستم و او به رااحت يمن رو. تا اتاق دنبال كرد مرا

، من يوا. ترانت زهيدوش يبه گردن دار يبزرگ تيتو مسئول.كه در عرض نه سال گذشته نبوده است يخوب او دوباره خوشحال است ، طور -

ياريمسائل بس يپاسخگو ديخوب ، تو با. شود يكه لقب تو علن يگذشته تا وقت يفقط به خاطر روز ها ينام بخوانم ول نيتو را به ا گريد دينبا

. ياو را خوشبخت كن ديتو با. يباش

: ديخند

؟ يتصور كن يتوان يم. بودم دهيقدر سرزنده ند نيمن ، هرگز او را ا يخدا -

من كه هستم ؟ ديدانست يو شما تمام مدت م -

:شده بود رهيبراو چ يپنهان يشاد

يديو چقدر ترس. ينبرد يشك نيخواهم و تو كوچكتر يزبان م يكتاب راهنما كيگفتم . خوب از عهده اش برآمدم يليكه خ يقبول كن ديبا -

! ييايزبان بچه ها همراه من ب سيتدر يخواهم برا ياز تو نم گريد يفكر كرد يوقت

:كردم قيرا تصد حرفش

.طور است نيهم -

ني، ا ميبه تو بگو. طاقت صبر كردن نداشتم ! بود نيدر برل نجاياو دور از ا.فاش نكنم تيچقدر سخت بود كه رازم را برا يبا من آمد يو وقت -

طور نيشد اگر ا يآسانتر م زياست و چقدر همه چ يكرد ازدواج شما دروغ يمگارد تصور لديه. كردم مهمتر است يماجرا از آنچه من فكر م

كه ما را به كالرن باك يكرده ، ازدواج يشاهزاده عروس كياما ازدواج با وارث دوك كه با . كنند ياست كه مردم درك م يزيچ نيا. بود

!دانم يخوب ، من نم.... داشته است تيمن اهم يبرا يليمسئله خ نيتر كرده و ا كينزد

: ديكرد خند يهمچنان كه مرا برانداز م سپس

نيخوب داستان هم. ديكه دوباره با هم هست نيو ا يكن ي؟ تنها به او فكر م ستيطور ن ني، ا يفكر كن ديايب شيبه آنچه پ يتوان يتو نم يول -

. زنند يكارل حرف م انيليميپدر پدربزرگ او ، ماكس يمردم هنوز درباره ! است يب مردبرق ما عج. فرا برسد ديباالخره با يروز آگاه. است

ايبه جنگل يسوار يبرا يماكس يوقت. افسانه در آمده است كيبخش از ممكلت به صورت نياو در ا. بزرگ بود يبزرگ و معشوق ياو دوك

او . گارد لدينگه كن ، ه انيليميگفتم به ماكس يبه او م. كردم يگارد صحبت م لديباره با ه نيرفت من در ا يم اطيبه ح يراندازيت نيتمر يبرا

و با او افتيدختر مدرسه را در جنگل كيكه يدوك. خواهد شد نطوريهم هم انيليميافسانه ها ؟و ماكس كي. كارل دوم است انيليميماكس

Page 194: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٩٥

افتد ؟ يحال چه اتفاق م. ميآن بمان ي هيمنتظر بق دي؟ ما با ستيداستان ن انيپا نيو تازه ا! ديآ ياز كار در م يچه داستان. ازدواج كرد

: ديآن درخش ياز فكر دورنما چشمانش

. ستيگره چندان هم ساده ن نيحرف مرا به خاطر بسپار ، باز كردن ا يول. ديد ميبه موقع خودش خواه -

:او ادامه داد . بودم دهيزده ند جانيد آن شب هآورد ، هرگز او را مانن جانيفكر گره ها او را به ه هرچند

يآنها م. ننديب ياز آنها بازگشت او را به قصر م يبعض. در هر صورت صبح شده است. طور من نيطور او ، هم نيبرد ، هم يخوابت نم گريد -

كارل انيليميدوك ماكس كياو نديگو يند و مزن يهم م يخندند و با آرنج به پهلو يو م! گذرانده است رونيخوب واالحضرت شب را ب نديگو

.دانند كه او كنار همسرش بوده است يآنها نم. است گريد

:با آرامش صحبت كنم دميكوش

. ستيكار چ نيداند بهتر يم انيليميو ماكس ميصبر كن ديما با -

:گفت او

عاشقانه يليخ. و او به تو سر بزند يكن ياز قصر ها زندگ يكيدر اي نجايا يتوان يتو م. بماند يراز باق كي مشهيتواند ه يمسئله م نيخوب ، ا -

ضيمر يليخ ريدوك پ. شد يتو دوشس خواه يكه به زود نيا يبرا... يتو هست يبداند كه دوشس واقع يكس چوقتيه ستياست و الزم ن

د ؟»چه خواهد آ نايلهلميشد ؟ و بر سر و ياو خواهد گذاشت و آن وقت تو چه خواه يجا پا يما به زود ياست ، حرفم را باور كن و ماكس

:او گفتم به

.دوساعت بخوابم يكي يكنم بهتر است برا يحاال فكر م. خواهد آمد شيچه پ ديد ديبا -

.كه نامعلوم بود ، فكر كردم يا ندهيت وآكه گذش يو به شب دميدراز كش. دميالبته من نخواب. و اتاق را ترك كرد افتيمرا در ياشاره او

يگونه ها. بود ختهيو شكنش دور سرش ر نيپرچ يكالهش را برداشته بود و موها. كه بلند شدم خانم گرابن در اتاقم را زد نيمحض ا به

.سرزنده بود شهيو مانند هم ديدرخش يگلگونش م

:زد گفت يخنده موج م شيكه در صدا يحال در

خواست يرا م يزيواقعا چ يوقت شهيهم. طاقت است يب يليخ. از طرف او يغاميپ. آورده ام تيبرا يزيچ. يبخواب يتوان ينم اديم زفكر كرد -

.طور بود نيهم

مشتاقانه آن . مخصوص در حقم كرده است يمهربان خدمت يا هيو او همچون دا ستمين شيب يمن كودك ييكاغذ را به دستم داد كه گو يطور او

:باشد گفت يازيانكه ن يب. را گرفتم

.آن را بخوان -

.دانستم خودش قبال آن را خوانده است يم

»م . از طرف كالكسبرگ كنار رودخانه خواهم بود شهيب نيدر جنگل ، در اول ازدهيساعت . زميعز لنشن«

:گفت يخانم گرابن با خوشحال. به دستور دادن عادت كرده باشد ديغماض گمان كردم بافرمان بود اما با ا كيمثل ادداشتي

Page 195: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٩٦

. يدو ساعت وقت دار -

شود ؟ يدرس بچه ها چه م -

: ديتوطئه گر خند يرا به هم زد و مانند فرد شيگرابن دست ها خانم

.با آنها كار كند خيتواند درس تار يم ريپ شيكش! به -

است كه يبار نياول نيدانستم بعد از نه سال ا يم. دميبا دقت لباس پوش. كرد يخود م ياو مرا از خود ب دنيفكر د. اورمينداشتم بهانه ب دوست

.او مرا سرشوق آورد داريد ياما دورنما. نديب يروز م يياو مرا در روشنا

كه او از ميهنگا شيسالها پ يو خاطره افتميدر انتظار خود ديسف ياسب يرا رو در مكان مقرر او. كردم و به طرف جنگل تاختم نيرا ز انميماد

:گفتم . شده بود مرا تكان داد داريمه پد انيم

. ينكرده ا رييتو چندان تغ -

:پاسخ داد او

. يتو جذاب تر شده ا -

؟ ييگو يرا م قتيحق يعني -

كه شاگرد صومعه يدختر جوان. خواهم كشف كنم يها است كه م زيچ يليخ. يتر شده ا زيانگ جانيتو ه. را گذاشته است شيپا يتجربه جا -

.حاال آن غنچه شكفته است ... غنچه بود كيبود

يو من آنچنان خوشحال بودم كه دوست داشتم آن لحظه برا ميستاديما كنار هم ا. گذاشت نييبلند كرد و پا زيو مرا ن ديپر نيياز اسبش پا او

دور يگاو ها از دوردست و جنلگ جلنگ زنگوله ها يصدا. ديوز يدرختان م انيكه در م ميجنگل ، زمزمه آرام نس ي حهيرا.بماند يقابد با

:او گفت . شانگردن

.شد مياز هم جدا نخواه گريد -

؟ انيليميماكس ديآ يم شيچه پ -

به جز يزيتوانستم به چ ياما شب گذشته نم. كنم دايپ يكرده ام راه يسع. رديمورد توجه قرار بگ ديبا ياريمسائل بس. دانم ينم... هنوز -

.وصلت دوباره مان فكر كنم

.طور بود نيمن هم هم يبرا -

. ميو صحبت كرد ميجنگل قدم زد انيهم در م يو بازو در بازو ميها را به درخت بست اسب

بود و آن را باور دهيشرح واقعه را از زبان ارنست شن. بود دهيسوخته را د يكلبه يايبقا. كرد من مرده ام ياو گمان م: بود نيچن تيموقع

بود او را دهيپدرش كوش. منزجر شده بود يگرياما از ازدواج با هركس د. نداده بود يتيآمده اهم يم شيبعد از آن به هرچه پ. كرده بود

كالرن باك . كه ازدواج كند نيكند مگر ا يكرده بود از ارث و حكومت بر منطقه محرومش م دياو را تهد يكند ، التماسش كرده بود ، حت متقاعد

دواجاز شروط معاهده بود و چند سال قبل او به خود اجازه داده بود تن به از يكيازدواج . قدرتمند تر بود نيجو و از روشن اشتا تزهيس يالتيا

.دهد

Page 196: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٩٧

.....دانستم يفقط اگر م. بود لنشن نيداستان هم -

... يكرد يسوختم مرا طلب م يتو م اقيو مثل من كه در اشت يكردم ، تو به فكر من بود يم يپرستار نيكه من از عمه كارول يو تمام مدت -

.م ببخش يسهل انگار نيا يتوانم خودم را برا ينم. كنم دايتوانستم تو را پ يآمدم مثل گرابن م ياگر به دنبال تو به انگلستان م -

و مطمئنا يبود دهيسوخته را به چشم خودت د يمورد اعتماد تو بود و تو كلبه شهيارنست هم. بود دهيواضح به نظرت رس يليخ زياما همه چ -

توانم يمن حاال م. ندارد يا دهيبه گذشته نگاه كردن فا. ميندارد كه خودمان را سرزنش كن يا دهيانجام دهم اما فا يتوانستم كار يمن هم م

.آنها را فراموش كنم يهمه

اگر حاال با . و ناتوان شده است فيضع يليپدر من خ. دارد تياهم ميانجام ده ديآنچه حاال با. ، لنشن ميگذار يرا پشت سر م زيما همه چ -

اگر جنگ . به پروس حمله كنند ها هم مصمم هستند يكنم فرانسو يفكر م. شود يگران تمام م يليخ مانيبرا ميكن دايكالرن باك مشكل پ

.شود روزيارتش را در اروپا دارد و مصمم است پ نيناپلئون سوم بهتر نديگو يم. شوند يم ريآلمان درگ االتيا يهمه ودشروع ش

؟.... رفت يتو هم به جنگ خواه ردياگر جنگ در بگ يعني -

دينبا يول. ميباش دواريبهتر است ام. ممكن است اصال جنگ شروع نشود . لنشن ، ترساندمت يول. كل ارتش خودمان هستم يمن فرمانده -

. يا دهيتو مردم ما را د. اما من واقعا معتقد هستم كه فرانسه قصد جنگ دارد . مياز حد از هم دور بوده ا شيما ب. ميوقت تلف كن نياز ا شتريب

شعار او . مبارز شده اند يمردم سماركيتحت فرمان ب يها يپروس. ميستيما شاخص نژاد خودمان ن يول. هستند حيآنها شاد و عاشق لذت و تفر

است كه نيسراسر اروپا ا ينظام ي دهيو عق. ميكن ياگر فرانسه به ماحمله كند ما از خودمان دفاع م. مسئله است نيمعرف هم»خون و آهن «

من سر تو را يول. ماندم نيقدر در برل نيعهد نامه بود كه من ا نيهم بيبه خاطر تصو. ميدار يما با پروس معاهده ا. الوقوع است بيقر جنگ

.آورم يدرد نم استيبا س

.كه تو را مشغول كند به من هم ارتباط دارد يهر مسئله ا -

:محكم گفت يبا لحن او

نياما فعال كار ما ا. گذارم يم انيمن مسائل و مشكالتم را با تو درم. يمن هست يزندگ كيتو شر ميكرده ا دايرا پ گريبله ، حاال كه ما همد -

ستين مانشاما متاسفانه حاال ز. ، لنشن يو آشكارا در كنار من باش شهيمن مشتاق هستم كه تو هم. ميكار را بكن نيا ديبا. مياست كه نقشه بكش

از . خم شده است ياسيبار مشكالت س رياو ز. وناتوان است ضيمر يلينم اما او خموضوع را با پدرم مطرح ك نيامروز صبح ا نيبود هم كينزد.

جاديا گرانن ستين يازيازدوا ج كرده ام اقال ن نايلهلميمن با و يامروز صبح درباره كالرن باك حرف زد وگفت از وقت نيهم.ترسد يناپلئون م

.زنده ماندن نداشته باشد يبرا ياديترسم پدرم زمان ز يم. مياز آن طرف باش يمشكل

دارد و در حال يريكشد چه تاث يرا به دوش م ينيسنگ يها تيكهنسال كه بار مسئول يمرد يرو يخبر نيكردم كه چن يدرك م يبه خوب من

:گفتم . بود يكاف ميكرده بودم برا دايرا پ انيليميكه ماكس نيحاضر هم

....اما شاهزاده خانم . گرفت ميتصم شيبرا قهيكه بتوان در عرض چند دق ستين يزيموضوع چ نيا. ميصبر كن يبهتر است مدت -

.شود يازدواج محسوب نم... يازدواج مصلحت -

خواهد داشت ؟ ياو چه برخورد -

Page 197: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٩٨

بفهمد يكه وقت ستين يشك. بود يازدواج مصلحت كي نياو هم مثل من ا يبرا. ستميمطمئن ن نايلهلميو يوقت از كارها چيه. ستميمطمئن ن -

يليخ. ، لنشن ميبا آن مقابله كن ديما با. درست كند يدارد كه مشكالت ادياحتمال ز. خفت خواهد كرد ... نبوده است احساس يازدواجش واقع

. ميكن يخبر را علن نيكه چطور ا ميفكر كن دياب

:كردم قيرا تصد حرفش

. ميرا برنجان يكس ديالمقدور نبا يحت -

و شاهزاده رديم ياو م ماريپدر ب قتيشدن حق يبا علن دميفهم ياما اگر م. اش شوم يزندگ كيكردم كه با او باشم و به طور كامل شر يم آرزو

يلحظه ا يحسادت را نسبت به آن زن مغرور كه تنها برا شين. توانستم كامال خوشبخت باشم ي، نم انيليميشود ، مانند ماكس ياعتبار م يخانم ب

توانستم ي، م تيو اشراف يبا وجود غرور ، سرد. شده بود ، احساس كردم رفتهيكه به عنوان همسر او پذ يبودم و كس دهيد يبه طور اجمال

ديدرست است ، با. نداشته است ، تصور كنم يواقع يشاهزاده خانم ، ازدواج كيشد كه او ، يمواجه م قتيحق نيكه با ا ياحساسات او را هنگام

:را گفت مشيتصم انيليميماكس. ميقدم را با كمال دقت بردار ره

يكه چطور م نيبه جز تو و ا يزيتوانم به چ ينم. ميآ يمن امشب به كالكسبرگ م. ميموضوع را پنهان نگاه دار نيدر حال حاضر بهتر است ا -

. ميباش گريفقط دوست دارم با همد. ، فكر كنم ميبده بيخودمان را ترت يزندگ ميتوان

:دادم پاسخ

يول. با خبر شوند قتيحق نياز ا يگريشاهزاده خانم از منبع د ايكه پدرت ستيوجه درست ن چيبه ه. ميمراقب باش ميدر حال حاضر مجبور -

. ييايمن ب داريقول بده كه مرتب به د

.نكرده ام اديقسم تيرضا نيبا ا ميخورم و هرگز در زندگ يقسم م -

.نكرده است رييتغ زيچ چيكه ه نيدرست مثل ا. ميمثل سابق عمل كن ديو ما با -

:گفت متيبا مال او

.بود ، لنشن يمن خواه يبرا يفهمم كه تو چه كمك بزرگ يحاال م -

.فراهم كنم تيتوانم برا يرا كه م يشيكه مراقب تو باشم و هر آسا... خواهد بود نيهم يمن در زندگ تيمامور -

...كنم ياز دست رفته فكر م يبه تمام آن سال ها يمن ، وقت زيعز يوا -

ادي ييها زيچ اميما از آن ا. حرام نشده باشد يآن سال ها به كل ديشا. در مقابل ماست ندهيآ. گذشته گذشته است . به آن سالها فكر نكن -

.م ده ينم يتيكردن تو و با تو بودن اهم دايبه جز پ يزيمن به چ. ميگرفته ا

اما من فكر كردم امكان دارد بچه . خواست همراه من به كالكسبرگ باز گردد ياو م. ميرا نداشت ييتحمل جدا. ميرا در آغوش گرفت گريهمد

ماجذاب بود ا يبه طرز با شكوه ندهيآ. ميمراقب باش ديكردم كه با يآور اديبه او . ميو در عجب بمانند كه چرا ما با هم هست ننديها او را بب

يكه حت... خواهد يرا م نيهم زين انيليميدانستم كه ماكس يو م... خواستم يمن م. ميرا برنجان گرانيد ميشد يبه آن مجبور م دنيرس يبرا

. ميرا نشكن يالمقدور قلب كس

.بود ميكه آن شب با هم خواه ميداد نانيو به هم اطم ميكرد يما با هم خداحافظ بيترت نيبد

Page 198: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ١٩٩

. كنم دايآن پ يبرا يداشتم راه حل يكردم و سع يبه مشكلمان فكر م. نبودم جنگل را ترك كنم ليهنوز ما. كالكسبرگ رفتم يبه سو نم

.خش خش علف ها مرا به وحشت انداخت يناگهان صدا

انيكنت بود كه از م نيگردد اما ا يفكر كردم اوست كه برم يلحظه ا يبرا. اسب كه چندان دور نبود ، مشخص بود كي يسم ها يصدا

:زد اديفر. آمد يم رونيدرختان ب

. ديكرد يشانه خال فتانيساعت از صبح از وظا نيآمدن به جنگل در ا ياما در عجبم چرا برا. نميب يترانت ، خوشحالم كه تو را م زهيدوش -

:دادم پاسخ

.هستند يبچه ها در كالس درس پدر روحان -

. نديآنها لطمه نب يسيانگل وارم ديام -

. ديانها بشو يقابل مالحظه شرفتيكنم متوجه پ يفكر م ديبه آن زبان از آنها بپرس يو سواالت دياگر زحمت بكش -

. ديدار ياديترانت ، شما به قدرت خودتان اعتماد ز زهيدوش -

.است ياعتماد به نفس ضرور سيدر تدر تيموفق يبرا -

.طور است نياز كارها هم ياريكه در بس ديكنم موافق باش يفكر م -

.است حيكه حرف شما صح ميگو يبه جرات م -

.ترانت زهي، دوش ديامروز صبح شما مهربان شده ا -

.هرگز نامهربان نباشم دوارميام -

.شود يم داياز خشونت در شما پ ينشان كم يهرازگاه مييبگو ميتوان يم -

.ه بودم متوجه آن نشد -

من هم ابراز يخشونت را به پسر عمو نيشما ا ايدر عجبم كه آ. خشونت من بوده ام نيعلت كه هدف ا نيبد ديشا. من متوجه شده بودم -

به هم يليمدت كوتاه خ نيرسد در ا يبه نظر م. دميبله ، من شما را د. طور باشد نيكنم ا يگمان نم دمي؟ تا انجا كه من د ريخ اي ديكرده ا

. ديكه از قبل با هم آشنا بوده باش نيالبته مگر ا. ديك شده باشينزد

:لب گفتم ريكه كنترل افكارم را به دست آورم ، ز نيا يبرا

؟.... شما يپسر عمو -

.او باشم يافتخار را دارم كه پسر عمو نيمن ا. واالحضرت شاهزاده -

. ميگو يم كيتبر... اوه -

...بودم يپسر برادر دوك پسرش م يتصورش را بكن اگر من به جا. قابل قبول است شتريب تيتسل -

بكنم ؟ يتصور نيچن ديچرا با -

. يبود يدر آن صورت با من هم مثل او مهربان م ديشا. ينياو بب يمرا جا يتوانست يآن وقت تو م -

Page 199: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٠٠

در يهستند كه مراقب اعمال مردم يكسان شهيو با خودم فكر كردم هم. است دهيكرده تا چه حد ما را د يكه تماشا م ييبودم از جا رانيح

:گفتم . باشند انيليميماكس تيموقع

.محل اقامت او بودم ياز صومعه ها يكيمن شاگرد . ميرا مالقات كرده ا گريكه سال ها قبل همد ميمن و شاهزاده متوجه شد -

. يدوست داشته باش يليكشور ما را خ ديتو با. ما شده است بينص يترانت افتخار بزرگ زهيمطمئنا دوش. يو تو نزد ما برگشت -

.است يجالب ارياز نظر من كشور بس -

. يياياست كه خودت تنها ب نياز ان بهتر ا. ياوريروز بچه ها را به آنجا ب كي ديتو با. خودم را به تو نشان بدهم يقصر شخص لميمن ما -

. ديكن يم يشنهاديپ نيه چنلطف شماست ك -

آمدنت عاقالنه نباشد ؟ يكن يتو فكر م يول -

گفتم ؟ يزيچ نيمن چن -

.هست ايگو يتو به قدر كاف يسيرفتار سرد انگل. تا من منظورت را بفهمم يصحبت كن ستيالزم ن شهيهم -

...نخواهم كرد ليحضورم را بر شما تحم نيبنابرا ديا افتهيخسته كننده يليمطمئنم شما آن را خ -

.شدم يبا تو نم ينيعالقمند همنش افتمي يدهم اگر وجودت را خسته كننده م يم نانيو به تو اطم. جالب است يليخ... برعكس ، به نظر من -

؟ ديكه با من هم صحبت باش ديشما عالقمند هست -

. يدان يسوال را م نيمطمئنا خودت پاسخ ا -

.كنت يدانم آقا ياسفانه نممت -

به يليما خ. ميداشته باش يتر نديروابط خوشا ميمثل تو و پسرعمو ديفهمم چرا ما نبا يواقعا نم. ميتر شو كيمن دوست دارم ما به هم نزد -

. يحتما تو متوجه آن شده ا. ميهست هيهم شب

.وجود دارد يشباهت ياز نظر ظاهر -

طور نيتو ا. است گريرفتار با نخوت ما مانند همد. دهند صيتشخ گريكديما را از يتوانند صدا يها نم يبعض. از آن است شتريشباهت ما ب -

تياو محدود. است يامر ضرور نياو ا تيدر موقع. تر بوده است استمدارياز من س يكم شهياو هم. است هيما شب يها طنتي؟ ش يكن يفكر نم

.دوك باشد تا پسرش ياوقات بهتر است آدم برادرزاده يبعض. ارم دارد كه من ند ييها

. دييگو يدرست م ميتوانم بگو يبه جرات م -

.را گرفت ميبازو. اسب من آورده بود كياسبش را نزد او

.دارم يشتريب يآزاد ميانجام خواسته ها يمن برا -

.برگردم ديحاال من با. شماست يباعث خشنود يليمسئله خ نيمطمئنا ا -

. ميآ يهمراه تو م -

:او گفت . ميدر كنار خودم منع كنم و به كالكسبرگ بازگشت يتوانستم او را از سوار ينم

يراست. نميبب يسيآنها را در درس انگل شرفتيخواهم پ يم. برم يم رونيآن ها را با خودم ب.شود يمن موجب تعجب بچه ها م دنيد -

Page 200: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٠١

شما چطور است ؟ يپرورده ناز

؟ ستيمن چ يمنظورتان از نازپرورده -

يكه چقدر نگران بود يآور يبه خاطر م. است تزيكه منظور من ارباب فر يدانيخودت م. يرو يطفره م يترانت ، دار زهيخوب دوش يليخ -

.تو شدم يتقاضا ميسلشد ، من ت انيو چطور به خاطر شفاعت تو كه آن قدر قشنگ ب ديايكه او همراه ما ب

.كه پسرتان سرماخورده است و بهتر است در منزل بماند ديافتيآورم شما در يم اديمن به -

خود كه گرچه يسيانگل يدر آغوش معلم ها ديشوند نبا ليتبد يقو يخواهند به مردان يكه م ييندادم و پسرها صيتشخ يزيچ نيمن چن -

زهي، دوش يبدان دي، و تو با يكه تو آن را خواست نيا يمن موافقت كردم او در منزل بماند برا. هستند ، پنهان شوند زيعالقمند اما گمراه كننده ن

يشوند و به سرعت به دست فراموش ريقدر بد تعب نيمن ا يهرچند اگر تالش ها. تو را فراهم آورم تيكه من مشتاقم موجبات رضا انتتر

.دهم صيتشخ يضرور ريآنها را غ سپرده شوند امكان دارد انجام

منظور او ايآ.مرد وجود داشت كه هولناك بود نيدر ا يرحم ياز ب يحالت. دميبرخود لرز تزيبه خاطر فر. بود شيلب ها يرو يظالمانه ا لبخند

نيدانست ا يخواهد گرفت ، چرا كه م تزيخود را از فر تيگفت دوستانه نشود تقاص خشم و محروم يبود كه اگر روابطم با او آن طور كه م نيا

شود ؟ ياز همه موجب آزار من م شترياست كه ب يزيچ

.خواهد گذاشت ميبرا يطيكردم اگر التماس كنم او شرا يفكر م. قادر نبودم به او التماس كنم گريحاال د. ميبگو يزيتوانستم چ ينم

تا مراتب احترام را نسبت ديبودند و داگوبرت به طرف ما دو دهيشدن ما را د كيبچه ها نزد. خوشحال شدم يليخ ميديكه به قصر رس يهنگام

: دياو با تحكم پرس. به پدرش به جا آورد

؟ ديو خانم ، شما كجا بود -

:گفت كنت

.بردند يخانم از خلوت جنگل لذت م -

:گفتم . افتمياو را در اتاقش . نميرا بب تزيخواستم فر يم. را به اصطبل بردم و به قصر رفتم انميماد

.ببرد يخواهد تو و داگوبرت را به سوار يو م نجاستيپدرت ا -

از يداده بودم كه اگر كس نانيبه او اطم. كرده بودم شيكار را برا نيمن ا. وحشت زده نشد خوشحال شدم يليخ شهيمانند هم دميكه د نيا از

عالئم ترس يمانوس بود و وقت يليكوچك خودش خ يابوياو با . ديشود و بكوشد بر آن ترس فائق آ با آن روبه رو مايمستق ديبا ديترس يزيچ

او را فرا گرفته يابويمن هم همان درس . آرام بود زين ابويكرد ياگر كامال احساس آرامش م. كرد يآن را حس م ابويشد يم داريپد اودر

.بودم

:گفت . كردم كه خانم گرابن وارد شد يساعت بعد در كالس بودم و رفتن آنها را نگاه م مين

.است ختهير يبه نظرم ترس او از پدرش كم. نشسته است شيابوي يخوب رو يتزيفر. روند يحتما به شكارگاه م -

:به من نگاه كرد ياو با نگران. زدم سرم را تكان دادم يكه لبخند م يحال در

يبرگشت يكه همراه فرد دميتو را د -

Page 201: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٠٢

. دميبله ، او را در جنگل د -

. يقرار بود تو ماكس را مالقات كن يول -

.بله -

؟ يديو تو او را د -

.تكان دادم قيتصد يرا به نشانه سرم

. يكالكسبرگ را ترك كن يكنم به زود يخوب ، فكر م -

.ندارم يمن هنوز نقشه ا -

:گفت نانياطم با

.نخواهد بود ريد يليخ -

:چهره اش در هم رفت سپس

؟ ديرا با هم د يتو و ماكس يفرد ايآ -

.بله -

.داد يانجام م رتيكه هنگام تفكر و ح يكرد ، عادت زانيرا آو نشيريلب ز او

خاص يتعلق داشت در چشم او ارزش يبه ماكس زيهرچ. خواست يبود ، م يآنچه را كه متعلق به ماكس شهيهم يفرد. يبهتر است مراقب باش -

آن را سمسيسال كر كيمادرش . كالسكه داشت كيو باياسب كوچك و ز كي يماكس. بود كه من با آن پسر داشتم يمشكل نيا. افتي يم

و . زدند يآن حرف م يها درباره هفته . آنها بود يروز بزرگ زندگ سمسيكر. خود را داشتند زيهر كدام م سمسيكر اميدر ا. به او داده بود

درخت بزرگ بود و در آنجا كالسكه و ريز شانيها هيهد. شد يدرخت كوچك كاج كه تماما با شمع روشن بود ، درست م كيبا شانيزهايبعد م

آن نقش بسته بود و يدوك رو يو سالح ها يرنگ شده و تاج پادشاه يسلطنت يمثل كالسكه . بود يقشنگ ي هيهد. وجود داشت ياسب ماكس

يو آن را به ماكس ميكرد داياتاق او پ يما آن را در گنجه . پنهان كرد ييآن شب او كالسكه را برداشت و جا. و خواست ديآن را د يفرد

چيمن ه. باشد آن را داشته يببرد تا ماكس نيداده بود آن را از ب حيپسرك بدجنس ترج. ميافتيو روز بعد آن را خرد و شكسته ميبرگرداند

.عوض شده باشد يليكنم او خ يفكر نم. وقت آن را فراموش نكردم

خواست من درك كنم كه چون مورد توجه كنت قرار گرفته ام و او يم. ديترس ياو م. وجود داشت ياز نگران يهاله ا ميآن لبخند مال پشت

.امال مصمم است معشوق من باشد حاال ك ميرا دوست دار گريهمد انيليمياست كه من و ماكس دهيفهم

وقت با او تنها نمانم او قادر چيبودم كه ه ياگر مراقب م. كنم يتلق يرا جد ديتهد نيتوانستم ا ياما نم. شدم ياز خطر آگاه م ستيبا يم ديشا

.سازد نديناخوشا يليرا خ يتوانست زندگ يمن اسب و كالسكه نبودم كه او بتواند مرا خرد كند گرچه م. انجام دهد ينبود كار

خود يابوي ياو شادمانه رو. بود تزينگاهم به دنبال فر نياول. دميپشت پنجره رفتم و آنها را د. كه آنها بازگشتند من در اتاقم بودم يهنگام

.كرد يم يسوار ينشسته بود و با آسودگ

.درس را فرا گرفته باشد نيكه او ا ديرس يبه نظر م. نشان دهد ترسش را ديبود كه به او بفهمانم نبا يم نيتمام كوششم بر ا ديبا

Page 202: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٠٣

او به اصطبل . شدند يسوار اسب م ستيبا يانها م. را كنار بگذارند ابوي ديگرفته است پسرها با ميكه كنت تصم دمياز خانم گربن فهم يبه زو اما

.را انتخاب كرده بود كيرفته و اسب هر

نياز چموش تر يكيآن اسب . دميانتخاب شده ، ترس تزيفر يكدام اسب برا دميفهم يدانستم و وقت يم ييها زيآنجا چ ياسب ها يدرباره من

.اصطبل بود ياسبها

اش را از يتيخواهد از او مرد بسازد و همزمان نارضا يبهانه كه م نيبه ا ندازديپسرش را به خاطر ب يتوانست زندگ يبود كه م يچه جور مرد او

كرده است نشان دهد ؟ ياحترام يكه به او ب ينز

خودسرانه از او ساخته بايتقر تيقادر نبودم آنچه را كه ترب ديشا. كنم ياش او را بررس يو سنت يتيترب ي نهيتا با توجه به زم دميكوش يم ديبا

ريو غ ياليخ يكم نجايدر ا زيكه همه چ نيعلت ا. تفاوت داشت اريبس يسيبا آن شهر آرام انگل نجايا يدورنما. چشم مجسم كنم شيبود پ

پرداختند ارزش قائل يم گرانيكه د ييبها يكردند و برا يكردند از آن خود م يمرد ها هرچه را طلب م نيا. بود نيهم ديرس يبه نظر م يواقع

يپس هنگام.دهند بيخود را فر يدلداده يدروغ يبا ازدواج توانستند يشدند م يعاشق م يوقت يآنها آن قدر سنگ دل بودند كه حت. نبودند

كردند ؟ يآنها فقط و فقط هوس بود چه م ي زهيانگكه

.برده بود انيمشكل خودم از م يام را درباره ينگران تزيترس من به خاطر فر الاقل

.گرفتند ، من به شهر رفتم يم يآمد ، درس نقاش يبار به قصر م كي يكه هفته ا يكه بچه ها ، توسط نقاش جوان يبعد از ظهر هنگام آن

. رهنمون كرده است نيتريآن و يمثل آن مرا به سو يزيچ اي زهيغر ايو بعد ها فكر كردم سرنوشت دميد يمغازه كاله كي نيتريو پشت

ريز. با روبان به آن متصل شده بود يو پر سبز كوچك لبه دار شباهت داشت يبه كاله ها شتريكم رنگ بود و ب يپسرانه به رنگ خاكستر يكاله

» يسوار يمنيكاله ا«وجود داشت يادداشتيكاله

بود كه دهيكاله فروش همان روز شن. كرد ياز حد معمول از سر محافظت م شيشده بود كه ب يطراح يقيبله كاله به طر. فروشگاه شدم وارد

ديبدهم با تزيبه فر يا هياگر قرار بود هد. دميمن آن را خر. است دهيند ديشد بياز اسب افتاده و به خاطر آن كاله سرش آس يپسر جوان

يكودكانه و خانه ها يواريد يساعت ها. آورد يبچه ها را به وجد م شهيهم يفروشگاه اسباب باز. دميخر يم ييايهدا زيگران نيد يبرا

كه ييها هيكردن هد دايپ. يو شالق اسب سوار ياسباب باز يسرگرم كننده و اسب ها يها ي، اسباب باز يعروسك يه خان ليو وسا يعروسك

در يمرد. شد يم ليو دو عروسك تشك يچوب يخانه كياز ياسباب باز نيا. دميهواسنج خر كيداگوبرت يبرا. خواستم مشكل نبود يم

شود يخواست آفتاب يشد و وقت هوا م يخواست باران ببارد مرد از خانه خارج م يكه م يهنگام. با لباس روشن و براق يو تار و زن رهيت يلباس

.خورد يتكان م شيبود كه مفاصل دست و پا يعروسك زليل ي هيهد. كند ياورا خشنود م ين اسباب بازيحدس زدم ا. آمد يم رونيزن ب

. خوشحال كرد يليآنها را خ شانيايهدا. شد برگشته بودند يباز انجام م ياز كالس درسشان كه در هوا كه به قصر بازگشم بچه ها يهنگام

:به او گفتم . كالهش را بر سر گذاشت تزيفر

.است يمنيكاله ا كي نيا -

ييكاله جادو -

Page 203: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٠٤

.تا بدون آن يدار يشتريب تيامن يگذار يتو آن را برسر م يبدان معنا است كه وقت نيا -

يمنيبه كاله ا اقيبا اشت شيزود مورد توجه داگوبرت قرار گرفت اما چشم ها يليهواسنج خ يخانه . تينگرس يآن را با ترس و احترام م او

ياست اما به نظر م يدنيپوش ييتر از كاال يخواستن يليخ يكردم اسباب باز يبود چرا كه من گمان م زيانگ رتيح يليواقعا خ. دوخته شده بود

.اند دهيبه كاله بخش ييجادو يد آنها هم اكنون حالتيرس

كله را بر سر تزيفر. خواندند يآنها آن را با حرمت م. يمنيكاله ا:نوشته شده بود شيوجود داشت كه رو شمياز ابر يا كهيكاله بار داخل

:به او گفتم . گذاشت و حاضر نبود آن را از خود جدا كند

.است يكاله مخصوص اسب سوار نيا -

: ديپرس زليل. دميخر يهر دو م يكاله برا نيبا خود گفتم كاش از ا. آن را بر سر بگذارد شهيخواست هم ياو م اما

است ؟ ي؟ مگر امروز روز بخصوص ديا دهيخر هيما هد يچرا برا -

: گفتم

.بخرم هيهد تانيخواست برا يفقط دلم م -

: ديپرس تزيفر

دادن وجود ندارد ؟ هيهد يبرا يداد و روز خاص هيتوان هد يم يدر انگلستان هر زمان ايآ -

.كار را كرد نيشود ا يخوب بله ، هر زمان م -

:گفت داگوبرت

.خواهم به انگلستان بروم يمن م -

يو به آن زن نميقصر دوك را بب يتوانستم چراغ ها يدره م انيدر م. دميكش يرا م انيليميبرج بودم و انتظار ماكس ياتاق باال يپشت پنجره من

بوده است و از ان يخورده و ازدواجش دروغ بيبود فر دهيپرتاب كرده بود ، چون فهم رونيگفتند خودش را از پنجره به ب يفكر كردم كه م

چرا كه او آن قدر مرا دوست داشت كه حاضر فكر به وجد آمدم نياز ا! كرد يمن فرق م تيچقدر موقع. پس تحمل زنده ماندن را نداشته بود

را درك يفيملوك الطوا يكرده بودم كه نوع زندگ ياجتماع زندگ نيدر ا يكاف يمن به اندازه . ندازدياش را به خاطر ب ندهيبود به خاطر من آ

يكه بر آنها حكومت م يمردم دييرتشان تنها با تاحال قد نيبودند و با ا يآنها اربابان قدرتمند. مردم به آنها تعلق داشتند انيفرمانروا. كنم

. نديبه خاطر من صدمه بب انيليميدانستم هرگز نخواهم گذاشت ماكس يم. داشت يكردند بستگ

يخود را دنبال كند و مراسم ازدواج اكانيتوانست سنت ن يم يكه چطور به آسان دميفكر به خود لرز نيو از ا(كه او با من ازدواج كرد يهنگام

من هم مصمم بودم عشقم را به او نشان . تمام عشقش را به من به اثبات رساند . ) دانستم يدهد چرا كه من تفاوت آن را نم بيرا ترت يدروغ

. دهم

ام حبس هنيپنجره وجود داشت نفس در س ريكه در ز يخم شدم و از عمق دره ا رونياز پنجره به ب. آمد ياو بدون مالزم م. دمياو را د باالخره

.من خوشبخت نبود يفكر كردم كه به اندازه نيآن زن غمگ يديشد و دوباره به ناام

. ميرا در آغوش گرفت گريدر رفتم و همد ياستقبال از او جلو يبرا. پلكان بشنوم ياو را رو يپا يتوانستم صدا يم

Page 204: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٠٥

. ميت كردخود صحب ي ندهيآ يكه مرا ترك كند مجددا درباره نياز ا شيزود ، پ صبح

.راز با خبر شود نياز ا دياز همه با شيبود كه پدرش پ دهيرس جهينت نيو بعد به ا ريخ اي ديبگو نايلهلميبه و ديبا ايدانست كه آ ينم او

داده است يخواهم هر آنچه را كه رو يم. خواهم تو را نزد او ببرم يم. ميبگو شيرا برا انيخواهم جر يرسم كه م يم يهر لحظه به نقطه ا -

.ترسم يكه بر او وارد خواهد آمد م يشوك رياز تاث يول. كنم فيتعر شيبرا

: دميپرس

.كنم يبه او فكر م يلي؟ من خ يچ ايهلمنيو ول -

طور او ، نيهم... خوشحال شدم يليآمد من خ ايبچه به دن يوقت. ميكن يم يزندگ گريكدياز بعد از تولد بچه ما جدا از . بود يازواج ما مصلحت -

ميكن ينبود باهم زندگ يازين گريكه د نيا يبرا

.من بچه را فراموش كرده بودم -

:ادامه داد انيليميماكس

ميخواستم به پدرم بگو يكه م دميرس يبار به حد كي. بهتر باشد يليتوانست خ يم. كشد يمرا به جنون م. است اديز يليما خ انياختالف م -

بودم گفتهاگر آن زمان . و با او ازدواج كرده ام دهيتوانستم دوست داشته باشم قبال د يرا كه م يافتاده است و به او بهفمانم تنها زن يچه اتفاقات

. آن صحبت كنم يكه درباره دميند يليدل يكردم تو مرده ا يو چون فكر م ميداشت يآن موقع مشكالت فراوان. توانست آن را تحمل كند ياو م

يرا كشف م زيچ هتوسط او هم. اورنديب نجايرا به ا زهيال ميگو يم. كه علتش را بفهمم آرام نخواهم گرفت يتا وقت. آنها به من دروغ گفته بودند

.من مداخله كردند يفهمم چرا او و ارنست در زندگ يكنم و م

.مداخله كنند تيكه در زندگ يتو از روز اول به آنها دستور داده بود -

چون . فهمم يم يچرا ؟ به زود. اما آنها به من و تو دروغ گفتند . آنها شهود عقد ما بودند . اورنديمن به آنها دستور داده بودم تو را نزد من ب -

. ميفهم يرا م قتيو حق ميشو يما با او روبه رو م. اورنديب نجايقرار است او را به ا

؟ دياياو ب يكن يفكر م -

. اورديب جايهنوز زنده است او را به ا زهيبه او گفته ام اگر ال. به كالرن باك برود يمسائل مملكت يبرا ميقرار است پسر عمو -

؟ تيپسر عمو -

. كيكنت فردر -

.آورد يحالت را در من به وجود م نيا شهيكنت هم. شدم مضطرب

داند ؟ ي، م يخواه يرا م زهيكه ال نيكنت علت ا ايآ -

او مثل پدرش نسبت به پدر من ، مرتب . كند ياز آن م يداند چه سواستفاده ا يخدا م. ندارم كيبه فردر ياعتماد نيمن چن. البته كه نه -

. نديآفر يمشكل م ميبرا

!؟ اورديرا ب زهيال ياست كه او از او خواسته ا يكس نيو ا -

لمينگفتم كه من ما حايمن صر. نديخواهد او را بب يم نايلهلمياش ، و يممكن است فكر كند ناخواهر يحت. از او اطاعت كند ديداند با يم زهيال -

Page 205: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٠٦

. نمياو را بب

نسبت به من يلياو خ. خواهم از او بپرسم ياست كه م ياديز يزهايچ. دوست دارم با او رو به رو شوم ! بود نجايچقدر آرزو داشتم او حاال ا -

.مرا نابود كند يكند زندگ يسع ديفهمم چرا با ينم. ديرس يمهربان به نظر م

:گفت انيليميماكس

. ديفهم ميخواه يبه زود -

و به ميكن ينيب شيرا پ يدو روز بعد يكياز شيب ميتوانست ي، گرچه نم ميچقدر خوشحال بود. بود دهيبود و زمان رفتن او فرا رس دهيدم دهيسپ

. ميتر نشده بود كيمشكالتمان نزد يبرا يراه حل افتنيوجه به چيه

از يكي. آورد مياز انگلستان برا ييبود ، نامه ها وستهيپ ميكه در قلعه داشت يكالسكه ران ، كه به دو مستخدم نياشتا نزيزن پر دايبعد فر روز

. لياز خانم گرو يگريو د لداياز عمه مات يكي، يآنتون

.از من نداشت يبود كه خبر ياديزمان ز. گذرد يچگونه م ميبود بداند زندگ ليما يآنتون

كه ستين يكس نجايا. تنگ شده است يليخ تيدلم برا. به خانه برگرد ستيطور ن نيرود ، هلنا ؟ اگر ا يم شيپ يبه خوب زيآنجا همه چ ايآ«

رياز آنجا س يياز تو هستم كه بگو يهر روز منتظر نامه ا. خوب هستند اما با تو فرق دارند يليالبته خ نميوالد. بتوانم مثل تو با او صحبت كنم

فكر . سازد يمسئله را قابل درك م نياتفاق افتاده است ا تيآنچه آنجا برا. يقرار باش يكنم كه تو ب يمن درك م. به خانه بازگرد . يشده ا

؟ به خانه برگرد و من هرچه از يآن را فراموش كن ستيشود ؟ بهتر ن يه نگهداشتن آن مدر گذشته فقط باعث زند دنيگز يسكن يكن ينم

». يدوستدار تو ، آنتون. .. دهم يتو انجام م يخوشبخت يساخته باشد برا تمدس

سال از عمر آن ستيدواز شيكه ب بايسبز و ز اطيمعاون اسقف با آن ح ديجد يخانه : كرد يچشم مجسم م شيدر پ يچه آرامش ينامه ا نيچن

با بيدلفر يخانه ا. دوره حكومت آن ملكه بود انگريساخته شده بود كه نما يكه طور زابتيملكه ال يقشنگ دوره يخانه . گذشت يم

چقدر . داد يم بيبا شكوه در ماه مه ترت يشينما ديو سف يصورت يكوچك كه با غنچه ها يها دهيخانه اش ، باغ محصور ، ارك بتآبدارخانه و شر

! ديرس يكوهستان دور به نظر م يقصر رو نياز ا

من نزد او يخواستم او فكر كند روز ينم. باشم ونيحد به او مد نيتا ا ديشا. ام افتهيرا انيليميكه ماكس سميبنو يآنتون ياست برا چطور

.شود يمطلب آگاه م نيباشد كه از ا يكس نياول ديبا انيليميپدر ماكس. بود دهيهنوز زمانش نرس يول. گردميبازم

:داشتم ينامه ا زين لدايعمه مات از

زمستان آنجا خوب . يگرد يدارد تو تا قبل از اتمام تابستان برم ناني؟ آلبرت اطم ينكرده ا يمعلم يكاف يچطور است هلنا ؟ به اندازه حالت«

عضو هيخوب است ، اما ر يليخ هير يكوهستان برا يهوا نديگو يها م يعضب. باش تيها هيمواظب ر. برف ببارد اديز كنميفكر م. ستين

شد يخوب م يليبود خ نجاياگر هلنا ا ديگو يشلوغ است آلبرت م يليكه سرمان خ ييروزها. است يخال يليدر فروشگاه خ تيجا. است يبيعج

». ..... ستيدارد اصال درست ن هيكل كيكه فقط يكس يكند كه برا يبرده كار م كياو مثل . يخارج يبه خصوص در قسمت كتاب ها.

: ليخانم گرو يو نامه . كردند يزنده م ميرا برا زيآن نامه ها همه چ چطور

يو حاال گل ها. يديد يرا م ياسقف يخانه يبوته ها ديبا. ميداشت ييبايبهار ز نجاي؟ ما ا يگرد يبرم يك. تنگ شده است تيدلمان برا يليخ«

Page 206: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٠٧

. محبوب مردم است يليخ يآنتون. بود يزيآم تيلگد مال شد اما جشن موفق يمردم كم يپا ريچمن ها ز ديروز ع. كند يم داديسنبل ب

دارد كه به ينياو دختر نازن. ما نقل مكان كرده است يگيخوب ، به نام خانم چارت ول به همسا يليخانم خ كي. هستند نجايا ياديز انمددكار

هست ، زين يچارت ول دخترقشنگ سيدر ضمن گر. موثر است يلياو خ يكمك ها ديگو يم يآنتون. كند يكمك م يليخ سايكل يكارها

»..... ديآ يخوب كنار م يليمردم خ ادارد و ب يآرام تيشخص

فهماند كه بهتر است يداشت به من م ليخانم گرو. رود يمعاون اسقف به شمار م يبرا يبود كه همسر كامل نيآن ا گريد يمعنا. زدم لبخند

.شود برگردم ريكه د نيقبل از ا

.بود ماريب يليدوك خ. شهر ، قصر و كوهستان را فرا گرفته بود قيعم يسكوت

انيكه پا ديرس يسر پدرش بودند و متاسفانه به نظر م يپزشكان باال. قصر را ترك كند ستينوشته بود كه قادر ن ميبرا يادداشتي انيليميماكس

. ستيدور ن اديعمر او ز

:كرد ياو در گوشم زمزمه م. را پنهان كند جانشيتوانست ه يگرابن نم خانم

.ما دوك خواهد شد يماكس يبه زود -

زود آن را يلياما خ. قرار گرفتند . اوضاع كه بر همه جا حاكم بود ينيسنگ ريكوتاه تحت تاث يمدت يبچه ها برا. گرفتم يچشمانم را از او برم من

.فراموش كردند

عروسك ياز پاها يكيگرچه مدت ها بود داگوبرت از گفتن وضع هوا به مردم خسته شده بود و . شد يم دهيبه ندرت بدون كالهش د تزيفر

.دادم يم هيآنها كاله هد يبه همه ستيبا يم. از جا در آمده بود زليل

.كردند يو زمزمه وار با هم صحبت م ستادنديا يم ابانهايخ يمردم در گوشه . ها سكوت حكمفرما بود ابانيدر خ. روز بعد را دوام آورد دوك

ضاع كشور و دارند تا او يقو ياست كه شاهزاده ا اريشانس با آنها . است ضيمدت ها است كه مر يول. بود يگفتند ، او حكمران خوب يم آنها

. رديآشفته بازار در دست بگ نياطراف را در ا االتيا

.گشت يقصر نم يعاد يدوك مانع زندگ يبرا يروز ها نگران آن

و اغلب تعدادشان وستنديپ يبه آنها م زين ياشراف يخانواده ها يكردند و بچه ها يم يراندازيت نيدو بار تمر يقصر بچه ها هفته ا يمحوطه در

وشود يم شتريرقابت پسرها ب نديايبه آنجا ب نيتمر يبرا يگريد يرفت اگر پسرها يگمان م. ديرس ينفر م ازدهي ايدروس به ده ميهنگام تعل

.وجود داشت ياديز يو سر و صدا تيپرداختند فعال يم نيكه آنها به تمر ييجا اطيدر ح شهيهم

:او گفت . در آن فرو رفته بود يرياو كالهش را در دست داشت و ت. وارد شد تزيدر اتاقم بودم كه فر من

گرونكن گفتم يبه آقا يوقت. آورد وگرنه ممكن است كالهم را پاره كند رونيبه دقت آن را ب ديبا. به سر من خورد اما در كاله فرو رفت ريت -

. ديمن باش ييخانم ، مواظب كاله جادو يوا. اورميشما ب شيپاو اجازه داد آن را اورديچطور آن را در ب ديدان يشما م

.خورد يبه سرش م ريفكر به مغزم خطور كرد كه اگر او كاله را بر سر نداشت ت نيفورا ا: را در دستم گرفتم كاله

:گفتم تزيبه فر. آن برجا مانده بود يسوراخ رو كي. ميكرد يبررس گريكاله را با همد. گذاشتم زيم يو آن را رو دميكش رونيرا ب ريدقت ت با

.افتخار هستند يجنگ نشانه يزخم ها. ، حاال كالهت جالبتر شده است ستيمهم ن -

Page 207: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٠٨

.رفت رونياتمام درس ب يكاله را دوباره بر سرش گذاشت و برا. گفته او را خشنود كرد نيا

رنگ رييتغ يبود كه نوك آن كم نيآنچه مرا ترساند ا. بود تا بتواند به هدف برخورد كند يم نيچن ديالبته با. بود زينوك آن ت. را برداشتم ريت

. ستيدر عجب ماندم كه آن از چ. داده بود

.كه دوك درگذشته است ديچرا كه چند ساعت بعد خبر رس. به آن موضوع فكر نكردم گريآن هنگام د در

:خانم گرابن گفت . آمد افراشته در مهيشهر به حالت ن يپرچم ها تمام

چند روز گرفتار يمن ، او برا يخدا. آورد يما به وجود م يشاهزاده يبرا يراتييمسئله تغ نيا. رسد يمعلوم بود كه باالخره زمانش فرا م -

.خواهد بود يمطمئنا مراسم باشكوه. است شيجنازه در پ عيخواهد بود و بعد مراسم تش

اما مينداشت ينگران چيساعت اول ما ه كي يدر ط. به جنگل رفت دشيبعد از ظهر روز بعد داگوبرت با اسب جد. تاد اتفاق اف يناگوار ي حادثه

. ميشد و او هنوز بازنگشته بود ، متوحش شد كيكه هوا تار يهنگام

ريكرد و آنها از مس ميداد كه به دو دسته تقس ليتشك يگروه نياشتا نزيپر يآقا. فرستاد تا دنبالش بگردند رونيرا ب نيگرابن مستخدم خانم

.جداگانه به جنگل رفتند ييها

.داده باشد يرو شيممكن بود برا يكه چه اتفاق ميكرد يصحبت م يو با نگران ميكوچك او نشسته بود منيوخانم گرابن در اتاق نش من

:وارد شد و گفت تزيفر

.ا به دنبالش گشته ام همه جا ر. ام ييكاله جادو. ستيكاله من ن -

:گرابن گفت خانم

؟ يكن يم يكاله كج خلق كيبرادرت گم شده است و تو به خاطر -

.كنم او آن را برداشته است يكه فكر م نيا يبله ، برا -

: دميپرس

. تزي؟فر يكن يم يفكر نيچرا چن -

.داشته آن را بردارد يسع شهيداگوبرت هم -

: گفتم

كجا ممكن است رفته باشد ؟ يكن يفكر م. ميبهتر است به داگوبرت فكر كن. ستيكاله مهم ن -

.قبر ها برود ي رهياو دوست دارد به جز -

.:شد دهيشن رونياز ب ياديفر يكه چه برسر داگوبرت آمده است صدا ميكه ما نگران بود يهنگام

. نجاستياو ا -

. بودند دهياو را دزد. گفتن داشت يبرا بيغر ياو داستان. بود ستادهيكاله آنجا ا يو ب ريكه سربه ز ميديو داگوبرت را د ميديدو رونيب يهمگ

:خانم گرابن گفت

Page 208: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٠٩

.مرطوب است تيلباس ها. نگو يزيفعال چ -

:گفت داگوبرت

.هوا مه آلود بود -

. يتا سرما نخور يبخور يمقو يسوپ و نوشابه يبعد هم كم. نيفقط هم. يريحمام داغ بگ كيو ياوريب رونيرا ب تيلباس ها دياول با -

اجازه داد او را به حمام بفرستند ، بعدا نيبنابرا. ديلرز ياز سرما م يكند ول فيما تعر يرا برا شيكه ماجرا. شد يداشت مفجر م داگوبرت

:گفت . كرد فيداده بود تعر يرو شيگرم بر تن كرده و سوپ داغش را خورده بود آنچه را كه برا يكه جامه ا يهنگام

آنها در دو طرف من قرار گرفتند و افسار اسبم را از من . صورتشان نقاب داشتند يآنها رو. من در جنگل بودم كه دو مرد به طرفم آمدند -

.... دميكش رونيرا ب رميد شمشبع. كشم يشما را م دي؟ اگر به من دست بزن ديهست يشما ك: بودم ، به آنها گفتم دهيمن نترس. گرفتند

:گرابن گفت خانم

. ميخواه يواقعه را م قتيما حق. نكن ييخوب داگوبرت ، لطفا داستان سرا يليخ -

...بود ريجور شمش كيبه هر حال -

.كن فيتعر مانيحاال داستان را برا. در كار نبود يريكه شمش يدان يخودت م -

....كنم دايكالهم را پ ديگم كردم ، و گفتم با.... و من كالهم را ميايب نييآنها مجبورم كردند از اسب پا -

:گرابن گفت خانم

هم داستان نباف ريشمش يو درباره . ياوريب اديرا به زيبهتر است همه چ نيخواهد بداند ، بنابرا يپدرت آنچه را كه واقعا اتفاق افتاده است م -

. يندار ريچون تو شمش

:وقرانه ادامه داد م داگوبرت

باور . خواستند مرا بكشند يم كنميبود و فكر م اچهيدر كينزد. كه درخت ها انبوه است ، بردند ييآنها اسب مرا درست در وسط جنگل جا -

.رفته بود انيكه كاله را گم كرده بودم و بدون آن كاله ، جادو از م نيا يبودم برا دهيخانم گرابن و من ترس ديكن

: گفتم

؟ يرا بر سر داشت تزيتو كاله فر -

. بود دهيخر شيترانت آن را برا زهيدوش. را گم كرده ام تزيكاله فر: به آنها گفتم ... بار كيندارد كه فقط ياشكال شيخوب فكر كردم برا -

و من . هم كاله خودت است نيو ا يهست تزيرتو ف: و آنها گفتند . فقط آن را قرض كرده ام . ستيكه مال من ن نيا يكنم برا دايآن را پ ديبا

.مرا ول كردند ياديبا هم صحبت كردند و بعد از مدت ز يبعد آنها درگوش. نه ، من داگوبرت هستم : گفتم

:گرابن گفت خانم

پوست آنها را زنده . است كار ها خوشمزه نيكنند ا يهستند كه فكر م ييآدم ها. خواسته سر به سر تو بگذارد ينفر م كيمن ، حتما يخدا -

.طور مردم را تا حد مرگ نترسانند نيكنم تا ا يزنده م

:گفت داگوبرت

Page 209: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢١٠

مه راهم را گم كرده انيبود كه در م نيآمدنم هم ا ريعلت د. زود فرار كردم . توانستم هر دو نفرشان را بكشم يم. بودم دهيمن نترس يول -

.بودم

.طور خانم گرابن نيمن سكوت كرده بودم ،هم. توانست انجام دهد بر خود ببالد يآنچه كه م يكه درباره مياو را آزاد گذاشت ما

.سراسر وجودم را فرا گرفته بود يناگهان يوحشت

او با همان خنده . شده بود رهينشسته بود و به آتش خ شهياو غرق در اند. رفتند من به اتاق خانم گرابن رفتم منيكه بچه ها به اتاق نش يهنگام

:آورد گفت يهنگام گفتن نام من بر لب م شهيكه هم يا هانهيسف ي

. ميايكردم كه به اتاق تو ب ياالن داشتم فكر م نيترانت ، هم زهي، دوش يوا -

: دميپرس

؟ ستيباره چ نينظرتان درا -

زمان را فراموش كرده باشد و بعد . گرفته باشد به خانه برنگردد ميممكن است تصم. آورد يداگوبرت در نم يوقت سر از كارها چيآدم ه -

.داستان آن مردان نقاب دار را سرهم كرده باشد اورديب يكه بهانه ا نيا يبرا

.كنم يطور فكر نم نيمن ا يول -

اند ؟ قصدشان چه بوده است ؟ دهيكه دو مرد نقابدار او را دزد يكن يتو باور م يعني -

.است تزيكردند او فر يكه فكر م نيا يبرا -

:شد رهيبه من خ رتيبا ح او

؟ تزيچرا فر يول -

امكان . شده است دهيدادم او كمتر بدون آن د تزيمن آن كاله را به فر يروز ها از وقت نيا. را بر سر داشت تزياما او كاله فر. دانم يمن نم -

.است تزيكند فكر كرده اند كه او فر يم يآن كاله در جنگل سوار اند كه با دهيداگوبرت را د يدارد آن مرد ها وقت

را با خودشان ببرند ؟ تزيخواستند فر يحرف صحت داشته باشد اما چرا آنها م نيامكان دارد كه ا يليخ -

.را به شما نشان بدهم يزيخواهم چ يم. دييايخانم گرابن ممكن است به اتاق من ب. فهمم يمن نم -

.تخت گذاشتم يآوردم و رو رونيرا از كشو ب ريمن ت ميآنجا رفتبه يوقت

؟ زمي، عز ستيچ گريد نيا -

.بودم مانع فرو رفتن آن به پوست او شده است دهيخر شيكه من برا يكاله. نشان رفته است تزياست كه به طرف فر يريت نيا -

.كنند ياستفاده م ناتشانيتمر ياست كه برا ييرهاياز ت يكي نيا -

.نشانه رفته است تزيدر محوطه به طرف فر نيبله ، و موقع تمر -

آن را پرتاب كرده است ؟ يك -

.دانستم يكاش م. دانم يمن نم -

.زنند ينم ياديز بيها آس ريت نيمطمئنا ا -

Page 210: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢١١

.بزنند بيتوانند آس يم يخاص طيدر شرا -

.ترانت زهي، دوش يمرموز شده ا يتو كم -

؟ ديشو ينم يزيمتوجه چ. فرو رفته بود تزياست كه به كاله فر ي، آن قسمت ديبه نوك آن نگاه كن كياز نزد -

:گفت . را نداشت يشگيسرش را بلند كرد و نگاهش را به من دوخت حالت چشمانش آرامش هم يخم شد و وقت ريت يرو او

.آغشته اند يزيمن نوكش را به چ يخدا -

؟ ستيچ ديدان يشما نم -

كردند يآغشته م يرا با محلول ريآنها نوك ت. رفتند يو كمان به شكار گراز و گوزن م ريآورم در گذشته با ت يبه خاطر م. كنم بدانم يفكر م -

.....

: گفتم

زهر ؟ -

.سرش را تكان داد او

.گذارد يم يبرجا يلكه ا نيچن. ام دهيمن آن را د -

.كردم يشانيپر احساس

؟ ستيچ شيداشته اند او را بدزدند ، معنا ياگر آن دو مرد سع. نشانه رفته باشد تزيرا به طرف فر نيزهرآگ ريعمد ت ياز رو ياگر كس -

.گفتن ندارم يبرا يزيچون من چ. ترانت زهيتو به من بگو ، دوش -

.دانستم يكاش م -

يامكان دارد كس. كنند يم يراندازيت انهيوحش يبچه ها گاه گاه. باشد يگريد زيممكن است چ. ميكن يآن لكه اشتباه م يما درباره ديشا -

.را هدف گرفته باشد تزيبدون قصد فر

او را كرده باشد ؟ دنيو بعد قصد دزد -

.اند دهيآنها داگوبرت را دزد يول -

. تزيفر يبه جا يول -

.رسد يبه نظر م ياليخ يداستان كم نيا. خوب خانم -

.كند يبودن آنها را كم م يداد احتمال تصادف يكه پشت سر هم رو يدو اتفاق نيم اكن يفكر م -

؟ ميبكن ميتوان يحاال چكار م -

را شيدوبار زندگ دميخر شيكه من برا يآن كاله. نباشد زيآم تيموفق گريد يسوقصد ها ميحاصل كن نانياطم ديبا. ميباش تزيمراقب فر ديبا -

رنگ از زهر نباشد و اگر رييهدف پرتاب شده باشد و تغ يب ري، اگر ت مياگر اشتباه كرده باش. ميكن يبه عنوان اخطار تلق ديرا با نيا. نجات داد

يداده اند ، خوب ضرر رييكنت را بدزدند و بعد از ترس نظرشان را تغ ياز پسرها يكيبوده اند كه قصد داشتند يآن دو مرد فقط راهزنان

. مينكرده ا

Page 211: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢١٢

. يباش تزيدهم تا تو مراقب فر يكه بتوانم انجام م يمطمئن باش هر كار. ترانت زهيدوش يكه واقعا نگران شده ا منيب يم -

او فكر كرده بود اگر ما همراه . ديايو خانم گرابن قرار بود همراه من ب نديبب يخواست مرا در قصر سلطنت ياو م. ديرس انيليمياز ماكس يا نامه

.كمتر مشخص خواهد بود ميبرو گريهمد

: ديلب خند ريز. ديدرخش يم تيكه خانم گرابن به اتاق من آمد چهره اش از رضا يهنگام

ماند يپدر كراتز تمام صبح را كنار بچه ها م. ميكن يحركت م گريساعت د مين. دور نخواهد بود يليداشتم خ نانياطم. از طرف دوك يفرمان -

خوب است كه زن و شوهر يليخ شهيهم. ياعتماد كن دايبه فر يتوان يتو م. به او گفتم چشمش به بچه ها باشد . است يهم دختر خوب دايو فر

.بخشند يبه كارشان م يشتريتا آنجا كه من تجربه دارم ثبات ب. خانه با هم كار كنند كي رد

بود كه دهيرس جهينت نيكه خانم گرابن به ا نيكار كرده است و ا يتقاضا دايهمسرش فر يكالسكه ران برا نياشتا نزيادامه داد كه چطور پر او

معطر از خود نشان يدر درست كردن شراب و نوشابه ها يمترقبه ا رياستعداد غ ايچرا كه ال. كار هست دايفر يدر قصر برا يكاف يبه اندازه

.استفاده كند نهيزم نيتواند از وجودش در ا ياست و او م ادهد

انيليميآماده شدن و رفتن به قصر ماكس يدانست چقدر برا ياو م. زد يسربه سر گذاشتن با من حرف م يم خانم گرابن فقط براكن يم گمان

.تابم يب

تنها آن . نشده بودم كيحد به آن نزد نيمن قبال تا ا. ميرفت ادامه داد يكه به طرف قصر دوك م يو راهمان را از جاده ا ميشهر را دور زد ما

.بودم دهيكالكسبرگ و از شهر د يرا از پنجره ها

سر بر افراشته باشد و يپارك جنگل انياز م ديرس يبه نظر م. آمد يبه چشم م شتريشكوه و عظمت قصر ب ميشد يم كيكه به آن نزد همچنان

با سنگ ريناپذ ريقصر تسخ. بود دهيرج ها و مناره ها سر به فلك كشسر ما ب يباال. كوهستان است ي وارهيد يادامه شيوارهاياز د يكي ييگو

برج را نگاه كردم و مجسم كردم كه روغن داغ بر سر يسرم را باال بردم و باال. بود ستادهيكه صد ها سال درمقابل زمان ا يخاكستر يها

. زدير يم نيمتجاوز

شد سربازان با خشونت به ما نگاه كردند كيما نزد يكه كالسكه يهنگام. كردند يم فهيانجام وظ يبا لباس نظام يسربازان قصريدروازه يجلو

:زد اديكه خانم گرابن فر يو وقت

!سالم گروهبان -

:او گفت . كه آشكارا آرام شدند دميرا د آنها

. ميآمده ا نجايما طبق دستور ا -

: ديلب خند ريخانم گرابن ز. ميد باغ شوو وار ميدروازه ها بگذر انيسربازان اجازه دادند از م و

.؟ مهدكودك من آنجا بود ينيب يآن پنجره را م. گذشته ها افتادم اديمن ، يخدا -

.شود يم نهايخود وارث تمام ا ياو هم به نوبه . كند يدارد ما را نگاه م ديشا! او يبچه . بچه آنجاست كيخودم فكر كردم حاال با

ستادهيدر بزرگ ساخته شده از چوب بلوط ا يجلو يشتريسربازان ب. رفت يداند راه م يكه راهش را م يعتماد به نفس شخصگرابن با ا خانم

ازيگذشته امت ياو در زمان ها تيموقع. متقابل آنها شدم يو من متوجه خنده ديخانم گرابن به آنها خند. گرفتند يآنها چشم از ما برنم. بودند

Page 212: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢١٣

:او اعالم كرد . بود دهيدر قصر به او بخش يمخصوص

. ميآمده ا نجايما طبق دستور به ا -

ميما تعظ ياو به هردو. آنجا بود به خاطر آوردم يمراسم دسته جمع بيآوردن صل رونيمن گروهبان فرانك را كه هنگام ب. جلو امد يسرباز

:گفت . كرد

.، خانم ها دياوريب فتيطرف تشر نيلطفا از ا -

:گرابن سرش را تكان داد خانم

فرزندانت چطورند ؟ و بچه كوچولو ؟ -

.همه خوب هستند -

و خانم فرانك ؟ -

.خوب است ، متشكرم -

راحت بود ؟ مانشيزا -

. ديترس ينم يليبار خ نيبود كه ا نيعلتش ا. نسبتا خوب بود -

:گرابن سرش را تكان داد و گفت خانم

.اق شكار است ات نيا -

يالمثن ياتاق شكار قصر كالكسبرگ نسخه . وانتيح يو سر پر شده زهيتفنگ و ن... بود زانيساز و برگ آو واريد يرو. افتميآن را در خودم

سبك يها يمدور و تخته كوب ياز اتاق ها پنجره ها كيهر. سقف ها بلند بودند . گريد يكيو بعد ميرفت يگريما به اتاق د. اتاق بود نيا

.گذاشت يپشت آن تا كالكسبرگ را به تماشا م يشهر و دره يداشتند كه نما يياز آنها بالكن ها يبعض. را داشتند تبكگو

متوجه شدم كه حروف. ديرس يبه نظر م يقيحق يشده بود كه مانند درخت ينقاش يقرار داشت كه دور ان درخت يسالن بزرگ ستون بزرگ در

.قرمز و سبز به آن اضافه شده است

:داد حيكنم توض يبه آن نگاه م ديگرابن كه د خانم

.خط قرمز مخصوص مردان است و خط سبز به زنان تعلق دارد . است يخانوادگ يشجره نامه نيا -

فرصت كينزد يا ندهيبه خودم گفتم در آ. كنم ينبودم دوست داشتم به آن دست بزنم و آن را بررس انيليميماكس دنيآن قدر مشتاق د اگر

.بر آن افزوده خواهد شد زيكار را خواهم داشت و نام من ن نيا

دوك قرار ياتاق ها نجايا. شده بود يآن نقاش يو پرچم كشور رو يسلطنت يقرار گرفته بود كه سالح ها يو در مقابل ما در ميباال رفت يپلكان از

.داشت

را شيشد و او اخم ها ييراهنما يخانم گرابن به اتاق. فرش شده بود ميضخ يها يكه با قال ميشد ير را گشود و ما وارد داالنفرانك د گروهبان

. ميو من و گروهبان فرانك تنها ماند ديدر هم كش

را به شيپاشنه ها. هبان در را باز كرد گرو. دخول داد ياجازه انيليميماكس. در را نواخت . كرد ييدر راهنما كيجلوتر تا مقابل يمرا كم او

Page 213: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢١٤

.كرد و ورود مرا اعالم كرد ييغرا مي، تعظ ديهم كوب

:او گفت تاينها. ميديهم دو يبه سو ديدم يدر ما م گريكدي دنيهنگام د شهيكه هم يدر پشت سر من بسته شد و ما با همان روح سپس

. رميآن را بگ يتوانم جلو يوجه نم جياست و حاال به ه شيدر پ نيمراسم تدف. دميد يتو را م ديبا -

يقصر م يكه از كنار سربازان و دروازه ها يهنگام. برد انيشده بود از م جاديقصر در من ا يمرا كه به خاطر عبور از اتاق ها ياو ناآرام حضور

دشوار خواهد بود كه مرا انيليميماكس يم كه چقدر براآن گاه درك كرد. كردم يرا در اطراف خود احساس م يگذشتم سال ها سنت خانوادگ

است كه نيبا خود فكر كردم درست ا. ازدواج كرده است نايلهلميكه آنها اعتقاد داشتند او با و يهنگام. كند يبه عنوان همسرش به مردم معرف

:گفت انيليميماكس. مينگاه دار يراز خود را مخف... به خصوص در آن زمان ...

.تنگ شده بود ، لنشن تيچقدر دلم برا -

.رسد يسال به نظر م كيشبانه روز مثل كي. يتيسيمن ن كيتو نزد يوقت -

.دست به كار شوم ديجنازه تمام شود با عيمراسم تش يوقت. ديطول نخواهد كش يليخ -

. يهست التيا نيبه خاطر بسپار كه تو حاال حكمران ا. مراقب باش عشق من -

. ستيپروس ن يحت ايمثل فرانسه . است ، لنشن يكوچك التيا نجايا -

.مردمش يها و پروس برا يفرانسو يهمانقدر مهم است كه فرانسه برا.... دارد تيمردم همانقدر اهم ياما برا -

اجتناب راتييتغ. طور است نيشود هم ياو م نيجانش گريد يو شخص رديم يم يحكمران يوقت شهيهم. ميدار يحاد تيدر حال حاضر وضع -

ينيكه او ثابت كند ارزش جانش نيكنند تا ا ينگاه م ديشك و ترد ي دهيبا د ديآنها به حكمران جد. وجود دارد و مردم محتاط هستند يريناپذ

درست . از حكومت خلع كند او را ديو كوش ستاديدر برابر او ا ميكه عمو يدان يتو م. محبوب بود يليپدر من خ. را داراست يميحكمران قد

كار را نكرده نياگر ا. در آن زمان نامناسب كلبه را منفجر كردند گيلودو دانيكه مر يآور يبه خاطر م. ميكه ما ازدواج كرد يهمان وقت

.كرد يم رييتغ ام يبودند زندگ

:گفتم . را گرفتم شياو داشتم بازو يكه برا يخاطر ترس به

.مواظب خودت باش -

:داد نانيمن اطم به

را زهياو نتوانسته ال. برگشته ميپسرعمو. كردن وجود دارد يزندگ يبرا ياديز يزهايحاال چ. مواظب خودم نبوده ام نياز ا شتريوقت ب چيه -

.از او نداشته است يكس خبر چيه. شده است دياست كه او كامال ناپد نيمثل ا. كند دايپ

ممكن است مرده باشد ؟ -

و اگر زنده رميگ يهرطور كه باشد سراغش را م. كنم خودم به دنبالش خواهم رفت دايكه وقت پ نيبه محض ا. ميديفهم ياگر مرده بود م -

.كشم يم رونيرا از دهانش ب قتيباشد حق

.چندان مهم نباشد گريد ميكرده ا دايرا پ گريحاال كه ما همد ديشا -

يخودت خواه. يباشد دوست دارم تو در كنار من باش يهر وقت مراسم. يبا من باش نجايخواهد ا يچقدر دلم م يدان ي، نم زميلنشن عز -

Page 214: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢١٥

. ستيآسان ن يوجه زندگ چيبه ه. هستند فاتيبه تشر ديمف نجايكه چقدر ا ديفهم

.خواهم ينم يگريد زيچ مياگر ما با هم باش -

مانند گذشته آزاد گرياو د. است افتهي ريياو تغ تيكه هم اكنون موقع افتميدر. كوتاه باشد ستيبا يملزوما . ديرس انيزود به پا يليما خ مالقات

.نبود

يم يبيترت ديبا دياياگر نتوانست ب. باشد آن شب به كالكسبرگ خواهد آمد رياو گفت اگر امكان پذ. ميسخت بود كه از هم جدا شو مانيبرا

خواست مردم از ان نوع يشد و او نم يم ييمكرر باعث بروز اظهار نظر ها يگرچه مالقات ها. اورديكه خانم گرابن مرا به قصر دوك ب ميداد

توانست او را ينم نيبه جز ا زيچ چيبود همه بدانند كه من همسر او هستم و ه ليبكنند كه به طور قطع متداول بود ، او ما ييها يريگ جهينت

. د كن يراض

با دقت هرچه تمام تر انجام ديبا ميكن يدانستم هرچه م يامر آگاه بودم وم نيخواستم و مانند او از ظرافت ا يبود كه من هم م يزيهمان چ نيا

. ميده

.گروهبان فرانك ما را تا كنار كالسكه بدرقه كرد . صبرانه در انتظار من بود يگرابن ب خانم

يم شيبرا ندهيظرف چند روز آ. كنار گذاشته ام شيمعطرم را برا ياز نوشابه ها يكي. مت است خوشحالم كه سال نيبه خانمت بگو از ا -

.فرستم

. ميو به شهر و سپس به كالكسبرگ بازگشت ميآمد نييو از تپه ها پا ميو ما سوار كالسكه شد. فرانك از خانم گرابن تشكر كرد گروهبان

تابوت پارچه يرو. ننديگذاشته بودند ، بب شيبردم تا تابوت او را كه در آنجا به نما سايمن بچه ها را به كل. بود دهيدوك موقرانه خواب سايكل در

از سايدر چهار طرف تابوت شمع روشن بود و كل. بودند دهيشده بود ، كش يدوز يبرودر ييبا نخ طال يآن نشان خانوادگ يكه رو يمخمل مشك

. گل ها پر شده بود ي حهيرا

.گذشتند يو مردم غمزده از كنار تابوت م ديتاب يبه داخل م سايكل نيرنگ ياز پنجره ها نور

. دنديكش ياحساس كردم آنها نفس راحت مينور آفتاب قرار گرفت ريو ز ميخارج شد سايكه از كل يآرام بودند و هنگام يها به طرز معقول بچه

:كردند يمردم با هم زمزمه م

!داد يقرار م ريچقدر انسان را تحت تاث -

.بود كه در حال مرگ بود يادي، زمان ز چارهيكارل ب -

.را سروسامان دهد شيكارها ديحاال شاهزاده دوك شده است با -

.لذت ببرد شيجوان است از زندگ يبگذار تا وقت. است يجد يكاف ياو به اندازه -

..... ردياگر جنگ در بگ. سروصورت بدهد شيبه كارها ديبله ، او با. يآور يانه مبه شيبرا شهيتو هم! همه اش زن -

طاقت از دست دادن او را در جنگ . دميبه خود لرز. ارتش به جنگ برود ياو مجبور بود به عنوان فرمانده . آن قلبم درهم فشرده شد ازترس

.نداشتم

.آمدند رونيحكمفرما بود ب اسيكه در كل يزود از حالت گرفته ا يليها خ بچه

Page 215: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢١٦

:كرد شنهاديپ داگوبرت

. ميندازيبه مغازه ها ب يو نگاه ميبهتر است برو -

:خواست بداند يم زليل

دادن است ؟ هيحاال در انگلستان زمان هد ايآ -

..هم هست حيمس امتيق ديع يدادن است ول هيمخصوص هد سمسيتولد و كر يروزها قتيدادم كه در حق پاسخ

:گفت تزيفر

؟ ستين حيمس امتيق ديحاال ع -

. دمينظرشان را پرس. خرم يم يمنيآنها كاله ا يهمگ يبرا گفتم

:گفت نيغمگ يبا حالت تزيفر

.بود و داگوبرت آن را گم كرد ييجادو يكيفقط ان -

.غول آمد و ان را از سرم برداشت كي. در واقع من ان را گم نكردم -

: ديپرسملتمسانه تزيفر

وجود ندارد ، مگر نه ؟ يخانم ، غول واقع -

.شدند بيآنها غ شيالبته كه نه ، مدتها پ -

.و داگوبرت كالهم را گم كرد -

:افتاد هيبه گر زليل

.خواهم يم ييكاله جادو كيمن -

.باشند ييجادو زيآنها ن ديخواهند داشت و شا يكي يهمگ گفتم

نيتريو يرفتند و جول يراه م ييو بچه ها كاله برسر با خودستا. ميديكاله خر زيكوچك ن زليل يبرا يحت. ميديو كاله خر ميرفت بيترت نيبد

كردم شهر به خاطر مرگ دوك عزادار يادآوريكه به آنها نيتا ا دنديخند يم گريآنها به همد. كردند يچشم خودشان را نگاه م ريمغازه ها ز

:داگوبرت به من گفت . ستا

.شود يمن محسوب م ياو عمو. او شده است نيجانش گريدوك د كيكه نيا ايبر ستين يواقع يعزادار نيا -

:گفت تزيفر

.من هم هست يعمو -

:به اصرار گفت زليل

.من يو عمو -

:لب گفت ريز داگوبرت

.شد يدوك م ديالبته پدر من با -

Page 216: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢١٧

: گفتم

.شود يمحسوب م انتيطرز حرف زدن خ نيا. بس است داگوبرت -

يم انيليميماكس يبه جا ستيبا يكه پدرش م نيدر عجب ماندم كه فكر ا. به وجد در آمد انتيخ ياما داگوبرت از دورنما. متوحش شد تزيفر

.است دهيبود از كجا به سرش رس

در تابوت بخوابد ديكرد دوك است و با يداگوبرت فكر م. در تابوت دنيمشغول شدند ، خواب يديجد يآنها به باز ميديكه به قصر رس يهنگام

.كند يداد نقش دزدان در جنگل را باز يم حياو ترج. خسته كننده بود ينقش ني، اما ا

به همان شكل در زيما ن يپرچم قلعه . دميد يرا از اتاقم م يقصر سلطنت يافراشته مهين يپرچم ها. روز زنگ ها به صدا در آمده بودند تمام

.اهتزاز بود

دنيد يمن و خانم گرابن آنها را برا. در خود گرفته بود زيحاكم آنها را ن بتيپره يفضا. آمده بودند جانيها ، اگر چه آرام ، اما به ه بچه

:خانم گرابن گفت . ميبه شهر برد عيمراسم تش

.ممكن است رير غچند ساعت بعد تكان خوردن در شه. ميفتيزود راه ب ديبا -

، تماشا ميبود دهيرا د نياز برل انيليميكه مراسم جشن بازگشت ماكس يا همانخانهيهمان م يداده شده بود كه ما مراسم را از پنجره يبيترت

. ميكن

جاده به راه يريهمچنان كه در سراز. افكنده بودند اهيس يپارچه زين ديكش يما را م يكه كالسكه ياسب يو رو ميديپوش اهيلباس س يهمگ

:او گفت . او را سرزنش كرد تزيشروع به آواز خواندن كرد اما فر زليل ميافتاد

. يآواز بخوان نيدر مراسم تدف ديتو نبا -

.كرد دييحرف او را تا زيبار داگوبرت ن نياول يبرا و

گشت يهمه جا م شيچشمها. را پنهان كند جانشيتوانست ه ياو نم. ميعازم مراسم جشن هست ييبود كه گو يبه نوع بايخانم گرابن تقر رفتار

.آور بود رتيكرد كه ح يرفتار م ستهي، اما چنان شا

د و با بو زانيخانه ها آو ياز پنجره اهيس ينوارها. جا گرفته بودند دانيم يسكوها يآنها رو. شهر جمع شده بودند دانياكنون مردم در م هم

:خانم گرابن گفت . كامال عزادار به خود گرفته بود يافراشته شهر حالت مهين يوجود پرچم ها

. ميبرو همانخانهيشلوغ نشده به م يليبهتر است تا خ -

. ميگرفت ياپنجره ج يقبل جلو يدار سپرده شد و مانند دفعه همانخانهياسب و كالسكه به م. دميكش يمن نفس راحت ميديبه آنجا رس يوقت

همانخانهيم. شد صحبت كرد ياو م نيكه مرده بود و دوك كارل جوان كه جانش يدر جلو آمد تا با ما حرف بزند و از دوك كارل خوب همانخانهيم

:دار گفت

ديگرچه با. و آرام داشته باشد يطوالن يدوك جوان حكومت ميباش دواريبهتر است ام. ريخوب گذشته بخ يروزها ادي. ستيروزگار آشفته ا -

. ستيكننده ن دوارينشانه ها چندان ام ميبگو

:كردم و گفتم يناآرام احساس

Page 217: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢١٨

؟ ستيخبر تازه چ -

.شود يناپلئون هرروز جنگجوتر م نديگو يم -

كند ؟ ياو اعالن جنگ م ديكن يو شما فكر م -

.رسد يطور به نظر م نيا -

:زد اديكرد و فر را بلند ياليخ يتفنگ داگوبرت

. يتو مرد! بنگ ! بنگ -

:دار گفت همانخانهيم

.نخواهد شد نيكه چن ميباش دواريبهتر است ام -

زليدنبال او افتاد و ل تزيفر. داد يم يخواند و سالم نظام يرا م يگذشت سرود مل يما م يشروع به قدم رو كرد و همچنان كه از جلو داگوبرت

:گفت يخانم گرابن با آسودگ. وستيبه آنها پ زين

.خوب بچه ها ،هنوز جنگ شروع نشده است يليخ -

:گفت داگوبرت

.پدرم هم خواهد رفت . برم يشما را به جبهه م يهمه ! بنگ . روم يمن به جنگ م -

:گفت تزيفر

. ستيارتش ن ياو فرمانده -

.است ياصل يدر واقع او فرمانده . بله هست -

.دوك فرمانده است . ستيو نا رينخ -

.توانست دوك باشد يخواست م ياگر او دلش م. او فقط اجازه داده است دوك وانمود كند كه فرمانده است -

:گرابن گفت خانم

! دييقدر مزخرف نگو نيبس است بچه ها ، ا -

....پدرمن . ، گرابن ستيمزخرف ن -

بهتر ينيبب يزيچ يخواه ي، اگر م زليحاال ل. ستين يجنازه خبر عيمراسم تش دنياز تفنگ و جنگ و دوك نباشد وگرنه از د يحرف گريد -

. ينيكنار من بنش نجايا يياياست ب

.آورد نيريش يدنيبچه ها نوش يمن و خانم گرابن شراب و برا يدار برا همانخانهيو م ميگرفت يدر مقابل پنجره جا ما

كه ييجا سايشده و سرراهشان به كل رياز كوه سراز يموكب سواران به آهستگ. شد كيآغاز مراسم شل يبه نشانه ييتوپها يبرج قصر سلطنت از

.بود از شهر گذشتند دهيدوك آرم

. برد يبه آن سو م قيا قارفت و در آنجا شارون آن را ب يم اچهيگرفت و به ساحل در يم يبود كه تابوت در آن جا يسواران كالسكه ا همراه

.رفتند يم رهيبه جز كيو كنت فردر انيليميماكس ي، به رهبر كينزد شاوندانيتنها چند تن از خو

Page 218: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢١٩

يمخمل ارغوان يرسم يملبس به جامه انيليميو ماكس ديدرخش يم دينورخورش ريبودم در ز دهيهمان طور كه قبال د يمراسم دسته جمع بيصل

ايآ: شده بودم با خودم گفتم رهيپوست خز همچون قهرمان جنگل ، دور از دسترس ، در كالسكه نشسته بود و من همچنانكه به او خ ي هيبا حاش

دور از دسترس نبود و گريدانست من پشت پنجره هستم و لبخند زد د يكه او باال را نگاه كرد ، چرا كه م يشوهر من است ؟ اما هنگام قتاياوحق

من شوند و رژه يتوانستند مانع خوشحال يداشتند نم اهيكالهشان پر س يرو يپر آب يكه به جا يمارش شوم عزا و افسران يم حتدر آن هنگا

:زد گفت يكه ترس و احترام در ان موج م يداگوبرت با زمزمه ا. از مقابل ما گذشتند يآرامروندگان به

.پدرم آنجاست -

.اش گذاشته بود يكه بر كاله نظام ياهيو پر س شديدرخ ياش م نهيس يكه رو ييو مدالها ياس نظاماو آنجا بود ، خود كنت ، با لب و

لبانش ظاهر شد يمتكبرانه رو يباال را نگاه كرد و من احساس كردم لبخند زين او

كرد يخواست چون فكر م يرا م تزيفر يكردند و داگوبرت صندل يم يقرار يآنها ب. بود ريناپذ انياز نظر بچه ها پا سايزمان مراسم كل مدت

اما خانم . ندازديب نييرا هل دهد و پا تزيداشت فر ياو سع. نديخودش است و به عنوان فرزند ارشد حق اوست كه برآن بنش يبهتر از صندل

.نشاند شانيگرابن با حالت آرام خود آنها را سرجا

ف مارش عزا نواخت و كيموز يدسته . در كالسكه قرار گرفت رهيسفر خود به جز نيآخر يتابوت برا. ديرس انيبه پا سايمراسم كل تاينها

در دو طرف . گذراندند ابانهايزد كالسكه را از خ يسرشان موج م يرو اهيس يزره پوش شده بودند و پرها اهيس نياسب ها كه با مخمل سنگ

. داشتنديگام برم ازانكالسكه سرب

در موقع بازگشت كالسكه . سكوت كرده بود تيرفتند ، جمع يم اچهيگذشتند و به طرف جنگل و در يشهر م انيكه رژه روندگان از م يهنگام

شد يبازگردانده م سايبه كل يمراسم دسته جمع بيصل. همراه آن نبودند گريعزا د يبود و صاحبان اصل يم يكرد ، خال يكه تابوت را حمل م يا

.گرفت يقرار م سايكل ردابو در س

:خانم گرابن گفت . قبر ها برود ي رهيخواهد سرخاك مادرش به جز ياعالم كرد كه م اگوبرتد

.برم يمن بعدا شما را سر قبر دوك م ديباش يخوب ياگر بچه ها. را ندارد رهيكس حق رفتن به جز چيكه امروز ه يدان يخودت م -

:خواست بداند يم داگوبرت

؟ يك -

.اجازه رفتن به آنجا را ندارد ياست و كس نيكه روز تدف نيا يشود برا يامروز نم -

:گفت داگوبرت

.بهتر خواهد بود نياو از ا يجنازه عيمراسم تش رديپدر من بم يوقت -

چه طرز حرف زدن است ؟ نيبزرگ ، ا يخدا -

:خجالت زده گفت داگوبرت

.شته باشد دا يبهتر نيخواهم مراسم تدف يفقط م. رديخواهم او بم يمن نم -

:گفت تزيفر

Page 219: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٢٠

. ستيدوك ن نيبهتر از مراسم تدف يمراسم چيه -

: دياصرار ورز داگوبرت

.تواند باشد يم -

.قبر دوك بروند دنيتوانند به د يها نم يواال بعض دينزن يجنازه حرف عياز تش گريد -

..قرار بودند يب يحرف آنها را ساكت كرد ول نيا

شروع به متفرق شدن كرد تيرا برگرداندند و جمع بيكه صل يكردم كه مورد قبول واقع شد و ما تا هنگام شنهاديحدس و گمان را پ يباز من

. ميبه آن ادامه داد

آن تيكه جمع ميافتيدر ميوارد شد همانخانهيم ييرايو به اتاق پذ ميآمد نييكه پا ياما هنگام ميبازگرد ميتوان يم يگرابن فكر كرد به زود خانم

:خانم گرابن گفت . بود ميقادر به حركت خواه يقدر انبوه است كه ما به سخت

.شود يكاسته م تياز انبوه جمع ميكه آماده حركت شو يتا زمان ميرو يما به طرف اصطبل ها م -

شياو را دنبال كردم و صدا. كه در جنگل افتاده بود نگران بودم يرا نگاه كند و من به خاطر اتفاق تيتا جمع ديدو رونيب همانخانهياز م داگوبرت

وهبانگر. باال رفتم . و به من اشاره كرد دياو داگوبرت را كنار كش. داگوبرت را گرفته بود يكه بازو دميسپس گروهبان فرانك را د. زدم

:گفت . كرد ميرا به هم كوفت و تعظ شيفرانك پاشنه ها

بيمواظب ج ديبا يتيجمع نيدر چن. خلوت تر خواهد شد ي، آن وقت به طور قابل مالحظه ا ديتامل كن قهيده دق. غ است شلو يليخ رونيب -

.امروز روز كار آنهاست .آمده اند نجايها دور تر به ا ليتمام دزد ها و گدا ها از ما. ديبرها باش

.كرد ميوتعظ ديرا برهم كوب شياو مجددا پاشنه ها. گرابن باال آمد خانم

شما دنياو از د. ديرو يما نم يگرتشن و بچه ها به خانه دنيد يچرا برا. ديصبر كن قهيگفتم بهتر است چند دق ياالن داشتم به خانم م نيهم -

.خوشحال خواهد شد

.را كه قولش را داده بود همراه آورده بود ياست و آرزو كرد كه كاش نوشابه ا يگرابن گفت فكر خوب خانم

.شما خوشحال خواهد شد دنياز د نيروشن اشتا ياز تمام نوشابه ها شتريب يلياو خ. ستيمهم ن -

.گرابن چهره اش روشن شد خانم

.مودبانه باشد يليمن خ ينسبت به نوشابه ها ياظهار نظر نيكنم چن يفكر نم -

: گفتم

.هم بهتر است يليبه شما خ نسبت يتعارف نيچن -

كنار يآنجا بود كه گلدانها يكوچك يكوچه . ميرا پشت سر گذاشت ياصل ابانيما باز كرد و ما خ يبرا تيجمع انيدر م يفرانك راه گروهبان

.كوچك بود اطيح كيمانند . كرده بود بايز يليپنجره آن را خ

كنار يمجردهها در سربازخانه ها يخانه دارند ول نيمثل ا يكوچك يدانهايمتاهل در سرتاسر شهر در م نيگرابن به من گفت كه محافظ خانم

.كنند يم يقصر زندگ

Page 220: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٢١

ديكش يم يدر حدود شش ساله ، نقاش يكينشسته بودند نيزم يدو بچه رو. ميگذاشت منيقدم به اتاق نش مايما مستق. از خانه ها باز بود يكي در

:گروهبان فرانك گفت . با آجر مشغول بود يود چهار ساله به بازدر حد يگريو د

. ديآور يرا به جا م يمطمئنا شما خودتا مراسم معرف. سر پستم برگردم ديو حاال من با. ، گرتشن ميدار همانيم -

:گرابن گفت خانم

. يبه من اعتماد كن يتوان يم -

او . شده بودم چون فورا او را به جا آوردم رهيبه گرتشن فرانك خ يوصف ناكردن يرتيح ، چرا كه فقط با دميگفت كه من نشن يزيبعد چ و

.بود و آنها به من گفتند كه مرده است شانيپر اريكه بس يدختر. بودم دهيد مارستانيگرتشن شوارتز بود كه هنگام تولد فرزندم او را در ب

.و دانستم كه او هم مرا شناخته است دميشد د داريكه در چهره اش پد يزده ا رتيكرد اما من حالت ح ميبه من تعظ او

:سپس گفت . ميجا هست كيدو عنكبود در ييگو. زد يكرد و لبخند م يگرابن ما را نگاه م خانم

چطور است ؟ دتينوزاد جد -

:گفت گرتشن

.است دهيخواب -

، گرتشن ؟ يامدين رونيمراسم ب دنيد يپس تو برا. دوم پدرش خواهد شد ياو نسخه نديگو يم -

:من بود گفت يكه چشمانش هنوز رو يدر حال گرتشن

. اورميتوانستم بچه ها را با خودم ب ينم -

حال خودت . آوردم يمعطر را با خودم م ينوشابه مييآ يم نجايدانستم ا ياگر م. بود اديجا ز. ييايب همانخانهيتو هم نزد ما به م يتوانست يم -

...خسته يخوب است ؟ كم

:به سرعت گفت گرتشن

....و خانم -

:گرابن گفت خانم

.ترانت زهيدوش -

.در چشمان من گره خورد چشمانش

؟ ديدار ليم يزيچ يرفع خستگ يترانت ، برا زهيدوش -

. اشامنديب يزيكنم بچه ها دوست داشته باشند چ يفكر م يول. ميديشراب نوش همانخانهيما در م -

:گفت داگوبرت

. ميخواه يبله ، م -

.با او تنها صحبت كنم ديبا: رفته بود با خودم فكر كردم يدنيآوردن نوش يكه برا يهنگام

داشت . داد نگاهش به چشمان من بود يرا به من م السميكه گ يهنگام. گذاشت و به ما شراب تعارف كرد زيم يرا رو ينياو برگشت س يوقت

Page 221: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٢٢

.كند يم يمن از گفتن خوددار يگفت كه مرا شناخته است و از ترس ناراحت يبه من م

:داگوبرت به بچه ها گفت . آورده بود كيبچه ها نوشابه و ك يبرا او

.دادم يمن آنها را فرار يخواستند مرا بدزدند ول يدو راهزن م -

گفت ك تزيفر. دادند ياو در جنگل گوش م ياليخ يماجراها مشتاقانه به بچه

.مرا بر سر گذاشته بود و آن را گم كرد يياو كاله جادو -

:داد ، سپس گفت يخانم گرابن نشسته بود و گوش م. به صحبت پرداختند ييكاله جادو يانها درباره سپس

رز باغچه ات چطور است ، گرتشن ؟ يرشد گل ها -

:داد پاسخ گرتشن

.كنند يخوب رشد م يليخ -

:گرابن گفت خانم

.كنم شانيدايدانم كجا پ يخودم م. ييايخواهد با من ب ينه ، نم. ندازميبه آنها ب يدوست دارم نگاه -

:آهسته گفت ييبا صدا. دنبالش رفتم . به آشپزخانه رفت . به من نگاه كرد گرتشن

.فورا شناختمت -

...و مادربزرگت پسربچه را برده است يآنها به من گفتند تومرده ا. توانستم باور كنم ينم يتم ولمن هم تو را شناخ -

:سرش را تكان داد او

.دختر كوچك بود كياو . من مرد يبچه -

؟.....پس چرا -

.سرش را به حالت استفهام تكان داد او

.به عمد به من دروغ گفت نيفهمم چرا دكتر كل ينم -

:زده بود ، گفت رتيح زين او

تو افتاد ؟ يبرا يو چه اتفاق -

. ديبا كاله سف ديصورت كوچك سف كي. دمياو را در تابوتش د. دختر كوچك كي. من مرد يبچه -

:تكان داد قيتصد يسرش را به نشانه او

. دميد يخوابش را م ياديز يتا مدت ها. بود نطوريمن هم هم يبچه -

به سرت آمد ؟ واقعا چه -

گفت فرانز از او خواسته است از . كرد يفرانزمن بود و او مرا همراه كيهانس دوست نزد. و من به خانه آمدم ديباالخره مادربزرگم مرا بخش -

ضاچون هانس از اع. خوشحال شد يليو مادربزرگم خ ميما ازدواج كرد بيترت نيبد. به من و فرانز عالقمند بود شهيمن مراقبت كند و او هم هم

Page 222: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٢٣

؟ يتو چكار كرد. كردم يمن كابوسم را فراموش كردم و دوباره احساس خوشبخت جيگارد دوك بود و به تدر ي

.من به انگلستان بازگشتم -

؟ يدوباره ازدواج نكرد -

.تكان دادم يمنف يرا به نشانه سرم

كه نيآن با هانس صحبت كردم و ا يدرباره . دميند ديخواب آن صورت كوچك را با كاله سف گريبچه اول ما متولد شد د يوقت فيچه ح -

وقت تو را چيمن ه. ادامه دادم ميبه اتاقم آمد و من به خاطر او به زندگ بهيغر يسيدختر انگل كيخواستم خودم را بكشم و چطور يچطور م

. ميرا مالقات كرد گريصورت همد نياست كه ما دوباره به ا بيكنم و چقدر عج يفراموش نم

: گفتم

كار را به من نيو ا ميرا مالقات كرد گريما همد. خانم گرابن به انگلستان آمده بود . درس دهم يسيبرگشتم تا به بچه ها انگل نجايمن ا -

.كرد شنهاديپ

:گفت او

.كند يم يبيعج يسرنوشت چه كارها -

.آور است رتيو ح بيعج يليخ زيهمه چ -

دستم را گرفت ك يبه آرام او

دانم چه ينم. كردم ي، خودم رااز پنجره پرت م يآمد ياگر تو آن روز به اتاقم نم. كنم يفراموش نم يرا كه در حق من كرد يكار چوقتيه -

حالت مرا نيا. در تو وجودداشت زكارانهيپره يحالت. ياز آن نزد يتو حرف. يغم من داشته ا ينيبه سنگ يدانستم تو هم غم يم. يداشت يحالت

ينترس ، به كس يول... تو با هانس حرف زده ام يمن اغلب درباره . ونميسعادتمندم را به تو مد يو من زندگ.... كرد قيكردن تشو يبه زندگ

.بزنم يمن حرف يتو نخواه ديكنم شا يفكر م. به هانس يحت....ام دهيكه تو را د ميگو ينم

.را تكان دادم سرم

.كس نخواهم گفت جيپس به ه -

: گفتم

. يبه من گفت تو مرده ا نيبفهمم چرا دكتر كل ديبا -

.او بودند مارستانيدر ب ياديزنان ز. اشتباه گرفته بود يگرياو مرا با كس د ديشا -

موضوع يول. و مادربزرگت بچه را گرفته است ياو به طور واضح گفت كه تو مرده ا. وجود نداشت ياشتباه. طور باشد نيكنم ا يفكر نم -

چرا ؟. برعكس بود

دارد ؟ تيقدر اهم نيا يعني -

.مهم باشد يليخ... كنم كه ممكن است ياما احساس م ستميمطمئن ن -

:بود ستادهيدرگاه ا انيگرابن در م خانم

Page 223: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٢٤

خوب رشد كرده اند اما يليمن ، آنها خ زيدرست است ، گرتشن عز. دييآ يدانستم شما دوتا با هم كنار م يم. ديكن يباهم صحبت م ديدار -

.مواظب شته باش

.بوده است ستادهيدر عجب ماندم كه چه مدت آنجا ا. زد يلبخند م ميو مال انهيموذ او

مرا در يبود زندگ يبياز راز عج يگريد يجنبه نيا. ميتا آنچه را كشف كرده بودم به او بگو ديايب انيليميتاب بودم كه هرچه زودتر ماكس يب

.بر گرفته بود

. دميكش ينفس راحت ديآ يبا اسب از جاده باال م دميكه او را د يبودم و هنگام ستادهيبرج به انتظار ا يپنجره پشت

ديرانده بود تا به من بگو نجايبه ا ياو با عجله از قصر سلطنت. توانست بماند يافسوس كه نم. و من در آغوشش قرار گرفتم دياز پله ها باال دو او

ريناپذبه وجود آمده بود چرا كه جنگ با فرانسه اجتناب يسخت طيشرا. به كالرن باك برود شيمجبور است بدون فوت وقت با چند تن از وزرا

بود يشد و رفتن او به آنجا ضرور يروشن م ستيبا يكالرن باك م يدر عهدنامه يشروط خاص يجنگ نيدر صورت وقوع چن. ديرس يبه نظر م

.

.بار او را از دست داده بودم كيقدر نگران بودم ، آخر قبال نيجهت ا يكنم ب يگمان م. رفتن او مرا به وحشت انداخت فكر

كه دورشدن او را يهنگام. گردد ، و به محض بازگشت نزد من خواهد آمد يهفته ، بازم كيداد كه پس از چند روز ، حداكثر نانيمن اطم به

يچند روز از من دور م يبرا يكه حت يهنگام شهيهم دميترس يم. وجودم را فرا گرفت يو ناامن يشانياز پر يكردم احساس وحشتناك يتماشا م

.داشده باشم ياحساس نينشد ، چ

ستيبهتر ن ايچه را كه آن روز از گرتشن فرانك كشف كرده بودم به او نگفته ام و در عجب ماندم كه آگذشته بود كه به خاطر آوردم آن يچند

مطلعتواند از ماوقع داستان مرا ياو م ايآ نميرا مالقات كنم و بب نيبروم ، دكتر كل مارستانيبه ب انيليميغصه خوردن به خاطر رفتن ماكس يبه جا

. ريخ ايسازد

شياو ب. مينبودم علت آن را بگو ليما يخواهم بروم ول يگفتم كه م يبه خانم گرابن م ديبا. ديبه آن فكر كردم بهتر به نظرم رس شتريب هرچه

. در فكر آنها هستم شهيآشنا شده ام و هم يبه او گفتم در كالرن برگ با اشخاص. او را نداشتم ياز حد كنجكاو بود و من تحمل پرسش ها

: ديسپر

؟ ينامه ننوشته ا شانيابر -

. نمينه اما دوست دارم بروم و آنها را بب -

توانم جواب يمن نم فتديب تيبرا ياگر اتفاق. يدوست ندارم تنها سفر كن يول. ساعت راه است كيدر حدود . يبا قطار برو يتوان يم -

.نه ، من با تنها رفتنت مخالف هستم . واالحضرت را بدهم

. ديايگرتشن فرانك بخواهم همراه من بتوانم از يم -

چرا ؟! گرتشن فرانك -

ناراحت يليكه هانس به جبهه برود خ نياز فكر ا. همه حرف از جنگ او را نگران كرده است نيبه نظرم ا. او خوب است يگردش برا يكم -

.است

Page 224: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٢٥

:گرابن متفكرانه سرش را تكان داد خانم

.كنم ياز انها مراقبت م ديآورم تا شما برگرد يم ننجايرا به ا شيمن بچه ها. خوشحالم كه ازاو خوشت آمدده است . خوب است شيبله برا -

.كوچك است يليالبته بچه اش خ -

كوچك مواظبت كنم ؟ يبچه كيتوانم از يمن نم يكن يفكر م -

با يكند فورا همراه يخانم گرابن از بچه هاش مراقبت م ديكه فهم ي، اما هنگام متعجب شد يلياول خ ديسفر را شن شنهاديكه گرتشن پ يهنگام

. رفتيمن را پذ

خواهم قبر كودكم را يفقط به او گفتم م. دهم حيتوض شيتوانستم برا يخواهم دوباره به آنجا بازگردم و من نم يشده بود كه چرا م جيگ او

كار را بكند نياست هم ليما زيو او گفت او ن نميبب

گذشت و من يم بايز يكوهستان ها انيقطار از م. ميمرا به شهر برد و ما آنجا گرتشن را سوار كرد نياشتا نزيپر. قطار ساعت ده را گرفتم ما

.آنها لذت ببرم دنيتوانستم از د يداشتم م يشاد تر م ياگر حالت

ميديآن را كه ما برگز. در انجا وجود داشت همانخانهيكوچك بود و فقط دو م يليخشهر . ميرفت همانخانهيم كيبه مايصرف غذا مستق يبرا ما

.الوقوع بود بيصحبت ، جنگ قر يمانند روشن برگ موضوع اصل زين نجايبود و در ا يعمال خال

كه قصد داشت خودش را يبه روز او دميو من فهم دي، گرتشن سرش را باال گرفت و به پنجره نگاه كرد و لرز ميديرس مارستانيكه به ب يهنگام

:گفتم . به خاطر آوردم دميرا د نگتونيرا كه خواهران الك يدر آنجا روز. كند ياز آن پنجره پرت كند ، فكر م

.بروم نيدكتر كل دنيخواهم به د يمن م -

: ديپرس گرتشن

چرا ؟ يول -

.خواهم از او بپرسم فرزندم كجا دفن شده است يم. نمياو را بب ديبا -

.را گرفتم نيدر را پاسخ گفت و من سراغ دكتر كل يمستخدم. ميو زنگ زد ميباال رفت وانيا ينكرد و ما از پله ها به سو ياعتراض او

يياو ما را به اتاق انتظار راهنما يشوقتشد ما با كمال خو يحاصل م يكه در آن صورت سفر من ب ستيآنجا ن گريكه دكتر د ديداشتم بگو انتظار

:گفتم . كرد

.، گرتشن يمنتظر بمان نجايخواهم تو ا يروم م يم نيدكتر كل دنيد يبرا يوقت -

مرا به زهيكه ال يهنگام: آورم يآنجا را خوب به خاطر م. وارد شدم رفتيپذ يرا م مارانشيب نيكه دكتر كل يمن به اتاق قهياز حدود ده دق بعد

:گفت ياو با مهربان. ميوارد شد نجايآورد اول به ا نجايا

. دينيلطفا بنش -

: نشستم

.من هلنا ترانت هستم . ني، دكتر كل ديآور يشما مرا به خاطر نم -

مرا يكه وارد شدم به سخت يكرده بودم چرا كه هنگام ريمن او را كامال غافلگ. را كه بر او وارد كرده بودم ، پنهان كند ينتوانست شوك او

Page 225: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٢٦

.گذشت يبود مدتها م دهيكه مرا د يبار نيبود و از آخر تهينگرس

:گفت . خوب به خاطر آورد يلياحساس كردم كه او مرا خ ياما به نوع. را درهم گره كرده و اسم مرا تكرار كرد ابروانش

.خانم هلنا ترانت -

: گفتم

.... زهيدوش -

...بله ، متاسفم -

: تمگف

.آوردم ايبه دن يآمدم و بچه ا نجايمن ا -

؟ ديبود نجايشما ا شيچند وقت پ... دارم ياديز مارانيترانت ، من ب زهيخوب ، دوش -

.نه سال قبل -

: ديآه كش او

....گذشته است و شما دوباره ياديزمان ز -

.وجه چيبه ه -

دارد ؟ يگريبار علت د نيشما ا يمراجعه ديشا -

.شود يم يدگيخواهم مطمئن شوم كه به آن رس يم. نميخواهم قبر كودكم را بب يمن م. طور است نيهم -

بعد از نه سال ؟ ديگفت... بار نياول يبرا -

.بازگشته ام نجايبه ا رايمن اخ -

.طور نيكه ا -

؟ ني، دكتر كل ديحاال مرا به خاطر آورد -

.م كنم به خاطر آورده باش يگمان م -

.بود نجايشوارتز هم ا زهيبه نام دوش يبودم خانم يبستر نجايكه ا يدر زمان -

.آمد ادميبله ، حاال -

.او مرد و مادربزرگش بچه را قبول كرد ديشما به من گفت -

.داشت يزيدخترك وضع رقت انگ. به خاطر او شده بود ياديز ياهويه. آورم يم اديبله ، آن را به -

: گفتم

.كرد خودش را بكشد ياو سع -

آورم كه بچه اش زنده يم اديبه . ميشده بود رتزدهيما ح. زنده بماند مانشيبود كه نتوانست بعد از زا بيعج يليخ. آورم يبله ، به خاطر م -

.ماند

Page 226: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٢٧

.بچه اش بود كه مرد نيا. نياما او زنده ماند ، دكتر كل -

. دينك ينه ، مطمئنم كه شما اشتباه م -

. ديآن را ثابت كن ديتوان يشما م ايآ -

؟ ستيچ نجايبدانم قصد شما از آمدن به ا لميترانت ، ما زهيدوش -

كرد و يم يزندگ نجايا يگياو در همسا. حاصل كنم نانيو از آنچه سر گرتشن شوارتز آمد اطم نميخواهم قبر فرزندم را بب يم. به شما گفتم -

....

.؟ اما او مرده است ديدوباره او را مالقات كن ديتوان يم ديفكر كرد -

.؟ من به خصوص عالقمندم بدانم دييبه من بگو نانيو با اطم ديخودتان را نگاه كن يپرونده ها ديتوان يم ايآ -

توانستم بفهمم چه بر يم ديشابودم يبروم و اگر مراقب م شيبا دقت پ ديكردم با ياحساس م. دانستم چرا ينم قايدق. ديتپ يبه شدت م قلبم

ك ياز . آوردم يكرده بود ، به دست م كيكه هنوز گذشته مرا تار يراز و رمز ديكنم كل دايرا پ زهيتوانستم ال يو اگر م. آمده است زهيسر ال

:او گفت . بود شانيدانست من كه هستم و از بازگشت من پر ياو م. رفت يطفره م قتياز گفتن حق نيدكتر كل. داشتم نانياطم زيچ

.با شما صحبت كنم مارانميب يكه من درباره ستيدرست ن -

.ندارد يتياما اگر آنها مرده باشند اهم -

ام او دهيشن. ندارد يا دهي؟ و رفتن به مالقات مادربزرگ او فا دينياو را دوباره بب ديخواه يشوارتز مرده است شما چطور م زهيدوش ياما وقت -

.كشور رفته اند نيقبول كرده و از ا يبه فرزند يكسان زياست و بچه را ن مرده زين

:ادامه دادم . شد يو نگران م ريدرگ شتريهرچه ب دكتر

.خواهم شد يكه گرتشن شوارتز واقعا مرده است من راض ديده نانيبه من اطم دياگر شما بتوان -

.خواهد يرا م يخاص ياو به پرستار گفت كه پرونده . ظاهر شد يپرستار. سپس به طرف زنگ رفت . مكث كرد ديآه كش او

. گفتم به انگلستان بازگشته بودم . كرده ام يگذشته چه م يسال ها يكه ط دياو از من پرس اورديتا پرستار پرونده را ب ميكه منتظر بود يمادام

. ميايب نجايبه ا يسيانگل سيتدر يبودم كه برا افتهي يتيسپس موقع

؟ دينيقبر فرزندتان را بب دياو آن وقت بود كه مصمم شد -

: گفتم

.بله -

ياديكوچك ز يها زهيدر قبرستان خاكر. شوند يم دايمشكل پ يليخ عتايشود طب ينم يدگيشما كه هرگز به آن رس يمثل قبر بچه ييقبرها -

.رفته اند انياز م بايشود كه در اثر مرور زمان تقر يم دهيد

:او پرونده را باال گرفت ... خيدر تار. پرونده را آورد پرستار

.گرفتند يبچه اش را به فرزند. درگذشت مانيبله ، گرتشن شوارتز هنگام زا -

: گفتم

Page 227: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٢٨

. نيشما اشتباه است ، دكتر كل يپرونده -

؟ ستيمنظورتان چ -

.گرتشن شوارتز نمرد -

كه او نمرده است ؟ ديمطمئن باش ديتوان يچطور م -

.ام دهيكه او را د نيا يبرا. مطمئنم يليمن خ -

؟ ديا دهياو را د -

.كند يم يبه نام گروهبان فرانك ازدواج كرده و در روشنبرگ زندگ ياو با مرد. بله -

:، با لكنت گفت افتيسكوت چند لحظه ادامه . آب دهانش را فرو داد او

.امكان ندارد -

:شدم و گفتم بلند

دهد يگرفته اند ، نشان م يكه بچه اش را به فرزند خواندگ نيشما مرگ گرتشن شوارتز و ا يچرا پرونده ها رتميدر ح. دارد قتيچرا حق -

؟ ستيشما چ ي زهيانگ.

.شده باشد يممكن است اشتباه. فهمم ي؟ من نم زهيانگ -

. دينيشما او را بب لميدارم كه ما يدوست . ديلحظه مرا ببخش كي ياشتباه شده است ؟ برا -

:به گرتشن گفتم . كند من به اتاق انتظار رفته و با گرتشن بازگشته بودم يكه بتواند اعتراض نياز ا شيپ

. ديرا مالقات كن گريهمد نيدوست دارم تو و دكتر كل -

:شروع به صحبت كرد . شد رهيبه او خ دكتر

.... يچ... يچه كس -

: گفتم

كه او مرده ... ديطور به من گفت نيا ديشا اي.... ديكرد ياما فكر م. ديشناس يشما او را با نام گرتشن شوارتز م. خانم فرانك هستند شانيا -

.؟ او زنده است دينيب يم. است

؟ ديدينقشه كش... شما . با هم نجايا.. . شما دو نفر . فهمم ياما من نم -

. ني، دكتر كل ميآورد ايشما به دن مارستانيدر ب ييما هردو بچه ها -

...بله ، بله -

. رفتنديپذ ياو را به فرزند يگرتشن زنده ماند و اشخاص يبچه ديشما به من گفت -

.هستند نجايشوارتز ا زهيكه دوش ديشما به من نگفت. شده است يبه طور قطع سوتفاهم -

.گفت يطور م نيشما ا يپرونده . كه او مرده است ديداشت نانيحاال خانم فرانك هستند ، اما شما كامال اطم شانيا -

.گذشته است ياديشوارتز زنده ماندند ، اما همانطور كه گفتم زمان ز زهيخوشحالم كه دوش. است ياشتباه دفتر كيحتما -

Page 228: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٢٩

؟ ديداده ا ليتشك يپرونده ا نيچطور شما چن -

.بود افتهيدوباره باز بايآرامش خود را تقر. را باال انداخت شيها انهش

.به شما بكنم يتوانم كمك ينم نياز ا شتريمتاسفانه ب. ديآ يم شيپ شهيترانت ، اشتباه هم زهي، دوش ديدان يهمان طور كه خودتان م -

: گفتم

؟ ديرا به من بده لبرگيآدرس خانم گ ديتوان يم ايآ. ديبتوا ديشا -

: ديپرس. بدهد بينتوانست مرا فر يابروانش را در هم گره كرد ول او

او دوست شما نبود ؟ -

.من او را گم كرده ام -

.كنم يتوانم به شما كمك يمتاسفم كه نم. گرفتار هستم يليكه من خ ديكن يترانت ، شما درك م زهيو حاال دوش. طور نيهم هم من

به مغزم خطور كرده بود كه همان طور كه يناگهان يا شهيزده بودم چرا كه اند جانيمن ه. كرد ييراهنما مارستانيب رونيما را با سرعت به ب او

.به من قبوالنده باشد كه فرزندم مرده است لهيگرتشن زنده مانده است ، ممكن است به ح يبه ما باورانده بود كه بچه رنگياو با ن

.فرزندم كجا دفن شده است دينتوانست به من بگو. ديرا به من بگو اتيانست جزئنتو او

: ديرس ياز آنتون ينامه ا. بگذارم انيداشتم كه با او در م ياديز يحرف ها. بازگردد انيليميآرزو داشتم ماكس چقدر

دارد نهيريد يفرانسه جنگ طلب است و با پروس دشمن. يآنجا باش اميا نيمن دوست ندارم تو در ا. رسد اوضاع آنجا آشفته است يبه نظر م -

يكاف. شوم يناراحت م يفكر كه تو آنجا باش نياز ا.... طور خواهد شد نياست كه هم نيبرا يعموم ي دهيوبه عق... اگر جنگ شروع شود .

...گردانم يو تو را باز م ميآ ي، فورا م يبفرست ينامه ا فقطاست

دواريام. به من فكر نكند گريخواست د يعالقه داشتم كه دلم م يمن آن قدر به آنتون. كرده ام دايرا پ انيليميماكس مينبود كه به او نگو عادالنه

آرزو قلبمو با تمام . داشت ، در خود داشته باشد ازيهمسر خوب ن كيدر وجود يكه مادرش به او اشاره كرده بود تمام آنچه آنتون يبودم دختر

.عاشق او شود و مرا فراموش كند يكردم انتون يم

.دادم يقرار م انيتوانستم او را در جر يكه م نيمحض ا به

. نبود يكار آسان. كردم توجهم را به كارم معطوف دارم يم يمن مشغول درس دادن بودم و سع. فراوان به كالس آمد يجانيگرابن با ه خانم

يم داياعتقاد پ شتريو ب شتريهرچه ب. توانست داشته باشد يم ييچه معنا دميپرس يكردم و از خودم م يفكر م نيكل مرتب به مالقاتم با دكتر

.مرگ دخترك كوچكم وجود دارد يدرباره يكه راز دمكر

آرزو داشتم با او . باشد انيليميبودم كه ماكس دواري، با تمام وجود ام دميپر ياز جا م دميشن يرا در محوطه م يسم اسب يزمان كه صدا هر

:خانم گرابن گفت . كنم دايپ نيدكتر كل بيرفتار عج يبرا يمنطق يليكه اطرافم را فرا اگرفته بود دل يصحبت كنم تا از تمام راز و رمز

. نايلهلميدوشس آمده است ، و -

: دميسبود ، پر يو البته به خاطر دستپاچگ ديرس يكه به گوش خودم متكبرانه م ييصدا با

خواهد ؟ ياو چه م -

Page 229: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٣٠

.تو آمده است دنيد ياو برا -

من ؟ دنيد يبرا -

.او در سالن منتظر است . ديگو يطور م نيخودش ا -

: ديپرس داگوبرت

دوك هم با اوست ؟ -

:گرابن پاسخ داد خانم

.ند هاش در كالسكه منتظر هست مهيدوتن از ند. الاقل در سالن تنهاست .... نه او تنهاست -

: گفتم

. نديخواهد مرا بب يكنم چرا م يتصورش را هم نم يحت. روم يفورا نزد او م -

.ادامه دهند ميكه مشغول خواندن بود يبچه ها گفتم به خواندن كتاب داستان به

ريز. ديرقص يم جانيچشمانش از شدت ه. را باال انداخت شيكه در اتاق پشت سرما بسته شد خانم گرابن به من نگاه كرد و شانه ها يهنگام

:لب گفت

.دارد ييچه معنا نيدانم ا ينم -

؟ نديخواهد مرا بب ياو گفت م -

.در چشمانش است يرا گفت و نگاه خاص نيمطمئنا هم -

؟ يچه جور نگاه -

:گرابن گفت خانم

كه در كوه يخيام دهيكه شن ييو تا جا. سرد لرز آور . سرد يليخ. سرد . باشم دهيد خيكه تا به حال كوه نينه ا. اندازد يم خيكوه اديمرا به -

. ديتوان د ياز آن است كه در سطح آب م شتريب يليوجود دارد خ خي

....در عجبم اگر -

يتو به زود. باشد يتواند خبر بد يم نياو ا يبد و برا يبخصوص خبرها. شوند يخبرها زود فاش م. ميتوانم بگو يداند ؟ نم يم يزيچ يعني -

. يرو يدر آن صورت راه را غلط نم. اوريمن خطاب كن و كمال احترام را به جا ب يفقط برو و او راه بانو. يفهم يم

كه او خود را همسر قتيحق نيت اتوان گف يحداقل م. دور ياما فقط از فاصله . بودم دهيدو بار د اي كيزن را نيا. لرزم يشدم م متوجه

او نبود كه ايگناه من نيا. نبود نيدر حق او مرتكب شده ام ، كه چن يكردم ظلم ياحساس م. بود يدانست ، براش زنگ خطر يم انيليميماكس

. ميقرار گرفته بود يتيموقع نيچن درما

: او گفت. نشسته بود زيكه خانم گرابن در را گشود او پشت م يهنگام

.من يهستند ، بانو نجايترانت ا زهيدوش -

گوش سپردن به . داد يو گوش فرا م ستاديا يم يكياو در همان نزد. آگاه بودم كه خانم گرابن در را نبسته است . من قدم در اتاق گذاشتم و

Page 230: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٣١

.آرام بخش بود ميبرا يطيشرا نيما در چن يصحبت ها

؟ ديترانت هست زهيشما دوش -

با . را خواند يزيآنها چ يممكن بود از ورا ريحالت بودند و غ يآنها ب. كرد يبودم مرا برانداز م دهيكه تا آن زمان د يچشمان آب نيتر سرد

زن را نيعاشق من بود و هرگز ا انيليميماكس! بود هودهيب ياحساس نيچقدر چن. باستيخاص ز ياز حسادت متوجه شدم كه او به نوع يشترين

اش به عقب دهيو رنگ پر دهيكش يروشن او از چهره سوانيگ. سرد و دور از دسترس ... بود بايز يمجسمه كيه بود و مانند نداشت ستدو

شنل مخمل او كنار رفته بود تا تور . شد ينم دهياز لبخند د يدر دهان او همچون چشمانش اثر. بود يو اشراف ياشت عقاب ينيب. شده بود دهيكش

يهرگز نم. او بودند يآنها برازنده . زدند يانگشتان و گردنش برق م يالماس رو يها نينگ. بگذارد شياش را به نما قهيدار مچ و نيچ يها

.مرگبار ، همچون مار در او وجود داشت يو وقارش ، حالت ينيبا وجود سنگ. احساسات را در او تصور كنم انيتوانستم غل

داند ، يبا خود فكر كردم ، او م. داشته باشد يسيمعلم انگل كيتوانست به يكه به من داشت به طور معمول نم ياصمن باور داشتم توجه خ اما

.برده است يپ يتا اندازه ا.... نداند زيرا ن زياگر همه چ

. ديده يدرس م يسيام كه به بچه ها انگل دهيشن -

.طور است نيهم -

هستند ؟ يو انها دانش آموزان خوب -

:او گفت . هستم يدادم كه از آنها راض پاسخ

. دينيبنش تيتوان يم -

:خودش اشاره كرد و اضافه كرد كينزد يصندل كي به

.آنجا -

:داد ادامه

؟ ديچند وقت در كالكسبرگ بوده ا -

:او گفتم به

؟ ديآمده ا نجايچرا به ا -

.به بچه ها مناسب هستم يسيانگل سيتدر ياو فكر كرده بود من برا. ميمالقات كرد را گريخانم گرابن به انگلستان آمد و ما همد -

؟ رنديبگ ادي يسيانگل ديگرفته بود بچه ها حتما با ميچرا او تصم! خانم گرابن -

. نديخودشان بتوانند علت آن را به شما بگو ديشا -

يفقط به طرز وحشتناك. باشد نينبود كه چن نيقصدم ا. .. گستاخانه نباشد ميبودم لحن صدا دواريام. باال رفت يبه طور نامحسوس ابروانش

طور نيازدواج كرده است و ا انيليميكرد خودش با ماكس ياو فكر م رايز. داشت يبه من تعلق م ستيبا ياو م تيبودم ، چرا كه موقع يعصب

فيخوار و خف يليكردم خ ياو مغرور و متكبر بود و من فكر م. مجسم كنم ديفهم يرا م قتيكه حق يتوانستم عكس العمل او را هنگام ينم. نبود

:او گفت . شد يگران تمام م يليخ شياز دست دادن شان و مقام برا. شود يم

Page 231: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٣٢

.بهتر است يليخ دياگر به كشورتان برگرد. ترانت زهي، دوش ميگذران يرا م يما زمان سخت -

. ديدرخش در چشمانش يداشتم برق سرد نانياطم

اش را جهيكه بمانم و نت نيا ايدهد يفرا م شنهاديكردم به من پ ياحساس م. برو گمشو ديگو ياو به من م! داند يخودم فكر كردم ، او م با

. نميبب

در يهر زن يبرا. سوخت يزن م نياو شوهر من نبود ؟ اما دلم به حال ا ايآ! توانستم يمن م ييگو! را ترك كن انيليميماكس! خانه بازگرد به

.شكن زميه كيدختر فروتن ايشاهزاده خانم مغرور باشد كيخواست يسوخت ، حال م ياو دلم م تيموقع

ندهيكه در آ ييهنوز در مغزم تازه بود ، به بچه ها نيمالقاتم با دكتر كل رايز. ديآنچه به من تعلق دارد خواهم جنگ يآن لحظه دانستم كه برا در

مدانستم اگر شوهر يم. خواستم ينم چيخودم ه يبرا. وارث پدرش باشد و نه پسر او ستيبا يپسر من بود كه م نيآوردم فكر كردم و ا يم

:گفتم . دميجنگ يفرزندانم م يبرا يگريداشت خوشبخت تر بودم اما مانند هر مادر د يتر م نييپا يمقام

.بمانم نجايدر نظر دارم ا. به كشورم بازگردم ستمين ليمن ما -

انسان . چشمانش راسخ و دهانش سرد بود .مانست يواقعا او به مار م. در خود نهفته داشتند يآن چشم ها چه راز. آورد نييسرش را پا او

.زهر آلود او آماده و در انتظار است شيكرد ن يحس م

.امر است نياز حد نگران ا شيدوك ، شوهر من ، ب .هر لحظه امكان دارد جنگ شروع شود -

دانم ؟ ياو را نم يمن دلواپس يكن يو تو فكر م... شوهر من ! نه : ميخواستم بگو يم. دود يم ميكردم خون به گونه ها احساس

و رفتار سرد در يابيحالت ارز نيا. هستم انيليميدانست من همسر ماكس يوجه نم چياو به ه. بود يمنطق رياحساساتم غ. احمقانه بود نيا البته

:او گفت . شد يدانست اعمال م يدست خود م ريكه او آنها را ز يمورد تمام كسان

. ديشغل خودتان هست ريشما اس. ديبمان ديلياما شما ما. را ترك كنند نجايكنم ا يم شنهاديها پ يخارج يمن به همه -

يم ياگر عاقل بود ديگو ياندازد ، به من م يرا از حماقت من باال م شيشانه ها ييگو. از لبخند نبود يراما در چشمانش اث ديچيرا پ شيلبها

. نياش را بب جهيپس بمان و نت يرو ياگر نم يول. يرفت

. ديكمال لطف شماست كه به من توجه دار. دهم بمانم يم حيترج -

يم گريد يزياو چ. وجه نگران سعادت من نبود چياو به ه. به من ندارد يلطف چيدانستم او ه يخوب م يليبود چرا كه خ اكارانهيحرف ر نيا

:گفت . خواست

؟ ديده يخواهم انجام م يآنچه را م ايدانم آ ينم. كمك دارم ي، از شما تقاضا دياز انجا كه قصر ماندن دار -

بعد به خودم يداند اما لحظه ا يرا م قتيدر آن لحظه متقاعد شده بودم كه حق. كند يشكنجه ام م يبه نوع... دهد يم يكردم مرا باز احساس

:او ادامه داد . شده ام ياالتيگفتم خ يم

ما به هر كس . كنم ليتبد مارستانيكوچكتر را به ب ياز قصر ها يكيمن در نظر دارم . ستين يديترد چيمورد ه نيدر ا. است كيجنگ نزد -

ترانت ؟ زهي، دوش ديونديبه ما بپ ديدار يشما آمادگ ايآ. ميدار ازيباشد ن يكه بتواند كمك

كردم او ياز من درخواست كمك كند ؟ و من تصور م مارستانيب ياو فقط آمده بود كه برا ايآ! داشتم يا هودهيچه تصورات ب. كردم رتيح

Page 232: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٣٣

! كنديقتل مرا طرح م ينقشه

:گفتم يبه گرم. شد انينما زياحساس در ظاهرم ن نيكنم ا يمان مكردم و گ ياحساس آسودگ يطرز فاحش به

.ندارم يدر پرستار يكه من تجربه ا ميبه شما بگو ديگرچه با. انجام خواهم داد ديايهرچه از دستم برب -

؟ ميكمك شما حساب كن يرو ميتوان يترانت ، ما م زهيپس دوش. ميريبگ ادي ميممكن است مجبور شو. ميندار يتجربه ا نيما چن شتريب -

.دهم يانجام م لياز من ساخته باشد با كمال م يهر خدمت ردياگر جنگ دربگ -

كنم قصر كوهستان نام دارد ، سال ها ليتبد مارستانيكه من در نظر دارم به ب يقصر. رساند يلطف شما را م نيترانت ، ا زهيمتشكرم دوش -

؟ ديا دهيد آن را ايآ. بود يقبل ساختمان حكومت

: گفتم

.ام دهيند -

. ميآماده باش دياما با. مينكن دايپ اجيبه ان احت دوارميام.است يقابل دسترس يقصر آن طرف كوهستان است و به راحت -

:به چشمان من دوخته شد ميسردش مستق چشمان

. ديدارم شما هم موافق هست نانياطم. . ميمقابله با آن باش يآماده ديبلكه با. ميباش عيندارد كه منتظر وقا يا دهيفا -

.طور است نيبله هم -

او دميكه به در رس يهنگام. من بلند شدم و به طرف در رفتم . گرفته است انيآمرانه تكان داد تا نشان دهد مصاحبه پا يدستش را با حالت دو

:گفت

. از كمك شما استفاده خواهم كرد... يبه زود -

: گفتم

.آماده هستم -

:او گفت . در بازوان خانم گرابن افتادم بايرفتم تقر رونيكه ب يهنگام

.دهم يبه تو م يفنجان چا كيو من ايمن ب منيبه اتاق نش -

. ديجوش يآتش م يرو يكتر. را تا آنجا دنبال كردم او

:، گفت ختير يم يكه خانم گرابن چا يهنگام

؟ ستيباره چ نينظرت درا -

كرده يكه او تمام مدت استراق سمع م... دانم يدانست كه من م يو او م... دانستم يمن م. نبود كه بپرسم جان كالم ما چه بوده است ياجياحت

.است

ميداشته باش مارستانيداشت و بهتر است ب مياگر جنگ شروع شود بدون شك مجروح هم خواه. جنگ عاقالنه است يبرا يكنم آماد يفكر م -

.

تو آمد ؟ دنيدانم چرا او به د ينم -

Page 233: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٣٤

.خواهد ي، م نديآ يكمك بر م يرا كه از عهده ياو تمام افراد -

رود ؟ يدارد ، م ازيكه به كمك آنها ن يتمام كسان داريبزرگ و واالمقام به د يبانو نيا يعنيتو آمد ؟ دنيد ياما چرا برا. دانم يدانم ، م يم -

او به من اخطار كرد كه كشور را ترك ديديهمان طور كه خودتان شن. هستم ، مورد من متفاوت است يكند چون من خارج ياو فكر م ديشا -

.كنم

:را تنگ كرد شيگرابن چشم ها خانم

مورد توجه نجايبه ا يماكس يكه آمد و شد ها ميمطمئن باش ديبا. آنها همه جا جاسوس دارند . به ماجرا برده است يدانم او تا چه اندازه پ ينم -

همان پاسخ شهيمطرح شود هم شانيبرا يسوال ني، هروقت چن ديايب نجايبه ا ديپرسند چرا او با يو آنها از خودشان م. قرار گرفته است

!شود يزن مربوط م كيبه . را خواهند داد يشگيهم

.داند يم يزيداد كه چ يرفتارش نشان نم -

! مردم . او چه خواهد بود ي؟ در عجبم قدم بعد ستيآن چ ريقرار دارد و ز خي ازيپوشش ريخوددار است و ز يليو خ! دهد يته كه نشان نمالب -

تو را آزار ي، ممكن است كم يشوهرش وارد شده ا يكه در زندگ يهست يگرياگر او فكر كند تو فقط زن د. آنها ارزش تماشا كردن را دارند

... ياو هست يو قانون ياگر بداند تو همسر واقعدهد اما

:گفتم يبه سرد. به خنده افتاد كه من فكر كردم ممكن است خفه شود يگرابن طور خانم

. ديهست يكنم زن بدجنس ياوقات فكر م يگاه. شما شده است يكه موجب سرگرم نيمثل ا -

؟ ستيطور ن نيا. يافراد مطمئن باش تياز شخص يتوان يوقت نم چيتو ه. سهم خودم را دارم هيمن هم مثل بق -

.تر بود كيكه از همه به او نزد يمگر تنها كس... توانست مطمئن باشد يوقت نم چيانسان ه! داشت قتيحرف حق نيا چقدر

.، هرچه زودتر بازگرد انيليميماكس.. دل دعا كردم در

نقش آنها به قدر به . آن جلوه گر بود ، آمده بود يرو يمخصوص خانوادگ يكه سالح ها يااو با كالسكه . از طرف كند آمد يبعد قاصد روز

. ديام به اوج خود رس يديناام. بازگشته است انيليمياول گمان كردم ماكس ينشان دوك شباهت داشت كه در مرحله يسالح ها

:او به من گفت . بود و از علت ورود آن آگاه شده بود دهي، خانم گرابن كالسكه را د البته

.درس بچه ها با تو مشورت كند يخواهد درباره يم. يبه قصر او برو ديتو با. است ياز طرف فرد -

.او عبوسانه سرش را تكان داد . شدم رهيبه او خ ينگران با

يگرچه شك. نكرده است ياما او به تنها رفتن تو اشاره ا. ميكن يچيدستور كنت سرپ از ميتوان يعنوان تو اعالم نشده ما نم ي، تا وقت يدان يم -

. ميآ يشناسم ، با تو م يرا م يمن فرد. بوده است نيندارم كه منظورش هم

ير اطرافش اتفاق مكه د ياناتياو به جر ديعالقه شد. ديبخش يم ياز سادگ يهاله ا ييبه هر ماجراجو شهياو هم. او خوشحال شدم يهمراه از

لب ريز. توانست از آن ماجرا به دست آورد همچون عفونت تمام وجودش را فرا گرفته بود يكه م يجانيافتاد و به دست آوردن حداكثره

: ديخند

.كه تعهداتم را فراموش كنم ستمين يتو را به من سپرده است و من آدم ياما ماكس. من خوشحال نخواهد شد دنياز د يفرد -

Page 234: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٣٥

. دياين شيپ ييكه اصال ماجرا نيدهد تا ا يتاسف بار رو يدهد واقعه ا يم حيترج يباور بودم كه او حت نيبر ا. ديرقص يم جانياز ه چشمانش

:گفت خانم گرابن غرغر كنان . كمتر بود يشباهت به قصر دوك نبود ف فقط شكوه آن اندك يب. ميديبه قصر كنت رس ما

فكر فقط در تصوراتش باشد با آن نيكه ا يبار به او گفتم تا وقت كيهمان طور كه . كند يخودش را در نقش دوك مجسم م شهيهم يفرد -

.نخواهم كرد يمخالفت

در لباس با شكوه نوكران كنت ما يكه مستخدم ييجا. ميو وارد سالن شد ميشناختند عبور كرد يخانم گرابن را م يكه همگ ينگهبان ياز جلو ما

.دوك داشت نيبا لباس مستخدم يجزئ يبه تن داشت كه تنها تفاوت ييبايز ياو لباس سنت. كرد ييرا به اتاق انتظار راهنما

:گفت . چشمانش را تنگ كرد ديكه خانم گرابن را د يهنگام. وستيدر آنجا به ما پ كنت

.فضول رزنيپ نيا -

. يزن يحرف م يباشد با چه كس ادتي، يفرد نيبب -

.من دنبال تو نفرستادم -

.طرف و آن طرف برود نيمن بدون همراه ا يخانه ياز خانم ها يكيتوانم بگذارم ينم. آمدم يم ديمن با عتايطب -

نگاه هم كنت و ايتوانست با كالم ياو م. رد تواند او را به اطاعت وادا يم يبود اما متوجه شدم كه خانم گرابن هنوز تا اندازه ا ياو عصبان گرچه

او باعث . بود يبوده باشد و ان قدرت هنوز باق يدر مهد كودك زن قدرتمند ستيبا يم. شان بازگرداند يرا به دوران كودك انيليميهم ماكس

حالت نياز هم زياو نسبت به مردم ن ي انهيواقع گرا ديبدون شك د. داشت يشد اما هنوز محبت آنها را به خود معطوف م يآنها م ياوقات تلخ

يبود هنوز م يفاقد مرام اخالق ديترد يوجود داشت و كنت كه ب انيليميكنت و ماكس تيدر شخص يگوناگون يجنبه ها. گرفت ينشات م

. اورديب اديخود داشت به ريپ ي هيرا كه نسبت به دا يتوانست محبت

.، خوب من او را آورده ام ينيترانت را بب زهيدوش يخواست يتو م -

:به اوگفت كنت

. نديآ يترانت همراه من م زهيدوش. جا منتظر بمان نيتو هم -

.آسوده بود كه او منتظر من است المياما خ. رفتم يبا او م ستيبا يكند و من م يتوانست اعتراض يگرابن نم خانم

يدر اتاق بود كه مناظر ييپنجره ها. ميوارد شد يباال رفتم و به اتاق كوچك يپهن ياو بست و من به دنبال اواز پله ها يدر را محكم به رو كنت

:گفت . پا افتاده شده است شيگذاشت و معلوم بود از نظر او پ يبه تماشا م بايفوق العاده ز

. نيحاال لطفا بنش -

جام پنجره نشست ، نور يخودش رو. فتديصورتم ب يرو ديتاب ياز پنجره م ير داد كه آفتاب روشنآن را قرا يآورد و طور ميبرا يصندل كي او

.گذاشت و با دقت مرا برانداز كرد نهيس يبازوانش را رو. پشت سرش بود

چطور است ؟ شانيبچه ها در درس ها شرفتيپ -

.است اوردهين نجايسوال مرا به ا نيپاسخ به ا يدانستم برا يم

.بخش است تيرضا شرفتشانياو گفتم كه پ به

Page 235: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٣٦

. يتو امد يالبته از وقت... جلب شده است يليآنها خ يتوجه من به درس ها -

.بود كه من مورد توجه او قرار گرفته ام نيالبته منظورش ا. وجود داشت ياز شوخ يلحن كالمش حالت در

شنهاديخواهم پ يم نيبنابرا. نميبب شتريدوست دارم آنها را ب. هستم ياست و من مرد پر مشغله ا يتا كالكسبرگ نسبتا طوالن نجايا يفاصله -

. نديايب نجايكنم انها به ا

:سرعت گفتم به

.كنم نقل مكان آنها اشتباه باشد يفكر م -

واقعا ؟ چرا اشتباه است ؟ -

.وس هستند مان نيبا مستخدم. آنها بوده است يخانه شهيكالكسبرگ هم -

.باشند كينزد نيكنند و من دوست ندارم با مستخدم دنيتوانند از كالكسبرگ د يم شهيآنها هم -

.كنند يم تيخانم گرابن احساس امن نيبچه ها تحت قوان -

:گفت عبوسانه

به . شوند يپنهان م ريبال مرغ پ ريكه از ترس ، ز يكوچك يخواهم پسر ها مرد باشند ، نه جوجه ها ياما من م. طور است نيشك هم يب -

. يهست يجالب يليتو زن خ. ترانت زهي، دوش نميبب شتريشوم كه تو را ب يعالوه خوشحال تر م

.متشكرم -

.تشكر كن دهيآفر نيچن نيكه تو را ا ياز قدرت. از من تشكر نكن -

. :شدم بلند

.كنم بهتر است حاال شما را ترك كنم يفكر م -

البته ، تو . يحالت را به دست آورده ا نيا يآمده ا نجايبه ا ياز وقت! من ، به رفتارت برازنده است يخدا! يزن يدوشس حرف م... كيمثل -

؟ يآور يم اديمالقاتمان را به نياول. يخودت را نشان بده يتيكه نارضا يآماده بود شهيهم

.برگشته است ميپسر عمو ياز وقت. يتو از آن موقع تا به حال عوض شده ا اما

:را در دست گرفت مياو كنار من بود و بازو يطرف در رفتم ول به

. ديبردار ميبازو يشوم اگر دستتان را از رو يخوشحال م -

.زند يبه تو دست م يكه كس ستين يبار نياول نيترانت ، ا زهيدست بردار ، دوش -

. ديگستاخ هست يليشما خ -

.دوشس ... مرا ببخش -

:من آورد كيرا نزد صورتش

.دانم ياز تو م ياديز يزهايمن چ -

كه خانم گرابن در انتظارم بود خدا را سپاس نياز ا. او آگاه بودم يوانيناراحت كننده از قدرت مردانه و ح يرا رها نكرد و من به طرز ميبازو او

Page 236: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٣٧

.گفتم

. ديلحظه مرا رها نكن نياگر هم -

؟ يكن يچكار م -

...به دوك -

بگذارم كه يزيكه من جرات كرده ام دست به چ يده يبازگردد به او گزارش م يوقت. دور است نجاياز ا يليمن خ يزاده بينج يپسر عمو -

؟ ستيطور ن نيمتعلق به اوست ، ا

:صورت من بود كيرحمش نزد يب ي چهره

يتا دنبال او بگرد يبرگشت نجايا. يبود انيليميماكس يآشنا شيتو سال ها پ. من نيدانم ، دوشس دروغ يتو م يدرباره ياديز يها زيمن چ -

يعاد يليمن خ يبرا يرسد ، ول يم بيداستان به نظرت عج نيا. يكن ديرا دوباره تجد شينامشروع سال ها پ يآن رابطه يخواست يتو م.

مقدس يزياو از عفت خود مانند چ.داند يرا نم ايكه راه و رسم دن يدهات يدختر ساده كي. را كرده ام يباز نيخودم هم ا يحت. است

.كند يم دايضرورت پ يدروغ يازدواج نيكند ، بنابرا يمحافظت م

.تند اجتناب كنم ياز دادن پاسخ نتوانستم

.در كار نبوده است يازدواج دروغ. ديكن يشما اشتباه م -

ترانت ؟ زهي، دوش يرا باور دار بيفر نيا هنوز -

؟ ديماجرا خبردار شد نيچطور از ا -

تو كه مطمئنا باور . كنند يخوب كار م يليمن خ يجاسوس ها. دارم ييخواهم بدانم روش ها يكشف آنچه م ي، من برا زيترانت عز زهيدوش -

واقعا با تو ازدواج كرده است ؟ ميپسرعمو يكن ينم

:ادم و او ادامه داد ند يپاسخ من

كه چقدر ساده يكن يقدر احمق باشد ؟ چقدر ساده است ، باور نم نياو ا يكن ي؟ تو فكر م يواقعا به آن اعتقاد دار. طور است نيكه ا نميب يم -

كار هزار بار در گذشته صورت نيمن ، ا زيترانت عز زهيدوش. كند يقلمداد م شيحاضر به خدمت كه خود را كش يساده ، دوست يمراسم. است

.انجام خواهد شد ندهيدر آ شتريهزار بار ب ديترد يو ب گرفته

.باره بحث كنم نيتوانم در ا يمن نم -

.كه فقط مورد پسند تو است ميحرف بزن ييزهاياز چ مشهيه ميتوان يكه به خشنود كردن تو دارم ، ما نم يبا تمام عالقه ا -

؟ دييرا بگو نيكه ا ديآورده ا نجايمرا به ا -

يسينقل مكان خواهند كرد و تو مطمئنا به عنوان معلم انگل نجايبچه ها به ا ميآورده ام تا بگو نجايبود ، تو را به ا يوقت گذران يفقط برا نيا -

؟ ييوگ يباره چه م نيدر ا. داشت يخواه يكالكسبرگ اوقات خوش يجا هم به اندازه نيتوانم قول بدهم در ا يم. بود يآنها همراهشان خواه

.گفتن ندارم يبرا يزيچ -

. يفورا كالكسبرگ را ترك كن دياست كه تو با يبدان معن نيا -

Page 237: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٣٨

.كنم يمن كالكسبرگ را ترك نم -

؟ يده ياست كه از شغل خود استعفا م نيمنظورت ا -

.دهم يتعفا م، بله اس نديايب نجايكه بچه ها به ا دياگر شما اصرار دار -

محبوبت ؟ ي هيشود ، تحت الحما يچه م تزيو فر -

چشمم مجسم شي،پ اورديتوانست بر سر آن پسر ب يمرد م نيا يرحمانه ياز آنچه رفتار ب يوحشتناك يمنظره . خودم را جمع كردم ارياخت يب

بودم ؟ دهيغفلت ورز تزياز فر يكم انيليمياز شوق بازگشت ماكس ايآ. شد

به پنهان ساختن ازدواجمان نبود ، يازين گريكه د يوقت يكرد ، اما حت يم تيمرد از من حما نيدر مقابل ا انيليميماكس. دميترس يخودم نم يبرا

ر د ياديدانستم خدمت ز يداشت و م ازياو به من ن. آن پسر شوم ريدرگ قايبه خودم اجازه داده بودم عم. مرد بود نيا يسلطه ريهنوز ز تزيفر

.حقش كرده ام

:من آورد و گفت كيصورتش را نزد. خواند يو افكارم را م كرديمرا نگاه م انهيموذ كنت

تو . كند يتر م اديمرا ز نيتحس. يهست يكند چه زن خوش قلب يبه من ثابت م. بابت خوشحالم نياز ا. يپسر من دار نيبه ا ياديتو عالقه ز -

توبا پسرك خشن بود يلياگر رفتارم خ. مينشو يكيندارد كه من و تو دوستان نزد يليدل. يده يو به مراقبت از او ادامه م ييآ يم نجايبه ا

يصادقانه م. يهست يترانت ، تو زن فوق العاده ا زهي؟ دوش ستيطور ن ني، ا يمادرانه ات را ارضا كن زيغرا يتوان يم. يكن حتيمرا نص يتوانيم

.كنم يم نيرا تحس كه تو ميگو

.بروم لميحاال ما -

نيا شهيهم. به هم شباهت دارم يليمن و ماكس خ. گذشته فكر نكن يآن ماجرا يدرباره اديز. كرد يمن فكر خواه شنهاديپ يو تو درباره -

يدرباره آن ماجرا. صفت به تو خواهد گفت طانيآن گرابن ش. ميكرده ا دايمشابه پ ي قهيو ذوق و سل ميبا هم بزرگ شده ا. ميطور بوده ا

پا افتاده بود و در زمان حاضر شيپ يليكار در گذشته خ نيا. يآن قائل شو يبرا ياديز متيدوست ندارم اه. فكر كن يشكار هم منطق ي هكلب

! مشكل . ميتوانم به تو بگو ياش چه خواهد بود ؟ م جهينت يكن ينبود ، فكر م يمرسم دروغ كيكه نيو به فرض ا. ستين يرعاديهم چندان غ

كه ني؟ و به فرض ا رنديپذ يو خفت شاهزاده خانم خودشان را م نندينش يآرام م التيمردم آن ا يكن يفكر م. و با كالرن باك ! زرگمشكل ب

خواهد ياصل و نسب ، حال هر چقدر كه م يب يارجخ كي. چه خواهد بود ؟ آنها هرگز تو را قبول نخواهند كرد نجاي، واكنش مردم ا رنديبپذ

نيچن يخواه يتو كه نم. شود يخوش شانس باشد از حكومت خلع م يلياگر خ. انيليميماكس يافتد ؟ نابود يم يچه اتفاق يدان يم. جالب باشد

يشكار مانند بسمراسم قبل از آن ، دروغ يم كلبه مراس. طور نبوده است نياما خدا را شكر ا. ديايكوچك ما ب نيسر روشن اشتا ايسر او ييبال

باشد ؟ نيچن كي نيحكومت دوك ها را نلرزانده است ، پس چرا ا يها هيمراسم هرگز پا نيا. بوده است

يشدم و فكر م ياز او دور م ديبا. دشمن ما بود ، فاش شده بود نيداشتم خطرناك تر نانيمرد ، كه اطم نيا يبرا. راز نبود كي گريما د ازدواج

: ديگو يكه او م دميشن. كردم

خودمان را با يدوست ميتوان يآن وقت م. ييايب نجايمن مشاتاقم هرچه زود تر به ا. ديآ يآوردن تو و بچه ها م يبرا يبه موقع خود كالسكه ا -

.من خواهد شد بينص ياديز يخوشوقت. ميادامه ده يشتريب شيآسا

Page 238: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٣٩

.ماجرا را به خانم گرابن گفتم ميگشت يكه با كالسكه به كالرسبرگ بر م يهنگام

.بودم دهينشن يزيچ نيبچه ها را ببرد ؟ تا به حال چن -

!بوده است يازدواج دروغ كيگفت آن ! داند يشكار را م يمراسم كلبه يو او ماجرا.كار را خواهد كرد نيا ديگو ياو م -

.شناسم ياو را خوب م. ديگو يدروغ م يفرار از هر مشكل يبرا يفرد. وقت دروغگو نبود چيه يماكس. ديگو يدروغ م -

.ترسم يم تزيفر يداشت و من برا ياو نسبت به من حالت تهاجم -

له تمام مسئ نيا. خواست يتعلق داشت او م يهرچه به ماكس. طور بوده است نيا شهيهم. خواهد يعاشق توست او تو را م يچون ماكس -

.رفت يتو به قصر او نخواه يول. ذهنش را اشغال كرده بود

:كردم قيتصد

؟ ديآ يچه م تزياما سر فر. روم ينه نم -

. :را تنگ كرد شيگرابن چشم ها خانم

هرگز نخواهد . ترسد ياز او م ياست كه فرد ياو تنها شخص. را نخواهد داد ياجازه ا نيكنتس هرگز چن. او بچه ها را به آنجا نخواهد برد -

.است كيالف زن درجه كيما يفرد. من مطمئنم . گذاشت فرزندان نامشروع همسرش به قصر بروند

است ؟ دهيداند ، چطور ان را فهم يازدواج ما را م ياو ماجرا -

درباره اش يكاف يمن به اندازه .اهد كرد ما را دچار دردسر خو. است نياو درست مثل پدرش مشكل آفر. همه جا هستند شيجاسوس ها -

.نبوده ام ريسختگ

.داشته باشد يگريرسد نسبت به كس د يشما قائل است كه به نظر نم ايبر ياو احترام خاص -

:ادامه دادم . زد سرش را تكان داد يكه لبخند م يحال در

خلع ياز حكمران انيليميو ماكس رفتيآنها مرا نخواهند پذ. كنند يهستم شورش م انيليمياگر مردم بفهمند من همسر ماكس ديگو يو او م -

.خواهد شد

، ها ؟ رديگ ياو را م يگذارد و جا يم شيپا پ يفرد يو آقا! واقعا -

. ديرا بگو نينرفت كه ا شياو آن قدر پ -

يكار چيبه دست آوردنش از ه يخواهد و برا ياست كه او م يزيچ نيا. فكر او را عذاب داده است نيا شهيهم. در مغزش هست يول -

ام كه از دهيشن. تصاحب كند دياست او با يهرچه كه متعلق به ماكس. خواهد ، هم تو و هم حكومت را ياو تو را هم م. فروگذار نخواهد بود

فتهيش يفرد. رابطه مخالف بود نيز اول با اپدرش از رو چارهيب. روابطش بود نيتر ياز طوالن يكي نيا. دار خسته شده است همانخانهيدختر م

يفرد يمواظب آقا ديما با يول. دخترك چارهيب. رسد و حرف ، حرف اوست ياز راه م ياو تنها فرزند خانواده است اما فرد.او شده بود ي

. ميباش

.بازگردد انيليميمشتاقم هرچه زودتر ماكس -

:را بر لب داشت پاسخ داد يشگيهم ميكه همان لبخند مال يحال در

Page 239: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٤٠

اتفاق خواهد يحادثه ا يبه زود. ديآ يجز صبر كردن از ما بر نم يكار يول. ينيات را بب يشوهر قانون ياست كه بخواه نيهم زيدرستش ن -

.بزرگ خواهد بود يكنم و حادثه ا يآن را در قلبم احساس م. افتاد

.بودم دهيزده د جانيه نيندرت او را چن به

يبه آن فكر م شتريهرچه ب. نشنوند يزيبرد ، چ يكه كنت گفته است آنها را از كالكسبرگ م نيمدت مراقب بودم كه بچه ها در مورد ا تمام

يم يبودم ، ظاهرا زن مصمم دهيكوتاه او را د يكنتس او ، كه من فقط لحظه ا. كردم يم دايپ يشتريب نانيخانم گرابن اطم يكردم به گفتته

، افتي يكه پسرش پرورش م يينامشروع كنت را هرگز در قصر جا يكردم حرف خانم گرابن اشتباه باشد كه او بچه ها يو من فكر نم نمود

.صورت گرفته است انيليميمن و ماكس نيب ياست سالها قبل مراسم ازدواج افتهينبود كه او در ياما شك. زد يبله او الف م. رفتيپذ ينم

زليل. ميقبر ها رفت ي رهيكه من به قصر كنت فراخوانده شده بودم ما به جز يروز يو فردا ننديرا بب يخواستند قبر سلطنت يها مصرانه م پسر

. بود و نزد خانم گرابن مانده بود امدهيهمراه ما ن

. شارون شوند تا آنها را به آن طرف ببرد كه منتظر نيپارو بزنند تا ا رهيتا جز لنديبود و پسرها اظهار داشتند كه خود ما اچهيكنار در يقيقا

.درگرفت يروز نزاع مختصر نيخواست خود پارو بزند و از ا يم كيهر

. رفتنديرا پذ شنهاديپ نيآنها ا. ما را به ساحل برگرداند يگريپارو بزند و بعد د يچه كس ميريبگ ميو تصم ميندازيب اخطيريكردم ش شنهاديپ من

.است حياو صح يحاصل كند كه پاروزن نانيتا اطم ستينگر يبا دقت او را م تزيكه فر يپارو زد در حال رهيداگوبرت برنده شد و تا جز

چشمانش . ستادياو در مقابل ما ا. از خانه اش خارج شد ييخوشامدگو يشارون برا ميبرو يبه خشك ميكرد يكه چهار دست و پا تقال م همچنان

.اش با دقت به ما دوخته شده بود دهيپوست چروك ناياز م

:گفت كرديبه من نگاه م كهي درحال

.آمده است شيپ يزيروز غم انگ نجايبعد از آمدن شما به ا -

.هنوز همانطور بود . به خاطر آوردم آن دفعه چقدر دستش خشك و سرد بود . دستش را به من داد او

:آوردم اديرا داشت به يكه همان آهنگ توخال زيرا ن شيصدا

ديآ يخود م ياز افراد خانواده به آرامگاه ابد يكي يوقت شهيهم. ميداشته ا ياديكنندگان ز ديبازد راياخ. دينيرا بب يقبر سلطنت ديو شما آمده ا -

.طور است نيهم

:شارون گفت . به خاك سپرده شود رهيجز نيماند در ا يم يوز آنچه از من باقر كياز افراد خانواده بودم و امكان داشت كه يكياكنون زين من

. امرزديخداوند روحش را ب. دهم يمن قبر دوك را به شما نشان م. دييايجوان ، ب يارباب ها. دييايبامن ب -

كه ما در حضور ... احساس مرا داشتند زيبدون شك آنها ن. گرفته بودند يعاد ريغ يبه طور. آمدند يكنار او راه افتادم و پسرها دنبالمان م من

:دااگوبرت گفت . ميمرگ هست

تو شود ، فرانز ؟ نيتا جانش يكه آموزش ده يكرده ا دايرا پ يكس -

:پاسخ داد او

.تنها هستم رهيجز نيسال ها كامال در ا نيمن مثل تمام ا -

Page 240: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٤١

.مرده ها مراقبت خواهد كرد نياز تمام ا يچه كس يخودت هم مرد يدر عجبم ، وقت -

:گفت شارون

.مشكل حل خواهد شد نيا -

:متفكرانه گفت داگوبرت

، يترس يتو م ايآ. وحشت داشته باشند نجايدر ا يكنم به جز تو همه از زندگ يفكر م. مراقب آنها باشد يخواهند كس يمرده ها م نيتمام ا -

فرانز ؟

.از آن همدم من بوده اند كه از آنها بترسم ، ارباب شتريمرده ها ب -

: ديپرس داگوبرت

؟ تزيفر يباش نجايشد ا كيهوا تار يوقت يدوست دار -

:مكث كرد و داگوبرت او را متهم كرد تزيفر

....و يكش يم غيتو ج نديايب رونيب شانيارواح از قبرها يهمه يوقت. يترس يتو م. يتوان يكه نم يدان يخودت م -

: گفتم

، ديبمان نجايكدام از شما ا جيه ستي، داگوبرت و چون قرار ن يتنها باش نجايهوا ا يكيبعد از تار يكه خودت هم دوست ندار يدان يتو م -

.است دهيفا يمورد ب نيصحبت كردن در ا

:مغرورانه گفت داگوبرت

.ترسم يمن از شما نم. دينيو مرا بب رونيب دييايب: ميگو يو م نمينش يقبر م يسنگ ها يرو. ستين يمن مسئله ا يبرا -

:به او گفتم من

.بود يما خواه ي هيو تازه درست مثل بق -

: تزگفتيفر

.باشد ميهمه خاك رو نيقبر باشم و ا يمن دوست ندارم تو. مرده ها هم بترسند ديشا -

:گفتم زيطور پند آم به

.چقدر آن گل ها قشنگ هستند . ستيطرز حرف زدن درست ن نيا -

:گفت فرانز

.كاشته شده اند حضرتيفقط چند ساعت پس از دفن اعل -

.بزرگ هنوز برپا نشده بودند يتمثال ها و مجسمه ها. و گور تازه غرق در گل بود ميبود دهيرس ياصل ابانيبه خ ما

: ديداگوبرت پرس. شدند رهيو عبوسانه به آن خ ستادنديا پسرها

كنند ؟ يرا هم كه زنده اند دفن م ياشخاص ايآ -

:گفتم يآرام به

Page 241: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٤٢

كند ؟ يمردم را قبل از مردنشان دفن م يچه كس! يچه سوال -

.ساختند يگذاشتند و دور آنها را م يم واريد انيآنها را در صومعه ها در م. از مردم زنده زنده دفن شده اند يبعض -

؟ ديسر خاك مادرانتان برو ديخواه ينم ديديحاال كه قبر دوك را د -

او در نظر انسان . كرد يشارون ما را همراه. ميترك كرد گريد يكنند و ما آرامگاه با شكوه را به قصد گورها نيخواستند چن يآنها م عتايطب

يبود و حلقه ها ختهيكه بر اندامش آو يهايس يبا جامه . ) ديگرد يكه هفت بار گرد جهان مردگان م ينام رودخانه ا( كسياست قرانيهمچون قا

.آور مرگ اميپ... شد يزده بود ، مجسم م رونيب نيعرقچ ريكه از ز يخاكستر يمو

: گفت

. ديمواظب قبر تازه كنده شده باش -

: ديداگوبرت درخش چشمان

؟ ستيمال ك! قبر تازه كي -

:گفت شارون

.امروز صبح آن را كندم -

: ديپرس تزيفر

؟ مينيآن را بب ميتوان يم -

:اشاره كرد شارون

.تخته گذاشته ام شيرو. همانجاست -

:گفت تزيفر

. نميآن را بب يخواهم تو يم -

.بشكند تانيممكن است پا. ديفتيآن ن يتو ديجوان ، مواظب باش يارباب ها -

را نگاه كيگرد و تار يو شارون تخته ها را بلند كرد و ما داخل آن حفره من آنها را تا كنار گور دنبال كردم. نديمشتاق بودند آن را بب آنها

. ميكرد

انسان يگرفت و زندگ يم يدر ته ان گور جا يتابوت يبود كه به زود نيكنم به خاطر ا يگمان م. كردم تمام بدنم داغ شده است احساس

: دميپرس. افتي يخاتمه م يگريد

.شود يدفن م نجايا يچه كس -

:داد پاسخ داد يسرش را تكان م كهيدر حال شارون

.دار شهر بود همانخانهياو دختر م. رديجوان تر از آن كه بم. جوان يزن -

يم. كوتاه او را مورد لطف خود قرار داده و بعد او را دور انداخته بود يمدت يكنت برا. از آن زنان بد اقبال گريد يكي... دانستم او كه بود آنگاه

.شده بود مونقبر ها رهن ي رهيقبل از خودش ، به جز ياريكه شامل او شده بود ، او را مانند زنان بس يلطف. دانستم كه او خود را كشته است

Page 242: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٤٣

.هرچه زود تر آنجا را ترك كنم لميكردم ما احساس

نيدانستم ا يم. داشتم نانياطم زيچ كيا ز. دانستم يممنتظر بودم اما در انتظار چه ؟ خود ن. گرفت يو اضطرابم اوج م جانيآن روز ه تمام

چقدر . ديايب انيليميامكان داشت ماكس. را بشنوم يسم اسب يرابه جاده سپرده بودم تا صدا ميگوش ها. تا ابد ادامه نخواهد داشت تيوضع

كردم از ترس روز يآرزو م دانهيخاطر كه ناام نيداد ، بلكه به ا ياو به من م داريد شهيكه هم ينه فقط به خاطر لذت... او بودم دنيد شتاقم

ديآنجا را ترك كنند ، من چه با ديكنت را با خود داشت كه بچه ها با يبود كه دستور آمرانه يم يو اگر صدا از كالسكه ا. ميافزونم به او بگو

را نگه تزيكه فر دميكش يم يوار وانهيد يبدون من برود ؟ نقشه ها تزيتوانستم بگذارم فر يحال چطور م نيوبا ا.. رفتم يكردم ؟ من نم يم

: تخانم گرابن گف. كردم يم دايپ يراه ستيبا ياما م. افتاد يكارگر نم گرينقشه د نياست ، نه ا ماريكردم او ب يوانمود م ديبا. دارم

. يپر يمن ، تو مرتب از جا م يخدا -

.ترسم كنت بچه ها را با خود ببرد يم -

او ، دختر يمعشوقه . هنوز تازه است ييرسوا نيبه خصوص حاال كه ا... نخواهد داد ياجازه ا نيكنتس چن. او جرات ندارد ميگو يبه تو م -

.كرده است يدار ، باردار بود و حاال خودكش همانخانهيم

: گفتم

. دميقبرش را كه تازه كنده شده بود ، د -

پدرش اطي، در ح همانخانهيم يروانيش ريخودش را از اتاق ز. مردن انتخاب كرد يبرا يو چه راه. ديرس انياش به پا يزندگ! چارهيدختر ب -

.او تنها فرزندش بود . شده است وانهيد. ديبود كه او را د يكس نيپدرش اول نديگو يم. انداخت

! يزيغم انگ يچه ماجرا -

. شد يبه جمع ما اضافه م گريكوچك د يبچه كي. كرد ياز او و بچه اش مراقبت م يگرچه كنت از دخترك خسته شده بود ول. او احمق بود -

.رسد يحساب فرا م هيشود و بعد زمان تصف يعاشقانه شروع م زياول همه چ. چارهيب يدختر ها نيا

:گفتم تيعصبان با

.كنت ينه برا يول -

گرانيد يماجرا قبل از او هم برا نيا. دانست يرا از روز اول م نيو دخترك ا.كند ينگاه م هيقض نيبه عنوان حق مسلم خودش به ا يدفر -

به ياراخط... تمام شده است زياما حاال همه چ. ماند يتا آخر وفادار نم يفرد. شد يتمام م ديبا ريگرچه ناگز. چارهيب يبچه .اتفاق افتاده است

كي ريكند ؟ كنتس آنها را ز يكار نيتواند چن يچطور م. او بچه ها را نخواهد برد ميگو يبه تو م. را باز كن تيحاال اخم ها. جوان يدختر ها

تظر است كه من نيا ميبكن ديكه با يو حاال تنها كار ديد يخودت خواه. مانند يجا م نينه ، آنها هم. نخواهد گذاشت ندهيسقف با كنت آ

. ميبمان يبازگشت ماكس

!آن روز بودم اقيدر اشت چقدر

با شمع روشن يكه شمعدان يدر حال دايبودم كه فر يقيمطابق معمول به رختخواب رفته بودم و در خواب عم. شب گذشته بود مهياز ن يكم ديبا

:زد ادياو فر. كرد داريدر دست داشت مرا از خواب ب

Page 243: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٤٤

. ستيدر رختخوابش ن تزيفر. ديشو داريترانت ، ب زهيدوش -

. دميبه پا كردم و ربدوشامبر پوش ييو به سرعت دمپا دميجا پر از

. نبود شيام و او سرجا دهيشن ييكردم صدا يمن به اتاقش رفتم چون فكر م. ترانت زهيحتما دوباره در خواب راه رفته است ، دوش -

.است يتختخوابش خال

ياو آن را با انگشتان لرزان سرجا. تختخواب افتاد يمانند شمعدان گذاشته بود رو ينعلبك ي هيكه در پا يتيكبركه ديلرز يآن قدر م دايفر

:گفتم . خود قرار داد

. ميدنبالش بگرد ديبا -

.بله خانم -

.كه شمعدان را باال نگه داشته بود به دنبالم آمد يو او در حال دميدو رونياتاقم ب از

:گفتم . بود يرختخوابش خال. رفتم تزياتاق فر به

.دور رفته باشد يليتواند خ ينم -

:گفت دايفر

... دميمن علتش را نفهم. ديآ يخانم ، از پلكان برج باد م -

.باز است يپنجره ا يياست كه در جا نياش ا يمعن! باد -

. ...كه پنجره باز باشد نيشد ، مگر ا يبود كوران نم ياگر در بسته م. دميفورا منظورش را فهم. دميطرف پلكان برج دو به

. خودش را از آن پرتاب كرده بود چارهيب يدايگر شيكه مدت ها پ يدر خواب به اتاق برج رفته ، به طرف پنجره ا تزيفر. كردم وحشت

توانستم مطمئن ياما چطور م. برده ام انياز م بچه ها از ارواح را ي مارگونهيترس ب كردميگمان م. مغزش را اشغال كرده بود دايداستان گر

...در خواب راه رفته بود تزيگذرد و اگر فر يناخوداگاه آنها چه م ريباشم در ضم

بود كه باعث ستادهيمن ا كي، شمع در دست ، نزد دايفر. آمد يباز م ينبود كه باد از پنجره يديترد. در باز بود . دميپله ها باال دو از

خودش دايكه گر يپنجره ا. ساخت يم انيباز نما يهوا مه آلود بود اما نور شمع اتاق را با پنجره . بود كيتار اريبس يبود چرا كه شب يخوشوقت

.تا ته دره وجود داشت قيعم يآن پرتگاه ريرا از آن پرتاب كرده بود و ز

يبه نظر م. را پشت سرم احساس كردم يحضور شخص. نميتان را ببوهم آلود كوهس بيتوانستم ترك يتنها م. و خم شدم دميطرف آن دو به

.خواهد مرا از پنجره پرت كند يم يكس: در آن لحظه فكر كردم . خورد يبه گردنم م ينفس گرم ديرس

شمع را در دست گريد. از ترس خم شده است واريكه كنار د دميرا د دايفر. آتش اتاق را روشن كرد يو شعله ها ديكش غيج يكس ناگهان

يا چهيو قال دميدو. ترس چند لحظه قبل خود را فراموش كردم . كرد يمخمل كه آتش گرفته بود ، نگاه م يزينداشت بلكه با وحشت به روم

. دميشعله ها كوب يبرداشتم و آن را با شدت رو

:زد اديفر. كاله خواب فر زده بود ريدر ز شيموها.در دست داشت ظاهر شد يكه شمع يگرابن در حال خانم

افتاده ؟ يچه اتفاق!من يخدا -

Page 244: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٤٥

:سپس گفتم . توانستم حرف بزنم ينم يلحظه ا يدهانم قفل شده بود و برا. ادامه دادم يزيروم يسوخته مين يايبه ضربه زدن به بقا من

؟ يديرا ند يتو كس، دايفر. بود نجايا يكنم كس يمن فكر م... افتاد دايشمع از دست فر -

:سرش را تكان داد او

.. ..شعله ور شد تيكبر يگرفت و جعبه تيآتش به كبر... شمع از دستم افتاد -

: دميپرس

. ديباش دهيد دي؟ با ديديرا ند ي؟ كس.؟ خانم گرابن ديشما كجا بود -

.در پلكان نبود يكس -

:زد اديفر دايفر

.حتما روح بوده است -

:گرابن به من گفت خانم

؟ يآمد نجايچرا ا يول. يلرز يم ديمثل ب يدار -

:زدم اديفر

.دوباره در خواب راه رفته است . گشتم يدنبال او م. او را فراموش كرده بودم ! تزيفر -

:گرابن گفت خانم

. ستين نجايخوب ، او ا -

:وار گفتم وانهيزده به پنجره نگاه كردم ، د وحشت

.همه جا .... ميهمه جا را دنبال او بگرد ديبا -

:گرابن گفت خانم

. ستين يخطر گريمطمئن شود كه د. كن سيرا خ يزيروم اطياحت يبرا دايفر. ايپس ب -

.آسوده شد المي، خ افتمياو را در رختخوابش يوقت. در اتاقش باز بود . ميرفت تزيبه اتاق فر ما

: دمياو خم شده بودم ، نال يرو كهيحال در

، حالت خوب است ؟ تزيفر -

:آلود گفت خواب

.ترانت زهيسالم دوش -

سرد شيبه خاطر آوردم كه آن دفعه در خواب راه رفته بود چقدر دست و پا. گرم بود . دستش را گرفتم . و او شادمانه لبخند زد دميرا بوس او

:لب گفت رياو ز. بود

.نشسته بود شيرو ييبا تاج طال يبود و مرد يقليبراق و ص. ب رفته بودم اس كي دنيبه د -

: گفتم

Page 245: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٤٦

. يا دهي، تو خواب د تزيفر -

:بست گفت يكه چشمانش را م يدر حال او

.بله -

:گرابن گفت خانم

. ميخوب ، بهتر است به رختخواب برگرد -

:گفت . همراه من به اتاقم آمد او

پشت سرت بود ؟ يكس يتو گفت. بود غش كند كياو نزد. صحبت كنم يليخ دايفر يخواستم جلو يمن نم. يشوكه شد يتو به سخت -

.بله -

.بود دهيرا ند يكس دايحال فر نيو با ا -

.مرا نجات داد نيكنم هم يفكر م. آتش گرفت تياو شمع را انداخت و كبر. لحظه اتفاق افتاد كيتمامش در . فهمم ينم -

تواند يآنجا برود و از پنجره خم شود نم يگفتند اگر كس يم. ميكرد يخاطر ما در اتاق را قفل م نيبه هم. از نظر مردم ان روح بوده است -

.شود يخودش را نگه دارد و پرت م

.پشت سر من ... آنجا بود يكس. مزخرف است -

است ؟ دهيرا ند يكس دايفر ي؟ وقت يمطمئن باش يتوان يم ايآ -

من آن را تصور كرده ام ؟ ديكن يشما فكر م -

يبرد و اگر در اتاقت را قفل كن يتو را به خواب م. آورم يشربت داغ م تيبرا. يبه آن فكر كن دينبا گرياما تو د. ميدانم چه بگو ينم -

. ينگران آنچه واقعا اتفاق افتاده شو يتوان يخواب راحت م كيسپس بعد از . كرد يخواه تياحساس امن

قيعم يبه خواب رتيدر اتاق را قفل كردم و در كمال ح. را با خود برد وانيل. داغ و گرمابخش بود . بعد با شربت بازگشت يرفت و كم رونيب او

.بوده باشد يقو يليخ ستيبا يشربت او م. فرو رفتم

كردم با عجله دست و صورتم را يفكر م شيترسناك شب پ يكه به حادثه يدر حال. بود نيسنگ شدم سرم داريكه روز بعد از خواب ب يهنگام

من در اضطراب بودم و امكان داشت فقط تصور كرده باشم . ديرس يبه نظر نم ياليخ گريروز آن حادثه د ييدر روشنا. دميشستم و لباس پوش

به جهينت نيتر يمنطق نيا. شدم ياز پنجره پرت م ديبود شا فتادهين نيبه زم دايراست و اگر شمعدان از دست ف ستادهيسرم ا تپش يكه كس

شده بودم ؟ ياالتيمن خ ايآ. پرت شده و مرده بود چارهيب نيدار در ذهنم اثر گذاشته بود و دخترك غمگ همانخانهيمرگ دختر م. ديرس ينظر م

.بود ريكنم امكان پذ ياما گمان م. ديرس يبه نظر م ديعگرچه از من ب

آنها گفتند داگوبرت . افتميرا تنها زليو ل تزيبه كالس رفتم و در آنجا فر نيبنابرا. داشته باشم يعيطب يآرام باشم و رفتار ديخودم گفتم با به

:گفت تزيفر. نشده است داريهنوز ب

.او تنبل است -

:كرد يوبرت طرفدارمطابق معمول با او به مخالفت برخاست و از داگ زليل

Page 246: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٤٧

.خواب آلود است يفقط امروز كم. ستي، او تنبل ن رينخ -

:گفت زليل. كنم يم داريروم و او را ب يم گفتم

.كرد طنتيش تزيسر صبحانه فر -

:جواب پس داد تزيفر

. ستيطور ن نيا -

.نخورد شتريرا ب رشياو نصف ش. طور است نيچرا هم -

.خورد يكه داگوبرت آن را م يدان يخودت م. خورم يرا م رمينصف ش شهيمن هم -

.خورد ياو به خاطر تو آن را م -

.خورد يدوست دارد آن را م رياو چون ش. رينخ -

جلو رفتم و وحشت وجودم را فرا . تخت افتاده بود يپسرك به پشت رو. آنها را در حال بگو مگو ترك كردم و به اتاق داگوبرت رفتم من

:زدم اديفر. فت گر

!شود ، داگوبرت داريب! داگوبرت -

.نبود يخواب عاد نيا. كردم نهيخم شدم و به دقت او را معا شيرو. را باز نكرد شيچشم ها او

مورد عالقه اريبودند و بس دهيپاش اهيس ي رهياو مشغول خوردن نان جو بود كه بر آن ز. دميسرعت هرچه تمامتر به طرف اتاق خانم گرابن دو با

:گفتم . بگذارد رياو تاث يتوانست بر اشتها ينم زيچ چيه. اش بود

. ديانداخت يبه او م يو نگاه ديآمد يكاش م. خنم گرابن ، نگران داگوبرت هستم -

نشده است ؟ داريب -

.رسد يبه نظر م بيعج يكم. هنوز خواب است . نه -

:زد اديفر. به داگوبرت انداخت و نبضش را گرفت ينگاه. نانش را كنار گذاشت و همراه من آمد او

.خواب آور داده اند يبه او دارو. چه خبر است نجايمن ، ا يخدا -

: گفتم

خواب آور به او خورانده اند؟ يدارو! داگوبرت -

:را عبوسانه تكان داد سرش

. ستيكار ك نيدانستم مسئول ا يكاش م. ديآ يخوشم نم. افتد ياتفاق م نجايدر ا يبيعج يزهايچ -

؟ ميبكن ديحاال چكار با -

.مزاحم او بشوند ديماند و انها نبا يوتمام صبح را در رختخواب م ستيحال داگوبرت خوب ن مييگو يبه بچه ها م. بخوابد ميبگذار ديبا -

نه ؟ ايدارد شبيد انيبه جر يمسئله ربط نيا ايكه آ رتميدر ح -

ترانت ؟ زهي، دوش يدان يتواند داشته باشد ؟ تو م يم يچه ربط -

Page 247: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٤٨

.برج منتظر بود تا مرا بكشد يدر اتاق باال يكس شبيدارم د نانيفقط اطم. دانم يمن نم -

بوده است ؟ يكه چه كس يزن يحدس م چيه -

.ارتباط دارد انيليميمن و ماكس يدانم به رابطه ينه اما م -

:گفت او

. ميبه مغزمان راه بده اليفكر و خ دينبا ميكه مطمئن نشده ا يما تا زمان يول -

.كنم يم ياحساس ناراحت -

.كرد يحواست را جمع خواه بيترت نيبد. است يعالمت خوب -

....رود يدر خواب راه م تزيفر. دهد يم يرو يبياتفاقات عج -

.كار را كرده است نياو اغلب ا -

؟ دييگو يدر مورد داگوبرت چه م -

كه او ميدان يهمه م. كند ينم يمسئله تعجب نيكس از ا چيه. است دهيدو قورت از ان نوش يكيو دهيرس يكس ونيجوان دستش به اف مونيم -

.كند يدخالت م يفضول است و در هر كار

: گفتم

.است يساده ا حيتوض نيمن افتاد ا يكه برا يبعد از اتفاق -

.خواهد شد داريروز ب انياو قبل از پا. بخوابد ميبگذار ديبا -

:كرد يم فيتعر زليل يداشت برا تزيفر. ميكالس برگشت به

ياسب نشسته بود و تاج يرو يمرد... اسب آنجا بود كيبودم و ديجد يو من در كشور... مرا بلند كرد و برد و برد يكس دميو من خواب د -

.بود يتاج جال داده ا. بر سر داشت

:صدا زدم . به در خورد ياز ظهر آن روز در اتاقم بودم كه ضربه ا بعد

. دييبفرما -

:او گفت . وارد شد نياشتا نزيپر

يرار است در اداره كه ق ياو باكسان. داده است كه شما را به قصر كوهستان ببرم غاميدوشس پ. ترانت زهيكالسكه را حاضر كرده ام ، دوش -

.گذاشته است يكند جلسه ا يهمكار مارستانيب

: گفتم

.است دهيبه من نرس يغاميپ -

حتما . فرستاده است يكنم خانم گرابن او را دنبال كار يفكر م. ديگفتم كه به شما بگو دايمن به فر. فرستاده اند غاميپ شيچند وقت پ شانيا -

در برج او را ناراحت كرده است يآتش سوز ياست و ماجرا ياو عصب. دينشو ياز دستش عصبان يليخ دوارميام. ديفراموش كرده به شما بگو

.ندارد يحالت معمول نيبنابرا

Page 248: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٤٩

. ستميكنم ، اما حاال آماده ن يالبته من درك م -

. مينتظر بگذاربزرگوار را م يبانو ديمانبا. ترانت زهي، دوش ديتر حاضر شو عيهرچه سر ديبتوان ديشا -

حاال .شود يآغاز م يدانستم جنگ به زود يم. حضور داشتند يگريبار كسان د نيهرچند ا. كرد مناكيب يليمالقات دوباره با آن زن مرا خ فكر

.را بدهد مارستانيب يكارها بيخواست هرچه زود تر ترت ياو م عتايو طب ديرس يبه نظر م رياجتناب ناپذ گريد

كه خود را همسر يدر حضور زن يبرازندگ. توانم برازنده به نظر برسم يكه م ييخواستم تا جا يم. را شانه زدم ميرا عوض كردم و موها لباسم

دره انيو سپس از م ميشهر گذشت انياز م. ميراند يبعد ما به طرف كوهستان م قهيپانزده دق. ديبخش يدانست به من جرات م يم انيليميماكس

درختان صنوبر بر انيدر م ييبايبود ، كوچكتر از كالكسبرگ بود اما به طرز ز ستادهيا ييدر آنجا قصر زرد طال. ميكوهستان راند گريف دطر به

. ميرفت اطيبرج قلعه به ح ريدروازه و ز ز انياز م. تپه قرار گرفته بود يدامنه

. تخت در آنجا كنار هم گذاشته شده است نيشده و چند ليكه سالن هم اكنون به بخش تبد دميو من د ميقصر شد وارد

السيگ نيبطر شراب و چند كي زيم يرو. در اطراف آن قرار داشت يبا چند صندل زيم كيكرد كه ييراهنما يمرا به اتاق كوچك نياشتا نزيپر

:گفتم . كوچك وجود داشت يها كياز ك يو بشقاب

.نكرده باشم ريكنم د يفكر م -

هرروز وارد مارستانيب زاتيتجه. كنند يم ديقصر بازد گريد ياز قسمتها دياشاي. اند اوردهين فيهنوز تشر گريد يبزرگوار و خانم ها يبانو -

. ديشو ييرايپذ كيشما ، با شراب و ك دنيخانم دستور دادند به محض رس. شود يم

.بمانم گرانيدهم منتظر د يم حيترج. متشكرم -

. شراب از تاكستان كالرن باك است نيا. ناراحت خواهند شد شانيا دي، اگر شما از خوردن امتناع كن ديديكه رس نيبانو گفتند به محض ا -

ديبدون شك نظر شما را خواهند پرس. كنند فيكنند كه دوست دارند همه از آن تعر ينسبت به آن تعصب دارند و به شما اخطار م يليخ شانيا

.بهتر است يليخ يفرانسو يشراب از شراب ها نيا نديگو يم انشيا.

.دهم منتظر شوم يم حيمن ترج -

:و گفت ختير ميبرا يالسيگ او

. ديكن فيآن تعر ياز طعم و بو ديكرد دايپ يو فرصت ديديرا د شانيكه ا نيو به محض ا ديفقط آن را بچش -

بود كه خانم گرابن آن قدر دوست داشت و من ييها كيك هيآنها شب. تعارف كرد كياوك. نداشت يبه نظرم طعم خاص دمينوش نيا جرعه

.امتناع كردم

به وجود خواهد آمد و يراتييگفت تغ. به جبهه برود ديكرد با ياو تصور م. الوقوع كرد بيجنگ قر يشروع به صحبت درباره نياشتا نزيپر

.جنگ وحشتناك است

يچند لحظه مرا در اتاق انها گذاشت و وقت يآمده است ؟ برا يكس نديرود بب يكردم مرا ترك كرد و گفت م مياب را مزه مزه كه شر يحال در

دارند استفاده شود ، رفته است و يكه جراحات جزئ يكسان يقصر كه قرار بود برا يفوقان يبه اتاق ها مايو مستق دهيبازگشت گفت دوشس رس

. وندميبپ گرانيمن در آنجا به او و د دخواه يم

Page 249: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٥٠

شباهت يليبه كالكسبرگ خ نجايا. ميباال رفت جيو سپس از پلكان مارپ ميديرس يبه پاگرد ضيعر يما از پلكان. كرد ييمرا راهنما نياشتا نزيپر

.برج آنجا بود ياتاق باال هيكه به آن وارد شدم شب يداشت و اتاق

به . وجود داشت جانيآن ه يگذشته بود اما در ورا يحال صورتش به همان سرد. بود افتهي رييدر او تغ يزيچ. فتمايكمال تعجب او را آنجا با

:گفت . سرپوش گذاشته است يبر احساسات درون ديرس ينظر م

. ديقدر سر موقع آمد نيكه ا ديلطف كرد. ترانت زهيخوب ، دوش -

كنند فراخوانده يهمكار مارستانيب يرا كه قرار است در كارها يبه من گفتند شما چند نفر از كسان. شما را منتظر گذاشته باشم دميترس يم -

. ديا

يبرج كوچك منته كيكه به نجاستيا يدر. ديتا آمدن او منظره را تماشا كن ديدوست داشته باش ديشا. ديآ يم ياو به زود. نجاستيا يكس -

ييصدا. ختندير ياز آنجا روغن داغ و گلوله برسر مهاجمان م. ديا دهيد ييبرج ها نيمطمئنم شما قبال چن. نديگو يبه آنجا برج گربه م شود يم

.ترانت زهي، دوش ديآن را مجسم كن ديتوان يحتما م. گربه بود غيج يشد مثل صدا يم جاديكه ا

: گفتم

.بله -

رجهيش يتصورش را بكن يتوان يم. شود يم دهيكوه تا دره د بياز سراش مي؟ مستق ستيطور ن نياست ، ا يفوق العاده باشكوه يمنظره -

دارد ؟ يمرگ ، چه احساس... به دنيرا رس نييرفتن پا

.به مغزم خطور نكرده بود يفكر نيتا به حال چن -

يم. آنجا پرت كرد يجوان خودش را از پنجره يسالها قبل زن. يدان يكالكسبرگ را م يتو البته افسانه . مردن است يهم نوع نينه ؟ ا -

.شده است رياتاق تسخ نديگو

.ام دهيبله ، ان را شن -

به مارستانيكه من در ب يدرست همان كس... يهست نيتو فعال و واقع ب. يستين يخرافات يول. يشناس يخوب ، تو كالكسبرگ را خوب م -

. شود او را درك كرد يم يبه نوع... از دوك ها يكيبا يدروغ يازدواج.. خورده بود بيك خودش را كشت چون فردارم ، دختر ازيوجودش ن

ترانت ؟ زهيف دوش يكن يتو درك م

بار همان احساس هشدار دهنده به من گفت كه نيدوم يمرموز در چشمانش وجود داشت و برا يبود و حالت ستادهيبه من ا كينزد يليخ او

او . ديمن چرخ يكه به طرف دستان قفل شده دميچشمانش را د. را محكم در چنگ گرفتم يسنگ يطارم. كند يم ديبزرگ مرا تهد يخاطر

:گفت

كند ؟ يتو را خواب آلود نم. است ي؟ هوا شرج يكن يآن را احساس م. است يبيبعد از ظهر عج -

:او گفت .كنم يم ياريو هش يداريدادم كه برعكس كامال احساس ب پاسخ

. ميخواهم به تو بگو ياست كه م يزيچ. ميبه اتاق برو يلحظه ا يبهتر است برا -

:، گفت ميكه نشست يهنگام. نمياو نشست و به من اشاره كرد كه بنش. شوم يكه از برج دور م دميكش يراحت نفس

Page 250: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٥١

.دانم يم اديتو ز يترانت ، كه من درباره زهيدوش يتو آگاه هست -

. ديدان يمن چه م يدانم كه شما درباره يوجه نم چيه به

يكه آن ازدواج واقع يكن يتو واقعا باور م ايآ. شكار صورت گرفته است يدر كلبه يبه من گفته اند كه مراسم. تو و شوهر من يدرباره -

بوده است ؟

.صحبت كنم ديبا گريدانستم كه د يم

.و من همسر او هستم بود يازدواج واقع كيآن مراسم -

هستم ؟ يدر آن صورت من ك -

. ديستيشما همسر او ن -

. رديقرار بگ يكن يكه تو ادعا م يتيكالرن باك امكان ندارد كه در موقع يشاهزاده يبرا -

.است نيهم قتيبه عالوه حق. چرا ، امكان دارد -

.تنگ شد شيچشمها

؟ يكه به شدت در خطر هست يكن يدرك م ايآ. شود رفتهيما پذ يدر خانه يبدنام يلكه نياست كه امكان ندارد چن نيمنظورم ا -

.شدم بلند

. ميصحبت كن ديبرگشت با انيليميماكس يمسئله وقت نيا يكنم درباره يفكر م -

. ميده يآن را م بيحاال ترت نيما هم -

تيموقع نيكه ما در ا ستيمن ن ايگناه او ، تو نيا. ديموضوع را به تو بگو نيكه ا ؟ او نقشه دارد ميكار را بكن نيبدون او ا ميتوان يچطور م -

. ميقرار گرفته ا

.امكان ندارد يزيچ نيكه چن ميگو يفقط به تو م. ستيمن گناه مطرح ن يبرا -

....اما اگر درست باشد -

. ميكن يشراب چه بود ؟ ما در كالرن باك به آن افتخار م ينظرت درباره . باشد نيچن ديممكن است حاال درست باشد اما فردا نبا -

:او گفت . وحشتناك در مغزم نقش بست يگرفت و فكر يچشم از من برنم او

آن يوقت. شتريب ونه يتو فقط خواب آلود هست. وجه چيبه ه. ميفكر نكن تو را مسوم كرده ا. خواب آور به شراب اضافه شده بود يبله ، دارو -

. ميكنيآرام به دره پرت م يليو خ ميبر يتو را به برج گربه م ينفهم يزيكه چ يقدر خواب آلود شو

:زدم اديفر

.است يوانگيد نيا -

.ترانت زهي، دوش ياست كه بگذارم تو زنده بمان نيا يوانگيد -

بروم و به نييپا چيبود كه با تمام توان بدوم و از پلكان مارپ نيام ا زهيانگ نيتر ديكنم ، گرچه شد يشدن به او خوددار رهيتوانستم از خ ينم

:گفت ياو به آرام. بشتابم نياشتا نزيكالسكه و پر يسو

Page 251: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٥٢

دختر يحت. شده است يعاد يليداستان خ نيا. خورده خود را از پنجره پرت كرد و مرد بيزن فر. خواهد بود يميهمان داستان قد -

.كند يكار را م نيدار هم حاال ا همانخانهيم

:سپس به من نگاه كرد و ادامه داد . ديخند يبيبه طرز غر او

.شراب از تو مواظبت خواهد كرد -

:دادم پاسخ

.به آن لب زدم يبه سخت -

. ديفهم ينخواه يزيتو چ نباريكه ا نيا يبرا شهيآسان تر از هم. است يروش آسان. كرد ياحساس نخواه زيچ چيه. است يذره هم كاف كي -

.احمق يدايفر. بود يكار ساده ا. كردند يعمل م نيبهتر از ا ديآنها با

.....دانست يم داياست كه فر نيمنظورت ا -

. يداشته باش يبيحال عج ديبا. ينينش يچرا نم. ترانت زهياوقات آگاهند ، دوش يمردم گاه -

:ب گفت ل ريو ز ديچشمش كش يدستش را رو او

ترانت ؟ زهي، دوش يرو يكجا م. دادند يانجام م نيكارشان را بهتر از ا ديبا. احمق ها -

:كه اضافه كرد كردميدر بودم و داشتم او را ترك م كينزد من

شود يبار موفق م نيا. او در برج كالكسبرگ موفق نشد . يگذارد برو ينم نياشتا نزيپر. ندارد يا دهيفا -

لكنت گفتم ك با

.است ي، او مستخدم خوب نياشتا نزيپر -

.كرد يتمام م شبيكار را د نياو به من خدمت كرده است و اگر به خاطر زن احمقش نبود ا. است يمن مستخدم خوب يبرا -

قفل كرده اند اما ميرا به رو كه در ديفكر وحشتناك به مغزم رس نينتوانستم ا يكردم آن را بچرخانم ول يدر بود ، سع رهيدستگ يرو دستم

:زدم اديفر. داشت وارد شود يان را نگاه داشته بود و سع يبود كه كس نيكردم ، علت باز نشدن در ا ياشتباه م

آنجاست ؟ يچه كس -

.قدم به اتاق گذاشت زهيباز شد و ال در

! زهيال -

زهيتوانستم باور كنم كه واقعا خود ال ياول نم يشدم چرا كه در لحظه رهيبه او خ رتيبا ح.عصا لنگان لنگان به طرف من آمد كيبه كمك او

:او گفت . است

.بله ، خودم هستم ، هلنا -

.گفتن دارم يبرا ياديز ي؟ من حرف ها يكن يچكار م نجايتو ا -

.اه بروم ر يتوانم به راحت ينم. شده ام ليمن عل ينيب يهمان طور كه م. بله ، البته هلنا -

.كرده بودم ، نشست يكه من خال يآن صندل يرو او

Page 252: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٥٣

.كنم دايخواستم تو را پ يمن با تمام وجود م -

نديب يدوشس او را نم ييگو يبا محبت به او لبخند زد ول. شده بود نگاه كرد رهيبه فضا خ يرعاديغ يبه دوشس كه با حالت او

متداول است به وجود آمدم يليخ يانيكه در طبقات اع يزود گذر ياز آن عشق ها يكي ي جهير نتمن د. من يخواهر ناتن. او خواهر من است -

او پانزده سال از من . خواهر كوچكم را دوست داشتم شهيگرچه هم. از آن نبودم يهرگز قسمت يقصر بزرگ شدم ، ول ي هيسا ريمن در ز.

. ستكوچكتر ا

:گفتم زهيال به

.است ضيكنم دوشس مر يفكر م -

تو .بود نينقشه ا. ، هلنا ينشست يآنجا م ديتو با. است دهيشده بود نوش هيتو ته يكه برا ياز شراب. خواب آور قرار دارد يدارو رياو تحت تاث -

كار را نيدر اتاق برج كالكسبرگ ا نياشتا نزيقرار بود پر. ميكرد يپرتاب م نييو از پنجره به پا ميبرد يو ما تو را به برج م يشد يهوش م يب

.شد نياز دست آنها خشمگ يليدوشس خ. كردند يآنها خام دست يمناسب تر بود ول يليآنجا خ. بكند

: گفتم

؟ ديكه به قتل برسان ديآورده ا نجايفهمم ، شما مرا ا ينم -

شود يضعف من محسوب م نيا نديگو يآنها م. ستمياما من قاتل ن. آوردند كه از شرت خالص شوند نجايتو را به ا. ، هلنا يدرست حدس زد -

.

: گفتم

نجاياو مرا به ا.دارد قتيحق نيدانم كه ا يم. هستم انيليميچون من زن ماكس رميخواهد من بم ياو م. بده حيتوض مي؟ برا ييگو يمعما م -

.آورد كه به قتل برساند

دوك قلمداد ياو معشوقه . كند دايادامه پ دياست كه نبا يا هيقض. داند يكار را قتل نم نياو ا. يقضاوت كن يريدر مورد او با سختگ دياتو نب -

يگاه. است استمدارانهيس يكار نيا ديگو ياو م. تحمل است رقابليداشته است غ يهمسر نياز ا شيكه او پ نيا. ممكن است ريشود ؟ غ

ازدواج خود را با دوك انهيبه طور مخف يتو مرد ياست كه وقت دهياو نقشه كش. رنديبه خاطرش بم يبحران طيشرا يدر بعض ديمردم با اوقات

شهص كي يمن كشته شدن عمد. ام افتهيپرورش يشتريب يريمن با سختگ. داده است يداند در گذشته چه رو يم يكند و كمتر كس يرسم

هم تو را نجات دادم ، تو درك گريبار د كيمن . شما مراقبت كنم يهستم كه از هرود نجايا نيهم يبرا. دانم يتل مق گريد يرا توسط شخص

را يزندگ. از تو مراقبت كردم . كار را نكردم نياما ا.توانستم از شرت خالص شوم يم يهمان وقت به راحت. چه كردم تيكه برا يكن ينم

.آسان كردم تيبرا

.افتاد ياز روز اول چه اتفاق قايخواهم بدانم دق ي، م زهيآسان بود ؟ گوش كن ال... يآن زندگ! آسان -

كشور من كالرن يمن با او ازدواج كردم و او را متقاعد كردم برا. نيروشن اشتا ريسف... ارنست . شد دايمن پ يبرا يشوهر. ميگو يبه تو م -

دوست شاهزاده ديايكه ارنست به كالرن باك ب نيقبل از ا. كار كند نيت بدان معنا بود كه برضد روشن اشتااوقا يگاه نيا. باك كار كند

كه چقدر نيبا تو و ا انيليمياو از مالقات ماكس. گرفت يبازگشت در دستگاه شاهزاده پست نيبا من به روشن اشتا يبود و وقت انيليميماكس

Page 253: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٥٤

كرد تو شنهاديو پ رديپزشك متخصص قلب قرار بگ كيرفت تا تحت نظر يبه انگلستان م ديارنست با. ، آگاه شد يذهنش را اشغال كرده بود

.برگرداند ودشرا با خ

. يمن ظاهر شد يتو در نقش دخترخاله بيترت نيبد -

بدر نيدر شب هفتم انيليميكه تو و ماكس ميددا يبيو ترت ميما تو را برگرداند. بود كار را آسان كرد نجايكه مادر تو اهل ا قتيحق نيا -

آن قدر مست و انيمليماكس ميديفهم ياست ، و وقت يان ازدواج دروغ ميما فكر كرد. بعد از آن ازدواج صورت گرفت . ديرا مالقات كن گريهمد

. شود يبال محسوب م كي نيو كالرن باك ا نيروشن اشتا نيب يمعاهده يكه برا ميكرده است ، متوجه شد يواقع يقرار بوده كه ازدواج يب

در يكوتاه از تو جدا شد ، چون شورش يشاهازده بعد از ماه عسل. انجام دهم يكار عايسر ديبا افتميكردم و در يكشور خودم كار م يمن برا

ديگو يخواهرم م. نتوانستم ي، ول يشته شوكردم تا هنگام انفجار آن ك يتو را در كلبه رها م ديمن با. با پدرش باشد ستيبا يبود و او م شيپ

به تو عالقمند شده . كردم يكوچك به تو نگاه م يدخترخاله كياز نقطه نظر او درست است ، اما من به چشم .بود مياشتباه زندگ نيآن بزرگتر

قباله و انگلشتر ... بردم نيرا از ب يواهد عروستمام ش بيترت نيبد. دينخواهد فهم يگردانم و كس يكردم تو را به انگلستان برم يفكر م. بودم

دانم چطور آن كار را ينم. يرا گم كرده ا تيكه تو شش روز از زندگ ميتو را متقاعد كن ميكرد يكرد سع يو با كمك دكتر كه با ما كار م

. ميكرد

: گفتم

. ديمرا متقاعد كن ديشما هرگز نتوانست -

ارنست گفت من ! شد يم التيتمام ا يكه وارث قانون يبچه ... شد يبچه دار خواه يكه به زود يديطور است و بعد تو فهم نيمتاسفانه هم -

تارنس. يقانع شود تو مرده ا انيليميشد كه ماكس يگذاشتم ، چرا كه انفجار كلبه باعث م ياز همان اول تو را در كلبه م ديمن با. هستم وانهيد

كه ياما وقت. دادم شانس خود را با ساختن آن كوه دروغ امتحان كنم حيترج. اما من نتوانستم تو را بكشم . يمرد يم دياقعا باگفت ، تو و يم

خالص شدن . من تو را نجات دادم ، هلنا . من هم متزلزل شدم يخواست متولد شود ، حت يكه به همراه داشت ، م يبچه ، با تمام مشكالت بغرنج

از وجود آنها به نفع يطيدر هر شرا ميتوانست يكه م ميرا داشت يكه ما در سراسر كشور كشان يير آن زمان مشكل نبود و از آنجااز شر تو د

.را نجات دهم تيتوانم تو را گمراه كنم و زندگ ي، من اعتقاد داشتم كه م ميكالرن الك استفاده كن

. زهي، ال يتو نسبت به من مهربان بود -

تو را نجات دادم و بعد يمن زندگ. بخشد يخواهرم هرگز مرا نم. كه چقدر نسبت به تو مهربان بوده ام يحاال بفهم يكنم حت يفكر نم -

انيليميماكس. گذارم تو تو را بكشد يحاال نم. كه از وجود تو آگاه بودم نيبا ا... تن در دهد يازدواج ظاهر يبه نوع اي... گذاشتم او ازدواج كند

....به خاطر خودتان و پسرك . ديرا آشكار كن قتيحق ديآ يم شيتوجه به آنچه پ يدرنگ و ب يب ديو باو ت

پسرك ؟ -

.پسر تو -

.آنها به من گفتند ، دخترم مرده است . ندارم يپسر من ؟ من پسر -

است دهيها به اوج خود رس يگرفتار دميو من فهم. اد او خبرش را به من د. يرفت نيدكتر كل دنيتو به د.نداشت قتيكه آن حق يدان يحاال م -

Page 254: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٥٥

خوش . من امروز تو را نجات دادم . قرار دارد يجان تو و پسرت در خطر جد.داند يم كيفردر. افتاده است يكه چه اتفاق ديخواهرم فهم.

. ميشما را نجات ده ميتوان ينم شهيهم ينه من و نه اقبالت برا. شما را قبال نجات داده است يجان هردو يبالاق

:كردم تكرار

...پسرم -

. تزيفر -

.باشد تزيتواند به سن فر ياو نم. من دختر بود يپسرمن ؟ بچه .... تزيفر -

ه ك يوا. داد ربط ندهد يرو نيدكتر كل مارستانيآن را به آنچه در ب يتا كس مياو را بزرگتر نشان ده ميما مجبور بود. توست يبچه تزيفر -

يرا از دست م تشيشكار اهم يازدواج كلبه . شد يم التيپسر خواهر من وارث ا. افتاد يمسائل اتفاق نم نيا ياگر تو در انگلستان مانده بود

ون با وجود كشاندم ، چ يخواهرم را به نابود يهستم ، به تو عالقمند شدم و به خاطر عالقه ام به تو ، زندگ ياحساسات يكه من زن ييداد اما از آنجا

.توانم بكشم يرا نكشته ام و نم يكه جاسوس هستم هرگز كس نيا

: دميپرس

شود ؟ يحاال چه م -

ان طور مراقبت نكرده زيچ جيكرد كه تا به حال از ه يخودت مراقبت خواه يكه از زندگ يطور. بود يبه شدت مراقب خواه ياگر عاقل باش -

.در خطر است شترياز تو هم ب يچون جان او حت يدار يو چشم از پسرت برنم. يا

.شده است تزيبه جان فر ييسو قصد ها -

.ببرد نيوجود دارد كه مشتاق است پسرت را از ب يتر يقو يروياما ن. ببرد نيخواهر من مصمم بود كه تو را از ب. روند يخطا نم شهيآنها هم -

:او گفت . شوم رهيتوانستم به او خ يزبان قفل شده فقط م با

با دياو همه جا جاسوس دارد ، شا. كرده است دايهم عقد كرد ، پ يرا كه شما را برا يشياو كش. با خبر شده است قتياو از حق! كيكنت فردر -

هاست اما فكر آنچه بر سر دخترش آمد يپدر من شخص آبرومند. نه ايشود يموفق م ايدانم آ ينم. را بدنام كند انيليميكمك پدر من ، ماكس

. است دهيفا يشود ، ب نشيكه او پسرس دارد كه جانش ييدر جا انيليميخلع كردن ماكس كنديفكر م كياما فردر. كند يم نياست او را خشمگ

يكه ماجرا ييرسوا نيبه ا دارد كه با توجه ياديآن را خواسته است و احتمال ز شهيخواهد مثل پدرش هم يخودش م يحكومت را برا كيفردر

دوك خواهد شد چون تزيكنند اما آن وقت فر يامتناع م انيليميماكس رفتنياز پذ اني، مردم روشن اشت زديانگ يبر م رياجتناب ناپذ ورشما به ط

. السلطنه انتخاب شود بيجوان است و ممكن است پدرش به عنوان نا يليمملكت خ ياداره يپسرك برا. او وارث بالفصل محسوب خواهد شد

اريحكومت در اخت اديشد به ااحتمال ز يخلع م انيليميماكس يسرراهش قرار نداشت وقت تزياگر فر. ديآ يخوش نم كيدبه مذاق فر نيا

مواظب او به خاط خدا . ديآن شده ا ري، چون خودت و فرزندت درگ يها را درك كن يباز استيس نيا تياهم ديتو با. گرفت يقرار م كيفردر

.در خطر است انيفرد روشن اشت نيتررحم يجان او از طرف ب. باش

: گفتم

.چشمم دور شود يآن از جلو كيگذارم يمراقب او خواهم بود و نم. خواهم گفت كه مادرش هستم تزيبه فر. به كالكسبرگ برگردم ديبا -

Page 255: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٥٦

:سرش را تكان داد زهيال

.فورا تو را برگرداند ميگو يم نياشتا نزيبه پر -

:كه حالت چهره اش نرم شده بود گفت يدر حال زهيال. دوشس نگاه كردم به

. يشد يمه گم نم انيشد اگر تو ان روز هنگام گردش در م يم يريمشكالت جلوگ نيهلنا، چقدر از بروز ا يوا. من مراقب او خواهم بود -

به خانه بازگرداند ديپرتاب از برج گربه ، با يكه دستور گرفته بود مرا به جا نيدون شك از اب. زده شد رتياو ح.را صدا زد نياشتا نزيپر

.تعجب كرده بود

. ديقصر شد خانم گرابن جلو دو يكه كالسكه وارد محوطه نيمحض ا به

.؟ او برگشته است ي؟ كجا بود يتو آمد -

سقف با من و پسرش نيا ريبازگشته است و ز انيليميكه ماكس نيرا به جز ا زيتوانستم در آن لحظه همه چ يم. ختيفرو ر ياز شاد قلبم

:زدم اديفر. خواهد كرد ، فراموش كنم يزندگ

او كجاست ؟ -

:گرابن پاسخ داد خانم

.دنبال تو رفته است . بود نجاياو ا. اما نگفتم كه در كالكسبرگ است . نيبه روشن اشتا. گفتم كه بازگشته است . تو و آرام باش ايب -

كجا رفته ؟ -

دهياو تازه رس. بعد از رفتن تو آمد يكم يماكس. ترانت زهي، دوش يباش نياز ا ريغ ديتو نبا. خوب ، گفتم كه آرام باش يليخوب ، خ يليخ -

. ديايتو ب دنيبود كه به د نيكه كرد ا يكار نياست و اول

حاال كجاست ؟ يول -

. خودش را باخت يمن ، او حساب يخدا. برد يدوشس به قصر كوهستان م دنيد يتو را برا نياشتا نزياست پر دهيكه شن داگوبرت گفت -

.هم صبر نكرد و رفت قهيدق كي. درست حالت تو را داشت

.....بود اگر رياو د دنيرس يبرا -

:به من نگاه كرد يبيبه طرز غر او

.آورم يم يچا يفنجان تيبرا. ينيو بنش ييايبهتر است ب -

.بخورم يزيتوانم چ ينم. حاال نه -

خواستم يم. ميبگو ياو را دوست دارم به كس قايدارم و او زنده است و من هم اكنون عم يخبر را كه پسر نيا ديبا. زدم يحرف م يبا كس ديبا

:مه گفتم مقد يب. كردم يبه خانم گرابن اكتفا م ديبا يول. ميبگو انيليميبه ماكس

.پسر من است تزيام كه فر دهيشن يبه تازگ -

:، گفت ديدرخش يم يكه از خوشحال يدر حال او

جا نيهم قهيدق كي. از آنها مطمئن نبودم يدانستم اما از بعض يم زهايچ يليمن خ. كند يبا هم مطابقت م زيهمه چ. من حدس زده بودم -

Page 256: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٥٧

هم نگران انيليمينگران بودم و ماكس يليمن خ. در قصر كوهستان افتاد ؟ او دنبال تو نفرستاد يچه اتفاق. يهست جيگ اي يتو شوكه شد. نيبنش

حدس زده تزيفر يدرباره ييزهايبله ، من چ. رفت رونيب يحيتوض چياو بدون ه. هم صبر كند قهيدق كي يحاضر نشد حت. ديرس ينظر م به

نيراه ا نيبوده است و فكر كرده بود بهتر يدانست ازدواج شما واقع يكنم كه او م يهم گذاشته بود ، گمان مگارد دو و دو را كنار لديه. بودم

يماكس يراه را برا نيهمان است و او بهتر يماكس يراه برا نيكرد بهتر يفكر م. يسپرده شو يكه تو به انگستان رفته و به دست فراموش ستا

.خواست يم

يم دايپ چارهيو ب خوشياو همسرش را ب. كردم يبه قصر كوهستان فكر م انيليميماكس دنيبه رس. دادم يبه سخنان او گوش م يبه سخت من

ديبا. نميرا بب تزيفر دياما با. به جز انتظار از دستم ساخته نبود يكار چيه بيترت نيبد. گرداند يداد و او را برم يم حيبه او توض زهيو ال.... كرد

كيبا شكوه شر يدر آن لحظه يسه نفر ميتوان يم. ميبازگو كن شيماجرا را برا انيليميبهتر باشد من و ماكس ديشا. دارد يكه مادر ميه او بگوب

. ميشو

:گرابن به صحبت ادامه داد خانم

دهيانفجار كلبه را ناد ياو ماجرا. ديورز يبه او عشق م مانهيو صم ستيك تزيدانست فر ياو م. گارد او را گرفت ديآمد هل ايبه دن تزيفر يوقت -

بردم يپ يالبته در آن هنگام من به مسائل. به من سپرده شد تزيبود كه فر يآن هنگام. من كرد يبرا ياديگرفته بود و هنگام مرگ اعترافات ز

! يتيچه موقع.

.كند و واكنش مردم را نظاره كند جاديا يرعاديغ يها تيقعمردم دخالت كند ، مو يچقدر دوست داشت در زندگ. ديلب خن ريز

شد و تب كرد و ضيشب مر كي. كه تو را از دست داد عوض شد نيبعد از ا.وجودنداشت يديترد چي، ه يساخته شده بود يماكس يتو برا -

كردم و يريگ جهيمن از آن نت. يكرد يم يكه تو در آن زندگ يو شهر يآن كتاب فروش... نام تو ... تو بود يتماما درباره . گفت يم انيهذ

البته . بدر نيدر شب هفتم يمن به ماكس ي هيهد.. آوردم نجايتو را به ا نيمن هرگز بدون او خوشبخت نخواهد بود ، بنابرا يماكس: فكر كردم

شاهزاده . يماند يم ياو باق يتو عشق واقع. بداند يزيچ يكس به جز من الزم نبود. يكن يكوچك زندگ يبودم كه به قصر دهيتو نقشه كش يبرا

طور نباشد ؟ نيا يچرا ماكس. خود را داشتند ينهان يگذراندند و عشق ها يخود را با همسرانشان م ياسيس يگها زند

:زدم اديفر

؟ ديما مداخله كن يطور در زندگ نيا ديخانم گرابن چه طور توانست يوا -

آنها خواهندگفت ما . باشد نيتواند با كالرن باك مشكل آفر يماجرا م نيافتد ؟ ا يم يچه آورده ام ؟ و حاال چه اتفاق تياما به جز سعادت برا -

انيليميماكس يبرا ياو همسر خوب. سرد است خيمثل كوه . خواست يوقت او را نم چيه يگرچه ماكس. ميكرده ا نيبه شاهزاده خانم آنها توه

آگاه نخواهد شد و چقدر قتيكس به جز من از حق چيبه وجود خواهند آمد و ه ييبچه ها. بود ميخواه گريمن فكر كرده بودم ما دور همد. نبود

دهيطور نقشه كش نيمن ا. شود يكنند و او وارث حكومت م يم يمن سرگرم كننده خواهد بود و آنجا در قصر ، دوشس و پسرش زندگ يبرا

احمقانه در يبه اشتباه داگوبرت را با خود بردند و آن ماجرا يفرو رفت و راهزنان تزيدر كاله فر يريت. آمد شيپ ييآن وقت ماجراها بودم و

فرو قيكه او را به خواب عم دياز ان را نوش يبودند و او فقط كم ختهير تزيفر ريدر ش يخواب آور يآنها دارو. اتاق برج رازشان را برمال ساخت

دانم كه يمن م. برسر داشت صحبت كرد يكه تاج ياسب و مرد كي يدرباره تزيسپس فر. واز پا در آمد ديآن را نوش يداگوبرت باق. بردن

Page 257: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٥٨

به آن افتخار يليخودش آن را ساخته و پرداخته است و خ نياشتا نزيكه پر ستيشده ا يكنده كار يمجسمه . مجسمه در اتاق آنها است نيا

ها تيشمع را انداخت و كبر ياما موجود احمق از خوش شانس. آنجا در انتظار تو بود نياشتا نزيتو را به اتاق برج برد ، پر دايفر يقتو. كند يم

من باال آمدم او پشت در پنهان شده بود يوقت. او فرار كرد يشد ، ول يتمام م يباز يديد يرا م نياشتا نزيو پر يگشت ياگر تو م. آتش گرفت

چارهيب يدايكند و آن فر يكالرن باك كار م يمظنون بودم كه او برا. افتاده است يدانستم چه اتفاق ياما من م. ديخز رونياز آمدن من ب بعدو

:به او گفتم . دهد يانجام م ديهرچه شوهرش بگو

.هرچه زود تر برگردد انيليميماكس دوارميام. خواست مرا به قتل برساند يخواستند مرا بكشند و دوشس امروز بعد از ظهر م يآنها م -

.گردد يبرم نجايبه ا مايمستق يبفهمد تو قصر كوهستان را ترك كرده ا يوقت -

.از حد خوشحال خواهد شد شيب. آورم ماجرا را در دلم نگاه دارم يطاقت نم. نميرا بب تزيفر ديبا -

وستهيپ تياست كه به واقع ييايمثل رو نيا. كرد يانتخاب كند تو را انتخاب م يتوانست مادر يخورم اگر م يقسم م. پرستد ياو تو را م -

صيتشخ يطيخود را در هر شرا يدارد كه مادران بچه ها قتيحق نيدانم ا ي؟ نم ستيطور ن ني، ا يشد دهيتو از روز اول به طرف او كش! است

؟ ندده يم

.روم ياو م شيحاال پ. كنم داياو را پ ديبا. طرف من شدم و او هم به دهيمن به طرف او كش -

.در قلعه نبود ييجا چيه. آنجا نبود . رفتم تزيبه اتاق فر. او به دنبالم تا قلعه آمد يگرابن را ترك كردم ول خانم

: دميپرس. دميداگوبرت را د ميرفت يقصر م اطيو به طرف ح ميآمد يم نييطوركه از پلكان پا نيهم

؟ يا دهيرا ند تزيتو فر -

. ستيچرا ، او رفته است ، منصفانه ن -

؟ ستيمنصفانه ن يچ -

.به جنگل برد و بعد مرا به خانه فرستاد يسوار يپدرم ما را برا -

:تكرار كردم . شود يمنجمد م ميكردم خون در رگ ها احساس

.تو را به خانه فرستاد -

.تخته گذاشته اند برود شيكه رو يگور ها و قبر خال ي رهيبه جز ييبه تنها تزيبله ، و قرار شد فر -

:لكنت گفتم با

چرا ؟ -

.هوا آنجا بماند يكيپارو بزند و تا تار رهيتا جز ييخودش به تنها دياو با. رديبگ اديشجاعت را ديكه او ترسو است و با نيا يبرا -

: ديپرس. ديخانم گرابن پشت سرم دو. دميبه طرف اصطبل دو. صبر نكردم گريد

؟ يرو يكجا م -

.در خطر باشد تزيممكن است فر. لحظه را هم تلف نكند كي يحت دييبگو انيليميبه ماكس. روم يگور ها م ي رهيبه جز -

كه عزم جزم كرده بود او را به قتل يدگورها همراه با مر ي رهيكس در جز يپسرم ، تنها و ب. دميد يرا م تزيتاختم و فقط فر يجنگل م انيم در

Page 258: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٥٩

يمبار سوم در مقابل آن قرار يبرا يدانست ، ااحتماال به زود يم يچه كس. كوتاه دوبار با مرگ روبه رو شده بودم يخودم در مدت. برساند

.كردم پسرم بود يكه فكر م يزيبه تنها چ. نداشت يتياهم ميبرا. گرفتم

!تنها ... گورها ي رهيدر جز -

:كردم يدعا م. دميشن يكلمات را م نيا مرتب

.نجات جانش به موقع برسم يبگذار برا اي، پسرم ، خدا تزيفر -

اگر . آنجا باشم ديكردم كه با يفقط فكر م. كه مصمم به كشتن اوست ، نجات دهم يتوانم او را از دست مرد يچطور م دميخودم نپرس از

كرد جان من در خطر است يكه فكر م يتوانست منتظر بماند زمان يماند ، اما چطور م ياگر منتظر م... به قصر كوهستان نرفته بود انيليميماكس

؟

:زدم اديفر. كه از خانه اش خارج شد دميسپس شارون را د. نگاه كردم رهيبه جز يشانيبا پر. آنجا نبود يقيقا. بودم دهيرس اچهيدر به

!فرانز !فرانز -

. شد و به طرفم پارو زد قياو سوار قا. وار تكان دادم وانهيدستم را د. نديچشم كرد تا بتواند مرا بب بانيو دستش را سا ديرا شن ميصدا او

:او گفت . رسد يكردم هرگز به من نم ياحساس م

؟ ديترانت ، شما هست زهيدوش -

: گفتم

.بروم رهيهرچه زود تر به جز ديبا -

:سرش را تكان داد و گفت او

به دنيرس يبرا يكمتر كس يول. باشد نجايا شهيه ديبا يكي. حتما تمام آنها آن طرف هستند . نجاستيا يكيها كجا هستند ؟ معموال قيقا -

.قبرها عجله دارد

ابروان رياز ز شيچشمها. بود ختهيدور او ر هشايس يپاروها خم شده بود ، جامه ياو نشسته بود و رو. عجله كن شارون : خودم فكر كردم با

: ديپرس. ستينگر يبا دقت به اطراف م يخاكستر يپراكنده

خانم ؟ زهي، دوش ديقدر عجله دار نيچرا ا -

صبرانه پاسخ دادم ؟ يب

؟ ديديرا ند تزيشما فر -

:تكان داد يمنف يسرش را به نشانه او

.. اوقات آرامش حكمفرماست يبعض. كنم يوجودشان را احساس م. دانم ياما م دميمن آمدنشان را ند. هستند رهيامروز در جز يكسان -

ستيآرامش ن رهيامروز در جز. دانم ، هرگز اشتباه نكرده ام يام اما م دهيرا ند يكند و گرچه من كس يم رييو بعد حالت تغ... آرامش مرده ها

.است نيروز تدف خاطر كه فردا نيبه ا ديشا.

دفن شود ؟ يفردا قرار است كس -

Page 259: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٦٠

.خانواده ياز اعضا يبچه ا. باردار بود . نجاستياما مستحق دفن شدن در ا چارهيدخترك ب. او خودش را كشت . دار همانخانهيدختر م -

: گفتم

. چارهيدختر ب -

.بماند ادهايدر شهيكه هم نيا ي، برا يكوه لياكل كي. كارم يبراش م يآرامد و من گل يدر قبرش م. مبرا است يويدن ياز رنجها گرياو د -

:داشته باشم ، گفتم يحيكه توض نيا يبرا. دميخز رونيب قياز قا. ميبود دهيبه ساحل رس ما

.بگردم تزيخواهم دنبال فر يم -

. قرار داشتند كيتار يحفره ي، تخته ها هنوز رو دميحفر شده بود ، دو ديكه قبر جد يقبرها و محل يبا سرعت هرچه تمام تر به محوطه و

:زدم اديفر

. تزي؟ من دنبالت آمده ام ، فر تزي، فر يكجا هست! تزيفر -

خواست يبه عالوه م.نداشت يكار نيباشد ؟ او جرات چن امدهين نجايكرده و به ا يچيامكان داشت او از دستور كنت سرپ ايآ. دمينشن يپاسخ

. ستيثابت كند كه ترسو ن

! تزي؟ فر يي، كجا تزيفر -

احساس كردم در . كوچكش رفته باشد يبه خانه ستيبا يم. نميتوانستم شارون را بب ينم گريحاال د. زيچ چيه. شد ينم دهيشن ييصدا چيه

.مردگان تنها هستم ي رهيجز نيا

شدم و آنگاه متوجه شدم رهيخ ديآرم يجوان در آن م يكه فردا دختر يو به قبر ستادميدانستم به كدام طرف بروم ، به مدت چند لحظه ا ينم

سنگ قبر بزرگتر مرا كيبه مغزم خطور كرد كه او از پشت . بود ستادهيقدم دور تر از من ا نيكنت چند. دميچرخ يبه تند. ستميكه تنها ن

: دميبا تحكم پرس. كرده است يمنگاه

كجاست ؟ تزيفر -

من بدانم ؟ يانتظار دار -

. ديايب نجايشما به ا دنيد ياو دستور داشت برا -

را به تو گفت ؟ نيا يچه كس -

.خواهم بدانم او كجاست يم. ديايب نجايكه تنها به ا ديگفت تزيشما به فر. داگوبرت -

.ترسد ياو م. انتظار را هم داشتم نيالبته هم. امديپسرك ترسو ن. ميبفهم دياست كه هر دو با يزيچ نيا -

.اطراف است نيدر هم ييكنم جا يفكر م. ترسد ياز مرده ها از شما م شترياو ب -

.كجا ؟ لطفا به من بگو -

. يسوال پاسخ ده نيبه ا يكنم تو بهتر بتوان يگمان م -

به جز آن يكس. آرام است يليخ نجايا. تو و من ... ميبا هم هست نجاي؟ ما ا ميمزاحم ناراحت كن يخاطر آن بچه خودمان را به ديحاال چرا ما با -

خودش ريدر هر حال فرانز پ. مزاحم ما نخواهد شد ياست ، اما الاقل كس يبيوعده گاه عج. ديآ يو او هم به حساب نم ستين رهيدر جز رمرديپ

Page 260: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٦١

.مرده است مهين كي

.آمده ام نجايبه ا تزيكردن فر دايپ يمن برا -

.از او جالبترم يليدهم كه خ يم نانيبه تو اطم. يكرد دايو مرا پ -

پرسم ، بچه كجاست ؟ يدوباره از تو م. من ينه برا -

.دهم درسم را به تو بدهم يم حيترجحاال . به او بدهم يخواستم درس يم. دهم يهم نم يتيكه خبر ندارم و اهم ميگو يو من دوباره به تو م -

:گفت . را گرفت ميبازو. به راه رفتن كردم اما او در كنارم بود شروع

. رديپذ انيپا ديجا با نيهم.خسته شده ام زيو گر بياز تعق -

:گفتم . صورت من بود كياش نزد يطانيخندان ش يچهره . را آزاد كنم اما نتوانستم ميبازو دميكوش

. يبه دام انداخته ا نجايدانم تو بچه هام را ا يم -

:ادامه دادم . ختيخاص در هم آم يكه در چهره اش بود با ترس يشهوت. كرد رييحالتش تغ آشكارا

به خاطر او را يكه بتوان يدواريام. يخواه يرا م انيليميماكس راثيتو م. گذرد يدانم در فكر تو چه م يم. ستيك تزيكه فر دميامروز فهم -

كه او را نجات م؟ آمده ا يبا او چكار كرده ا يبه دام انداخته ا نجايتو او را در ا. ياعتبار كن يپسرش را ب يتوان ياما نم. يازدواج با من بدنام كن

.دهم ، من مادر او هستم

:گفت او

. يشده ا وانهيتو د -

.خواهم يمن پسرم را م -

كه در يكن يمن ، درك م زيدوشس عز. داشت ديتوان ترد يم يبه سخت. ديخواهد رس شيبه آرزو يدانم چه كس ينم. خواهم يو من تو را م -

اگر جرات دخالت به خودش بدهد او را . ياوريعاجز را به حساب ب رمرديآن پ يتوان يچون همان طور كه گفتم نم يبا من تنها هست رهيجز نيا

.اچه خواهم انداخت يبه در

:گفتم

.از تو متنفرم -

. يرا بدان نيكه ا يآن قدر عاقل هست. وجود ندارد تيبرا يراه فرار. يافتاده ا ريتو گ. ندارد يا دهيفا -

.نشو كيلطفا به من نزد -

.تو باشم كيكه دوست دارم نزد يچرا ، وقت -

كه خودش را يدختر. يكرد انتيكه به تو اعتماد كرد و تو به او خ يدختر يكنده شده است ؟ برا يك يآن قبر برا يدان يم. يتو شرور -

.درست كنار قبر او ... نجايا.... يتوان يچطور م. يكن يچطور جرات م. يتحمل كرده بود رقابليغ شيرا برا يكشت چون تو زندگ

كند ؟ يمزه اش را بهتر م يفهم يخودت نم -

. يزن يحالم را به هم م -

Page 261: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٦٢

.ب است آن هم جال -

يآن وقت كشمكش م. ديكنم او به من خواهد رس دنيدانستم اگر شروع به دو يم. نبود ياز كس ياثر. به ساحل نگاه كردم . دميلرز يم سراپا

:زدم اديفر. خواهد كرد دايدانستم او برمن غلبه پ يكردم ، م يام استفاده م ييتوانا يشد و گرچه من از ذره ذره

؟ يسرش آورده ا ييچه بال. خواهم يمرا تزيمن فر -

. يبر يحوصله ام را سر م يدار گريد -

....من اصرار دارم -

. مي، بگذار قبل از مردنت با هم دوست باش ايب. يكه اصرار داشته باش يستين يتي؟ تو در موقع ياصرار دار -

مردنم ؟.... قبل از -

يبعد از اتهام نيبنابرا. رميخواهم بم يمن نم. مرگ است انتيخ يسزا. يمتهم كرده ا انتيتو مرا به خ. يستيباهوش ن شهيامروز مثل هم -

. يتوانم بگذارم زنده بمان ينم يكه به من وارد كرده ا

: گفتم

. يا وانهيتو د -

: دميبلند كش يادياز شدت ترس فر سپس

. يتو پسرم را كشته ا -

به . كنم ، بكشم ، متنفرم يم نيرا كه تحس يكه زن نياز ا. ندارد ميبرا يوجه لذت چيكار به ه نيا. كه تو را هم بكشم يكن يو حاال مرا مجبور م -

.خسته كننده نشده است ميكه واقعا نشناخته ام و برا يخصوص زن

؟ يرا كشته ا تزيفر ايبه من بگو آ. يخور يخسته كننده شده اند ، نم تيكه برا ياز مرگ كسان يتاسف چيه نميب يم -

:گفت . را در چنگ داشت و مرا به زور به طرف قبر برد ميهمچنان بازو او

يبا ماكس زندگ يدر گوشه ا يوقت بازنشستگ يتوانست يم. يرينبود كه تو بم يازين. شدم يزود از تو هم خسته م يليخ ديشا. يتو هم احمق -

.دادم يم ياجازه ا نيمن چن. يكن

: گفتم

. يا وانهيتو د -

.داشت شيگرفتن هرآنچه پسرعمو يسوزان برا ياقيبود ، عشق به قدرت و اشت يجاه طلب ي وانهياو د. است وانهيكه او د نميتوانستم بب يم

. يپشت كرد يدهم كه به چه معشوق يبه تو نشان م يريكه بم ني، اما قبل از ا ينيرا بب نيماند كه حكومت من بر روشن اشتا يتو زنده نخواه -

. وستيپ يكشم و تو به پسرت خواه يسپس تو را م

:زدم اديفر

كجاست ؟ تزيفر -

:زدم اديفر. بود دهيآنجا خواب تزيفر. داخل قبر را نگاه كردم . از تخته ها را با لگد كنار زد يكيرا گرفته بود ميكه هنوز بازو يحال در

Page 262: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٦٣

!خدا يوا -

افتهيتولد از من گرفته بودند و حاال كه او را يپسر خودم را كه از لحظه ... اورميبروم ، او را باال ب نييخواستم پا يم. ودم را آزاد كنم خ دميكوش

: مياز ساحل شند ييآنگاه صدا.بودم در قبر بود

!لنشن ! لنشن -

:زدم اديفر

.آمد انيليميخدا را شكر ، ماكس -

:لب گفت ريز كنت

. با تو هستم ييارويرو يآنگاه آماده . من هم معشوق و هم قاتل همسرت شده ام يبرس نجايكه به ا يتا وقت. است ، پسرعمو ريد يليخ -

. يسلطنت نيكنم در زم يو گمان م... كه با احترام انجام خواهد شد يسه گانه ا نيمراسم تدف

دميو او را د دميبه عقب پر. رها شد ميدست كنت از بازو. ديچيدر فضا پ يگلوله ا يسپس صدا و. دميجنگ يبا تمام قدرتم م. مرا گرفته بود او

:با خودم زمزمه كردم . ساخت نيكه چمن را رنگ دميرا د ظيسپس خون سرخ و غل. افتاد نيمست تلوتلو خورد و به زم يكه همچون مرد

. يتو او را كشت انيليميماكس -

فقط . در آغوشش افتادم و او مرا در بر گرفت . بود قيدر حال خارج شدن از قا انيليميماكس. دميسرعت هرچه تمام تر به طرف ساحل دو با

:گفت يم دهيبر دهيكه بر دميخودم را شن يصدا. آنجا ماندم يلحظه ا يبرا

.است دهيپسرم در قبر خواب تزيفر -

انيدر جر يكردم چه اتفاقات يشوكه شده بودم كه درك نم يكنم به قدر يفكر م. دنبال آمد ، به خاطر آورم توانم آنچه را كه به يم يسخت به

چمن گذاشت و يدر دست داشت كه رو ياو تفنگ. ظاهر شد گريد يو مرد. را باال نگاه داشت تزياو فر. داخل قبررفته بود انيليميماكس. است

.فت گر انيليميرا از دست ماكس تزيفر

. ميكنار من بود و ما كنار پسرمان زانو زده بود انيليميگذاشت و بعد ماكس نيزم يرو يرا به آرام او

:گفت انيليميماكس. دار است همانخانهياست ، م وستهيكه به ما پ يمرد دميفهم ناگهان

. ميبر يدرنگ او را به كالكسبرگ م ياو زنده است ، ما ب -

:دار گفت همانخانهيم

.بودم نجايخوشحالم كه ا. ميساز يتخت روان م كي شيبرا -

:گفت انيليميماكس

. يتو درست به قلبش زد -

:دار پاسخ داد همانخانهيم

.خواستم او را بكشم كه كشتم يم. كنم يكار را م نيو باز هم ا -

ا و .كار را بكند نيتوانست ا يم يه قتل برساند ، چرا كه به راحتنبود كه پسرك را در جا ب نيخدا را شكر قصد كنت ا. ميرا برگرداند تزيفر ما

Page 263: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٦٤

آن زمان تا. شود دايآوردند ، پ يدار را م همانخانهيكه تابوت دختر م يهوش كرده بود وبه داخل قبر انداخته بود تا روز بعد هنگام يرا ب تزيفر

كه ديرس يالبته به نظر م. تا او را به قتل برسانند افتندي يم يمرد و اگر هنوز نمرده بود جاسوسان كنت راه يترس م اياز شدت جراحات تزيفر

.شده است يپسرك داخل قبر افتاده و زخم

من ديد يرا كه م يكس نيگشود اول يكه چشمانش را م يكه به هوش آمد كنارش بودم تا هنگام يداشتم و هنگام يچشم از او برنم يلحظه ا من

:كردم و زمزمه كردم كيصورتم را به او نزد. باشم

.ماند ميكنار هم خواه شهيهم يما برا. من كنار تو هستم تزيفر -

:شد و من ادامه دادم رهيبه من خ رتيبا ح او

.من مادر تو هستم . يحاال مادر دار. تزي، فر يخواست يمادر م كي شهيتو هم -

تا به طور ابديكه آن قدر بهبود دميكش يرا م يروز اقياشت. آرامش بخش بر او داشت ياثر مي، اما صدا ديفهم يرا م ميكنم حرفها ينم گمان

.ما افتاده بود درك كند يرا كه برا يكامل اتفاق فوق العاده ا

.د شدن ريآلمان درگ االتيفرانسه به پروس اعالن جنگ داد و تمام ا ديكه كنت به قتل رس يروز يفردا

من . رفتن به جبهه آماده شود يارتش مجبور بود فورا برا يبه عنوان فرمانده انيليميماكس. رساند چيرا به ه گريمسائل د تياهم عيوقا نيا

كه من مادرش بودم چنان اخبار فوق قتيحق نيكنم ا يفكر م. كرد يمرا سرگرم م كيتار يدر آن روزها تزياز فر يماندم ، و پرستار يباق

. ديبخش ياش را سرعت م يبود كه بهبود شيبرا يا هالعد

او . بزرگوارانه داشت يكرده بود ، برخورد فيتعر شياقامتش در آنجا تمام داستان را برا يدر ط انيليميكالرن باك ، كه ماكس ي شاهزاده

دواريشده است و ام يوارد صومعه ا نايلهلميكه و دميبعد ها شن. آنجا را ترك گفت زهيبا البه كالرن باك بازگردد و او همراه ديگفت دخترش با

.گناه سوقصد را پس بدهد ياست كفاره

او كرده بود چرا كه يمخصوص برا فيتخف يتقاضا انيليميماكس. دار به خاطر قتل كنت محاكمه شد همانخانهيبعد از شروع جنگ ، م يزود به

يآن يا زهيكرده بود ، تحت انگ يمسئله خودكش نيكرده بود و آن دختر به خاطر هم شيكه كنت اغفال كرده و بعد رها يدخر در مقام پدر

.شده بود يعمل نيمرتكب چن

.دار را كرده بود همانخانهياو شخصا ضمانت م. ميدار اجياحت قمانيگفت جنگ شروع شده است و ما در جبهه به تمام مردان ال انيليميماكس

يصحبت م ميداشت يدر كنار هم م يكه پس از جنگ ، من و او و پدرش همگ ييبايدوران ز يكردم درباره يم يپرستار تزيكه از فر يمدت يط

.كردم

رم بود خوشحال نگران كننده و وحشتناك سرمان گ يكه در آن روزها نيو از ا ميكرد ياستفاده م مارستانياز قصر كوهستان به عنوان ب ما

. اورنديرا به آنجا ب انيليميروز ماكس كي دميترس يچرا كه م. شد وحشت تمام وجودم را فرا گرفت ريها سراز يزخم ليكه خ ياما هنگام ميبود

.آن زن هستم ونيكه تا آخر عمر مد دمياز آن زمان فهم. كردميبدون خانم گرابن چه م انمد ينم

بودند و امپراتور ، ناپلئون سوم ، در تنگنا قرار ينيها در حال عقب نش يفرانسو. ها به صدا در آمد سايزنگ كل. ديبزرگ رس يروزيپ تاينها

كارابودم كه اكنون آش يكس نيمن اول. ميما دوباره با هم بود. به خانه بازگشت انيليميكه ماكس يبود هنگام يزيچه روز سرور آم. گرفته بود

Page 264: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٦٥

كردن پسرمان دايدر صومعه و پ نايهلميشدن ول يداستان ازدواج ما ، مرگ كنت ، منزو. نبود يبه پنهان كار يازين گريد. به استقبالش شتافتم

بلكه درپسرم نه تنها ما! به خانه بازگشته بود انيليميماكس. شده بودند دهيبزرگ بلع يآنها توسط حادثه . گذشته بودند يافسانه ها يهمگ

.توانست به او عشق بورزد و احترام بگذارد يداشت كه م يپدر

ميكه توانستم به پسرم بگو يروز

!پدر توست نيا تزيفر -

:نسبت به هم دارند ، گفتم يچه احساس دميد و

.من است يروز زندگ نيامروز شاد تر -

:اضافه كرد انيليميماكس

. نجايتا ا -

********************

1901

********************

مغلوب يها به كل يفرانسو. دارند ياز آن آگاه ياست كه همگان به خوب يخيتار)فرانسه يدر شمال شرق يشهر( بعد از جنگ سدان عيوقا

پادشاه پروس تنها . آلمان شناخته شد يپادشاه پروس به عنوان امپراطور يآلمان بود كه تحت رهبر االتيا يآن وحدت تمام ي جهيشدند و نت

امارات كوچك تحت . ، پس از او عنوان امپراتور را به خود اختصاص داد اميليزنده ماند و پسرش و يبه مقام امپراطور دنياز رس عدماه ب چند

دوك در قصرش به كي. كوچك وجود نداشتند االتيا يحكمرانها گريد. بزرگ جذب شدند يدوك ها و شاهزاده ها در امپراتور يفرمانده

.داشت تياهم يسيانگل يادهكده ه يقدر مالكها

.اتفاق افتاد انيليميماكس يبود كه سالها قبل برا يزيچ نيا و

سال از يس. ميمستحكم با انگلستان دار يچرا كه روابط ميعزادار هست ايكتوريكه ما در مرگ ملكه و سمينو يرا م ادداشتي نيا يهنگام من

است كه حدودا دوازده سال از ماكس تزيارشد آنها فر. فرزندانم اطرافم را گرفته اند . ستميجوان ن يزن گريگذشته است و من د دانيجنگ س

.خاطرم است تياز حد موجب رضا شيبزرگ كه ب يخانواده ا. دارم گريد يدو دختر و پسر بياست و بعد از او به ترت ربزرگت

نيكه كوچكتر اميليازدواج كرده اند به جز و يفرزندانم همگ گريد. دارد ياو در دانشگاه بن سمت استاد. آرام و باهوش است يپسر تزيفر

هم انيليميكه فرزند ماكس... به شهرش كالرن باك بازگش پسرش نايلهلميكه شاهزاده و يو هنگام وستنديبه ما پ زليداگوبرت و ل. آنهاست

.سعادتمندانه كرده است يازدواج زليو ل ودميرا در ارتش پ يداگوبرت به سرعت مدارج ترق. نزد ما آمد .... هست

گذشته را كه آن يبرجسته عيوقا ديكوش يم يكرد و گاه گاه يگذاشت ، ازما مراقبت م يسربه سر ما م. ماند يخانم گرابن كنار ما باق عتايطب

Page 265: Sahbe haftomin badr

كتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتياكتابخانه نودهشتيا ويكتوريا هولت - هفتمين بدرشب

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٦٦

را وداع گفت يدار فان ير سن هشتاد سالگكه د يكه هنگام ميما آنچنان به وجودش خو گرفته بود. بود ، زنده كند نيآفر يشاد شيقدر برا

.را گذرانده بود يخوب ياو زندگ. مياز وجودمان را گم كرده ا يقسمت ييگو

خوشرو و آرام بود كه ياو زن. ما آمدند دنيبه د سيهمراه با همسرش گر ليگرو ياز جبهه ، آنتون انيليميسال پس از بازگشت ماكس نيچند

نسبت به همه كس يآنتون. ابميتوانستم علت آن را در يم يبود و به راحت يآنتون ي فتهياو ش. معاون اسقف را داشت يهمسر يستگيذاتا شا

شدم و يم سيمانند گر ايازدواج كرده بودم آ يدر عجب ماندم كه اگر با آنتون دميد گريكه آنها را با همد يهنگام. با مالحظه بود ومهربان

دوشنبه برگزارشود يروزها ديمادران با يجلسه اي، ان بود كه آ يريگ ميبزرگ تصم يكه لحظه ييداشتم ؟ جا يم ينديآسان و خوشا يزندگ

.كار كند شگاهيدر كدام غرفه نما يچهارشنبه و چه كس اي

: ديپرس. كرد يبه من نگاه م اقياشت يگرداندم او با كم يرا در اطراف باغ قصر م يكه آنتون يهنگام

، هلنا ؟ يتو خوشبخت ايآ -

:من با حرارت پاسخ دادم و

.قدر خوشبخت باشم نيا يگريد يزندگ چيتوانستم در ه يهرگز نم -

يادياختالفات و مشكالت ز. خودم را داشته ام يها و ترس ها يمن نگران. بوده است نيهم تيدانم كه واقع يكنم م يحاال كه به عقب نگاه م و

. بود ياو باق يبر رو شهيهم يبود و اثر آن برا دهيطعم قدرت را چش انيليميماكس. ميآمد يبر آنها فائق م ستيبا يم ما وجود داشت كه انيم

كه به ميدانست يم انمانيم يسلطه بودن همراه من متولد شده بود اما به رغم تفاوت ها ريكنم ز يآمده بود و گمان م ايتحكم كردن با او به دن

يزندگ چيتوانستم در ه يگفتم كه نم يكه به آنتون يهنگام. ميشناخت يرا نم يهرگز سعادت واقع ييو در صورت جدا ميتعلق دار گريكدي

هرآنچه رفته است ارزش به دست ابديكه انسان درم يدر آن لحظات. را گفته بودم قتيرا تجربه كنم ، حق يكامل خوشبخت يآن لحظه ها يگريد

.كند يتكامل م ميبهتر است بگو ديلذت و شاآوردن را داشته است ، احساس

يرودرو ميكه مستق اورميگور ها به خاطر ب ي رهيتوانم آن روز وحشتناك را در جز يحال هنوز م نيبا ا. سالخورده هستم يمن زن بيترت نيبد

. كند ينم دايبه ما ارتباط پ گريكه د ياسيمن غرق در مسائل خانم هستم ، نه مسائل س. با ارزش است يچقدر زندگ افتميمرگ قرار گرفتم و در

هرگز عادت ... را دارم انيليميماكس. من خانواده ام را دارم . كنند يم يو زندگ يما كشاورز نيكه در زم يكوچك كسان يها يگرفتار بلكه

مالقاتمان مرا نيرا كه هنگام اول ييجادو تيفيك نيقهرمان جنگل بود و هرگز ا ميبرا شهينكردم كه او را با نام مخفف بخوانم چرا كه او هم

.كرد ، از دست نداده است سورمح

ني، ا شيسال پ يآلمان در حدود س االتيا وستنياز زمان به هم پ. بدر است منيدرگذشت و امشب شب هفت ايكتوريامسال ملكه و هيماه ژانو در

نيرفتن در ا رونيكنند و از ب يفرزندانشان نقل م يآورند و آن را برا ياز مردم آن شب را به خاطر م ياريگرچه بس. جشن برگزار نشده است

.آمده باشد نيشرارت به زم يكه خدا ديترسند ، شا يشب م

.اشد پ يرنگ و جال كرده و انوار شكوهمند و آرام خود را بر كوهستن م يبا ماه تمام كه ستارگان آسمان را ب! ييبايشب ز چه

كه يو تا روز ميكن يبدر را فراموش نم نيما هرگز شب هفتم. به كنارم آمد انيليميكردم كه ماكس يبودم و آن را تماشا م ستادهيپنجره ا كنار

. ميريآن را جشن بگ ميزنده ا


Top Related